حسد

آية الله سيد رضا صدر

- ۱۶ -


حسين (ع) و يزيد
تاريخ تكرار شد؛ حسين (ع) پسر على (ع) و نواده رسول خدا(ص) با يزيد، پسر معاويه و نواده ابوسفيان روبه رو شدند.
سيدالشهدا(ع) نمونه كاملى از رسول خدا(ص)، اميرالمؤمنين (ع)، امام مجتبى (ع) و بقيه نياكان پاكش بود و سرچشمه فضيلت و پاك دامنى و نيكوكارى ، دليرى و جوانمردى و فداكارى به شمار مى رفت .
يزيد هم نمونه اى كامل از معاويه و ابوسفيان و نياكان ناپاكش بود و سرچشمه ، پليدى ، بى رحمى و كثافت به شمار مى رفت و بى شعورى را نيز در اثر باده گسارى به دست آورده بود. آرى مَثَل اعلاى حقّ و حقيقت با مَثَل اعلاى شقاوت و شهوت روبه رو شد.
يزيد از پدرانش بى شعورتر و بى تشخيص تر و با كردار پليدش ، روى تاريخ را سياه كرد.
پس از شهادت سيدالشهدا(ع) يزيد نياكان بت پرست خود را ستود و خداپرستى را بازيچه دست بنى هاشم شمرد؛ آرى يزيد وارث معاويه و ابوسفيان بود.
يزيد آرزو مى كرد كه اى كاش نياكان من بودند و مى ديدند كه چگونه انتقام خود را از آل محمد گرفتم ؛ يا به تعبير خودش چگونه قرض خود را ادا كردم .
يزيد پس از شهادت حسين (ع) نيز از دشمنى دست بردار نبود؛ سر بريده آن حضرت را در مجلس پيش روى خود نهاده بود و با خيزرانى كه در دست داشت بر لب و دندان آن وجود مقدس مى نواخت ! جنايات يزيد از حد گذشت . او و پدرش و دودمانش ، تاريخ اسلام را سياه كردند. جهان و زمان بيش از اين توانايى تحمل جنايات خاندان ابوسفيان را نداشت ؛ لذا ريشه كن شدند و در آن جهان به عذاب گرفتار گرديدند و نتيجه اعمال خود را ديدند.
سلطنت به مروانيان رسيد؛ اينان از تيره هاى درجه دوم اموى بودند.
خاندان مروان نيز با سلاله رسول (ص) روبه رو شدند و تاريخ فضيلت و مردانگى از يك سوى و روزگار خيانت و پليدى از سوى ديگر، چند مرتبه تكرار شد و مى شود و هم اكنون نيز (كه زمان پهلوى است ) ادامه دارد.
اين بود نمونه اى از ميراث صفات پسنديده و توارث صفات رذيله و اگر صفات اقوام تاريخى را بنگريد و يا سلسله انساب مردم زمان خود را مطالعه كنيد، هزاران مصداق براى آن خواهيد يافت .
سرايت حسد(155)
شرايط سرايت
بيمارى هاى واگير و مسرى در كيفيت سرايت ، مختلفند؛ يكى به وسيله آميزش سرايت مى كند، ديگرى به وسيله خوراك ، سومى به وسيله هوا، چهارم به وسيله حيوانات حامل ميكرب .
بنابراين ، سرايت هر يك از بيمارى ها در شرايطى مخصوص و منوط به اوضاع و احوال معينى است .
ولى سرايت بيمارى هاى روحى نياز به شرايط خاصى ندارد. در هر اوضاع و احوالى ، امكان سرايت براى آن ها متصور است . كوچك ترين ارتباط و معاشرتى كه ميان دو تن باشد، كافى است كه مرضى از روحى پليد به روانى پاك سرايت كند و آن را آلوده سازد.
بيش تر كودكان و نوباوگان به خودى خود داراى روحى پاكيزه هستند و اگر مرضى هم به ارث برده باشند، چندان نيرومند نخواهد بود؛ ولى محيط پليد و معاشرت با دوستان ناجنس آنان را آلوده مى كند. اين پرورش ‍ يافتگان ، پرورش دهنده نسل آينده مى شوند؛ پس اين روش تكرار مى شود. آيندگان در اثر تربيت گذشتگان ، نادرست بار مى آيند. ساليانى دراز، ملتى در بدبختى مى افتد و اگر ريشه را بنگريد در اثر چند تن پليد، محيط پاكى آلوده مى شود.
بيش تر كسانى كه ابتلا به بيمارى هاى روحى مانند حسد، رياكارى ، نفاق ، خودپسندى و مانند اين ها پيدا كرده اند در اثر سرايت و اكتساب بوده است . عامل توارث اگر از ناحيه عوامل خارجى تاييد نشود، چندان اثر نيرومندى به جاى نمى گذارد؛ بلكه اثر نيرومند، از عامل سرايت است .
عامل سرايت
سرايت بيمارى هاى روحى ، نخست در اثر تربيت خانوادگى است . اخلاق پدر و رفتار مادر، تاءثير كلى در روحيات فرزند دارد. در مرحله دوم به وسيله هم شاگردان و آموزگاران و دبيران خواهد بود.
سومين مرحله ، دوستان و آشنايانند. جوانى پاكيزه دل با مردى پليد آشنا مى شود؛ كم كم آشنايى شدت پيدا مى كند و تبديل به دوستى مى شود؛ دوستى شدت پيدا مى كند و جوان بيش تر ساعات خود را با آن ناپاك به سر مى برد و روحيات زشت او در قلب پاك تاءثير مى كند و ندانسته آن جوان پاك ، تحت تاءثير آن ناپاك قرار مى گيرد و خوش بينى بى جا و غفلت ، پاكيزه اى را آلوده مى سازد.
اگر كسى در دوستى با ديگران ، ملتفت و دورانديش باشد و غفلت نورزد، كمتر احتمال مبتلا شدن را دارد؛ زيرا بهترين وسيله براى جلوگيرى از سرايت بيمارى ، متوجه بودن و غفلت نداشتن است . سرايت امراض ‍ روحى بسيار بسيار پنهانى و مرموز است و كمتر كسى ملتفت مى شود كه به مرضى دچار شده است ؛ اضافه بر اين ، خودخواهى نمى گذارد كه انسان ، خود را معيوب بداند؛ زيرا همه مردم امراض روحى را عيب مى شمارند و خود را منزه مى پندارند.
سرايت از بالا
حسد گاهى از زبردست به زيردستان سرايت مى كند؛ يعنى اگر مركز قدرت داراى روحى پليد و روانى ناپاك باشد، پليدى و ناپاكى از بالا به پايين سرايت مى كند و زبردست بيمار، زيردستان را بيمار مى سازد. مردمانى پاك دل به مركز قدرت نزديك مى شوند؛ ولى مركز قدرتى كه پليد است ، پليدى را به آنان سرايت مى دهد و از سياهدلان مى گرداند.
((زياد)) از دوستان على (ع) بود و تا پايان زندگى آن حضرت دست از على (ع) بر نداشت و پس از شهادت اميرالمؤمنين (ع) با امام مجتبى (ع) از در وفادارى در آمد؛ پس از آن كه معاويه قدرت را در دست گرفت ، در پى جلب زياد شد و بدين مقصود موفق گرديد.
حسد معاويه بر محمد و آل محمد (ص) به زياد هم سرايت كرد، و با على (ع) و دوستانش دشمن گرديد.
دشمنى زياد با اميرالمؤمنين (ع) و شيعيانش - كه دوستان گذشته اش بودند - روزبه روز در افزايش بود و كار دشمنى او به جايى رسيد كه از پليدترين و نانجيب ترين دشمنان اميرالمؤمنين (ع) به شمار آمد. او به هر يك از دوستان على (ع) دست مى يافت ، هر چند با يكديگر دوست ديرين بودند، شكنجه اش مى كرد و به زندان مى انداخت و يا سر مى بريد.
زبردستى كه مركز قدرت باشد، ريشه درخت را مى ماند و اطرافيان مانند شاخه ها و ميوه هاى اويند؛ اگر ريشه فاسد گشت ، ميوه گنديده مى گردد؛ از كوزه همان برون تراود كه در اوست ؛ فساد ميوه ، نشانه فساد ريشه است .
سرايت از پايين
گاهى سرايت از زيردست به زبردست مى شود و حسد از پايين به بالا سرايت مى كند. بسيارى از زمامداران شايد در آغاز، داراى روحى پاك بودند؛ ولى تملق و چاپلوسى اطرافيان ، خودپرستى را در آنان ايجاد كرد، و مقام بالا از حسد پايين اثر پذيرفت .
زبردست و مركز قدرت اگر كمى خودخواه و نادان باشد، زيردستان مى توانند كاملا او را تحت تاءثير قرار دهند و او را طبق تمايلات خودشان بگردانند و كارهاى زشت و ناپسندى از او بكشند كه بدنامى اش از آن او باشد و آنان از خوشى موقت برخوردار شوند. اطرافيان براى آن كه چند روزى لذتى ببرند، اغلب جنايات را وسيله مركز قدرت و يا به نام او انجام مى دهند.
زنانى ، شوهران خود را تحت تاءثير قرار مى دهند و آن ها را به هر سو كه مى خواهند، مى كشند و شوهر را بدبخت مى كنند.
برادرانى كه با يك ديگر بسيار دوست بودند و يك دل و يك زبان قدم بر مى داشتند، هنگامى كه ازدواج مى كنند، رشك همسران آن ها موجب رنجيدگى ميان دو برادر مى شود و سرانجام به دشمنى مى انجامد.
زنان ((پل رينو)) و ((دالاديه )) نخست وزيران فرانسه در جنگ جهانى دوم ، با هم حسد ورزيدند و شوهرانشان را بر ضد يك ديگر تحريك كردند، تا هم آهنگى را در كابينه فرانسه بر هم زدند و فرانسه شكست خورد و به روزگار سياهى افتاد.
ابولهب - عموى پيغمبر (ص) - شوهر ام جميل - خواهر ابوسفيان - بود. حسد اين زن بر رسول خدا و دشمنى او، به شوهرش سرايت كرد و ابولهب دشمن برادرزاده خود گرديد.
سرايت از مساوى به مساوى
سرايت در بيمارى هاى روحى از مساوى به مساوى ، كمتر از دو قسم گذشته نيست و شايد هم بيش تر باشد.
چون اكثر مردم با مراكز قدرت سروكارى ندارند. معاشرت ها بيش تر در ميان دوستانى است كه يك طبقه هستند و اين خصوصيت در همه اصناف موجود است . دوستى در ميان محصلان بيش تر بين هم كلاسان مى باشد. دوستى در ميان افسران بيش تر در كسانى است كه داراى يك درجه هستند. و يا فاصله آن ها كم است .
بازاريان نيز چنين هستند؛ افراد روحانيت نيز اين گونه اند؛ سرمايه داران و بازرگانان و مالكان هم داراى همين خصوصيت مى باشند. سرايت امراض ‍ در ميان دسته جات مختلف ، از مساوى به مساوى مى باشد.
سرايت به ضميمه توارث
گاه عامل سرايت و عامل توارث ، با هم جمع مى شوند؛ يعنى كسى رشك و پليدى را، هم از نياكان به ارث مى برد و هم از عوامل خارجى اكتساب مى كند.
بهترين مصداق اين گونه مردم در تاريخ مروانيان هستند؛ اينان رشك و پليدى را از نياى خود به ارث بردند و تربيت مروانى ، اين نهال پليد را آبيارى كرد و از دودمان ابوسفيان نيز رشك و پليدى به آن ها سرايت كرد و مجسمه اى از ظلم و بيدادگرى و ناپاكى شدند. موقعى كه سلطنت اموى به دستشان افتاد، هرچه مى توانستند، با دودمان رسول خدا(ص) دشمنى كردند و از كشتن شيعيان آل محمد (ص) لذت مى بردند.
((حجاج )) در كوفه از طرف مروانيان امير بود و از دوستان على (ع) قتل گاهى ايجاد كرده بود كه از هر طرف سيل خون جارى مى شد.
حجاج دستور مى داد تا نى را از وسط دو نيم كنند و دسته اى از آن ها را دور تا دور بدنهاى لخت و عريان دوستان اميرالمؤمنين (ع) مى بستند و آن گاه با فشار، نى ها را مى شكستند به طورى كه خون فوران مى كرد.
امام سجاد(ع) را پس از سخت گيرى هاى پى درپى و ظلم هاى فراوان ، مسموم كردند با آن كه حيات و هستى مروانيان ، مرهون بزرگوارى آن حضرت بود.
موقعى كه اصحاب رسول خدا(ص) در مدينه بر ضد حكومت بيدادگرى اموى انقلاب كردند، مروانيان در آن جا بودند و همگى از زن و مرد، در خطر مرگ و اسارت از ناحيه انقلابيون قرار داشتند، امام سجاد(ع) آنان را نگهدارى كرد و از خطر نجات داد؛ ولى مروانيان پليدتر از اين بودند كه نيكى ها را به خاطر داشته باشند؛ نمك خوردن و نمكدان شكستن ، از شيوه هاى ديرين امويان بود.
مروانيان امام باقر(ع) را نيز مسموم كردند. جنازه زيد - فرزند رشيد امام سجاد(ع) - را نيز پس از كشته شدن ، از قبر بيرون آوردند و سرش را از تن جدا كردند و پيكرش را چهار سال بر سر دار آويختند و پس از آن ، پايين آوردند و نعش را آتش زدند و سپس خاكسترش را به دريا ريختند!
يحيى - فرزند زيد - را در گرگان شهيد كردند؛ شهيد فخّ و كسانش را در مكه و مدينه كشتند و تا موقعى كه قدرت در دستشان بود، از ظلم و جور فروگذار نكردند. تا وقتى كه از تخت سرنگون شدند و به سرانجام شوم خود رسيدند.
بهداشت از حسد(156)
بهداشت چيست ؟
مبارزه با بيمارى و امراض دو مرحله دارد: نخست بهداشت و سپس ‍ درمان .
بهداشت آن است كه پيش از آمدن مرض ، اقداماتى كنند تا از پيدايش آن جلوگيرى شود و وسايلى به كار برند كه افراد را از گرفتار شدن به بيمارى نگه دارند. دستورهايى كه از طرف علماى بهداشت و پزشكان براى حفظ سلامتى داده مى شود، مانند ورزش هاى طبى ، مقدار خوردن و آشاميدن ، پاكيزگى و آلوده نبودن خوردنى و آشاميدنى و مانند اين ها، همگى براى حفظ سلامتى است .
وظيفه دولت است كه بهداشت مردم را از هر لحاظ تاءمين كند و افراد ملتش ‍ را از خطر ابتلاى به بيمارى ها مصون دارد. اين كار را بهداشت همگانى مى ناميم و در برابر آن بهداشت ويژه مى باشد.
بهداشت ويژه آن است كه هر كس به مقدار توانايى خود در حفظ سلامتى اش كوشا باشد و مراعات دستورهاى بهداشتى را بنمايد؛ مخصوصا هنگامى كه بهداشت همگانى تاءمين نباشد، بهداشت ويژه بسيار بسيار لازم خواهد بود.
اگر بهداشت همگانى تاءمين باشد، افراد چندان نيازمند مراعات بهداشت خويش نيستند؛ ولى اگر محيط آلوده باشد و از بهداشت همگانى ، جز در روزنامه ها خبرى نباشد، هر كس بايد نهايت كوشش خود را در مراعات بهداشت و حفظ تن درستى به كار ببرد تا مبادا گرفتار شود.
از نظر تاءثير، بهداشت از درمان حساس تر است ؛ زيرا بر فرض اين كه مريضى را درمان كردند، اگر بهداشت نباشد و محيط به امراض آلوده باشد، مريضى كه مصونيت پيدا نكرده ، دوباره در خطر بيمارى قرار مى گيرد و به اصطلاح ممكن است پس بيفتد و اين بار مرض ، خطرناك تر خواهد بود؛ چون نيروى دفاعى مزاج ، كم شده و مريض كوفته و ناتوان تر گرديده است ، و حتى بيمارى كه مصونيت يافته است ، در خطر بيمارى ديگرى قرار مى گيرد و به دره مرگ سرازير مى شود.
بهداشت از حسد
مبارزه با بيمارى هاى روحى نيز دو مرحله دارد: نخست بهداشت و سپس ‍ درمان .
در بيمارى هاى جسمانى تذكر داده شد كه وقتى محيط آلوده باشد و بهداشت همگانى تاءمين نگرديده باشد، افراد بايد بيش تر در بهداشت شخصى دقت كنند و در حفظ سلامتى خود بكوشند.
در بيمارى هاى روحى نيز اين نكته به طور دقيق بايد مراعات شود. هرگاه محيط اجتماعى ، مادى و تاريك باشد و پليدى و صفات رذيله بر آن مستولى شود، به طورى كه همه افراد در خطر گرفتار شدن قرار گيرند، كسى كه مى خواهد روحش پاكيزه باشد و به صفات رذيله آلوده نگردد، بايد به طور دقيق بهداشت روحى را مراعات كند و با اشعه فكرى ، خود را تحت مطالعه قرار دهد كه مبادا گرفتار آن گردد.
همه مى دانيم كه امروزه محيط اجتماعى بسيار تيره و تار و حسودپرور است و دل هايى را كه همچون خورشيد درخشندگى دارند، چون قير سياه مى كند.
انسانى كه نخواهد به حسد دچار شود و بخواهد قلبش نورانى و شفاف بماند، بايستى مراعات بهداشت روحى را بنمايد و صددرصد متوجه باشد كه در اين دام نيفتد، كه رهايى از آن بسى دشوار خواهد بود.
بايد هر شب وقت خواب خود را تحت مطالعه قرار دهد و درون خود را بنگرد و ببيند كه آيا گرفتار پليدى شده است يا نه ؟ نشانه هاى حسود را در نظر بگيرد و ببيند كه آيا در او وجود دارد يا نه ؟
اگر نتيجه مطالعه ، پيدايش بيمارى بود، فورا در مقام پاكيزه كردن خويشتن برآيد و اين بيمارى را تا ريشه ندوانيده است ، از ميان ببرد؛ زيرا چون هنوز مرض ضعيف است ، درمانش آسان مى باشد. بايد آگاه باشد كه خودخواهى مانع از تشخيص مرض نگردد و اگر خودخواهى را داراست ، آن را به دور اندازد؛ چون خودپسندى موجب مى شود كه خود را پاكيزه بداند.
دستورهاى بهداشتى
كسى كه بخواهد خود را از حسد محفوظ بدارد، بايد دستورهايى را كه انجام دهد كه ما آن را دستورهاى بهداشت از حسد مى ناميم . هم چنان كه بد، بد را مى زدايد خوب نيز خوب را مى زدايد.
كارهاى نيك در روح نقاطى سفيد مى گذارد و بهترين راه براى حفظ خويش ‍ از آلوده شدن به بيمارى هاى روحى است .
كسى كه بخواهد پاكيزه بماند، بايد خود را به كردارهاى نيك بيارايد و از انجام هر خواسته دل بپرهيزد و تنها آن چه را كه خداپسند است ، انجام دهد و به عبارت ديگر، دستورهاى بهداشت از حسد بر دو قسم است : مثبت و منفى . كارهايى را بايد بكند و كارهايى را بايد نكند، تا بتواند در اجتماع پاكيزه بماند و نگذارد لكه اى سياه بر دامانش بنشيند؛ زيرا اغلب محيطهاى زندگى بسيار مسموم است و دل هاى سالم را مسموم مى كند.
توقع نداشتن
يكى از دستورهاى بهداشتى حسد، آن است كه انسان از هيچ كس توقع نداشته باشد و خود را بدين صفت منفى بيارايد.
بسيارى هستند كه عزيز بى جهت مى باشند و از هر كس انتظار محبت و نيكى دارند، خواه خويش باشد و خواه بيگانه ؛ خواه دوست باشد، خواه دوست نباشد.
از يكى انتظار كمك مالى دارند، از ديگرى انتظار احترام و تجليل ، از سومى انتظار پست و مقام ، از چهارمى انتظار خدمت و اطاعت و به طور كلى اين دسته ، از هر كسى بر حسب موقعيتى كه دارد، توقع و انتظارى دارند.
اينان در همه اصناف مردم موجودند، هم در فقرا و بى نوايان يافت مى شوند؛ هم در توانگران ، هم در روحانيان و هم در زيردستان هستند، هم در زبردستان ، هم در دانشوران آشكارند، و هم در نادانان ؛ اينان لوس هاى جامعه هستند.
اگر كسى به آنان خدمتى كند، قدردان نخواهند بود، و سپاسگزارى نمى كنند و آن را انجام وظيفه مى نامند؛ گويى مردم را مكلف مى دانند كه خدمت گزارشان باشند. اين انتظارات ، بيش تر با عدم موفقيت روبه رو مى شوند؛ لذا كسى كه اين گونه باشد، از بيش تر مردم ، نگران و گله مند است .
محروم شدن از اين گونه انتظارات ، در دل توليد حسد و نگرانى و بدخواهى مى كند.
اين عزيزِ بى جهت بايد كمى بينديشد كه چرا بايد هر كسى نوكر من باشد؛ مگر من چه هستم ؛ مگر من با ساير مردم چه تفاوتى دارم ؛ اين انتظارات ، بى جهت است و اين توقعات بى جاست و جز خودپسندى چيز ديگرى نيست ؛ بايد اين حالت را از خود دور كنم و خود را به بى توقعى بيارايم .
اين انديشه صحيح ، صدها مرتبه موفقيت و آسايش او را بيش تر خواهد كرد و در نظر مردم بزرگ خواهد شد و همه خدمت گزار او خواهند بود.
در اين وقت اگر كسى نيكى بيند، در نظرش پرارزش و بزرگ جلوه مى كند و بسيار قدردان و سپاسگزار مى شود. محبوبيت او در دل ها جاى مى گيرد. همه خواهان ارتباط و معاشرت با او مى شوند؛ ولى كسى كه توقع داشته باشد، منفور و سربار جامعه مى گردد و مردم از ملاقاتش مى گريزند؛ زيرا از او بر دوش خود سنگينى حس مى كنند.
از ديگران توقع نداشتن ، و بى طمع به مال و جاه ديگران بودن ، تاءثير فوق العاده اى در جلوگيرى از حسد دارد و نمى گذارد اين صفت شوم در دل راه يابد.
عفو و گذشت
دومين دستور از دستورهاى منفى بهداشت از حسد، عفو است .
عفو خصيصه اى است كه جز در دل هاى پاك يافت نمى شود و از ملكات فاضله اى است كه فقط پاكان بدان آراسته هستند. گذشت از صفات و لوازم انسانيت است ؛ هر چه انسانيت كامل تر شود، گذشت بيش تر مى شود.
در برابر آن ، انتقام قرار دارد كه از صفات حيوان و درندگى است ؛ هر چه درندگى بيش تر باشد، حس انتقام شديدتر خواهد بود. درندگان از انتقام دست بر نمى دارند، مگر آن كه بترسند و يا كوبيده شوند.
يكى از برترى هاى انسان بر حيوان ، حس ترحم و عاطفه است ؛ انسان داراى مهر است ، ولى حيوان از اين دو به دور است . انسانيت اگر تكميل شود، همه موجودات مورد مهر قرار مى گيرند و گذشت دامنه دار مى شود.
انسان كامل بر دوست عاطفه دارد؛ بر دشمن عاطفه دارد؛ بر خويش عاطفه دارد؛ بر بيگانه عاطفه دارد؛ از گناه دشمن مى گذرد؛ گناه دوست را ناديده مى گيرد يا به قول حافظ با دوستان به مروت رفتار مى كند و با دشمنان به مدارا مى گذراند.
انسان كامل جز نمونه اى از بزرگوارى و جوانمردى نيست ؛ انسانيت ، يعنى بزرگوارى و جوانمردى .
بگيريد؛ ببنديد؛ بزنيد؛ زندانى كنيد؛ بكشيد؛ پدرش را در بياوريد؛ نابودش ‍ كنيد و... در قاموس انسان كامل يافت نمى شود.
منطق انسان كامل ، بخشيدن ؛ گذشتن ؛ پرورش دادن ؛ محبت كردن ؛ چشم پوشيدن ؛ مهر ورزيدن و لبخند بر لب داشتن است .
گذشتن و عفو از بهترين صفات است و كسى كه آن را نداشته باشد، او را نمى توان بزرگوار ناميد؛ هر چند به صفات پسنديده ديگر آراسته باشد.
كسى كه عفو دارد، حسد نمى ورزد. عفو، سوزاننده شجره خبيثه حسد است . گذشت ، منجلاب دل را تبديل به مرغزارى دلگشا مى كند. قدرت بر عفو، روحى بزرگ و توانا مى خواهد. روح هر چه كوچك تر باشد، آرزوى انتقام شديدتر خواهد بود و هر چه بزرگ تر باشد، عفو بيش تر خواهد بود.
عفو با نورانيت و پاكى تناسب مستقيم دارد و مقدار نورانيت هر كس را بايد از مقدار عفوش به دست آورد. عفو از صفات خدايى است ؛ كسى كه الهى است ، عفو دارد و انتقام از صفات ابليسى است ؛ كسى كه شيطان است ، حس انتقام دارد؛ زيرا از روى انتقام تصميم بر گمراه كردن خلق گرفت .
اصل بزرگ
همان خدايى كه اصل اساسى و بزرگ (( فمن اعتدى عليكم ، فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم (157)؛ هر كه بر شما تعدى كند، شما به همان مقدار بر او تعدى كنيد)) را بنيان نهاد و با اين دستور، تلافى و انتقام را روا شمرد، همان خدا مى فرمايد: (( و ان تعفوا اقرب للتقوى (158)؛ اگر بگذريد و عفو كنيد، به پرهيزكارى نزديك تر است )).
خدا عفو را از انتقام بالاتر شمرده است ؛ ولى عفو كار هر كس نيست ؛ مردى بزرگ بايد و روانى پاك .
هر جا كه مهر درخشنده عفو بتابد، شب پره حسد نمى تواند بازيگر ميدان شود.
عفو هنگام قدرت
زيبايى عفو وقتى است كه انسان قدرت تمام بر انتقام داشته باشد؛ اين وقت است كه گذشت حقيقى صورت مى گيرد و بزرگوارى نمايان مى شود.
حمزه - عموى رشيد و دلير رسول خدا(ص) - را به نامردى كشتند. هنگامى كه آن حضرت كنار جنازه عمو رسيد و پيكر حمزه را ديد، كه دست هاى جنايت كاران ، بدنش را قطعه قطعه كرده بودند و نقطه اى سالم در آن نمانده بود؛ پهلو و شكم شكافته شده بود؛ جگر بيرون آورده شده ، گوش و بينى بريده شده و انگشتان جدا شده بودند و پيشانى با ته نيزه سوراخ شده بود، تاءثر بر پيامبر اكرم غلبه كرد و فرمود:
به خدا سوگند، هنگامى كه بر قريش غلبه كنم ، با هفتاد نفرشان چنين كنم .
جبرئيل نازل شد، عرض كرد: آنان يك نفر تو را چنين كردند؛ چرا تو هفتاد نفر را مى خواهى چنين كنى ؟ پيغمبر (ص) فرمود: من هم يك نفر را چنين خواهم كرد؛ جبرئيل عرض كرد اگر از آنان درگذرى بهتر است . حضرت فرمود: درگذشتم .
گذشت رسول خدا(ص)
فتح مكه رخ داد و رسول خدا(ص) با قدرت فوق العاده بر مكه مسلط شد؛ قريش به زانو درآمد. حضرتش مى توانست به اشاره اى همه را نابود كند و انتقام خود را در حد اعلى بگيرد ولى حضرت چه كرد؟ با مهر و بزرگوارى رفتار كرد؛ حتى سپهسالار اسلام را كه فرياد زده بود، امروز روز انتقام است ، عزل فرمود و به جاى او كسى را كه در بزرگوارى و مهربانى ، شاگرد مكتبش ‍ بود، به فرماندهى گماشت و على (ع) سپهسالار سپاه اسلام شد.
از خون وحشى - كه به نامردى حمزه را كشته بود - درگذشت و از ابوسفيان - كه زننده نيزه بر پيشانى حمزه بود - درگذشت و خانه اش را پناهگاه قرار داد؛ از هند جگرخوار كه محرك اصلى بود، درگذشت ؛ از تمام بدكاران قريش كه هزاران بار استهزايش كرده و سنگبارانش نموده بودند، درگذشت .
فرشته عفو، در جايى كه پا نهد، ديو انتقام را در آن جا راه نيست .
پيروى شاگرد از استاد
على (ع) دشمنان بسيار داشت ، از آن جمله عايشه بود. اين بانو در توطئه اى كه در اواخر حيات پيغمبر (ص) بر ضد جانشينى على (ع) تشكيل شده بود، شركت داشت . با آن كه رسول خدا(ص) توطئه كنندگان را در ضمن سپاهى ماءمور جنگ كرد، تا پس از وفات براى خلافت على (ع ) مزاحمى نباشد، عايشه به آنان خبر داد كه رسول خدا(ص) حالش خوب نيست و آنان را از رفتن با سپاه منصرف ساخت . آنان از فرمان رسول خدا(ص) سرپيچى كردند و در مدينه ماندند، و منظور خود را عملى ساختند و حق على (ع)، يعنى حق خدا و حق رسول خدا(ص) و حق مسلمانان گذشته و آينده را زير پا نهادند.
پس از كشته شدن عثمان ، مسلمانان با على (ع) بيعت كردند.
عايشه در زمره توطئه كنندگان بر قتل عثمان بود و مردم را بدان تحريض ‍ مى كرد؛ هنگامى كه از كشته شدن عثمان آگاه شد، بسيار خشنود گرديد و اظهار فرح كرد؛ ولى وقتى فهميد على (ع) خليفه شده است ، گفت : عثمان را مظلوم كشتند؛ به خدا از او خون خواهى خواهم كرد؛ در صورتى كه عايشه هيچ خويشى با عثمان نداشت .
بر ضد زمامدارى على (ع) آتشى روشن كرد كه خاموش نشد: واقعه جمل را ايجاد كرد كه دنبال آن واقعه صفين پيدا شد و سپس واقعه نهروان رخ داد؛ بلكه فاجعه كربلا نيز از آثار شوم واقعه جمل مى باشد؛ در نتيجه سير تاريخ عوض شد.
ولى على (ع) چه كرد؟<