حسد

آية الله سيد رضا صدر

- ۱۲ -


مسعود سعد سلمان
مسعود از امرا و فضلاى عصر غزنوى بود. مى گويند سه ديوان شعر داشته : يكى به زبان فارسى و ديگرى به زبان عربى و سومين ديوان به زبان هندى .
در اثر شايستگى فوق العاده ، از نزديكان پادشاه غزنوى شد و نزد وى مقامى بلند و منزلتى ارجمند يافت . بوالفرج نامى بر وى حسد برد و نزد شاه از وى سخن چينى كرد. مسعود به زندان افكنده شد و ساليان دراز در زندان ماند، تا شهريار غزنوى مرد و مسعود از زندان بيرون شد و خواست كه زندگى را از سر بگيرد؛ ولى چيزى نگذشت كه حسودان دگرباره كار خود را كردند، و شاه جديد را بر او بدبين ساختند.
مسعود بار ديگر به زندان افتاد و هشت سال ديگر در زندان ماند. ناله ها و سوز و گدازهايى كه در زندان داشته است به صورت قصيده هايى از وى باقى است .
سرانجام شوم
سخن چينى سرانجام شومى در پى دارد و به هر مقدار كه سخن چينى خطرناك باشد، سرانجام آن نيز خطرناك خواهد بود.
سخن چين بدبخت مى پندارد كه كسى از راز او آگاه نمى شود، غافل از آن كه كرده هاى او را همه مى بينند و به سخن چينى هايش آگاه مى شوند و بالاخره مزدش را كف دستش خواهند گذاشت .
كتاب كليله و دمنه را همه مى شناسند. كليله و دمنه ، دو شغال بودند كه با جانوران بسيارى در بيشه اى تحت سلطنت شيرى قرار داشتند.
دمنه ، جاه طلب و حيله گر و حسود بود و بر گاوى به نام ((شتربه )) كه از دوستان صميمى و بسيار نزديك شير شده بود رشك ورزيد، در صورتى كه اين دوستى را خود دمنه ايجاد كرده بود.
دمنه از ((شتربه )) نزد شير سخن چينى كرد و شير را بدو بدگمان ساخت و او را بر كشتن گاو برانگيخت . آن گاه نزد گاو رفت و وى را از شير ترساند و او را در اين فكر انداخت كه از بيم جان ، مقاومت در برابر شير را در پيش ‍ گيرد.
اين دو دوست صميمى با بدگمانى بسيار شديد كه از چهره هر دو آشكار بود، يك ديگر را ملاقات كردند و هر دو، سخن دمنه را راست پنداشتند. جنگ خونينى ميان آن ها در گرفت و شير كار گاو را ساخت ؛ ولى بلافاصله سخت پشيمان شد و از اين كه با صميمى ترين دوستان خود چنين كرده است ، در رنج درونى افتاد.
شير كم كم بر دمنه بدگمان گرديد، و او را به زندان افكند و دستور داد درباره او تحقيق كنند. سرانجام دانسته شد كه دمنه بر گاو رشك برده و به سخن چينى پرداخته است و ميان دو دوست صميمى چنان جدايى انداخته است كه به نابودى يكى و رنج درونى و هميشگى ديگرى انجاميد.
سرنوشت دمنه روشن بود: شير فرمان داد تا با فجيع ترين طرزى او را به قتل رساندند.
زود پذيرفتن بدگويى
از نشانه هاى ديگر حسود، آن است كه بدگويى را درباره مردم زودتر از فضيلت ها و نيكى هاى او مى پذيرد.
اگر در حضورش از كسى تعريف كنند، ناراحت مى شود و باور نمى كند و به لطائف الحيل در مقام نادرست جلوه دادن آن سخن برمى آيد؛ ولى اگر درباره كسى سخن ناروايى بشنود، زودتر تصديق مى كند و بر صحت آن گواه مى آورد. آرى حسود در مدح مردم ديرباور است و در قدح آن ها زودباور.
از نظر روان شناسى ، اين حالت از همان غريزه بدخواهى ريشه مى گيرد.
چون ستوده شدن ، نشانه خوشبختى و سعادت است ، باور كردنش بر حسود ناگوار است ؛ ولى چون مورد بدگويى قرار گرفتن ، نشانه بدبختى كسى است ، باور كردنش را دوست مى دارد.
خدا نكند كه سران و زمامداران ، به بيمارى زود پذيرفتن بدگويى ، مبتلا باشند كه بر زنده و مرده بايد گريست .
متملقان و اطرافيان ، چنين خصلتى را در زمامدار پرورش مى دهند و او را يكى از خطرناك ترين موجودات ، براى جامعه اى كه تحت قدرت اوست ، قرار مى دهند.
يكى از علل عدم رشد جامعه هاى ما همين است . نمى گويم زمامداران ما همه اين قبيل بوده و هستند؛ بلكه مى گويم اگر جامعه اى گرفتار زمامدارى فاسد گرديد، گذشته از آن كه رشد نمى كند، به عقب بر مى گردد.
شدت انتقام
در موقع انتقام ، شديد بودن و عفو و گذشت نداشتن و در هنگام توانايى ، بى رحمى كردن ، نشانى ديگر از نشانه هاى حسود است .
انصاف و شفقت و مهربانى در او وجود خارجى ندارد؛ در موقع قدرت ، دوستى نمى شناسد؛ صغير و كبير نمى فهمد؛ اگر ديديد كه حسودى بر اوضاع مسلط شد و با اين حال بى رحمى نكرد، بدانيد كه تيغ خود را بران دانسته و از روز مباداى خود ترسيده است .
در سابق ذكر شد كه پيدايش ملك كمونيسم از حسد ريشه گرفته است . كمونيست ها در انتقام ، فوق العاده شديدند و رحم و شفقتى در وجودشان نيست .
فريادهاى انتقام ، انتقام ، از آنان بلند است .
و اين درست مقابل روش و دستورهاى پيشوايان اسلام كه خيرخواهان بشرند، مى باشد.
عفو از صفات انسانى است ؛ هر چه انسانيت كامل تر باشد، عفو بيش تر خواهد بود.
گمان دارم از سخنان پيغمبر (ص) است كه فرمود: ((اذا ملكت فاسجح ؛ هنگامى كه قدرت به دستت آمد، ملايمت پيشه كن )).
پرسش از على (ع) در خواب
مردى اميرالمؤمنين (ع) را در خواب ديد و خدمتش عرض كرد:
قريش و بنى اميه در مكه با شما چه نكردند! آب و نان را به رويتان بستند؛ از استهزا و مسخره و شكنجه و آزار دريغ نكردند، تا به مدينه هجرت كرديد، آن گاه سردمدار دشمنانتان گرديدند؛ بزرگانتان را به خاك و خون كشيدند... ولى نوبت به شما كه رسيد و مكه را فتح كرديد، چه شد كه انتقام نكشيديد؛ بلكه گفتيد هر كس به خانه ابوسفيان برود در امان است ؛ تا فاجعه كربلا براى فرزندت - حسين (ع) - پيدا شود؟
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: اشعار ابن صيفى را در اين موضوع نشنيده اى ؟ آن مرد گفت : نه ! حضرت فرمود: از او بشنو.
از خواب بيدار مى شود و نزد ابن صيفى مى رود و خواب خود را مى گويد. ابن صيفى به گريه مى افتد و سوگند مى خورد كه آن ها را ديشب سروده و تا كنون براى كسى نخوانده و جايى ننوشته است ؛ سپس شعرش را مى خواند:

ملكنا فكان العفو منا سجية   فلما ملكتم سال بالدم ابطح
و حللتم قتل الاسارى و طالما   غدونا على الاسرى فنعفو و نصفح
فحسبكم هذا التفاوت بيننا   و كل اناء بالذى فيه ينضح
قدرت به دست ما آمد؛ گذشت و بزرگوارى ، سرشت ما بود؛ ولى هنگامى كه قدرت به شما رسيد، سيلاب خون راه افتاد.
شما كشتن اسيران را روا شمرديد؛ ولى ما از اسيران مى گذشتيم و گناهشان را مى بخشيديم .
همين تفاوت بس است ميان ما و شما؛ ((از كوزه همان برون تراود كه در اوست .))
بزرگواران هنگامى كه خشمگين شوند و يا كسى را به زندان افكنند، نه براى انتقام است ؛ بلكه براى تاءديب و اصلاح است ؛ قهرشان مهر است ، مهرشان لطف است ؛ هم در لطفشان عشق موجود است و هم در قهرشان مهر آشكار.
تندخويى
نشانه ديگر حسود، كج خلقى و تندخويى است ؛ يا به تعبير امروز، بسيار عصبانى بودن است .
اضطراب درونى اش نمى گذارد كه آسايش روحى برايش پيدا شود و لبخندى بر دهانش نقش بندد و با روى خوش با كسى ملاقات كند؛ زيرا از ديدن مردم ناراحت مى شود.
امام صادق (ع) به سفيان ثورى فرمود: ((لا راحة لحسود؛(137) حسود آسايش ندارد)).
حسد در باطن ، حسود را مى گزد و در ظاهر ديگران را. كسى نمى تواند با وى سخنى گويد؛ زيرا فورا چون سگ وقى كرده ، پاچه را مى گيرد. از هر كسى گله مند است . از همه توقع دارد؛ ولى خودش كوچك ترين بارى از دوش ‍ كسى بر نمى دارد؛ اگر هم به كسى كمكى بكند، منظورش استثمار اوست كه چندين برابر از او كار بكشد.
خصلت انسانيت از حسود عصبانى رفته ، به جاى آن عقرب صفتى آمده است ؛ فرقى كه با عقرب دارد، آن است كه نيش عقرب از ره كين نيست ؛ ولى نيش حسود از ره كين است .
خود را بيازماييد
هر كس خواسته باشد كه بداند رشك دارد يا نه ، بايد خود را تحت مطالعه قرار دهد و به آن چه كه در اين دو گفتار گفته شد توجه كند، تا دريابد كه حالش چگونه است .
ميزان كلى در حسد آن است كه آن چه براى خود دوست مى دارد، براى ديگران دشمن دارد، و آن چه براى ديگران مى خواهد براى خويش ‍ نخواهد. ليكن پاكيزه از حسد بودن بر خلاف اين است ، كه هر چه براى خود مى خواهد براى همه بخواهد، و هر چه براى ديگران نمى خواهد، براى خود هم نخواهد.
اينك نتيجه اين دو گفتار را به وسيله چند پرسش براى كسى كه بخواهد خود را آزمايش كند، ذكر مى كنيم :
1 - آيا از ديدن يا شنيدن خوشى ، ثروت ، زيبايى ، رياست ، اتومبيل گران بهاى كسى ، ناراحت مى شويد؟
2 - آيا از كسى بدگويى كنند، زود مى پذيريد؟
3 - آيا اگر از كسى تعريف و تمجيد كنند، ناراحت مى شويد؟
4 - اگر كسى را به فضيلتى شناختيد، آيا بر شما ناگوار است كه آن را تعريف كنيد؟
5 - اگر كسى كه او را پست تر از خود مى دانيد، از شما جلو بيفتد، ناراحت مى شويد؟
6 - آيا مردم شما را تندخو و عصبانى مى دانند؟
7 - آيا رو به روى بعضى اشخاص از آن ها ستايش مى كنيد و پشت سر آن ها بدگويى ؟
8 - آيا اغلب مردم را نادرست و نالايق مى دانيد؟
9 - آيا از بدبختى و پيش آمدهاى ناگوار بعضى ، خشنود مى شويد؟
10 - آيا سوءظن هاى اشخاص را به يك ديگر و بدگويى را به صاحبش ‍ اطلاع مى دهيد؟
11 - آيا حس انتقام در شما قوى است ؟
12 - آيا در انتقاد شديد هستيد و اعصاب شما تحريك مى شود؟
13 - آيا مردم شما را سوءظنى مى خوانند؟
اگر در پاسخ ‌هاى شما هيچ آرى نداشت ، خوشا به حال شما! و بدانيد كه يكى از نيكان هستيد، و اگر اكثريت جواب ها، آرى بود، درست و حسابى حسود هستيد، و در صورتى كه بتوانيد، جناياتى را مرتكب خواهيد شد؛ پس بكوشيد كه حسد خود را درمان كنيد.
اگر اقليت جواب ها آرى باشد، كمى رشك داريد. متوجه باشيد كه بيش تر نشود و بكوشيد كه دل خود را از اين زنگ پاك كنيد.
در صورتى كه يكى از دو جواب آرى باشد، به طور قطع نمى توان گفت كه حسود هستيد؛ زيرا همان طور كه گفته شد، بعضى از اين نشانه ها به طور كلى اختصاص به حسود ندارد، و ممكن است در بى حسدان نيز يافت شود؛ يا به تعبير منطقى ، اين علامت ها هر كدام به تنهايى لازم مساوى نيستند؛ بلكه لازم اعم مى باشند.
ولى كسى كه يكى دو جوابش ، آرى بود، بر فرض حسود نباشد، خطر مبتلا شدن به آن را دارد؛ زيرا هر كدام از اين ها مقدميت براى حسد دارند؛ البته به استثناى پرسش نخست كه اگر جوابش آرى بود، حسد موجود است .
ريشه هاى حسد(138)(1)
رشك از چند حالت روحى ريشه مى گيرد، به طورى كه هر يك مى توانند به تنهايى نهال حسد را در دل بنشانند و آن را آبيارى كنند تا رشد نموده و تنومند گردد.
خودپرستى
يكى از ريشه هاى حسد، عُجب و خودپرستى است .
عُجب به جز خويشتن دوستى است كه هر انسانى به حسب فطرت ، داراى آن است و منشاء همه ترقيات است ، و حب بقا و حب آسايش و حب تكامل و ترقى از آن برمى خيزد.
بلكه مراد از عجب ، خودپسندى است ، كه انسان همه چيز خود را پسنديده بداند و نقصى در آن قائل نشود و از رفتار و كردار خود خشنود باشد و خشنودى از زبان بلكه ساير اعضا و جوارحش آشكار گردد.
خودپرست ، قبايح اعمال و رفتار ناپسنديده اش را مستحسن مى شمارد و خود را از ديگران برتر مى داند. پس اگر برترى يا موفقيتى براى ديگرى ببيند، بر وى ناگوار مى آيد. اين جاست كه حسد پيدا مى شود، و ريشه فاسد، ميوه فاسد مى دهد.
خوى پلنگى
مى گويند پلنگ بالاتر از خود را نمى تواند ببيند؛ ازين رو با ستاره سر دشمنى دارد. بر قلل جبال مى رود و از آن جا با جستن ، آهنگ ستاره مى كند، وليكن به دره پرت مى شود.
حسدى كه از خودپسندى ريشه گرفته است . حسود را پلنگ صفت مى سازد. چنين حسودى تنها با مقامات بالا و زبردستان كار دارد و با آنان ستيزه مى كند. با هر كس كه از خود بالاتر ببيند، يا مردم او را بالاتر بشمارند، دشمن مى شود و همت مى گمارد كه او را بدراند.
رشك پنهان
حسدهاى پنهانى نيز از خودپسندى سرچشمه مى گيرد.
مقصود از حسد پنهانى ، حسدى است كه در نيك نامان پيدا مى شود همان كسانى كه مردم آنان را پيراسته از خوى بد مى دانند. آنان با مردى فاسد به مبارزه بر مى خيزند و مى پندارند كه با فساد مبارزه مى كنند، و كردار خود را قابل تحسين و تقديس مى شمارند؛ ولى اگر كنجكاو شويم و نظر را قدرى عميق تر نماييم ، مى بينيم علت اصلى اين مبارزه حسد است ؛ هر چند مبارزه با فساد باشد؛ زيرا كه او حقيقتا از اين نظر مبارزه نمى كند.
گواه بر اين سخن آن كه ، مردمان فاسد بسيارند؛ ولى حسود نيك نام با آن ها كارى ندارد و با يك تن به مبارزه برمى خيزد؛ چون كه او داراى جهاتى است كه در سرالسر مورد حسد نهانى اين مرد به اصطلاح خوب قرار گرفته است .
تاثير روحيات در تشخيص
روحيات اخلاقى در تشخيصات انسان ، تاثيرى به سزا دارد؛ بلكه گاهى در روش دينى و اعتقادات مذهبى نيز تاثير مى كند؛ چنان چه نيكوكاران هر كدام به يك دسته از كارهاى نيك اقدام مى كنند؛ مسلمانان هر كدام با يك جور عبادتى از عبادات مستحب ، سروكار دارند.
كسانى كه امر به معروف و نهى از منكر مى كنند، تنها به يك رشته از معروف ها و كردارهاى نيك امر مى كنند و يا فقط از يك صنف از كردارهاى ناپسند و حرام جلوگيرى مى كنند و به ساير محرمات و واجبات كارى ندارند.
بسيارى از نظريات علمى ، قضايى و سياسى نيز چنين است كه معلول علل روحى و جهات خارجى است ؛ ولى صاحبان آن ها مى پندارند كه حقيقت بينى آن ها موجب شده است كه چنين نظريه اى اتخاذ كنند؛ اين نكته در نظريات اقتصادى بعضى از دانشمندان غرب كاملا آشكار است .
ريشه اختلاف نظر
اختلاف نظرى كه در روش هاى اشخاص براى رسيدن به هدف واحد پيدا مى شود، ازين جا سرچشمه مى گيرد و علل روحى دارد، كه اگر آن علل مرتفع شود، اختلاف نظر نيز مرتفع مى گردد.
علماى دين در كيفيت تبليغات و اصلاح و تهذيب جامعه اختلاف سليقه دارند، شايد در اثر اختلاف روحيات آن ها باشد، و گرنه راه حق و حقيقت يكى است .
براى فيلسوفى ، برهانى قانع كننده است و براى فيلسوف ديگر قانع كننده نيست ؛ شايد ريشه اختلاف اين باشد كه روحيات فيلسوف نخست با برهان و مطلبى كه برهان بر آن اقامه شده ، سازگار بوده است و زود آن را فهميده و پذيرفته است .
رشك زنان
حسدى كه در زنان يافت مى شود، بيش تر از خودپرستى ريشه مى گيرد زيرا پيوسته با زنى كه از آنان برتر است دشمنى مى كنند؛ خواه برترى از لحاظ زيبايى باشد؛ خواه از نظر ثروت خواه از نظر مورد علاقه بودن شوهر، خواه از جهات ديگر.
زنان حسود معمولا با زنى كه نسبت به آن ها در درجه دوم قرار گرفته باشد كارى ندارند.
عسل ماريه
وقتى براى ماريه قبطيه - زوجه رسول خدا(ص) - عسلى هديه آورده بودند، حضرتش به حجره ماريه تشريف مى برد، و از آن تناول مى فرمود، اين كار بر عايشه گران آمد.
با حفصه متحد شد هنگامى كه خدمت آن حضرت شرف يابند، عرض كنند كه دهان شما بوى مَغافير (صمغ درختى است كه خوشبو نيست ) مى دهد؛ يعنى زنبور ماريه بر آن درخت نشسته ، از آن خورده است و عسلش آن بوى را گرفته است ؛ تا رسول خدا از رفتن به حجره ماريه منصرف شود.
طالوت
بسيارى از مردان كه خودپرستى دارند، و در ضعف روحيه مانند زنانند نيز بدين حسد گرفتارند.
وقتى خدا طالوت را به فرمانروايى بنى اسرائيل برگزيد، اين انتخاب بر يهوديان گران آمد، كه چرا مرد فقيرى از آنان برتر شده و فرمانرواى يهود گرديده است ؛ با آن كه خودشان از پيغمبرشان خواسته بودند كه از خدا بخواهد، فرمانروايى بر آن ها انتخاب كند.
حسد بر پيغمبر (ص)
پيش از آن كه رسول خدا(ص) به پيغمبرى مبعوث شود، كفار قريش با حضرتش دشمنى نداشتند و با ديده احترام به وجود مقدسش ‍ مى نگريستند و آن حضرت را بسيار گرامى مى داشتند.
هنگامى كه آن بزرگوار به رسالت مبعوث شد، بر كافران گران آمد، پاره اى مى گفتند كه يتيم ابوطالب فقيرى بيش نيست ، چرا او بايد پيغمبر بشود؟ چرا قرآن بر يكى از ثروتمندان نازل نشد؟
وَ قَالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْءَانُ عَلى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَينِ عَظِيمٍ(139).
و گفتند: چرا اين قرآن بر مردى بزرگ از آن دو قريه نازل نشد.
از فرمان آن حضرت سرپيچى كردند؛ چون تحت فرمان يتيم ابوطالب بودن برايشان گران بود.
حب انصار
خودپرستى اگر به صورت رياست طلبى و شهرت دوستى درآيد، بسيار خطرناك مى شود.
خواسته چنين كسى آن است كه يگانه و منحصر باشد و كسى كه با او برابرى مى كند و يا محتمل است در آينده برابرى كند، نبايد زنده بماند و يا در جامعه حيثتى داشته باشد؛ بايد بميرد؛ تبعيد شود، يا آبرويش برود و رسوا گردد.
خودپرست دوست دارد در آن مقامى كه هست ، يگانه باشد؛ خواه سيادت و ثروت باشد، خواه شجاعت و سخاوت باشد، خواه دانشمندى و نيك نامى يا فضايل ديگر.
اگر خودپرست در مشرق سكونت داشته باشد و بشنود در مغرب كسى به صفت او موصوف است ، بر او رشك مى برد و كينه اش را در دل مى گيرد؛ هر چند در تمام عمر با او تضاد منافعى نداشته باشد.
حسد شاه بر حاتم
نقل مى كنند كه شاهى شهرت حاتم را به سخاوت شنيد و بر وى حسد برد و تصميم به قتل او گرفت . ماءمورى فرستاد كه حاتم را بكشد. ماءمور نزديك ديار حاتم رسيد. در آن جا مردى را ديد و سراغ حاتم را از او گرفت .
مرد پرسيد: با حاتم چه كار دارى ؟
فرستاده مقصود خود را بيان كرد آن مرد گفت : اكنون خستگى سفر را از خود دور كن ؛ سپس من حاتم را به تو نشان خواهم داد؛ و چند روزى از ماءمور شاه پذيرايى كرد.
آن گاه بدو گفت : برويم تا حاتم را به تو نشان دهم .
از شهر خارج شدند، و راه خرابه اى دور افتاده را پيش گرفتند، آن مرد در ميان خرابه ايستاد و گفت : دست هاى مرا ببند تا حاتم را به تو نشان دهم .
دست هايش بسته شد، و بر قفا افتاد و گفت : من حاتم هستم ! زود سر مرا جدا كن و براى شاه ببر؛ تا كسان من آگاه نشده اند، بتوانى از اين سرزمين بگريزى و از جايزه اى كه شاه براى تو آماده كرده است باز نمانى .
فرستاده از اين گونه جوانمردى كه در مدت عمر نديده بود، در عجب شد و از خيال پليد خود درگذشت .
خوش داشتن چاپلوسى
از خصوصيات خودپرستى آن است كه از ستايش هاى حضورى و تملق خوشش مى آيد: تو امروز در جهان يگانه هستى ؛ تو دانشمندترين دانشمندانى ؛ همه دانشوران ، شاگرد دبستان تواند؛ تو شاه شاهانى ؛ همه شاهان ، گدايان در خانه تواند؛ تو پاكيزه ترين خدمت گزار كشورى ؛ و مانند اين سخنان كه گاه به صورت شعر و گاهى به صورت نثر درباره قدرتمندان گفته مى شود.
متملقان كمونيست و چاپلوسان چين ، براى استالين و چِيانكايشِك درجه اى تعيين كردند و آن را بالاترين درجات نظامى دانستند؛ يعنى آن دو را ژنراليسوس يا ژنراليسم قرار دادند؛ يعنى ژنرال ژنرال ها، يعنى سربازان شما همه ژنرالند.
همه متملقان و چاپلوسان ، خودشان مى دانند كه دروغ مى گويند و شايد بعضى از خودپرستان بدانند كه دروغ مى شنوند؛ ولى به شنيدن دروغ ، دل خوش مى كنند و بر خود مى بالند.
ريشه هاى حسد(140)(2)
خودفروشى
دومين ريشه حسد، تكبر و خودفروشى است ، و به عبارت ديگر بزرگى فروشى است .
اين صفت رذيله اگر در كسى يافت شود، دوست مى دارد كه خود را از ديگران برتر ببيند و همه مردم زير دست او باشند؛ حتى در مرتبه خودش ‍ هم نمى خواهد كسى را بشناسد.
امام معصوم فرمود: ((التكبر مع المتكبر عبادة ؛ تكبر كردن با متكبر، عبادت است )).
متكبر بر بندگان خدا با نظر حقارت مى نگرد؛ چون مغزش بسيار كوچك و فكرش كوتاه مى باشد، هميشه بر مقام خود مى ترسد و بر موقعيت خويش ‍ بيم دارد، هر چه توانايى دارد، در حفظ وضعيت خود به كار مى برد. اگر احساس كند كه رقيبى پيدا كرده است و كسى به موقعيت او يا بالاتر رسيده است ، بسيار مضطرب مى شود و در پى كوچك كردن او بر مى آيد؛ اين وقت است كه ريشه مسموم يعنى تكبر، درخت زهر آلود حسد را بيرون مى دهد.
افراد شايسته و باعرضه ، كمتر داراى تكبر هستند؛ بلكه تكبر بيش تر با نالايقى همراه مى باشد؛ لذا متكبر بر شايستگانى كه محتمل است موقعيت متكبر را متزلزل كنند رشك مى برد؛ چون موقعيت متكبر بر اثر شايستگى او نبوده است ؛ بلكه در اثر قحط الرجال يا وراثت يا اوضاع و احوال خاص ، مقامى محترم نصيبش گرديده است ؛ لذا مقام خود را در برابر شايستگان در خطر مى بيند.
اين خصوصيت در ملل استعمارى - كه روزى به واسطه اوضاع و احوال ملل ديگر را استعمار كردند - بسيار موجود است ؛ لذا اينان براى حفظ سيادت خود، از ترقى و تكامل ديگران جلوگيرى مى كنند.
كسى كه در اثر شايستگى به موقعيتى برسد، ديگران نمى توانند آن را از او بگيرند؛ زيرا آنان در هر جايى كه باشند، مى توانند مقامى را كه شايسته است ، حائز شوند؛ لذا مردمان شايسته كمتر داراى تكبر و خودفروشى هستند؛ چون به قدرت روحى خود اعتماد دارند؛ پس احتياج ندارند كه آن را به رخ مردم بكشند؛ زيرا اين كار هنگام ترديد و شك است كه مبادا مردم او را شايسته ندانند؛ لذا متكبر پيوسته از خويش تعريف مى كند و عظمت هاى خود را نشان مى دهد و اين را از وسايل حفظ موقعيت خود مى پندارد.
متكبر احمق
متكبر گاهى احمق مى شود، و گمان مى كند كه موقعيتى كه به آن رسيده در اثر شايستگى بوده است .
اين اشتباه موجب مى شود كه به ديگران به نظر استخفاف بنگرد؛ تو گويى آنان را از جنس خود نمى داند؛ گويا از دماغ فيل افتاده است !
آرى چنين است ؛ حيف است به او لقب انسان داده شود و از جنس بشر شمرده شود؛ زيرا او انسان صفت نيست ؛ بلكه پيل صفت است .
نظر كفار به مسلمانان
متكبر اگر پول دار باشد، به فقرا به ديده حقارت مى نگرد و آنان را بسيار كوچك مى شمارد؛ گويى آن ها را بشر نمى داند.
كفار به مسلمانان با نظر حقارت مى نگريستند؛ چون مسلمانان فقير بودند و آنان ثروتمند. ثروتمندان و گردن كلفتان ، دعوت اسلام را با رغبت نپذيرفتند؛ بلكه پس از قدرت اسلام روى مسلك دنبال رفتن يا از ترس ، تسليم شدن ، خود را مسلمان خواندند. اينان در آغاز با ديده استخفاف به مسلمانان مى نگريستند و ايشان را استهزا مى كردند.
قرآن از زبان كفار نقل مى كند كه : ((اهولاء منّ الله عليهم من بيننا؛ آيا اينانند كه خدا آن ها را از ما برتر دانسته است ؟))(141)
حسدى كه از كبر ريشه مى گيرد، بيش تر در مردان يافت مى شود؛ مخصوصا در طبقه اى كه موفقيت ميراثى دارند، بسيار است .
دو ريشه
اگر حسد هم از كبر و هم از عجب ريشه بگيرد، حسودى خطرناك مى شود، اين گونه حسود به جز خودش هيچ كس را شايسته و لايق نمى داند و خود را رب النوع و فرزند آسمان مى شمارد.
فضايل دگران را منكر مى شود، اگر توانايى داشته باشد كارى مى كند كه اثرى از نام نيك براى كسى باقى نماند.
عنصرى و غضائرى
عنصرى سرآمد شاعران عصر غزنوى بود. شاعرى زبردست به نام غضائرى رازى پيدا شد و عنصرى پيدايش اين شاعر را خطرى براى خود پنداشت . در حضور سلطان محمود، ديوان شعر غضائرى را در آتش ‍ انداخت ؛ به طورى كه تا به آخر سوخت و اثرى از ديوان شعر آن شاعر توانا بر جاى نماند.
بخل
سومين ريشه از ريشه هاى حسد، بخل است .
بخيل كسى است كه از همراهى كردن به ديگران و كمك رسانيدن به آن ها دريغ مى كند و خرج كردن براى او بسيار ناگوار است . بخل در هر چيزى كه قابل دادن به ديگرى باشد، يافت مى شود و اختصاص به مال ندارد.
حسدى كه از بخل پيدا مى شود، بيش تر در ((خربخيل ها)) موجود است .<