حسد

آية الله سيد رضا صدر

- ۱۰ -


ضرباتى كه از ناحيه منافقان بر پيكر اسلام وارد شده است ، اندازه ندارد، و يك نوع نبوده است . از ايجاد اختلاف در ميان مسلمانان ، و كوچك كردن مقام مقدس پيشواى اسلام ، و كاشتن بذر دشمنى دودمان حضرتش در دل ها، و مسموم كردن افكار اسلاميان ، و جاسوسى كردن و تحريك به شورش و طغيان ، شروع شده ، تا به همكارى با دشمنان اسلام ، و توطئه براى در دست گرفتن حكومت ، و انتقام از خاندان رسالت ، و جعل احاديث و مانند اين ها ختم گرديده است .
همين قدر مى گويم اگر منافقان نبودند، اكنون حكومت اسلام - حكومت عدل - در تمام كره زمين تشكيل شده بود؛ پس اندازه ضرباتى كه از ناحيه آن ها بر اسلام وارد شده ، معلوم مى شود.
نصارا
دشمنى نصارا با مسلمانان - به طورى كه قرآن مى گويد - كمتر از دشمنى يهوديان بوده است ؛ اما چرا چنين بوده است ؟ بماند، ولى در عين حال دشمنى كشيشان آن ها با وجود مقدس رسول خدا(ص) و اصل مذهب اسلام بسيار شديد بود، هر چند از دشمنى يهوديان كمتر است .
مسيحيان در هنگام ظهور اسلام در شبه جزيره عربستان قدرتى نداشتند، اقليت كوچكى هم كه بود، تسليم شد؛ لذا مانند يهوديان در زمان وجود مقدس خاتم انبيا(ع) اظهار دشمنى و مخالفت نكردند؛ بلكه اظهار دشمنى آنان پس از وفات آن حضرت مى باشد.
نمونه اى از دشمنى آنان ، در كتاب هاى آنان است ، كتاب هايى كه بيش تر آن ها تا قرن بيستم نوشته شده است . در نوشته هايشان پى درپى تيرهاى فحش و افترا را به سوى پيغمبر اسلام (ص) و دين او پرتاب كرده اند. شايد يكى از منظورهايشان اين بوده است كه از مسلمان شدن مسيحيان جلوگيرى نمايند.
نمونه ديگرى از دشمنى آنان ، حملات نظامى آن ها بر كشورهاى اسلام مى باشد، كه از آن جمله از جنگ هاى اتحاديه دول اروپا بر ضد اسلام كه در تاريخ به نام جنگ هاى صليبى ناميده مى شود، بايد نام برد.
جنگ هاى صليبى ، دويست سال طول كشيد، و ملل مسيحى مغرب زمين با هم ، براى دشمنى با اسلام متحد شدند، ولى شكست خوردند.
حملات آنان به مسلمانان افريقا و تركيه و كشورهاى بالكان و اسپانيا را نيز بايد به حساب آورد.
اتحاد با مغول
سپاهيان خونخوار مغول ، كشورهاى اسلامى ايران و عراق و خوارزم و تركستان را تصرف كردند و به سوريا رسيدند. مسيحيان مغرب با مغول هاى شرق متحد شدند تا آخرين سنگر اسلام را - كه در آن عصر كشور مصر بود - از ميان بردارند؛ ولى خدا نخواست . لشكريان متحد كفر در برابر مردانگى و دليرى مسلمانان مصر شكست خوردند، و عقب نشستند.
نمونه ديگر
نمونه ديگرى از دشمنى آنان ، دامن زدن آتش اختلاف در ميان مسلمانان است : سنى را با شيعى و عرب را با عجم دشمن و متنفر مى سازند، و به طور كلى آتش اختلاف مذهبى و ملى را افروخته تر مى كنند.
دروغ گويى در سياست و خيانت به زمامداران سابق كشورهاى اسلامى ، يك نمونه ديگر از اين دشمنى آن ها مى باشد، چنان چه ترويج از فحشا و پشتيبانى از قدرتمندان ناپاك ، و كوبيدن خدمت گزاران اسلام ، نمونه اى ديگر مى باشد؛ ولى با تمام اين دشمنى ها، بحمدالله اسلام هنوز در پيشرفت است . اقدامات آنان تنها كارى كه كرده است ، جلوگيرى از سرعت آن است ؛ ولى نتوانسته است از اصل پيشرفت اسلام جلوگيرى كند.
در هر سال دويست و پنجاه هزار نفر در افريقا - بر طبق آمار دقيقى كه در دست هست - مسلمان مى شوند. و اين در حالى است كه ما مسلمانان ، دستگاه تبليغات صحيحى نداريم ؛ پس اگر مى داشتيم چه مى شد!
تبليغات ما
در جهانى كه به چشم خود مى بينيم سخنان پوچ و بى مايه اى كه با روشى جالب تبليغ مى شود، خريدار پيدا مى كند، خريداران سخنان طلايى و پرمغز اسلام چندين برابر خواهد بود، همه با دل و جان مى پذيرند؛ چون عصر ما، عصر فكر و عقل است و دين اسلام نيز دين فكر و عقل است .
اى كاش روش تبليغاتى كاملى مى داشتيم و مى توانستيم كه حرف هاى خودمان را به دنيا برسانيم تا آنان بفهمند كه ما چه مى گوييم .
چرا دور مى رويم ؟ ما هنوز نتوانسته ايم حقايق اسلام را براى فرزندانمان بيان كنيم ، تا چه رسد به ديگران ! در ميان دانشجويان ما، چند تن يافت مى شوند كه فلسفه اسلام اطلاع داشته باشند؟
آيا در ميان آن ها كسانى كه از مكتب ماترياليسم ديالكتيك اطلاع دارند، بيش ترند، يا كسانى كه از مكتب اسلام باخبرند؟ ديگران حرف هاى خودشان را ميان فرزندان ما پخش مى كنند و آنان را به حرف هاى نادرست خود معتقد مى سازند؛ ولى ما نتوانسته ايم آن ها را به حرف هاى درست خودمان آشنا كنيم ! تقصير از كيست ؟
در آخر آيه ، قرآن راه مبارزه با حسود را بيان مى كند كه - ان شاءالله - ما از آن سخن خواهيم گفت .
قرآن حسد را نكوهش مى كند(113)(5)
وَ لا تَتَمَنَّوْا مَا فَضلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضكُمْ عَلى بَعْضٍ لِّلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِّمَّا اكتَسبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ ممَّا اكْتَسبنَ وَ سئَلُوا اللَّهَ مِن فَضلِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكلِّ شىْءٍ عَلِيماً (114)
آرزوى ناپسند
((برترى هايى را كه خداى به بعضى از شما نسبت به ديگرى داده است ، آرزو نكنيد)).
قرآن با اين دستور عالى ، مى خواهد ريشه تعدى و تجاوز را قطع كرده ، آن را براندازد.
ريشه تعدى آرزومند بودن به چيزى است كه ديگرى دارد، و اين آرزويى است ناپسند و حسدى است ناروا.
آرزو، آرزومند را وادار مى كند كه به دنبال انجام آرزويش برود؛ پس تجاوز به حقوق ديگران از اين جا پيدا مى شود؛ دزدى و غصب اموال مردم از آن ريشه مى گيرد؛ سرچشمه قتل و غارت ، همين است و بس .
اگر آرزومند زن زيباى كسى بشود، در تعقيب ناموس مردم مى افتد و اگر به آرزو برسد، زنى را از جاده عفت خارج كرده ، به منجلاب فحشا انداخته است و خودش را هم به ننگين ترين عمل آلوده كرده است .
شايد پيدايش آرزو تحت اختيار نباشد؛ مقصود آرزويى است كه در پى آن عمل مى باشد و گرنه آرزوى غيرعملى ، احمقانه و غيرعقلانى است و مخاطب در آيه عقلا هستند كه نبايد در پى آرزوهاى ناپسند بروند و آن ها را بايد از خود دور كنند و در اين جهت تفاوتى ميان زن و مرد نيست . زنان نيز نبايد آرزوى ناپسند داشته باشند، و در پى انجام شدن آن ، قدم بردارند. آنان نبايد شوهران يك ديگر را آرزو كنند و شوهرى را از همسرش بربايند، اين بزرگ ترين پستى و نانجيبى مى باشد.
بهره هر كس
((براى مردان بهره اى است از آن چه اكتساب كردند و براى زنان بهره اى است از آن چه اكتساب كردند)).
قرآن پس از آن كه از آرزوى ناپسند نهى فرمود، ملاك دارايى و دارندگى را بيان مى كند و آن كار و كوشش است . آرزوى خشك و خالى به درد نمى خورد؛ بايد كار كرد و كوشيد و چيزى به دست آورد.
هم مرد بايد كار كند و هم زن بايد بكوشد، و هر دو از دست رنج خود بهره ور گردند. مفت خوردن و خوابيدن و بى كار بودن و آرزو كردن ، از مسلمانى به دور است .
قرآن پس از آن كه زن و مرد را با يك تعبير خطاب كرد، سپس تفصيل داد و زنان را در برابر مردان قرار داد، و براى هر كدام لفظ اكتساب را آورد.
شايد نكته تعبير، اين باشد كه در قسمت اول مردان و زنان يك حكم داشتند و آن آرزو نكردن بود؛ ولى در قسمت دوم هر كدام شغلى خاص و وظيفه اى معين دارند از نظر قرآن در كارهاى مردان ، زنان شركتى ندارند و در كارهاى زنان ، مردان شريك نيستند و اين امرى است طبيعى ؛ زيرا هر كسى را بهر كارى ساختند و ذاتيات هر كدام و خصوصيات ساختمانى بدن هر دسته ، اقتضاى كارى دارد.
جنس مرد خشن است و براى كارهاى سخت و سنگين آماده شده است و جنس زن لطيف و مهربان است و براى كارهاى نرم و ملايم از قبيل پرستارى ، بچه دارى ، خانه دارى ، دلربايى و مانند اين ها آماده شده است . بار خانه بر دوش زن و شوهر است و آن دو بايد به كمك يك ديگر آن بار را به منزل برسانند.
وظيفه زن و شوهر
وظيفه هر كدام را رسول خدا(ص) تعيين فرموده است .
وقتى على (ع) و فاطمه (س) به خدمتش رسيدند و تقاضا كردند تا آن حضرت در كارهاى خانه ، ميان آن دو حكم فرمايد، آن حضرت چنين قضاوت كرد: از در خانه به درون از آن زهرا (س) و از در خانه به بيرون از آن على (ع) باشد.
پخت و پز، تميز كردن خانه ، شيردادن بچه و هر كارى كه مربوط به درون خانه مى شود، وظيفه زن است . نان آورى ، خريدن احتياجات منزل ، به مدرسه گذاردن كودك ، رجوع به پزشك ، و در هر چه احتياج به بيرون پيدا مى شود، وظيفه شوهر خواهد بود؛ البته اين حكم در موقع اضطرار قابل تغيير است .
نكته قابل توجه
قرآن لفظ ((نصيب )) را نكره آورده است و شايد منظور اين باشد كه هر كس هر چه به دست آورد و استفاده كند، از آن او نيست ؛ بلكه بايد مقدارى از آن را به فقرا و بينوايان بدهد، تا به وسيله خمس و زكات ، تعديل طبقاتى برقرار شود و طبقه سوم به طبقه دوم تبديل گردد، و آسايش عمومى همه جهانيان را فرا گيرد. قرآن در عين آن كه نتيجه كار هر كس را به خودش ‍ اختصاص داده است ، فقرا و بينوايان را در سود با او شريك كرده است ؛ پس ‍ تنكير براى تعظيم خواهد بود. نصيب بزرگ از خودشان ، كوچك از ديگران .
آرزوى پسنديده
((از فضل و احسان خدا بخواهيد)).
قرآن پس از آن كه آرزوى ناپسند را بيان كرد، و گفت آن ديگرى را آرزو نكنيد، و مسلمانان را به كار و كوشش ترغيب كرد، مى گويد: از خدا بخواهيد؛ يعنى بكوشيد، و از خدا بخواهيد، كه كوششتان بى ثمر نشود؛ زيرا سود بردن و بهره گرفتن صد در صد در اثر كوشش به دست نمى آيد؛ چه بسا مردمانى كه پيوسته مى كوشند و چيزى به دست نمى آورند. موفقيت ها در جهان ، به تنهايى معلول تدبير نيست ؛ بلكه تقدير در آن مدخليت دارد؛ پس هم بايد كوشيد و هم از خدا خواست كه كوشش بى ثمر نشود. بيمار بايد هم نزد طبيب برود و دارو بخورد و هم از خدا بخواهد كه تشخيص پزشك را صحيح كند، و دوا فاسد نباشد، و اثر كند.
ولى امام صادق (ع) اين طور تفسير مى فرمايد: (( لايتمنى الرجل امراءة الرجل و لا ابنته و لكن يتمنى مثلها؛(115) آن ديگرى را آرزو نكنيد وليكن مانند آن را بخواهيد)).
اين آرزو بر خلاف آن آرزو، بسيار پسنديده ، و نشانه همت عالى است ؛ زيرا دارنده آن ، خواهان چيزهاى گران بها و ارجمند است .
آن حسدى است ناپسند، و اين ، غبطه اى است پسنديده ؛
آن را خواستن بسيار نارواست ، ولى مانند آن را خواستن بسيار رواست ؛ آن زشت است و اين زيبا؛ آن پليدى و پستى است و اين بلند همتى و افتخار است .
ترقياتى كه نصيب هر كس شده است ، چه در معنويات و چه در ماديات ، در اثر غبطه به مقامات عالى بوده است . مؤمن بايد غبطه بخورد، و رشك نورزد. غبطه ، خود را به كمال رسانيدن است ، نه كمال را از ديگرى گرفتن ؛ غبطه ، هم براى خود خيرخواهى است و هم براى ديگران ؛ هم سعادتمندى خودش را مى خواهد و هم سعادتمندى ديگران را؛ وجود چنين كسانى در هر جامعه اى موجب رشد و سعادت آن جامعه خواهد بود.
غبطه امام سجاد(ع)
وقتى فاطمه دختر اميرالمؤمنين (ع) نزد جابر رفت ، و گفت : اى يار رسول خدا(ص) ما به گردن شما حق هايى داريم : يكى آن كه اگر ببينيد يك تن از ما در اثر كوشش در عبادت ، نزديك است از ميان برود، او را به خدا سوگند دهيد، تا جان خود را حفظ كند.
على بن الحسين (ع) تنها يادگار پدرش حسين (ع) است ؛ در اثر عبادت آن قدر خود را به رنج انداخته ؛ كه پيشانى و زانوها و كف دست هايش پينه بسته ، و پيكرش آب شده است .
جابر به سوى خانه امام سجاد(ع) مى رود، و پس از استيذان داخل مى شود. امام (ع) را در محراب مشغول عبادت خدا مى بيند.
پس امام نسبت به جابر احترام مى كند و وى را نزد خود مى نشاند، و به آهستگى از حالش پرسش مى كند. جابر مى گويد:
يابن رسول الله (ص) مگر نمى دانيد كه خداى بهشت را براى شما و دوستان شما آفريده و آتش را براى دشمنان شما؟ پس چرا اين قدر خود را به رنج مى اندازيد؟
امام مى فرمايد: اى يار رسول خدا(ص) مگر نمى دانى كه خدا گذشته و آينده جدم رسول خدا(ص) را بيامرزيد؟ ولى جدم از عبادت حق دست برنداشت و آن قدر عبادت كرد، تا پايش آماس كرد.
خدمتش عرض كردند: يا رسول الله (ص) اين گونه عبادت مى كنى با آن كه خدا گذشته و آينده ات را آمرزيده است ! فرمود: آيا بنده سپاسگذارى نباشم ؟
جابر كه مى بيند اين گونه سخنان در امام تاءثيرى ندارد، مى گويد: يابن رسول الله (ص) خودت را حفظ كن ؛ زيرا تو از خاندانى هستى كه به وسيله آن ها دفع بلا مى شود و حاجت ها روا مى گردد و آسمان به جاى مى ماند.
امام مى فرمايد: من به روش پدر و مادرم ادامه مى دهم و از آنان پيروى مى كنم ، تا هنگامى كه به ديدارشان نائل شوم .
جابر به حاضرين روى كرده ، مى گويد: من ، در ميان پيغمبرزادگان ، كسى را مانند على بن الحسين (ع) سراغ ندارم ، مگر يوسف ، و به خدا سوگند كه فرزندان على بن الحسين (ع) از فرزندان يوسف بالاترند(116).
فضل خدا
امام صادق (ع) فرمود: ((خداى روزى هاى بندگان را ميان آن ها تقسيم كرده است و مقدار بسيارى زياده دارد كه تقسيم نكرده است ، خداوند متعال فرموده : از اين زياده هاى خدا بخواهيد))(117).
مهر خداوند با بندگان به حدى است كه پس از تقسيم روزى به قسمت عادلانه و طبق نظام اجتماع ، اضافاتى از فضل خود به بندگان خواهد داد تا هم اضافه به آن ها برسد و هم نظام روزى به هم نخورد.
حال اين كه آن اضافه و فضل چيست ، احتياج به بحث مفصلى دارد. از فضل خدا خواستن ، همان دعا كردن است .
جمع و تقسيم و جمع
در آيه كريمه ، يكى از محسنات بديعيه به كار رفته است ، و آن جمع و تقسيم و جمع مى باشد.
در آغاز زن و مرد را در يك خطاب جمع كرده ، آنان را به يك نظر نگريسته و مخاطب خود را عقلا قرار داده است ، چون همه در آن حكم شريك هستند؛ سپس آنان را تقسيم كرده ، و با توجه به اختلافى كه ميان وظايف زن و مرد مى باشد، براى مردان حكمى و براى زنان دستورى صادر كرده است .
دوباره آنان را در خطاب واحد جمع كرده ، هر دو دسته را راهنمايى كرده است كه هر چه مى خواهند و آرزو دارند، از فضل خدا بخواهند و دست نياز جز به درگاه قادر بى نياز، دراز نكنند؛

دست حاجت كه برى نزد خداوندى بر،   كه كريم است و رحيم است و غفور است و ودود
ايزد دانا
قرآن در آخر آيه مى گويد: ((خدا بر همه چيز داناست )).
ايزد دانا به همه علل و حقايق اشيا آگاه است و مى داند كه چه چيز براى چه كسى سودمند است و براى چه كسى زيان دارد و به عللى بعضى را بر ديگر برترى داده است و نعمتى را به يكى داده و به ديگرى نداده است .
گربه مسكين اگر پر داشتى   تخم گنجشك از زمين برداشتى !
از طرفى چون احتياجات بشرى را مى داند، و از سنخيت زن و مرد با كار ويژه خود، آگاه است ؛ لذا براى هر كدام وظيفه خاصى تعيين كرده است ، تا اجتماع بشرى به نحو احسن اداره شود، و هر كس نصيب را ببرد و وظيفه اش را انجام دهد. و چون مى داند كه موفقيت بايد به وسيله جديت و كوشش پيدا شود و آرزوى تنها و اميد خالى ، ارزش ندارد، لذا زن و مرد را به كار و كوشش ترغيب كرده است ، با آن كه كوشش مرد جورى است و كوشش زن جور ديگر؛ به كوشندگان نويد مى دهد كه بر تنبل ها و تن پروان پيشى خواهند گرفت .
كوشش اجتماعى ، نتيجه اجتماعى دارد و كوشش فردى نتيجه فردى و اجتماعى ؛ ولى تنبلى فردى ، هم براى خودش زيان دارد و هم براى اجتماع ، و از طرف ديگر چون راز موفقيت ، التماس به درگاه خداوندى مى باشد و از خوان احسان او خواستن ، راه وصول به مقصود و به ثمر رسيدن كوشش ‍ مى باشد، لذا مسلمانان را به اين نكته بزرگ راهنمايى كرده است ؛ وانگهى موضوع فضل خدا كه از امام صادق (ع) نقل شده ، روح ياءس و بدبينى را از هر مسلمانى مى زدايد و روح اميد را در آن ايجاد مى كند و پيدايش روح اميد، راه موفقيت است ؛ زيرا خدا در همه چيز فضل دارد و اضافات نزد او موجود است .
پس اين جمله مباركه در حكم تعليل براى هر سه دستور اساسى اى است كه آيه كريمه متضمن آن است .
قرآن پاكيزگان از حسد را مى ستايد(118)
وَ الَّذِينَ جَاءُواو مِن بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لاخْوانِنَا الَّذِينَ سبَقُونَا بِالايمانِ وَ لا تجْعَلْ فى قُلُوبِنَا غِلاًّ لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا رَبَّنَا إِنَّك رَءُوفٌ رَّحِيمٌ(119).
قرآن مسلمانان را به سه دسته تقسيم مى كند، و همه را به نيكى ياد مى كند.
مهاجرين
نخستين دسته ، مسلمانانى بودند كه در راه ايمان به خدا از ديار و مال و منال خود رانده شده ، و از ياران و بستگان و خويشان خود چشم پوشيدند و به مدينه هجرت نمودند و در يارى رسول خدا(ص) جانبازى كردند. خدا آنان را به راستگويى ستوده است ؛ زيرا به آن چه گفتند عمل كردند.
ولى هر مسلمان نمايى كه به مدينه هجرت كرد، داراى چنين فضيلتى نخواهد بود، چه ، هجرتى قيمت دارد كه براى خدا باشد؛ هجرت براى رسيدن به مال و امارت و قدرت ، قيمتى ندارد.
ستايش حق درباره كسانى است كه فقط براى خدا به مدينه هجرت كرده اند و همه چيز خود را از دست داده اند و دمى از يارى رسول فروگذارى نكرده اند.
هر كه براى خدا رنجى تحمل كند و زيانى ببيند و دست از يارى دين حق برندارد، شايسته ستايش الهى است .
انصار
دومين دسته ، مسلمانانى بودند كه از مهاجرين مسلمان نگهدارى كردند و مهمان نوازى را به حد اعلا رسانيدند؛ اينان مسلمانان مدينه بودند كه شهر خود را هجرت گاه اسلام قرار دادند.
انصار از مهاجرين ، خوب پذيرايى كردند، و با آنان از در صميميت و يگانگى در آمدند: خود از خانه بيرون رفتند و مهاجرين را در آن جاى دادند و پناهندگان را پناه شدند.
اگر رسول خدا(ص) مهاجرين را بيش تر مورد عنايت قرار مى داد، آنان آزرده نمى شدند؛ زيرا از بخل و حسد پاكيزه بودند، اينان از مال خود - با احتياجى كه داشتند - دست برداشته ، صرف پناهندگان اسلام كردند. خدا چنين مردمى را رستگار ناميده است .
مسلمان كيست ؟
مسلمان كسى است كه ببيند مسلمانى بيچاره شده است ، در چاره او بينديشد؛ يا اگر دردمند است در پى درمان او برآيد؛ اگر آشيانه اى ندارد براى او فراهم كند؛ هميشه خيرخواه مسلمانان باشد، و از برادرانش ‍ دست گيرى كند، چنين مسلمانى مورد خشنودى خدا خواهد بود.
دو سه سال قبل ، مسلمانان پنجاب ، چندين هزار مسلمان آواره و دربه در هند را منزل و ماءوا دادند، و از آن ها دست گيرى نمودند و بيش از مقدار توانايى خود به آورگان كمك كردند و از مصائب آن ها كاستند؛ خدايشان پاداش نيكو عنايت كند.
تابعين
دسته سوم كه موضوع سخن ماست ، مسلمانانى بودند كه بعد از دو دسته نخست پيدا شدند؛ اينان قلبى پاك و روانى باصفا داشتند؛ خيرخواهى بر برادران شيوه هميشگى آن ها بوده است .
هر چه مى توانستند در خدمت گزارى مسلمانان مى كوشيدند و كوتاهى نمى كردند و دعاى خير - كه نمونه اى از خالص ترين خيرخواهى مى باشد - براى برادران خود مى نمودند.
دعاى پنهانى براى دوست ، خالص ترين دوستى است ؛ زيرا به هيچ وجه آلوده به اغراض نيست ؛ چون كسى از آن آگاه نمى شود و انتظار پاداش در آن بى معنى است . اين گونه خيرخواهى و صميميت ، جز از روانى پاك و بى آلايش بر نمى خيزد.
قرآن ، اين دسته از مسلمانان را بدين صفت عالى مى ستايد. اينان بسيار پاكدلند و بر برادران خود رشك نمى برند كه چرا اينان در ايمان و نعمت خدا از آن ها پيشند.
مردم خيرخواه
اينان مردمى خيرخواه هستند، درماندگان را دستگيرند، و نابينايان را عصا و ناتوانان را بال و كمك مى باشند؛ زيردستان شايسته را همراهى مى كنند تا زبردست شوند؛ اگر مسلمانى به راه كج رفته باشد، با زبان خوش به راه راست راهنمايى اش مى كنند؛ خدمت گزارى به مسلمانان شعار آن هاست ؛ اگر به كسى خدمتى كنند، آن را ناچيز مى شمارند و فراموش مى كنند؛ انتظار پاداش ندارند؛ به ديگرى نمى گويند: ((من چنين خدمتى كرده ام )) و منت نمى گذارند؛ كسى را وادار نمى كنند كه خدمت گزارى آنان را بگويد و يا بر منبرها ايشان را بستايد، و يا در روزنامه ها و كتاب ها بنويسند؛ خدمات ديگران را نسبت به خودشان ، در نظر دارند و پيوسته بر زبان مى آورند؛ هر كمالى را در كسى ببينند، او را بدان مى ستايند و فضيلتش را به همه مردم مى شناسانند و بدان دلخوشند كه فضيلت را ستوده اند.
قرآن چنين انسانى هايى را مى ستايد؛ سپس به دعايى كه آنان درباره خود مى كنند، اشاره مى كند كه اگر دقت كنيم ، آن دعا نيز خيرخواهى مسلمانان است ؛ دعا اين است :
((پروردگارا! در دل هاى ما بر كسانى كه ايمان دارند، كينه و حسد قرار مده )).
سپس دعا را بدين جمله پايان مى دهند تا زودتر به اجابت رسد:
بار پروردگارا! تو هستى كه بسيار مهربان و زودپذيرى )).
قرآن در دو جاى ديگر در ستايش مردم با ايمان مى فرمايد: ((و نزعنا ما فى صدورهم من غل ؛ يعنى ما آنچه زنگ در سينه هاى ايشان بود زدوديم .(120)))
زنگى كه درون سينه جا دارد، شايد همان صفات رذيله حسد، بخل و مانند آن ها باشد.
سايه عرش خدا
امام صادق (ع) فرمود: ((هنگامى كه موسى بن عمران (ع) با خداى مناجات مى كرد، مردى را ديد كه زير سايه عرش خدا جاى دارد؛ پرسيد: پروردگارا! اين كه عرش تو بر او سايه انداخته است كيست ؟ خدا فرمود: اين از كسانى است كه بر چيزهايى كه خدا از فضلش به مردم داده بود حسد نبرده است ))(121). كسى كه دلش از حسد - يا به تعبير قرآن سينه اش - از زنگ حسد پاك باشد، زير سايه عرش خدا جاى اوست ، بالاى عرش خدا جاى اوست ، بالاى عرش مقر فرمانروايى الهى است و زير عرش ، نزديك ترين مقام به ساحت قدس ربوبى است . پس بالاترين مقام را پاكيزگان از حسد، دارا هستند. اكنون ما نيز همان دعايى را مى كنيم كه قرآن از قول پاكدلان ذكر مى كند؛ شايد دل هاى ما از حسد پاكيزه شود.
رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لاخْوانِنَا الَّذِينَ سبَقُونَا بِالايمانِ وَ لا تجْعَلْ فى قُلُوبِنَا غِلاًّ لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا رَبَّنَا إِنَّك رَءُوفٌ رَّحِيمٌ(122).
مطالعه خويش
اگر خودخواهى را به دور اندازيم و خود را تحت مطالعه قرار دهيم و ببينيم كه آيا صفات پسنديده اى كه در اين سه دسته از مسلمانان بود، در ما نيز موجود است ؛ تا ما هم مورد ستايش پروردگار قرار بگيريم ؟
آيا ما در راه ايمان به خدا از يار و مال و حيثيت و زن و فرزند دست مى كشيم ؟
بسيارى تظاهر به خداپرستى مى كنند، ولى وقت امتحان ، دست از خدا شسته ، جز خودپرستى چيز ديگر ندارند.
آيا، ما از برادران مسلمان خود دست گيرى مى كنيم ؟ و آن ها را بر خود مقدم مى داريم ؟
بسيارى از ما حقوق برادران و اموال مسلمانان را غصب مى كنند، و در راه رسيدن به مقصود از هيچ گونه حق كشى و پايمال كردن حقوق برادران ، كوتاهى نمى كنند.
آيا ما خيرخواه برادران مسلمان خود هستيم و سعادت و خوشبختى را براى آن ها طالبيم ؟
بيش تر افراد ما از سعادت و خوشى برادر و يا خواهر مسلمانش دل تنگ مى شود و مى كوشد كه آن نعمت را از كف او بربايد.
رسم امروز
امروز رسم شده است كه كسانى براى گرمى بازار خود تظاهر به خيرخواهى براى مسلمانان كنند، و ادعا كنند كه از جان و دل ، خدمت گزار مسلمانند، اينان در هر هستند، اكنون روى سخن با آن هاست كه آيا واقعا راست مى گويند و بر خودشان مطلب اشتباه نشده است ؟
من از ايشان مى پرسم : آيا حاضرند اين خدماتى كه به عقيده خود انجام مى دهند، به نام كس ديگرى معروف شود؟ و در تاريخ به نام ديگرى ثبت شود و خود آن ها را جز خدا كسى نشناسد؟
آيا در برابر خدماتى كه به عقيده خود انجام داده اند، انتظار پاداش ندارند؟ آيا حقيقتا به نيك نامى ديگران و برجستگى آن ها رشك نمى برند؟<