حسد

آية الله سيد رضا صدر

- ۳ -


حسد بر شجاعت
كسى كه در محيط زد و خورد و مبارزه ، پرورش يابد، بر دليرى و شجاعت ، حسد مى ورزد و با كسانى كه داراى اين غريزه عالى هستند بدخواهى مى كند و مى كوشد كه شهرت آن ها را به شجاعت از ميان ببرد و آن ها را از شركت در مبارزات يا حضور در ميدان هاى نبرد باز دارد، و اگر در اين راه پيروزى نيافت ، به قتل او همت مى گمارد، و او را در مهالكى بسيار خطرناك مى اندازد؛ از اين كارها كه نتيجه نگرفت ، در فكر مسموم كردنش مى افتد و يا به وسيله قتل مخفى و ترور، مقصود خود را عملى مى سازد.
شَغاد برادر رستم
در داستانهاى باستانى چنين آورده اند: شَغاد برادر رستم بود و بر او رشك مى برد؛ لذا به قتل برادر نامدار همت گماشت ؛ چاهى را پر از خنجر و تيغ و نيزه و سلاح هاى بنده نمود و روى آن را پوشانيد؛ تهمتن را با لطائف الحيل از آن جا عبور داد؛ رستم در آن چاه فرو افتاد و تيغ ‌هاى تيز و خنجرهاى برنده بر تن او كارگر شد و در آن سيه چال آن قدر ماند، تا جان داد.
دشمنى خالد
خالد بن وليد كه در محيط سپاهى گرى و يغماگرى عرب پرورش يافته بود و جز زدن و كشتن و بردن ؛ نمى دانست ، از فضيلت هاى اميرالمؤمنين (ع) دليرى آن حضرت را درك كرده بود و بر دلاورى آن حضرت رشك مى برد و حسد مى ورزيد فرصتى پيش آمد و غافل گيرانه عازم ترور آن حضرت گرديد. خليفه وقت (ابوبكر) نيز با او در اين تصميم هم پيمان بود. نقشه چنين بود كه هنگامى كه على (ع) در نماز جماعت سلام نماز را مى دهد، خالد بلافاصله جنايت خود را انجام دهد، ولى ابوبكر در حال نماز منصرف شد، و در تشهد، پيش از آن كه سلام نماز را بگويد چنين گفت ((يا خالد لا تفعل ما امرتك ؛ اى خالد آن چه به تو فرمودم ، انجام مده !)) سپس سلام نماز را گفت .
على (ع) به توطئه پى برد؛ جريان را از خالد پرسيد؛ خالد به ناچار تفصيل را گفت . على (ع) پرسيد: اگر ابوبكر از فرمان خود پشيمان نشده بود، تو به چنين كارى اقدام مى كردى ؟ خالد گفت آرى .(68)
حسد بر دانش
كسانى كه در محيط تحصيلى و رشته علم و دانش قدم مى زنند، بر برترى علمى ديگران حسد مى برند و مى كوشند كه صيت علمى آن ها را از بين ببرند؛ يا اگر محصلى را ديدند كه با جديت مشغول تحصيل است و آينده درخشانى دارد، براى او ايجاد موانع مى كنند، وسائل تفريح و عيش و عشرت را براى او فراهم مى كنند و او را با لطائف الحيل از تحصيل باز مى دارند.
اگر استادى در محيط علمى باشد و روز به روز در اثر فكر و كار ترقى علمى كند، او را به هجرت از محيط دانش وادار مى كنند و به محيط جهل مى فرستند؛ در فكر نمايندگى مجلس و پست هاى حساس مى اندازند، تا در پى آن برود و از درگاه دانش رانده شود.
شنيدم كه بيمارستانى ، جراح فاضل و دانشمندى داشت كه پى در پى عمل جراحى مى كرد و دانشمندتر مى گرديد؛ وى را ترقى دادند و به مقامى بالاتر بردند تا در بيمارستان نماند؛ زيرا اگر در آن جا مى ماند، تخصصش در جراحى افزوده مى گشت و مقام شامخى را حائز مى شد.
حسد به صورت انتقاد علمى
گاهى در ميان اهل دانش ، حسد به صورت انتقاد علمى ظهور مى كند؛ نظريات دانشمند ديگرى را مورد بحث قرار مى دهد و بر آن خرده مى گيرد، گاهى كار بالا گرفته و حسد اشتداد پيدا مى كند و نظريات علمى آن دانشمند، حقيقتا در نظر حسود باطل و نادرست مى نمايد؛ در اين هنگام است كه دهانش بيرون مى آيد كه سزاوار مقام بزرگ دانشمندى ، نمى باشد.
طبيبى از طبيب ديگر سخت بدگويى مى كرد؛ هنگامى كه آن طبيب از او گلايه كرد و گفت كه من از نيكى تو مى گويم و تو از من بد مى گويى او جواب مى دهد كه هر دو راست مى گوييم !
حسد بر قدرت
كسانى كه داراى نفوذ و قدرتى هستند، نمى گذارند كه در منطقه قدرت و نفوذشان ، ديگرى صاحب قدرت باشد و نفوذى مانند نفوذ آن ها يا كم تر از آن در آن منطقه پيدا شود. به هر وسيله اى كه بتوانند، سعى مى كنند كه رقيب را نابود كرده ، قدرتش را از بين ببرند؛ يا اگر تشخيص دادند كه كسى كم كم دارد قدرتى به دست مى آورد و شايد در آينده قدرتمندى متنفذ گردد، او را مى كوبند، و نوزاد را در حالى كه هنوز جنين است ، خفه مى كنند.
اينان براى حفظ قدرت خويش به هر دست آويزى متشبث مى شوند: در ميان مردم ايجاد اختلاف و دودستگى مى كنند؛ سران را به جان يك ديگر مى اندازند؛ مانع از رشد عقلى و علمى جامعه مى شوند؛ از عمران و آبادى جلوگيرى مى كنند؛ از ارتباط مردم با قدرت هاى ديگر جلوگيرى مى كنند؛ حتى به جنايات دست مى زنند، تا قدرت خود را نگاه دارند.
اينان از هيچ گونه عمل ناپسندى براى حفظ قدرت رو گردان نيستند؛ سخن چينى را بزرگ ترين حربه خود مى دانند و آن را از فعاليت هاى پشت پرده مى شمارند و از شاهكارهاى سياسى خود مى پندارند، غافل از آن كه چنين روشى به پست ترين و نالايق ترين مردم اختصاص دارد.
پست ترين اين دسته از حسودان ، كسانى هستند كه خود قدرتى ندارند و داراى نفوذى نيستند؛ ولى بر دارندگان قدرت و صاحبان نفوذ، رشك مى برند و بعضى از آنان چنين مى پندارند كه اگر دارنده قدرت نباشد، نفوذ از آنِ آن ها خواهد بود؛ لذا با او ستيز و دشمنى مى كنند، و آن را به صورت هاى مختلف - گاه زير پرده ، گاه آشكارا - انجام مى دهند.
حسادت هاى جزئى
نالايق ترين مردم ، حسودانى هستند كه بر چيزهاى جزئى و بى ارزش حسد مى ورزند.
اگر كسى بسيار بخوابد، بر او حسد مى برند؛ اگر كسى بيش تر از آنان غذا بخورد، بر او حسد مى برند؛ اگر كسى كمى فربه باشد، بر او حسد مى برند؛ اگر قدش بلند باشد، بر او حسد مى برند و حسد خود را به صورت انتقاد يا متلك يا فحش و بدگويى جلوه مى دهند و گاه به صورت نصيحت و خيرخواهى ، رشك خود را آشكار مى كنند.
كار به جايى مى رسد كه دسته اى از مردم كه مى خواهند به كسى اظهار علاقه كنند، به او مى گويند: چرا لاغر شده اى ؟ چرا كم غذا مى خورى ؟ شما كم خواب هستيد؟ گويا وظيفه اينان جاسوسى خواب و خوراك و چاقى و پوشاك ديگران است .
اغلب اينان مردمى ناتندرست و ضعيف المزاج مى باشند؛ پس بنابراين ، راز حسد ايشان آشكارا خواهد بود.
حسد بر همه چيز
2. اين دسته از حسودان - كه پليدتر و شريرتر از دسته نخستين هستند - حسودانى مى باشند كه بر همه نعمت ها حسد مى ورزند و حسدشان اختصاص به نعمت مخصوصى كه با آنان ارتباط داشته باشد ندارد؛ بلكه بر هر نعمت و سعادتى كه كسى دارا باشد، رشك مى برند: طبيب است ، بر تاجر رشك مى برد؛ كارگر است بر متنفذ سياسى حسد مى برد. اين دسته از حسودان آرزومندند كه هر كس داراى هر نعمتى است از كَفَش برود؛ هر چند خود حسود از آن نعمت بهره مند باشد، و زيان آن شخص را خواهان است ؛ هر چند به زيان خودش تمام شود.
نظريه يك فيلسوف
خواجه نصيرالدين طوسى - رحمة الله عليه - از كِندى - فيلسوف معروف عرب - نقل مى كند كه او گفته است : حسود، شريرترين مردم است ؛ زيرا هر كس هر قدر هم پليد باشد، آرزومند است كه زيان به دشمنش برسد؛ ولى حسود آرزومند است كه هم به دشمن و هم به غير دشمن ، زيان برسد؛ ولى نظر من آن است كه حسود ازين هم پست تر است . زيرا آرزومند رسيدن زيان به دوستش نيز مى باشد؛ بلكه بر كسى كه سال ها به وى نيكى كرده و از خوان بى دريغش بهره مند شده است ، رشك مى برد.
حسد خويشان بر يك ديگر از اين قبيل است ؛ زيرا نزديك ترين مردم به هم ، خويشان مى باشند و بدبختى هر كدام ، بدبختى ديگرى است ؛ ولى حسود پليد اين چيزها را نمى فهمد؛ خواهان زوال نعمت از ديگرى است ؛ هر چند نزديك ترين خويشان و بهترين دوستانش باشد.
داستانى از گلستان
سعدى مى گويد: پادشاهى پسرى داشت كه در وى آثار عقل و كياست آشكارا بود و دليرى اش به اندازه اى بود كه در نبردى كه سپاه دشمن ، بى قياس و سپاهيان پدرش اندك بود، دشمن را شكست داد؛ ازين جهت بسيار مورد مهر پدر قرار گرفت . برادرانش بر وى حسد بردند و زهر در طعامش ‍ كردند. خواهرش از غرفه ديد و دريچه بر هم زد؛ پسر به فراست دريافت و گفت : ((محال است كه هنرمندان بميرند و بى هنران جاى ايشان بگيرند.))
رشك نزديكان بر يك ديگر
رشك دختران بر دختران عمو و دايى و عمه و خاله ، بسيار است و هم چنين رشك پسرعموها و پسردايى ها و پسرخاله ها و عمه ها، فراوان مى باشد؛ بلكه رشك خواهر بر خواهر و برادر بر برادر كم نيست . شنيدم در يكى از شهرهاى عراق ، پدرى بر پسرش رشك مى ورزيد؛ بلكه دور نيست كه مادرى يافت شود كه بر دخترش حسد ورزد.
بارها شده است كه خاندانى بزرگ در اثر رشك افراد آن ها بر هم نابود شده و از ميان رفته است ؛ زيرا هر يك از افراد آن ، تيشه اى از حسد بر دست گرفته ، به ريشه ديگرى مى زنند و در نتيجه ريشه خود را قطع مى كنند؛ لذا همگى نابود مى شوند.
در برابر، خاندان هايى كوچك به واسطه پاكدلى ، به مقامات عالى و ارجمندى رسيده اند؛ زيرا تا يكى از ايشان به مقامى برسد، همه از او پشتيبانى مى كنند و در تثبيت و ترفيع مقام او همت مى گمارند؛ او نيز دست يك يك آن ها را مى گيرد و به بالا مى برد؛ پس همه به مقامات عالى مى رسند.
اقليت متشكل
اقليت هاى متشكل به وسيله پشتيبانى اجزاى آن از يك ديگر، روز به روز مقام اجتماعى خود را افزون تر و محكم تر مى كنند؛ بلكه گاه مى شود كه زمام قدرت اكثريت را نيز در دست مى گيرند؛ ولى اكثريت هاى متفرق كه حسد، آنان را پراكنده كرده است ، روز به روز تحليل مى روند و از مقام اجتماعى خود - كه رو به كاهش و در حال تزلزل است - محافظت نمى كنند.
از اين جهت است كه اين اكثريت ها هميشه توسرى خور آن اقليت ها هستند. از امثال يزدى است كه ((آن ها دو نفر بودند و همراه ؛ ما ده نفر بوديم و تنها.))
ملل بسيارى در جهان بودند كه سربلندى داشتند؛ ولى چون صفت زشت حسد در آنان راه يافت ، راه نيستى را پيش گرفتند و نيست شدند و اكنون كم ترين اثرى از آنان باقى نيست .
انحطاط مسلمانان
مسلمانان ، تا موقعى كه داراى روحى پاك و روانى تابناك بودند، سربلندترين افراد بشر و ملل به شمار مى آمدند؛ ولى حسد كار خود را كرد و در ميان ايشان ايجاد اختلاف كرد؛ آن وحدت و يگانگى از ميان رفت ؛ آن فداكارى و از خود گذشتگى رخت بر بست ؛ از اين روست كه روز به روز، بلكه ساعت به ساعت و دقيقه به دقيقه به سرمنزل فنا و نيستى نزديك مى شوند.
مسلمانان چه بودند و چه شدند؟ چرا آن سان بودند و چرا اين سان شدند؟ دل پاك و متحد بودند، آن سان بودند؛ چرك دل شدند و مختلف ، اين سان شدند؛ در خاك سياه نشستند؛ تخت و تاج و كلاه را باختند.
هنوز چند روزى نگذشته كه هشتاد ميليون عرب از جمعيتى بسيار اندك - كه ذليل ترين ملل به شمار مى آمدند - شكست خوردند.
حسد نگذاشت كه عرب ها با هم ائتلاف داشته باشند؛ آتش اختلاف ، آن ها را دامن زد تا كار به جايى رسيد كه در برابر دشمن مشترك ، به يكديگر خيانت كردند و سرانشان رضايت بيگانگان را بر موفقيت خودى ترجيح دادند.
ديروز، اختلاف ميان سران عرب ، اندلس را از دست مسلمانان خارج كرد؛ امروز اختلاف آن ها فلسطين را از چنگشان به در برد و تيرى به پهلوى جهان عرب جاى گرفت كه هر آن ممكن است تا قلب فرو نشيند. با خدايا! بر اين يك مشت مسلمان وامانده رحمتى فرما و اين نيمه جانى را كه در آن ها مانده است ، محفوظ بدار و آنان را راهنمايى كن و از گمراهى نجات بخش و حسد را كه سرچشمه نفاق است ، از دل هاى آنان بيرون افكن ؛ ايشان را اندكى به خود آور، تا هم چنان كه تو را فراموش كرده اند، دگرباره به ياد آورند و به سوى تو گرايند؛ پس در حال خويش بينديشند و بيمارى هاى خود را در يابند و در فكر درمان شوند.
حسد(69)(3)
فطرت خويشتن دوستى
يكى از صفاتى كه فطرى انسان ، بلكه فطرى حيوانات مى باشد، دوست داشتن خويشتن است كه آن را حب نفس نيز مى گويند. خويشتن دوستى ، يكى از اساسى ترين غرايز حيوانى است و به انسان اختصاص ‍ ندارد.
مقصود از فطرى بودن صفت آن است كه در موقع نمايان شدن ، هيچ گونه اراده اى كه ناشى از عقل و ادراك باشد، در آن مدخليت ندارد؛ بلكه بدون توجه ، آن چه كه از آثار آن صفت است ، بروز مى كند و خود به خود رفتارى كه معلول آن مى باشد، انجام مى شود، و كارى كه بايد از آدمى سربزند به انجام مى رسد؛ هر چند خود او نخواسته باشد.
غريزه جلب سود و دفع زيان
خويشتن دوستى ، غريزه هايى چند مى زايد كه سراسر زندگى بشر با آن ها هم راه است .
يكى از آن ها غريزه جلب منفعت و ديگرى ، غريزه دفع ضرر است ؛ زيرا اين دو از لوازم خويشتن دوستى است ؛ پس هر فردى از افراد بشر به حكم فطرت ، بدون آن كه نيروى خرد و عقل در آن دخالت داشته باشد، داراى اين دو غريزه مى باشد؛ البته عقل در شناختن سود و زيان دخالت مى كند و براى كبراى فطرى ، تعيين صغرى مى نمايد.
فطرت حب نفس - چنان چه اشاره شد - اختصاص به انسان ندارد و حيوانات هم خويشتن دوستى فطرى دارند.
زاييده هاى آن ، يعنى غريزه جلب منفعت و دفع ضرر نيز اختصاص به انسان ندارد؛ بلكه در حيوانات حكم فرماست ، حتى كرم هاى خاكى نيز داراى اين دو غريزه هستند؛ چنان چه هنگامى كه با فشارى از خارج ، تماس پيدا كنند، فورا خود را جمع مى كنند و نيروى خود را متمركز كرده ، آماده دفاع مى شوند؛ زيرا غريزه كرم از زيان آن فشار مى هراسد؛ ولى در برابر، اگر موقعيت ملايمى پيش آيد و مكان سودمندى پيدا كند، خود را باز نموده و به تغذيه مى پردازد.
گل هايى هستند كه هنگام شكفته شدن اگر به آن ها دستى بخورد، فورا بسته مى شوند و حالت گريز يا دفاع به خود مى گيرند؛ ولى به طور كلى نمى توان در تمام نباتات به وجود اين غريزه - آن طور كه در انسان و حيوان موجود است - حكم كرد و شايد اين گل ها يكى از حلقه هاى اخير نباتى نزديك به حيوان باشند.
انسان و اين دو غريزه
دو غريزه ((در پى سود شدن )) و ((از زيان گريختن )) در انسان به طور كامل موجود است محال است كه انسانى براى رسيدن به چيزى اقدام كند و بداند كه آن چيز براى او زيان دارد.
اين مَثَل مشهور است كه ((كارد دسته خود را نمى برد)) چنان چه محال است كه بشرى پى برد كه زيانى بدو متوجه است و در مقام دفاع بر نيايد؛ بلكه از زيان هاى احتمالى نيز مى هراسد و از آن جلوگيرى مى كند. البته در تعيين مصاديق سود و زيان ميان افراد بشر، اختلاف بزرگى موجود است ؛ ولى در دو اصل فطرى - جلب سود و دفع زيان - كوچك ترين اختلافى نيست .
اگر بگوييم حسود از اين دو اصل فطرى خارج مى باشد، گزافه نگفته ايم ؛ زيرا در اثر پليدى و شرارتى كه داراست ، به زيان خود نيز اقدام مى كند و خود را به آتشى كه به دست خود افروخته است ، مى سوزاند و خاكستر مى كند. چه خوش گفت آن كه گفت : ((كل حاسد عدو نفسه و صديق عدوه ؛ هر حسودى دشمن خود و دوست دشمنش مى باشد)) با آن كه دشمن خود بودن و دوست دشمن شدن ، بر خلاف فطرت انسانى است ؛ پس حسود از انسانيت به دور است .
حسود تا كسى را داراى نعمتى ببيند، سوز و گدازش مى افزايد؛ زيرا زخمش ‍ التيام نمى پذيرد؛ چنان چه بعضى از حكما گفته اند: ((الحسد جرح لا يبراء)).
غريزه آسايش دوستى
از غرايز ديگرى كه زاييده خويشتن دوستى است ، غريزه آسايش خواهى است . انسان مى كوشد كه براى خود آسايش بيش ترى فراهم كند، خواه آسايش مكانى باشد، خواه آسايش زمانى يا به طور كلى آسايش روحى ، بزرگ ترين مقصد هر يك از افراد بشر است .
حسود از اين غريزه هم به دور است ؛ زيرا پيوسته براى خويش توليد ناراحتى مى كند و آسايش خود را بر هم مى زند و شب و روز ندارد؛ براى خود هر گونه زيانى را فراهم مى كند و از شدت ناراحتى گاه اقدام به خودكشى مى كند و گاه اقدام به قتل محسود مى كند؛ در نتيجه خودش ‍ گرفتار مى شود و چاهى را كه براى ديگرى كنده است ، خود در آن مى افتد و به كيفر رفتار پليد خود مى رسد.
زنى حسود!
در كتابى خواندم كه در كرمان ، زنى بسيار حسود، همسايه اى داشت به نام خواجه سلمان كه مردى ثروتمند و بسيار شريف و محترم بود، زن بر خواجه رشك مى برد و مى كوشيد كه اندكى از نعمت هاى آن مرد شريف را كم كند و نيك نامى او را از ميان ببرد؛ ولى كارى از پيش نمى برد و خواجه به حال خود باقى بود.
عاقبت روزى تصميم گرفت ، كه خواجه را مسموم كند: حلوايى پخت و در آن زهرى بسيار ريخت و صبحگاهان بر سر راه خواجه ايستاد؛ هنگامى كه خواجه از خانه خارج شد، حلوا را در نانى نهاده ، نزد خواجه آورد و گفت : خيراتى است . خواجه حلوا را بستاند و چون عجله داشت ، از آن نخورده به راه افتاد و به سوى مقصدى از شهر خارج شد. در راه به دو جوان برخورد كه خسته و مانده و گرسنه بودند. خواجه را بر آن دو شفقت آمد. نان و حلوا را بديشان داد؛ آن دو آن را با خشنودى فراوان از خواجه گرفتند و خوردند و فى الحال مردند.
خبر به حاكم شهر رسيد، و خواجه را دستگير كرد، هنگامى كه از وى بازجويى شد، خواجه داستان را گفت . حاكم كسى را به سراغ زن فرستاد، زن را حاضر كردند، چون چشم زن به آن دو جنازه افتاد، شيون و زارى آغاز كرد و فرياد و فغان راه انداخت ؛ معلوم شد كه آن دو تن ، يكى فرزند او، و ديگرى برادر او بوده است .
خود آن زن هم از شدت تاءثر و جزع پس از يكى دو روز مرد.
آرى خودم كردم كه لعنت بر خودم باد. اين حسود بدبخت ، گور خود را با دست خود كند و دو جوان رعنايش را فداى حسد خويش كرد؛ تا زنده بود پيوسته در عذاب بود و سرانجام جان خود را در راه حسد از دست داد و در جهان ديگر به آتش غضب الهى خواهد سوخت .
حسود انسان نيست
با ذكر اين چند نكته روشن شد كه اگر بگوييم حسود انسان نيست ، راه دورى نرفته ايم ؛ بلكه حسود از حيوانات و جانوران هم پست تر است ؛ زيرا آنان در برابر زيان يا مى گريزند، يا از خود دفاع مى كنند؛ ولى حسود زيان ها را به سوى خود مى كشاند و به اختيار، خود را در آتش ‍ مى اندازد.
دشمنى حسود
حسود شريرترين دشمنان است ؛ زيرا هر دشمنى را با محبت و مهربانى مى توان رام نمود و مى توان با پوزش خواستن و خوشرويى ، آرام ساخت ، تا از دشمنى درگذرد و از در دوستى درآيد؛ ولى با حسود هر چه دوستى و مهربانى نشان داده شود، دشمنى اش شديدتر و عنادش افزون تر و خطرناك تر مى گردد.
اگر ريشه دشمنى در ميان دو كس از ميان برود، دشمن دوست مى شود و كينه اش از بن كنده مى شود؛ ولى كينه حسود ريشه اش از بن كندنى نيست ؛ زيرا موجِد آن ، وجود نعمت يا فضيلت در كسى است ؛ پس تا نعمتى در محسودى يافت مى شود، حسود در دشمنى ثابت قدم است .
كسى به حسود خود گفت : چه كنم كه از دشمنى با من درگذرى ؟
حسود پاسخ داد: مى خواهم روى زمين نباشى .
گاهى دشمنى حسود با كسى است كه هيچ گاه از او بدى نديده ، بلكه هميشه از او به وى خوبى رسيده است . اين جاست كه آن پاك نهاد هر چه بيش تر نيكى كند، دشمنى آن حسود، افزوده مى گردد.
قاتل پادشاه روم
بر سزار - پادشاه روم - تنى چند حمله كردند كه او را بكشند. شاه يكى از دوستان نزديك خود را كه ((بروتوس )) نام داشت ، در ميان آن ها ديد؛ گفت : بروتوس تو هم ؟
بروتوس صميمى ترين دوستان سزار به شمار مى آمد و قيصر او را تا ساعت كشته شدن ، از ياران خود مى دانست ؛ ولى حسد، دوستى نمى داند؛ نيكى را نمى شناسد؛ خدمت گزارى را بلد نيست ؛ ادا كردن حق را نمى فهمد؛ وفا را ياد نگرفته است ؛ نمك را مى خورد و نمكدان را مى شكند؛ جز خانه خراب كردن ، عزت و شرف را بر باد دادن ، و آشيانه ها را بر هم زدن چيز ديگرى نمى خواهد؛ جز از نابودى كسان و ذلت بندگان خدا، لذتى بر او متصور نيست .
حسد بر بيگانگان
حسودان بر سه دسته اند: دسته نخستين كه شرارت و جنايتشان مانند عددشان از دو دسته ديگر كم تر است ؛ حسودانى هستند كه تنها بر بيگانه حسد مى برند و با خودى كارى ندارند. اينان شريف ترين حسودانند و راه سعادت براى آن ها بازتر است ؛ چون اين صفت پليد در آن ها ريشه ندوانيده و از بن كندن آن آسان است . دوستان و خويشان از اين دسته حسودان بدى نمى بينند؛ اين ها با خودى كارى ندارند. هم كيشان آن ها از دست آن ها در آسايشند و هم شهريانشان را نمى آزارند؛ با هم ميهنان خود ستيزه جويى نمى كنند؛ بلكه تمام بدى و دشمنى آن ها با بيگانگان است . شايد بعضى اين صفت را فضيلت پندارند. اين دسته بيش تر از افرادى تشكيل مى شوند كه تربيت عالى ندارند و داراى تعصب خانوادگى يا منطقه اى و مانند آن مى باشند. اينان هر چند خودشان از حسد زيان مى برند ولى براى كسانشان سودمند هستند.
حسد بر خويش و بيگانه
دسته دوم كه شرارتشان از دسته نخست بيش است ، حسودانى هستند كه خويش و بيگانه در نظر شان يك سان است و بد هر دو دسته را خواستارند.
اگر خويش سربلند شود، افسرده مى شوند و مى كوشند او را سرنگون سازند؛ اگر بيگانه سربلند گردد، با او نيز چنان مى كنند. پيوسته با همه در ستيزند؛ همه را دزد و خائن و جنايت كار مى خوانند؛ بر دوست رشك مى برند و بر دشمن حسد مى ورزند؛ دوست و دشمن را نمى شناسند؛ با همه خلق خدا سر دشمنى دارند. هر كس داراى نعمتى باشد، با وى به جنگ در مى آيند و در اين انديشه مى روند كه آن نعمت را از كف او بيرون كنند.
حسد بر خويشان و نزديكان
سومين دسته كه بايد آن ها را شريرترين و پليدترين حسودان نام گذاشت ، آنانى هستند كه بر خويشان حسد مى ورزند و بر دوستان رشك مى برند؛ با بيگانگان كارى ندارند و تمام سروكارشان با خودى است .
اين دسته ، پست ترين و پليدترين افراد بشر هستند.
بيگانه اگر به بالاترين مقامات برسد، با او كارى ندارند؛ ولى اگر يكى از خويشان ، مقام كوچكى را حائز گردد، يا نعمتى را دارا شود، نيروى خود را به كار مى اندازند كه آن مقام را از او بگيرند، يا آن نعمت را از وى بربايند.
اگر از بيگانه اى زيانى ببينند و يا بدترين اهانت ها را به آن ها بنمايد، چيزى نمى شمارند؛ ولى اگر نزديكى ، پايش اندكى بلغزد، روزگارش را سياه و خانه اش را خراب مى كنند.
اين گونه افراد، خاندان ها را بر باد مى دهند و خانمان هاى خود و دوستان و هم كيشان خود را مى سوزانند. بدبختانه از اين گونه مردم در ميان مسلمانان بسيار است و دين اسلام هر چه زيان ديده از اين دسته بوده است .
پيشوايان اسلام از اين دسته بسيار رنج كشيده اند؛ بلكه اگر بگوييم يكى از بزرگ ترين علل انحطاط اجتماعى مسلمين اينان بوده و هستند، راه دورى نرفته ايم .
پسر عموى حضرت صادق (ع)
يكى از كسانى كه در برانگيختن منصور دوانيقى بر مسموم كردن حضرت صادق (ع) دخالت داشت ، يكى از عموزادگان آن حضرت بود كه در دربار خلافت راه داشت . با آن كه خود منصور هم از بنى هاشم و از عموزادگان آن حضرت به شمار مى رفت .
اميه همه بزرگان عرب را كنار گذاشت و تنها با حضرت هاشم دشمنى و ستيزه جويى نمود؛ با آنكه اميه ادعا مى كرد كه برادرزاده هاشم مى باشد.
اگر به دقت نگاه كنيم ، اكنون از اين گونه حسد در ميان ما مسلمانان بسيار يافت مى شود. ما آن قدر كه با خودمان حسد مى ورزيم و ستيزه جويى مى كنيم ، با بيگانگان كارى نداريم . اگر آنان هستى ما را به يغما برند - چنان چه بردند - و اگر ناموس ما را بر باد دهند - چنان چه دادند - چيزى نمى شماريم ؛ چنان كه نشمرديم . اگر آنان بر ما حكومت كنند، اهميتى نمى دهيم - چنان كه نداديم - ولى با خودمان هميشه سر دشمنى داريم .
شگفتى اين جاست كه براى خدمت به بيگانگان ، به خودمان خيانت مى كنيم و مصالح خودمان را فداى مطامع بيگانگان مى نماييم .<