گفتار معصومين(عليهم السلام) ، جلد ۱

آیة الله العظمی مکارم شیرازی

- ۱۰ -


37. حسن عاقبت

فرازى از زيارت حضرت معصومه (عليه السلام) :

«اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ أَنْ تَخْتِمَ لي بِالسَّعادَةِ، فَلا تَسْلُبْ مِنّى ما أَنَا فيهِ».

«پروردگارا من از تو درخواست مى كنم كه عاقبت مرا به سعادت ختم كنى و ايمانى را كه اكنون دارم از من سلب نكنى». (340)

مسأله عاقبت به خيرى بسيار مهم است، چرا كه گاهى انسان يك عمر در مسير حق است امّا با يك حادثه منحرف مى شود و يا بر عكس ابتدا بر باطل بوده است ولى پايانش به سعادت ختم مى شود، مثل حرّبن يزيد رياحى كه امام حسين (عليه السلام) درباره او مى فرمايد: «بأبى أنت و أمى; پدر و مادرم فداى تو باد» كه اين جمله را درباره ديگران نفرمود.

در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم:

كَتَبَ إلى بعضِ النّاسِ: إنْ أرَدْتَ أنْ يُخْتَمَ بِخَيْر عَمَلُكَ حتّى تُقْبَضَ وأنْتَ في أفْضَلِ الأعمالِ ... .

در ادامه روايت مى فرمايد: اگر اين سه كار را انجام دهى در بهترين حالات از دنيا

خواهى رفت

1. نعمت را در معصيت خدا خرج نكن، اين كار مثل اين است كه پولى از كسى بگيرى و خنجر بخرى و در شكم او فرو كنى، با هر عضوى معصيت كنى همه از آن خداست، عمر، ثروت و...

2. انسان گناه مى كند و خدا بردبار و حليم است و مجال توبه مى دهد، خيال نكن كه گناه نكردى مغرور بشوى.

3. وأكْرِمْ كُلَّ مَن وَجَدْتَهُ يَذْكُرُنا... كسانى كه به ما محبت دارند و فضايل ما را مى گويند، محترم بشمار. به عنوان مثال اگر به فقير كمك مى كنى به خاطر شيعه بودن و محبّت ما اهل بيت باشد.

ما از عاقبت خود خبر نداريم، و همه طالب حسن عاقبت هستند. شخصى نقل مى كرد در مشهد با سه نفر از بزرگان برخورد كردم و از هر كدام جداگانه پرسيدم: اگر همين حالا يك دعاى مستجاب داشته باشيد چه چيز از خدا مى خواهيد؟ گفتند: از خدا مى خواهيم كه عاقبت ما را به خير كند.

گاهى مرگ هنگام طاعت مى آيد، مثلا سربه سجده مى گذارد و بلند نمى شود و گاهى مرگ هنگام معصيت مى آيد، به عنوان مثال يك عمر در صف عزاداران است امّا آخر در حال شراب خوارى جان مى دهد.

دوستى على(عليه السلام)

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «اگر تمام مردم دوستدار على بن ابيطالب مى شدند خداوند جهنّم را خلق نمى كرد».

روزى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) با عدّه اى از مسلمانان بيرون مسجد نشسته بودند، در اين هنگام چهار نفر سياه پوست، تابوتى را به سمت گورستان مى بردند. پيامبر (صلى الله عليه وآله) به آنها فرمود: جنازه را بياوريد، حضرت روى آن را گشود و فرمود: اى على اين شخص رياح غلام سياه پوست بنى نجّار است. على (عليه السلام) با ديدن آن غلام فرمود: هر وقت اين غلام مرا مى ديد شاد مى شد و مى گفت: من تو را دوست دارم. وقتى پيامبر اين سخن را شنيد، برخاست و دستور داد جنازه را غسل دهند، سپس لباس خود را به عنوان كفن بر تن او نمود و در تشييع جنازه او به راه افتاد. در بين راه صداى عجيبى از آسمان بلند شد، پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: اين صداى نزول هفتاد هزار فرشته است كه براى تشييع جنازه اين غلام آمدند; سپس خود حضرت در قبر رفت و صورت غلام را برخاك نهاد و سنگ لحد را چيد و در پايان فرمود: ياعلى، نعمتهاى بهشتى كه به اين غلام مى رسد همه به خاطر محبّت و دوست داشتن توست.

در تاريخ نمونه هاى فراوانى داريم كه عاقبت بخير شدند مانند: بشر حافى، فضيل عياض، سحره فرعون، زليخا، و آسيه زن فرعون.

در روايات اسلامى درباره سعادت به طور گسترده بحث شده است. پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) درباره شخص سعادتمند و خوشبخت مى فرمايد: خوشبخت كسى است كه سراى باقى را كه نعمتش پايدار است، بر سراى فانى كه عذابش بى پايان است برگزيند و از آنچه در اختيار دارد براى سرايى كه بدانجا رود پيش فرستد، قبل از آن كه آنها را براى كسى گذارد كه وى با انفاق آن خوشبخت مى شود، ولى خود او با فراهم آوردن آن بدبخت شده است. (341)

امورى كه موجب خوشبختى مى گردد

1. همنشينى با علما،

امام على (عليه السلام) مى فرمايد: «جالِسِ العُلماءَ تَسعَدْ ; با دانشمندان همنشينى كن، تا خوشبخت شوى». (342)

2. ايمان،

همچنين آن حضرت فرموده است: از طريق ايمان است كه مى توان از قلّه خوشبختى بالا رفت و به شادمانى رسيد. (343)

3. پايبندى به حق،

و نيز فرمود: «فى لُزُومِ الحَقِّ تَكونُ السَّعادَةُ ; خوشبختى، در پايبندى به حق است». (344)

4. محاسبه نفس،

و در جاى ديگر مى فرمايد: «مَن حاسَبَ نَفْسَهُ سَعِدَ ; هركه نفس خود را محاسبه كند، خوشبخت مى شود». (345)

5. و آن حضرت فرمود: سه چيز است كه اگر رعايت كنى خوشبخت شوى: هرگاه نعمتى به تو رسيد خدا را سپاس گويى، هرگاه روزيت دير رسيد از خدا آمرزش بخواهى و هرگاه سختى به تو رسيد جمله «لاحَوْلَ ولاقُوَّة إلاّ باللهِ » را زياد بگويى. (346)

6. و باز هم فرمود: «لا يَسْعَدُ امْرِؤٌ اِلاّ بِطاعَةِ اللهِ سُبْحانَهُ، و لا يَشْقَى امرِؤٌ اِلاّ بِمَعْصِيَةِ اللهِ ; هيچ مردى جز با طاعت خداى سبحان خوشبخت نشود و هيچ مردى جز با معصيت خدا بدبخت نگردد». (347)

نشانه هاى خوشبختى

در روايات ما موارد متعدّدى ذكر شده كه اگر در كسى باشد از خوشبختى آن شخص به حساب مى آيد كه فهرست وار ذكر مى كنيم:

1. خالى بودن دل از كينه و حسادت.

2. توفيق داشتن براى انجام كارهاى نيك.

3. بخشندگى، يكى از دو سعادت است.

4. توفيق براى خوشبختى و عدم توفيق براى بدبختى است.

5. كتمان و رازدارى، گوشه اى از سعادت است.

6. سه نشانه خوشبختى: همسر سازگار، فرزند نيكوكار، و درآمدى كه در روز، آن را به دست آورد و شب خانواده اش را بى نياز كند.

7. رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «چهار ويژگى از خوشبختى مرد اين است كه: همنشينان شايسته، فرزند نيكوكار، زن سازگار داشته باشد و اين كه محل كسب او در شهر خودش باشد». (348)

افراد بد عاقبت

كسانى كه بد عاقبت شدند بسيار فراوانند كه نمونه هايى را بيان مى كنيم:

1. بلعم باعورا كه از دانشمندان بنى اسرائيل بود، مقامش آنقدر بالا رفت كه مستجاب الدعوه شد، و حضرت موسى (عليه السلام) از او به عنوان مبلّغ استفاده مى كرد، ولى بر اثر تمايل به فرعون و وعده و وعيدهاى او از راه حق منحرف شد و همه كرامات خود را از دست داد، تا آنجا كه در صف مخالفان موسى (عليه السلام) قرار گرفت. اين موضوع به زمان موسى (عليه السلام) يا ساير پيامبران اختصاص نداشته و بعد از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) و تا به امروز نيز ادامه دارد كه بلعم باعوراها علم و دانش و نفوذ اجتماعى خود را در برابر درهم و دينار يا مقام و يا به خاطر انگيزه حسد در اختيار گروه هاى منافق و دشمنان حق قرار داده و مى دهند.

اين افراد ويژگى هايى دارند كه قرآن در آيات 176 و 175 سوره اعراف آن ويژگى ها را چنين بيان مى كند: آنها هواپرستانى هستند كه خداى خود را فراموش كرده و همّتهايى پست دارند و تحت وسوسه هاى شديد شيطان قرار دارند و به آسانى قابل خريد و فروشند، آنها همانند سگهاى بيمارى هستند كه هرگز سيراب نمى گردند. (349)

چون فرعون تصميم گرفت موسى و يارانش راتعقيب كند به بلعم باعورا گفت: از خدا بخواه كه موسى و اصحابش به دست ما گرفتار شوند. او پذيرفت و به طرف موسى (عليه السلام) و اصحابش به راه افتاد تا آنها را نفرين كند. چهارپاى وى از حركت امتناع ورزيد، بلعم باعورا حيوان را زد; خداوند حيوان را به زبان آورد و حيوان گفت: واى بر تو چرا مرا مى زنى؟ آيا مى خواهى همراه تو بيايم كه تو پيامبر خدا و قومش را نفرين كنى؟ بلعم باعورا آنقدر آن حيوان را زد تا جان داد. در اين هنگام اسم اعظم از دست او رفت. (350)

2. سعد وقاص از سابقين در اسلام است كه پيش از ابوبكر مسلمان شد و يكى از نامه نويسان پيامبر (صلى الله عليه وآله) بود، امّا عاقبتش بد شد و با امام على (عليه السلام) بيعت نكرد ولى پس از امام (عليه السلام) وقتى شنيد كه معاويه به سبّ و لعن على (عليه السلام) مى پردازد بر او وارد شد و گريست و در باب فضايل اميرالمؤمنين (عليه السلام) سخن گفت و حديث «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا علىٌّ مَوْلاه » و حديث مباهله و حديث منزلت را به رخ معاويه كشيد.

معاويه او را از شام بيرون كرد و به فرماندار مدينه نوشت تا سعد وقاص را مسموم كند و او هم عمل كرد و سعد را مسموم كرد. سعد نه با حكومت حق كنار آمد و نه با حكومت باطل و خَسِرَالدُنيا و الآخِرَة شد. (351)

3. حسان ، شاعر پيامبر(صلى الله عليه وآله) هم متأسّفانه با همه درخشش به مشكل تلوّن (در آغاز زندگى ايمان قابل قبول داشتند ولى بد عاقبت شدند) دچار شد. او شعرى كه درغدير سرود به جاى كلمه مولا كلمه امام را آورد:

وَ قالَ لَهُ قُمْ يا علىُّ فاِنَّنِي *** رَضِيتُكَ مِنْ بَعْدِى اِماماً و هادِياً

«پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: يا على برخيز كه من تو را به عنوان امام و هادى مردم پس از خودم برگزيدم».

همين حسان پس از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به انحراف گراييد و در زمان خلافت على (عليه السلام) ، عثمانى از آب درآمد و در خطّ مخالف قرار گرفت; و از اينجا سرّ كيفيّت دعاى پيامبر (صلى الله عليه وآله) در حقّ او معلوم مى گردد كه فرمود: «لا تَزالُ يا حَسّانُ مُؤيَّداً بِروحِ القُدُسِ ما نَصَرْتَنا بِلِسانِك ; تا زمانى كه با زبانت ما را يارى مى كنى مورد تأييد مى باشى».

4. قيس بن عمرو بن مالك كهلانى معروف به نجاشى شاعر، از اهل نجران يمن و از ياران امام على (عليه السلام) بود در صفّين به جنگ با شاعران شام رفت، پس از جنگ صفّين در ماه رمضان به كوفه آمد و مهمان دوست خود ابوسماك شد. ولى در آن روز ناهار خوردند و شراب نوشيدند و مست شدند، امام (عليه السلام) 80 تازيانه به خاطر شراب خوارى و 20 تازيانه به خاطر بى حرمتى به ماه مبارك رمضان به عنوان حد به او زد. از حضرت جدا شد و به معاويه پيوست.

5. طلحه از قريش و از اهل مكّه و از پيشگامان در اسلام است، در جنگهاى زيادى حضور داشت ولى سرانجام در جنگ جمل شركت كرد و كشته شد.

6. زبير از خواصّ پيامبر(صلى الله عليه وآله) و پسر عمّه حضرت و پسر صفيّه دختر عبدالمطَّلب است. او از علاقه مندان على (عليه السلام) و در دوران غربت پس از ارتحال پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله) تا به خلافت رسيدن امام (عليه السلام) همراه حضرت بود. زبير وقتى ديد على (عليه السلام) را با اهانت به مسجد مى برند با شمشير به آنها حمله كرد و خروش برآورد: «يا مَعْشَرَ بَنِى هاشِم أَيُفعَلُ هذا بعلىّ و أَنْتُم أحياء; آيا شما زنده ايد و با على اينگونه رفتار مى شود».

او از وفاداران به امام على (عليه السلام) بود، وقتى على (عليه السلام) فرمود: وفاداران من فردا صبح با سرهاى تراشيده و همراه با سلاح به منزل من بيايند، تنها سلمان، ابوذر، مقداد و زبير به وعده خود وفا كردند; و نيز در شوراى شش نفره اى كه عمر تشكيل داد او حامى على (عليه السلام) بود. امّا سرانجام دنيا او را فريفت و فتنه جمل را به پا كرد و در همين فتنه كشته شد و امام (عليه السلام) شمشيرش را گرفت و فرمود: «سَيْفٌ طَالَما جَلى الكَرْبَ عن وَجْهِ رَسولِ الله... ; چه زمان طولانى اين شمشير گرد اندوه از چهره رسول خدا زدود».

و آن حضرت فرمود: تا زمانى كه فرزند زبير يعنى عبدالله به دنيا نيامد او از ما اهل بيت بود، امّا عبدالله سبب گمراهى او شد.

7. على (عليه السلام) در جلسه اى كه جمعى از صحابه پيامبر (صلى الله عليه وآله) از جمله أنَس بن مالِك حاضر بودند، فرمود: اى حاضران، كدام يك از شما با گوش خود شنيده است كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در غدير خم فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلىٌّ مَوْلاه »

جمعى از جاى برخاستند و گواهى دادند ولى انس بن مالك شهادت نداد، امام به او فرمود: چه چيز باعث شد كه شهادت ندهى؟ گفت: پير و فراموش كار شده ام. امام فرمود: «اللّهُمَّ إن كانَ كاذِباً فَارْمِهِ بَيْضاءَ لا تُخْفِيها العِمامَة ; خدايا اگر دروغ مى گويد سفيدى (بيمارى پيسى) در صورتش پديد آور كه قابل مخفى كردن با عمامه نباشد». او به اين بيمارى دچار شد و تا آخر عمر با او بود.

نمونه هاى ديگرى كه علاقه مندان مى توانند به تاريخ مراجعه كنند عبارتند از: عبدالله بن زبير، عبدالله بن عمر، أشعث بن قيس، عبيدالله بن عباس، شريح قاضى، شمربن ذى الجوشن، شبث بن ربعى، عمر سعد.

هميشه و در هر حال از خدا بخواهيم كه عاقبت ما را ختم به خير بگرداند، إن شاء الله تعالى.

38. فضيلت علم و عالم

قال رسول الله (صلى الله عليه وآله) : «لاخَيْرَ فى العَيْشِ اِلاّ لِرَجُلَيْن: عالم مُطاع، و مُسْتَمِع واع». (352)

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «زندگى براى دونفر خوب است: يكى عالم مطاع و دوم شنونده نگهدارنده».

كلمه «واع» از وَعْى به معناى نگهدارنده است. در اين حديث مى فرمايد زندگى براى دو نفر خوب است: اوّل عالمى كه از علم او استفاده شود، و دوم شنونده اى كه بشنود و عمل كند. اگر اين دو دست به دست هم بدهند سعادت جامعه تضمين مى شود.

اين دو قيد كه در روايت آمده، ساده نيست. عالم چه كند كه مطاع شود و مستمع چه كند كه واعى شود.

مطاع شدن شرايطى دارد و اوّلين شرطش اين است كه آنچه مى گويد به آن ايمان داشته باشد. وقتى مى گويد تا پاى جان ايستاده ام، ايستاده باشد مثل خود پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) كه اوّلين كسى بود كه ايمان آورد: (آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ ). (3532)

من كه به خود ايمان ندارم چه انتظارى دارم كه مصداق عالم مطاع شوم، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) آنقدر به آورده هايش ايمان دارد كه وقتى مى بيند ديگران ايمان نمى آورند و در راه ضلالت قرار دارند، مى خواهد دق كند و از بس كه عبادت مى كند پاهايش ورم مى كند: «(مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى ); ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه به زحمت افتى». (354)

شرط دومش اين است كه همانطور كه مى گويد عمل كند، اگر مى گويد زندگى ساده اى داشته باشيد، اوّل بايد از خود شروع كند، اگر از تقوا و راستگويى مى گويد اوّل خودش بايد عامل به آن باشد.

امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد: «عالِمٌ يُنْتَفَعُ بِعِلْمِه، أَفْضَل مِنْ سَبعينَ أَلْف عابد ; عالمى كه از علمش استفاده شود بهتر از هفتاد هزار عابد است». (355)

مسأله مهم در ميان اهل علم تنها فرا گرفتن علم و عمل كردن به آن نيست، گرچه اين دو خوب و صحيح است امّا مسأله مهم اين است كه مردم از اين علم بهره اى ببرند و هم خود به تكامل برسند و هم اجتماع را به مسير سعادت رهنمون شوند. علماى بزرگى داشتيم كه مظهر علم و تقوا بودند امّا مردم از علم آنها بهره اى نگرفتند و علم را با خود به قبر بردند و اين ضايعه بزرگى است. آنچه باعث مى شود كه عالم از هفتاد هزار عابد بالاتر شود، «ينتفع بعلمه» است و دليلش اين است كه عابد گليم خويش برون مى برد زآب و فقط خودش را نجات مى دهد اما عالم سعى مى كند كه بگيرد غريق را، و گاهى هزاران نفر به بركت علم او نجات پيدا مى كنند.

حالا چه كنيم كه «ينتفع بعلمه» بشويم و علم ما مورد بهره بردارى قرار بگيرد؟

چند راه وجود دارد

اوّل: اينكه مسلّح به سلاح بيان و قلم شويم، چرا كه بيشتر، با اين دو روش مى شود علوم را منتشر كرد و اين ميسّر نمى شود مگر با تمرين و ممارست بسيار زياد. شايد مانند علاّمه مجلسى افراد زيادى داشته باشيم، علامه مجلسى اهل قلم بود و اين همه آثار با ارزش را به يادگار گذاشت.

دوم: پرورش شاگرد است كه بايد به تدريس عادت كنيم.

سوم: اينكه انسان از نظر تقوا الگو شود كه اخلاق و معاشرت او باعث توجّه ديگران به سوى اسلام بشود.

امام على (عليه السلام) در حديثى مى فرمايد: «تَعَلَّموا العِلْمَ فَإنَّ تَعَلُّمَهُ حَسَنةٌ، و مُدَارسَتَه تَسْبِيحٌ و البَحْثَ عنه جِهادٌ، وتَعْلِيمَهُ لِمَن لا يَعْلَمُه صَدَقةٌ ; علم را ياد بگيريد چرا كه يادگيرى علم حسنه و مذاكره آن به منزله تسبيح و بحث درباره آن جهاد و تعليم آن به كسى كه نمى داند نوعى صدقه و انفاق در راه خداست». (356)

اين چهار مرحله را كه در روايت آمده هر كس بايد طى كند، اوّل: فراگيرى علم، دوم: تثبيت آن علم، سوم: توسعه و تكميل آن، و چهارم: نشر آن در ميان مردم است.

بعضى خيال مى كنند كه جهاد فقط با جان است در حالى كه جهاد با جهل و جهاد با تهاجمات فرهنگى دشمن از مصاديق بارز جهاد است. وقتى اسم صدقه به ميان مى آيد بعضى خيال مى كنند فقط صدقه مالى مراد است و حال اينكه نشر علم از بالاترين انفاقهاست.

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «العِلْمُ وَدِيعَةُ اللهِ فى أرْضِهِ، والعُلَماءُ أُمَناؤه عليهِ، فَمَن عَمِلَ بِعلْمِهِ أدّى أمانَتَهُ، و مَنْ لَمْ يَعْمَلْ بِعِلْمِهِ كُتِبَ فى ديوانِ الخائنين ; علم وديعه و امانت خدا در زمين است و علما امانت دار آن هستند، پس كسى كه به علمش عمل مى كند، اداى امانت كرده و كسى كه به علمش عمل نكند نامش در دفتر خائنين ثبت مى شود». (357)

علم طريقيّت به عمل دارد و موضوعيّت ندارد و تمام برنامه هاى انبياى الهى مقدمه تربيت انسان است. علم بى عمل انسان را از خدا دور مى كند و عالم اگر به علمش عمل نكند، نه تنها خودش بيچاره مى شود، بلكه سخنانش هم بى اثر مى شود. همانطورى كه باران روى سنگ بند نمى شود و مى ريزد موعظه عالم بى عمل هم از دل مردم مى ريزد. چه جالب مى فرمايد امام على (عليه السلام) : اى مردم اگر شما را به چيزى دعوت مى كنم قبل از شما خودم انجام مى دهم و اگر از چيزى نهى مى كنم اوّل خودم آن را ترك مى كنم.

39. نشانه مؤمن

قال رسولُ الله (صلى الله عليه وآله) : «مَن سَرَّتْهُ حَسَنَتُهُ وَ ساءَتْهُ سَيَِّئتُهُ فَهُوَ مُؤْمِنٌ».

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «كسى كه نيكيها او را خوشحال و بديها او را ناراحت كند، مؤمن است». (358)

اين حديث ممكن است دو معنا داشته باشد يكى اينكه از حسنات و سيّئات خودش متأثّر بشود يعنى اگر حسنه اى انجام داد خوشحال شود و اگر سيئه اى انجام داد ناراحت شود. و معناى ديگر اينكه مربوط به ديگران باشد كه از حسنات ديگران خوشحال و از سيّئات آنها ناراحت شود و امكان اين هم هست كه مفهوم عام داشته باشد و شامل هر دو مورد بشود كه اين نشانه ايمان است.

گاهى انسان كار خوبى انجام مى دهد و يا ديگران كار خوبى انجام مى دهند، امّا در او اثر نمى گذارد، و گاهى كار بدى انجام مى دهد و يا ديگران انجام مى دهند، امّا در او تأثيرى ندارد و بى تفاوت است، اين نشانه عدم ايمان است، چون حقيقت ايمان آن چيزى است كه به وجود انسان جهت بدهد و اگر جهت ندهد معلوم مى شود كه پايه و اساسى ندارد، در مقابل چيزى كه هماهنگ باايمان اوست براى او جاذبه دارد و آنچه ناهماهنگ است براى او نفرت آور است كه اين نشانه ايمان است.

اگر بخواهيم ايمانمان را آزمايش كنيم از همين معيار مى توانيم استفاده كنيم كه اگر كار بدى انجام داديم تا شب ناراحت بوده، و اگر كار خوبى انجام داديم هر وقت آن كار خير را مى بينيم خوشحال شويم كه خدابه ما توفيق داده است، اين دليل بر ايمان ماست.

از اينجا به اين نكته مى رسيم كه يكى از مراحل امر به معروف ونهى از منكر، درونى و قلبى است به اين معنا كه اگر خلافى در عالم رخ داد و از دستش كارى ساخته نيست ولى در قلبش احساس ناراحتى مى كند، و اگر عمل نيكى در عالم رخ داد در قلبش احساس خوشحالى مى كند.

پناه ببريم به خدا از روزى كه گناه كنيم و ناراحت نشويم و يا كار خيرى كرده و خوشحال نشويم. اين ناراحتى در مقابل گناه، مرحله اى از توبه و پشيمانى است.

40. ياران امام زمان(عليه السلام)

قال لوط (عليه السلام) : (لَوْ أَنَّ لِى بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِى إِلَى رُكْن شَدِيد ). (359)

قرآن مجيد از زبان حضرت لوط (عليه السلام) مى فرمايد: «اى كاش در برابر شما قدرتى داشتم; يا تكيه گاه و پشتيبان محكمى در اختيار من بود».

حديثى درباره اصحاب و ياران حضرت ولى عصر (عليه السلام) و قدرت و قوّت آنها در ذيل اين آيه كه مربوط به قوم لوط و دعا و تقاضاى حضرت لوط است وارد شده است هنگامى كه مهمانانى از فرشته نزد حضرت لوط آمدند، در عين حال كه حضرت هنوز آنها را نمى شناخت. عده زيادى براى مزاحمت مهمانان به سوى خانه لوط (عليه السلام) حركت كردند; حضرت ناراحت شد و فرمود: اى كاش قدرت داشتم و شما را درهم مى كوبيدم.

راوى از امام صادق (عليه السلام) تفسير اين آيه را سؤال مى كند. حضرت مى فرمايد: لوط آرزو مى كرد كه يكى از ياران مهدى(عجّل الله تعالى فرجه الشريف) در اختيار او باشد، بعد امام توضيح مى دهد كه ياران مهدى(عجّل الله تعالى فرجه الشريف) اين چنين هستند: «اِنَّ الرَّجُلَ مِنْهُم يُعطى قُوَّةَ أربَعينَ رَجُلاً و اِنَّ قَلْبَهُ لاَشَّدُ منْ زُبَرِ الْحَديدِ وَلَوْ مَرُّوا بِجِبالِ الْحَديدِ لَقَطَعوها »

امام سه ويژگى براى ياران مهدى (عليه السلام) بر مى شمرد: اوّل اينكه يكى از آنها به اندازه چهل انسان قدرت دارد، قوّت از نظر مديريّت، ايمان، تقوا، علم و دانش.

دوم اينكه قلب آنها، يعنى اراده، شجاعت و شهامت آنها، مثل آهن محكم و شكست ناپذير است.

سوم اينكه اگر از كوه هاى آهن بگذرند آنها را در هم مى شكنند.

در واقع بايد همين گونه باشد، چرا كه آنها مى خواهند دنيا را دگرگون كنند. اين اشتباه است كه اگر كسى خيال كند همه كارها با اعجاز و دعا انجام مى شود; بلكه از اسباب ظاهرى و آدمهاى لايق و شايسته نيز كمك گرفته مى شود.

يار آن حضرت بودن خودسازى مى خواهد و بايد نيروى علم، ايمان و ايثار را در خود زنده كنيم تا آن لياقت حاصل شود. در روايات آمده است انتظار، بزرگ ترين عبادت است. «أفْضَلُ العِبادَةِ انْتِظارُ الفَرَجِ ». (360)

بدين جهت است كه بزرگ ترين اثر تربيتى را در شخص منتظر دارد، شخصى كه انتظار امام زمان (عليه السلام) را مى كشد، سعى مى كند خود را به آن حضرت نزديك كرده و اعمال و رفتارش را درست كند; حسادت، كينه، نفاق و كارهاى خلاف را از خود دور كرده و خود را به فضايل اخلاقى آراسته كند.

اميدواريم چشم ما به جمال نورانى آن حضرت روشن و منوّر گردد و از ياران خاصّ آن حضرت به حساب آييم. إن شاءالله.

منابع

1. قرآن

2. نهج البلاغه

3. آثار الصادقين - مرحوم احسانبخش

4. احياء علوم الدين - غزالى

5. اخلاق در قرآن - آية الله العظمى مكارم شيرازى

6. ارشاد القلوب - ابومحمّد ديلمى

7. اسدالغابة - ابن اثير

8. اصول كافى - محمّد بن يعقوب الكلينى

9. الأمالى - شيخ صدوق

10. الامالى - شيخ طوسى

11. الحقائق فى محاسن الأخلاق - ملامحسن فيض كاشانى

12. امتحان سنّت الهى و عامل تكامل - حسين شفايى

13. بحارالانوار - محمد باقر مجلسى

14. تحف العقول - شيخ على بن شعبه حرانى

15. تفسير المنار - محمّد رشيد رضا

16. تفسير برهان - سيّد هاشم بحرانى

17. تفسير درّالمنثور - عبدالرحمن السيوطى

18. تفسير روح البيان - اسماعيل حقّى البروسى

19. تفسير روح الجنان - ابوالفتوح رازى

20. تفسير قرطبى - محمّد بن احمد انصارى قرطبى

21. تفسير قمى - على بن ابراهيم قمى

22. تفسير مجمع البيان - شيخ طبرسى

23. تفسير نمونه - آية الله العظمى مكارم شيرازى

24. تفسير نورالثقلين - الحويزى عبد على العروسى

25. تنبيه الخواطر - مجموعه ورام

26. تهذيب الاحكام - شيخ طوسى

27. ثواب الأعمال - شيخ صدوق

28. جامع السعادات - محمّد مهدى نراقى

29. حياة الامام موسى بن جعفر (عليه السلام) ـ شيخ باقر شريف القرشى

30. خصال - شيخ صدوق

31. سفينة البحار - شيخ عبّاس قمى

32. شرح غررالحكم ـ جمال الدين ابن الحسين الخوانسارى

33. شرح نهج البلاغه - ابن ابى الحديد

34. صحيح بخارى - محمّد بن اسماعيل بخارى

35. صحيح مسلم - مسلم بن حجاج

36. صحيفة الزهرا - شيخ جواد قيّومى

37. علل الشرايع - شيخ صدوق

38. فاطمه بانوى نمونه اسلام - ابراهيم امينى

39. فروع كافى - مرحوم كلينى

40. كحل البصر ـ شيخ عباس قمى

41. كشف الغمّه - شيخ على بن عيسى اربلى

42. كنزالعمّال - متّقى هندى

43. كنزالفوائد - شيخ ابوالفتح كراجكى

44. مجمع البحرين - فخرالدين الطريحى

45. مجموعه ورام - ابو الحسن ورام بن ابى فراس الأشترى

46. محجّة البيضاء فى تهذيب الاحياء - ملاّ محسن كاشانى

47. مستدرك الوسائل - محدّث نورى

48. معانى الاخبار - شيخ صدوق

49. مفاتيح نوين

50. مفردات الفاظ القرآن - راغب اصفهانى

51. مكارم الأخلاق - شيخ حسن طبرسى

52. من لايحضره الفقيه - شيخ صدوق

53. ميزان الحكمه - محمّدى رى شهرى

54. وسائل الشيعه - شيخ حرّ عاملى