24. حيا
قال رسول الله (صلى الله عليه وآله) :
«الْحَياءُ مِنَ الإيمانِ».
(181)
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:
«حيا از ايمان است».
علماى علم اخلاق حيا را حالت انقباض نفس مى دانند كه در مقابل زشتيها خود را عقب مى كشد. سرچشمه حيا مثل بسيارى از عكس العملهاى انسان همان معرفت و شناخت است. انسان وقتى زشتى عملى را مى شناسد خودش را در مقابل آن حفظ مى كند.
حيا يك عامل مهمّ باز دارنده است و باعث مى شود كه انسان به بسيارى از گناهان آلوده نشود، به عنوان مثال، حيا مانع مى شود از اينكه دروغ بگويد، غيبت كند يا ريا كند. و خودش را در مقابل چنين اعمالى حفظ مى كند.
وقتى حياى انسان از بين رود، ديگر ميان او و گناهش مانعى وجود نخواهد داشت.
در احاديث اهل بيت(عليهم السلام) روى حيا تأكيد بسيار شده است، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در حديث مورد بحث مى فرمايد:
حيا و شرم، از ايمان است.
حيا يك حالت دفاعى است مثل سيستم دفاعى بدن كه وقتى ميكروبى وارد بدن مى شود اين سيستم آن را نابود مى كند.
و همچنين حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد:
«وَ مَنْ كَثُرَ خَطَؤُهُ قَلَّ حَياؤُهُ، وَ مَنْ قَلَّ حَياؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ، وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ ماتَ قَلْبُهُ، وَ مَنْ ماتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النّارَ; كسى كه خطايش زياد شود حيايش كم مى شود (چون وقتى يك بار گناه كند خجالت مى كشد; امّا وقتى تكرار شد ديگر خجالت نمى كشد و حيا كم مى شود) و كسى كه حيايش كم شد، زهدش كم مى شود (پرهيز از گناه نمى كند) و كسى كه پرهيز از گناهش كم شود، قلبش مى ميرد، و كسى كه قلبش بميرد، اهل جهنّم است».
(182)
پس بى حيايى انسان را به جهنّم مى كشاند.
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد:
«لا إيمانَ لِمَنْ لا حَياءَ لَهُ; كسى كه ايمان ندارد، حيا نيز ندارد».
(183)
در هر جامعه اى گناه تكرار شود، حيا از بين مى رود و هرگاه گناه تكرار بشود ابهّت آن جامعه از بين مى رود يا ابهت آن گناه يا ابهت آن كار خوب از بين مى رود.
چه كنيم كه حيا زياد شود و اين سپر هميشه باشد؟
دو راه وجود دارد:
1. كسب معرفت بيشتر; يعنى در مورد عواقب گناه بيشتر فكر كنيم و درباره خدا معرفتمان بيشتر شود، و باور كنيم كه عالم محضر خداست.
2. وقتى گناهى از ما سر زد، فوراً توبه كرده و اين ديوار شكسته را تعمير كنيم.
25. قرآن، پيامبر و انفاق
قالت فاطِمةُ الزَّهْراءُ (عليه السلام) :
«حُبِّبَ إلىَّ مِنْ دُنْياكُمْ ثَلاثٌ، تِلاوَةٌ كِتابِ اللهِ، وَالنَّظَرُ في وَجْهِ رَسولِ اللهِ، وَالإنْفاقُ في سَبيلِ اللهِ».
(184)
حضرت زهر (عليه السلام) مى فرمايد:
«سه چيز از دنياى شما محبوب من است:
اوّل خواندن قرآن، دوم نگاه كردن به چهره رسول الله، سوم انفاق در راه خدا».
شخصيّت افراد متفاوت و داراى مراتب و درجاتى است، و از چند راه مى توان شخصيّت افراد را شناخت.
1. از راه «دعا»، كه ببينيم دعايش چگونه است، آيا فقط براى خود و فرزندانش دعا مى كند، كه در اين صورت خيلى حقير است، و يا اينكه دعايش عمومى است.
على (عليه السلام) وقتى دعا مى كند اين گونه است:
خدايا آنچه از خوبيها به اوليايت درگذشته عنايت كردى و در حال عنايت مى كنى و در آينده عنايت خواهى كرد، به من عطا كن.
درباره حضرت زهر (عليه السلام) آمده است كه امام حسن (عليه السلام) مى فرمايد:
مادرم را در شب جمعه ديدم كه تا صبح مشغول عبادت پروردگار و پيوسته در حال ركوع وسجود بود تا اينكه سفيده صبح نمايان گشت، شنيدم كه مؤمنين را يك يك نام مى بَرد و دعا مى كرد امّا براى خودش دعا نكرد، عرض كردم:
مادرجان چرا براى خودت دعا نمى كنى؟
فرمود:
اوّل همسايه بعد خويشتن، اَلجارُ ثُمَّ الدّار.
(185)
2. راه دوم براى شناخت فرد «شعر» است كه چه شعرهايى را حفظ مى كند يا مى سرايد.
3. از راه محبوبيتهاى انسانى يعنى چه چيزهايى را دوست دارد.
در اين حديث حضرت زهر (عليه السلام) مى فرمايد:
از دنياى شما سه چيز محبوب من هست:
اوّل: تلاوت قرآن
قرآن پاك ترين كتاب از مبدأ پاكى و طهارت، بر پاك ترين قلب عالم هستى و از لبان پاك ترين مخلوق الهى، بر عالم وجود عرضه گرديد; به همين دليل كسانى مى توانند به اين كتاب نزديك شوند و از آن بهره گيرند كه ظاهر و باطنى پاك و طاهر داشته باشند. (إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ * فِى كِتَاب مَّكْنُون * لاَّ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ
).
(186)
در قرآن خداوند پيامبرش را به چند كار مأمور مى كند كه يكى از آن كارها اين است:
«(وَأَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ
); من مأمورم كه قرآن را تلاوت كنم».
(187)
و در جاى ديگر مى فرمايد:
«(فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ
); پس آن مقدار كه براى شما ميسّر است، قرآن تلاوت كنيد».
(188)
آداب تلاوت قرآن
در قرآن و روايات، براى تلاوت و بهره گيرى از آيات، آداب و شرايطى بيان شده كه به چند نمونه از آن اشاره مى شود:
1. پاكيزگى
«(لاَّ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ
); و جز پاكان نمى توانند به آن دست زنند ]= دست يابند[».
(189)
اين تعبير هم اشاره به پاكيزگى ظاهرى دارد كه براى تماس با قرآن بايد با طهارت و وضو باشيم، و هم اشاره به اينكه درك مفاهيم و محتواى اين آيات تنها زمانى ميسّر است كه از رذايل اخلاقى پاك باشيم.
2. طهارت دهان
احاديثى از ائمّه(عليهم السلام) وجود دارد كه از دهان به عنوان «راه قرآن» و «يكى از راههاى پروردگار» ياد شده است.
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد:
پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود:
«نَظِّفُوا طريق القرآنِ. قيل:
يا رسولَ اللهِ وما طَرِيقُ القرآنِ؟ قال:
أفواهَكُم. قيل:
بِماذا؟ قال:
بالسّواكِ; راه قرآن را پاكيزه سازيد. پرسيدند:
اى
رسول خداا راه قرآن چيست؟ فرمود:
دهانهاى شما. پرسيدند:
چگونه پاكيزه كنيم؟ فرمود:
با مسواك زدن».
(190)
در حديث ديگرى امام رض (عليه السلام) از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نقل مى كند كه فرمود:
«أفواهُكُمْ طَريقٌ مِنْ طُرُقِ رَبِّكُمْ، فَأَحَبُّها إلَى اللهِ أطْيَبُها ريحاً، فَطَيِّبُوها بِما قَدَرْتُم عَلَيهِ; دهانهاى شما راههاى پروردگارتان است، آن را پاكيزه سازيد».
(191)
دهانى كه غذاى مشكوك و حرام وارد آن مى شود، دهانى كه گناهان بزرگى چون دروغ، تهمت و غيبت را مرتكب مى شود، دهانى كه دل دردمندان را مى شكند، دهانى كه پيوسته مسلمانان از شرّ آن در واهمه و عذاب هستند چگونه مى تواند محلّ تلفّظ آيات قرآن باشد؟ تلاوت قرآن بايد از دهانى پاك بگذرد و گرنه آب صاف در يك نهر آلوده، بالاخره آلوده خواهد شد. اگر قرآن از دهان ناپاك بيرون آيد، مصداق اين حديث پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) است كه:
«رُبَّ تال للقرآنِ والقرآنُ يَلْعَنُهُ; چه بسا تلاوت كننده قرآن، كه قرآن او را لعن مى كند».
(192)
3. پناه بردن به خدا
به هنگام تلاوت قرآن بايد از شيطان رجيم و رانده شده، به خدا پناه برد، چنانكه آمده است:
«(فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
); هنگامى كه قرآن مى خوانى، از شرّ شيطان مطرود، به خدا پناه بر».
(193)
4. تلاوت به صورت ترتيل
قرآن را بايد به صورت «ترتيل» تلاوت كرد، يعنى شمرده، و توأم با تفكّر:
«(وَرَتِّلِ القرآنَ تَرْتيلاً
); و قرآن را با دقّت و تأمّل بخوان».
(194)
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم:
«إنّ الْقرآنَ لايُقْرَأُ هَرْمَةً ولكنْ يُرَتَّلُ تَرْتيلا، إذا مَرَرْتَ بآية فيها ذِكْرُ النّارِ، وقَفْتَ عِنْدَها وَتَعَوَّذْتَ باللهِ مِنَ النّار; قرآن را تند و دست و پا شكسته نبايد خواند، بلكه بايد به آرامى تلاوت كرد، هنگامى كه به آيه اى مى رسى كه در آن ذكر آتش دوزخ شده توقّف كن و بينديش (و مى انديشى) و به خدا از آتش دوزخ پناه بر».
(195)
5. «تدبّر و تفكّر» در آيات قرآن
قرآن مى فرمايد:
«(أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ
); آيا درباره قرآن نمى انديشند».
(196)
در حديثى آمده است كه اصحاب و ياران پيامبر (صلى الله عليه وآله) قرآن را ده آيه ده آيه از پيامبر مى آموختند، و ده آيه دوم را فرا نمى گرفتند، مگر اينكه آنچه در آيات نخستين بود از علم و عمل بجا بياورند.
عن أبى عبدالرحمن السّلمي، قال:
حدّثنا مَنْ كانَ يُقْرِئنا مِنَ الصّحابَةِ أنَّهُم كانوا يأخُذونَ مِنْ رَسُولِ اللهِ (صلى الله عليه وآله) عَشْرَ آيات، فَلا يَأْخُذون في العَشْرِ الآخر حتّى يَعْلَموا ما في هذِه مِنَ العِلْمِ وَالْعَمَلِ.
(197)
و در حديثى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:
«اعْرِبوا القرآنَ وَالتَمِسُوا غَرائِبَهُ; قرآن را فصيح و روشن بخوانيد و از شگفتيهاى مفاهيم آن بهره گيريد».
(198)
آثار تلاوت قرآن
1. نورانيّت قلب
رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:
«اِنَّ هذِهِ القُلوبَ تَصْدَأُ كَما يَصْدَأُ الحديدُ. قيلَ:
يا رسولَ الله فَما جَلاؤها؟ قال:
تَلاوَةُ القرآنِ; اين دلها نيز همانند آهن زنگ مى زند. عرض شد:
اى رسول خدا، صيقل دهنده دلها چيست؟ فرمود:
تلاوت قرآن».
(199)
2. ايجاد معنويّت در اهل منزل
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:
«ما اجتمَعَ قَومٌ في بيت مِنْ بُيوت اللهِ يَتْلُونَ كِتابَ اللهِ وَيَتَدارَسُونَهُ بَيْنَهُمْ، إلاّ نَزِلَتْ عَلَيْهِمُ السَّكينَةُ، وَغَشِيَتْهُمُ الرَّحْمَةُ وَحَفَّتْهُمُ الملائِكَةُ وَذكَرهُمُ اللهُ فِيمَنْ عِنْدَهُ; هيچ گروهى در خانه اى از خانه هاى خدا براى تلاوت كتاب خدا و مباحثه آن جمع نمى شوند، مگر آنكه آرامش بر آنان فرود مى آيد و رحمت ايشان را فرا مى گيرد و فرشتگان آنان را در ميان مى گيرند».
(200)
3. توسعه روزى و حضور ملائكه در منزل
«عن أبى عبدالله (عليه السلام) قال:
أميرالمُؤمنين (عليه السلام) :
البَيتُ الذي يُقْرَأُ فيهِ القُرآنُ و يُذْكَرُ اللهُ عَزَّوجَلّ فيه، تَكْثُرُ بَرَكتُه وَتَحْضُرُهُ المَلائِكَةُ وَتَهْجُرُه الشَّياطِينُ وَيضيُ لأهْلِ السَّماءِ كما تُضِيءُ الكَواكِبُ لأهْلِ الأرْضِ، و إنَّ البَيْتَ الّذي لايُقْرَأُ فِيهِ القُرْآنُ ولا يُذْكَرُ اللهُ عزَّوَجَلّ فيهِ، تَقِلُّ بَرَكَتُهُ وَتَهْجُرُهُ المَلائِكَةُ وَتَحْضُرُهُ الشَّياطِينُ; امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد:
على (عليه السلام) فرموده است:
خانه اى كه در آن قرآن خوانده مى شود، و نام خدا در آن برده شود، بركت در آن خانه زياد مى شود، وملائكه در آن حضور پيدا مى كنند، و شيطانها از آن خانه دور مى شوند، و براى اهل آسمان مى درخشد همان گونه كه ستارگان براى اهل زمين مى درخشند، و خانه اى كه قرآن در آن خوانده نمى شود و نام خدا در آن برده نمى شود، بركت آن خانه كم است، و ملائكه از آن خانه رانده و دور مى شوند و شيطانها در آن خانه حاضر مى شوند».
(201)
شاكيان در قيامت
در قيامت شاكيانى هستند كه از انسان شكايت مى كنند:
1. رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در روز قيامت نزد خداوند شكايت مى كند و مى گويد:
«(وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِى اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً
); و پيامبر عرضه داشت:
پروردگارا! قوم من قرآن را رها كردند».
(202)
اين شكايت پيامبر (صلى الله عليه وآله) امروز نيز هم چنان ادامه دارد، كه اين قرآن را به دست فراموشى سپردند، قرآنى كه عامل پيروزى و حركت و ترقّى است، قرآنى كه برنامه زندگى در آن وجود دارد; اين قرآن را رها ساختند و دست گدايى به سوى ديگران دراز كردند و قرآن در ميان آنها به صورت يك كتاب تشريفاتى درآمده است; تنها الفاظش را با صداى جالب از دستگاههاى فرستنده پخش مى كنند، و براى افتتاح خانه نو و يا حفظ مسافر و شفاى بيماران و حدّاكثر براى تلاوت به عنوان ثواب از آن استفاده مى كنند.
نقل شده است كه ناپلئون در مورد مسلمانان تحقيق مى كند و مى پرسد:
مركز علمى مسلمين كجاست؟ مصر را معرّفى كردند، او پس از ورود به مصر با مترجم عرب به كتابخانه آن شهر وارد شد و گفت:
يكى از اين كتابها را براى من بخوان. او دست برد يكى را برداشت ديد قرآن است، باز كرد و اين آيه آمد:
«(إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِى لِلَّتِى هِىَ أَقْوَمُ
); اين قرآن، به راهى كه استوارترين راههاست، هدايت مى كند».
(203)
مترجم آيه را براى ناپلئون ترجمه كرد، پس از آن ناپلئون چند روز پشت سرهم مى آمد و آياتى از قرآن را برايش قرائت و ترجمه مى كردند; بعد از آن ناپلئون دو جمله گفت:
الف) اگر مسلمانان از دستور جامع اين كتاب استفاده كنند ذلّت نخواهند ديد.
ب) تازمانى كه اين قرآن بين مسلمين حكومت مى كند، مسلمانان تسليم ما نخواهند شد، مگر اينكه بين آنها و اين قرآن جدايى بيفكنيم.
2. يكى ديگر از شاكيان در روز قيامت قرآن است. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد:
«ثَلاثَةٌ يَشْكونَ إلَى اللهِ عَزَّوجَلّ:
مَسْجدٌ خَرابٌ لا يُصَلّي فيه أهلُهُ، وَ عالِمٌ بَيْنَ جُهّال، وَمُصْحَفٌ مُعَلَّقٌ قَدْ وَقَعَ عَلَيهِ غُبارٌ، لا يُقْرَءُ فِيه; سه چيز نزد خدا شكايت مى كنند:
مسجدى كه خراب شده و در آن نماز خوانده نمى شود، عالمى كه در بين مردم قرار دارد و از او بهره نمى برند، و قرآنى كه غبار روى آن را گرفته و خوانده نمى شود».
(204)
دوم: نگاه به چهره رسول خدا
دومين چيزى كه حضرت زهر (عليه السلام) مى فرمايد از دنياى شما اختيار كردم و محبوب من است، نگاه كردن به صورت رسول الله است، و اين به چند جهت است:
يكى به خاطر اينكه پدر است و نگاه محبّت آميز به چهره پدر عبادت است. و دوم به خاطر اينكه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) عالم است و نگاه به چهره عالم عبادت است و سوم به خاطر اينكه پيامبر است.
سوم: انفاق
سومين چيزى كه حضرت زهر (عليه السلام) مى فرمايد از دنياى شما اختيار كردم:
انفاق در راه خداست.
«انفاق» يك قانون عمومى در جهان طبيعت و در سازمان بدن هر موجود زنده است. به عنوان مثال در طبيعت، خورشيد، نورش را رايگان در اختيار ما و طبيعت مى گذارد، و يا وقتى كه يك دانه در زمين مى افشانيم، هفتاد دانه يا بيشتر از آن را در اختيار ما قرار مى دهد.
در سازمان بدن موجودات نيز به همين صورت است، به عنوان مثال قلب انسان تنها براى خود كار نمى كند، بلكه از آنچه دارد به تمام سلّولها انفاق مى كند، مغز و ريه و ساير دستگاههاى بدن انسان، همه از نتيجه كار خود انفاق مى كنند، چرا كه زندگى دسته جمعى بدون انفاق مفهومى ندارد.
انسانى كه به خدا پيوسته و به حكم جمله (مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ
) همه روزيها و مواهب را عطاى خداوند بزرگى مى داند كه چند روزى اين امانت را نزد او گذاشته، نه تنها از انفاق و بخشش در راه او ناراحت نمى شود، بلكه خوشحال است، چرا كه مال خدا را به بندگان او بخشيده، امّا نتايج و بركات مادّى ومعنويش را براى خود خريده است; اين طرز فكر، روح انسان را از بخل و حسد پاك مى كند، و باعث مى شود كه هركس خود را مديون بداند و از مواهبى كه دارد در اختيار همه نيازمندان بگذارد و همچون آفتاب نورافشانى كند، بى آنكه انتظار پاداشى داشته باشد.
چند نكته در باره انفاق
1. انفاق، مايه فزونى است نه كاهش; قرآن مى فرمايد:
«(وَمَا أَنفَقْتُمْ مِنْ شَىْء فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ
); هرچيزى را (در راه او) انفاق كنيد، عوض آن را مى دهد (و جاى آن را پر مى كند) ; و او بهترين روزى دهندگان است».
(205)
از اين تعبير مى فهميم كه:
اوّل:
«شىء» به معناى وسيع كلمه، انواع انفاقها را اعمّ از مادّى و معنوى، كوچك و بزرگ، به هر انسان نيازمند اعمّ از صغير و كبير، همه را شامل مى شود.
ثاني:
انفاق را از مفهوم فنا بيرون مى آورد، و رنگ بقا به آن مى دهد، چرا كه خداوند تضمين كرده، كه با مواهب مادّى و معنوى خود كه چندين برابر است، جاى آن را پر كند.
در روايتى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه مى فرمايد:
«يُنادي مُناد كُلَّ لَيْلَة:
لِدُوا لِلْموتِ، وَيُنادي مُناد:
ابْنُوا للخَرابِ. ويُنادي مناد:
اللّهُمَّ هَبْ لِلْمُنْفِقِ خَلَفاً، وَيُنادي مُناد اللّهُمَّ هَبْ لِلْمُمْسِكِ تَلَفاً. وَيُنادي مُناد:
لَيْتَ النّاسَ لَمْ يُخْلَقُوا. ويُنادى مناد:
لَيْتَهُمْ إذ خُلِقوا فَكّروا فِيما لَهُ خُلِقوا; هرشب منادى آسمانى ندا مى دهد بزاييد براى مردن. و منادى ديگرى ندا مى دهد بنا كنيد براى ويرانى. و منادى ديگرى ندا مى دهد خداوندا براى آنها كه انفاق مى كنند عوض قرار ده. و منادى ديگر ندا مى دهد خداوندا براى آنها كه امساك مى كنند عوضى قرار ده. و منادى ديگرى مى گويد:
اى كاش مردم آفريده نمى شدند. و منادى ديگرى صدا مى زند اى كاش اكنون كه آفريده شده اند، انديشه مى كردند كه براى چه آفريده شده اند».
(206)
در حديث ديگرى از آن حضرت مى خوانيم:
«مَنْ أَيْقَنَ بِالْخُلْفِ سَخَتْ نَفْسُه بِالنَّفَقَةِ; كسى كه يقين به عوض و جانشين داشته باشد در انفاق كردن سخاوتمند خواهد بود».
(207)
2. انفاق بايد از مال حلال و مشروع باشد، چرا كه خداوند غير آن را قبول نمى كند و بركت نمى دهد.
در حديثى آمده است:
شخصى به حضور امام صادق (عليه السلام) آمد و گفت:
دو آيه در قرآن است كه من طبق دستور آن دو آيه عمل مى كنم ولى نتيجه نمى گيرم. امام (عليه السلام) فرمود:
آن دو آيه كدام است؟ عرض كرد:
نخست اين سخن خداوند كه مى فرمايد:
«(ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ
); مرا بخوانيد تا (دعاى) شما را بپذيرم»
(208) و من خدا را مى خوانم امّا دعايم مستجاب نمى شود.
آيه ديگر اينكه خداوند مى فرمايد:
«(وَمَا أَنفَقْتُمْ مِنْ شَىْء فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ
); و هرچيزى را (در راه خدا) انفاق كنيد، خدا عوض آن را مى دهد (و جاى آن را پر مى كند); و او بهترين روزى دهندگان است»،
(209) امّا من در راه خدا انفاق مى كنم ولى چيزى كه جاى آن را پر كند، عايد من نمى شود.
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد:
آيا فكر مى كنى خداوند از وعده خود تخلّف كرده؟ عرض كرد:
نه. فرمود:
پس علّت عدم استجابت دعا چيست؟ عرض كرد:
نمى دانم. امام (عليه السلام) فرمود:
ولى من مى دانم كسى كه اطاعت خدا كند در آنچه امر به دعا كرده، و جهت دعا را رعايت كند، اجابت خواهد كرد، عرض كرد:
جهت دعا چيست؟ فرمود:
نخست حمد خدا مى كنى، و نعمت او را يادآور مى شوى، سپس شكر مى كنى، بعد درود بر پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى فرستى، سپس گناهانت را به خاطر مى آورى و اقرار مى كنى و از آنها به خدا پناه مى برى و توبه مى نمايى، اين است جهت دعا.
امّا در مورد آيه دوم، فكر مى كنى خداوند خلف وعده مى كند؟ عرض كرد:
نه فرمود:
پس چرا جاى انفاق پر نمى شود؟ عرض كرد:
نمى دانم، امام (عليه السلام) فرمود:
اگر كسى از شما مال حلالى بدست آورد و در راه حلال انفاق كند، هيچ درهمى را انفاق نمى كند مگر اينكه خداوند عوضش را به او خواهد داد.
(210)
3. صدقه اوّل به دست خدا مى رسد بعد به دست سائل; در روايتى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى خوانيم:
«إنّ الصّدقَةَ تَقَعُ في يَدِاللهِ قَبْلَ أنْ تَصِلَ إلى يَدِ السائِل; صدقه پيش از آنكه در دست نيازمند قرار گيرد، به دست خدا مى رسد».
(211)
امام سجّاد (عليه السلام) مى فرمايد:
«إنّ الصَّدَقةَ لا تَقَعُ في يَدِالْعَبْدِ حتّى تَقَعَ في يَدِ الرَّبِّ; صدقه در دست بنده نمى افتد مگر اينكه قبلاً در دست خدا قرار گيرد».
(212)
حتّى در روايتى تصريح شده كه همه اعمال آدمى را فرشتگان تحويل مى گيرند، جز صدقه كه مستقيماً به دست خدا مى رسد.
(213)
اين مضمون از طريق اهل سنّت نيز از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در صحيح مسلم و بخارى آمده است:
«هيچ كس از شما صدقه اى از درآمد حلال نمى پردازد ـ و البتّه خداوند جز حلال قبول نمى كند ـ مگر اينكه خداوند با دست راست خود آن را مى گيرد، حتّى اگر يك دانه خرما باشد، سپس در دست خدا نمو مى كند تا بزرگ تر از كوه شود».
(214)
اين احاديث بيانگر اهميّت فوق العاده خدمات انسانى و كمك به نيازمندان است.
از بعضى احاديث استفاده مى شود كه پيشوايان معصوم گاهى پيش از آنكه صدقه اى را به شخص نيازمند بدهند، نخست دست خود را به علامت احترام و تعظيم مى بوسيدند، سپس آن را به نيازمندان مى دادند، و يا اينكه نخست آن را به نيازمند مى دادند بعد از او مى گرفتند و آن را مى بوسيدند و مى بوييدند و به او باز مى گردانيدند، چرا كه با دست خدا روبرو بودند.
4. در مورد اثرهاى انفاق روايت هاى فراوانى از معصومين(عليهم السلام)وارد شده است.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:
«إنَّ الصَّدَقَةَ وَصِلَةَ الرَّحِمِ تَعْمُرانِ الدِّيارَ، وَتَزيدانِ في الأعمارِ; انفاق در راه خدا و صله رحم خانه ها را آباد، و عمرها را طولانى مى كند».
(215)
امام باقر (عليه السلام) فرموده است:
«البِرُّ وَ صَدَقَةُ السِّرِّ يَنْفِيانِ الفَقْرَ وَيَزيدانِ في العُمُرِ ويَدْفَعانِ عن سَبْعينَ مِيْتَةِ سُوء; نيكوكارى و انفاق پنهانى فقر را برطرف ساخته، عمر را افزون مى كند و از هفتاد گونه مرگ و مير بد جلوگيرى به عمل مى آورد».
(216)
انفاق مانع هلاكت اجتماع است، و هنگامى كه مسأله انفاق فراموش شود و ثروتها در يك قطب جمع شود، افرادى محروم و بينوا به وجود مى آيند، و ديرى نخواهد گذشت كه يك انفجار عظيم در اجتماع به وجود مى آيد كه نفوس و اموال سرمايه داران در آتش آن خواهد سوخت.
5. انفاق نبايد همراه با منّت باشد. قرآن مى فرمايد:
«(لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالاَْذَى
); بخششهاى خود را با منّت و آزار، باطل نسازيد».
(217)
از اين جمله استفاده مى شود كه پاره اى از اعمال ممكن است نتايج اعمال نيك را از بين ببرد و اين همان مسأله «احباط» است.
در اين آيه خداوند انفاق همراه با منّت و آزار را به قطعه سنگى كه بر آن قشر نازكى از خاك باشد تشبيه مى كند كه بذرهايى در آن افشانده شود و باران درشت به آن برسد و همه خاكها و بذرها را بشويد. اين گونه افراد هم از كارى كه انجام داده اند چيزى به دست نمى آورند و بهره اى نمى برند و هم بذرهايى كه افشانده اند را از دست مى دهند.
انفاق كنندگان واقعى كسانى هستند كه تنها به خاطر خشنودى خدا و پرورش فضايل انسانى و تثبيت اين صفات در درون جان خود، اقدام به انفاق مى كنند.
6. انفاق از آنچه را كه دوست داريد، قرآن مى فرمايد:
«(لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ
); هرگز به (حقيقت) نيكوكارى نمى رسيد مگر اينكه از آنچه دوست مى داريد (در راه خدا) انفاق كنيد».
(218)
در اينكه مقصود از كلمه «برّ» در اين آيه چيست؟ مفسّران نظرات مختلفى دارند. بعضى آن را به معناى بهشت و بعضى به معناى پرهيزكارى و تقوا، و بعضى به معناى پاداش نيك گرفته اند; ولى «برّ» معناى وسيعى دارد و به تمام نيكيها واعمال پاك گفته مى شود. بنابراين يكى از شرايط رسيدن به مقام نيكوكاران واقعى، انفاق كردن از اموالى است كه انسان علاقه زيادى به آنها دارد.
در ذيل اين آيه در تفاسير آمده است:
يكى از ياران پيامبر (صلى الله عليه وآله) به نام ابوطلحه انصارى در مدينه نخلستان و باغى بسيار مصفّا و زيبا داشت، در آن چشمه آب صافى بود كه هر موقع پيامبر (صلى الله عليه وآله) به آن باغ مى رفت، از آن آب ميل مى كرد و وضو مى گرفت. علاوه برهمه اينها آن باغ درآمد خوبى براى ابوطلحه داشت. پس از نزول آيه فوق او به خدمت پيامبر (صلى الله عليه وآله) آمد و عرض كرد:
مى دانى كه محبوب ترين اموال من همين باغ است، و من مى خواهم آن باغ را در راه خدا انفاق كنم تا ذخيره اى براى رستاخيز من باشد، پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود:
«بَخ بَخ ذلِكَ مالٌ رابِحٌ لَك; آفرين برتو، اين ثروتى است كه براى تو سودمند خواهد بود» سپس فرمود:
من صلاح مى دانم كه آن را به خويشاوندان نيازمند خود بدهى، ابوطلحه دستور پيامبر (صلى الله عليه وآله) را عمل كرد و آن را درميان بستگان خود تقسيم كرد.
(219)
7. خداوند مجازات ثروت مندانى كه انفاق نمى كنند را بيان كرده و مى فرمايد:
«(وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِى سَبِيلِ اللهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَاب أَلِيم * يَوْمَ يُحْمَى عَلَيْهَا فِى نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هَذَا مَا كَنَزْتُمْ لاَِنفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَا كُنتُمْ تَكْنِزُونَ
); و كسانى كه طلا و نقره را گنجينه (و ذخيره و پنهان) مى سازند و در راه خدا انفاق نمى كنند، آنها را به عذاب دردناكى بشارت بده، در آن روز كه آن را در آتش جهنم، گرم و سوزان كرده صورتها و پهلوها و پشتهايشان را داغ مى كنند; (و به آنها مى گويند:
) اين همان چيزى است كه براى خودتان اندوختيد (و گنجينه ساختيد!) پس بچشيد چيزى را كه براى خود مى اندوختيد!».
(220)
بعضى معتقدند اينكه خداوند در ميان تمام اعضاى بدن تنها «پيشانى» و «پشت» و «پهلو» را ذكر كرده، به خاطر آن است كه با اين سه عضو در مقابل محرومان عكس العمل نشان مى دادند:
گاهى صورت را درهم مى كشيدند و زمانى به علامت بى اعتنايى از روبرو شدن با آنها خوددارى مى كردند و گاهى به آنان پشت مى نمودند.
(221)
جابربن عبدالله انصارى مى گويد:
روزى نماز عصر را با پيغمبر (صلى الله عليه وآله) خوانديم. اصحاب اطرافش نشسته بودند ناگاه پيرمردى خدمت رسول خدا رسيد كه لباس كهنه اى پوشيده بود و از شدّت پيرى و ناتوانى نمى توانست بر جاى خودش قرار گيرد.
پيغمبر متوجّه او شد و از احوالش پرسيد; عرض كرد:
يا رسول الله (صلى الله عليه وآله) مردى گرسنه هستم سيرم كن، برهنه ام لباسى به من عطا كن، تهى دستم چيزى به من بده، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود:
من اكنون چيزى ندارم ولى تو را به جايى راهنمايى مى كنم شايد حاجتت برآورده شود، برو به منزل شخصى كه خدا و رسول را دوست دارد، خدا و رسول نيز او را دوست دارند; برو به خانه دخترم فاطمه (عليه السلام) شايد به تو چيزى عطا كند. سپس به بلال فرمود:
پيرمرد ناتوان را به خانه فاطمه راهنمايى كن.
بلال به اتّفاق پيرمرد به خانه فاطمه رفتند. پيرمرد عرض كرد سلام بر شما اى خانواده نبوّت و مركز نزول فرشتگان. فاطمه (عليه السلام) جوابش را داد و فرمود كيستى؟
عرض كرد:
فقيرى هستم كه به خدمت پدرت رسيدم، مرا به سوى شما فرستاد.
اى دختر پيغمبر من هم گرسنه ام هم برهنه ام و هم فقيرم لطفاً من را بى نياز كنيد. حضرت فاطمه كه هيچ غذايى در خانه سراغ نداشت، پوست گوسفندى را كه فرش امام حسن و امام حسين (عليه السلام) بود به پيرمرد داد.
پيرمرد عرض كرد:
اين پوست چگونه نياز من را برطرف مى كند؟ حضرت فاطمه (عليه السلام) گلوبندى را كه دختر عمويش به وى هديه كرده بود به او داد و فرمود:
اين را بفروش و زندگى خودت را با آن تأمين كن.
پيرمرد برگشت و جريان را خدمت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) عرض كرد. آن حضرت گريست و فرمود:
گردن بند را بفروش تا خدا به بركت عطاى دخترم براى تو گشايشى فراهم سازد. عمّار ياسر از
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) اجازه گرفت كه آن گردن بند را خريدارى كند.
از پيرمرد پرسيد آن را چقدر مى فروشى؟ گفت:
به بهاى آن كه شكمم را از نان و گوشت سير كنى، و يك برد يمانى بر تنم بپوشانى تا با آن نماز بخوانم، و يك دينار پول بدهى تا مرا نزد اهل و عيالم برساند. عمّار گفت:
من اين گردن بند را به بيست دينار و دويست درهم و يك برد يمانى و يك حيوان سوارى و نان و گوشتى كه تو را سير كند مى خرم. پيرمرد گردن بند را به عمّار فروخت و پولش را تحويل گرفت و خدمت
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) برگشت. حضرت از او پرسيد:
آيا نيازت برطرف شد؟ عرض كرد:
آرى، به بركت عطاى فاطمه (عليه السلام) بى نياز شدم. حضرت فرمود:
خدا در عوض، به فاطمه عطايى بكند كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده باشد. و بعد به اصحابش فرمود:
خدا در اين دنيا چنين عطايى را به فاطمه كرده است، زيرا پدرى مثل من و شوهرى مثل على و فرزندانى چون حسن و حسين به او داده است. وقتى عزرائيل فاطمه را قبض روح مى كند و در قبر از او بپرسند پيغمبرت كيست؟ جواب مى دهد:
پدرم. و اگر بپرسند:
امامت كيست؟ جواب مى دهد:
شوهرم على (عليه السلام) .
خدا گروهى از ملائكه را مأموريّت داده كه بعد از مردنش پيوسته بر او و پدر و شوهر و فرزندانش درود مى فرستند. آگاه باشيد كه هركس مرا بعد از وفات زيارت كند مثل آن است كه در زمان حيات به زيارتم آمده باشد و هركس به زيارت فاطمه ام برود مثل آن است كه مرا زيارت كرده باشد.
عمّار گردن بند را گرفت و خوش بو نمود و در پارچه يمانى گذاشت و به غلامش گفت:
اين را ببر خدمت
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) تقديم كن، خودت را نيز به آن حضرت بخشيدم. وقتى غلام پيش
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) رفت، حضرت مال را با غلام به فاطمه بخشيد.
فاطمه گردن بند را گرفت و غلام را آزاد نمود، هنگامى كه غلام ديد آزاد شده است، خنديد. علّت خنده اش را پرسيدند، جواب داد:
از بركت اين گردن بند مرا شگفت آمد، زيرا گرسنه اى را سير كرد و برهنه اى را پوشش داد و تهى دستى را بى نياز كرد و بنده اى را آزاد نمود، در حالى كه باز به صاحبش رسيد.
(222)