گفتار معصومين(عليهم السلام) ، جلد ۱

آیة الله العظمی مکارم شیرازی

- ۲ -


5. فقر و غنا

قالَ رسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : «اِنَّ اللهَ يُحِبُّ إذا اَنْعَمَ على عَبْد أنْ يَرى أَثَرَ نِعْمَتِهِ عَلَيْهِ، وَيُبغِضُ البُؤْسَ وَ التَّبَؤُّسَ». (28)

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «هنگامى كه خدا به بنده اى نعمت داد دوست دارد اثر نعمتش را در او ببيند و در رنج زندگى كردن بنده اش را دوست ندارد».

در احاديث ما رواياتى هست كه فقر را هم مدح و هم مذمّت مى كند. اين روايات با هم تضاد ندارند، چون رواياتى كه فقر را مدح مى كند يا ناظر به فقر الى الله است، كه آيه ذيل به آن اشاره دارد: «(يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللهِ وَاللهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ ); اى مردم شما به خدا محتاج هستيد در حالى كه او از شما بى نياز و پسنديده است». (29)

مطابق اين آيه تمام ذرّات وجود ما در تمام عمر از ذات خدا امداد وجود مى گيرد و يا ناظر به فقر به معناى ساده بودن زندگى است، و إلاّ ذات فقر سرچشمه انواع خرافات و بدبختيها و مفاسد است.

فقر از نظر اسلام

در كلام معصومين(عليهم السلام) آمده است:

«الْفَقْرُ سَوادُ الوَجْهِ فِى الدّارَيْنِ; فقر سياه رويى در دنيا و آخرت است». (30) همچنين رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «لَوْ لا رَحْمَةُ ربّي عَلى فُقَراءِ اُمَّتي كادَ الْفَقْرُ أن يَكُونَ كُفْراً; اگر رحمت خداوند بر فقراى امّت من نبود هر آينه فقر، آنها را به كفر مى كشاند». (31)

فقر يكى از بدبختيهاى ملّتهاست چرا كه باعث وابستگى است. و اين وابستگى علاوه بر اينكه آنها را محتاج دولت هاى ديگر مى كند موجب مى شود كه فرهنگ و ارزشهاى آنها نيز پذيرا شوند. به همين دليل در حديث مى فرمايد:

خداوند وقتى نعمتى به كسى مى دهد دوست دارد كه آثار نعمت در او نمايان باشد; يعنى نعمت را مخفى نكند و تظاهر به فقر نكند، چرا كه فقر و تفاقر هر دو بد است. بؤس و تبؤّس معنايش همين است كه تفاقر كند. رسول خد (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:

«مَن تفاقر افتقر; كسى كه خود را به درويشى زند نيازمند گردد». (32)

وقتى آثار نعمت در او نمايان شود خود نوعى شكرگزارى خداوند است و فايده ديگرش اين است كه به افراد نيازمند كمك مى كند و كار خير انجام مى دهد.

اين نعمت شامل علم، نفوذ اجتماعى، مال و... مى شود و مردم بايد از اين نعمتها استفاده كنند البتّه نبايد نعمت و دارايى خود را به رخ ديگران بكشيم و در ورطه تجمل گرايى گرفتار شويم، چرا كه تجمّل پرستى و مسابقه دادن در تجمّل كار قارون است.

بعضى از روايات غنا و بى نيازى حقيقى را غناى نفس مى داند. رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود: «لَيْسَ الغِنى عن كَثْرَةِ العَرَضِ، وَ لكِنَّ الغِنى غِنى النَّفْسِ; توان گرى برداشتن مال بسيار نيست بلكه بى نيازى دل است». (33)

كلمه عَرَضْ معمولاً به مال و متاع دنيا گفته مى شود و علّتش اين است كه واقعاً عارضى است و دوامى ندارد و زايل مى شود و مطابق فرمايش پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) غنا و بى نيازى از كثرت مال وثروت حاصل نمى شود بلكه غناى حقيقى،غناى نفس است.

اين مسأله در زندگى افراد بسيار مهم است، چرا كه ما افراد زيادى را مى بينيم كه اموال زيادى دارند ولى باز هم حريص هستند، شب و روز تلاش مى كنند ولى نه خودشان از زندگى خود استفاده اى مى برند و نه ديگران از اموالشان خيرى مى بينند، هرچه به دست مى آورند باز از فقر مى نالند. در مقابل افرادى را مى بينيم كه چيزى از مال دنيا ندارند ولى بى اعتنا و بى تفاوت هستند. بنابراين آنچه انسان را بى نياز مى كند، غناى نفس است و آنچه انسان را نيازمند و فقير مى كند، فقر نفسانى است.

نقل شده است كه روزى بهلول به سراغ هارون رفته و يك پول سياه در دست هارون گذاشت، هارون گفت: اين چيست؟ بهلول گفت: نذر كرده ام اگر مشكلم حل شود صدقه اى به فقيرى بدهم و هر چه فكر كردم فقيرتر از تو پيدا نكردم.

اين اشخاص ظاهرشان غنى است امّا باطنشان يك دنيا فقر است و در مقابل افرادى هستند كه دستشان تهى است، اما باطن آنها بى نياز است.

ريشه هاى فقر معنوى

عوامل و ريشه هاى فقر معنوى عبارتند از:

1. آرزوهاى دور و دراز كه سبب مى شود خود را هميشه نيازمند ببيند.

2. وابستگى به دنيا كه انسان را گرسنه نگه مى دارد، در مقابل زهد كه غناى نفس است.

3. فراموش كردن آخرت، كه خيال مى كند هر چه هست همين دنياست.

4. چيزى را ارزشمندتر از پول نمى داند و حال آنكه بزرگى نفس، آبرو و شخصيّت، استقلال وجودى و آرامش وجدان از پول بالاترند، ولى بعضى آبرو را فداى پول و مال مى كنند. امام على (عليه السلام) در خطبه همّام مى فرمايد: «عَظُمَ الخالقُ فى اَنْفُسهِم فَصَغُرَ مادُونَهُ في أعيُنِهِمْ; پرهيزگاران كسانى هستند كه خدا در نظرشان بزرگ و غير خدا در نظر آنها كوچك است». (34)

آنها كه با خدا آشنا هستند غير خدا در نظرشان ارزشى ندارد، يك قطره آب در نظر كسى ارزش دارد كه دريا را نديده، و يا روشنايى شمع براى كسى ارزش دارد كه آفتاب را نديده است.

آنها كه معرفة الله دارند غناى نفس هم دارند، و كسى كه غناى نفس داشته باشد دين، آبرو و شخصيّت خود را نمى فروشد.

6. بدترين امّت

قال رسولُ الله (صلى الله عليه وآله) : «ألا اِنَّ شَرَّ أمَّتي الّذِينَ يُكْرَمُونَ مَخافَةَ شَرِّهِمْ، أَلا وَ مَنْ اَكْرَمَهُ النّاسُ اتِّقَاءَ شَرِّهِ فَلَيْسَ مِنّي». (35)

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «آگاه باشيد بدترينِ امّت من كسانى هستند كه از ترس آزارشان، نزد مردم گرامى باشند و آگاه باشيد هر كه را مردم از ترس آزارش گرامى دارند از من نيست».

احتراماتى كه افراد در جامعه دارند علت هاى گوناگونى دارد. گاهى شخص داراى فضيلتى است و مردم به خاطر فضيلتى كه دارد احترامش مى گذارند. به عنوان مثال يا با تقوا يا عالم است و چون انسان عاشق فضيلت است به او احترام مى گذارد. و يا كسى است كه به جامعه خدمت مى كند اين فضيلت است و مردم به او احترام مى گذارند، كه اين بهترين نوع احترام است.

گاهى داراى اين فضايل نيست و مقامش پايين تر است امّا مردم به خاطر اينكه به او احتياج دارند اكرامش مى كنند، اين هم خوب است. امّا گاهى افرادى هستند كه فضيلتى ندارند و مردم هم احتياجى به آنها ندارند و فقط به خاطر ترس از شرّ آنها احترامشان مى گذارند. به عنوان مثال آدم بد زبانى است كه اگر احترامش نگذارند زبانش باز مى شود و ملاحظه هيچ كس را نمى كند; يا اينكه صاحب قدرت خطرناكى است كه اگر احترامش نگذارند نظرش بر مى گردد و يا اينكه آدم شرورى است و براى اينكه از شرش در امان باشند احترامش مى گذارند.

مطابق اين حديث پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: بدترين امّت من چنين افرادى هستند كه به آنها پول مى دهند و يا دعوتشان مى كنند تا اينكه از شرّشان در امان باشند، حضرت چنين كسى را از خود نمى داند.

گاهى اوقات علت اينكه چرا به كسى احترام مى گذارند معلوم نيست. آيا صاحب فضيلت است يا اينكه حاجتى دارند و يا اينكه از او مى ترسند; اينها بدترين افراد هستند، چون اشرارى هستند در لباس صاحبان فضيلت.

در اسلام به مسأله آزار نرساندن به خلق خدا ومدارا كردن با مردم، همسايه ها، دوست و زير دست، بسيار سفارش شده و تأكيد شده به آنها ظلم نشود.

على (عليه السلام) در «نهج البلاغه» قسم ياد مى كند كه: «وَاللهِ لأنْ أبِيْتَ على حَسَكِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً وَاُجَرَّ في الأغْلالِ مُصَفَّداً أحَبُّ إلَيَّ مِنْ أنْ ألْقَى اللهَ وَرَسُولَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ظالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ، وَغاصِباً لِشَيْء مِنَ الْحُطامِ، وَكَيْفَ أظْلِمُ أحَداً لِنَفْس يُسْرِعُ الَى البِلى قُفُولُها وَيَطولُ في الثَّرى حُلُولُها; اگر دست و پايم را در زنجير كرده و در كوچه و بازار بكشانند و شب ها مرا روى نوك خارهاى جانگداز «سعدان» (36) قرار بدهند، برايم محبوب تر است از اينكه خدا و رسولش را روز قيامت در حالى ملاقات كنم كه به بعضى از بندگان ستم كرده و چيزى از اموال آنها را غصب نموده باشم. چگونه به كسى ستم روا دارم، آن هم براى جسمى كه تار و پودش به سرعت به سوى كهنگى پيش مى رود و مدت هاى طولانى در ميان خاكها مى ماند». (37)

چگونه شكر اين نعمت گذارم *** كه زور مردم آزارى ندارم

7. دو نشانه از آخر الزمان

قال رسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : «اَقَلُّ ما يَكونُ في آخِرِ الزَّمانِ أخٌ يُوثَقُ بِهِ أوْ دِرْهَمٌ مِنْ حَلال». (38)

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «كمترين چيزى كه در آخر الزمان پيدا مى شود برادرى مورد اعتماد و در همى پول حلال است».

آخر الزمان چه زمانى است؟ از مجموع احاديثى كه درباره آخر الزمان آمده استفاده مى شود كه آخر الزمان يا موقعى است كه دنيا به پايان مى رسد و يا موقعى است كه دوران غيبت حضرت مهدى (عليه السلام) به پايان مى رسد.

در اين حديث به دو چيز اشاره شده كه در آخر الزمان كم پيدا مى شود يكى دوست مورد اعتماد و ديگرى درهم حلال است.

زندگى انسان، جمعى و گروهى و مدنى بالطبع است. چون مشكلات انسان به حدّى است كه به تنهايى نمى تواند از عهده آنها برآيد، به خصوص در مسير تكامل كه بدون همكارى ميسّر نيست. در اين زندگى جمعى مسأله مهم، اعتمادى است كه افراد بايد به يكديگر داشته باشند، و اگر اين اعتماد وجود نداشته باشد فوايد و بركات زندگى جمعى هيچ گاه محقق نخواهد شد.

علاوه بر زندگى جمعى، در زندگى خصوصى هم انسان نياز به دوست دارد تا به او پناه ببرد و سرمايه دوستى هم چيزى نيست جز اعتماد. حديث مى فرمايد: در آخر الزمان دوست واقعى كم است، اگر چه دوست نمايان بسيارند كه دليل آن غلبه مادّى گرى بر جوامع است وجايى كه روح مادّى گرى حاكم شد اعتماد باقى نمى ماند.

اين دغل دوستان كه مى بينى *** مگسانند گرد شيرينى

دومين چيزى كه حديث اشاره مى كند درهم حلال است كه در آخر الزمان كم پيدا مى شود.

در عصر و زمان ما، به چند دليل مال حلال كم شده است:

1. ارتباط جوامع بشرى با هم، كه موجب شده است مواد غذايى از خارج وارد شود و حلال و حرام بودن و طهارت و نجاست آن مشخّص نباشد و اينكه از طريق ظلم بدست آمده است يا خير؟

2. مسأله بانكهاست ـ كه بايد باشد و در غير اين صورت اقتصاد از بين مى رود ـ ولى حلال و حرام در اين بانكها با هم مخلوط مى شود.

3. غلبه روح مادّيگرى كه سبب تجاوز به حقوق يكديگر مى شود.

از طرفى هم ما مكلّف به ظاهر هستيم كه آنچه از بانكها مى گيريم حلال است چون شبهه محصوره اى است كه همه اطرافش محلّ آزمايش يا امتحان نيست، و آنچه از خارج مى آيد طبق قاعده «يَد» حلال است، امّا آثار واقعى خود را دارد.

شخصى به محضر رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) رسيد و گفت: «اُحِبُّ اَن يُستَجَابَ دُعائي; دوست دارم كه دعايم مستجاب شود، حضرت فرمود: طَهِّرْ مأكَلَكَ وَلاتُدْخِلْ بَطْنَكَ الحَرامَ; خوراك خود را حلال كن». (39)

اين آثار واقعى است كه با خوردن مال حرام به وجود مى آيد كه تاريكى قلب مى آورد و نورانيّت را مى گيرد، توفيقات را سلب مى كند ومانع استجابت دعا مى شود.

8. دروغ و خيانت

قال رسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : «يُطْبَعُ الْمُؤْمِنُ عَلى كُلِّ خَصْلَة، وَ لا يُطْبَعُ عَلَى الْكَذِبِ وَلا عَلَى الخِيانَةِ». (40)

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «هر خصلتى ممكن است طبيعت مؤمن بشود (گناهى ممكن است به خاطر كمى تقوا از مؤمن سر بزند) ولى محال است دروغ و خيانت در طبيعت مؤمن باشد».

در احاديث ما به مسأله دروغ و خيانت اهميّت زيادى داده شده است، از جمله در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «إنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّاً إلاّ بِصِدْقِ الْحَدِيثِ وَ أدَاءِ الأمانَةِ إلَى البَرِّ وَ الفاجِرِ; خداوند هيچ پيغمبرى را مبعوث نكرده مگر به راستگويى و اداى امانت». (41)

شايد اشاره به اين است كه راستگويى و اداى امانت جزء قوانين همه انبيا بوده و شايد استثنا به خاطر اين است كه مؤمن تابع هر دينى كه باشد در آن دين دروغ و خيانت ممنوع است و يا اشاره به آيه اى است كه مى فرمايد:

«(إِنَّمَا يَفْتَرِى الْكَذِبَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللهِ ); تنها كسانى دروغ مى بندند كه به آيات خدا ايمان ندارند» (42)، خيانت نوعى دروغ در عمل است همان طور كه دروغ نوعى خيانت در گفتار است.

يا ممكن است اشاره به اين باشد كه اين دو عمل اساس زندگى انسان را متزلزل مى كند، چرا كه تشكيل جامعه انسانى براساس اعتماد است كه اگر نباشد، جامعه وجود ندارد و دروغ، اين سرمايه را از بين مى برد.

يا ممكن است اشاره به اين باشد كه دروغ و خيانت كليد گناهان ديگر است، انسان اگر دروغ بگويد مى تواند تقلّب، كلاه بردارى و خيانت كند.

جوانى خدمت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: آلوده گناه هستم چه كنم؟ فرمود: به من قول بده كه يك گناه را انجام ندهى و آن دروغ است. عرض كرد ترك مى كنم. جوان مى خواست گناه كند ولى فكر كرد كه فردا وقتى خدمت پيامبر مى رسد، حضرت سؤال خواهد كرد گناه كردى يا نه؟ اگر دروغ بگويد، كه گناه كرده و اگر راست بگويد رسوا مى شود، آن جوان به واسطه ترك دروغ گناهان ديگر را هم ترك كرد. (43)

امام حسن عسكرى (عليه السلام) مى فرمايد:

«جُعِلَتِ الخَبَائِثُ فى بَيت وَ جُعِلَ مِفتاحَهُ الكَذِبُ; تمام بديها در خانه اى قرار داده شده است و كليد آن دروغ است». (44)

وقتى اين كليد از بين برود گناهان ديگر هم از بين مى رود.

رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «لاَ تَنْظُروا إلى كَثْرَةِ صَلاتِهِم وَ صَوْمِهِم وَ كَثْرَةِ الحَجِّ وَالْمَعْروفِ وَ طَنْطَنَتِهِمْ بِاللَّيْلِ، وَلكِنِ انْظُرُو إلى صِدْقِ الحَدِيث وَأداءِ الأمانَةِ; اگر مى خواهيد افراد را بشناسيد از طريق عبادات، آنها را نشناسيد كه نماز و روزه و حجّشان زياد است و اينكه در دل شب بلند مى شوند و از خوف خدا نعره مى كشند، بلكه از اداى امانت و راستى گفتار آنها را بشناسيد». (45)

و همچنين مى فرمايد: «اَلمُؤْمِنُ إذا كَذَبَ مِنْ غَيرِ عُذْر لَعَنَهُ سَبْعُونَ ألْفَ مَلَك، وَخَرَجَ مِنْ قَلْبِهِ نَتْنٌ حَتّى يَبْلُغَ الْعَرْشَ فَيَلْعَنُهُ حَمَلَةُ الْعَرْشِ; هرگاه مؤمنى بدون عذر (شرعى) دروغ بگويد، هفتاد هزار فرشته او را لعنت مى كنند، و از دهانش بوى تعفّن و گندى برآيد كه تا به عرش رسد، و حاملان عرش نيز وى را لعنت كنند. (46)

از آن حضرت پرسيدند: «أَيكونُ الْمؤمِنُ جَبَاناً؟: «نَعَمْ، قيل لَهُ: أيكونُ المُؤْمِنُ بَخِيلا؟ قال: نَعَمْ. قيل لهُ: أيكونُ المؤمِنُ كَذّاباً؟ قال: لا»; آيا ممكن است مؤمن ترسو باشد؟ فرمود: آرى; پرسيدند: و بخيل باشد، فرمود: آرى; پرسيدند: و دروغگو باشد؟ فرمود: نه». (47)

و فرمود: «رَأيْتُ كأنَّ رَجُلا جاءَني فقالَ لي: قُمْ، فَقُمْتُ مَعَهُ فإذا أنا بِرَجُلَينِ أحَدُهُما قائِمٌ والآخَرُ جالِسٌ، وَبِيَدِ الْقائِمِ كلّوبٌ مِنْ حَديد يُلْقِمُهُ في شِدْقِ الجالِسِ فَيَجْنِبُهُ حَتّى يَبْلُغَ كاهِلَهُ، فَيُلْقِمُهُ الجانِبَ الآخَرَ فَيَمُدُّهُ، فإذا مَدَّهُ رَجَعَ الآخرُ كما كانَ، فَقُلتُ للّذي أقامَني: ما هذا؟ قال: هذا رَجُلٌ كَذّابٌ، يُعَذَّبُ في قَبْرِهِ إلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ; گويا مردى نزد من آمد و گفت: برخيز، برخاستم و با او روانه شدم تا به دو نفر رسيديم كه يكى ايستاده و ديگرى نشسته بود، در دست ايستاده قلاّبى از آهن بود و آن را در كنج دهان آن كه نشسته بود فرو مى برد و مى كشيد تا از شانه به پشت او مى رسيد، سپس بيرون مى آورد و به طرف ديگر فرو مى برد و مى كشيد و همچنان اين عمل را تكرار مى كرد، به آن كه با من بود گفتم: اين چيست؟ گفت: اين مرد (نشسته) دروغگوست و تا روز قيامت اين گونه در گور عذاب مى شود». (48)

9. زهد و آثار آن

قال رسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : «الزُّهْدُ في الدُّنْيا قَصْرُ الأمَلِ، وَ شُكْرُ كُلِّ نِعْمَة، وَ الوَرَعُ عَنْ كُلِّ ما حرَّمَ اللهُ». (49)

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «حقيقت زهد در دنيا سه چيز است:

1. كوتاهى آرزوها .

2. شكر نعمت هاى الهى .

3. اجتناب از آنچه كه خدا حرام كرده».

زهد به معناى بى اعتنايى به دنيا و ترك وابستگى ها و در مقابل رغبت به معناى علاقه به دنيا و دنياپرستى است و كسى كه اسير دنياست راغب است، پس زهد به معناى فقر و اعراض از نعمتهاى الهى نيست بلكه ممكن است كسى غرق در نعمت و زاهد باشد وكسى هم فاقد نعمت و راغب باشد، به عنوان مثال از تمام دنيا يك پيراهن كرباس دارد ولى وابسته آن است كه اگر از دست بدهد، فريادش بلند مى شود; اين شخص راغب است.

در حديث فوق حضرت زهد را در سه جمله خلاصه كرده است:

1. كوتاهى آرزوها; يعنى زاهد آرزوى دور و دراز ندارد، چون باعث فراموشى آخرت مى شود.

2. شكر نعمت; يعنى زاهد نعمتهاى خدا، مثل چشم، گوش، سلامتى، جوانى، ثروت و غيره را در جايش مصرف مى كند.

3. ورع; يعنى زاهد از هر چه خدا حرام كرده دورى مى كند.

آثار زهد

در حديثى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) درباره آثار زهد مى فرمايد:

«وَ مَنْ زَهِدَ في الدُّنيا أثْبَتَ اللهُ الحِكْمَةَ في قَلْبِهِ وَ أنْطَقَ بِها لِسانَهُ وَبَصَّرَهُ عيوبَ الدُّنْيا داءَها وَ دَواءَها وَ اَخْرَجُه مِنَ الدُّنيا سالِماً إلى دارِ القَرارِ». (50)

در اين حديث چهار ويژگى براى زهد در دنيا بيان شده است:

1. نورانيّت قلب، به طورى كه حكمت در قلب ثابت مى شود.

2. زبان انسان به حكمت گويا مى شود.

3. انسان عيوب دنيا را ديده و دردها و درمانها را مشاهده مى كند.

4. از دنيا سالم به سوى آخرت مى رود.

بزرگترين مشكل در شناخت حقايق; پوشيده در حجاب بودن آنهاست; حق آشكار است ولى مشكل وجود حجابهاست و قسمت عمده اين حجابها در دنياپرستى خلاصه مى شود; و حبّ مال، فرزند، مقام، شهوت و... حبهاى دنيايى هستند كه در انسان وجود دارد. بنابراين اگر حبّ دنيا از قلب بيرون رود، حجابها از بين مى رود و انسان مى تواند حقايق را ببيند.

زهد در دنيا به معناى بى اعتنايى به دنياست كه باعث مى شود اين حجاب ها برداشته شده و اين آثار چهارگانه در انسان حاصل شود.

درباره حبّ دنيا تشبيهات مختلفى شده است به عنوان مثال گاهى حبّ دنيا را به گرد و غبار تشبيه مى كنند، چون گاهى با وجود اينكه چشم سالم است و راه پيدا است، گرد و غبار اجازه نمى دهد كه انسان راه را ببيند.

شاعر مى گويد:

جمال يار ندارد حجاب و پرده ولى *** غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد

خدا اظهر الاشياء است و ظاهرتر از خدا در عالم هستى چيزى نيست ولى حجابها اجازه نمى دهد كه انسان خدا را مشاهده كند. قرآن مى فرمايد:

«(لَقَدْ كُنْتَ فِى غَفْلَة مِّنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ ); در روز قيامت به انسان خطاب مى شود: تو از اين صحنه غافل بودى، و ما پرده را از چشم تو كنار زديم، و امروز چشمت كاملا بينا به حقايق شده است». (51)

آرى پرده هاى جهان مادّه، آمال و آرزوها، عشق و علاقه به دنيا، زن و فرزند و مال و مقام، هوسهاى سركش و حسادتها، به تو اجازه نداد كه امروز را از همان زمان بنگرى، امروز گرد و غبار غفلت فرو نشسته، حجابها كنار رفته، پرده هاى شهوات و آمال و آرزوها دريده شده، چرا كه امروز «يوم البروز» و «يوم الشهود» و «يوم تبلى السرائر» است.

لحظه هاى آخر عمر، انسان چشم برزخى مى يابد و خيلى چيزها را مى بيند.

سعى كنيم اين حجابها را به حدّاقل برسانيم تا آنچه ديگران نمى بينند ما ببينيم و بدانيم.

10. راه نفوذ در ديگران

قال رسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : «جُبِلَتِ القُلوبُ على حُبِّ مَنْ أحْسَنَ إلَيْها، وَ بُغْضِ مَنْ أسَاءَ إلَيْها». (52)

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «دلها در بند دوستى آن كسى است كه به آنها نيكى كرده و دشمن آنكه به آنها بدى كرده است.

در جايى ديگر به جاى تعبير «جبلت» چنين آمده است: «إنَّ اللهَ جَبَلَ قُلوبَ عِبادِهِ عَلى حُبِّ مَنْ أحْسَنَ إلَيْها وَبُغْضِ مَنْ أساءَ إلَيْها». (53)

«جبَل» به معناى خلقت است امّا نه هر خلقتى، بلكه آن خلقت ريشه دار كه قابل تغيير نيست مثل اينكه مى گويند: جبلّى فلان كس است، يعنى چنان در او ريشه دوانده كه قابل تغيير نيست و در واقع از جبل به معناى كوه گرفته شده چون نمى توان كوه را از جايش حركت داد، به همين جهت صفاتى كه در خلقت جاى مى گيرد و قابل تغيير نيست از آن تعبير به جبل مى كنند.

در اين حديث مى فرمايد: خداوند دلها را چنان آفريده است كه به كسانى كه به آنها نيكى كنند علاقه عميق دارند و نسبت به كسانى كه به آنها بدى كنند كينه دارند، بنابراين خوبى سبب عشق و علاقه و بدى سبب دشمنى است.

راه نفوذ در ديگران

مى توانيم از اين حديث راه نفوذ در ديگران را پيدا كنيم.

منظور از نفوذ، كلاه گذارى نيست بلكه نفوذ به حق در ديگران است. بهترين راه براى نفوذ در ديگران راهى است كه در روايت آمده يعنى نيكى كردن به مردم و حل كردن مشكل مردم; البتّه كمك به حلّ مشكلات، و نيكى كردن به مردم تنها كمك مادى نيست، بلكه استفاده از سرمايه هايى است كه در اختيار داريم و فناناپذير است. همان كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد: از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) شنيدم كه مى فرمود:

«إنَّكُمْ لَنْ تَسَعُوا النّاسَ بِأمْوالِكُمْ فَسَعُوهُمْ بِأخْلاقِكُم; شما با پول نمى توانيد همه مردم را جذب كنيد ولى با اخلاق نيكو مى توانيد مردم را جذب كنيد». (54)

اين كار هزينه زيادى هم نمى خواهد، مانند برخورد نيكو با همسايه، پيش از او سلام كردن، احوال پرسى كردن و احوال خويشان او را پرسيدن، در غياب دوست از او دفاع كردن و اگر بيمار شد عيادتش نمودن و در غم و شادى شريك او بودن.

يكى از عوامل پيشرفت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) در صدر اسلام، نفوذ آن حضرت در دلها بود كه خداوند مى فرمايد: «(فَبِمَا رَحْمَة مِّنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ ); از پرتو رحمت الهى در برابر آنها ]مردم[ نرم و مهربان شدى و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراكنده مى شدند». (55)

و مى فرمايد:

«(وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظِيم ); و تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى». (56)

اخلاقى كه عقل در آن حيران است، چرا كه اگر مردم را به بندگى خدا دعوت مى كنى تو خود بيش از همه عبادت مى كنى، و اگر از كار بد باز مى دارى تو قبل از همه خوددارى مى كنى، آزارت مى دهند و تو اندرز مى دهى، ناسزايت مى گويند و تو براى آنها دعا مى كنى، بر بدنت سنگ مى زنند و خاكستر داغ بر سرت مى ريزند و تو براى هدايت آنها دست به درگاه خدا بر مى دارى.

تا توانى دلى به دست آور *** دل شكستن هنر نمى باشد

يك نمونه از اخلاق پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در فتح مكّه نمايان شد; هنگامى كه مشركان خونخوار و جنايت پيشه كه ساليان دراز هر چه در توان داشتند بر ضدّ اسلام و شخص پيامبر (صلى الله عليه وآله) به كار گرفتند، در چنگال مسلمين گرفتار شدند، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) بر خلاف تمام مناسبات دوستان و دشمنان، فرمان عفو عمومى صادر كرد، و تمام جنايات آنها را به دست فراموشى سپرد، و همين سبب شد كه به مصداق (يَدْخُلُونَ فِى دِينِ اللهِ أَفْوَاجاً ) (57) مردم فوج فوج مسلمان مى شدند.

از امام حسين بن على (عليه السلام) نقل شده است كه مى فرمايد: «سألت اميرالمؤمنين (عليه السلام) عن سيرة رسول الله (صلى الله عليه وآله) مع جلسائه، فقال: «كان رسول الله (صلى الله عليه وآله) دائِمَ الْبِشْرِ، سَهْلَ الْخُلُق، ليّنَ الجانِب، ليس بِفَظٍّ وَلا غَليظ، ولاصَخّاب ولا فحّاش، ولا عيّاب ولا مَدّاح، يَتَغافَلُ عَمّا لا يَشْتَهي، فلا يُؤْيَسُ مِنْهُ وَلا يُخَيِّبُ فيه مُؤَمِّلِيهِ، قَدْ تَرَكَ نَفْسَهُ مِنْ ثَلاث: الْمِرَاءِ وَالاْكثَارِ وَممّا لا يَعْنِيهِ، وَتَرَكَ النّاسَ مِنْ ثلاث: كان لا يَذُمُّ أحَداً ولايُعَيِّرُه، ولايَطْلُبُ عَوْرَتَهُ»; از پدرم اميرمؤمنان على (عليه السلام) درباره ويژگيهاى زندگى پيامبر (صلى الله عليه وآله) و اخلاق آن حضرت سؤال كردم و پدرم مشروحاً به من پاسخ فرمود، در بخشى از اين حديث آمده است:

پيامبر (صلى الله عليه وآله) با هم نشينان هميشه خوش رو و خندان و سهل الخلق و ملايم بود، هرگز خشن و سنگدل و پرخاشگر و بد زبان عيب جو و مديحه گر نبود، هيچ كس از او مأيوس نمى شد، و هر كس در خانه او مى آمد نااميد باز نمى گشت، سه چيز را از خود رها كرده بود: مجادله در سخن، پرگويى و دخالت در كارى كه به او مربوط نبود، و سه چيز را در مورد مردم رها كرده بود: كسى را مذمّت نمى كرد، سرزنش نمى فرمود و درباره لغزشها و عيوب پنهانى مردم جستجو نمى كرد». (58)

روايات در اين زمينه فراوان است كه به چند روايت اشاره مى كنيم:

1. پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «إنَّ المُؤْمِنَ لَيُدْرِكُ بِحُسْنِ خَلْقِهِ دَرَجَةَ قائِمِ اللَّيْلِ وَصَائِمِ النَّهارِ; مؤمن با حسن خلق خود به درجه كسى مى رسد كه شبها به عبادت مى ايستد و روزها روزه دار است». (59)

2. و همان حضرت فرمود: «ما مِنْ شَيء اَثْقَلُ فىِ المِيزانِ مِنْ خُلُق حَسَن; چيزى در ميزان عمل در روز قيامت سنگين تر از اخلاق خوب نيست». (60)

3. و در جايى ديگر مى فرمايد: «اَكْثَرُ ما يُدْخِلُ النّاسَ الْجَنَّةَ تَقْوى اللهِ وَحُسْنُ الخُلُقِ; بيشترين چيزى كه مردم را وارد بهشت مى كند تقوا و اخلاق نيكو است». (61)

4. امام على بن موسى الرض (عليه السلام) از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نقل مى كند كه فرمود: «عَلَيْكُمْ بِحُسْنِ الخُلُقِ، فَإِنَّ حُسْنَ الْخُلُقِ في الجَنَّةِ، لامَحالَةَ، وَإيّاكُمْ و سُوء الْخُلْقِ فإنّ سُوءَ الخُلُقِ فِي النّارِ لامَحالَةَ; بر شما لازم است كه اخلاق خوب داشته باشيد، زيرا سرانجام خوش اخلاق بهشت است و از بداخلاقى بپرهيزيد كه سرانجام آن آتش است». (62)

يكى از وصيت هاى اخلاقى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به على (عليه السلام) اين بود: سه كار است كه اين امّت توانايى آن را (به طور كامل) ندارند، عدالت و برابرى با برادر دينى در مال، واداى حقّ مردم با قضاوت عادلانه نسبت به خود و ديگران، و خدا را در هر حال ياد كردن، البتّه منظور گفتن «سُبْحانَ اللهِ وَالْحَمْدُللهِِ وَ لا إلهَ الاّ اللهُ وَاللهُ أكْبَرُ» نيست، بلكه منظور اين است هنگامى كه كار حرامى در مقابل آنها قرار مى گيرد، از خدا بترسند و آن را ترك كنند. (63)