استعاذه (پناهندگى به خدا)

شهيد محراب آيةالله سيد عبدالحسين دستغيب

- ۹ -


جلسه بيست و چهارم: ارزش عمل به نيت و خلوص‏

قل كل يعمل على شاكلته‏ى فربكم أعلم بمن هو أهدى سبيل (206).

در اين درگاه اگر ارزشى است براى نيت خالص است: انما الاعمال بالنيات‏ (207) اگر نيت خدايى و عمل هم تنها براى خدا شد، او را به مقامات عاليه مى‏رساند؛ ولى اگر به نيت شيطانى باشد، يا مخلوط از شيطانى و رحمانى شد، هر چند به دلش مرتب بگذراند قربة الى الله، به هر ظاهر خوبى كه باشد ارزشى ندارد، فردا دستش خالى است. صدق نيت و اخلاص نيت اگر درست شد، بقيه‏اش درست مى‏شود.

معناى شاكله‏

به مناسبت شروع در بحث اخلاص، اين آيه عنوان شد كه قل كل يعمل على شاكلته‏ى....

بگو هركس بر طبق شاكله‏اش عمل مى‏كند.

حالا شاكله يعنى چه؟ شاكله به معناى سجيه است؛ يعنى ذاتش، حقيقتش هر جور باشد، عملش بر طبق آن است؛ اگر رحمانى است كارهايش همه خير و رحمت است، به هر كمى كه باشد مقبول اين درگاه است ليكن اگر شاكله خراب و شيطانى باشد، دنيوى و مادى و پست باشد، رفتار و گفتارش همه ضايع است؛ چون از منشاء خراب صادر مى‏شود، پس بايد نخست اين شاكله را درست كرد تا عمل - كه بر طبق آن واقع مى‏گردد - درست باشد. خوب حالا اين شاكله به چه چيز درست مى‏شود؛ يعنى حقيقت و ذات انسانى به چه وسيله خدايى مى‏گردد؟ با بيانى ساده اين معناى مهم ذكر مى‏شود.

انسان بر سر دو راهى‏

هر انسانى در ابتداى تكوين و خلقتش بين دو راه است؛ يعنى ابتدا در ذاتش چيزى نيست؛ ولى خواهى نخواهى يكى از اين دو راه را مى‏گيرد. به عين مثل لوح پاك و بى‏نقش است كه مى‏شود بهترين خطها و نقشها را روى آن نگاشت؛ چنانچه مى‏شود زشت‏ترين صورتها و بدترين هيولاها را بر آن ثبت كرد و هم مى‏شود مطالب صحيح و نافع و هم مطالب مضر نگاشت. بشر هم ابتدا بر سر دوراهى رحمانى و شيطانى، دنيوى و اخروى، مادى و روحانى است تا به كدام طرفش متوجه گردد. به هر طرفى كه روى آورد كم‏كم شاكله و سجيه‏اش به آن بسته مى‏گردد. تمام حركاتى كه از او سر مى‏زند، آنچه به چشم مى‏بيند، به گوش مى‏شنود، حتى لقمه غذايى كه مى‏خورد، تمام اينها شاكله ساز است. هر حرفى كه مى‏زنى روى شاكله اثر مى‏گذارد. ذاتت، حقيقت متأثر مى‏گردد. نخستين اثرش در نفس خودت مى‏باشد.

هرچه كنى به خود كنى‏

به زبانت اگر ناسزا گفتى، به خيالت به طرف اذيت كردى ليكن نه چنين است بلكه از حق و حقيقت، ذات خودت را پرت كردى. اثر سوء در حقيقت خودت گذاشتى. هرچه مى‏خواهى نماز بخوان. بلى نماز به اين خوبى و عبادت به اين مهمى با نيت صادق نيست؛ چون از شاكله خراب نيت صادق بر نمى‏خيزد.

لقمه نانى از گلو پايين مى‏رود، چه طاهر چه نجس، چه حلال چه حرام، آيا در حقيقت تو بلاتفاوت است. هيهات! نه چنين است بلكه به شاكله‏ات اثر مى‏بخشد. كم‏كم شاكله شيطانى مى‏شود. آنگاه تمام كارهايش شيطانى است.

اسفل السافلين يا اعلى عليين‏

خلاصه، آن چيزى كه جنبش بدن بر طبق اوست، از اول چيزى نيست ليكن از هنگام بلوغ، شروع به تشكيل مى‏شود. اگر زبانش، چشمش، گوشش، شكمش آزاد شد، هرچه نفس و هواى او خواست، اطاعت كرد، شاكله‏اش به صورت شيطانى، بسته مى‏شود تا وقتى كه مى‏ميرد، يكى از شياطين عالم ملكوت مى‏گردد كه به اسفل السافلين ملحق مى‏گردد؛ ولى اگر خود را اصلاح كرد، همين حركات جزئى را كنترل نمود، زبانش را به خودش گرفت، چشم و گوشش را جز در رضاى خدا صرف نكرد، آخرش به اعلى عليين مى‏رود، جايى كه ملائكه افتخار خدمتگذارى او را دارند.

اين‏قدر كه فرياد مى‏زنند: اى مسلمانان! اين‏قدر هوسرانى نكنيد. سر خود نباشيد، آيا مى‏خواهند شما خوش نباشيد تفريح نكنيد؟ نه، بلكه چون مى‏دانند كه به شاكله شما ضرر مى‏زند، شما را رو به اسفل السافلين مى‏كشاند، هر نگاهى كه به منظره‏هاى مهيج صفحه تلويزيون يا پرده سينما مى‏افكنى، در تو تأثير مى‏گذارد تا كم‏كم شيطانكى مى‏شوى، اگر زود به خودت رسيدى و جبران كردى، بسيار خوب وگرنه پس از چهل سالگى خيلى مشكل است شاكله اصلاح گردد.

چشم شيطان روشن!

اين روايت شريفه را شنيده‏ايد: كسى‏كه سن او چهل سال شود و شاكله‏اش اصلاح نگردد، شيطان پيشانى او را مى‏بوسد و مى‏گويد: فداى كسى‏كه ديگر اميد خيرى به او نيست‏ (208).

البته نمى‏گويم محال است بلكه خيلى سخت است مگر لطف خدا شامل حال گردد. پس به خود رحم كنيد و به ديگران هم تذكر دهيد كه اين‏قدر پيروى شهوات و هوسها نكنند و به خود ظلم نكنند: ...ولكن الناس أنفسهم يظلمون‏ (209).

كار به جايى مى‏رسد وقتى كه شاكله خراب شد، زيارت هم مى‏رود. روضه خوانى هم مى‏كند ليكن همه به وجهه شيطانى و جلوه نفس. مجلس تعزيه به قصد نمايش و منظورهاى مادى ديگر. يا سفر زيارت، به قصد تفريح و سياحت. خلاصه، كار خالص ديگر از او سر نمى‏زند.

پس بى‏خود نيست كه اين‏قدر درباره جهاد با نفس و مخالفت با هوا تأكيد شده است. مكرر حديث شريفى كه در اصول كافى نقل شده است شنيده‏ايد كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله وسلم) در بازگشت از جبهه جنگ به همراهانش فرمود: از جهاد كوچكتر برگشته‏ايم و جهاد بزرگتر باقى مانده است. عرض كردند: آن كدام است؟ فرمود: جهاد با نفس‏ (210).

بلى آن جهادى كه از جبهه جنگ و زخم تير و شمشير به مراتب تحملش سخت‏تر و البته اثرش هم بيشتر و اجرش هم زيادتر است، مبارزه با هوا و هوس است:

وقت حرص و آز و شهوت، مردكو؟!

گاهى به قدرى در اين كارزار ضعيف است كه از لقمه حرامى و نظر به نامحرمى نمى‏تواند خودش را بگيرد، حالا مى‏خواهيد چنين شخصى شاكله‏اش اصلاح گردد؟

نابرده رنج گنج ميسر نمى‏شود.

آيا اصلاح شاكله با بى‏بند و بارى مى‏شود؟ تو مى‏خواهى قلعه محكمى را فتح كنى. مى‏خواهى به عرش الرحمان برسى (قلب المؤمن عرش الرحمن‏ (211)) پس بايد از هر حرامى بلكه مكروهى بپرهيزى و به هر واجبى بلكه مستحبى عمل نمايى (به شرطى كه ضدش را به آن نرسانى).

دستورات شرع، راه اصلاح شاكله‏

البته اصلاح شاكله سخت است ليكن اگر ما به دستورات شرع عادت مى‏كرديم، از همان ابتدا در طرز زناشويى و بسته شدن نطفه و بعد تربيت فرزند، كمك مهمى به آسان شدن راه نجات مى‏كرديم؛ مثلا پدر و مادرها بايد مواظب باشند هر شيرى و هر خوراكى را به بچه ندهند. اگر دايه مى‏گيرند، زنى باشد عفيف و با حيا تا پس از اين‏كه به حد تميز رسيد، دستوراتى داده شده كه بايد رعايت شود، از آن جمله جلو بچه حرف زشت نزنيد، يا كارى كه منافى حيا است جلو او مرتكب نشويد حتى اگر پدر با عيالش دلتنگى دارد، مى‏فرمايد: جلو بچه اظهار دلتنگى به مادرش نكند؛ زيرا در درون بچه اثر مى‏گذارد. از همان اول نگذار كلمه لغوى به گوشش برسد. مبادا با بچه رذل بزرگ شود. همراه خودت او را مواظبت كن.

هنگامى كه رشد مى‏كند، او را تمرين به انفاق كن تا به سخاوت عادت كند، مبادا فردا بر سر مال دنيا نزاع كند، لباس نو و پول و اين قبيل چيزها را نزد او مهم جلوه نده بلكه اين معانى را به او بفهمان كه لباس براى رفع احتياج است كهنه و نو ندارد.

خوراك نجس به او مخوران. نگو بچه كه تكليف ندارد. واى اگر حرام هم باشد! لعنت خدا به والدينى كه جلو بچه ظرف شراب بگذارند! نمى‏دانم فردا چه جوابى مى‏دهند؟ آنهايى كه بچه‏هاى زبان بسته را با خود به سينما و مراكز فحشا مى‏برند، آيا اين طور اداى مسؤوليت مى‏كنند؟! مسؤوليتى كه در تشكيل شاكله طفل به عهده آنان گذاشته شده است. هر منظره‏اى كه منافى عفت باشد حياى بچه را كم مى‏كند. هتاك و بى‏باكش مى‏كند. اين بدبخت وقتى كه بزرگ شد، چقدر بايد جان بكند كه فسادهايى را كه پدر بى‏مروتش در او باقى گذاشته از بين ببرد.

پسر، هشت ساله كه شد، نمازش را مواظب باشيد. ده‏ساله كه شد، مبادا در بستر ديگرى برادر يا خواهر خود بخوابد. اگر در دوازده سالگى نماز خوان نشد، به ادب كردن هر چند به زدن باشد بايد نماز خوان شود؛ البته نه طورى كه ديه لازم آيد بلكه با اين كارها شاكله رحمانى در او پيدا شود بلكه از حين انعقاد نطفه بايد دستورات شرع را در اين مورد رعايت كرد. پدر و مادر نبايد لقمه حرام بخورند كه در نطفه اثر مى‏گذارد و ديگر هنگام مواقعه به ياد خدا باشند. بسم‏الله را ترك نكنند تا شيطان در نطفه شريك نباشد. والدين بايد هنگام انعقاد نطفه رحمانى باشند تا بچه‏اى كه از آنان پديد مى‏آيد، شاكله‏اش بهتر مستعد رحمانى شدن بشود. اگر پدر حين انعقاد نطفه، شيطانى باشد، روى نطفه اثر مى‏گذارد، بعدا تا اين بچه با شاكله رحمانى گردد، زحمت دارد. طول دارد پس هرچه هم پدر و مادر رحمانى‏تر باشند بهتر است.

كيفيت انعقاد نطفه حضرت زهرا (عليه السلام)

نسبت به روح مجسد؛ يعنى صديقه كبرى فاطمه زهرا (عليه السلام) در رواياتى كه تشريفات انعقاد نطفه شريفش رسيده، دقت نماييد و خلاصه آن چنين است: وقتى كه اراده حق بر اين قرار گرفت آن مجلله دو عالم - كه بايد يازده امام از او پيدا شود - به دنيا بيايد، معلوم است كه بايد جسد شريفش نيز به قدرى روحانى باشد كه مناسب آن روح كلى الهى گردد. جسدش كه در حكم روح ديگران است، بدن آل محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) در حكم روح مؤمنين است لذا با اين‏كه پدر بزرگوارش، جسمش، روحش، همه لطافت و نورانيت است با اين‏كه شاكله محمدى، رحمانى محض است، مع الوصف صفا و جلاى بيشتر و لطافت زيادتر مى‏خواهد.

پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) در ابطح است، اميرالمؤمنين (عليه السلام) و عمار در خدمتش بوده و در روايتى ذكر شده كه ابوبكر و عمر هم بودند كه جبرئيل با صورت اصلى نازل شد و پيش پيغمبر جلوه كرد و دستور الهى را ابلاغ نمود كه از امشب منزل نرويد و بايد تا چهل شبانه‏روز از زن كنار و روزها روزه و شبها قيام به عبادت نماييد.

از شهوات مباح حتى از همسرى باعيال، از خوراك و خواب شب و خلاصه لطيف است، لطيف‏تر، پاك است، پاك‏تر، روحانى است روحانى‏تر بشود.

پيغمبر به عمار فرمود: در خانه خديجه برو و سلام مرا به او برسان و بگو كه تا چهل شب نمى‏آيم و نيامدنم هم نه از نگرانى است بلكه امر خداست. عمار، پيغام پيغمبر را رسانيد. حضرت خديجه (عليه السلام) هم فرمود: صبر مى‏كنم. رسول خدا از آن شب به خانه فاطمه بنت‏اسد مادر اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمده و شبها را به عبادت و روزها را به روزه مى‏گذرانيد.

شب چهل، جبرئيل نازل و عرض كرد: امشب افطار نكنيد تا از غيب براى شما طعام بيايد. هنگام افطار پس از نماز، جبرئيل (و بنا به روايتى ميكائيل و اسرافيل كه معمولا براى پيغمبران نازل نمى‏شدند) آمده و طعام بهشتى كه انگور و خرما و آب بهشتى بود آوردند.

روايت از خود على (عليه السلام) است كه فرمود: هر شب موقع افطار پيغمبر مى‏فرمود: ياعلى! در خانه را باز بگذار تا هركس مى‏گذرد بيايد در خوراك با من شركت كند؛ اما آن شب فرمود: كسى را راه نده كه ديگرى را در آن حق شركت نيست. پس از آن‏كه تناول فرمود، جبرئيل و ميكائيل، روى دستش آب ريختند. رسول خدا خواست مانند هر شب به نافله برخيزند، جبرئيل عرض كرد: نافله بس است، همين حالا (يعنى هم‏اكنون كه مائده بهشتى در جسد مبارك تكوين يافته، بايد يك بدن بهشتى از ميوه بهشتى پديد آيد) نزد خديجه برويد.

حضرت خديجه (عليه السلام) گويد: من خوابم نبرده بود كه ديدم در را مى‏كوبند. گفتم: كيست كه مى‏كوبد درى را كه جز محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) كسى حق كوبدين آن را ندارد. فرمود: در را باز كن كه منم محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) .

اجمالا پيغمبر وارد گرديد و روايت از خود مجلله حضرت خديجه (عليه السلام) است كه مى‏فرمايد: قبلا هرشب آب وضو مى‏آوردم و پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) دو ركعت نماز مى‏خواند، آن‏وقت وارد بستر مى‏گرديد؛ اما آن شب معطل آب وضو هم پيغمبر نگرديد و از آن پيكر روحانى، آن مائده روحانى در بهترين و پاكيزه‏ترين رحمها قرار گرفت.

عجيب است! واقعا از حياتى كه اين نطفه داشت. حضرت خديجه (عليه السلام) مى‏فرمايد: آناً حس كردم كه نطفه بچه در شكمم منعقد گرديد و يك شبانه‏روز بعدش، مروى است كه مادرش را از داخل رحم مى‏خواند و تسبيح و تحميد خدا را مى‏كرد (212).

البته اين جريانات، غير عادى و صرف موهبات الهى و از مسلميات مذهب ماست كه شفاعت‏كبرى در قيامت، مال حضرت زهرا (عليه السلام) است:

و لها جلال ليس فوق جلالها الا جلال‏الله جل جلاله.

جلسه بيست و پنجم: اخلاص نيت؛ اساس دين‏

قال فبعزتك لأغينهم أجمعين * الا عبادك منهم المخلصين‏ (213).

اساس دين بر اخلاص نيت است. اگر اخلاص نباشد، عمل لغو است. بندگى نيست. كوه‏كوه كار خير كرده باشد، اگر اخلاص نداشته باشد به اندازه كاهى هم ارزش ندارد. نص قرآن مجيد است كه:

و ما أمروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الذين... (214).

دستور داده نشدند مگر آن‏كه خدا را با اخلاص بپرسند.

از حديثهاى متواتر بين شيعه و سنى، روايت مروى در اصول (فروع) كافى از حضرت خاتم الانبياء محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) است كه فرمود: و لا عمل الا بالنية (215)؛ عمل نيست مگر با قصد.

و در حديث ديگر: انما الاعمال بالنيات‏ (216). بدون نيت و با ظاهرسازى تنها، عمل به درد نمى‏خورد بلكه هر اثرى كه هست مال نيت است. اگر براى خدا باشد، سودمند وگرنه، لغو و در صورتى كه براى ديگرى باشد كه در صفحه گناهانش ثبت مى‏گردد.

وجوب قصد قربت در هر عبادت‏

خوب مى‏دانيد كه عبادت بدون نيت لغو است. در هر واجبى، اول قصد قربت لازم است: خمس، حج، روزه، نماز، نيت به زبان گفتن يا به دل گذراندن نيست بلكه آن ميل دلت كه تو را مى‏جنباند و وا مى‏دارد به كار، آن نيت است. مى‏خواهى به قلبت هم بگذرانى يانه، به زبان هم بگويى يا به دل بگذرانى، يا نه.

حالا چه تو را وادار كرده به اين كار؟ امر پروردگار. آن وقت قربت هم با نيت توأم شده است؛ البته مانعى ندارد كه شخص به زبان بگويد يا به دل هم بگذراند ليكن حقيقت نيت همان داعى به فعل و محرك است.

اما اگر چنانچه چيز ديگرى تو را حركت داده باشد، هزار بار به زبان هم بگويى قربة الى الله، دروغ و عمل باطل است پس اول بايد از صميم دل باشد. دوم آن‏كه فقط براى خدا باشد و شريكى در ميل دل نباشد. در اين درگاه جز صدق نمى‏خرند. اگر سر سوزنى كذب در كار آيد، لغو است.

شخص، اذان مى‏گويد، ممكن است نظرش معرفى آواز خوش خودش باشد يا اين‏كه خودش را مؤمن معرفى نمايد، اين كار از نظر شرع مقدس، لغو و باطل است. علاوه، در صورت ريا كردن، جزء گناهانش محسوب خواهد شد. گاه برخود شخص هم مشتبه مى‏شود كه آيا براى خدا بوده يا جلوه نفس است. ممكن است امتحان كنى. اگر ديگرى نگذاشت تو بگويى و خودش گفت، اگر لجبازى مى‏كنى و بدت مى‏آيد، بدان كه در غرضت خلل است. معلوم مى‏شود مقصودت از اذان، ياد خدا و بلند كردن نام او نبوده وگرنه غرض حاصل شد. چه فرق مى‏كرد. غرض اين بود كه در اين جماعت اذانى گفته شود، حالا ديگرى گفت.

بسيار اتفاق مى‏افتد كه ذكرها و دعاها بدون نيت است و شخص پيش خود خيالاتى مى‏بافد. بهتر آن است كه به زبان روايت، مطلب بيان شود.

دعاى پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) براى باران‏

در اصول كافى مروى است كه: چند نفر از اصحاب خدمت حضرت خاتم الانبياء محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) عرضه داشتند كه مدتى است باران نيامده و مردم محتاجند، دعا بفرماييد باران بيايد. پيغمبر دست به دعا برداشت و عرض كرد: خدايا! باران بفرست؛ ولى خبرى نشد. مرتبه ديگر اصرار كردند رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم) دست به دعا برداشت كه: يا الله! اين خلق محتاج باران لطف تو اند، گناهانشان سبب قطع رحمت تو نگردد. هنوز دستها را پايين نياورده بود كه ابرها پديد و متراكم شده و باران نافعى باريد.

عرض كردند: يا رسول‏الله! به مرتبه اول كه دعا فرموديد خبرى نشد؛ ولى اين بار فورا مستجاب گرديد. حاصل پاسخ پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) اين است كه: انى دعوت و ليس لى فى ذلك نية (217)؛ يعنى دعاى نخستينم از صميم دل نبود.

مجلسى - عليه‏الرحمه - در شرح كافى در معناى؛ و ليس لى فى ذلك نية مى‏فرمايد: شايد براى تطييب قلوب اصحاب بوده. چيزى از پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) خواستند، پيغمبر هم براى اجابت آنان سخنانى فرمود و آن نيتى كه حقيقتش جد در طلب باشد نداشت؛ ولى در مرتبه دوم داشت؛ بنابراين، آنچه لازم است دل است و نيت و حقيقت، نه زبان فقط و تعارف بلكه اگر با دل يكى نباشد، نفاق و مبغوض است.

ناپسند بودن تعارفات خشك‏

اين تعارفاتى كه بين خلق با يكديگر رايج است، با يكديگر زبان بازى مى‏كنند؛ مثلا مى‏دانيد كه فلان شخص با شما بد است. دشمن است. تشنه خون شماست، اگر به زبانش به شما اظهار علاقه كند كه دوستدار شمايم، آيا از اين گفته‏اش بدتان نمى‏آيد؟ همه از تظاهر و حقه بدشان مى‏آيد. خوب، مى‏بينى كه اين تعارفات خشك را مردم نمى‏پسندند، آيا خدا مى‏پسندد؟ خدايى كه داناى آشكار و نهان است. وقتى به راستى الله اكبر مى‏گويى كه عظمت حق را درك كرده باشى. او را بزرگتر و برتر از هرچه هست بدانى، آن وقت الله اكبر ذكر است و دعا اما... .

شكر نعمت به قصد ستايش‏

الحمدلله وقتى واقعى است كه انسان از صميم دل بخواهد ثناى حق را ظاهر كند. آنچه خير است از خدا ببيند. آن وقت الحمدلله گويد. گاهى الحمدلله مى‏گويد و يك غاز هم نمى‏ارزد، مثل اين‏كه با خدا نيز مى‏خواهد تعارف كند. آيا راستى خدا را منعم مى‏بينى و لا غير، پس اين‏كه با خدا نيز مى‏خواهد تعارف كند. آيا راستى خدا را منعم مى‏بينى و لا غير، پس اين‏قدر از زيد و عمرو تملق گفتن براى چه؟ اگر خدا منعم است و مستحق حمد فقط خداست، چرا ثناى خودت مى‏كنى، يا ديگرى را سزاوار ثنا مى‏دانى؟ پس بدان كه اين الحمدلله گفتنت نيز تعارف است نه حقيقت. خدا هم كه خبر از دلت دارد، حال تو را بهتر از خودت مى‏داند.

ناپسند بودن ادعاى كذب‏

اگر پسرتان بگويد پدر! من مطيع و فرمانبردار شمايم ليكن مى‏دانى كه چموش است و دروغ مى‏گويد، اگر فرمانى به او بدهى انجام نمى‏دهد، در مواقعش كشف مى‏شود، آيا شما از اين پسر كه زبانش با دلش، با واقعش دوتاست خوشتان مى‏آيد؟ ابدا. به زبانش مى‏گويد هرچه دارم مال شماست ليكن اگر به صد تومان احتياج پيدا كردى، بهانه مى‏آورد. تو از چنين فرزندى ناراضى هستى. آيا خداى تو از اين همه كلكها و نفاقها خوشش مى‏آيد؟ هيهات!

ساختمان سست و حلواى بى‏شكر

بزرگى مى‏فرمايد: شما در معاملات دنيوى، از تظاهرات بدتان مى‏آيد. به معمارى سفارش ساختن خانه محكم و از هر جهت مناسبى را مى‏دهى. وقتى تحويل مى‏دهد مى‏فهمى به جاى آجر، خشت و عوض آهن، چوب مصرف كرده؛ ولى ظاهرش را خوب رنگ و روغن زده است، مى‏گويى من اين خانه ظاهر فريب و بد باطن را نمى‏خواهم.

مثال واضح‏تر: اگر در خانه سفارش كرده بودى حلوايى درست كنند، وقتى در دهان گذاشتى مى‏بينى مزه حلوا ندارد، همه چيز دارد جز شيرينى. اگر بگويند حلوا چه رنگ قشنگ حلوايى دارد، از آنها نمى‏پذيرى. اگر حلواست حلوش كو؟

خوب! در كارهاى دنيا تا حقيقتى نباشد نمى‏پذيرى، آيا در معاملاتت با خدا توقع دارى تظاهر بى‏حقيقت را بپذيرد؟

بدبختى اين‏جاست كه حاضر نيستيم عيبهاى خودمان را بفهميم. دوست داريم تعريفمان را بكنند و دروغى درباره ما بگويند كه خيلى آدم با حقيقتى است تا خوشمان بيايد. به قدرى اين نفس انسانى پست است كه از دروغ خوشش مى‏آيد و از راست ناراحت مى‏شود.

عاقل كسى است كه دردش را بفهمد و آنگاه دنبال درمان برود. اگر نفهمد، هلاك مى‏گردد. بگذار ناراحت بشود؛ ولى بفهمد كه اين درگاهى است كه جز نيت صادقه چيزى نمى‏پذيرند ان الله لا ينظر الى صوركم و اعمالكم و انما ينظر الى قلوبكم‏ (218).

به دل و حقيقت مى‏نگرند نه به ظاهر و صورت. پس دل و ميلش را اصلاح كن. مبادا صميم دلت ميل به دنيا باشد كه كارهايت مثل آن مى‏گردد. مبادا صميم دلت خودخواهى و خودپرستى و جلوه خودت باشد.

پس آنچه دل بر آن است مهم است. اگر نيت دلت درست شد، زبانت بجنبد يا عوضى بگويد مانعى ندارد حتى در مسأله فقهى هم همين است. اگر تصميم دارى نماز مغرب بخوانى، به زبانت اشتباها گفتى نماز عشا مى‏خوانم، هيچ مانعى ندارد؛ چون ميزان، قلب و نيت است.

جنگ جمل و اصحاب على (عليه السلام)

مروى است كه: در جنگ جمل، يكى از دوستان اميرالمؤمنين (عليه السلام) آهى كشيد و گفت: اى كاش! برادرم هم بود! (برادرش از شيعيان على (عليه السلام) بوده؛ ولى موفق نشده بود در ركاب على (عليه السلام) به سعادت جهاد برسد).

حضرت پرسيدند: اهوى اخيك معنا؛ آيا ميل برادرت با ماست؟ (يعنى همان صميم قلب و نيتش، ميلش، خواستش، آيا با ماست).

عرض كرد: بلى، والله!

حضرت فرمود: او با ماست. نيت است كه جمع مى‏كند بلكه فرمود: مى‏آيند كسانى‏كه هنوز در پشت پدران و رحم مادرانند و به دنيا نيامده‏اند كه با ما شريكند در اين موقف (همه‏اش به اعتبار نيت و ميل قلب است‏ (219)).

اميدوارم با اين توضيحات، معناى نيت واضح شده باشد تا بعد خلوص نيت را بحث كنيم.

بايد از خدا بخواهيم صدق نيت را. به امام زمان خود اقتدا كنيم كه در دعا عرض مى‏كند: پروردگارا! به ما... و صدق نيت عنايت بفرم (220).

خدايا! تو لطفى بفرما كه من در نيت صادق باشم. راست بگويم. گاه انسان به عبادت متحرك است ليكن نفسش او را مى‏جنباند. درست است كه كار خوب مى‏كند ليكن محركش؛ يعنى نيتش حظ نفس است. هوا و هوس است. آنگاه خيال مى‏كند قربة الى الله است در حالى كه قربة الى الشيطان مى‏باشد.

خداوند! تو ما را از مكر ابليس و نفس خودمان نجات ده!

جلسه بيست و ششم: اخلاص؛ كمال توحيد

قال فبعزتك لأغينهم أجمعين * الا عبادك منهم المخلصين‏ (221).

بحث درباره اخلاص بود و گفتيم كه حصن حصين الهى است و اگر كسى بخواهد از شر شياطين محفوظ بماند، چاره‏اى ندارد جز اين‏كه راه اخلاص را طى كند و تا مخلص نشود مانند گوى در دست شيطان مى‏باشد.

هم شيطان اين است كه ايمان انسان را ببرد. اگر نشد لااقل عمل را خراب كند. زاد و توشه آخرتش را از بين ببرد. دشمن شماست، شما هم بايد او را دشمن بگيريد: ان الشيطن لكم عدو فاتخذوه عدوا... (222). دشمن قوى است. دائما در صدد است دستبردى به دل شما بزند. خلاصه بايد اهل اخلاص شد تا ديگر بازيچه شيطان نباشيم.

در نخستين خطبه نهج‏البلاغه از كلمات در ربار مولا اميرالمؤمنين (عليه السلام) است كه مى‏فرمايد: اول الدين معرفته و كمال معرفته التصديق به... و كمال توحيده الاخلاص له... (223) پايه دين، شناسايى خداست، اساس دين اعتقاد به مبدأ و معاد كه پايه دعوت همه پيغمبران است و كمال معرفت خدا هم يكتا دانستن اوست. توحيد در جميع مراتب و شؤون رب العالمين و كمال توحيد نيز اخلاص براى اوست.

اگر رب تو و همه موجودات يكى است، پس چرا براى غير او كار مى‏كنى و جز او را مؤثر مى‏بينى؟ اگر راستى عقيده دارى كه لا اله الا الله، بيده الخير ؛ همه كارها به دست خداست و حل هر مشكلى به دست اوست و كشف هر كربى از اوست يا كاشف الضر و الكرب، پس چرا رو به غير او مى‏آورى؟ اساس رياكارى‏ها از اين‏جاست. روى همين جهت است كه شرك مى‏ورزد؛ چون خيال مى‏كند از خلق‏كارى مى‏آيد. به خيالش اگر آبرويى نزد خلق پيدا كرد، زندگى‏اش خوب مى‏شود، در حالى كه اين امر با توحيد منافات دارد و در نيت شخص، تأثير مى‏گذارد.

تشريك در داعى، شرك به خداست‏

اگر موحدى، بايد منحصرا داعى تو رب العالمين باشد. تو كه خدايت را حاضر و ناظر مى‏دانى، بايد در حضور او اصلا به غير توجه نكنى تا چه رسد به اين‏كه كارى كه او دستور فرموده، براى او و ديگرى انجام دهى. نمى‏شود هم واجبت را ادا كنى هم به ديگرى بنمايانى تا تعريفت كند. آيا از پروردگارت خجالت نمى‏كشى؟ نمى‏ترسى كه برق غيرتش بجهد و تو را بگيرد.

و كمال توحيده الاخلاص له. اگر راستى رب، مؤثر، پرورش دهنده و خلاصه همه كاره‏ات را خدا دانستى، پس چرا به غير او علقه مى‏اندازى؟! بايد حتى در عالم دوستى نيز يگانه باشى. خدا و آنچه مربوط به خداست، مورد علاقه‏ات باشد.

بسيارى به اشتباه خود را مخلص مى‏دانند

بيشتر كثافتكاريهاى انسانى، منافى با اخلاص است. اگر رازق خداست و بس، دهنده، گيرنده، آورنده، برنده و خلاصه جميع خيرات به دست اوست، چرا اسباب را مؤثر مى‏پندارى. اگر كم و زيادى در وضع زندگى‏ات پيش آمد، به قضا و قدر او اعتراض مى‏كنى؟ البته خيلى هم دقيق است. گاه مى‏شود انسانى به خيال خودش مخلص است؛ ولى خبر ندارد، بعد كه چشم برزخى‏اش باز شد، مى‏فهمد عمرى از او گذشت و يك نفس هم با خداى خود با اخلاص نبوده است. بسيارى هستند كه به ارباب كثيره قايلند؛ يعنى به جاى يك خدا، هزاران خدا مى‏پرستند و خود را موحد مى‏پندارند.

شب زنده دارى به خاطر سگ!

در حالات يك نفر نوشته‏اند كه: شبى با خود گفت: به مسجد بروم و با اخلاص، شبى را به عبادت به صبح رسانم. در تاريكى، گوشه مسجد سرگرم نماز و ذكر و دعا بود كه صدايى از گوشه ديگر مسجد به گوشش خورد. با خود گفت لابد ديگرى نيز مثل من اين‏جا آمده تا عبادت كند. خوب شد! فردا مرا مى‏بيند و براى مردم تعريف مى‏كند كه من براى خدا شب زنده دارى مى‏كنم، لذا نشاطش بيشتر شد و صدايش را نازكتر و با حزن‏تر مى‏كرد تا صبح شد. وقتى كه هوا روشن شد ديد گوشه مسجد سگى بوده كه از سرما به مسجد پناهنده شده است.

معلوم شد تمام شب را به خاطر سگى به عبادت گذرانده؛ يعنى در حقيقت او را پرستيده است!

ناله شيطان از دست مخلصين‏

اگر اهل اخلاص هستى، با يك جا سر و كارى دارى. خدا را در شؤونت مؤثر مى‏دانى و لاغير. جاه و مال دنيا چيست كه در نيت تو تأثير بگذارد. عزت از خداست و ذلت هم از اوست. مرض از او و شفا نيز از اوست ...ألا الى الله تصير الأمور (224). اگر كسى اين‏جور به در خانه خدا آمد شيطان از دستش ناله مى‏كند ليكن خيلى سخت است. بلى اگر كسى مرد است با شيطان گلاويز مى‏شود. با نفس و هوا و جهاد اكبر مى‏نمايد تا بشود اهل اخلاص وگرنه كوه‏كوه عمل، كاه‏كاه رد مى‏شود: ...فجعلنه هباء منثور (225).

سه طايفه پيش از ديگران محاكمه مى‏شوند

بهتر اين است كه مطلب در ضمن روايت روشن گردد. در محجة البيضاء روايت مى‏كند: در قيامت اولين محاكمه‏اى كه مى‏شود درباره سه طايفه است:

نخست: علما؛ عده‏اى از آنان را كه در محكمه عدل الهى حاضر مى‏كنند و از آنان مى‏پرسند: شما در دنيا چه كرديد؟ علمى به شما داديم، شما باكرديد؟ گويند: پروردگارا! تو شاهدى كه در دنيا نشر علم مى‏داديم. به درس اشتغال داشتيم. كتاب مى‏نوشتيم و مردم را راهنمايى مى‏كرديم.

در جوابشان گويند: دروغ مى‏گوييد، هرچه مى‏كرديد براى اين بود كه بگويند شما داناييد. علامه‏ايد. جلوه نفس بود. بلى كمال خودش را مى‏خواسته ظاهر سازد. بالجمله گويند: مزدت را گرفتى؛ يعنى به تو گفتند: احسنت آقاى علامه! ديگر از خداطلبى ندارى (سر اين‏كه نخستين محاكمه است، چون هيچ گناهى سخت‏تر و بالاتر از شرك نيست، چنانچه هيچ خيرى و سعادتى بالاتر از توحيد نمى‏باشد).

دوم: مالدارانى را مى‏آوردند كه مالشان را در راه خير صرف كرده‏اند (نه آن بدبختهايى كه حسرت به گور بردند). گويند با مالى كه خدا به شما داد چه كرديد؟ گويند: خدايا! تو شاهدى كه در راه تو انفاق كرديم. بناى خير كرديم. با فقرا همراهى نموديم.

جوابشان مى‏دهند: دروغ مى‏گوييد. خرج كرديد تا مردم بگويند فلانى سخاوت دارد. اسمتان را در روزنامه‏ها بنويسند و در راديو بخوانند. ديگر از خداطلبى نداريد و لذا فرمود: هفت طايفه‏اند كه در قيامت زير سايه عرش هستند... از آن جمله كسى‏كه در پنهانى انفاق كند چنان بدهد كه اگر با دست راستش مى‏دهد، دست چپش نفهمد؛ يعنى در نهايت خفا اين كار را بكند كه احدى جز خدا از آن‏گاه نشود؛ مانند زين‏العابدين (عليه السلام) كه عبا بر سر مى‏كشيد تا كسى او را نشناسد، حتى بعضى از همان افرادى كه امام به آنها كمك مى‏كرد، پشت سر آقا بد مى‏گفتند و اعتراض مى‏كردند كه چرا على بن الحسين (عليه السلام) به ما كمك نمى‏كند؛ چون حضرت را هنگام انفاق كردن به آنها نمى‏شناختند؛ اما اگر كسى ميليونها خرج كند براى هواى نفس و نظر خلق، يك غاز قيمت ندارد. نزد خدا ارزشى نخواهد داشت.

سومين: محاكمه؛ بعضى از شهدايند كه در معركه جنگ در جهاد در راه خدا كشته شده‏اند. از ايشان مى‏پرسند شما چه كرده‏ايد؟ گويند: پروردگارا! تو دانايى كه ما عزيزترين متاع خود را كه جان عزيز باشد در راه تو داديم؛ زخمها خورديم و ناراحتيها تحمل كرديم.

به آنها گويند: خدا از سر شما آگاه است، وقتى كه به ميدان جنگ آمديد نيت شما اين بود كه شجاعت خود را ظاهر سازيد. به خلق جلوه دهيد كه قدرت داريد تا شما را مدح كنند. خلاصه با پروردگارتان كارى نداشتيد. ديگر از خدا طلبى نداريد.

اهل تقوا احتياط مى‏كنند

گاه مى‏شود انسانى، قرآن را خوب مى‏خواند ليكن با آواز خواننده‏ها فرقى ندارد؛ چون مى‏خواهد صداى خوشش را نمايش دهد.

يكى از روات اخبار، همين موضوع باعث ترس او شده بود. خدمت حضرت صادق (عليه السلام) عرض كرد: آقا در منزل قرآن مى‏خوانم، زن و بچه‏ام مى‏شنوند، ضمنا صدايم هم به خارج مى‏رود، رهگذران نيز مى‏شنوند، چطور است؟ حضرت فرمود: متوسط بخوان‏ (226).

شايد سرش اين باشد كه ديگر انسان براى زن و بچه خودش ريا نمى‏كند (مگر خيلى احمق باشد). اين است كه دستور مى‏فرمايد متوسط بخوان كه هم ايشان از صوت قرآن بهره‏مند گردند و هم صدايش به كوچه نرود تا مبتلا به ريا نگردد.

عجيب اين است كه تا داخل حصن اخلاق نيايد از شر شياطين محفوظ نيست؛ يعنى در دام ايشان است. اين‏جاست از جاهايى كه بايد شخص از صميم قلب بخواند: أمن يجيب المضطر اذا دعاه ويكشف السوء... (227). خدايا! وضع به اين مشكلى و ما اين طور مسامحه كار؟ يك مرتبه پرده عقب برود و ساعت مرگ و عوالم برزخ آشكار گردد، چه خيالها كه پيش خود مى‏بافتيم. خود را همنشين سلمانها مى‏پنداشتيم. خود را دلخوش مى‏كرديم كه كربلا رفته‏ايم، مشهد رفته‏ايم؛ اما چه كربلايى و چه مشهدى؟! هم زيارت، هم سياحت! دلش گرفته و خسته شده، براى تنوع و تفريح ضمنا زيارتى هم باشد؛ البته نبايد ترك كرد بلكه مقصود اين است كه سعى در اخلاص نيت شود. مى‏بينيد شخصى حج مى‏رود؛ چون اگر نرود مردم به او بد مى‏گويند. يا مثلا براى اضافه شدن لقب حاجى به نامش و سوء استفاده از اين لقب، يا براى تجارت و آوردن سوغاتهايى كه خرج سفرش را چند برابر در مى‏آورد. خلاصه، كو نيت خالص؟! اگر مراتب اخلاص را روشن كنيم، آن‏وقت واضح مى‏شود كه چه مقام رفيعى است و چه اندازه مخلصين كمند.

نمونه‏اى از بالاترين مراتب اخلاص‏

بى‏خود نيست كه شهداى كربلا سادات شهدايند. اخلاص را ببين! به حسب ظاهر كمترين آنها غلام سياه است. عرض مى‏كند: مولاى من! حسب من پست و نسبت من لئيم و رنگ من سياه و بويم گنديده است. درست است كه لايق نيستم جانم را قربانت كنم ليكن شما بر من منت گذاريد و مرا فدايى خود قرار دهيد.

امام (عليه السلام) اذنش نمى‏دهد. گريه مى‏كند: آقا! من در خوشى، ريزه‏خور خوان احسان شما بودم، آيا در سختى، شما را رها كنم؟! خلاصه تا مرتبه سوم چنان عجزى از خود بروز مى‏دهد كه حسين (عليه السلام) اذن جهادش مى‏دهد تا جانش را قربانى كند. آيا عملى از اين خالص‏تر سراغ دارى؟!