جلسه بيست و
چهارم: ارزش عمل به نيت و خلوص
قل كل يعمل على شاكلتهى
فربكم أعلم بمن هو أهدى سبيل
(206).
در اين درگاه اگر ارزشى است براى نيت خالص است:
انما الاعمال بالنيات
(207)
اگر نيت خدايى و عمل هم تنها براى خدا شد، او را به مقامات عاليه مىرساند؛ ولى اگر
به نيت شيطانى باشد، يا مخلوط از شيطانى و رحمانى شد، هر چند به دلش مرتب بگذراند
قربة الى الله، به هر ظاهر خوبى كه باشد ارزشى ندارد،
فردا دستش خالى است. صدق نيت و اخلاص نيت اگر درست شد، بقيهاش درست مىشود.
معناى شاكله
به مناسبت شروع در بحث اخلاص، اين آيه عنوان شد
كه قل كل يعمل على شاكلتهى....
بگو هركس بر طبق شاكلهاش
عمل مىكند.
حالا شاكله يعنى
چه؟ شاكله به معناى سجيه است؛ يعنى ذاتش، حقيقتش هر جور
باشد، عملش بر طبق آن است؛ اگر رحمانى است كارهايش همه خير و رحمت است، به هر كمى
كه باشد مقبول اين درگاه است ليكن اگر شاكله خراب و شيطانى باشد، دنيوى و مادى و
پست باشد، رفتار و گفتارش همه ضايع است؛ چون از منشاء خراب صادر مىشود، پس بايد
نخست اين شاكله را درست كرد تا عمل - كه بر طبق آن واقع مىگردد - درست باشد. خوب
حالا اين شاكله به چه چيز درست مىشود؛ يعنى حقيقت و ذات انسانى به چه وسيله خدايى
مىگردد؟ با بيانى ساده اين معناى مهم ذكر مىشود.
انسان بر سر
دو راهى
هر انسانى در ابتداى تكوين و خلقتش بين دو راه
است؛ يعنى ابتدا در ذاتش چيزى نيست؛ ولى خواهى نخواهى يكى از اين دو راه را
مىگيرد. به عين مثل لوح پاك و بىنقش است كه مىشود بهترين خطها و نقشها را روى آن
نگاشت؛ چنانچه مىشود زشتترين صورتها و بدترين هيولاها را بر آن ثبت كرد و هم
مىشود مطالب صحيح و نافع و هم مطالب مضر نگاشت. بشر هم ابتدا بر سر دوراهى رحمانى
و شيطانى، دنيوى و اخروى، مادى و روحانى است تا به كدام طرفش متوجه گردد. به هر
طرفى كه روى آورد كمكم شاكله و سجيهاش به آن بسته مىگردد. تمام حركاتى كه از او
سر مىزند، آنچه به چشم مىبيند، به گوش مىشنود، حتى لقمه غذايى كه مىخورد، تمام
اينها شاكله ساز است. هر حرفى كه مىزنى روى شاكله اثر مىگذارد. ذاتت، حقيقت متأثر
مىگردد. نخستين اثرش در نفس خودت مىباشد.
هرچه كنى به
خود كنى
به زبانت اگر ناسزا گفتى، به خيالت به طرف اذيت
كردى ليكن نه چنين است بلكه از حق و حقيقت، ذات خودت را پرت كردى. اثر سوء در حقيقت
خودت گذاشتى. هرچه مىخواهى نماز بخوان. بلى نماز به اين خوبى و عبادت به اين مهمى
با نيت صادق نيست؛ چون از شاكله خراب نيت صادق بر نمىخيزد.
لقمه نانى از گلو پايين مىرود، چه طاهر چه
نجس، چه حلال چه حرام، آيا در حقيقت تو بلاتفاوت است. هيهات! نه چنين است بلكه به
شاكلهات اثر مىبخشد. كمكم شاكله شيطانى مىشود. آنگاه تمام كارهايش شيطانى است.
اسفل
السافلين يا اعلى عليين
خلاصه، آن چيزى كه جنبش بدن بر طبق اوست، از
اول چيزى نيست ليكن از هنگام بلوغ، شروع به تشكيل مىشود. اگر زبانش، چشمش، گوشش،
شكمش آزاد شد، هرچه نفس و هواى او خواست، اطاعت كرد، شاكلهاش به صورت شيطانى، بسته
مىشود تا وقتى كه مىميرد، يكى از شياطين عالم ملكوت مىگردد كه به اسفل السافلين
ملحق مىگردد؛ ولى اگر خود را اصلاح كرد، همين حركات جزئى را كنترل نمود، زبانش را
به خودش گرفت، چشم و گوشش را جز در رضاى خدا صرف نكرد، آخرش به اعلى عليين مىرود،
جايى كه ملائكه افتخار خدمتگذارى او را دارند.
اينقدر كه فرياد مىزنند:
اى مسلمانان! اينقدر هوسرانى نكنيد. سر خود نباشيد، آيا مىخواهند شما خوش
نباشيد تفريح نكنيد؟ نه، بلكه چون مىدانند كه به شاكله شما ضرر مىزند، شما را رو
به اسفل السافلين مىكشاند، هر نگاهى كه به منظرههاى مهيج صفحه تلويزيون يا پرده
سينما مىافكنى، در تو تأثير مىگذارد تا كمكم شيطانكى مىشوى، اگر زود به خودت
رسيدى و جبران كردى، بسيار خوب وگرنه پس از چهل سالگى خيلى مشكل است شاكله اصلاح
گردد.
چشم شيطان
روشن!
اين روايت شريفه را شنيدهايد:
كسىكه سن او چهل سال شود و شاكلهاش اصلاح نگردد، شيطان
پيشانى او را مىبوسد و مىگويد: فداى كسىكه ديگر اميد خيرى به او نيست
(208).
البته نمىگويم محال است بلكه خيلى سخت است مگر
لطف خدا شامل حال گردد. پس به خود رحم كنيد و به ديگران هم تذكر دهيد كه اينقدر
پيروى شهوات و هوسها نكنند و به خود ظلم نكنند: ...ولكن الناس
أنفسهم يظلمون
(209).
كار به جايى مىرسد وقتى كه شاكله خراب شد،
زيارت هم مىرود. روضه خوانى هم مىكند ليكن همه به وجهه شيطانى و جلوه نفس. مجلس
تعزيه به قصد نمايش و منظورهاى مادى ديگر. يا سفر زيارت، به قصد تفريح و سياحت.
خلاصه، كار خالص ديگر از او سر نمىزند.
پس بىخود نيست كه اينقدر درباره جهاد با نفس
و مخالفت با هوا تأكيد شده است. مكرر حديث شريفى كه در اصول كافى نقل شده است
شنيدهايد كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله وسلم) در بازگشت از جبهه جنگ به
همراهانش فرمود: از جهاد كوچكتر برگشتهايم و جهاد بزرگتر باقى
مانده است. عرض كردند: آن كدام است؟ فرمود: جهاد با نفس
(210).
بلى آن جهادى كه از جبهه جنگ و زخم تير و شمشير
به مراتب تحملش سختتر و البته اثرش هم بيشتر و اجرش هم زيادتر است، مبارزه با هوا
و هوس است:
وقت حرص و آز و شهوت، مردكو؟!
گاهى به قدرى در اين كارزار ضعيف است كه از
لقمه حرامى و نظر به نامحرمى نمىتواند خودش را بگيرد، حالا مىخواهيد چنين شخصى
شاكلهاش اصلاح گردد؟
نابرده رنج گنج ميسر نمىشود.
آيا اصلاح شاكله با بىبند و بارى مىشود؟ تو
مىخواهى قلعه محكمى را فتح كنى. مىخواهى به عرش الرحمان برسى (قلب المؤمن عرش
الرحمن
(211))
پس بايد از هر حرامى بلكه مكروهى بپرهيزى و به هر واجبى بلكه مستحبى عمل نمايى (به
شرطى كه ضدش را به آن نرسانى).
دستورات شرع،
راه اصلاح شاكله
البته اصلاح شاكله سخت است ليكن اگر ما به
دستورات شرع عادت مىكرديم، از همان ابتدا در طرز زناشويى و بسته شدن نطفه و بعد
تربيت فرزند، كمك مهمى به آسان شدن راه نجات مىكرديم؛ مثلا پدر و مادرها بايد
مواظب باشند هر شيرى و هر خوراكى را به بچه ندهند. اگر دايه مىگيرند، زنى باشد
عفيف و با حيا تا پس از اينكه به حد تميز رسيد، دستوراتى داده شده كه بايد رعايت
شود، از آن جمله جلو بچه حرف زشت نزنيد، يا كارى كه منافى حيا است جلو او مرتكب
نشويد حتى اگر پدر با عيالش دلتنگى دارد، مىفرمايد: جلو بچه اظهار دلتنگى به مادرش
نكند؛ زيرا در درون بچه اثر مىگذارد. از همان اول نگذار كلمه لغوى به گوشش برسد.
مبادا با بچه رذل بزرگ شود. همراه خودت او را مواظبت كن.
هنگامى كه رشد مىكند، او را تمرين به انفاق كن
تا به سخاوت عادت كند، مبادا فردا بر سر مال دنيا نزاع كند، لباس نو و پول و اين
قبيل چيزها را نزد او مهم جلوه نده بلكه اين معانى را به او بفهمان كه لباس براى
رفع احتياج است كهنه و نو ندارد.
خوراك نجس به او مخوران. نگو بچه كه تكليف
ندارد. واى اگر حرام هم باشد! لعنت خدا به والدينى كه جلو بچه ظرف شراب بگذارند!
نمىدانم فردا چه جوابى مىدهند؟ آنهايى كه بچههاى زبان بسته را با خود به سينما و
مراكز فحشا مىبرند، آيا اين طور اداى مسؤوليت مىكنند؟! مسؤوليتى كه در تشكيل
شاكله طفل به عهده آنان گذاشته شده است. هر منظرهاى كه منافى عفت باشد حياى بچه را
كم مىكند. هتاك و بىباكش مىكند. اين بدبخت وقتى كه بزرگ شد، چقدر بايد جان بكند
كه فسادهايى را كه پدر بىمروتش در او باقى گذاشته از بين ببرد.
پسر، هشت ساله كه شد، نمازش را مواظب باشيد.
دهساله كه شد، مبادا در بستر ديگرى برادر يا خواهر خود بخوابد. اگر در دوازده
سالگى نماز خوان نشد، به ادب كردن هر چند به زدن باشد بايد نماز خوان شود؛ البته نه
طورى كه ديه لازم آيد بلكه با اين كارها شاكله رحمانى در او پيدا شود بلكه از حين
انعقاد نطفه بايد دستورات شرع را در اين مورد رعايت كرد. پدر و مادر نبايد لقمه
حرام بخورند كه در نطفه اثر مىگذارد و ديگر هنگام مواقعه به ياد خدا باشند.
بسمالله را ترك نكنند تا شيطان در نطفه شريك نباشد.
والدين بايد هنگام انعقاد نطفه رحمانى باشند تا بچهاى كه از آنان پديد مىآيد،
شاكلهاش بهتر مستعد رحمانى شدن بشود. اگر پدر حين انعقاد نطفه، شيطانى باشد، روى
نطفه اثر مىگذارد، بعدا تا اين بچه با شاكله رحمانى گردد، زحمت دارد. طول دارد پس
هرچه هم پدر و مادر رحمانىتر باشند بهتر است.
كيفيت انعقاد
نطفه حضرت زهرا (عليه السلام)
نسبت به روح مجسد؛ يعنى صديقه كبرى فاطمه زهرا
(عليه السلام) در رواياتى كه تشريفات انعقاد نطفه شريفش رسيده، دقت نماييد و خلاصه
آن چنين است: وقتى كه اراده حق بر اين قرار گرفت آن مجلله دو عالم - كه بايد يازده
امام از او پيدا شود - به دنيا بيايد، معلوم است كه بايد جسد شريفش نيز به قدرى
روحانى باشد كه مناسب آن روح كلى الهى گردد. جسدش كه در حكم روح ديگران است، بدن آل
محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) در حكم روح مؤمنين است لذا با اينكه پدر
بزرگوارش، جسمش، روحش، همه لطافت و نورانيت است با اينكه شاكله محمدى، رحمانى محض
است، مع الوصف صفا و جلاى بيشتر و لطافت زيادتر مىخواهد.
پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) در ابطح
است، اميرالمؤمنين (عليه السلام) و عمار در خدمتش بوده و در روايتى ذكر شده كه
ابوبكر و عمر هم بودند كه جبرئيل با صورت اصلى نازل شد و پيش پيغمبر جلوه كرد و
دستور الهى را ابلاغ نمود كه از امشب منزل نرويد و بايد تا چهل شبانهروز از زن
كنار و روزها روزه و شبها قيام به عبادت نماييد.
از شهوات مباح حتى از همسرى باعيال، از خوراك و
خواب شب و خلاصه لطيف است، لطيفتر، پاك است، پاكتر، روحانى است روحانىتر بشود.
پيغمبر به عمار فرمود: در خانه خديجه برو و
سلام مرا به او برسان و بگو كه تا چهل شب نمىآيم و نيامدنم هم نه از نگرانى است
بلكه امر خداست. عمار، پيغام پيغمبر را رسانيد. حضرت خديجه (عليه السلام) هم فرمود:
صبر مىكنم. رسول خدا از آن شب به خانه فاطمه بنتاسد مادر اميرالمؤمنين (عليه
السلام) آمده و شبها را به عبادت و روزها را به روزه مىگذرانيد.
شب چهل، جبرئيل نازل و عرض كرد: امشب افطار
نكنيد تا از غيب براى شما طعام بيايد. هنگام افطار پس از نماز، جبرئيل (و بنا به
روايتى ميكائيل و اسرافيل كه معمولا براى پيغمبران نازل نمىشدند) آمده و طعام
بهشتى كه انگور و خرما و آب بهشتى بود آوردند.
روايت از خود على (عليه السلام) است كه فرمود:
هر شب موقع افطار پيغمبر مىفرمود: ياعلى! در خانه را باز بگذار تا هركس مىگذرد
بيايد در خوراك با من شركت كند؛ اما آن شب فرمود: كسى را راه نده كه ديگرى را در آن
حق شركت نيست. پس از آنكه تناول فرمود، جبرئيل و ميكائيل، روى دستش آب ريختند.
رسول خدا خواست مانند هر شب به نافله برخيزند، جبرئيل عرض كرد: نافله بس است، همين
حالا (يعنى هماكنون كه مائده بهشتى در جسد مبارك تكوين يافته، بايد يك بدن بهشتى
از ميوه بهشتى پديد آيد) نزد خديجه برويد.
حضرت خديجه (عليه السلام) گويد: من خوابم نبرده
بود كه ديدم در را مىكوبند. گفتم: كيست كه مىكوبد درى را كه جز محمد (صلى الله
عليه و آله وسلم) كسى حق كوبدين آن را ندارد. فرمود: در را باز كن كه منم محمد (صلى
الله عليه و آله وسلم) .
اجمالا پيغمبر وارد گرديد و روايت از خود مجلله
حضرت خديجه (عليه السلام) است كه مىفرمايد: قبلا هرشب آب وضو مىآوردم و پيغمبر
(صلى الله عليه و آله وسلم) دو ركعت نماز مىخواند، آنوقت وارد بستر مىگرديد؛ اما
آن شب معطل آب وضو هم پيغمبر نگرديد و از آن پيكر روحانى، آن مائده روحانى در
بهترين و پاكيزهترين رحمها قرار گرفت.
عجيب است! واقعا از حياتى كه اين نطفه داشت.
حضرت خديجه (عليه السلام) مىفرمايد: آناً حس كردم كه نطفه بچه در شكمم منعقد گرديد
و يك شبانهروز بعدش، مروى است كه مادرش را از داخل رحم مىخواند و تسبيح و تحميد
خدا را مىكرد
(212).
البته اين جريانات، غير عادى و صرف موهبات الهى
و از مسلميات مذهب ماست كه شفاعتكبرى در قيامت، مال حضرت زهرا (عليه السلام) است:
و لها جلال ليس فوق
جلالها الا جلالالله جل جلاله.
جلسه بيست و
پنجم: اخلاص نيت؛ اساس دين
قال فبعزتك لأغينهم
أجمعين * الا عبادك منهم المخلصين
(213).
اساس دين بر اخلاص نيت
است. اگر اخلاص نباشد، عمل لغو است. بندگى نيست. كوهكوه كار خير كرده باشد، اگر
اخلاص نداشته باشد به اندازه كاهى هم ارزش ندارد. نص قرآن مجيد است كه:
و ما أمروا الا ليعبدوا
الله مخلصين له الذين...
(214).
دستور داده نشدند مگر
آنكه خدا را با اخلاص بپرسند.
از حديثهاى متواتر بين شيعه و سنى، روايت مروى
در اصول (فروع) كافى از حضرت خاتم الانبياء محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) است كه
فرمود: و لا عمل الا بالنية
(215)؛
عمل نيست مگر با قصد.
و در حديث ديگر: انما
الاعمال بالنيات
(216).
بدون نيت و با ظاهرسازى تنها، عمل به درد نمىخورد بلكه هر اثرى كه هست مال نيت
است. اگر براى خدا باشد، سودمند وگرنه، لغو و در صورتى كه براى ديگرى باشد كه در
صفحه گناهانش ثبت مىگردد.
وجوب قصد
قربت در هر عبادت
خوب مىدانيد كه عبادت بدون نيت لغو است. در هر
واجبى، اول قصد قربت لازم است: خمس، حج، روزه، نماز، نيت به زبان گفتن يا به دل
گذراندن نيست بلكه آن ميل دلت كه تو را مىجنباند و وا مىدارد به كار، آن نيت است.
مىخواهى به قلبت هم بگذرانى يانه، به زبان هم بگويى يا به دل بگذرانى، يا نه.
حالا چه تو را وادار كرده به اين كار؟ امر
پروردگار. آن وقت قربت هم با نيت توأم شده است؛ البته مانعى ندارد كه شخص به زبان
بگويد يا به دل هم بگذراند ليكن حقيقت نيت همان داعى به فعل و محرك است.
اما اگر چنانچه چيز ديگرى تو را حركت داده
باشد، هزار بار به زبان هم بگويى قربة الى الله، دروغ و عمل باطل است پس اول بايد
از صميم دل باشد. دوم آنكه فقط براى خدا باشد و شريكى در ميل دل نباشد. در اين
درگاه جز صدق نمىخرند. اگر سر سوزنى كذب در كار آيد، لغو است.
شخص، اذان مىگويد، ممكن است نظرش معرفى آواز
خوش خودش باشد يا اينكه خودش را مؤمن معرفى نمايد، اين كار از نظر شرع مقدس، لغو و
باطل است. علاوه، در صورت ريا كردن، جزء گناهانش محسوب خواهد شد. گاه برخود شخص هم
مشتبه مىشود كه آيا براى خدا بوده يا جلوه نفس است. ممكن است امتحان كنى. اگر
ديگرى نگذاشت تو بگويى و خودش گفت، اگر لجبازى مىكنى و بدت مىآيد، بدان كه در
غرضت خلل است. معلوم مىشود مقصودت از اذان، ياد خدا و بلند كردن نام او نبوده
وگرنه غرض حاصل شد. چه فرق مىكرد. غرض اين بود كه در اين جماعت اذانى گفته شود،
حالا ديگرى گفت.
بسيار اتفاق مىافتد كه ذكرها و دعاها بدون نيت
است و شخص پيش خود خيالاتى مىبافد. بهتر آن است كه به زبان روايت، مطلب بيان شود.
دعاى پيغمبر
(صلى الله عليه و آله وسلم) براى باران
در اصول كافى مروى است كه:
چند نفر از اصحاب خدمت حضرت خاتم الانبياء محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) عرضه
داشتند كه مدتى است باران نيامده و مردم محتاجند، دعا بفرماييد باران بيايد. پيغمبر
دست به دعا برداشت و عرض كرد: خدايا! باران بفرست؛ ولى خبرى نشد. مرتبه ديگر اصرار
كردند رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم) دست به دعا برداشت كه: يا الله! اين خلق
محتاج باران لطف تو اند، گناهانشان سبب قطع رحمت تو نگردد. هنوز دستها را پايين
نياورده بود كه ابرها پديد و متراكم شده و باران نافعى باريد.
عرض كردند: يا رسولالله! به مرتبه اول كه دعا
فرموديد خبرى نشد؛ ولى اين بار فورا مستجاب گرديد. حاصل پاسخ پيغمبر (صلى الله عليه
و آله وسلم) اين است كه: انى دعوت و ليس لى فى ذلك نية
(217)؛
يعنى دعاى نخستينم از صميم دل نبود.
مجلسى - عليهالرحمه - در شرح كافى در معناى؛
و ليس لى فى ذلك نية مىفرمايد:
شايد براى تطييب قلوب اصحاب بوده. چيزى از پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم)
خواستند، پيغمبر هم براى اجابت آنان سخنانى فرمود و آن نيتى كه حقيقتش جد در طلب
باشد نداشت؛ ولى در مرتبه دوم داشت؛ بنابراين، آنچه لازم است دل است و نيت و حقيقت،
نه زبان فقط و تعارف بلكه اگر با دل يكى نباشد، نفاق و مبغوض است.
ناپسند بودن
تعارفات خشك
اين تعارفاتى كه بين خلق با يكديگر رايج است،
با يكديگر زبان بازى مىكنند؛ مثلا مىدانيد كه فلان شخص با شما بد است. دشمن است.
تشنه خون شماست، اگر به زبانش به شما اظهار علاقه كند كه دوستدار شمايم، آيا از اين
گفتهاش بدتان نمىآيد؟ همه از تظاهر و حقه بدشان مىآيد. خوب، مىبينى كه اين
تعارفات خشك را مردم نمىپسندند، آيا خدا مىپسندد؟ خدايى كه داناى آشكار و نهان
است. وقتى به راستى الله اكبر مىگويى كه عظمت حق را
درك كرده باشى. او را بزرگتر و برتر از هرچه هست بدانى، آن وقت
الله اكبر ذكر است و دعا اما... .
شكر نعمت به
قصد ستايش
الحمدلله وقتى
واقعى است كه انسان از صميم دل بخواهد ثناى حق را ظاهر كند. آنچه خير است از خدا
ببيند. آن وقت الحمدلله گويد. گاهى
الحمدلله مىگويد و يك غاز هم نمىارزد، مثل اينكه با خدا نيز مىخواهد
تعارف كند. آيا راستى خدا را منعم مىبينى و لا غير، پس اينكه با خدا نيز مىخواهد
تعارف كند. آيا راستى خدا را منعم مىبينى و لا غير، پس اينقدر از زيد و عمرو تملق
گفتن براى چه؟ اگر خدا منعم است و مستحق حمد فقط خداست، چرا ثناى خودت مىكنى، يا
ديگرى را سزاوار ثنا مىدانى؟ پس بدان كه اين الحمدلله
گفتنت نيز تعارف است نه حقيقت. خدا هم كه خبر از دلت دارد، حال تو را بهتر از خودت
مىداند.
ناپسند بودن
ادعاى كذب
اگر پسرتان بگويد پدر! من مطيع و فرمانبردار
شمايم ليكن مىدانى كه چموش است و دروغ مىگويد، اگر فرمانى به او بدهى انجام
نمىدهد، در مواقعش كشف مىشود، آيا شما از اين پسر كه زبانش با دلش، با واقعش
دوتاست خوشتان مىآيد؟ ابدا. به زبانش مىگويد هرچه دارم مال شماست ليكن اگر به صد
تومان احتياج پيدا كردى، بهانه مىآورد. تو از چنين فرزندى ناراضى هستى. آيا خداى
تو از اين همه كلكها و نفاقها خوشش مىآيد؟ هيهات!
ساختمان سست
و حلواى بىشكر
بزرگى مىفرمايد: شما در
معاملات دنيوى، از تظاهرات بدتان مىآيد. به معمارى سفارش ساختن خانه محكم و از هر
جهت مناسبى را مىدهى. وقتى تحويل مىدهد مىفهمى به جاى آجر، خشت و عوض آهن، چوب
مصرف كرده؛ ولى ظاهرش را خوب رنگ و روغن زده است، مىگويى من اين خانه ظاهر فريب و
بد باطن را نمىخواهم.
مثال واضحتر: اگر در خانه سفارش كرده بودى
حلوايى درست كنند، وقتى در دهان گذاشتى مىبينى مزه حلوا ندارد، همه چيز دارد جز
شيرينى. اگر بگويند حلوا چه رنگ قشنگ حلوايى دارد، از آنها نمىپذيرى. اگر حلواست
حلوش كو؟
خوب! در كارهاى دنيا تا حقيقتى نباشد
نمىپذيرى، آيا در معاملاتت با خدا توقع دارى تظاهر بىحقيقت را بپذيرد؟
بدبختى اينجاست كه حاضر نيستيم عيبهاى خودمان
را بفهميم. دوست داريم تعريفمان را بكنند و دروغى درباره ما بگويند كه خيلى آدم با
حقيقتى است تا خوشمان بيايد. به قدرى اين نفس انسانى پست است كه از دروغ خوشش
مىآيد و از راست ناراحت مىشود.
عاقل كسى است كه دردش را بفهمد و آنگاه دنبال
درمان برود. اگر نفهمد، هلاك مىگردد. بگذار ناراحت بشود؛ ولى بفهمد كه اين درگاهى
است كه جز نيت صادقه چيزى نمىپذيرند ان الله لا ينظر الى
صوركم و اعمالكم و انما ينظر الى قلوبكم
(218).
به دل و حقيقت مىنگرند نه به ظاهر و صورت. پس
دل و ميلش را اصلاح كن. مبادا صميم دلت ميل به دنيا باشد كه كارهايت مثل آن
مىگردد. مبادا صميم دلت خودخواهى و خودپرستى و جلوه خودت باشد.
پس آنچه دل بر آن است مهم است. اگر نيت دلت
درست شد، زبانت بجنبد يا عوضى بگويد مانعى ندارد حتى در مسأله فقهى هم همين است.
اگر تصميم دارى نماز مغرب بخوانى، به زبانت اشتباها گفتى نماز عشا مىخوانم، هيچ
مانعى ندارد؛ چون ميزان، قلب و نيت است.
جنگ جمل و
اصحاب على (عليه السلام)
مروى است كه: در جنگ جمل، يكى از دوستان
اميرالمؤمنين (عليه السلام) آهى كشيد و گفت: اى كاش! برادرم هم بود! (برادرش از
شيعيان على (عليه السلام) بوده؛ ولى موفق نشده بود در ركاب على (عليه السلام) به
سعادت جهاد برسد).
حضرت پرسيدند: اهوى اخيك
معنا؛ آيا ميل برادرت با ماست؟ (يعنى همان صميم قلب و نيتش، ميلش، خواستش،
آيا با ماست).
عرض كرد: بلى، والله!
حضرت فرمود: او با ماست. نيت است كه جمع مىكند
بلكه فرمود: مىآيند كسانىكه هنوز در پشت پدران و رحم مادرانند و به دنيا
نيامدهاند كه با ما شريكند در اين موقف (همهاش به اعتبار نيت و ميل قلب است
(219)).
اميدوارم با اين توضيحات، معناى نيت واضح شده
باشد تا بعد خلوص نيت را بحث كنيم.
بايد از خدا بخواهيم صدق نيت را. به امام زمان
خود اقتدا كنيم كه در دعا عرض مىكند: پروردگارا! به ما... و
صدق نيت عنايت بفرم
(220).
خدايا! تو لطفى بفرما كه من در نيت صادق باشم.
راست بگويم. گاه انسان به عبادت متحرك است ليكن نفسش او را مىجنباند. درست است كه
كار خوب مىكند ليكن محركش؛ يعنى نيتش حظ نفس است. هوا و هوس است. آنگاه خيال
مىكند قربة الى الله است در حالى كه قربة الى الشيطان مىباشد.
خداوند! تو ما را از مكر ابليس و نفس خودمان
نجات ده!
جلسه بيست و
ششم: اخلاص؛ كمال توحيد
قال فبعزتك لأغينهم
أجمعين * الا عبادك منهم المخلصين
(221).
بحث درباره اخلاص
بود و گفتيم كه حصن حصين الهى است و اگر كسى بخواهد از شر شياطين محفوظ بماند،
چارهاى ندارد جز اينكه راه اخلاص را طى كند و تا مخلص نشود مانند گوى در دست
شيطان مىباشد.
هم شيطان اين است كه ايمان انسان را ببرد. اگر
نشد لااقل عمل را خراب كند. زاد و توشه آخرتش را از بين ببرد. دشمن شماست، شما هم
بايد او را دشمن بگيريد: ان الشيطن لكم عدو فاتخذوه عدوا...
(222).
دشمن قوى است. دائما در صدد است دستبردى به دل شما بزند. خلاصه بايد اهل اخلاص شد
تا ديگر بازيچه شيطان نباشيم.
در نخستين خطبه نهجالبلاغه از كلمات در ربار
مولا اميرالمؤمنين (عليه السلام) است كه مىفرمايد: اول الدين
معرفته و كمال معرفته التصديق به... و كمال توحيده الاخلاص له...
(223)
پايه دين، شناسايى خداست، اساس دين اعتقاد به مبدأ و معاد كه پايه دعوت همه
پيغمبران است و كمال معرفت خدا هم يكتا دانستن اوست. توحيد در جميع مراتب و شؤون رب
العالمين و كمال توحيد نيز اخلاص براى اوست.
اگر رب تو و همه موجودات يكى است، پس چرا براى
غير او كار مىكنى و جز او را مؤثر مىبينى؟ اگر راستى عقيده دارى كه
لا اله الا الله، بيده الخير ؛ همه كارها به دست خداست
و حل هر مشكلى به دست اوست و كشف هر كربى از اوست يا كاشف
الضر و الكرب، پس چرا رو به غير او مىآورى؟ اساس رياكارىها از اينجاست.
روى همين جهت است كه شرك مىورزد؛ چون خيال مىكند از خلقكارى مىآيد. به خيالش
اگر آبرويى نزد خلق پيدا كرد، زندگىاش خوب مىشود، در حالى كه اين امر با توحيد
منافات دارد و در نيت شخص، تأثير مىگذارد.
تشريك در
داعى، شرك به خداست
اگر موحدى، بايد منحصرا داعى تو رب العالمين
باشد. تو كه خدايت را حاضر و ناظر مىدانى، بايد در حضور او اصلا به غير توجه نكنى
تا چه رسد به اينكه كارى كه او دستور فرموده، براى او و ديگرى انجام دهى. نمىشود
هم واجبت را ادا كنى هم به ديگرى بنمايانى تا تعريفت كند. آيا از پروردگارت خجالت
نمىكشى؟ نمىترسى كه برق غيرتش بجهد و تو را بگيرد.
و كمال توحيده الاخلاص له.
اگر راستى رب، مؤثر، پرورش دهنده و خلاصه همه كارهات را خدا دانستى، پس چرا به غير
او علقه مىاندازى؟! بايد حتى در عالم دوستى نيز يگانه باشى. خدا و آنچه مربوط به
خداست، مورد علاقهات باشد.
بسيارى به
اشتباه خود را مخلص مىدانند
بيشتر كثافتكاريهاى انسانى، منافى با اخلاص
است. اگر رازق خداست و بس، دهنده، گيرنده، آورنده، برنده و خلاصه جميع خيرات به دست
اوست، چرا اسباب را مؤثر مىپندارى. اگر كم و زيادى در وضع زندگىات پيش آمد، به
قضا و قدر او اعتراض مىكنى؟ البته خيلى هم دقيق است. گاه مىشود انسانى به خيال
خودش مخلص است؛ ولى خبر ندارد، بعد كه چشم برزخىاش باز شد، مىفهمد عمرى از او
گذشت و يك نفس هم با خداى خود با اخلاص نبوده است. بسيارى هستند كه به ارباب كثيره
قايلند؛ يعنى به جاى يك خدا، هزاران خدا مىپرستند و خود را موحد مىپندارند.
شب زنده دارى
به خاطر سگ!
در حالات يك نفر نوشتهاند كه:
شبى با خود گفت: به مسجد بروم و با اخلاص، شبى را به عبادت به
صبح رسانم. در تاريكى، گوشه مسجد سرگرم نماز و ذكر و دعا بود كه صدايى از گوشه ديگر
مسجد به گوشش خورد. با خود گفت لابد ديگرى نيز مثل من اينجا آمده تا عبادت كند.
خوب شد! فردا مرا مىبيند و براى مردم تعريف مىكند كه من براى خدا شب زنده دارى
مىكنم، لذا نشاطش بيشتر شد و صدايش را نازكتر و با حزنتر مىكرد تا صبح شد. وقتى
كه هوا روشن شد ديد گوشه مسجد سگى بوده كه از سرما به مسجد پناهنده شده است.
معلوم شد تمام شب را به خاطر سگى به عبادت
گذرانده؛ يعنى در حقيقت او را پرستيده است!
ناله شيطان
از دست مخلصين
اگر اهل اخلاص هستى، با يك جا سر و كارى دارى.
خدا را در شؤونت مؤثر مىدانى و لاغير. جاه و مال دنيا چيست كه در نيت تو تأثير
بگذارد. عزت از خداست و ذلت هم از اوست. مرض از او و شفا نيز از اوست
...ألا الى الله تصير الأمور
(224).
اگر كسى اينجور به در خانه خدا آمد شيطان از دستش ناله مىكند ليكن خيلى سخت است.
بلى اگر كسى مرد است با شيطان گلاويز مىشود. با نفس و هوا و جهاد اكبر مىنمايد تا
بشود اهل اخلاص وگرنه كوهكوه عمل، كاهكاه رد مىشود:
...فجعلنه هباء منثور
(225).
سه طايفه پيش
از ديگران محاكمه مىشوند
بهتر اين است كه مطلب در ضمن روايت روشن گردد.
در محجة البيضاء روايت مىكند: در قيامت اولين محاكمهاى كه
مىشود درباره سه طايفه است:
نخست: علما؛ عدهاى از آنان را كه در محكمه عدل الهى حاضر مىكنند
و از آنان مىپرسند: شما در دنيا چه كرديد؟ علمى به شما داديم، شما باكرديد؟ گويند:
پروردگارا! تو شاهدى كه در دنيا نشر علم مىداديم. به درس اشتغال داشتيم. كتاب
مىنوشتيم و مردم را راهنمايى مىكرديم.
در جوابشان گويند: دروغ مىگوييد، هرچه مىكرديد براى اين بود كه
بگويند شما داناييد. علامهايد. جلوه نفس بود. بلى كمال خودش را مىخواسته ظاهر
سازد. بالجمله گويند: مزدت را گرفتى؛ يعنى به تو گفتند: احسنت آقاى علامه! ديگر از
خداطلبى ندارى (سر اينكه نخستين محاكمه است، چون هيچ گناهى سختتر و بالاتر از شرك
نيست، چنانچه هيچ خيرى و سعادتى بالاتر از توحيد نمىباشد).
دوم: مالدارانى را مىآوردند كه مالشان را در راه خير صرف كردهاند
(نه آن بدبختهايى كه حسرت به گور بردند). گويند با مالى كه خدا به شما داد چه
كرديد؟ گويند: خدايا! تو شاهدى كه در راه تو انفاق كرديم. بناى خير كرديم. با فقرا
همراهى نموديم.
جوابشان مىدهند: دروغ مىگوييد. خرج كرديد تا مردم بگويند فلانى
سخاوت دارد. اسمتان را در روزنامهها بنويسند و در راديو بخوانند. ديگر از خداطلبى
نداريد و لذا فرمود: هفت طايفهاند كه در قيامت زير سايه عرش هستند... از آن جمله
كسىكه در پنهانى انفاق كند چنان بدهد كه اگر با دست راستش مىدهد، دست چپش نفهمد؛
يعنى در نهايت خفا اين كار را بكند كه احدى جز خدا از آنگاه نشود؛ مانند
زينالعابدين (عليه السلام) كه عبا بر سر مىكشيد تا كسى او را نشناسد، حتى بعضى از
همان افرادى كه امام به آنها كمك مىكرد، پشت سر آقا بد مىگفتند و اعتراض مىكردند
كه چرا على بن الحسين (عليه السلام) به ما كمك نمىكند؛ چون حضرت را هنگام انفاق
كردن به آنها نمىشناختند؛ اما اگر كسى ميليونها خرج كند براى هواى نفس و نظر خلق،
يك غاز قيمت ندارد. نزد خدا ارزشى نخواهد داشت.
سومين: محاكمه؛ بعضى از شهدايند كه در معركه جنگ در جهاد در راه
خدا كشته شدهاند. از ايشان مىپرسند شما چه كردهايد؟ گويند: پروردگارا! تو دانايى
كه ما عزيزترين متاع خود را كه جان عزيز باشد در راه تو داديم؛ زخمها خورديم و
ناراحتيها تحمل كرديم.
به آنها گويند: خدا از سر شما آگاه است، وقتى كه به ميدان جنگ
آمديد نيت شما اين بود كه شجاعت خود را ظاهر سازيد. به خلق جلوه دهيد كه قدرت داريد
تا شما را مدح كنند. خلاصه با پروردگارتان كارى نداشتيد. ديگر از خدا طلبى نداريد.
اهل تقوا احتياط مىكنند
گاه مىشود انسانى، قرآن را خوب مىخواند ليكن با آواز خوانندهها
فرقى ندارد؛ چون مىخواهد صداى خوشش را نمايش دهد.
يكى از روات اخبار، همين موضوع باعث ترس او شده بود. خدمت حضرت
صادق (عليه السلام) عرض كرد: آقا در منزل قرآن مىخوانم، زن و
بچهام مىشنوند، ضمنا صدايم هم به خارج مىرود، رهگذران نيز مىشنوند، چطور است؟
حضرت فرمود: متوسط بخوان
(226).
شايد سرش اين باشد كه ديگر انسان براى زن و بچه خودش ريا نمىكند
(مگر خيلى احمق باشد). اين است كه دستور مىفرمايد متوسط بخوان
كه هم ايشان از صوت قرآن بهرهمند گردند و هم صدايش به كوچه نرود تا مبتلا به ريا
نگردد.
عجيب اين است كه تا داخل حصن اخلاق نيايد از شر شياطين محفوظ نيست؛
يعنى در دام ايشان است. اينجاست از جاهايى كه بايد شخص از صميم قلب بخواند:
أمن يجيب المضطر اذا دعاه ويكشف السوء...
(227).
خدايا! وضع به اين مشكلى و ما اين طور مسامحه كار؟ يك مرتبه پرده عقب برود و ساعت
مرگ و عوالم برزخ آشكار گردد، چه خيالها كه پيش خود مىبافتيم. خود را همنشين
سلمانها مىپنداشتيم. خود را دلخوش مىكرديم كه كربلا رفتهايم، مشهد رفتهايم؛ اما
چه كربلايى و چه مشهدى؟! هم زيارت، هم سياحت! دلش گرفته و خسته شده، براى تنوع و
تفريح ضمنا زيارتى هم باشد؛ البته نبايد ترك كرد بلكه مقصود اين است كه سعى در
اخلاص نيت شود. مىبينيد شخصى حج مىرود؛ چون اگر نرود مردم به او بد مىگويند. يا
مثلا براى اضافه شدن لقب حاجى به نامش و سوء استفاده از
اين لقب، يا براى تجارت و آوردن سوغاتهايى كه خرج سفرش را چند برابر در مىآورد.
خلاصه، كو نيت خالص؟! اگر مراتب اخلاص را روشن كنيم، آنوقت واضح مىشود كه چه مقام
رفيعى است و چه اندازه مخلصين كمند.
نمونهاى از بالاترين مراتب
اخلاص
بىخود نيست كه شهداى كربلا سادات شهدايند. اخلاص را ببين! به حسب
ظاهر كمترين آنها غلام سياه است. عرض مىكند: مولاى من! حسب من
پست و نسبت من لئيم و رنگ من سياه و بويم گنديده است. درست است كه لايق نيستم جانم
را قربانت كنم ليكن شما بر من منت گذاريد و مرا فدايى خود قرار دهيد.
امام (عليه السلام) اذنش نمىدهد. گريه مىكند: آقا! من در خوشى،
ريزهخور خوان احسان شما بودم، آيا در سختى، شما را رها كنم؟! خلاصه تا مرتبه سوم
چنان عجزى از خود بروز مىدهد كه حسين (عليه السلام) اذن جهادش مىدهد تا جانش را
قربانى كند. آيا عملى از اين خالصتر سراغ دارى؟!