استعاذه (پناهندگى به خدا)

شهيد محراب آيةالله سيد عبدالحسين دستغيب

- ۷ -


جلسه نوزدهم: همه چيز به دست خداوند است‏

انه ليس له سلطن على الذين ءامنوا و على ربهم يتوكلون‏ (147).

لازمه توكل اين است كه انسان بداند: لله ملك السموات و الأرض و ما فيهن... (148) و: تبرك الذى بيده‏ى الملك... (149) همه چيز مال خداست و ملك نه تنها به معناى ملكيت است بلكه هر كلى و جزئى، كوچك و بزرگ تحت تربيت و اراده اوست به طورى كه در سوره نجم خداوند بعضى از افعال جزئى را هم به خود نسبت مى‏دهد و مى‏فرمايد: اوست كه مى‏خنداند و مى‏گرياند (150)؛ يعنى همين اسباب خنده و گريه را هم خدا فراهم مى‏فرمايد. كوچك و بزرگ هم به دست اوست چنانچه مى‏فرمايد: سرمايه و سود نيز از اوست‏ (151).

بايد بدانى كه فرش زير پايت هم از اوست. خانه‏اى كه سكونت دارى، سرمايه‏ات و همه چيزت از اوست. اين معنا را بايد علم داشته باشى.

بدون علم، توحيد افعالى نمى‏شود

تا وقتى كه اين معانى را يقين نكنى، نمى‏توانى معناى لا حول و لا قوة الا بالله را درك نمايى. بايد شخص، تمام وسايل و اسباب كلى و جزئى را از خدا ببيند و اين معنا باورش شود تا بفهمد لا حول يعنى هيچ نيرويى اصلا نيست. لا براى نفى جنس است؛ يعنى ابدا قوه‏اى و قدرتى نيست مگر به خدا و از خدا و مال خدا.

در هيچ مرتبه‏اى از مراتب وجود، مؤثرى بالاستقلال نيست، يك حرف زدند و جنبش زبان هم از او و خواست اوست.

چندى قبل محترمه اصطهباناتى را آورده بودند براى مداوا، در حالى كه فكش آويزان شده بود و مى‏گفت: خميازه و دهن دره كردم كه ديگر دهانم روى هم نيامد و به حال اول برنگشت.

بلى روى هم گذاشتن دهان هم از خداست. خلاصه، نظر ما اين است كه نفى استقلال اسباب را در تأثير بفهميم نه اين‏كه دنبال اسباب نرفتن. اسباب مسخر غيب است، تا غيب تو چه خواهد. براى درك اين معنا بايد هرچه بتواند تفكر و تدبر نمايد.

چرا سوره توحيد اين‏قدر اهميت دارد؟

تقريبا ثلث قرآن مجيد درباره توحيد است. اين‏كه سوره: قل هو الله احد اين‏قدراهميت دارد كه مضمون روايات آن است كه ثواب آن معادل ثلث قرآن است؛ يعنى اگر كسى بخواهد اجمال يك سوم قرآن را بخواند همان سوره توحيد است كه به طور مفصل ثلث قرآن را در بردارد.

بلى اين همه ثواب براى كيست؟ براى كسى‏كه اهل توحيد شده باشد. با خواندن يك سوره: قل هو الله ثواب قراءت ثلث و با خواندن سه مرتبه آن، ثواب خواندن تمام قرآن را دارا مى‏شود؛ چنانچه حوقله - كه گفتيم كليد در بهشت است - براى كسى است كه معناى توحيد افعالى را دارا شده باشد. كليد بهشت، علم به اين معناست وگرنه شخص جاهلى كه حواسش معلوم نيست كجاها هست، هرچه بخواند لا حول و لا قوة الا بالله آن اثر كذايى را نخواهد داشت.

ابراهيم خليل (عليه السلام) افتخار متوكلين‏

نخستين درجه توكل آن است كه مسلمان خداى خودش را كمتر از وكيل ظاهرى نداند و مرتبه دوم گفتيم مانند بچه به مادرش باشد كه همه چيزش را از او مى‏بيند و دفع شر و جلب خير را از جز او نمى‏بيند تا برسد به مرتبه سوم كه ممكن است براى بعضى از بزرگان پيش آيد كه جز اراده او از خودش هيچ ندارد و نمى‏خواهد جز آنچه او خواهد؛ چنانچه افتخار اهل توكل حضرت ابراهيم خليل‏الرحمن (عليه السلام) از خودش بروز داد.

هنگامى كه مى‏خواستند او را در آتش افكنند، جبرئيل به او گفت: آيا حاجتى دارى؟.

گفت: (حاجت دارم) اما به تو نه.

عرض كرد: پس به آن‏كه حاجت دارى بگو.

فرمود: حسبى عن سوالى علمه بحالى. او خودش به حال من داناست، هرچه او بخواهد ديگر چه را بخواهم.

تاكنون چند بار گفته‏ايم حسبنا الله و نعم الوكيل؛ خداى، ما را بس است و او خوب وكيلى است. آيا تاكنون او را وكيل خود قرار داده‏ايم؟ در امور دنيوى يا اخروى، كلى و جزئى.

آيا دستور قرآن مجيد را كه مى‏فرمايد: ...فاتخذه وكيل (152)؛ خداى را براى خودت وكيل بگير عمل كرده‏ايم. اگر چنين است پس اين اعتراضها و اضطرابها و دلواپسيها از چيست؟ يقين بدان از بى‏توكلى و آن هم از ضعف توحيد و يقين به معارف و خلاصه كمى ايمان است.

انسان متوكل و پرهيز از حرص‏

و اما در مقام عمل، اگر كسى اهل توكل شد، لوازمى در اعمال و كارهايش دارد از آن جمله ديگر حرص نمى‏زند.

در عدة الداعى است كه: در حجةالوداع پيغمبر حلقه در كعبه را گرفت و رو به اصحاب كرد و فرمود: بدانيد كه روح الأمين به دل من الهام كرد كه هيچ كس هرگز نمى‏ميرد تا روزى‏اش تمام شود (يعنى تا آخرين سهم از روزى‏اش را نخورده، نمى‏ميرد) پس از خدا بترسيد و حرص نزنيد (تا به واسطه حرص زدن، به حرام بيفتيد (153)).

اما اگر شخص تكيه‏اش به اسباب باشد، هرچه هم به دستش بيايد مثل اين است كه چيزى ندارد.

باز هم تكرار مى‏كنم، مقصود اين نيست كه عقب كسب و كار نرويد بلكه به اميد خدا، نه سبب، دنبال كار برو.

پيروى كردن از وكيل‏

در جمع بين توكل و تمسك به اسباب، در اين مثال دقت كنيد: در باب وكالت اگر شما محاكمه سختى داريد و خود از عهده بر نمى‏آييد، گفتيم كه دنبال وكيل زرنگ و دانا و دلسوزى مى‏رويد. كارى نمى‏كنيد مگر آنچه خود وكيل بگويد؛ مثلا فلان سند يا رونوشت شناسنامه يا استشهاد و غيره هرچه امر كند اطاعت مى‏كنيد و اين نه تنها با وكالت منافاتى ندارد بلكه لازم است؛ چون خود وكيل چنين مى‏گويد. اين كارها به دستور خود اوست نه در قبال و مخالفت او و وكيلش مى‏خواهد از اين مجرا و سبب، كارش را درست كند.

وقتى كه از اين مثال معلوم شد كه تمسك به اسبابى كه مورد امر وكيل است با توكل مانعى ندارد مى‏گوييم خدا هم كار هر فرد فردى را اصلاح مى‏فرمايد ولى از راه اسباب: ابى الله ان يجرى الاشياء الا بأسباب‏ (154).

خدا شفا مى‏دهد ليكن خودش هم دستور فرموده دنبال دكتر و دوا برو و مسامحه كردنت هم غلط است. همچنين در امر آخرت مى‏گويد: توكلم به خداست كه به بهشت بروم، اگر راست مى‏گويى، وكيلت مى‏فرمايد بهشت رفتنت موقوف به اين است كه كار كنى: ...ليس للانسن الا ما سعى‏ (155) ولى تو تكيه‏ات را عبادتت قرار نده بلكه توكل در اين امر نيز خدايت قرار ده نه اين‏كه علمت را ببينى كه هلاك مى‏شوى. بلى چون خود مولا امر فرموده است، چشم.

لذا كسبه وقتى كه از خانه بيرون مى‏آمدند مى‏گفتند: الهى از ما حركت، از تو بركت. اينها كلمات توحيدى است كه با تكرار و تمرين، شخص، موحد مى‏شود.

روايتى است كه يك نفر در مدينه خدمت حضرت صادق (عليه السلام) از فقر شكايت كرد. مضمون روايت اين است كه حضرت فرمود: وقتى كه به كوفه برگشتى، دكانى اجاره كن و آن‏جا بنشين.

عرض كرد: سرمايه ندارم.

حضرت فرمود: تو چكار دارى؟ (آنچه به تو مى‏گويند اطاعت كن).

همين كار را مى‏كند. تا در دكان مى‏نشيند، يك نفر مى‏آيد، جنسى مى‏آورد، مى‏گويد: اين را مى‏خرى؟ مى‏گويد: پول ندارم.

صاحب جنس جواب مى‏دهد: پولش را پس از اين كه فروختى بپرداز و حق العمل خودت را بردار.

ديگرى مى‏آيد جنس جديدى مى‏آورد و از آن طرف نيز مشتريها مى‏آيند و به فاصله كمى سرمايه‏اى بهم مى‏زند و كارش رو به راه مى‏شود.

خداوند جوان بيكار را دوست ندارد

بعضى هستند تا مى‏شنوند توكل بايد به خدا كرد، مغالطه مى‏كنند و مى‏گويند: بلى، آدم توكل كند؛ يعنى دست روى دست بگذارد و كارى نكند! آيا معناى توكل چنين است؟ ما مى‏گوييم كار بكند اما به جهت امر وكيل و مولا، نه اين‏كه شغل، رازق باشد. اداره رازق باشد. مسلمان حقيقى كسى است كه هر كارى كه مى‏كند، به جهت امتثال و فرمانبردارى اوامر خدا باشد؛ چون خدا بيكارى را بد مى‏دارد و به مضمون روايت: فان الله لا يحب الشاب الفارغ‏ (156)؛ خدا جوان بيكار را دوست نمى‏دارد عقب كار مى‏رود و دست به سبب مى‏زند.

كسى ايراد نكند پس چرا اهل علم دنبال كسبى نمى‏روند. شغل طلبگى در اين زمان جورى است كه با ساير كسبها منافات دارد؛ يعنى نمى‏شود سرگرم كارهاى متفرق بود و به تمام معنا فقيه شد بلكه بايد همه وقت را صرف حقايق دينى نمايد. خدا هم روزى اهل علم را ... من حيث لا يحتسب... (157) مى‏رساند؛ چنانچه مضمون روايت وارده است كه: رزق هركس را خداوند به اسباب قرار داده، جز طالب علم؛ چون چاره‏اى ندارد جز اين‏كه شغلش را منحصر به شؤون دينى نمايد.

آثار و نشانه‏هاى توكل‏

گفتيم از آثار و نشانه‏هاى توكل، يكى حرص نزدن است.

ديگر آن‏كه در عطا و منع خلق، تغيير حالى در او پيدا نمى‏شود. گاهى آدمى به خيال خود اهل توكل است و تكيه‏اش به خداست در حالى كه اگر در مقام عمل دنبال سببى رفت و نشد، ناراحت مى‏شود، پس معلوم است كه تكيه‏اش به همين سبب بوده است. اگر توكلت به خداست، خدا نخواسته از اين سبب درست شود. اگر صلاحت مى‏داند، از راه ديگر و سبب ديگر خودش كارت را درست مى‏فرمايد. از طرف ديگر، اگر كارش گرفت در صورتى كه از سبب زايد بر حد شكر واسطه؛ يعنى بالاستقلال او را دوست داشت و مدح و ثنايش كرد، شاهد بر اين است كه تكيه‏اش به اين سبب بود نه مسبب الاسباب.

برخى از گفتار، نمودار ضعف ايمان‏

بيشتر مدح و ذمهايى كه خلق از اسباب مى‏كنند، نشانه نداشتن توكل و آن هم دليل بر نبودن ايمان و توحيد يا ضعف آن است. اينها همه گره و زنجير است. اگر توحيدش درست شد، توكلش درست مى‏شود. اگر توكلش درست شد، در اعمال و گفتارش مدح و ذمش آشكار مى‏شود. اگر خيرى از سببى به او رسيد و بالاستقلال او را مدح كرد، مشرك است؛ چنان‏كه اگر از اين سبب مأيوس شد و آن را ذم نمود؛ چون به مطابق ميلش نشده معلوم مى‏شود معبودش همين سبب بود، به اميد اين رفته حالا نااميد شده مذمت مى‏كند. همين چيزهايى كه معمولا در خلق است.

چيزى كه در كار نيست اميد به خداست. اگر اميدش به خدا بود و رو به آن سب مى‏رفت و نمى‏شد، مى‏گفت خدا نخواسته و اگر مى‏شد، باز هم از خدا مى‏ديد و از او بالاستقلال سپاسگذارى مى‏كرد و اسباب به طور استقلال مورد مدح يا ذم او واقع نمى‏شود. پس اين امور ناشى از عدم توكل و ايمان و توحيد يا ضعف آن است.

موجب تحصيل توكل‏

اينك كلام در اين است كه تحصيل توكل واجب است. اگر كسى اعتنا نكند، ترك واجب كرده؛ چنان‏كه لازم است شخص اهل توحيد شود بايد متوكل گردد و در حقيقت اگر راستى موحد شد، متوكل هم هست؛ چنانچه ساير لوازم ايمان را نيز دارا خواهد شد. توحيد؛ يعنى همه امور را از خدا ديدن، پس قهرا به او، هم اميدوار و از او هم ترسان است و بر او هم توكل خواهد كرد.

محقق اردبيلى در زبدةالبيان در خطاب توكل - كه امر به توكل به محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) است - مى‏فرمايد: اختصاصى به پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) ندارد؛ چنانچه آيه شريفه: ...فاتخذه وكيل (158)؛ نيز براى عموم است و شاهدش هم آيات ديگرى است كه خطاب به عموم مى‏فرمايد؛ نظير آيه: ... و على الله فتوكلوا ان كنتم مؤمنين‏ (159) (160)؛ يعنى همه شما بر خدا توكل كنيد اگر مؤمنيد.

غرض تكليف عام بودن است. ممكن است بگويند اين قسم اوامر قرآن، دستورات اخلاقى است، اگر چنين است پس لا اله الا الله هم همين است. معناى لا اله الا الله اين است كه رب، معبود، مدير، مدبر، آن‏كه سزاوار پرستش است، كار به دست اوست، خداست و لا غير. اينها توحيد افعالى است. اگر كسى آن را نپذيرفت آيا مؤاخذه ندارد؟ پس در ساير مبادى و مبانى توحيد نيز همين است.

و نيز محقق اردبيلى در ضمن شرح آيه شريفه: ...و شاورهم فى الأمر فاذا عزمت فتو كل على الله... (161) مى‏فرمايد: هركارى كه مؤمن مى‏خواهد بكند مشورت مى‏كند ليكن بايد تكيه‏اش را به آن شور قرار ندهد كه حتما اصلح واليق به حالش همان است، تكيه‏اش به خدا باشد كه خدا اصلح و اليق به حالش را به زبان مشاورين جارى بفرمايد (162).

اگر با مشورت، به نفعت آن كار تمام شد، نگو چون مشاورين من به من اين طور ديكته كردند، كار درست گرديد بلكه بدان به بركت الهام الهى به مشاورينت بود و اگر نشد، بدان كه خدا نخواسته است.

خلاصه چه رأى خودت، چه رأى ديگران، به مشورت تنها تكيه مكن بلكه به اميد خدا مشورت كن اين‏كه به نظر خودت يا مشاورينت خوب آمده تا خدا چه خواهد و حقيقت امر چه باشد.

كسى‏كه توكل ندارد ايمان ندارد

مى‏فرمايد هركس توكل ندارد، ايمان ندارد؛ زيرا خداوند مى‏فرمايد: بر خدا توكل كنيد اگر مؤمنيد (163)؛ پس اگر توكل نباشد ايمان هم نيست. واقع مطلب همين است حقيقت ايمان؛ يعنى خدا را مسبب الاسباب مى‏داند و بس. اگر چنين است لازمه‏اش تكيه به اوست نه ديگرى. پس اگر رأى خود يا ديگر را از روى فهم و عقل و فراست ديدى، اين‏جاست كه خدا را كنار گذاشته‏اى. كجا متوكل هستى؟ در حالى كه در اين حال، مؤمن نيستى.

رسوايى انسان پر ادعا

يك نفر بود مى‏گفت: در هر علمى استادم، مخصوصا علم طب!. از جمله حرفهايش اين بود كه مى‏گفت: از روى موازين طبى كه مواظب مزاج و حال خودم هستم، تا چهل سال ديگر زنده و سالم مى‏مانم! و در آن وقت شصت ساله بود.

فردايش هنگام ظهر، ماست و خيار مى‏خورد (البته اين مؤمن بى دندان هم بود) دلش درد مى‏گيرد. عوض اين‏كه بفهمد از سردى است، اين طور تشخيص داد كه چون ماست داراى جهت ضد صفراست و صفراى من غالب و ماست در دفع آن ضعيف بود، شيشه آبليمو را سر مى‏كشد تا به نظر خودش تعادل مزاجش برقرار گردد، همين‏قدر بدانيد كه عصر همان روز جنازه‏اش را بيرون مى‏برند.

هركس كه به فهم خودش تكيه كرد؛ يعنى بگويد مدبرى نيست، قدرت فوقى در كار نيست، اراده برترى نيست، هركس چنين حالى داشته باشد در آن حال، ايمان ندارد بلكه در هر عزمى و تصميمى كه گرفتى، حالا يا به فهم خودت يا با مشورت ديگران، بر خددا توكل كن؛ يعنى سببى را مستقل ندان تا خدا چه صلاحت بداند و چه اراده بفرمايد.

خلاصه، اگر توكل نباشد، ايمان نيست. اعتماد به غير را توكل گويند. كسى‏كه به خدا توكل مى‏كند؛ يعنى عجز خود و ديگران و همه اسباب را فهميده، كار خود را به خدا وا مى‏گذارد و اگر متوكل نبود؛ يعنى همه را كار كن مى‏پندارد جز خدا، اعاذنا الله و اياكم.

جلسه بيستم: سخن محقق اردبيلى (رحمةالله) درباره توكل‏

انه ليس له سلطن على الذين ءامنوا و على ربهم يتوكلون‏ (164).

در بحث توكل و كلام محقق اردبيلى در وجوب توكل بوديم. عرض شد كه محقق در آيه شريفه: ...وشاورهم فى الأمر فاذا عزمت فتوكل على الله‏ (165)؛ در كار با ايشان مشورت كن پس از شور اگر تصميم گرفتى پس بر خدا توكل كن مى‏فرمايد: يا از رأى خودت يا ديگرى، عزم در تو پيدا شد، بايد بر خدا توكل كنى. هرچه صلاح تو است او برايت پيش بياورد، نه اين‏كه صلاح را رأى خود يا مشاورينت بدانى بلكه بر تو واجب است كه در رسيدن به اصلح واليق، به اميد او باشى تا او چه خواهد و چه پيش آورد (166).

مى‏فرمايد: در همه كارهايى كه مى‏خواهى اقدام كنى، چه جلب خير يا دفع ضرر، واجب است بر خدا توكل كنى. اگر تكيه‏ات به رأى و كمك ديگرى باشد، او هم مثل تو مخلوق و عاجز است: كسانى كه جز خدا آنان را مى‏خوانيد بندگانى چون شما هستند (167)، بلكه بايد قوت قلبت خدا باشد نه ديگرى وگرنه هر فردى مخلوق و محاط و محدود است و از واقع مطلب خبر ندارد، هيچ‏وقت به شخص تكيه نكن‏ (168).

نمى‏گويند مشورت نكن و به صلاحديد خود يا ديگران كارى انجام نده بلكه مى‏گويند به اين مصلحت انديشى خود يا ديگران تكيه نكن. اميدت خدا باشد. از خدا بخواه خيرت را به زبان آنها جارى سازد و صلاح تو را بگويند.

اين‏كه فرموده‏اند: ما حار من استخار (169)؛ حيران نشد كسى‏كه طلب خير كرد؛ يعنى هميشه در هر حال از خدا خير خود را بخواهد.

اللهم خرلى فى امرى؛ خدايا! تو خير مرا در كارم برايم پيش آور.

استخاره و توكل حضرت سجاد (عليه السلام)

در حالات امام سجاد (عليه السلام) وارد است كه: هر وقت كار مهمى از خريد خانه، يا ازدواج، يا سفر پيش مى‏آمد، حضرت دويست مرتبه مى‏خواندند: استخيرالله برحمته فى عافية - چنانچه قبلا هم اشاره شد - آن‏وقت آنچه به نظر مباركش مى‏آمد، با توكل و تكيه به خدا انجام مى‏داد (170).

محقق مى‏فرمايد: آنچه از توكل بر خدا بر جميع افراد مسلمين واجب است، همان واگذارى كار به خداست. تفويض امر، به اوست تا او چه بخواهد و چه بدهد؛ مثلا شخصى كه زارع است، تخم را به اميد او مى‏پاشد تا او چه دهد. اين را نيز معتقد باشد كه اگر كارى كرد و ناجح شد، بداند كه خدا خواسته نه خودش، زبان يا نيش قلم، يا نفوذش و غيره وگرنه شرك است.

بايد معتقد باشى كه خودت چيزى نيستى، فقط آلت و محل و وسيله‏اى. كارى مى‏كنى اما نتيجه با تو نيست. كار تو رفتن در مغازه و دست زدن به اسباب است؛ اما رزق دادن و كم و زياد شدن، دست تو نيست.

هركس به هر كارى سرگرم است بايد همين عقيده را داشته باشد؛ يعنى توفيق كار و نتيجه عمل را از خدا بداند لاغير (171).

اين است كه معناى توكل را بزرگان و از آن جمله طبرسى در تفسير مجمع چنين فرموده‏اند كه: تفويض كارهاى خود را به خدا واگذار بكند به قسمى كه خود را نيست ببيند: جعل النفس كالمعدوم.

نظير زارع، چطور پس از آن‏كه تخم را پاشيد و آبيارى كرد، خودش را كنار مى‏داند و همه كارها و نتيجه را از خدا مى‏داند: ان الله هو الرزاق... (172) همه بايد در همه امور با خدا چنين باشند.

چنانچه زارع بايد بداند كه اين محصول، نتيجه عملش به تهايى نيست، چه بسيار زراعتهايى كه محصول نداده، يا آفت زده است. همچنان بايد تاجر هم بداند كه اين سود نه مال تجارتش يا سرمايه‏اش هست بلكه خداست كه به تخم‏افشانى زارع يا سرمايه‏گذارى تاجر ترتيب اثر داده است. خودت و متعلقاتت مال خداست، همه چيز از خداست: مدير و مدبر، آورنده و برنده، دهنده و گيرنده اوست. اگر خدا نخواست، چيزى براى زارع و تاجر و غيرهما باقى نمى‏ماند، جز تعب و رنج، پس آدمى بايد تكيه‏اش به خدا باشد وگرنه جز تعب و تلف كردن عمر، بهره‏اى ندارد.

نجات از ضرر نيز از اوست؛ يعنى بايد در برابر دشمن اسلحه تهيه كند، قوا فراهم كند، آنگاه با تكيه به خدا دفاع نمايد و نگذارد جان، يا مال، يا ناموسش و از همه مهمتر دينش در معرض خطر واقع گردد.

پس معناى توكل اين نيست كه هيچ جنبشى براى رسيدن به نفع يا دفع ضرر از خود نكند و اين مطلب را چندين مرتبه تكرار كرده‏ام كه مبادا در بعضى ذهنها اشتباه شود. بلى چون خود وكيل فرموده كه از روى اسباب، كارت را درست مى‏كنم، بايد عقب سبب بروى؛ در مقابل دشمن اسلحه تهيه كنى ولى نه اين طور كه گمان كنى حالا كه اسلحه دارى كار تمام است، نه بلكه دلگرمى‏ات به خدا باشد.

عقرب باران سامره و توكل جاهلانه‏

در سى و چند سال قبل در سامره عقرب باران شد؛ يعنى از در و ديوار خانه‏ها عقرب پيدا مى‏شد. طلبه‏هاى مدرسه سامره فرار كردند. يك نفر از طلاب بنا را به استخاره مى‏گذارد و اتفاقا خوب مى‏آيد كه همان‏جا بماند و بالأخره مى‏ماند و مى‏خوابد. عقرب هم او را مى‏زند و جنازه‏اش را از مدرسه بيرون مى‏برند.

اين مسخره است كه با توكل به خدا خود را به چنگال دشمن بسپارد بلكه بايد با توكل به خدا از دشمن فرار كنى نه اين‏كه بنشينى و هيچ‏كارى نكنى به اميد خدا.

چنان‏كه توكل واجب است، كسب هم واجب است. القاى نفس به تهلكه هم حرام است و خداوند هم امور را به اسباب جارى مى‏فرمايد، هرچند در پاره‏اى موارد، اسباب را از كار مى‏اندازد يا بدون سبب به انجام مى‏رساند تا همه كاره بودن خودش را بفهماند.

سخن جاودانه حضرت صادق (عليه السلام)

در سفر حج، قافله‏اى كه حضرت صادق (عليه السلام) در آن بودند، از كوفه حركت مى‏كردند كه ناگهان جلو قافله شيرى راه را بند آورد و كسى جرأت نكرد جلو رود. حضرت تنها پيش آمدند و به شير اشاره‏اى فرمودند و از راه قافله دور شد. آنگاه فرمودند: اگر شما هم گناه نمى‏كرديد چنين بوديد (يعنى درندگان نيز امر شما را اطاعت مى‏كردند).

محقق اردبيلى (رحمةالله) مى‏فرمايد: در اين قضيه، امام ملهم است كه اين‏جا خداوند بدون سبب نجات مى‏دهد و به علم خود مى‏داند كه از موارد استثنائى است لذا نبايد آن را كلى گرفت و در موارد ديگر قياس كرد.

معناى ديگر براى توكل‏

گفتيم توكل واجب عبارت است از تمسك به اسباب با تكيه به خدا. اين‏جا ممكن است در ذهنها اشكالى پيدا شود و آن اين است كه در كتب اصحاب غير از معناى ثقه و اعتماد به خدا، معنانى ديگرى نيز شده است؛ نظير از غير خدا نترسد. حالا آيا توكل واجب اين است كه از گرگ و دشمن و صاحب قدرت نيز نترسد، از فقر و بيمارى نيز نترسد؟!

در روايت ديگر توكل را چنين معنا مى‏كند: بداند نافع و ضار، خداست و لا غير (173).

و در روايت ديگر در معناى توكل آمده: طمعش را از غير خدا ببرد و از كسى چيزى نخواهد (174).

حالا معناى توكل با اين ترتيب چه مى‏شود؟

محقق اردبيلى مى‏فرمايد: اين روايات را بايد توجيه كرد. از كسى چيزى نخواهد؛ يعنى بالاستقلال. اگر نان مى‏خواهد، نانوايا پول دهنده را رازق نداند. آن نوع سؤالى كه بالاستقلال از خدا مى‏كند، از مخلوق نكند وگرنه شرك است‏ (175).

اين روزها شايع است كه در تهران افرادى پيدا شده‏اند كه مسلك و هابيها را ترويج مى‏كنند، از آن جمله مى‏گويند: گفتن يا محمد! ياعلى! شرك است و دليلشان هم آيه شريفه: كسانى را كه جز خدا مى‏خوانيد، بندگانى چون شمايند (176) و: با خداى احدى را مخوان‏ (177) ذكر كرده‏اند.

معلوم مى‏شود گويندگان اين سخنها از آن بى‏سوادها و كورهاى حقيقى‏اند كه هنوز معناى دعا (خواندن) را نفهميده‏اند.

دعا؛ يعنى خواندن و خواستن. مطلق خواندن يا خواستن كه مورد نهى نيست. آن جور خواستنى كه بالاستقلال از خدا مى‏شود، از مخلوق نبايد بشود. عمده. موضوع استقلال در دعاست كه اگر از غير خدا به اين نحو خواسته شد، شرك است؛ يعنى شفا را از خدا بخواهى، اگر چنين خواستى، از دكتر و دوا شد، اين شرك است؛ اما اگر تكيه به خدا شد و از دكتر تشخيص مرض و تجويز دوا مى‏خواهى، چه مانعى دارد؟

نسبت به توسلات به اهل بيت (عليه السلام) هم همين است. بلى اگر كسى همان‏طور كه بالاستقلال از خدا مى‏خواهد؛ مثلا از حضرت اباالفضل (عليه السلام) بخواهد، اين شرك است ليكن كى اين كار را مى‏كند؟ بلكه صرف واسطه و شفيع به درگاه خدا قرار دادن است. پس معناى توكل كه از غير خدا چيزى نخواهد؛ يعنى بالاستقلال غير خدا را معطى ندانسته همه را مسخر اراده او بداند و تكيه‏اش به خدا باشد. آيا اين شخص ايراد كننده كه چرا يا محمد! ياعلى! مى‏گوييد، خودش شبانه‏روز چند مرتبه غير خدا را مى‏خواند؟!.