جلسه نوزدهم:
همه چيز به دست خداوند است
انه ليس له سلطن على
الذين ءامنوا و على ربهم يتوكلون
(147).
لازمه توكل اين است كه انسان بداند:
لله ملك السموات و الأرض و ما فيهن...
(148)
و: تبرك الذى بيدهى الملك...
(149)
همه چيز مال خداست و ملك نه تنها به معناى ملكيت است بلكه هر كلى و جزئى، كوچك و
بزرگ تحت تربيت و اراده اوست به طورى كه در سوره نجم
خداوند بعضى از افعال جزئى را هم به خود نسبت مىدهد و مىفرمايد:
اوست كه مىخنداند و مىگرياند
(150)؛
يعنى همين اسباب خنده و گريه را هم خدا فراهم مىفرمايد. كوچك و بزرگ هم به دست
اوست چنانچه مىفرمايد: سرمايه و سود نيز از اوست
(151).
بايد بدانى كه فرش زير پايت هم از اوست.
خانهاى كه سكونت دارى، سرمايهات و همه چيزت از اوست. اين معنا را بايد
علم داشته باشى.
بدون علم،
توحيد افعالى نمىشود
تا وقتى كه اين معانى را يقين نكنى، نمىتوانى
معناى لا حول و لا قوة الا بالله را درك نمايى. بايد
شخص، تمام وسايل و اسباب كلى و جزئى را از خدا ببيند و اين معنا باورش شود تا بفهمد
لا حول يعنى هيچ نيرويى اصلا نيست.
لا براى نفى جنس است؛ يعنى ابدا قوهاى و قدرتى نيست مگر به خدا و از خدا و
مال خدا.
در هيچ مرتبهاى از مراتب وجود، مؤثرى
بالاستقلال نيست، يك حرف زدند و جنبش زبان هم از او و خواست اوست.
چندى قبل محترمه اصطهباناتى را آورده بودند
براى مداوا، در حالى كه فكش آويزان شده بود و مىگفت: خميازه و
دهن دره كردم كه ديگر دهانم روى هم نيامد و به حال اول برنگشت.
بلى روى هم گذاشتن دهان هم از خداست. خلاصه،
نظر ما اين است كه نفى استقلال اسباب را در تأثير بفهميم نه اينكه دنبال اسباب
نرفتن. اسباب مسخر غيب است، تا غيب تو چه خواهد. براى درك اين معنا بايد هرچه
بتواند تفكر و تدبر نمايد.
چرا سوره
توحيد اينقدر اهميت دارد؟
تقريبا ثلث قرآن مجيد درباره توحيد است. اينكه
سوره: قل هو الله احد اينقدراهميت دارد كه مضمون
روايات آن است كه ثواب آن معادل ثلث قرآن است؛ يعنى اگر كسى بخواهد اجمال يك سوم
قرآن را بخواند همان سوره توحيد است كه به طور مفصل ثلث قرآن را در بردارد.
بلى اين همه ثواب براى كيست؟ براى كسىكه اهل
توحيد شده باشد. با خواندن يك سوره: قل هو الله ثواب
قراءت ثلث و با خواندن سه مرتبه آن، ثواب خواندن تمام قرآن را دارا مىشود؛ چنانچه
حوقله - كه گفتيم كليد در بهشت است - براى كسى است كه
معناى توحيد افعالى را دارا شده باشد. كليد بهشت، علم به اين معناست وگرنه شخص
جاهلى كه حواسش معلوم نيست كجاها هست، هرچه بخواند لا حول و
لا قوة الا بالله آن اثر كذايى را نخواهد داشت.
ابراهيم خليل
(عليه السلام) افتخار متوكلين
نخستين درجه توكل آن است كه مسلمان خداى خودش
را كمتر از وكيل ظاهرى نداند و مرتبه دوم گفتيم مانند بچه به مادرش باشد كه همه
چيزش را از او مىبيند و دفع شر و جلب خير را از جز او نمىبيند تا برسد به مرتبه
سوم كه ممكن است براى بعضى از بزرگان پيش آيد كه جز اراده او از خودش هيچ ندارد و
نمىخواهد جز آنچه او خواهد؛ چنانچه افتخار اهل توكل حضرت ابراهيم خليلالرحمن
(عليه السلام) از خودش بروز داد.
هنگامى كه مىخواستند او را در آتش افكنند،
جبرئيل به او گفت: آيا حاجتى دارى؟.
گفت: (حاجت دارم) اما به
تو نه.
عرض كرد: پس به آنكه حاجت
دارى بگو.
فرمود: حسبى عن سوالى علمه بحالى. او
خودش به حال من داناست، هرچه او بخواهد ديگر چه را بخواهم.
تاكنون چند بار گفتهايم
حسبنا الله و نعم الوكيل؛ خداى، ما را بس است و او خوب وكيلى است. آيا
تاكنون او را وكيل خود قرار دادهايم؟ در امور دنيوى يا اخروى، كلى و جزئى.
آيا دستور قرآن مجيد را كه مىفرمايد:
...فاتخذه وكيل
(152)؛
خداى را براى خودت وكيل بگير عمل كردهايم. اگر چنين
است پس اين اعتراضها و اضطرابها و دلواپسيها از چيست؟ يقين بدان از بىتوكلى و آن
هم از ضعف توحيد و يقين به معارف و خلاصه كمى ايمان است.
انسان متوكل
و پرهيز از حرص
و اما در مقام عمل، اگر كسى اهل توكل شد،
لوازمى در اعمال و كارهايش دارد از آن جمله ديگر حرص
نمىزند.
در عدة الداعى است كه: در
حجةالوداع پيغمبر حلقه در كعبه را گرفت و رو به اصحاب كرد و فرمود: بدانيد كه روح
الأمين به دل من الهام كرد كه هيچ كس هرگز نمىميرد تا روزىاش تمام شود (يعنى تا
آخرين سهم از روزىاش را نخورده، نمىميرد) پس از خدا بترسيد و حرص نزنيد (تا به
واسطه حرص زدن، به حرام بيفتيد
(153)).
اما اگر شخص تكيهاش به اسباب باشد، هرچه هم به
دستش بيايد مثل اين است كه چيزى ندارد.
باز هم تكرار مىكنم، مقصود اين نيست كه عقب
كسب و كار نرويد بلكه به اميد خدا، نه سبب، دنبال كار برو.
پيروى كردن
از وكيل
در جمع بين توكل و تمسك به اسباب، در اين مثال
دقت كنيد: در باب وكالت اگر شما محاكمه سختى داريد و خود از عهده بر نمىآييد،
گفتيم كه دنبال وكيل زرنگ و دانا و دلسوزى مىرويد. كارى نمىكنيد مگر آنچه خود
وكيل بگويد؛ مثلا فلان سند يا رونوشت شناسنامه يا استشهاد و غيره هرچه امر كند
اطاعت مىكنيد و اين نه تنها با وكالت منافاتى ندارد بلكه لازم است؛ چون خود وكيل
چنين مىگويد. اين كارها به دستور خود اوست نه در قبال و مخالفت او و وكيلش
مىخواهد از اين مجرا و سبب، كارش را درست كند.
وقتى كه از اين مثال معلوم شد كه تمسك به
اسبابى كه مورد امر وكيل است با توكل مانعى ندارد مىگوييم خدا هم كار هر فرد فردى
را اصلاح مىفرمايد ولى از راه اسباب: ابى الله ان يجرى
الاشياء الا بأسباب
(154).
خدا شفا مىدهد ليكن خودش هم دستور فرموده
دنبال دكتر و دوا برو و مسامحه كردنت هم غلط است. همچنين در امر آخرت مىگويد:
توكلم به خداست كه به بهشت بروم، اگر راست مىگويى،
وكيلت مىفرمايد بهشت رفتنت موقوف به اين است كه كار كنى:
...ليس للانسن الا ما سعى
(155)
ولى تو تكيهات را عبادتت قرار نده بلكه توكل در اين امر نيز خدايت قرار ده نه
اينكه علمت را ببينى كه هلاك مىشوى. بلى چون خود مولا امر فرموده است، چشم.
لذا كسبه وقتى كه از خانه بيرون مىآمدند
مىگفتند: الهى از ما حركت، از تو بركت. اينها كلمات
توحيدى است كه با تكرار و تمرين، شخص، موحد مىشود.
روايتى است كه يك نفر در مدينه خدمت حضرت صادق
(عليه السلام) از فقر شكايت كرد. مضمون روايت اين است كه حضرت فرمود:
وقتى كه به كوفه برگشتى، دكانى اجاره كن و آنجا بنشين.
عرض كرد: سرمايه ندارم.
حضرت فرمود: تو چكار دارى؟
(آنچه به تو مىگويند اطاعت كن).
همين كار را مىكند. تا در دكان مىنشيند، يك
نفر مىآيد، جنسى مىآورد، مىگويد: اين را مىخرى؟ مىگويد: پول ندارم.
صاحب جنس جواب مىدهد: پولش را پس از اين كه
فروختى بپرداز و حق العمل خودت را بردار.
ديگرى مىآيد جنس جديدى مىآورد و از آن طرف
نيز مشتريها مىآيند و به فاصله كمى سرمايهاى بهم مىزند و كارش رو به راه مىشود.
خداوند جوان
بيكار را دوست ندارد
بعضى هستند تا مىشنوند توكل بايد به خدا كرد،
مغالطه مىكنند و مىگويند: بلى، آدم توكل كند؛ يعنى دست روى دست بگذارد و كارى
نكند! آيا معناى توكل چنين است؟ ما مىگوييم كار بكند اما به جهت امر وكيل و مولا،
نه اينكه شغل، رازق باشد. اداره رازق باشد. مسلمان حقيقى كسى است كه هر كارى كه
مىكند، به جهت امتثال و فرمانبردارى اوامر خدا باشد؛ چون خدا بيكارى را بد مىدارد
و به مضمون روايت: فان الله لا يحب الشاب الفارغ
(156)؛
خدا جوان بيكار را دوست نمىدارد عقب كار مىرود و دست به سبب مىزند.
كسى ايراد نكند پس چرا اهل علم دنبال كسبى
نمىروند. شغل طلبگى در اين زمان جورى است كه با ساير كسبها منافات دارد؛ يعنى
نمىشود سرگرم كارهاى متفرق بود و به تمام معنا فقيه شد بلكه بايد همه وقت را صرف
حقايق دينى نمايد. خدا هم روزى اهل علم را ... من حيث لا
يحتسب...
(157)
مىرساند؛ چنانچه مضمون روايت وارده است كه: رزق هركس را
خداوند به اسباب قرار داده، جز طالب علم؛ چون چارهاى ندارد جز اينكه شغلش
را منحصر به شؤون دينى نمايد.
آثار و
نشانههاى توكل
گفتيم از آثار و نشانههاى توكل، يكى
حرص نزدن است.
ديگر آنكه در عطا و منع
خلق، تغيير حالى در او پيدا نمىشود. گاهى آدمى به خيال خود اهل توكل است و
تكيهاش به خداست در حالى كه اگر در مقام عمل دنبال سببى رفت و نشد، ناراحت مىشود،
پس معلوم است كه تكيهاش به همين سبب بوده است. اگر توكلت به خداست، خدا نخواسته از
اين سبب درست شود. اگر صلاحت مىداند، از راه ديگر و سبب ديگر خودش كارت را درست
مىفرمايد. از طرف ديگر، اگر كارش گرفت در صورتى كه از سبب زايد بر حد شكر واسطه؛
يعنى بالاستقلال او را دوست داشت و مدح و ثنايش كرد، شاهد بر اين است كه تكيهاش به
اين سبب بود نه مسبب الاسباب.
برخى از
گفتار، نمودار ضعف ايمان
بيشتر مدح و ذمهايى كه خلق از اسباب مىكنند،
نشانه نداشتن توكل و آن هم دليل بر نبودن ايمان و توحيد يا ضعف آن است. اينها همه
گره و زنجير است. اگر توحيدش درست شد، توكلش درست مىشود. اگر توكلش درست شد، در
اعمال و گفتارش مدح و ذمش آشكار مىشود. اگر خيرى از سببى به او رسيد و بالاستقلال
او را مدح كرد، مشرك است؛ چنانكه اگر از اين سبب مأيوس شد و آن را ذم نمود؛ چون به
مطابق ميلش نشده معلوم مىشود معبودش همين سبب بود، به اميد اين رفته حالا نااميد
شده مذمت مىكند. همين چيزهايى كه معمولا در خلق است.
چيزى كه در كار نيست اميد به خداست. اگر اميدش
به خدا بود و رو به آن سب مىرفت و نمىشد، مىگفت خدا نخواسته و اگر مىشد، باز هم
از خدا مىديد و از او بالاستقلال سپاسگذارى مىكرد و اسباب به طور استقلال مورد
مدح يا ذم او واقع نمىشود. پس اين امور ناشى از عدم توكل و ايمان و توحيد يا ضعف
آن است.
موجب تحصيل
توكل
اينك كلام در اين است كه
تحصيل توكل واجب است. اگر كسى اعتنا نكند، ترك واجب كرده؛ چنانكه لازم است
شخص اهل توحيد شود بايد متوكل گردد و در حقيقت اگر راستى موحد شد، متوكل هم هست؛
چنانچه ساير لوازم ايمان را نيز دارا خواهد شد. توحيد؛ يعنى همه امور را از خدا
ديدن، پس قهرا به او، هم اميدوار و از او هم ترسان است و بر او هم توكل خواهد كرد.
محقق اردبيلى در زبدةالبيان در خطاب
توكل - كه امر به توكل به محمد (صلى الله عليه و آله
وسلم) است - مىفرمايد: اختصاصى به پيغمبر (صلى الله عليه و
آله وسلم) ندارد؛ چنانچه آيه شريفه: ...فاتخذه وكيل
(158)؛
نيز براى عموم است و شاهدش هم آيات ديگرى است كه خطاب به عموم مىفرمايد؛ نظير آيه:
... و على الله فتوكلوا ان كنتم مؤمنين
(159)
(160)؛ يعنى همه شما بر خدا
توكل كنيد اگر مؤمنيد.
غرض تكليف عام بودن است. ممكن است بگويند اين
قسم اوامر قرآن، دستورات اخلاقى است، اگر چنين است پس لا اله
الا الله هم همين است. معناى لا اله الا الله
اين است كه رب، معبود، مدير، مدبر، آنكه سزاوار پرستش است، كار به دست اوست، خداست
و لا غير. اينها توحيد افعالى است. اگر كسى آن را
نپذيرفت آيا مؤاخذه ندارد؟ پس در ساير مبادى و مبانى توحيد نيز همين است.
و نيز محقق اردبيلى در ضمن شرح آيه شريفه:
...و شاورهم فى الأمر فاذا عزمت فتو كل على الله...
(161)
مىفرمايد: هركارى كه مؤمن مىخواهد بكند مشورت مىكند ليكن
بايد تكيهاش را به آن شور قرار ندهد كه حتما اصلح واليق به حالش همان است، تكيهاش
به خدا باشد كه خدا اصلح و اليق به حالش را به زبان مشاورين جارى بفرمايد
(162).
اگر با مشورت، به نفعت آن كار تمام شد، نگو چون
مشاورين من به من اين طور ديكته كردند، كار درست گرديد بلكه بدان به بركت الهام
الهى به مشاورينت بود و اگر نشد، بدان كه خدا نخواسته است.
خلاصه چه رأى خودت، چه رأى ديگران، به مشورت
تنها تكيه مكن بلكه به اميد خدا مشورت كن اينكه به نظر خودت يا مشاورينت خوب آمده
تا خدا چه خواهد و حقيقت امر چه باشد.
كسىكه توكل
ندارد ايمان ندارد
مىفرمايد هركس توكل ندارد، ايمان ندارد؛ زيرا
خداوند مىفرمايد: بر خدا توكل كنيد اگر مؤمنيد
(163)؛
پس اگر توكل نباشد ايمان هم نيست. واقع مطلب همين است حقيقت ايمان؛ يعنى خدا را
مسبب الاسباب مىداند و بس. اگر چنين است لازمهاش تكيه به اوست نه ديگرى. پس اگر
رأى خود يا ديگر را از روى فهم و عقل و فراست ديدى، اينجاست كه خدا را كنار
گذاشتهاى. كجا متوكل هستى؟ در حالى كه در اين حال، مؤمن نيستى.
رسوايى انسان
پر ادعا
يك نفر بود مىگفت: در هر
علمى استادم، مخصوصا علم طب!. از جمله حرفهايش اين بود كه مىگفت:
از روى موازين طبى كه مواظب مزاج و حال خودم هستم، تا چهل سال
ديگر زنده و سالم مىمانم! و در آن وقت شصت ساله بود.
فردايش هنگام ظهر، ماست و خيار مىخورد (البته
اين مؤمن بى دندان هم بود) دلش درد مىگيرد. عوض اينكه بفهمد از سردى است، اين طور
تشخيص داد كه چون ماست داراى جهت ضد صفراست و صفراى من غالب و ماست در دفع آن ضعيف
بود، شيشه آبليمو را سر مىكشد تا به نظر خودش تعادل مزاجش برقرار گردد، همينقدر
بدانيد كه عصر همان روز جنازهاش را بيرون مىبرند.
هركس كه به فهم خودش تكيه كرد؛ يعنى بگويد
مدبرى نيست، قدرت فوقى در كار نيست، اراده برترى نيست، هركس چنين حالى داشته باشد
در آن حال، ايمان ندارد بلكه در هر عزمى و تصميمى كه گرفتى، حالا يا به فهم خودت يا
با مشورت ديگران، بر خددا توكل كن؛ يعنى سببى را مستقل ندان تا خدا چه صلاحت بداند
و چه اراده بفرمايد.
خلاصه، اگر توكل نباشد، ايمان نيست. اعتماد به
غير را توكل گويند. كسىكه به خدا توكل مىكند؛ يعنى عجز خود و ديگران و همه اسباب
را فهميده، كار خود را به خدا وا مىگذارد و اگر متوكل نبود؛ يعنى همه را كار كن
مىپندارد جز خدا، اعاذنا الله و اياكم.
جلسه بيستم:
سخن محقق اردبيلى (رحمةالله) درباره توكل
انه ليس له سلطن على
الذين ءامنوا و على ربهم يتوكلون
(164).
در بحث توكل و كلام محقق اردبيلى در وجوب توكل
بوديم. عرض شد كه محقق در آيه شريفه: ...وشاورهم فى الأمر
فاذا عزمت فتوكل على الله
(165)؛
در كار با ايشان مشورت كن پس از شور اگر تصميم گرفتى پس بر خدا
توكل كن مىفرمايد: يا از رأى خودت يا ديگرى، عزم در تو
پيدا شد، بايد بر خدا توكل كنى. هرچه صلاح تو است او برايت پيش بياورد، نه اينكه
صلاح را رأى خود يا مشاورينت بدانى بلكه بر تو واجب است كه در رسيدن به اصلح واليق،
به اميد او باشى تا او چه خواهد و چه پيش آورد
(166).
مىفرمايد: در همه كارهايى
كه مىخواهى اقدام كنى، چه جلب خير يا دفع ضرر، واجب است بر خدا توكل كنى. اگر
تكيهات به رأى و كمك ديگرى باشد، او هم مثل تو مخلوق و عاجز است: كسانى كه جز خدا
آنان را مىخوانيد بندگانى چون شما هستند
(167)،
بلكه بايد قوت قلبت خدا باشد نه ديگرى وگرنه هر فردى مخلوق و محاط و محدود است و از
واقع مطلب خبر ندارد، هيچوقت به شخص تكيه نكن
(168).
نمىگويند مشورت نكن و به صلاحديد خود يا
ديگران كارى انجام نده بلكه مىگويند به اين مصلحت انديشى خود يا ديگران تكيه نكن.
اميدت خدا باشد. از خدا بخواه خيرت را به زبان آنها جارى سازد و صلاح تو را بگويند.
اينكه فرمودهاند: ما حار من استخار
(169)؛
حيران نشد كسىكه طلب خير كرد؛ يعنى هميشه در هر حال از خدا خير خود را بخواهد.
اللهم خرلى فى امرى؛
خدايا! تو خير مرا در كارم برايم پيش آور.
استخاره و
توكل حضرت سجاد (عليه السلام)
در حالات امام سجاد (عليه السلام) وارد است كه:
هر وقت كار مهمى از خريد خانه، يا ازدواج، يا سفر پيش مىآمد،
حضرت دويست مرتبه مىخواندند: استخيرالله برحمته فى عافية
- چنانچه قبلا هم اشاره شد - آنوقت آنچه به نظر مباركش مىآمد، با توكل و تكيه به
خدا انجام مىداد
(170).
محقق مىفرمايد: آنچه از توكل بر خدا بر جميع
افراد مسلمين واجب است، همان واگذارى كار به خداست. تفويض امر، به اوست تا او چه
بخواهد و چه بدهد؛ مثلا شخصى كه زارع است، تخم را به اميد او مىپاشد تا او چه دهد.
اين را نيز معتقد باشد كه اگر كارى كرد و ناجح شد، بداند كه خدا خواسته نه خودش،
زبان يا نيش قلم، يا نفوذش و غيره وگرنه شرك است.
بايد معتقد باشى كه خودت چيزى نيستى، فقط آلت و
محل و وسيلهاى. كارى مىكنى اما نتيجه با تو نيست. كار تو رفتن در مغازه و دست زدن
به اسباب است؛ اما رزق دادن و كم و زياد شدن، دست تو نيست.
هركس به هر كارى سرگرم است بايد همين عقيده را
داشته باشد؛ يعنى توفيق كار و نتيجه عمل را از خدا بداند لاغير
(171).
اين است كه معناى توكل را بزرگان و از آن جمله
طبرسى در تفسير مجمع چنين فرمودهاند كه: تفويض كارهاى خود را
به خدا واگذار بكند به قسمى كه خود را نيست ببيند: جعل النفس
كالمعدوم.
نظير زارع، چطور پس از آنكه تخم را پاشيد و آبيارى كرد، خودش را
كنار مىداند و همه كارها و نتيجه را از خدا مىداند: ان الله
هو الرزاق...
(172)
همه بايد در همه امور با خدا چنين باشند.
چنانچه زارع بايد بداند كه اين محصول، نتيجه عملش به تهايى نيست،
چه بسيار زراعتهايى كه محصول نداده، يا آفت زده است. همچنان بايد تاجر هم بداند كه
اين سود نه مال تجارتش يا سرمايهاش هست بلكه خداست كه به تخمافشانى زارع يا
سرمايهگذارى تاجر ترتيب اثر داده است. خودت و متعلقاتت مال خداست، همه چيز از
خداست: مدير و مدبر، آورنده و برنده، دهنده و گيرنده اوست. اگر خدا نخواست، چيزى
براى زارع و تاجر و غيرهما باقى نمىماند، جز تعب و رنج، پس آدمى بايد تكيهاش به
خدا باشد وگرنه جز تعب و تلف كردن عمر، بهرهاى ندارد.
نجات از ضرر نيز از اوست؛ يعنى بايد در برابر دشمن اسلحه تهيه كند،
قوا فراهم كند، آنگاه با تكيه به خدا دفاع نمايد و نگذارد جان، يا مال، يا ناموسش و
از همه مهمتر دينش در معرض خطر واقع گردد.
پس معناى توكل اين نيست كه هيچ جنبشى براى رسيدن به نفع يا دفع ضرر
از خود نكند و اين مطلب را چندين مرتبه تكرار كردهام كه مبادا در بعضى ذهنها
اشتباه شود. بلى چون خود وكيل فرموده كه از روى اسباب، كارت را درست مىكنم، بايد
عقب سبب بروى؛ در مقابل دشمن اسلحه تهيه كنى ولى نه اين طور كه گمان كنى حالا كه
اسلحه دارى كار تمام است، نه بلكه دلگرمىات به خدا باشد.
عقرب باران سامره و توكل
جاهلانه
در سى و چند سال قبل در سامره عقرب باران شد؛ يعنى از در و ديوار
خانهها عقرب پيدا مىشد. طلبههاى مدرسه سامره فرار كردند. يك نفر از طلاب بنا را
به استخاره مىگذارد و اتفاقا خوب مىآيد كه همانجا بماند و بالأخره مىماند و
مىخوابد. عقرب هم او را مىزند و جنازهاش را از مدرسه بيرون مىبرند.
اين مسخره است كه با توكل به خدا خود را به چنگال دشمن بسپارد بلكه
بايد با توكل به خدا از دشمن فرار كنى نه اينكه بنشينى و هيچكارى نكنى به اميد
خدا.
چنانكه توكل واجب است، كسب هم واجب است. القاى نفس به تهلكه هم
حرام است و خداوند هم امور را به اسباب جارى مىفرمايد، هرچند در پارهاى موارد،
اسباب را از كار مىاندازد يا بدون سبب به انجام مىرساند تا همه كاره بودن خودش را
بفهماند.
سخن جاودانه حضرت صادق (عليه
السلام)
در سفر حج، قافلهاى كه حضرت صادق (عليه السلام) در آن بودند، از
كوفه حركت مىكردند كه ناگهان جلو قافله شيرى راه را بند آورد و كسى جرأت نكرد جلو
رود. حضرت تنها پيش آمدند و به شير اشارهاى فرمودند و از راه قافله دور شد. آنگاه
فرمودند: اگر شما هم گناه نمىكرديد چنين بوديد (يعنى درندگان
نيز امر شما را اطاعت مىكردند).
محقق اردبيلى (رحمةالله) مىفرمايد: در اين
قضيه، امام ملهم است كه اينجا خداوند بدون سبب نجات مىدهد و به علم خود مىداند
كه از موارد استثنائى است لذا نبايد آن را كلى گرفت و در موارد ديگر قياس كرد.
معناى ديگر براى توكل
گفتيم توكل واجب عبارت است از تمسك به
اسباب با تكيه به خدا. اينجا ممكن است در ذهنها اشكالى پيدا شود و آن اين است كه
در كتب اصحاب غير از معناى ثقه و اعتماد به خدا، معنانى ديگرى نيز شده است؛ نظير
از غير خدا نترسد. حالا آيا توكل واجب اين است كه از
گرگ و دشمن و صاحب قدرت نيز نترسد، از فقر و بيمارى نيز نترسد؟!
در روايت ديگر توكل را چنين معنا مىكند:
بداند نافع و ضار، خداست و لا غير
(173).
و در روايت ديگر در معناى توكل آمده: طمعش را
از غير خدا ببرد و از كسى چيزى نخواهد
(174).
حالا معناى توكل با اين ترتيب چه مىشود؟
محقق اردبيلى مىفرمايد: اين روايات را بايد
توجيه كرد. از كسى چيزى نخواهد؛ يعنى بالاستقلال. اگر نان مىخواهد، نانوايا پول
دهنده را رازق نداند. آن نوع سؤالى كه بالاستقلال از خدا مىكند، از مخلوق نكند
وگرنه شرك است
(175).
اين روزها شايع است كه در تهران افرادى پيدا شدهاند كه مسلك و
هابيها را ترويج مىكنند، از آن جمله مىگويند: گفتن يا محمد!
ياعلى! شرك است و دليلشان هم آيه شريفه: كسانى را كه جز
خدا مىخوانيد، بندگانى چون شمايند
(176)
و: با خداى احدى را مخوان
(177)
ذكر كردهاند.
معلوم مىشود گويندگان اين سخنها از آن بىسوادها و كورهاى
حقيقىاند كه هنوز معناى دعا (خواندن) را نفهميدهاند.
دعا؛ يعنى خواندن و خواستن. مطلق خواندن يا خواستن كه مورد نهى
نيست. آن جور خواستنى كه بالاستقلال از خدا مىشود، از مخلوق نبايد بشود. عمده.
موضوع استقلال در دعاست كه اگر از غير خدا به اين نحو خواسته شد، شرك است؛ يعنى شفا
را از خدا بخواهى، اگر چنين خواستى، از دكتر و دوا شد، اين شرك است؛ اما اگر تكيه
به خدا شد و از دكتر تشخيص مرض و تجويز دوا مىخواهى، چه مانعى دارد؟
نسبت به توسلات به اهل بيت (عليه السلام) هم همين است. بلى اگر كسى
همانطور كه بالاستقلال از خدا مىخواهد؛ مثلا از حضرت اباالفضل (عليه السلام)
بخواهد، اين شرك است ليكن كى اين كار را مىكند؟ بلكه صرف واسطه و شفيع به درگاه
خدا قرار دادن است. پس معناى توكل كه از غير خدا چيزى نخواهد؛ يعنى بالاستقلال غير
خدا را معطى ندانسته همه را مسخر اراده او بداند و تكيهاش به خدا باشد. آيا اين
شخص ايراد كننده كه چرا يا محمد! ياعلى! مىگوييد، خودش شبانهروز چند مرتبه غير
خدا را مىخواند؟!.