جلسه
شانزدهم: توكل؛ سومين ركن استعاذه
انه ليس له سلطن على
الذين ءامنوا و على ربهم يتوكلون
(126).
مبحث توكل از مباحث مهم دين مقدس اسلام است كه
حقيقت توحيد؛ يعنى توحيد افعالى كه لازمهاش توكل بر پروردگار مىباشد؛ يعنى شخص
مسلمان كسى است كه در جلب منفعت و دفع مضرت، تكيهاش به پروردگار باشد كه معناى
لا اله الا الله و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
است. كليد در بهشت حوقله است. توحيد افعالى است؛ يعنى
يقين كند كه اسباب، استقلال ندارند تا خواست خدا چه باشد. مسببالاسباب و سببساز
را ببيند. سبب خلق كن را بشناسد. اثر را از مسبب ببيند بالاستقلال از سبب.
عقب سبب برود ليكن با تكيه به مسبب. در هر دو
جهت، جلب منفعت و دفع مضرت، دنيوى و اخروى، قوت قلب و تكيهاش پروردگارش باشد. اگر
خدا بخواهد و مصلحت باشد، اين مال به دست من مىآيد وگرنه، نه. وكيل دارم چه باك
دارم، هرچه گفته مطابق گفتهاش عمل مىكنم.
فرمود: عقب كار برو، ولى نه از روى حرص و ولع.
عقب سبب برو؛ ولى نزديك محرمات نشو. چطور اگر وكيلت مىگفت در دادگاه حاضر شو، سند
بياور چون وكيل گفته عمل مىكردى. خودت را ناتوان مىديدى، وكيل مىگرفتى و مطابق
راهنمايىاش عمل مىكردى.
اى انسان! تو عاجزى و نمىتوانى در دنيا و آخرت
به تنهايى بگذرانى. اگر تكيه داشته باشى در هر خطر و ضررى و هر مشكلى تزلزلى در تو
پيدا نمىشود؛ زيرا تو وكيل دارى، تكيه دارى. مگر در تعقيب نمازهايت نمىخوانى:
توكلت على الحى الذى لا يموتكارهايم را به خدا واگذار
كردم. اوست بهترين وكيلها و بهترين ياورها: نعم الوكيل نعم
المولى و نعم النصير.
گريختن شيطان
از انسان متوكل
مروى است: وقتى كه صبح،
شخص مىخواهد از خانه بيرون بيايد، شياطين دم در منتظرند. وقتى كه شخص بيرون آمد و
گفت: آمنت بالله توكلت على الله؛ خدايا! با تكيه به تو
عقب كار مىروم، شياطين فرار مىكنند
(127).
به فارسى هم بگويد مانعى ندارد، عمده دل و جان
است. راستى اگر به اميد او باشد و بداند هر خطر و مشكلى كه پيش آيد، وكيلش قوى است
و از او دور مىكند، هر نفعى كه مصلحتش باشد به او مىرساند، بالاتر از خدا وكيلى
پيدا نمىشود، رأفت و رحمت و قدرت او نامتناهى است.
خروج ابن
زبير پس از واقعه كربلا
در اين مورد حديث شرى فى از اصول كافى به يادم
آمد، آن را يادآورى كنم:
عبدالله بن زبير - كه از دشمنان سرسخت آل محمد
(صلى الله عليه و آله وسلم) بود، به قدرى كه در خطبه نماز جمعه بر پيغمبر (صلى الله
عليه و آله وسلم) نيز صلوات نمىفرستاد - وقتى كه با اعتراض مواجه مىشد، مىگفت:
صلوات بر پيغمبر بدون ذكر آل كه باطل است و اگر هم آل محمد را
ذكر كنم، از اطراف گردنها را مىكشند.
خلاصه پس از قضيه كربلا در مكه خروج و دعوى
خلافت و سلطنت كرد و از عراق هم عدهاى تابعش شدند و كمكم كارش رونق به سزايى
گرفت.
يزيد بدبخت كه منتظر بود پس از قتل حسين (عليه
السلام) ديگر نفسكش پيدا نشود، به او خبر دادند كه ابنزبير، حجاز را مسخر كرده
است. ناچار شد مسلم بن عقبه و حصين بن نمير را با قشون عظيمى به سوى حجاز روانه
كند. دستور داد از راه مدينه برويد. تا توانستند در مدينه قتل عام و هتك نواميس و
غارت اموال نمودند.
از يك طرف فتنه ابن زبير و از طرف ديگر لشكركشى
يزيد، امام زين العابدين (عليه السلام) كه تازه از كربلا و آن قضاياى جانگداز
برگشته بود، اين موضوع آقا را سخت ناراحت كرد، به قدرى كه خودش به ابوحمزه فرمود:
از خانه بيرون آمدم تا رسيدم به اين ديوار و بر آن تكيه نمودم (در روايت كلمه جدار
دارد و ظاهرا سور مدينه بوده است) ناگاه مردى ديدم كه دو قطعه لباس سفيد پوشيده
جلوم ظاهر شد و گفت:
يا على بن الحسن! مالى
اراك كثيبا حزينا؛ تو را چه مىشود؟ اندوهناك؟! أعلى
الدنيا فرزق الله حاضر للبر و الفاجر؛ اگر غصه دنيا دارى كه خدا خوب و بد را
روزى مىدهد.
گفتم: نه، غصه دنيا ندارم.
عرض كرد: فعلى الآخرة
فوعد صادق يحكم فيه ملك قادر؛ اگر غصه آخرت و قيامت تو را محزون كرده كه
وعده خدا حق است (به تو عصمت داده ناراحتى نداشته باش).
گفتم: غصهام هم براى اين جهت نيست.
عرض كرد: پس براى چيست؟
گفتم: فتنه ابن زبير (كه عرض شد، يكى هم فتنه
خود او چون دشمن امام و شيعيان بود و ديگر قضيه لشكركشى يزيد و سپس لشكر كشى حجاج
به امر عبدالملك).
پس خنديد و گفت: هل رأيت
احدا توكل على الله فلم يكفه؟ هل رأيت احدا سئل الله و لم يعطه؟.
آيا كسى را ديدهاى كه بر خدا توكل كند و خدا
او را كفايت نكند؟
گفتم: نه.
گفت: آيا ديدهاى كسى از خدا چيزى بخواهد و خدا
به او ندهد؟
گفتم: نه و از نظرم پنهان گشت
(128).
و در ذيل روايت، مجلسى مىگويد كه اين پيكر
روحانى، يا ملكى بوده يا حضرت خضر (عليه السلام) بوده است.
مذاكرات براى
تسكين قلب
مجلسى (رحمة الله) مىگويد:
اينها نقص مقام امامت نيست بلكه تذكرات و يادآوريهايى است كه
از طرف پروردگار عالم براى تسكين و قوت قلب امام پيدا مىشود تا آرامشى حاصل كند.
خلاصه نه نقص امام است؛ مثل اينكه به كسىكه
فرزندش مرده با اينكه شخص دانشمند و مطلعى است، به او مىگويند صبر كنيد. جوان
امام حسين (عليه السلام) هم شهيد شد و... اينها تذكر است و موعظه و دلالت بر كوچكى
يا بزرگى طرف نمىكند، هر چند گوينده ناقص و شنونده كامل باشد. گاهى مىشود بچه
حرفى مىزند كه انسان از گفته او متذكر و متنبه مىشود.
گفتگوى امام
حسين با حضرت على اكبر (عليه السلام)
شنيدهايد در يك منزلى كربلا خوابى عارض ابى
عبدالله (عليه السلام) شد و حضرت منقلب گرديد. حضرت علىاكبر عرض كرد:
پدرجان! شما را چه مىشود؟.
فرمود: شنيدم منادى ندا
كرد: اين قوم رو به مرگ مىروند، سفر شهادت و كشته شدن است.
عرض كرد: پدرجان!
السنا بالحق؛ مگر ما بر حق نيستيم؟.
فرمود: چرا، راه، راه حق و
اجابت حق است.
گفت: اذا لانبالى بالموت؛ بنابراين، از
مرگ باكى نداريم.
اگر راه راه حق است چه بهتر كه در راه حق و
براى حق و به ياد حق و به اسم حق بميريم.
اين آبى بود كه بر آتش دل امام حسين (عليه
السلام) ريخته شد و حسين (عليه السلام) هم دعايش كرد كه فرزندم خدا به تو جزاى خير
دهد
(129).
جلسه هفدهم:
توكل؛ حاصل علم، حال و عمل
انه ليس له سلطن على
الذين ءامنوا و على ربهم يتوكلون
(130).
علما و محققين در موضوع توكل فرمودهاند:
توكل در سه چيز پيدا مىشود و آن علم و حال و عمل است
كه درباره هر يك بايد مشروحا مطالبى عرض شود.
اما علم، انسان تا
عالم نشود هرگز توكل نصيبش نمىگردد و متعلق علم هم سه چيز است؛ يعنى نخست بايد
يقين پيدا كند به قدرت بىپايان خداوندى كه: انه على كل شىء
قدير و قادر على كلى شىء در هر شدت و سختى كه هيچ قوه و قدرتى، كارى از او
نمىآيد، براى خدا چيزى نيست. هيچ امرى در نزد قدرتش اشكالى ندارد(يا من العسير
عليه سهل يسير).
دوم: دانستى به اينكه خداوند، عالم السر و الخفيات است. همه چيز
را مىداند. آشكار و نهان براى او يكسان است.
سوم: منتهى الشفقة على عباد؛ يقين كند
كه پروردگار بندهاش را دوست مىدارد. مؤمن عزيز خداست. مادر چقدر به فرزندش علاقه
دارد؟ اين مهر هم از خداست. هزاران درجه بالاتر بلكه به مقدار نامتناهى پروردگارت
از آن مهربانتر به تو است. رب است. تربيت فرموده و خلق نموده است. به مربوب و
مخلوقش علاقه دارد. شواهد زيادى در نظر است. به مناسبت، روايتى مختصر از حيوةالقلوب
مجلسى نقل مىشود.
پس از آنكه حضرت نوح (عليه السلام) نفرين كرد و همه كفار غرق
شدند، ملكى در پيش او ظاهر شد. شغل حضرت نوح (عليه السلام) كوزهگرى بود؛ كوزههايى
از گل درست مىكرد و پس از خشك كردن مىفروخت. ملك، كوزهها را يكىيكى از نوح
مىخريد و پيش چشمش آن را خرد مىكرد و مىشكست.
حضرت نوح (عليه السلام) خيلى ناراحت شد و به او اعتراض كرد كه
اينچه كارى است مىكنى؟
گفت: به تو نيامده است، من خريدهام و اختيارش را دارم.
حضرت نوح (عليه السلام) گفت: بلى ليكن من آن را ساختهام، مصنوع من
است.
ملك گفت: كوزههايى ساختهاى نه اينكه خلق كردهاى. اينك من كه آن
را مىشكنم تو ناراحت مىشوى. چطور نفرين كردى كه اين همه خلق خدا هلاك گردند؟!.
بنابر آنچه در علل الشرايع است، پس از اين قضيه حضرت نوح (عليه
السلام) از بس گريه كرد تا نامش نوح گرديد.
پيغمبر اسلام هرگز نفرين نكرد
غرضم شفقت پروردگار است. رب، مربوب خودش را دوست مىدارد. عظمت شأن
خاتم الانبيا محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) از جمله از اينجا ظاهر مىشود كه از
ابتداى بعثت تا لحظه آخر، نفرين عمومى نكرد؛ چون رحمةللعالمين بود، با اينكه اگر
لب مىجنبانيد تمام مشركين هلاك مىشدند.
حتى آن روزى كه آنقدر او را زدند كه غش كرد و افتاد در حالىكه
خون از سر و صورتش جارى بود، به حضرت خديجه خبر دادند كه معلوم نيست ديگر محمد (صلى
الله عليه و آله وسلم) را زنده ببينى. ملائكههايى كه آن روز به خدمتش رسيدند و
حاجتش را خواستند، به هيچ وجه تقاضاى هلاكت مشركين را نكرد بلكه دعايشان هم كرد:
اللهم اهد قومى؛ خدايا! قوم مرا هدايت فرما. و از اين
شگفتتر عذر خواهى هم از طرف آنان مىفرمايد كه: انهم لا
يعلمون؛ خدايا! اينها نمىدانند (كه من فرستاده تو هستم)، جاهلند و تو بر
آنها غضب مفرما! اين است نمونهاى از مهر الهى.
مردم خودشان به جهنم مىروند
نگوييد پس اگر چنين است چرا جهنم را آفريد؟ اين منافات با مهر الهى
ندارد. بشر خودش از راه مهر فرار مىكند و راه جهنم را پيش مىگيرد
(131).
از بس آنها را دوست مىدارد، در قرآن اينقدرآنها را مىترساند و
سفارش مىكند كه مبادا فريب شيطان را بخوريد. دنيا سراى فريب است. شيطان دشمن
شماست
(132).
خلاصه تا يقين نكند كه خدا توانا و داناست، هرچه و همه را دوست
مىدارد، برايش توكل حاصل نمىشود.
نتيجه ترحم به بچه گربه
در تفسير روحالبيان نوشته: يكى از اخيار را
پس از مرگ در عالم واقعه ديدند و از او جريانش را پرسيدند. گفته بود: عملى كوچك،
خيلى به كارم خورد. روز زمستانى بود در سرماى شديد، باران سختى مىباريد، بچه
گربهاى را ديدم عقب پناهى مىگردد. گرسنه و ضعيف بود. دلم سوخت او را زير پوستين
خود نگه داشتم و به خانه بردم. خوردنى به او دادم و بعد رهايش كردم. اينجا در عوض،
خدا به من مهربانيها فرمود.
اين محبت خدا به حيوانات و اين شفقت و مهر عمومى پروردگار، تا چه
رسد به محبت خاصه و شفقت ويژهاش به اهل ايمان و تقوا كه آن ديگر محبتى است فوق اين
حرفها كه در قرآن مجيد آنان را محبوب خود خوانده و چنين مىفرمايد:
خدا آنها را دوست مىدارد و ايشان هم خدا را
دوست دارند
(133).
غرضم علم به محبت و شفقت ربالعالمين است. بايد يقين كنى كه خدا تو
را دوست دارد.
آيا بهتر از
خدا سراغ داريم؟
حالا كه چنين است، پس چرا تكيهات را به خداى
خود قرار نمىدهى؟ آيا از خداى خود بهترى سراغ دارى؟ آيا داناتر، تواناتر و
مهربانتر از خدا سراغ دارى؟ كسىكه خداوندى چنين بخشنده و مهربان دارد، چرا به
ديگرى دل بندد و به ديگرى جز او تكيه داشته باشد؟
پروردگارا! تو دل ما را قوى دار كه فقط اميدمان
تو باشى. در هر خطرى بگوييم يا الله و درهر وسوسه شيطانى بگوييم: يا رب.
بر خدا توكل كنيد اگر مؤمن
هستيد.
شيطان را با
متوكلين چكار؟
اگر قوت قلبت را به پروردگارت قرار دادى، اگر
اهل توكل شدى، شيطان به دلت راه پيدا نمىكند. همان مثالى كه قبلا ذكر شد، خيمه
سلطنتى كه برافراشته باشد، سگ پاسبان، بيگانهها را از اين بارگاه طرد مىكند؛ اما
اگر كسى با سلطان آشنايى داشته باشد، تا از بيرون صدا زد اى صاحب خيمه! اين سگ مرا
آزار مىرساند، نهيب قهرش او را دور مىكند.
بلى اگر كسى با صاحب اين عالم وجود ربطى پيدا
كرد، دل به او خوش داشت؛ يعنى بر او توكل كرد، راستى استعاذهاش حقيقت دارد و شيطان
را با او راهى نيست.
ترسى بر
دوستان خدا نيست
انسان، دشمن زياد دارد. در هر مقامى كه باشد تا
برسد به سر منزل مقصود نزد پروردگار توان
(134).
اين همه دشمن را طرد كردن آسان نيست. يگانه راهش توكل بر خداست. تو تكيهات را قوى
كن و تنها اعتمادت به خدايت باشد، هيچ ترسى بر تو نخواهد بود:
به درستى كه دوستان خدا نه
ترسى برايشان است و نه اندوهنا كند
(135).
بدبخت كسى است كه بىتكيه و بىسرپرست باشد.
پناهى نداشته باشد. مانند كاهى است كه به هر نسيمى متحرك مىشود و به اين طرف و آن
طرف كشانده مىگردد و تا شيطان هلاكش نكند، رهايش نمىسازد. برعكس، قوى كسى است كه
به قوى مطلق تكيه داشته باشد. عمرى از ما گذشته مبادا از توكل بىبهره باشيم.
لزوم توكل بر
خدا در تمام عقبات
چنانچه در دنيا در برابر هر شدت و خطرى بايد به
خدا تكيه داشته باشى، پس از مرگ، عقباتى كه در پيش دارى، همه جا به رب خود تكيه
كنى. آنكه همه شؤونت به اوست و از اوست، همه كاره خودت گردانى. در قبر، برزخ،
مواقف قيامت، همه و همه تكيهات كسى باشد كه تو را به اين جاها آورد. از هيچ به
وجودت آورد و سر تكاملى تو را از مبدأ تا معاد سرپرستى فرمود:
و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب.
جلسه هيجدهم:
توحيد در توكل
انه ليس له سلطن على
الذين ءامنوا و على ربهم يتوكلون
(136).
توكل و تكيه مؤمن تنها به خداست
بر خدا توكل كنيد اگر ايمان آوردهايد
(137).
لازمه توحيد اين است كه توكل هم تنها به او شود. از هيچكس و هيچ چيز نترسد جز از
خدا و به هيچكس و هيچ چيز هم اميد نداشته باشد جز به خدا.
اگر توحيدش درست باشد هيچ وقت از فقر نمىترسد.
اين ترسهايى كه سد راه مىشود، از ضعف ايمان است وگرنه مؤمن از هيچ حرفى و پيشامدى
متزلزل نمىشود؛ چون قوت قلب و تكيهاش فقط خداست.
خلاصه، نتيجه توحيد در افعال، توحيد در خوف و
رجا و توكل و ساير جهات است.
اينكه بايد مؤمن اهل توكل باشد، امر عقلى است.
عقلا واجب است كه به خدا توكل كرد؛ چون كارها همه به دست خداست، پس تكيه هم بايد بر
خدا باشد و اين هم حقيقت لازم دارد، نه اينكه به زبان تنها بگويد:
بر خدا توكل كردم
(138).
يا: كارم را به خدا واگذار نمودم
(139).
حال و قلب مىخواهد. دل انسان است كه متوكل مىشود و گفتيم كه از علم و حال و عمل
پيدا مىشود. اساس توكل علم است و حقيقتش كه نتيجه عمل
است، حال مىباشد و آثارش عمل
است.
راهكارهاى
اهل توكل شدن
حقيقت توكل چيست و چكار بايد كرد تا متوكل شد؟
توكل از ماده
وكالت است. وكالت دو طرف دارد: موكل و متوكل عليه.
كسىكه وكيلى براى خودش مىگيرد، به او موكل و
متوكل مىگويند؛ چنانچه آنكه را وكالت داده و به او
تكيه مىكند وكيل و متوكل عليه
نامند.
خدا را وكيل بگير و كار خودت را به او واگذار
كن، نه ديگرى: ...فاتخذه وكيل
(140).
لزوم يقين به
توحيد افعالى
گفتيم كه توكل از
علم و حال و عمل و اصلش علم است. مقصود از
علم در اينجا يقين به توحيد افعالى است؛ يعنى به طور
كلى و جزئى رسيدن هر نفعى و دفع هر ضررى را از خدا بداند. بايد نخست اين معنا را از
روى برهانهاى عقلى و نقلى يقين كند و پايههاى توحيد افعالىاش را درست نمايد.
آيا از غير خدا نفعى متصور مىشود؟ هر نفعى بلا
شك با واسطه يا بىواسطه از خداست. از خوراك و پوشاك و همسر و زندگى مادى تا نعمتها
و منافع معنوى، همه از اوست.
كسى ليوان آبى به شما مىدهد، اين آب از كجاست؟
از كيست؟ كى آن را آفريده است؟ اين آورنده كيست؟ مخلوق كيست؟ كى اين توانايى را به
او داد كه بتواند آبى بياورد و كى او را مسخر اراده تو كرد و... .
غرض اينكه يك آب خوردنى را كه حساب كنيد،
مىبينيد همهاش از خداست.
لباسى را هم كه مىپوشيم از اصل تا وقتى كه
قابل استفاده مىشود، آيا غير از غيب مستندى دارد؟ كى پشم را ايجاد كرد؟ دستهايى كه
آن را چيد و قابل بافتن كرد و بافت مىبينيد؟ تمام به او بر مىگردد. راستى كه
...ألا الى الله تصير الأمور
(141)
هرچه نعمت است از اوست.
و ما بكم من نعمة فمن
الله...
(142).
دفع ضرر نيز آيا جز از اوست؟ مثلا شخص مريض را
كى شفا مىدهد؟ آيا دكتر و دواكار كن است يا حقيقتش از غيب است؟ كى اين هوش را به
دكتر داد؟ كى او را آفريد؟ حافظهاش را و تشخيص دادنش را كى كنترل كرد؟ بلى تشخيص
صحيح دكتر هم از خداست. قضيه آن دكتر مرحومى كه خودم شاهدش بودم برايتان نقل كنم:
در حصبه عمومى شيراز، دكترى مشهور به حذاقت،
پسر هيجده سالهاى داشت كه مبتلا به حصبه شد و پدر شخصا مشغول معاينه و مداوا شد.
اينجا معلوم است طبيب پدر و مريض هم پسر جوان، قاعدة چقدر بايد در تشخيص مرض جدى
باشد. بالأخره اشتباها تشخيص مالاريا مىدهد و قرص مخصوص علاج آن را به اين پسر
بيچاره مبتلا به حصبه مىخوراند و او را مىكشد.
بلى تا خدا چه اراده بفرمايد. چيزهايى آقاى
طبيب خوانده؛ اما در حال پياده كردن آن قواعد، اراده ديگرى در هر حال مؤثر است. اگر
خدا بخواهد اين مريض خوب شود، تشخيص صحيح و دوا مؤثر واقع مىشود.
بلى تا اين معانى در ذهن جا نگيرد و به آن علم
پيدا نشود، محال است شخص در معارف، به جايى برسد. اگر سبب را مستقل ديدى حقيقتا
لا اله الا الله نگفتى؛ چون معبودى، فاعل مستقلى جز او
نيست، بقيه، وسايل و وسايط اويند.
اراده خداوند
در همه امور
پس نفعى كه از دكتر مىرسد، يا ضررى كه از شما
دفع مىگردد، يا خدمتى كه به شما مىشود، همه از خداست؛ مثلا كسى بدهى شما را
پرداخت. او كيست؟ مخلوق خدا. كى او را به اين كار واداشت؟ مسخر اراده كيست؟ خدا.
مال را كى از دل او كند جز خدا؟ انما سمى المال مالا لانها
تميل اليها القلوب مال به دل چسبيده، همان كسىكه مىخواست بدهى شما پرداخت
شود، دل او را همچنين مسخر فرمود.
البته منافات با تحصيل وسايل ندارد و بعدا شرح
داده مىشود. مقصود اين است كه قوت قلب و تكيهات فقط خدا باشد و شرحش در بخش سوم
كه عمل است مىباشد. فعلا صحبت درباره علم است كه بايد از قرآن و اخبار اين معنا را
فهميد كه هيچ موجودى در رساندن نفع و دور كردن ضرر، استقلالى از خود ندارد.
حال توكل
نتيجه علم است
اگر راستى اين علم درست شد نتيجهاش پيدا شدن
حال توكل است؛ يعنى آدمى با پروردگارش مانند موكل و وكيلش باشد.
گفتيم اگر كسى در محاكمههاى دادگسترى، گرفتارى
سختى برايش پيش آمده باشد و خودش عاجز است كه بتواند حاكم شود، دنبال وكيلى مىرود
كه كاملا به قوانين مربوطه آشنا باشد، از اين و آن مىپرسد كدام وكيل داناتر است؟
سپس مىبيند وكيلى را كه زرنگتر و تواناتر باشد؛ زيرا ممكن است وكيلى قوانين را
دانا باشد ليكن جبن دارد، عرضه ندارد، اين هم به درد نمىخورد.
شرط سوم اين است كه نسبت به موكل خود مهربان
باشد و بخواهد حق موكلش را بگيرد و نگذارد به دردسر بيفتد. اگر مهربان نبود بلكه
پولكى بود، ممكن است از طرف، پول بيشتر بگيرد و موكل خود را محكوم نمايد.
اگر وكيلى را كه داراى اين سه شرط بود پيدا
كرد، دلخوش مىشود. ديگر خودش را راحت مىبيند؛ زيرا به ديگرى كه سزاوار بوده وكالت
داده است. ديگر چه غمى دارد. اين را حال توكل مىگويند.
خداوند؛
بهترين وكيلها
آيا در اين شرايط سهگانه وكيل، از خدا
سزاوارترى سراغ داريم در دانايى به مصالح و مفاسد امور؟ آنكه نسبت به زندگى من
دانا باشد كه چگونه كار من اداره شود، دنيا و آخرتم اصلاح گردد، آيا جز خداست؟
آيا تواناتر و زورمندتر از خدا در جلب نفع ما و
دفع ضرر ما سراغ داريم؟ در حالى كه ...و هو على كل شىء قدير
(143).
و آيا مهربانتر از خدا به مخلوقش هست؟ بدون شك
هر مهرى است از خداست. اصل مهر و محبت از اوست. مهر پدر و مادر و هر محبتى كه در
عالم باشد، قطرهاى است از مهر بىپايان خدا.
حالا اگر من نسبت به اين نفعى كه مىخواهم، اگر
تكيهام خدا باشد و واقعا بگويم خدايا! تو وكيلى، بلا شك بعدش اطمينان و خوشى در دل
پيدا مىشود. يا در زحمتى كه پيش آمده، اگر واقعا تكيهام را در دفع آن، خدا قرار
دهم ديگر ناراحتى نبايد داشته باشم چون خدا دارم همه چيز دارم.
پس اين اضطرابها و دغدغهها و عدم اطمينانها
نشانه عدم توكل است هر چند هزار بار به زبان هم بگويم بر خدا توكل كردم:
...عليه توكلت و اليه انيب
(144).
شخص متوكل از
غير خدا نمىترسد
اهل توحيد كسانىاند كه
وقتى مردم به آنها گويند گروهى بر عليه شما جمع شدهاند و آنها را مىترسانند، پس
ايمانشان زياد مىشود و گويند خدا ما را بس است و او خوب وكيلى است.
اينهايند كه راستى وكيل گرفتهاند نه آنچه به
زبانها مىگوييم و در قرآن مىخوانيم. قرآن كه فقط براى خواندن نازل نشده بلكه بايد
قرآن را خواند و فهميد و حقيقتى پيدا كرد؛ يعنى حال و حقيقت توكل پيدا كنيم. آيا
زشت نيست كه پس از يك عمر اين قبيل آيات را بخوانيم و هنوز خداى خود را به اندازه
يك وكيل عادى - كه داراى شرايط سه گانه مزبور باشد - وكيل نگرفته باشيم. حالا آيا
در جلب نفع يا دفع ضرر به طور كلى خدا را وكيل گرفتهايم تا برسد به اينكه جز او
وكيلى نگيريم.
اميدوار به
غير خدا نااميد مىشود
در عدة الداعى و اصول كافى است كه: محمد بن
عجلان به بدهى سختى مبتلا شد و به فكر افتاد نزد حاكم مدينه - كه در آن وقت حسن بن
زيد بوده - برود تا از نفوذ او استفاده كند. در اثناى راه محمد بن عبدالله بن
زينالعابدين (عليه السلام) او را مىبيند. از او راجع به گرفتارىاش مىپرسد.
مىگويد: مىخواهم نزد امير بروم كه كارم را اصلاح كند.
فرمود: خودم شنيدم از ابن عمم جعفر بن محمد
الصادق (عليه السلام) (كه حديث قدسى مفصلى را نقل مىفرمايد تا مىرسد به اينجا كه
شاهد عرض ماست): به عزت و جلال خودم سوگند كه مىبرم اميد كسى را كه به غير من اميد
انداخت
(145).
و همچنين مىفرمايد: واى
بر اين بنده! ناخوانده و ناگفته، ما به او داديم، آيا خواستههايش را به او
نمىدهيم؟
ما عدم بوديم تقاضامان نبود *** لطف حق ناگفته ما مىشنود
آيا تو گفتى خدايا! من چشم مىخواهم، گوش مىخواهم، اينهايى را كه
به حسب تكوين لازم داشتى به تو داد؟ آيا آنچه از او بخواهى به تو نمىدهد؟
محمد بن عجلان گفت: دوباره بخوان.
روايت را برايش دوباره خواند. براى مرتبه سوم نيز تقاضا كرد و برايش خواند. خوب كه
اين حديث در او اثر كرد، گفت: به خدا اميد دارم و به او كارم
را واگذار نمودم. اين را گفت و رفت راحت شد
(146).
در آخر روايت هم دارد كه طولى نكشيد كارش درست شد.
اسباب مايه كورى و كرى انسان
غرضم اين است كه ما هنوز به حدى از ايمان و توحيد نرسيدهايم كه به
خداى خود تكيه كنيم لاغير.
در دعاى كميل مىخوانيم: يا من عليه معولى؛
اى كسىكه تكيه من بر اوست نه ديگرى؛ ولى آيا راست مىگوييم، چنين است؟ بلى اسباب
ظاهرى نمىگذارد بشر با خداى خود راست بگويد و حقيقت لا حول و
لا قوة الا بالله را دريابد.
شنيدهايد كه حوقله كلمه شريفه: لا حول و لا
قوة الا بالله كليد در بهشت است و براى گويندهاش چه ثوابها است؟ آيا اين
ثوابها و كليد در بهشت بودن، مال لفظ تنهاست، نه چنين است. اگر كسى واقعا انشا كرد:
لا حول و لا قوة الا بالله همين الآن در بهشت به رويش
باز است ليكن تا حال انشا و حقيقت پيدا شود، طول دارد.
معمولا بشر خود و اسباب را صاحب حول و قوت مىداند، هرچند به زبان
بگويد: لا حول و لا قوة الا بالله اما به حسب حال و
حقيقت مىگويد: لا حول و لا قوة الا بى و بالاسباب.
مقصود، حال توكل است. كارى كنيم دردى در ما پيدا شود تا دنبال
اسلام حقيقى و توحيد واقعى برويم. نتيجه عمر همين است. فقيه شدن در دين خدا يعنى
آدم شدن.
مراتب توكل
ضمنا بدانيد اينكه گفتيم توكل آن است كه آدمى با خداى خود بمانند
وكيل و موكل باشد، نخستين مرتبه توكل است و بايد از اين مرتبه خيلى بالاتر برود.
اگر توكل راستى و درستى تكوينى، نه كسبى و فعلى را مىخواهيد؛ در
توكل بچه به مادرش دقت كنيد. تمام توكل بچه به مادرش هست در هر حالى؛ چه جلب نفع و
چه دفع ضرر، مادر را مىبيند، گرسنه مىشود، زمين مىخورد، بچهاى او را مىخواهد
بزند، تمام توجهش به مادر است. مادر را صدا مىزند و حالش هم همين است، نه اينكه
فقط مادر مادر ورد زبانش باشد.
اگر چنين حالى در ما باشد، مرتبه متوسط از توكل
را دريافتهايم تا برسد به مرتبه سوم كه از او تشبيه مىكنند به مرده بين دو دست
غسال كالميت بين يدى الغسال كه اينجا جاى شرح آن نيست
و اين را كه تذكر دادم براى اين است كه اگر توفيق الهى شامل حال يكى از ما باشد،
غرور ما را نگيرد و بدانيم كه هنوز مراتب بالاترى هست و به جايى نرسيدهايم.
لزوم استمرار
در حال توكل
نكته ديگر آنكه: بايد اين حال توكل دوام داشته
باشد و مستمر شود وگرنه اگر در بعض اوقات، متوكل و در پاره ديگر نباشد، كافى نيست.
بايد حال جورى شود كه مستمرا بر خدا توكل داشت نه غير و تا حال، دائمى شود، طول
دارد.
ديدهايد به بچه كه احسانى مىشود، به مادرش
مىنگرد؛ يعنى اى مادر! تو از او تشكر كن. به خاطر تو به من احسان كرده است؛ چون
غير مادر را در احسان و دفع ضرر نمىبيند. اگر ديگرى هم چيزى به او بدهد، از مادر
مىبيند. آيا نرسيده وقت آنكه لااقل با خداى خود مانند بچههاى كوچك نسبت به
مادرشان باشيم؟!