استعاذه (پناهندگى به خدا)

شهيد محراب آيةالله سيد عبدالحسين دستغيب

- ۵ -


جلسه سيزدهم: ملكه تقوا؛ حاصل تمرين و مداومت‏

ان الذين اتقوا اذا مسهم طئف من الشيطن تذكروا فاذا هم مبصرون (103).

روز نخست كه بچه را به مدرسه مى‏گذارند، نمى‏تواند چيزى بخواند و بنويسد بلكه اوايل كار براى او نهايت سختى و مشقت را هم دارد ليكن به تدريج پس از اين كه به خواندن و نوشتن مأنوس شد و عادت كرد ملكه‏اش مى‏شود و ديگر برايش سختى ندارد.

عين اين حقيقت را در معناى تقوا بياوريد اهل تقوا شدن موقوف است به ترك گناه بشر بايد مكرر در مكرر ترك گناه كند؛ مثل بچه چطور از اول وقتى كه مى‏خواست بنويسد برايش سخت بود ليكن پس از تمرين، آسان مى‏شد و عادت مى‏كرد. انسان هم اگر با سختى ترك گناه بسازد و كف نفس كند، كم‏كم پس از مدتى ممارست، خدا نورى در دلش روشن مى‏فرمايد كه از آثارش سهولت ترك گناه است؛ مثلا به قدرى زبانش را از دروغ مى‏گيرد كه ديگر اگر عالمى را به او بدهند تا دروغى بگويد، نخواهد گفت.

همان گناهى كه ترك كردنش زحمت داشت، اينك انجام دادنش برايش نهايت سختى را دارد. قوه‏اى پيدا مى‏كنى كه هر گناهى را به آسانى ترك مى‏كنى، دلت خنك مى‏شود و لذت مى‏برى.

اگر لذت ترك لذت بدانى *** دگر لذت نفس لذت ندانى

بلى خداست كه زشت مى‏دارد براى شما كفر و فسوق و نافرمانى ر (104).

كارش به جايى مى‏رسد كه طبعا از گناه بدش مى‏آيد: خداوند مكروه داشت در نفس شما كه دشمن بداريد كفر و گناه و سركشى را.

بلى انسان كارش به جايى مى‏رسد كه گناه از هر تلخى در كامش تلختر و از هر زشتى در نظرش زشت‏تر مى‏شود، هر نوع گناهى، نه گناه خاص.

در اثر تكرار و مراقبت است كه ملكه تقوا پيدا مى‏كند بلكه اين هم مراتب دارد.

ملكه ترك مشتبهات‏

ملكه ترك حرام كه نصيب گرديد، قدمى جلوتر مى‏رود و ملكه ترك مشتبهات نصيبش مى‏گردد؛ يعنى نه تنها از حرام فرار مى‏كند بلكه از چيزى كه ممكن است حرام باشد نيز پرهيز مى‏كند. اين‏جا احتياط مى‏كند شايد حرام باشد: اخوك دينك فاحتط لدينك‏ (105).

ترك مكروهات مرتبه عالى تقوا

بعد كار به جايى مى‏رسد كه هر مكروهى را هم ترك مى‏كند و هر مستحبى را كه بتواند انجام مى‏دهد، ديگر نمى‏گويد اين‏كه مستحب است يا مگر نه ترك مكروه جايز است؛ چون آن نهى كراهتى هم يك نوع قذارت معنوى دارد وگرنه از آن نهى نمى‏شد؛ به هر حال در اثر ممارست، قوه ترك مكروه نيز در او ايجاد مى‏گردد.

ترك مباح براى ترك حرام‏

بلكه كار به جايى مى‏رسد كه مباح را ترك مى‏كند از ترس اين‏كه مبادا به ترك واجب برسد؛ مثلا نشستن تا نيمه شب مباح است و بعد هم شكم را از طعام پركردن مباح است ليكن با شكم پر در اين وقت دير خوابيدن، نماز صبح چه مى‏شود؟ آيا احتمال نمى‏دهى از تو فوت شود؟ چه محروميتى نصيبت مى‏گردد؟ تو بايد قوه‏اى پيدا كنى كه از ترس اين‏كه مبادا واجبى از تو فوت شود، مباح را هم ترك كنى.

روزى ده‏شاهى براى ماه‏رمضان‏

رفيقى داشتيم شاطر نانوايى و كارگر روز مزد بود و ماه مبارك رمضان هم در آن ايام مصادف با تابستان بود. مى‏گفت: چون من شاطر هستم و فصل گرما كنار تنور نمى‏توانم روزه بگيرم، اين است كه در يازده ماه ديگر سال، روزى ده‏شاهى كنار مى‏گذارم براى يك ماه رمضانم كه نخواهم كار كنم؛ يعنى خرج كردن اين ده‏شاهى در هر روز؛ مثلا مباح مى‏باشد اما اگر شخص باتقوا شد، اين مباح را مرتكب نمى‏شود كه مبادا روزه ماه رمضان از او فوت گردد.

روايتى به خاطرم آمد كه مضمونش اين است كه: شخصى خدمت امام (عليه السلام) عرض مى‏كند: مسافرتى كردم به فلان محل سردسير كه برف زياد مى‏آيد، در وقتى كه برف تمام صحرا را گرفته بود و براى نماز آبى نيافتم كه وضو بگيرم و نه خاكى كه به آن تيمم كنم، تكليف من چيست؟.

امام (عليه السلام) او را عتاب فرمود كه: براى چه به اين سفر مى‏روى؟ سفرى كه سبب شود نتوانى واجب مهم الهى را انجام دهى. تو كه مى‏دانى اگر از اين راه بروى نمازت فوت مى‏شود، بايد تقوا داشته باشى؛ يعنى اصلا از اين راه نروى.

در مجلسى كه رفتنش مباح است ليكن خطر دارد، ممكن است گرفتار گناهى شوى، پس از اول مواظب باش. تقوايى كه مبادا بر اثر اقدام به اين مباح يا حتى مستحب، واجبى از تو ترك يا حرامى از تو سرزند.

اينها براى اشخاص ضعيف و كم تقوا ولى آن‏كه مرحله كامل تقوا را داراست هيچ‏گاه به تله نمى‏افتد. جايى را كه مى‏خواهد برود، آخرش را مى‏نگرد كه به كجا منتهى مى‏شود: مرد آخر بين، مبارك بنده‏اى است‏ (106).

بسيار مباحاتى است كه انسان را به حرام مى‏افكند. در دلش مى‏اندازد كه توسعه‏اى در وضع ماديش بدهد. بلى اين‏كار مستحب يا مباح است ليكن اهل تقوا لوازمش را هم مى‏بيند. با خود مى‏انديشد كه به چه پيشامدهايى دچار مى‏گردد. در همين ساختمان، بهترين اسراف و تبذيرهايى مى‏كنى. عمرت را به چه تلف مى‏نمايى. خرجهاى واجب را كنار مى‏گذارى و ديگر به رحم فقيرت نمى‏رسى. دچار قرض و زحمت مى‏شوى. از همه گذشته، ديگر حضور قلبت در نماز از بين مى‏رود، همه‏اش در فكر گرفتاريهاى ساختمان هستى.

اين براى نمونه بود كه ذكر كردم. همين مباح منجر به قطع رحم مى‏شود. همين ساختمان مستحب يا مباح او را به قرض ربوى وا مى‏دارد، حرام اندر حرام.

مثال ديگر: مزاح و شوخى مباح، گاهى به غرض صحيح مستحب است ليكن مى‏بيند گاهى طرف ناراحت مى‏شود، مى‏خواست مستحبى انجام دهد به ايذاى مومن كشيد كه حرام قطعى است؛ بنابراين، با تقوا باش؛ يعنى از اين توسعه در وضع مادى يا شوخى و مزاح، صرف نظر كن تا به حرام نيفتى و مبادا دلى را بشكنى.

پس تقوا سه مرتبه شد:

اول: قوه ترك گناه.

دوم: قوه ترك مشتبهات و مكروهات.

سوم: قوه ترك مباحاتى كه ممكن است به فعل حرام يا ترك واجب بكشد.

جلسه چهاردهم: تذكر؛ دومين ركن استعاذه‏

ان الذين اتقوا اذا مسهم طئف من الشيطن تذكروا فاذا هم مبصرون (107).

ركن دوم استعاذه، تذكر است؛ يعنى ياد خود آوردن. كسى‏كه اهل تقوا شد؛ يعنى شيطان در دلش حكومت ندارد. عرض كردم اگر حكومت داشت، ديگر استعاذه معنا ندارد. حالا اگر با تقوا بود، شيطان دور دلش مى‏چرخد كه راهى پيدا كند. صاحب تقوا متذكر مى‏شود، به مجرد تذكر، برق رحمت جستنى مى‏كند، دام ابليس را مى‏شناسد و محفوظ مى‏ماند.

حالا ببينيم مقصود از تذكرى كه در اين آيه شريفه است چيست؟

چقدر روايت در تفسير اين آيه شريفه از حضرت باقر و حضرت صادق (عليه السلام) در تفسير برهان رسيده و خلاصه‏اش اين است كه: شخص مؤمن ناگهان خيال گناه مى‏كند، طائف ابليس به دلش وسوسه انجام گناه را القا مى‏كند؛ اما يك دفعه ياد خدا كرده گناه را ترك مى‏كند (108).

ذكر خدا هم مراتب دارد و نسبت به موارد و مصاديقش فرق مى‏كند. از آن جمله در خيال گناه بايد بداند كه آن را دشمن القا كرده است و مخالفتش عقلا واجب است مگر نه پروردگار عالم به من عهد فرمود كه شيطان را نپرستم‏ (109) پس من نبايد بى‏وفا باشم. عهد كردم كه عبدالرحمن باشم نه عبدالشيطان، پس خيال گناه را بايد بر طبق عهدم مخالفت كنم؛ زيرا اگر خيالات شيطانى را پيروى كنم، جز هلاكت و گمراهى چيزى نيست.

و هر آينه گمراه ساخت از شما گروهى بسيار را، آيا تعقل نمى‏كنيد؟ (110).

و در آيه ديگر صريح‏تر مى‏فرمايد: حكم قطعى الهى است، هركس او را پيروى كرد گمراهش مى‏كند و او را به عذاب دوزخ مى‏كشاند (111).

بلى اگر اين خيال شيطانى را پيروى كرد، وسوسه را اعتنا نمود، گمراهش مى‏كند و او را به جهنم مى‏كشاند.

دفع وسوسه با تذكر

وسوسه ابليس مى‏خواهد جايى در دل باز كند؛ اما صاحب تقوا خبرهاى الهى متذكر مى‏شود. من حالا اين گناه را مرتكب شدم بعد با دورى از رحمت خدا چه كنم؟!

ممكن است دوباره وسوسه كند كه بعد توبه مى‏كنى. پاسخش مى‏دهد از كجا كه موفق به توبه شوم و از كجا توبه‏ام پذيرفته گردد؟ خلاصه تذكر نمى‏گذارد شيطان در دلش حكومتى پيدا كند.

گاهى از راه تهديد در خيال شخص وارد مى‏شود كه اگر اين كار را نكردى، چنين و چنان مى‏شود و يا اگر كردى فلان و بهمان مى‏گردد:

اين است و جز اين نيست كه شيطان دوستانش را مى‏ترساند (112).

ليكن شخص متقى متذكر مى‏شود كه اين وسوسه‏ها از شيطان است و نبايد از او ترسيد بلكه تنها بايد از خدا بترسيد:

و تنها از من بترسيد اگر ايمان داريد (113).

گاهى هم از راه شيعه‏گرى و روضه خوانى و از اين قبيل، شخص را مغرور مى‏كند. بلى تو بحمدالله چند سفر كربلا رفته‏اى، چه خيراتى از تو سر زده و... يقينا حسين (عليه السلام) تو را شفاعت مى‏كند.

تو هم به او پاسخ بده، اگر من گناه كنم شفيع از من ناراضى است، اين گناه حجابى بين من و حسين (عليه السلام) مى‏شود.

خدا مى‏داند كه به واسطه يك گناه چقدر از شفيعانش دور مى‏شود. من به غرور رسيدن به شفاعت حسين (عليه السلام)، مرتكب گناهى شوم كه مرا از شفاعت حسين (عليه السلام) شايد محروم گرداند؟!

البته اينها را صاحب تقوا به خودش مى‏گويد نه اين‏كه از خارج احتياجى به واعظى باشد. واعظ خارجى وقتى مؤثر است كه شخص، واعظ داخلى داشته باشد.

على (عليه السلام) مى‏فرمايد: سعادتمند كسى است كه واعظى در وجود خودش باشد.

وسوسه شيطان هنگام خشم‏

گاهى پيش مى‏آيد انسانى در محاوراتش خشمگين مى‏شود. طرف كلمه تندى مى‏گويد، شيطان القا مى‏كند تلافى كن؛ ولى فوراً متذكر مى‏شود. عقلش مى‏گويد: او بد كرد، اگر من هم بد بكنم، فحش بدهم، پس فرق من و او چيست؟ او از ابليس پيروى كرد، من هم اگر بكنم مثل او مى‏شوم.

متذكر مى‏شود كه پاسخ غلط را بايد مطابق دستور خدا بدهد كه مى‏فرمايد:

...و اذا خاطبهم الجهلون قالوا سلم (114).

هنگامى كه جاهلان با آنان مخاطبه مى‏كنند، سخن به سلم مى‏گويند.

اگر توانست به اين تذكرات، جلو وساوس ابليس را بگيرد، فبها وگرنه يكى اين بگو و يكى آن و بالأخره با هم گلاويز شدن و...

سرچشمه شايد گرفتن به بيل *** و ليكن چو پر شد نشايد به پيل‏ (115)

از همان اول يك حرف بخور و دم نزن و قضيه را خاتمه بده. حالا مى‏بينيم كه چطور مردم گرفتار دامهاى ابليسند، حتى آنهايى كه خود را اهل تقوا مى‏شمارند، بر فرض كه تقوا هم داشته باشند اگر تذكر نباشد، در دام ابليس مى‏افتند.

در دلت بايد واعظى باشد كه نصيحتت كند. اين‏قدر مغرور و بچه صفت نباش. مرد كسى است كه عاقبت كار را ببيند؛ مثلا در همين مورد خشم، اگر دلت را هم خنك كردى و هرچه خواستى كردى ليكن چه آتشها كه به همين دل خنك كردنها روشن مى‏كنى. چه گناهانى كه در اثر همين يك لحظه فرمانبرى شيطان پيش مى‏آيد.

هر مؤمنى بايد در وجود خودش وسايل تذكر داشته باشد. بعضى از پيشينيان قبر خودشان را آماده مى‏كرده و در آن قرآن‏ها مى‏خواندند براى اين‏كه ذكرى برايشان باشد.

حزقيل از چه عبرت مى‏گيرد؟!

مروى است: پس از اين‏كه از حضرت داوود (عليه السلام) ترك اولى سر زد و در كوهها و بيابانها گريان و نالان مى‏رفت، به كوهى رسيد و در آن كوه، غارى بود كه در آن‏جا پيغمبر عابدى به نام حزقيل جاى داشت.

حزقيل چون صداى كوهها و حيوانات را شنيد، دانست حضرت داوود (عليه السلام) است (زيرا هنگامى كه زبور مى‏خواند، همه با او همناله مى‏شدند) پس حضرت داوود (عليه السلام) گفت: اى حزقيل! رخصت مى‏دهى بالا بيايم؟

گفت: تو گنهكارى؟ حضرت داوود (عليه السلام) گريست. به حزقيل وحى رسيد كه داوود را سرزنش مكن بر ترك اولاى او و از من طلب كن عافيت را كه هركس را من به خودش واگذارم البته به خطايى مبتلا مى‏شود. پس حزقيل دست حضرت داوود (عليه السلام) را گرفت و به نزد خود برد.

حضرت داوود (عليه السلام) گفت: اى حزقيل! هرگز اراده گناهى كرده‏اى؟

گفت: نه.

گفت: هرگز عجب در تو پيدا شده؟

گفت: نه.

گفت: هرگز ميل به دنيا و شهوات آن در خاطرت گذشته؟

گفت: بلى.

پرسيد: آن را به چه علاج مى‏كنى؟

گفت: به اندرون اين شكاف داخل مى‏شوم و از آنچه در آن‏جاست عبرت مى‏گيرم.

حضرت داوود (عليه السلام) با او داخل آن شكاف شد، ديد كه تختى از آهن گذاشته شده است و بر روى آن استخوانهاى پوسيده است و لوحى از آن نزد آهن تخت گذاشته شده است.

حضرت داوود (عليه السلام) لوح را خواند، نوشته بود: من ارواى بن شلم، هزار سال پادشاهى كردم و هزار شهر بنا نمودم و هزار دختر را بكارت بردم و آخر كار من اين شد كه خاك، فرش من و سنگ، بالش و تكيه‏گاه من و مار و مور، همسايگان من است، پس كسى‏كه مرا ببيند فريب دنيا نخورد (116).

اين جريان سلطان و آن هم آخرش. بلى مؤمن بايد به خودش تلقين كند بر فرض كه حرف شيطان و نفس و هوا را شنيدم و عقب دنيا و خوشيهايش دويدم، اين سرگرمى تا كجاست. اگر شخص، سرگرمى زيادى براى خودش دست و پا كرد، نمى‏ميرد؟ من كه هرچه جان بكنم مثل اين سلطان نمى‏شوم، آخرش را هم كه مى‏بينم.

آن‏كه را خوابگه آخر به دومشتى خاك است *** گوچه حاجت كه بر افلاك كشى ايوان را

غرضم تذكر است. اگر انسان خودش را رها كرد و تذكر نداد، ول مى‏شود. بايد مانند كوه باشد نه مثل كاه كه با وسوسه‏اى شيطان را دنبال كند بلكه بايد چشم از زرق و برق ظاهرش بپوشد و آخر كارش را ببيند.

عبرت گرفتن از گورستان‏

به هر حال، بايد واعظى در وجود خودت باشد. اين‏قدر كه در شرع مقدس براى زيارت اهل قبور سفارش شده، به خصوص قبر والدين براى چيست؟ از همين‏جا هم كه فاتحه بخوانى به آنها مى‏رسد، صدقه از هرجا بدهى آنها بهره مى‏برند ليكن مى‏فرمايد: سر قبر پدرت برو كه محل استجابت دعاست.

عمده نفع آن براى خود تو است كه متذكر شوى. پدرت نماند تو هم نخواهى ماند. دير يا زود به او ملحق مى‏شوى. فريب دو روزه دنيا را نخور. وساوس را به خودت راه نده و خلاصه متذكر باش.

در حالات صديقه كبرى فاطمه زهرا (عليه السلام) دارد كه: پس از پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) در اثر سختيهايى كه به او رسيد، بيمار شد، مع‏الوصف دوشنبه‏ها و پنج‏شنبه‏ها از اميرالمؤمنين على (عليه السلام) اذن مى‏گرفت و به احد بر سر قبر عمويش حمزه و شهداى احد مى‏رفت‏ (117).

خود پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) هم در مرض موت با اين‏كه تب داشت و نمى‏توانست برود، باز مى‏فرمود: زير بغلم را بگيريد و مرا به قبرستان بقيع ببريد.

خداوند! ما را هم اهل ذكر و تذكر قرار ده!

جلسه پانزدهم: اقسام سه‏گانه امور

ان الذين اتقوا اذا مسهم طئف من الشيطن تذكروا فاذا هم مبصرون (118).

شب گذشته در باب ركن دوم از اركان استعاذه تذكراتى بيان گرديد. امشب هم معناى ديگرى براى تذكر در برابر وساوس ابليس ذكر مى‏گردد.

در حديث صحيحى كه از خاتم الانبياء محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) مروى است و محدثين عامه و خاصه آن را نقل كرده‏اند اين است: و انما الامور ثلاثة: امر بين رشده فيتبع و امر بين غيه فيجتنب و امر... بين ذلك‏ (119).

خاطره‏هايى كه به قلب مى‏گذرد كه كارى را انجام يا ترك كند، از اين سه قسم بيرون نيست: يا كارى است كه خوب بودن آن روشن است، خاطره‏اى است رحمانى و در آن رشد و صواب و صلاح است. اگر چنين خاطره‏اى به قلبت گذشت كه هيچ جاى شبهه‏اى نيست، آن را دنبال كن و تصميم بگير و به مرحله عمل درآور، نظير واجبى از واجبات.

يا خاطره‏اى است كه انسان به شيطانى بودنش اطمينان دارد. اگر چنين است ترديدى در تركش نيست؛ يعنى پس از خاطره آن را اراده نكند تذكروا مى‏فهمد از شيطان است؛ چون به احكام الهى آشناست، مى‏فهمد اين گمراهى است، خاطره را رد مى‏كند: فاذا هم مبصرون.

قسم سوم هم داريم؛ خاطره‏هايى كه انسان حيران است آيا از رحمان است يا از شيطان؟

بيشتر مباحات كه انسان نمى‏فهمد از كجا به قلب او گذشته است، در اين قبيل موارد چه بايد كرد؟

آنهايى كه مرتبه كامل تقوا را پيدا كرده‏اند مانند ياقوت سرخ، عزيزند. دل روشنى دارند كه به نور تقوا حس مى‏كنند. دلش متوجه مى‏گردد كه اين‏كار خوب است يا بد. مبصر است و ترديدى برايش پيدا نمى‏شود. در اين كار، نور يا ظلمت را تشخيص مى‏دهد: البته وظيفه آن عده انگشت شمار برايشان معلوم است.

ولى اكثر خلق كه به اين حد از كمال نرسيده‏اند و مراتب نازله تقوا را دارند، اينها هم تذكروا تا يقين نكنند اين خاطره رحمانى است، آن را دنبال نمى‏كنند، هرچند ظاهرش كار خوبى است ليكن ممكن است خرابيهايى داشته باشد، به ايمانش صدمه بزند و او را در خطرهايى بيندازد قف عند الشبهه در جايى كه نمى‏دانى اين لقمه حرام است يا حلال، يا اين خاطره شيطانى است يا رحمانى، صبر كن تا مطمئن شوى.

براى رفع حيرت، امورى در شرع مقدس از ائمه هدى (عليه السلام) رسيده كه بايد به گوش اهل تقوا برسد و به آن عمل كنند. از جمله ميزانى كه رسيده اين است: هركارى كه ديدى نفست با آن موافق است بدان شيطانى است وگرنه رحمانى.

بعضى از كارهاست كه ميل نفس همراه آن است؛ مثلا سفرى پيش آمده نمى‏داند رضاى خداست يا شيطان. گاه مى‏شود كه فوق‏العاده از اين سفر خوشش مى‏آيد، بداند كه اصل القاى اين خاطره از ناحيه كثيفى است كه مى‏خواهد تو را در اين سفر به حرامى بيندازد يا واجبى از تو فوت شود؛ ولى اگر ديدى نفست به آن مايل نيست، بدان رحمانى است و آن را بجاآور كه خوب است.

ضمناً بدانيد اين ميزان هم نه طورى است كه مردمان عادى طبقش عمل كنند؛ چون اكثر خلق در رشته هواپرستى هستند، چكارشان به اين حقايق!

استخاره، راهنما و درمان ترديد

رواياتى هم رسيده كه اگر بر سر دو راهى قرار گرفتى و ندانستى خاطره رحمانى است يا شيطانى، با استخاره از پروردگار عالم مطلب روشن مى‏گردد.

استخاره؛ يعنى طلب خير؛ طلب الخيرة من الله. پروردگارا! من حيرانم و نمى‏دانم اين كار رضاى تو است يا نه، تو خود رضاى خويش را برايم پيش‏آور؛ البته اين حالت، دعا لازم دارد، استخاره در حقيقت دعاست.

مسلمانان چقدر عادت زشتى پيدا كرده‏اند. شخصى مى‏خواهد فلان معامله را بكند استخاره مى‏كند كه اگر منفعت فراوانى مى‏برد خوب بيايد. اين‏كه استخاره نشد. در حالى‏كه عرض شد استخاره دعا است كه خدا خيرش را برايش پيش آورد.

استخاره امام حسين (عليه السلام) بر سر قبر پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم)

مانند ابى عبدالله الحسين (عليه السلام) كه بر سر قبر پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) آمد و پس از گريه فراوان، عرض كرد: پروردگارا! تو شاهدى كه من مى‏خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم. تو رضاى خودت را براى من پيش آور.

اين بود كه در عالم واقعه رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم) خيرش را برايش تعيين فرمود كه بايد به كربلا بروى.

و بهتر آن است كه به مولاى خود امام زين‏العابدين و سيد الساجدين (عليه السلام) اقتدا كنى. دعاى استخاره آقا را در صحيفه بخوان. عرض مى‏كند:

پروردگارا! هرگاه دو خاطره در دلم خطور مى‏كند، كارى است كه رضاى تو در آن است و كارى است كه سخط تو در آن مى‏باشد (و رضاى شيطان در آن است)، خدايا اراده مرا بر طبق رضاى خودت بگردان‏ (120).

استخاره با تسبيح يا قرآن‏

اگر چنانچه به اين امور رفع حيرت نگرديد، اين‏جا براى رفع حيرت مانعى ندارد. آنچه در روايات رسيده با تسبيح يا قرآن رفع حيرت مى‏كند؛ اما به دو شرط: يكى حالت دعا بايد باشد؛ يعنى حالش اين باشد كه خدايا! به بركت قرآن مجيد، رفع حيرت از من بشود.

ديگر آن‏كه شرط اساسى فهميدن مطالب و آيات قرآن و مناسبتش با موضوع مورد استخاره است.

داستانى جالب از استخاره‏

در اصفهان يكى از اعلام به مرض حصبه مبتلا شد. پس از مداوا و اوان پرهيز بود كه بايد مخصوصاً از زياده روى در خوراك پرهيز كرد وگرنه حصبه عود مى‏كند.

يك نفر از اعيان اصفهان، علما از آن جمله ايشان را دعوت مى‏كند. سفره رنگين را پهن مى‏كنند كه در آن انواع خوراكيها موجود بود. در اين حال اين بزرگوار مردد مى‏شود چه كند، اگر نخورد، هم به خودش سخت ميگذرد، هم به صاحبخانه بر مى‏خورد و اگر هم بخورد كه خوف ضرر است.

بالأخره با قرآن مجيد براى خوردن استخاره كرد، آيه شريفه: ثم كلى من كل الثمرت... (121) آمد كه مضمونش آن است كه وحى تكوينى به زنبور عسل رسيد كه از هر ميوه بخور.

اين بزرگوار هم فوراً آستين را بالا زد و از انواع خوردنيها مشغول شد آن هم چه خوردنى. كسى‏كه چند روز در پرهيز بوده حالا به چنين سفره رنگين رسيده است. اجمالا در همان مجلس نعش‏كش آوردند و او را بيرون بردند و آخرش همان سفره به قيمت جانش تمام شد.

بعدا كه گفتگو شد كه استخاره چه بود؟ يكى از علما گفت: آيه راجع به زنبور عسل است. ببينيد او چقدر مى‏خورد. اگر اين آقا هم از هر كدام يك ذره خورده بود. ضررى به او نمى‏زد.

غرضم استخاره با قرآن مجيد و استفاده مطلب از آن، قدرى مشكل است. بلى اگر حالت دعا و فهم مطالب و قدرت بر استفاده از آيات را داشته باشد كه خير و شر را تميز دهد، ممكن است.

قرآن براى استخاره نازل نشده‏

قرآن مجيد كه براى استخاره نازل نشده، براى معرفت است. راه و رسم بندگى را نشان مى‏دهد. نه اين‏كه ببينم در اين معامله سود مى‏كنم، يا حوض خانه را عوض كنم، اين فال به قرآن است.

ميزانى كه به دستت داده‏اند نه مى‏فهمى و نه عمل مى‏كنى. ميزان اول كه گفتيم هرچه بر نفست گران است خير و رحمانى است، پول خرج كردن در راه خدا را زير بار نمى‏رود؛ البته منكر استخاره به قرآن به دو شرط مذكور نيستيم.

پس از نماز، ضمن تعقيب بخوان:

اللهم اهدنى من عندك.

خدايا! مرا از جانب خودت هدايت كن، نه اين‏كه تنها به قصد ثواب بخوانى. نه، بلكه جدا از روى انشا و قصد معنا آن را بخوان: خدايا! من در وادى هلاكت نيفتم. خدايا! تو دلم را نگاهدار خاطره‏هاى شرى كه پيدا مى‏شود، آن را دنبال نكنم.

آتيه بينى از قرآن غلط است‏

بعضى از استخاره‏ها و فال گرفتن‏ها به قرآن غلط است. اينها آتيه بينى است؛ مثلا مادر مى‏خواهد دخترش را شوهر دهد، استخاره مى‏كند ببيند پيش آمدش چه مى‏شود. در خانه فلان آقا مى‏رود مى‏گويد بد است، دلش آرام نمى‏گيرد. جاى ديگر مى‏رود، مى‏گويد خوب است، آن‏وقت مى‏گويد: اين‏چه جور مى‏شود؟ يكى مى‏گويد خوب و ديگرى مى‏گويد بد است!.

اصلا كدام روايت به تو دستور داده كه اين كار را بكنى؟ دستور شرع را بفهم كه چه مى‏فرمايد.

تأليفاتى در استخاره‏

علامه مجلسى (رحمةالله) غواص بحار علوم آل محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) ، كتاب مستقلى در موضوع استخاره نوشته به نام مفاتيح الغيب و روايات رسيده را جمع نموده است. بعضى از علما هم رسالاتى در اين زمينه نوشته‏اند ليكن مردم از حقيقت مطلب بى‏خبرند.

مرحوم مجلسى در اول كتاب مزبور پس از نقل چند روايت در مدح و لزوم استخاره؛ يعنى در تمام امور، طلب خير و صلاح از خداوند نمودن، مى‏گويد:

بدان كه استخاره چند نوع است:

اول آن‏كه: در هر امرى كه اراده نمايد، به خداوند متوسل شود و خير خود را در آن امر از او خواهد. و بعد در آنچه پيش آيد از واقع شدن يا نشدن آن امر، راضى و دلخوش باشد و بداند كه خيرش در همان است كه پيش آمد، بوده است.

دوم آن‏كه: بعد از طلب خير از خدا كردن، به دل خود نظر كند و آنچه به خاطرش افتد، به آن عمل كند.

سوم آن‏كه: بعد از طلب خير از خدا، با مؤمنى مشورت كند و به آنچه آن مؤمن مى‏گويد عمل كند.

چهارم آن‏كه: استخاره به قرآن، يا تسبيح، يا رقاع، يا بنادق، به تفصيلى كه گفته خواهد شد.

سپس مى‏گويد: بيشتر احاديث استخاره دلالت بر قسم اول مى‏كند و بعضى از علما مانند مفيد و محقق و ابن ادريس در قسم چهارم تأمل دارند.

تا اين‏كه گويد: حق آن است كه چون احاديث در باب هر يك وارد شده، انكار نمى‏توان كرد؛ اما عمده استخاره، آن سه قسم اول است كه در اين زمانها متروك شده است.

هنگام امتحان مدارس كه مى‏شود، مكرر جوانهايى مى‏آيند كه آقا يك استخاره بگيريد ببينيد قبول مى‏شوم يا نه؟

اجمالا آنچه در شرع است مى‏گوييم شما هم به غايبين برسانيد، اين راه غلط را ترك كنند و دين را با خرافات آلوده نكنند.

تأكيدات رسيده درباره استخاره‏

استخاره از موضوعاتى است كه خاتم‏الانبياء محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) بنا به روايات عامه و خاصه راجع به آن تأكيد زياد به امت فرموده كه: در هر كارى - چه كوچك و چه بزرگ - استخاره را ترك نكنيد.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى‏فرمايد: در سفر يمن كه به امر پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) مى‏رفتم، از جمله سفارشات پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) اين بود كه فرمود: ياعلى! در اين سفر در هيچ جا استخاره را ترك نكن.

ما حار من استخاره و لاندم من استشار (122).

هركس با استخاره كارى را انجام داد، حيران و سرگردان نشود و هركس در كارى مشورت كرد، پشيمان نگردد.

بلكه هر امامى به امام ديگر، به استخاره سفارش مى‏فرمود؛ چنانچه به قرائت قرآن سفارش مى‏فرمود.

لزوم فهميدن معناى استخاره‏

اين استخاره كه اين‏قدر سفارش شده، نه معنايش اين است كه با تسبيح، يك و دو كن، يا قرآن را باز كن بلكه معنايش - چنان كه گذشت - طلب الخيرة من الله است. هر كارى كه مى‏خواهى بكنى، از خدا بخواه و بگو هرچه خير و رضاى تو است براى من پيش‏آور.

آنگاه در كيفيت اداى اين حال و دعا روايات مختلف است: يكى اين‏كه در امور جزئى هفت مرتبه بگويد: استخيرالله، يا استخيرالله برحمته خيرة فى عافية. و اگر چنانچه مهم باشد؛ مثلا سفرى يا معامله‏اى يا جراحى يا چيز ديگر مهمى است، يك صد و يك مرتبه بگويد، اگر در سجده باشد بهتر است. در سجده نافله شب يا نافله نماز صبح ديگر بهتر، عمده حالت دعاست.

و در روايت ديگر حضرت زين‏العابدين (عليه السلام) در امور جزئى كه مى‏خواست اقدام بفرمايد، ده مرتبه مى‏فرمود: استخير الله برحمته خيرة فى عافية و در امور مهم كه در چند روايت ذكر شده، نظير سفر عمره، خريد غلام، دويست مرتبه مى‏فرمود.

خلاصه، خيلى سفارش شده - كه در سجده كه حالت قرب تو به پروردگارت مى‏باشد - از خدا خير خودت را بخواه. حالا اگر شخص به همين رويه عمل كرد و ترديدى نداشت، كار را انجام دهد و اگر دو دل است بالأخره براى رفع حيرت به طرقى كه در شرع معين شده مراجعه نمايد.

مشورت براى رفع حيرت‏

مهمترين آنها مشورت است كه نص قرآن مجيد است: ...و شاورهم فى الأمر... (123)؛ البته نه با هركس بلكه با كسى كه:

اول: عاقل و زيرك باشد؛ بنابراين، با سفيه مشورت غلط است.

دوم: ديندار باشد. با شخص لاابالى در امر دين نمى‏شود مشورت كرد. كسى‏كه با خدايش خيانت مى‏كند، چطور به تو خيانت نمى‏كند؟!

سومين شرطش اين است كه: به تو محبت داشته باشد. پس با دشمنت يا كسى‏كه دلسوزى‏اش به حال تو معلوم نيست، مشورت منما.

چهارم آن‏كه: بتوانى رازت را با او در ميان گذارى، مگر مى‏شود به هركس راز گفت؟

اگر چهار شرط را دارا بود، مطلب را با او بگو، خدايى كه با او طلب خير كردى، صلاحت و خيرت را به زبان او به تو مى‏فهماند.

مشورت نمودن ائمه (عليه السلام)

مجلسى (رحمة الله) از حضرت رضا (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود:

پدرم موسى بن جعفر (عليه السلام) (با اين‏كه اعقل خلق بود) گاه مى‏شد كه با يك نفر غلام مشورت مى‏فرمود؛ مثلا معامله‏اى مى‏خواست بكند، از غلام صلاح انديشى مى‏كرد، اگر مصلحت مى‏دانست آقا انجام مى‏داد.

به حضرت گفته شد: شما امام هستى و طرف مشورت شما غلام است؟؛ يعنى خود شما از هركس بهتر به حقيقت امر واقف مى‏باشى. فرمود: آيا نمى‏دانى كه ممكن است خداى من، خير مرا به زبان او جارى كند (124).

بنابراين، بايد رويه پيغمبر و ائمه (عليه السلام) و همچنين دستور صريح قرآن مجيد را در امورى كه شخص دو دل است، به كار برد.

استخاره ذات الرقاع‏

در صورتى كه مشورت ميسر نشد، يا معارض واقع گرديد از يكى (با داشتن شرايط چهارگانه كه گذشت) پرسيدى، گفت: آرى و ديگرى گفت: نه، بهترين طريق براى رفع حيرت كه در روايات رسيده، طريق رقاع است كه مشهور فقها به آن عمل كرده‏اند و طريقه آن اين است كه روى شش رقعه مى‏نويسى: بسم‏الله‏الرحمن‏الرحيم، خيرة من الله العزيز الحكيم لفلان بن فلانه و به جاى فلان بن فلانه اسم خود را و مادرت را مى‏نويسى. آنگاه زير سه رقعه آن مى‏نويسى افعل و سه تاى ديگر لاتفعل.

اين شش رقعه را زير سجاده مى‏گذارى و دو ركعت نماز مى‏خوانى، پس از سلام نماز (يا به روايتى در سجده آخر) در سجده يك صد مرتبه مى‏گويى: استخيرالله برحمته خيرة فى عافية. وقتى كه فارغ شدى، رقعه‏ها را درهم كن كه ندانى، آنگاه يكى‏يكى بردار، اگر سه افعل پشت سر هم آمد كه خيلى خوب است، اگر سه لاتفعل معلوم است كه بد است و اگر درهم آمد تا پنج عدد بردار، اگر سه افعل و دو لاتفعل شد، ميانه خوبى است و اگر سه لاتفعل و دو افعل شد، ميانه بدى است؛ البته رقاع هم انواعى دارد و آنچه گفتيم براى نمونه كافى است.

و اگر مجال ندارد، با حال حضور و دعا و همچنين فهم آيات و تطبيق با مورد استخاره با قرآن؛ يعنى رفع حيرت و تعيين خير و صلاح نيز مانعى ندارد.

شيخ طوسى در تهذيب روايت كرده است كه: يسع بن عبد الله قمى به حضرت صادق (عليه السلام) عرض كرد كه من اراده مى‏كنم كارى را و طلب خير از خداوند مى‏كنم و رأيم بر يك طرف قرار نمى‏گيرد.

حضرت فرمود: نظر كن هنگامى كه به نماز بر مى‏خيزى؛ زيرا دورترين حالالت آدمى از شيطان، حالتى است كه به نماز مى‏ايستد، پس ببين چه چيز در دلت مى‏افتد، آن را بگير و (يا) بگشا مصحف را پس نظر كن به سوى اول چيزى كه مى‏بينى در آن.

كيفيت استخاره براى ديگرى‏

آنچه در زمان ما مرسوم است كه بالاى قرآنها خوب يا بد نوشته يا نزد عالمى مى‏آيند كه براى ما استخاره كن، علامه مجلسى مى‏فرمايد: براى نمونه ما يك روايتى نداريم كه يك نفر از شيعيان خدمت امام آمده باشد كه آقا براى من با قرآن استخاره‏اى كنيد. اصلا بنا نبوده اين كار را بكنند.

لذا بعضى از فقها استخاره براى ديگرى را اشكال مى‏كنند ليكن مرحوم مجلسى و بعضى ديگر از اعلام، از باب وكالت در دعا - چون خودش نمى‏تواند - از جهت اجابت خواهش مؤمن، ديگرى قرآن را باز مى‏كند، اگر حال دعا داشته باشد و معنايش را بفهمد.

بسيارى از فقها اصل استخاره با قرآن را صحيح نمى‏دانند. اگر ترديد ندارى جاى استخاره نيست بلكه جاى توكل و انجام كار است ...فاذا عزمت فتوكل على الله... (125). بلى اگر دو دل هستى، به همين ترتيبى كه ذكر شد، يا با الهام، يا مشورت، يا رقاع و در مرتبه آخر، با قرآن اگر حال دعا و فهم باشد و با تسبيح هم عيبى ندارد.

نكته‏اى كه درباره آن پافشارى داشتيم، طلب خير از خدا كردن بود كه حقيقت استخاره مى‏باشد.