جلسه سيزدهم: ملكه تقوا؛ حاصل
تمرين و مداومت
ان الذين اتقوا اذا مسهم طئف من الشيطن تذكروا
فاذا هم مبصرون
(103).
روز نخست كه بچه را به مدرسه مىگذارند،
نمىتواند چيزى بخواند و بنويسد بلكه اوايل كار براى او نهايت سختى و مشقت را هم
دارد ليكن به تدريج پس از اين كه به خواندن و نوشتن مأنوس شد و عادت كرد ملكهاش
مىشود و ديگر برايش سختى ندارد.
عين اين حقيقت را در معناى تقوا بياوريد اهل
تقوا شدن موقوف است به ترك گناه بشر بايد مكرر در مكرر ترك گناه كند؛ مثل بچه چطور
از اول وقتى كه مىخواست بنويسد برايش سخت بود ليكن پس از تمرين، آسان مىشد و عادت
مىكرد. انسان هم اگر با سختى ترك گناه بسازد و كف نفس كند، كمكم پس از مدتى
ممارست، خدا نورى در دلش روشن مىفرمايد كه از آثارش سهولت ترك گناه است؛ مثلا به
قدرى زبانش را از دروغ مىگيرد كه ديگر اگر عالمى را به او بدهند تا دروغى بگويد،
نخواهد گفت.
همان گناهى كه ترك كردنش زحمت داشت، اينك انجام
دادنش برايش نهايت سختى را دارد. قوهاى پيدا مىكنى كه هر گناهى را به آسانى ترك
مىكنى، دلت خنك مىشود و لذت مىبرى.
اگر لذت ترك لذت بدانى *** دگر لذت نفس لذت ندانى
بلى خداست كه زشت مىدارد براى شما كفر و فسوق
و نافرمانى ر
(104).
كارش به جايى مىرسد كه طبعا از گناه بدش مىآيد:
خداوند مكروه داشت در نفس شما كه دشمن بداريد كفر و گناه و
سركشى را.
بلى انسان كارش به جايى مىرسد كه گناه از هر تلخى در كامش تلختر و
از هر زشتى در نظرش زشتتر مىشود، هر نوع گناهى، نه گناه خاص.
در اثر تكرار و مراقبت است كه ملكه تقوا پيدا مىكند بلكه اين هم
مراتب دارد.
ملكه ترك مشتبهات
ملكه ترك حرام كه نصيب گرديد، قدمى جلوتر مىرود و ملكه ترك
مشتبهات نصيبش مىگردد؛ يعنى نه تنها از حرام فرار مىكند بلكه از چيزى كه ممكن است
حرام باشد نيز پرهيز مىكند. اينجا احتياط مىكند شايد حرام باشد:
اخوك دينك فاحتط لدينك
(105).
ترك مكروهات مرتبه عالى تقوا
بعد كار به جايى مىرسد كه هر مكروهى را هم ترك مىكند و هر مستحبى
را كه بتواند انجام مىدهد، ديگر نمىگويد اينكه مستحب است يا مگر نه ترك مكروه
جايز است؛ چون آن نهى كراهتى هم يك نوع قذارت معنوى دارد وگرنه از آن نهى نمىشد؛
به هر حال در اثر ممارست، قوه ترك مكروه نيز در او ايجاد مىگردد.
ترك مباح براى ترك حرام
بلكه كار به جايى مىرسد كه مباح را ترك مىكند از ترس اينكه
مبادا به ترك واجب برسد؛ مثلا نشستن تا نيمه شب مباح است و بعد هم شكم را از طعام
پركردن مباح است ليكن با شكم پر در اين وقت دير خوابيدن، نماز صبح چه مىشود؟ آيا
احتمال نمىدهى از تو فوت شود؟ چه محروميتى نصيبت مىگردد؟ تو بايد قوهاى پيدا كنى
كه از ترس اينكه مبادا واجبى از تو فوت شود، مباح را هم ترك كنى.
روزى دهشاهى براى ماهرمضان
رفيقى داشتيم شاطر نانوايى و كارگر روز مزد بود و ماه مبارك رمضان
هم در آن ايام مصادف با تابستان بود. مىگفت: چون من شاطر هستم
و فصل گرما كنار تنور نمىتوانم روزه بگيرم، اين است كه در يازده ماه ديگر سال،
روزى دهشاهى كنار مىگذارم براى يك ماه رمضانم كه نخواهم كار كنم؛ يعنى خرج
كردن اين دهشاهى در هر روز؛ مثلا مباح مىباشد اما اگر شخص باتقوا شد، اين مباح را
مرتكب نمىشود كه مبادا روزه ماه رمضان از او فوت گردد.
روايتى به خاطرم آمد كه مضمونش اين است كه:
شخصى خدمت امام (عليه السلام) عرض مىكند: مسافرتى كردم به فلان محل سردسير كه برف
زياد مىآيد، در وقتى كه برف تمام صحرا را گرفته بود و براى نماز آبى نيافتم كه وضو
بگيرم و نه خاكى كه به آن تيمم كنم، تكليف من چيست؟.
امام (عليه السلام) او را عتاب فرمود كه: براى
چه به اين سفر مىروى؟ سفرى كه سبب شود نتوانى واجب مهم الهى را انجام دهى.
تو كه مىدانى اگر از اين راه بروى نمازت فوت مىشود، بايد تقوا داشته باشى؛ يعنى
اصلا از اين راه نروى.
در مجلسى كه رفتنش مباح است ليكن خطر دارد، ممكن است گرفتار گناهى
شوى، پس از اول مواظب باش. تقوايى كه مبادا بر اثر اقدام به اين مباح يا حتى مستحب،
واجبى از تو ترك يا حرامى از تو سرزند.
اينها براى اشخاص ضعيف و كم تقوا ولى آنكه مرحله كامل تقوا را
داراست هيچگاه به تله نمىافتد. جايى را كه مىخواهد برود، آخرش را مىنگرد كه به
كجا منتهى مىشود: مرد آخر بين، مبارك بندهاى است
(106).
بسيار مباحاتى است كه انسان را به حرام مىافكند. در دلش مىاندازد
كه توسعهاى در وضع ماديش بدهد. بلى اينكار مستحب يا مباح است ليكن اهل تقوا
لوازمش را هم مىبيند. با خود مىانديشد كه به چه پيشامدهايى دچار مىگردد. در همين
ساختمان، بهترين اسراف و تبذيرهايى مىكنى. عمرت را به چه تلف مىنمايى. خرجهاى
واجب را كنار مىگذارى و ديگر به رحم فقيرت نمىرسى. دچار قرض و زحمت مىشوى. از
همه گذشته، ديگر حضور قلبت در نماز از بين مىرود، همهاش در فكر گرفتاريهاى
ساختمان هستى.
اين براى نمونه بود كه ذكر كردم. همين مباح منجر به قطع رحم
مىشود. همين ساختمان مستحب يا مباح او را به قرض ربوى وا مىدارد، حرام اندر حرام.
مثال ديگر: مزاح و شوخى مباح، گاهى به غرض صحيح مستحب است ليكن
مىبيند گاهى طرف ناراحت مىشود، مىخواست مستحبى انجام دهد به ايذاى مومن كشيد كه
حرام قطعى است؛ بنابراين، با تقوا باش؛ يعنى از اين توسعه در وضع مادى يا شوخى و
مزاح، صرف نظر كن تا به حرام نيفتى و مبادا دلى را بشكنى.
پس تقوا سه مرتبه شد:
اول: قوه ترك گناه.
دوم: قوه ترك مشتبهات و مكروهات.
سوم: قوه ترك مباحاتى كه ممكن است به فعل حرام
يا ترك واجب بكشد.
جلسه
چهاردهم: تذكر؛ دومين ركن استعاذه
ان الذين اتقوا اذا مسهم
طئف من الشيطن تذكروا فاذا هم مبصرون
(107).
ركن دوم استعاذه، تذكر
است؛ يعنى ياد خود آوردن. كسىكه اهل تقوا شد؛ يعنى شيطان در دلش حكومت ندارد. عرض
كردم اگر حكومت داشت، ديگر استعاذه معنا ندارد. حالا اگر با تقوا بود، شيطان دور
دلش مىچرخد كه راهى پيدا كند. صاحب تقوا متذكر مىشود، به مجرد تذكر، برق رحمت
جستنى مىكند، دام ابليس را مىشناسد و محفوظ مىماند.
حالا ببينيم مقصود از تذكرى كه در اين آيه
شريفه است چيست؟
چقدر روايت در تفسير اين آيه شريفه از حضرت
باقر و حضرت صادق (عليه السلام) در تفسير برهان رسيده و خلاصهاش اين است كه:
شخص مؤمن ناگهان خيال گناه مىكند، طائف ابليس به دلش وسوسه
انجام گناه را القا مىكند؛ اما يك دفعه ياد خدا كرده گناه را ترك مىكند
(108).
ذكر خدا هم مراتب دارد و نسبت به موارد و
مصاديقش فرق مىكند. از آن جمله در خيال گناه بايد بداند كه آن را دشمن القا كرده
است و مخالفتش عقلا واجب است مگر نه پروردگار عالم به من عهد
فرمود كه شيطان را نپرستم
(109)
پس من نبايد بىوفا باشم. عهد كردم كه عبدالرحمن باشم نه عبدالشيطان، پس خيال گناه
را بايد بر طبق عهدم مخالفت كنم؛ زيرا اگر خيالات شيطانى را پيروى كنم، جز هلاكت و
گمراهى چيزى نيست.
و هر آينه گمراه ساخت از
شما گروهى بسيار را، آيا تعقل نمىكنيد؟
(110).
و در آيه ديگر صريحتر مىفرمايد:
حكم قطعى الهى است، هركس او را پيروى كرد گمراهش مىكند و او
را به عذاب دوزخ مىكشاند
(111).
بلى اگر اين خيال شيطانى را پيروى كرد، وسوسه
را اعتنا نمود، گمراهش مىكند و او را به جهنم مىكشاند.
دفع وسوسه با
تذكر
وسوسه ابليس مىخواهد جايى در دل باز كند؛ اما
صاحب تقوا خبرهاى الهى متذكر مىشود. من حالا اين گناه را مرتكب شدم بعد با دورى از
رحمت خدا چه كنم؟!
ممكن است دوباره وسوسه كند كه بعد توبه مىكنى.
پاسخش مىدهد از كجا كه موفق به توبه شوم و از كجا توبهام پذيرفته گردد؟ خلاصه
تذكر نمىگذارد شيطان در دلش حكومتى پيدا كند.
گاهى از راه تهديد در خيال شخص وارد مىشود كه
اگر اين كار را نكردى، چنين و چنان مىشود و يا اگر كردى فلان و بهمان مىگردد:
اين است و جز اين نيست كه
شيطان دوستانش را مىترساند
(112).
ليكن شخص متقى متذكر مىشود كه اين وسوسهها از
شيطان است و نبايد از او ترسيد بلكه تنها بايد از خدا بترسيد:
و تنها از من بترسيد اگر
ايمان داريد
(113).
گاهى هم از راه شيعهگرى و روضه خوانى و از اين
قبيل، شخص را مغرور مىكند. بلى تو بحمدالله چند سفر كربلا رفتهاى، چه خيراتى از
تو سر زده و... يقينا حسين (عليه السلام) تو را شفاعت مىكند.
تو هم به او پاسخ بده، اگر من گناه كنم شفيع از
من ناراضى است، اين گناه حجابى بين من و حسين (عليه السلام) مىشود.
خدا مىداند كه به واسطه يك گناه چقدر از
شفيعانش دور مىشود. من به غرور رسيدن به شفاعت حسين (عليه السلام)، مرتكب گناهى
شوم كه مرا از شفاعت حسين (عليه السلام) شايد محروم گرداند؟!
البته اينها را صاحب تقوا به خودش مىگويد نه
اينكه از خارج احتياجى به واعظى باشد. واعظ خارجى وقتى مؤثر است كه شخص، واعظ
داخلى داشته باشد.
على (عليه السلام) مىفرمايد:
سعادتمند كسى است كه واعظى در وجود خودش باشد.
وسوسه شيطان
هنگام خشم
گاهى پيش مىآيد انسانى در محاوراتش خشمگين
مىشود. طرف كلمه تندى مىگويد، شيطان القا مىكند تلافى كن؛ ولى فوراً متذكر
مىشود. عقلش مىگويد: او بد كرد، اگر من هم بد بكنم، فحش بدهم، پس فرق من و او
چيست؟ او از ابليس پيروى كرد، من هم اگر بكنم مثل او مىشوم.
متذكر مىشود كه پاسخ غلط را بايد مطابق دستور
خدا بدهد كه مىفرمايد:
...و اذا خاطبهم الجهلون
قالوا سلم
(114).
هنگامى كه جاهلان با آنان
مخاطبه مىكنند، سخن به سلم مىگويند.
اگر توانست به اين تذكرات، جلو وساوس ابليس را
بگيرد، فبها وگرنه يكى اين بگو و يكى آن و بالأخره با هم گلاويز شدن و...
سرچشمه شايد گرفتن به بيل *** و ليكن چو پر شد نشايد به پيل
(115)
از همان اول يك حرف بخور و دم نزن و قضيه را خاتمه بده. حالا
مىبينيم كه چطور مردم گرفتار دامهاى ابليسند، حتى آنهايى كه خود را اهل تقوا
مىشمارند، بر فرض كه تقوا هم داشته باشند اگر تذكر نباشد، در دام ابليس مىافتند.
در دلت بايد واعظى باشد كه نصيحتت كند. اينقدر مغرور و بچه صفت
نباش. مرد كسى است كه عاقبت كار را ببيند؛ مثلا در همين مورد خشم، اگر دلت را هم
خنك كردى و هرچه خواستى كردى ليكن چه آتشها كه به همين دل خنك كردنها روشن مىكنى.
چه گناهانى كه در اثر همين يك لحظه فرمانبرى شيطان پيش مىآيد.
هر مؤمنى بايد در وجود خودش وسايل تذكر داشته باشد. بعضى از
پيشينيان قبر خودشان را آماده مىكرده و در آن قرآنها مىخواندند براى اينكه ذكرى
برايشان باشد.
حزقيل از چه عبرت مىگيرد؟!
مروى است: پس از اينكه از حضرت داوود (عليه السلام) ترك اولى سر
زد و در كوهها و بيابانها گريان و نالان مىرفت، به كوهى رسيد و در آن كوه، غارى
بود كه در آنجا پيغمبر عابدى به نام حزقيل جاى داشت.
حزقيل چون صداى كوهها و حيوانات را شنيد، دانست حضرت داوود (عليه
السلام) است (زيرا هنگامى كه زبور مىخواند، همه با او همناله مىشدند) پس حضرت
داوود (عليه السلام) گفت: اى حزقيل! رخصت مىدهى بالا بيايم؟
گفت: تو گنهكارى؟ حضرت داوود (عليه السلام) گريست. به حزقيل وحى
رسيد كه داوود را سرزنش مكن بر ترك اولاى او و از من طلب كن عافيت را كه هركس را من
به خودش واگذارم البته به خطايى مبتلا مىشود. پس حزقيل دست حضرت داوود (عليه
السلام) را گرفت و به نزد خود برد.
حضرت داوود (عليه السلام) گفت: اى حزقيل! هرگز اراده گناهى
كردهاى؟
گفت: نه.
گفت: هرگز عجب در تو پيدا شده؟
گفت: نه.
گفت: هرگز ميل به دنيا و شهوات آن در خاطرت گذشته؟
گفت: بلى.
پرسيد: آن را به چه علاج مىكنى؟
گفت: به اندرون اين شكاف داخل مىشوم و از آنچه در آنجاست عبرت
مىگيرم.
حضرت داوود (عليه السلام) با او داخل آن شكاف شد، ديد كه تختى از
آهن گذاشته شده است و بر روى آن استخوانهاى پوسيده است و لوحى از آن نزد آهن تخت
گذاشته شده است.
حضرت داوود (عليه السلام) لوح را خواند، نوشته بود: من ارواى بن
شلم، هزار سال پادشاهى كردم و هزار شهر بنا نمودم و هزار دختر را بكارت بردم و آخر
كار من اين شد كه خاك، فرش من و سنگ، بالش و تكيهگاه من و مار و مور، همسايگان من
است، پس كسىكه مرا ببيند فريب دنيا نخورد
(116).
اين جريان سلطان و آن هم آخرش. بلى مؤمن بايد به خودش تلقين كند بر
فرض كه حرف شيطان و نفس و هوا را شنيدم و عقب دنيا و خوشيهايش دويدم، اين سرگرمى تا
كجاست. اگر شخص، سرگرمى زيادى براى خودش دست و پا كرد، نمىميرد؟ من كه هرچه جان
بكنم مثل اين سلطان نمىشوم، آخرش را هم كه مىبينم.
آنكه را خوابگه آخر به دومشتى خاك
است *** گوچه حاجت كه بر افلاك كشى ايوان را
غرضم تذكر است. اگر انسان خودش را رها كرد و تذكر نداد، ول مىشود.
بايد مانند كوه باشد نه مثل كاه كه با وسوسهاى شيطان را دنبال كند بلكه بايد چشم
از زرق و برق ظاهرش بپوشد و آخر كارش را ببيند.
عبرت گرفتن از گورستان
به هر حال، بايد واعظى در وجود خودت باشد. اينقدر كه در شرع مقدس
براى زيارت اهل قبور سفارش شده، به خصوص قبر والدين براى چيست؟ از همينجا هم كه
فاتحه بخوانى به آنها مىرسد، صدقه از هرجا بدهى آنها بهره مىبرند ليكن مىفرمايد:
سر قبر پدرت برو كه محل استجابت دعاست.
عمده نفع آن براى خود تو است كه متذكر شوى. پدرت نماند تو هم
نخواهى ماند. دير يا زود به او ملحق مىشوى. فريب دو روزه دنيا را نخور. وساوس را
به خودت راه نده و خلاصه متذكر باش.
در حالات صديقه كبرى فاطمه زهرا (عليه السلام) دارد كه:
پس از پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) در اثر سختيهايى كه
به او رسيد، بيمار شد، معالوصف دوشنبهها و پنجشنبهها از اميرالمؤمنين على (عليه
السلام) اذن مىگرفت و به احد بر سر قبر عمويش حمزه و شهداى احد مىرفت
(117).
خود پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) هم در مرض موت با اينكه تب
داشت و نمىتوانست برود، باز مىفرمود: زير بغلم را بگيريد و
مرا به قبرستان بقيع ببريد.
خداوند! ما را هم اهل ذكر و تذكر قرار ده!
جلسه پانزدهم: اقسام سهگانه
امور
ان الذين اتقوا اذا مسهم طئف من الشيطن
تذكروا فاذا هم مبصرون
(118).
شب گذشته در باب ركن دوم از اركان استعاذه تذكراتى بيان گرديد.
امشب هم معناى ديگرى براى تذكر در برابر وساوس ابليس ذكر مىگردد.
در حديث صحيحى كه از خاتم الانبياء محمد (صلى الله عليه و آله
وسلم) مروى است و محدثين عامه و خاصه آن را نقل كردهاند اين است:
و انما الامور ثلاثة: امر بين رشده فيتبع و امر بين غيه
فيجتنب و امر... بين ذلك
(119).
خاطرههايى كه به قلب مىگذرد كه كارى را انجام يا ترك كند، از اين
سه قسم بيرون نيست: يا كارى است كه خوب بودن آن روشن است، خاطرهاى است رحمانى و در
آن رشد و صواب و صلاح است. اگر چنين خاطرهاى به قلبت گذشت كه هيچ جاى شبههاى
نيست، آن را دنبال كن و تصميم بگير و به مرحله عمل درآور، نظير واجبى از واجبات.
يا خاطرهاى است كه انسان به شيطانى بودنش اطمينان دارد. اگر چنين
است ترديدى در تركش نيست؛ يعنى پس از خاطره آن را اراده نكند
تذكروا مىفهمد از شيطان است؛ چون به احكام الهى آشناست، مىفهمد اين گمراهى
است، خاطره را رد مىكند: فاذا هم مبصرون.
قسم سوم هم داريم؛ خاطرههايى كه انسان حيران است آيا از رحمان است
يا از شيطان؟
بيشتر مباحات كه انسان نمىفهمد از كجا به قلب او گذشته است، در
اين قبيل موارد چه بايد كرد؟
آنهايى كه مرتبه كامل تقوا را پيدا كردهاند مانند ياقوت سرخ،
عزيزند. دل روشنى دارند كه به نور تقوا حس مىكنند. دلش متوجه مىگردد كه اينكار
خوب است يا بد. مبصر است و ترديدى برايش پيدا نمىشود.
در اين كار، نور يا ظلمت را تشخيص مىدهد: البته وظيفه آن عده انگشت شمار برايشان
معلوم است.
ولى اكثر خلق كه به اين حد از كمال نرسيدهاند
و مراتب نازله تقوا را دارند، اينها هم تذكروا تا يقين
نكنند اين خاطره رحمانى است، آن را دنبال نمىكنند، هرچند ظاهرش كار خوبى است ليكن
ممكن است خرابيهايى داشته باشد، به ايمانش صدمه بزند و او را در خطرهايى بيندازد
قف عند الشبهه در جايى كه نمىدانى اين لقمه حرام است
يا حلال، يا اين خاطره شيطانى است يا رحمانى، صبر كن تا مطمئن شوى.
براى رفع حيرت، امورى در شرع مقدس از ائمه هدى
(عليه السلام) رسيده كه بايد به گوش اهل تقوا برسد و به آن عمل كنند. از جمله
ميزانى كه رسيده اين است: هركارى كه ديدى نفست با آن موافق است
بدان شيطانى است وگرنه رحمانى.
بعضى از كارهاست كه ميل نفس همراه آن است؛ مثلا
سفرى پيش آمده نمىداند رضاى خداست يا شيطان. گاه مىشود كه فوقالعاده از اين سفر
خوشش مىآيد، بداند كه اصل القاى اين خاطره از ناحيه كثيفى است كه مىخواهد تو را
در اين سفر به حرامى بيندازد يا واجبى از تو فوت شود؛ ولى اگر ديدى نفست به آن مايل
نيست، بدان رحمانى است و آن را بجاآور كه خوب است.
ضمناً بدانيد اين ميزان هم نه طورى است كه
مردمان عادى طبقش عمل كنند؛ چون اكثر خلق در رشته هواپرستى هستند، چكارشان به اين
حقايق!
استخاره،
راهنما و درمان ترديد
رواياتى هم رسيده كه اگر بر سر دو راهى قرار
گرفتى و ندانستى خاطره رحمانى است يا شيطانى، با استخاره
از پروردگار عالم مطلب روشن مىگردد.
استخاره؛ يعنى طلب خير؛
طلب الخيرة من الله. پروردگارا! من حيرانم و نمىدانم اين كار رضاى تو است
يا نه، تو خود رضاى خويش را برايم پيشآور؛ البته اين حالت، دعا لازم دارد، استخاره
در حقيقت دعاست.
مسلمانان چقدر عادت زشتى پيدا كردهاند. شخصى
مىخواهد فلان معامله را بكند استخاره مىكند كه اگر منفعت فراوانى مىبرد خوب
بيايد. اينكه استخاره نشد. در حالىكه عرض شد استخاره دعا است كه خدا خيرش را
برايش پيش آورد.
استخاره امام
حسين (عليه السلام) بر سر قبر پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم)
مانند ابى عبدالله الحسين (عليه السلام) كه بر
سر قبر پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) آمد و پس از گريه فراوان، عرض كرد:
پروردگارا! تو شاهدى كه من مىخواهم امر به معروف و نهى از
منكر كنم. تو رضاى خودت را براى من پيش آور.
اين بود كه در عالم واقعه رسول خدا (صلى الله
عليه و آله وسلم) خيرش را برايش تعيين فرمود كه بايد به كربلا بروى.
و بهتر آن است كه به مولاى خود امام
زينالعابدين و سيد الساجدين (عليه السلام) اقتدا كنى. دعاى استخاره آقا را در
صحيفه بخوان. عرض مىكند:
پروردگارا! هرگاه دو خاطره
در دلم خطور مىكند، كارى است كه رضاى تو در آن است و كارى است كه سخط تو در آن
مىباشد (و رضاى شيطان در آن است)، خدايا اراده مرا بر طبق رضاى خودت بگردان
(120).
استخاره با
تسبيح يا قرآن
اگر چنانچه به اين امور رفع حيرت نگرديد،
اينجا براى رفع حيرت مانعى ندارد. آنچه در روايات رسيده با تسبيح يا قرآن رفع حيرت
مىكند؛ اما به دو شرط: يكى حالت دعا بايد باشد؛ يعنى حالش اين باشد كه خدايا! به
بركت قرآن مجيد، رفع حيرت از من بشود.
ديگر آنكه شرط اساسى فهميدن مطالب و آيات قرآن
و مناسبتش با موضوع مورد استخاره است.
داستانى جالب
از استخاره
در اصفهان يكى از اعلام به مرض حصبه مبتلا شد.
پس از مداوا و اوان پرهيز بود كه بايد مخصوصاً از زياده روى در خوراك پرهيز كرد
وگرنه حصبه عود مىكند.
يك نفر از اعيان اصفهان، علما از آن جمله ايشان
را دعوت مىكند. سفره رنگين را پهن مىكنند كه در آن انواع خوراكيها موجود بود. در
اين حال اين بزرگوار مردد مىشود چه كند، اگر نخورد، هم به خودش سخت ميگذرد، هم به
صاحبخانه بر مىخورد و اگر هم بخورد كه خوف ضرر است.
بالأخره با قرآن مجيد براى خوردن استخاره كرد،
آيه شريفه: ثم كلى من كل الثمرت...
(121)
آمد كه مضمونش آن است كه وحى تكوينى به زنبور عسل رسيد كه از هر ميوه بخور.
اين بزرگوار هم فوراً آستين را بالا زد و از
انواع خوردنيها مشغول شد آن هم چه خوردنى. كسىكه چند روز در پرهيز بوده حالا به
چنين سفره رنگين رسيده است. اجمالا در همان مجلس نعشكش آوردند و او را بيرون بردند
و آخرش همان سفره به قيمت جانش تمام شد.
بعدا كه گفتگو شد كه استخاره چه بود؟ يكى از
علما گفت: آيه راجع به زنبور عسل است. ببينيد او چقدر مىخورد.
اگر اين آقا هم از هر كدام يك ذره خورده بود. ضررى به او نمىزد.
غرضم استخاره با قرآن مجيد و استفاده مطلب از
آن، قدرى مشكل است. بلى اگر حالت دعا و فهم مطالب و قدرت بر استفاده از آيات را
داشته باشد كه خير و شر را تميز دهد، ممكن است.
قرآن براى
استخاره نازل نشده
قرآن مجيد كه براى استخاره نازل نشده، براى
معرفت است. راه و رسم بندگى را نشان مىدهد. نه اينكه ببينم در اين معامله سود
مىكنم، يا حوض خانه را عوض كنم، اين فال به قرآن است.
ميزانى كه به دستت دادهاند نه مىفهمى و نه
عمل مىكنى. ميزان اول كه گفتيم هرچه بر نفست گران است خير و رحمانى است، پول خرج
كردن در راه خدا را زير بار نمىرود؛ البته منكر استخاره به قرآن به دو شرط مذكور
نيستيم.
پس از نماز، ضمن تعقيب بخوان:
اللهم اهدنى من عندك.
خدايا! مرا از جانب خودت
هدايت كن، نه اينكه تنها به قصد ثواب بخوانى. نه، بلكه جدا از روى انشا و
قصد معنا آن را بخوان: خدايا! من در وادى هلاكت نيفتم. خدايا!
تو دلم را نگاهدار خاطرههاى شرى كه پيدا مىشود، آن را دنبال نكنم.
آتيه بينى از
قرآن غلط است
بعضى از استخارهها و فال گرفتنها به قرآن غلط
است. اينها آتيه بينى است؛ مثلا مادر مىخواهد دخترش را شوهر دهد، استخاره مىكند
ببيند پيش آمدش چه مىشود. در خانه فلان آقا مىرود مىگويد بد است، دلش آرام
نمىگيرد. جاى ديگر مىرود، مىگويد خوب است، آنوقت مىگويد:
اينچه جور مىشود؟ يكى مىگويد خوب و ديگرى مىگويد بد است!.
اصلا كدام روايت به تو دستور داده كه اين كار
را بكنى؟ دستور شرع را بفهم كه چه مىفرمايد.
تأليفاتى در
استخاره
علامه مجلسى (رحمةالله) غواص بحار علوم آل محمد
(صلى الله عليه و آله وسلم) ، كتاب مستقلى در موضوع استخاره نوشته به نام
مفاتيح الغيب و روايات رسيده را جمع نموده است. بعضى از
علما هم رسالاتى در اين زمينه نوشتهاند ليكن مردم از حقيقت مطلب بىخبرند.
مرحوم مجلسى در اول كتاب مزبور پس از نقل چند
روايت در مدح و لزوم استخاره؛ يعنى در تمام امور، طلب خير و صلاح از خداوند نمودن،
مىگويد:
بدان كه استخاره چند نوع است:
اول آنكه: در هر امرى كه اراده نمايد، به
خداوند متوسل شود و خير خود را در آن امر از او خواهد. و بعد در آنچه پيش آيد از
واقع شدن يا نشدن آن امر، راضى و دلخوش باشد و بداند كه خيرش در همان است كه پيش
آمد، بوده است.
دوم آنكه: بعد از طلب خير از خدا كردن، به دل
خود نظر كند و آنچه به خاطرش افتد، به آن عمل كند.
سوم آنكه: بعد از طلب خير از خدا، با مؤمنى
مشورت كند و به آنچه آن مؤمن مىگويد عمل كند.
چهارم آنكه: استخاره به قرآن، يا تسبيح، يا
رقاع، يا بنادق، به تفصيلى كه گفته خواهد شد.
سپس مىگويد: بيشتر احاديث
استخاره دلالت بر قسم اول مىكند و بعضى از علما مانند مفيد و محقق و ابن ادريس در
قسم چهارم تأمل دارند.
تا اينكه گويد: حق آن است
كه چون احاديث در باب هر يك وارد شده، انكار نمىتوان كرد؛ اما عمده استخاره، آن سه
قسم اول است كه در اين زمانها متروك شده است.
هنگام امتحان مدارس كه مىشود، مكرر جوانهايى
مىآيند كه آقا يك استخاره بگيريد ببينيد قبول مىشوم يا نه؟
اجمالا آنچه در شرع است مىگوييم شما هم به
غايبين برسانيد، اين راه غلط را ترك كنند و دين را با خرافات آلوده نكنند.
تأكيدات
رسيده درباره استخاره
استخاره از موضوعاتى است كه خاتمالانبياء محمد
(صلى الله عليه و آله وسلم) بنا به روايات عامه و خاصه راجع به آن تأكيد زياد به
امت فرموده كه: در هر كارى - چه كوچك و چه بزرگ - استخاره را
ترك نكنيد.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) مىفرمايد:
در سفر يمن كه به امر پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم)
مىرفتم، از جمله سفارشات پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) اين بود كه فرمود:
ياعلى! در اين سفر در هيچ جا استخاره را ترك نكن.
ما حار من استخاره و
لاندم من استشار
(122).
هركس با استخاره كارى را
انجام داد، حيران و سرگردان نشود و هركس در كارى مشورت كرد، پشيمان نگردد.
بلكه هر امامى به امام ديگر، به استخاره سفارش
مىفرمود؛ چنانچه به قرائت قرآن سفارش مىفرمود.
لزوم فهميدن
معناى استخاره
اين استخاره كه اينقدر سفارش شده، نه معنايش
اين است كه با تسبيح، يك و دو كن، يا قرآن را باز كن بلكه معنايش - چنان كه گذشت -
طلب الخيرة من الله است. هر كارى كه مىخواهى بكنى، از
خدا بخواه و بگو هرچه خير و رضاى تو است براى من پيشآور.
آنگاه در كيفيت اداى اين حال و دعا روايات
مختلف است: يكى اينكه در امور جزئى هفت مرتبه بگويد:
استخيرالله، يا استخيرالله برحمته خيرة فى عافية. و اگر چنانچه مهم باشد؛
مثلا سفرى يا معاملهاى يا جراحى يا چيز ديگر مهمى است، يك صد و يك مرتبه بگويد،
اگر در سجده باشد بهتر است. در سجده نافله شب يا نافله نماز صبح ديگر بهتر، عمده
حالت دعاست.
و در روايت ديگر حضرت زينالعابدين (عليه
السلام) در امور جزئى كه مىخواست اقدام بفرمايد، ده مرتبه مىفرمود:
استخير الله برحمته خيرة فى عافية و در امور مهم كه در
چند روايت ذكر شده، نظير سفر عمره، خريد غلام، دويست مرتبه مىفرمود.
خلاصه، خيلى سفارش شده - كه در سجده كه حالت
قرب تو به پروردگارت مىباشد - از خدا خير خودت را بخواه. حالا اگر شخص به همين
رويه عمل كرد و ترديدى نداشت، كار را انجام دهد و اگر دو دل است بالأخره براى رفع
حيرت به طرقى كه در شرع معين شده مراجعه نمايد.
مشورت براى
رفع حيرت
مهمترين آنها مشورت است كه نص قرآن مجيد است:
...و شاورهم فى الأمر...
(123)؛
البته نه با هركس بلكه با كسى كه:
اول: عاقل و زيرك باشد؛ بنابراين، با سفيه
مشورت غلط است.
دوم: ديندار باشد. با شخص لاابالى در امر دين
نمىشود مشورت كرد. كسىكه با خدايش خيانت مىكند، چطور به تو خيانت نمىكند؟!
سومين شرطش اين است كه: به تو محبت داشته باشد.
پس با دشمنت يا كسىكه دلسوزىاش به حال تو معلوم نيست، مشورت منما.
چهارم آنكه: بتوانى رازت را با او در ميان
گذارى، مگر مىشود به هركس راز گفت؟
اگر چهار شرط را دارا بود، مطلب را با او بگو،
خدايى كه با او طلب خير كردى، صلاحت و خيرت را به زبان او به تو مىفهماند.
مشورت نمودن
ائمه (عليه السلام)
مجلسى (رحمة الله) از حضرت رضا (عليه السلام)
روايت كرده كه فرمود:
پدرم موسى بن جعفر (عليه السلام) (با اينكه
اعقل خلق بود) گاه مىشد كه با يك نفر غلام مشورت مىفرمود؛ مثلا معاملهاى
مىخواست بكند، از غلام صلاح انديشى مىكرد، اگر مصلحت مىدانست آقا انجام مىداد.
به حضرت گفته شد: شما امام هستى و طرف مشورت
شما غلام است؟؛ يعنى خود شما از هركس بهتر به حقيقت امر واقف مىباشى. فرمود: آيا
نمىدانى كه ممكن است خداى من، خير مرا به زبان او جارى كند
(124).
بنابراين، بايد رويه پيغمبر و ائمه (عليه
السلام) و همچنين دستور صريح قرآن مجيد را در امورى كه شخص دو دل است، به كار برد.
استخاره ذات
الرقاع
در صورتى كه مشورت ميسر نشد، يا معارض واقع
گرديد از يكى (با داشتن شرايط چهارگانه كه گذشت) پرسيدى، گفت: آرى و ديگرى گفت: نه،
بهترين طريق براى رفع حيرت كه در روايات رسيده، طريق رقاع
است كه مشهور فقها به آن عمل كردهاند و طريقه آن اين است كه روى شش رقعه مىنويسى:
بسماللهالرحمنالرحيم، خيرة من الله العزيز الحكيم لفلان بن
فلانه و به جاى فلان بن فلانه اسم خود را و مادرت را مىنويسى. آنگاه زير سه
رقعه آن مىنويسى افعل و سه تاى ديگر
لاتفعل.
اين شش رقعه را زير سجاده مىگذارى و دو ركعت
نماز مىخوانى، پس از سلام نماز (يا به روايتى در سجده آخر) در سجده يك صد مرتبه
مىگويى: استخيرالله برحمته خيرة فى عافية. وقتى كه
فارغ شدى، رقعهها را درهم كن كه ندانى، آنگاه يكىيكى بردار، اگر سه
افعل پشت سر هم آمد كه خيلى خوب است، اگر سه
لاتفعل معلوم است كه بد است و اگر درهم آمد تا پنج عدد
بردار، اگر سه افعل و دو لاتفعل
شد، ميانه خوبى است و اگر سه لاتفعل و دو
افعل شد، ميانه بدى است؛ البته رقاع هم انواعى دارد و
آنچه گفتيم براى نمونه كافى است.
و اگر مجال ندارد، با حال حضور و دعا و همچنين
فهم آيات و تطبيق با مورد استخاره با قرآن؛ يعنى رفع حيرت و تعيين خير و صلاح نيز
مانعى ندارد.
شيخ طوسى در تهذيب روايت كرده است كه: يسع بن
عبد الله قمى به حضرت صادق (عليه السلام) عرض كرد كه من اراده مىكنم كارى را و طلب
خير از خداوند مىكنم و رأيم بر يك طرف قرار نمىگيرد.
حضرت فرمود: نظر كن هنگامى كه به نماز بر
مىخيزى؛ زيرا دورترين حالالت آدمى از شيطان، حالتى است كه به نماز مىايستد، پس
ببين چه چيز در دلت مىافتد، آن را بگير و (يا) بگشا مصحف را پس نظر كن به سوى اول
چيزى كه مىبينى در آن.
كيفيت
استخاره براى ديگرى
آنچه در زمان ما مرسوم است كه بالاى قرآنها خوب
يا بد نوشته يا نزد عالمى مىآيند كه براى ما استخاره كن، علامه مجلسى مىفرمايد:
براى نمونه ما يك روايتى نداريم كه يك نفر از شيعيان خدمت امام
آمده باشد كه آقا براى من با قرآن استخارهاى كنيد. اصلا بنا نبوده اين كار را
بكنند.
لذا بعضى از فقها استخاره براى ديگرى را اشكال
مىكنند ليكن مرحوم مجلسى و بعضى ديگر از اعلام، از باب وكالت در دعا - چون خودش
نمىتواند - از جهت اجابت خواهش مؤمن، ديگرى قرآن را باز مىكند، اگر حال دعا داشته
باشد و معنايش را بفهمد.
بسيارى از فقها اصل استخاره با قرآن را صحيح
نمىدانند. اگر ترديد ندارى جاى استخاره نيست بلكه جاى توكل و انجام كار است
...فاذا عزمت فتوكل على الله...
(125).
بلى اگر دو دل هستى، به همين ترتيبى كه ذكر شد، يا با الهام، يا مشورت، يا رقاع و
در مرتبه آخر، با قرآن اگر حال دعا و فهم باشد و با تسبيح هم عيبى ندارد.
نكتهاى كه درباره آن پافشارى داشتيم،
طلب خير از خدا كردن بود كه حقيقت استخاره مىباشد.