حيلههاى شيطانى
مروى است وقتى كه آيه: و الذين اذا فعلوا
فحشة أو ظلموا أنفسهم...
(84)
نازل شد: كسانى كه گناه كنند سپس توبه كنند، آمرزيده مىشوند،
شيطان نعرهاى زد، جوجههايش اطرافش جمع شدند كه چه شده است مىنالى؟
گفت: چرا ناله نكنم؛ اينقدر زحمت مىكشيم تا
گناه كنند آن وقت توبه مىكنند و زحمتهاى ما به هدر مىرود.
هركدام از ابالسه چيزى گفتند و مورد تصويب واقع نشد. خناس گفت:
راهش اين است كه ما كارى كنيم كه در راه توبه نيايند و موفق به
توبه نشوند.
بلى يكى مىگويد: من جوانم، من سالمم، هنوز پير نشدهام، هنوز در
بستر نيفتادهام و اصلا به فكر توبه نمىافتد.
امام سجاد (عليه السلام) است كه ناله مىكند:
و من عدو قد استكلب على. اى خداوندى كه تو يار و مددكار هر بيچاره و
درماندهاى هستى! ياعون كل ضعيف، كيست از من بيچارهتر
(85).
شيطان سگ صفت به من حمله مىكند. از طرف ديگر زرق و برق دنيا مرا
به خود مىكشاند و هوا و هوس خود من هم از داخل نمىگذارد: و
اغوثاه من هوى قد غلبنى.
خواندن دعاى غريق در زمان غيبت
وقتى امام صادق (عليه السلام) از زمان غيبت امام عصر - عجلالله
تعالى فرجهالشريف - خبر مىدهد و مفاسدى كه در اين دوره پر فتنه است، كه اگر كسى
با ايمان بميرد ملائكه به شگفت مىآيند.
راوى عرض مىكند: اگر كسى در آن زمان باشد چه
كند؟.
فرمود: دعاى غريق بخواند: يا الله! يا رحمن!
يا رحيم! يا مقلب القلوب! ثبت قلبى على دينك
(86).
ولى راستى كسى خود را غريق و بيچاره مىبيند؟ مخصوصا در اين
دورهاى كه شياطين شادند، دلى را نگذاشتهاند كه صيد نكرده باشند. خداوند! تو دلهاى
ما را از شر شياطين محفوظ بدار.
جلسه دهم: پاسخ به يك پرسش مهم
ان الذين اتقوا اذا مسهم طئف من الشيطن تذكروا فاذا هم مبصرون
(87).
از عرايض شبهاى گذشته مسلم گرديد كه ركن اعظم استعاذه، تقواست كه
اگر مخالفت شيطان و متابعت رحمان در شخص، ملكه نباشد، استعاذه معنا ندارد و در دام
شيطان است.
اينجا جاى پرسش است. ممكن است بعضى بگويند اگر تقوا داشته باشد،
استعاذه ديگر براى چه؟ اين شخص كه گناهى نمىكند، خطايى از او سر نمىزند، ديگر
استغاثه به خدا از شر شيطان مورد ندارد.
جواب آن است كه: امر به عكس است. استعاذه براى اهل تقواست. آنكه
ملكه تقوا دارد، دائما پناه به حق مىبرد كه مبادا شيطان به دلم راه پيدا كند.
كسىكه تقوا ندارد، از شيطان جدا نيست تا استغاثه كند كه نكند به دلم راه پيدا كند.
او در دلش هست و شخص، متحرك شيطان است.
كسىكه شيطان در دلش نيست و در دار رحمان است، بايد از دستبردهاى
ابالسه به خدا پناه ببرد؛ زيرا شياطين كه شخص را رها نمىكنند. دائما در كمينند تا
به هر طورى شده راهى پيدا كنند، مؤمن بايد مراقب باشد مبادا ناگهان راه پيدا كنند.
اگر يك آن غافل شد، دشمن قوى است، ممكن است در همان لحظه راه پيدا كند.
شيطان حيلههايى مىكند كه در دل مؤمن راه بيابد. در روايت چنين
رسيده كه: 99 راه خير براى مؤمن متقى پيش مىآورد كه در صدمى
آن او را در شر بيندازد. راهنماى همينكارهاى خير هم شيطان است. براى شر بعدى به
قدرى دقيق است كه امام (عليه السلام) در دعا عرض مىكند: پروردگارا! به من در دينم
بصيرتى عنايت فرما و بصيرة فى دينى، اين كارى كه
مىخواهم انجام دهم مبادا شيطان مرا وادار كرده باشد كه در شر بيندازدم.
مثلا منزل بستگانت عقد است. شيطان به دلت القا مىكند: رحم است.
اجابت رحم لازم وصلهاش واجب است. آماده مىشوى كه به مجلسشان بروى. وقتى كه وارد
مىشوى مىبينى نر و ماده با يكديگر و موسيقى و مطرب مىنوازد ووو. دينت مىگويد:
برخيز و برو. شركت در چنين مجلسى با چنين وضعى حرام است. اما شيطان مىگويد:
مجلسشان بهم مىخورد. ناراحت مىشوند. قطع رحم مىشود!(پس بمان).
از راه قدس تو را مىنشاند تا كمكم تو را آلوده كند. از اول خير
پشت سر خير به تو القا مىكند. تا بالأخره تو را به حرام بكشاند.
گاه مىشود كه شيطان به دلت نيت مستحبى را مىاندازد براى اين كه
تو را از واجبى باز دارد؛ مثلا زيارت حضرت رضا (عليه السلام) بسيار خوب است. تو را
تشويق به رفتن مىكند ليكن بچهها يا مادرت را بىسرپرست و عائلهات را كه واجب
النفقهاند رها مىكنى؟
يا مثلا واجبى را پيشنهاد مىكند كه از تو واجب اهم فوت گردد.
گاه مىشود شخص را در مستحبى مىاندازد تا حالت نفرتى از عبادات در
او پيدا گردد؛ مثلا در دلش مىاندازد زيارت كربلا اگر بروى تمام گناهانت آمرزيده
مىشود و اسباب خير و بركت در جان و مال و سعادت دنيا و آخرت تو است. قاچاقى هم اگر
بروى ثوابش بيشتر. تو به اميد ابىعبداللهالحسين (عليه السلام) برو.
آنجا كه رفت تله مىافتد. در زندان كه افتاد مىگويد: كاش قدمم
خرد شده بود و نيامده بودم.
از اول او را به مستحب وا مىدارد؛ ولى آخرش انكار قلبى نسبت به
اين عبادت مهم پيدا مىكند.
لزوم روشنايى در دين خواستن از
خداوند
بلى غير از استعاذه راهى ندارد و آن هم براى اهل تقواست كه بايد از
دستبرد شيطان بترسند از اينكه آنها را از راه عبادت، منحرف كند. از خدا بخواهيد كه
به شما بفهماند اين كار خيرى را كه مىخواهيد انجام دهيد، شيطانى است يا رحمانى.
گاه مىبينى ظاهرش هم خيلى خوب است ليكن باطنش خراب است.
براى روشن شدن مطلب كه شيطان از راه عبادت ممكن است مؤمن را فريب
دهد، روايتى يادآورى مىشود:
در بحارالأنوار از اصول كافى از حضرت صادق (عليه السلام) نقل
مىكند به اين مضمون كه: در زمان سلف، عابدى بوده كه خود را سرگرم عبادت اطاعت حق
نموده، به قدرى در عبادتش كوشا بوده كه شيطان هرچه كرد او را در عبادتش سست كند
نتوانست. نعرهاى زد و بچههايش اطرافش جمع شدند.
گفت: از دست اين عابد عاجز شدهام، آيا شما راهى سراغ داريد؟
يكى گفت: من او را وسوسه مىكنم كه به شهوت آيد و زنا كند.
گفت: اين فايده ندارد؛ زيرا اصلا ميل به زن در او كشته شده است.
ديگرى گفت: از راه خوراكيهاى لذيذ او را مىفريبم تا به حرامخورى و
شراب بكشد و او را هلاك كند.
گفت: اين هم فايده ندارد؛ زيرا در اثر رياضت چند ساله، شهوت خوراك
نيز در او كشته شده است.
سومى گفت: از راه عبادت، همان راهى كه در آن است مىتوانم او را
بفريبم.
گفت: آرى مگر از راه مقدسى كارى كنى.
بالأخره نتيجه اين دارالشورى اين شد كه خود همين شيطانك مأموريت
پيدا كرد (در اغلب متدينين از همين راه و نظايرش وارد مىشود) شيطانك آمد به صورت
بشرى ممثل شد و بين زمين و آسمان مقابل اين عابد سجاده انداخت و مشغول نماز شد.
عابد ديد عجب! عابدتر از او پيدا شده كه در اين مقام به نماز
ايستاده و اصلا خستگى احساس نمىكند.
بالأخره گفت: بروم از او بپرسم چه كردهاى كه به اين مقام رسيدى.
شيطانك سرگرم بود و اصلا اعتنايى به عابد نمىكرد، تا سلام نماز
مىداد فورا به نماز بعدى سرگرم مىشد. تا بالأخره عابد او را قسم داد كه فقط سؤالى
دارم جواب مرا مده. شيطانك صبر كرد و عابد پرسيد چه كردى كه به اين مقام رسيد؟!
گفت: من كه به اين مقام رسيدم به واسطه گناهى بود كه مرتكب شدم و
توبه كردم و حالا هر وقت متوجه آن گناهم مىشوم توبه مىكنم و در عبادت قوىتر
مىشوم و صلاح تو را همچنين مىبينم كه بروى زنا كنى و بعد توبه كنى تا به اين
مقام برسى.
عابد گفت: من چطور زنا كنم اصلا راه اين كار را آشنا نيستم و پول
هم ندارم.
شيطانك دو درهم به او داد و نشانه محله فاحشه را در شهر به او داد.
عابد از كوه پايين رفت و به شهر داخل شد و از مردم سراغ خانه فاحشه
را مىگرفت، مردم گمان مىكردند كه مىخواهد او را اندرز دهد، وقتى كه بر فاحشه
وارد شد، پول را به او عرضه داشت و تقاضاى حرام كرد.
اينجا لطف خدا به يارى عابد مىآيد و به دل فاحشه مىاندازد كه او
را هدايت كند.
زن به سيماى عابد نگريست، ديد زهد و تقوا از آن مىبارد، آمدنش به
اينجا عادى نيست.
از او پرسيد: چطور شد اينجا آمدى؟ گفت: چكار دارى، تو پول را بگير
و تسليم شو!
زن گفت: تا حقيقت را نگويى تسليم تو نمىشوم.
بالأخره عابد ناچار جريان را گفت.
زن گفت: اى عابد! هر چند به ضرر من است، ولى
بدان! اين شيطان بوده كه تو را به سوى من راهنمايى كرده است.
عابد گفت: او به من قول داده كه به مقام او
برسم، نه چنين است كه تو مىگويى.
گفت: اى عابد! از كجا كه پس از زنا كردن توفيق
توبه بيابى يا توبهات پذيرفته شود. از آن گذشته، پارچه پاره نشده بهتر است يا پاره
شده دوخته و وصله كرده شده؟! اين شيطان بوده كه تو را فريفته است.
عابد باز نپذيرفت. زن در آخر كار گفت: من
اينجا هستم و براى شغلم آمادهام. تو برگرد اگر ديدى همان جاست و همين طور سرگرم
عبادت است برگرد و اگر ديدى اثرى از او نيست، بدان كه شيطان بوده است.
البته دزد تا شناخته شد فرار مىكند. تا مؤمن
فهميد وسوسه شيطان است، شيطان در مىرود.
وقتىكه برگشت ديد كسى نيست، دانست كه اين
ملعون او را در چه دامى مىخواست بيندازد. اين بود كه براى زن فاحشه دعا كرد. مروى
است كه شب آخر عمر زن فاحشه بود و از دنيا رفت. صبح به پيغمبر آن زمان وحى رسيد به
تشييع جنازه او برو! عرض كرد: پروردگارا! او يك فاحشه معروفه بود. وحى رسيد چون
بندهاى را كه از در خانه ما گريخته بود برگردانيد، سبب نجات بنده ما گرديد، ما هم
او را نجات داديم
(88).
وعظ خيلى قيمت دارد تا بتوانيد گناهكارى را از
گناه باز داريد توبهاش دهيد. خدا شكور است. تلافى مىفرمايد. خودت را هم پاك
مىكند.
حيرانم! از يك طرف به مكايد ابليس و سستى
خودمان نگاه مىكنم، عاقبت كارمان به كجا مىكشد؟ آيا جان سالم به در مىبريم يا
نه؟ اما اگر فضل او يار شود، اميد است ما هم نجات يابيم: يا
راحم كل ضعيف! اذا رأيت مولاى ذنوبى فزعت و اذا رأيت كرمك طمعت
(89).
جلسه يازدهم:
ابليس در كمين مردم و انبيا (عليه السلام)
ان الذين اتقوا اذا مسهم طئف من الشيطن تذكروا
فاذا هم مبصرون
(90).
كلام در موضوع استعاذه بود كه استعاذه مال اهل
تقواست وگرنه كسانى كه پرهيزگار نيستند، شيطان در وجود آنهاست و به حركات او
متحركند، ديگر از كى فرار كنند؟ فرار از شيطان براى كسى است كه اهل تقوا شده، آنگاه
شيطان به اطراف دلش طواف مىكند، فورا شخص به ياد خدا مىافتد و مىبيند كه وسوسه
شيطان است و فرار مىكند.
آنكه اهل تقواست، مواظب است حرامى از او سر
نزند. واجبى از او فوت نشود. اگر طائف شيطانى به دلش نزديك شد، دام شيطان را
مىفهمد و استعاذه مىكند، تا تله را ديد فرار مىكند.
اهل تقوا كه در اثر تقوا به ياد خدا مىافتند،
به نور بصيرت و معرفت مىفهمند كه اين دام است.
غرضم كلمه مبصروناست؛
يعنى بينايانند. مىفهمد كه وسوسه است و تا فهميد، كار تمام است؛ يعنى فرار مىكند.
عمده اين است كه شخص خودش روشن شود. وساوس چه در باب اعتقادات، چه اخلاقيات و چه
عبادات (فرق نمىكند).
گفتگوى حضرت
عيسى (عليه السلام) با ابليس
رشتهاى از وسوسه در باب اعتقادات است كه شيطان
از پيغمبران نيز طمع نمىبرد منتها به آنها دستبردى ندارد.
1. مروى است كه: شيطان جلو مسيح (عليه السلام)
ممثل شد در حالىكه حضرت در قله كوهى بود. گفت: يا روحالله! اگر از اين كوه بيفتى
خداى تو مىتواند تو را نگهدارد؟
گفت: البته.
گر نگهدار من آن است كه من مىدانم
*** شيشه را در كنف سنگ نگه مىدارد
گفت اگر راست مىگويى خودت را پرت كن تا خدايت تو را نگهدارد.
عيسى (عليه السلام) دانست كه وسوسه اين ملعون، مغالطه و غلط كارى
است لذا فرمود: ملعون! مىگويى خدايم را امتحان كنم؟ خود اين حرف غلط و شيطانى است.
من يقين دارم خدايم مىتواند، حالا براى اينكه خدايم را امتحان كنم مىتواند يا
نه، خودم را پرت كنم؟! ديگر آنكه همان كسىكه مرا آفريده، از اين كار مرا نهى
فرموده است. خودكشى و انتحار حرام است. بلى اگر بدون اختيارت بيفتى و اراده حق تعلق
بگيرد كه تو زنده بمانى تو را نگاه مىدارد
(91).
2 - مروى است كه: بار ديگر شيطان به مسيح (عليه السلام) گفت: يا
روحالله! تويى آن خدايى كه مرده را زنده مىكنى! تويى آن خدايى كه از امور نهانى
خبر مىدهى و...؟!
فورا حضرت مسيح او را نهيب كرد: ملعون! چه مىگويى؟ منم آن بندهاى
كه خداى عالم به دعاى من او (مرده) را زنده مىكند و... .
وقتى كه حضرت عيسى مسيح (عليه السلام) تمام اين وسوسههايش را رد
كرد، شيطان نعرهاى زد و از پيش مسيح (عليه السلام) فرار كرد
(92).
اين قسم وساوس اعتقادى به دل اهل تقوا مىاندازد ليكن به نور ذكر
خدا مىفهمد وسوسه شيطان است؛ مثلا چرا اين جوان مرد؟ چرا گدا شد؟ و... از اين قسم
تا طرف را در حكمت الهى به شك بيندازد تا به اصل مبدأ شك بيندازد؛ اما آنكه مؤمن
متذكر است، مىگويد: استغفرالله! من كوچكتر از آنم كه از حكمت
الهى سر درآورم نه اينكه چيزى بىحكمت، خلق شده باشد.
وسوسههاى شيطان در قضيه حضرت
ابراهيم (عليه السلام)
در باب اعمال نيز هر متقى بخواهد كار خيرى انجام دهد، شيطان آماده
است كارى كند كه اين خير از او سر نزند و اگر انجام گرفت مىكوشد بعدش آن را خراب
كند. شخص را در عجب و رياكارى بيندازد. خلاصه دشمن در كار است.
براى نمونه باز از پيغمبران عرض كنم:
در قضيه حضرت ابراهيم خليل (عليه السلام) شنيدهايد وقتى كه به او
امر شد كه بايد پسرت را قربانى كنى آن هم جوانى چون اسماعيل به سن سيزده با جمال
ظاهرى و معنوى، ايمان و معرفت، او را به منى برد تا بكشد.
شيطان به دست و پا افتاد، معلوم است اگر اين كار بشود ابراهيم
(عليه السلام) به مقام خلت مىرسد، چطور مىگذارد!
نخستين كارى كه كرد، شروع به وسوسه هاجر كرد و گفت:
من پيرمردى را ديدم دست جوانى در دستش بود و مىرفت، چكاره تو
است؟.
هاجر فرمود: او همسر من بود.
گفت: مىدانى مىخواهد چه كند؟ مىخواهد سر
پسرش را ببرد!.
هاجر فرمود: ابراهيم هيچوقت آزارش به كسى
نرسيده چطور پسر خودش را مىكشد؟!.
ابليس گفت: گمان كرده خدا به او امر كرده است.
اين مجلله تا فهميد وسوسه ابليس است گفت:
ملعون! برو اگر امر خداست عيبى ندارد.
بلى شيطان براى امتحان است تا معلوم شود كى سست است و كى مردانه.
كى ايمان به خدا و روز جزا دارد و كى در شك است؛ چنانچه صريحا در قرآن مجيد
مىفرمايد:
... براى اينكه بدانيم كى به آخرت ايمان
دارد، از كسىكه در آن در شك است
(93).
بلى هاجر زن است ليكن چه قدرت و مردانگى است، با اينكه پسر
يگانهاش آن هم چه پسرى با چه جمال و چه مكارم اخلاقى، معالوصف تا اسم خدا به ميان
مىآيد مىگويد: اگر امر خداست سمعا و طاعة راضى هستم.
شيطان آمد نزد ابراهيم (عليه السلام) و گفت:
مىخواهى چه كنى؟.
فرمود: مىخواهم او را بكشم.
گفت: تقصيرى نكرده است.
فرمود: امر خداست.
گفت: اى ابراهيم! اگر تو اين پسر را بكشى
نمىگويى سنت مىشود و ديگران نيز اين كار را مىكنند؟!.
فرمود: امر خداست.
گفت: احتمال نمىدهى كه امر خدا نباشد؟.
اينجا بود كه ابراهيم سنگى به سوى او پرتاب كرد و رمى جمرات به
اين مناسبت سنت گرديد.
اينها نمونهاى است از وساوس ابليس. مؤمن بايد متذكر باشد مبادا
وساوس ابليس او را سست كند، خصوص در مورد انفاقات كه چقدر سعى دارد اين امر واقع
نگردد.
ابليس سپس به جوان سيزده ساله جناب اسماعيل (عليه السلام) متوجه
شد، در حالى كه پشت سر پدرش حركت مىكرد. به او گفت: آقازاده!
مىدانى پدرت تو را كجا مىبرد؟.
فرمود: نه.
گفت: مىخواهد تو را ذبح كند.
فرمود: چگونه پدرم اينكار را مىكند؟.
گفت: مىگويد امر خداست.
فرمود: اگر امر خداست، جانم فداى امر خدا.
اسماعيل ديد شيطان او را رها نمىكند؛ به پدرش استغاثه كرد:
پدرجان! ببين اين كيست كه مرا رها نمىكند؟.
فرمود: اين شيطان است، اسماعيل هم او
را رمى فرمود
(94).
لزوم رمى شيطان در همهجا
آقاى حاجى! تو كه به حضرت ابراهيم اقتدا كردى و رمى جمرات نمودى،
يك عمر بايد رمى شيطان كنى، نه اينكه منحصر به همان مناسك حج باشد.
كجاست آن مردى كه در موارد خودش، رمى شيطان كند؟ كيست كه مردانه در
مقابل شيطان بايستد؟ در حال خشم، خوددارى كند. هنگام فوران شهوات حرام، جلو خودش را
بگيرد؟
گاه مىشود انسان مىخواهد كار خيرى انجام دهد، شيطان به زبان
ديگرى مىگويد: فلان كار بهتر است، مىبينيد طرف مىايستد و هيچ كدام را هم انجام
نمىدهد.
مروى است: وقتى كه حضرت ابراهيم و اسماعيل (عليه السلام) هر دو
براى اطاعت امر پروردگار حاضر شدند، پدر براى قربانى كردن فرزند عزيزش و پسر هم
براى فداشدن و پدر پير صورت جوانش را به خاك نهاد و كارد تيز به گلويش گذاشت،
ملائكه حيران شدند و بين خود گفتگو كردند كه پسر بالاتر است يا پدر؟
پدرى كه اينطور حاضر شده ميوه دلش را قربانى
كند يا پسر كه حاضر شد در عنفوان شباب، جانش را بدهد ليكن و
فدينه بذبح عظيم
(95) امتحان خودش را داد و
تقدير الهى بر اين بود كه اسماعيل كشته نشود.
پس اى مؤمن! حضرت ابراهيم (عليه السلام) از جان
فرزندش گذشت و اسماعيل از جان خودش در راه خدا صرف نظر كرد، تو هم از يك مس به
اجنبيه و نظر حرام و لقمه حرامى صرف نظر كن. مقامات معنوى و درجات الهى كه مفت
نمىشود: نابرده رنج گنج ميسر نمىشود. به خواست من و
شما و ديگران نيست. هركس كار زشتى كرد، جزا داده مىشود
(96).
عمل مىخواهد. مجاهده و كف نفس مىخواهد تا
برسى به مقام عبادالله الصالحين و جليس انبياى مقربين شوى.
گريستن حضرت
ابراهيم (عليه السلام)
مروى است وقتى كه ابراهيم ديد كارد نمىبرد و
معلوم شد كه حكم نسخ شده است
(97)،
خيلى متأثر شد و گريه كرد. جبرئيل نازل شد و پرسيد چرا گريانى؟ فرمود:
معلوم مىشود قابل نبودم.
به او گفت: مصلحت در
مقدمات بود كه آن را انجام دادى و از عهده امتحان برآمدى. آنگاه براى آنكه
دلش بسوزد و اجر كشته شدن فرزند داشته باشد، جبرئيل مصايب حسين (عليه السلام) را
برايش خواند.
جلسه
دوازدهم: حقيقت استعاذه
ان الذين اتقوا اذا مسهم طئف من الشيطن تذكروا
فاذا هم مبصرون
(98).
اگر كسى در اين آيه شريفهاى كه عنوان بحث است
دقت كند و در دقايقى كه در آن ذكر شده، غور نمايد، خواهد فهميد كه حقيقت استعاذه در
همين آيه شريفه است.
كسانى كه هواپرستى را كنار گذاشتند و خداپرست
شدند، از دار شيطان فرار كرده به دار رحمان رفتهاند.
كسانى كه شيطان در دلشان نيست بلكه بيرون است،
هنگامى كه اطراف قلبشان چرخى مىزند تا دستبردى كند، چون در دار رحمان است ياد خدا
مىكند، فورا برق روشنى، جستن كرده و مىفهمد وسوسه شيطان است و آن را ترك
مىنمايد.
حضرت امام زينالعابدين (عليه السلام) در دعاى
صحيفه عرض مىكند: پروردگارا! هنگامى كه ما به دو موضوع ميل
كرديم كه يكى از آن مورد خشنودى تو و ديگرى مورد خشم تو است، در يكى رضاى تو و در
ديگرى مورد خشم تو است، در يكى رضاى تو و در ديگرى سخط تو است، تو دل ما را بگردان
از آنچه ناخشنودى تو در آن است به آنچه خشنودى تو در اوست
(99).
آرى تا خدا دل را متوجه كرد، شخص بر مىگردد
ليكن اگر كسى هنوز اهل تقوا نشده شيطان در دلش حكومت دارد. چنين كسى تذكر و ياد خدا
كردنش فايده ندارد. شيطان غالب است چطور مىگذارد او بفهمد كه چه مىكند. ناچارم
براى روشن شدن مطلب حكايتى عرض كنم.
غفلت
صاحبخانه و زيركى دزد
گويند در زمان سابق كه هنوز در خانهها شمع و
پيه مىسوخت، شبى در خانهاى، دزدى راه پيدا كرد و داخل حجره شده سرگرم جمعآورى
چيزها شد.
صاحبخانه صداى پا شنيد و احتمال داد دزد در
خانه باشد. از جا بلند شد و خواست شمع را روشن كند، دزد تا فهميد صاحبخانه بلند شده
پشت سرش ايستاد، تا چراغ يا شمع را خواست روشن كند آهسته فوتى كرد و آن را خاموش
كرد.
مرتبه دوم كه خواست چراغ را روشن كند، آهسته
دستش را به آب دهان مرطوب كرد و فتيله را تر كرد كه اصلا نگيرد.
صاحبخانه نادان نفهميد كه كسى هست كه اين كارها
را مىكند، به خيال خودش نسيمى بود كه نگذاشته چراغ روشن شود. بالأخره چون ديد چراغ
روشن نمىشود و ديگر صداى پا هم نمىآيد آرام خوابيد و دزد هم به خوبى كار خودش را
كرد و رفت.
يقين بدانيد در عالم معنا هم همين است. اگر
شيطان در دل جا كرد، كجا مىگذارد كسى متذكر شود. تذكر، مال اهل تقواست. اگر تقوا
نباشد، هزار تذكر هم پيش بيايد مبصر نمىشود.
نمىبينيد در جدالها و منازعهها هنگام غضب، صد
تذكر هم پيش بيايد نمىفهمد. در دام شيطان است. در دلش جا كرده است.
هرچه در آن برايش اسم خدا و پيغمبر و امام را
بياورند فايده ندارد؛ زيرا شيطان نمىگذارد ياد خدا او را متذكر كند؛ چون تقوا
ندارد.
لزوم ترك
جدال
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله وسلم) فرمود:
كسىكه جدال نكند در حالى كه حق با او باشد، من خانهاى در
بهترين جاهاى بهشت براى او ضمانت مىكنم و اگر غير محق است و جدال را ترك كند، من
ضامنم براى او خانهاى در پستترين مراتب بهشت
(100).
كى مىتواند جدال را ترك كند؟ وقتى كه هواپرست
نباشد وگرنه شيطان نمىگذارد. اگر در همين حال بميرد در صف بندگان ابليس است.
همين نماز هم كه معلوم نيست به امر كى حركت
مىكردى، در خانه كه بودى به امر ابليس مىجنبيدى، در مسجد مىآمدى آيا به امر خدا
مىشود؟ امر شده براى خدا از خودخواهى بگذر، جدال را ترك كن تا ملكه تقوا نصيب شود،
آنگاه سبب بصيرت در نجات مىگردد.
داستان
ذوالكفل و شيطان
در بحارالأنوار در وجه تسميه
ذوالكفل - كه از پيغمبران سلف مىباشد و در قرآن مجيد
هم از او نام برده است و قبر شريفش نزديكى حله مىباشد - چنين روايت شده است:
پيش از او پيغمبرى بود به
نام يسع كه در قرآن مجيد هم نام او برده شده: ...وليسع و
ذاالكفل...
(101).
ذوالكفل از اصحاب و حوارى يسع بود. اواخر عمرش به اصحابش گفت: هر
كدامتان عهدى كه با شما مىكنم بين خود و خدا بپذيريد، وصى من خواهيد بود. عهد من
اين است كه هنگام خشم، خودتان را بگيريد و متابعت شيطان نكنيد.
جناب ذوالكفل از خود اطمينان داشت قول داد و عهد كرد كه هيچوقت
غضب شيطانى نكنم. اين بود كه به منصب نبوت رسيد و امتحاناتى هم برايش پيش آوردند و
خوب از عهده برآمد. اين را هم بدانيد هركس در هر راهى خواست مستقر شود، شيطان بيشتر
فشار مىآورد. ذوالكفل هم چون عهد كرده بود خشم شيطانى نكند، بيشتر اسباب خشم را
برايش پيش مىآورد ليكن آن جناب هم چون كوهى ايستادگى مىكرد.
روزى شيطان نعرهاى زد و بچههايش دورش جمع شدند، گفت: من از دست
ذوالكفل عاجز شدهام هرچه مىكنم او را خشمناك كنم تا خلاف عهدش بشود نمىتوانم.
شيطانكى به نام ابيض گفت: من حاضرم و او را غضبناك خواهم كرد و
بالأخره مأموريت را به او داد.
از خصوصيات اين پيغمبر اين بود كه شب اصلا نمىخوابيد و تمام سرگرم
ذكر و ياد خدا بود. روز هم تا قبل از ظهر، سرگرم كارهاى شخصى و مردم بود و قبل از
ظهر مىخوابيد و دوباره عصر سرگرم كارهاى مردم مىشد.
هنگامى كه قبل از ظهر خوابيده بود، شيطانك در را كوبيد. دربان گفت:
چكار دارى؟ گفت: مرافعه دارم. دربان به او گفت: فردا صبح بيا اينك ذوالكفل خوابيده
است.
شيطانك صدايش را با فرياد بلند كرد كه راهم دور است نمىتوانم فردا
بيايم.
بالأخره ذوالكفل از صداى فرياد بيدار شد و آمد با كمال خونسردى
فرمود: برو به مدعى عليه خود بگو فردا بيايد، من هم به كارتان رسيدگى مىكنم.
گفت: او نمىآيد. فرمود: اين انگشتر مرا ببر و براى نشانه به او
بگو ذوالكفل آن روز را نتوانست خواب رود.
شيطانك رفت و فردا همان وقتى كه ذوالكفل تازه خوابيده بود باز آمد
و مثل روز گذشته بناى داد و فرياد را گذاشت. بالأخره ذوالكفل باز بيدار شد و با
كمال خونسردى و ملايمت او را رد كرد و نامهاى نوشت به او داد كه برود و مدعى خود
را بياورد.
ابيض رفت و آن روز هم ذوالكفل به خواب نرفت و شب را هم به عبادت
بيدار بود.
روز سوم است كسىكه سه شبانه روز است نخوابيده ببينيد چقدر طبعاً
بايد مستعد خشم باشد.
شيطانك همان موقع خواب ذوالكفل آمد و قال و مقال راه انداخت و گفت
نامهات را بردم قبول نكرد حاضر شود.
و در محضر ذوالكفل صدايش را مرتب بلند مىكرد بلكه او را عصبانى
كند. بالجمله گفت: اگر خودت همين حالا بيايى كار من اصلاح مىشود.
در روايت اينطور رسيده كه به قدرى آفتاب بوده كه اگر تكه گوشتى را
مىانداختند بريان مىشد. حالا چقدر بايد جوش و خروش بزند؟!
فرمود: بسيار خوب! برويم. در آن هواى گرم مقدارى راه كه آمدند،
شيطانك ديد محال است بتواند او را به خشم بياورد، نعرهاى زد و فرار كرد
(102).
بىاثر بودن تذكر در دل انسان
بىتقوا
گاه مىشود تذكر در دلى كه تقوا ندارد، بدترش مىكند. زندقهاش را
آشكار مىكند. نشنيدهايد ملعون شقى ابنزياد هنگامى كه سر مقدس ابى عبدالله الحسين
(عليه السلام) را به دست گرفته بود، قطره خونى از آن چكيد و رانش را سوراخ كرد. سر
را به زمين گذاشت و با چوبى كه به دست داشت جسارتها كرد.
زيد بن ارقم گواهى داد كه: ابنزياد! من خود
مكرر ديدم پيغمبر (عليه السلام) اين لب و دندانها را مىبوسيد (تذكرى از اين بالاتر
مىشود؟!) اما اين بدبخت به جاى اينكه تذكرى پيدا كند، گفت: چه حيف كه پير و خرفت
شدهاى وگرنه تو را مىكشتم و بالأخره او را از مجلس بيرون كرد.
اين حقيقت اختصاص به ابنزياد ندارد، همه آنهايى كه كور و كرند،
چنينند تذكر، كوريشان را بيشتر مىكند عوض اينكه مبصر شوند.