دروغ

آية الله سيد رضا صدر

- ۲۳ -


زيان‏هاى روانى دروغ

ناراحتى درونى

روان نيز از شر دروغ در امان نيست. روان دروغ گو، از زبانش زيان‏ها مى‏بيند،از جمله از زيان‏هاى روانى كه از ناحيه دروغ، نصيب دروغ گو مى‏شود، ناراحتى‏درونى است. توضيح اين مطلب به تقديم مقدمه كوچكى نياز دارد.

راستى حقيقتى است كه وجود دارد و راست گو، آن را دريافته و خبر مى‏دهد.صورت ذهنى آن به طور طبيعى در مغز راست گو، موجود است و نيازى به محافظت‏ندارد، ولى براى دروغ حقيقتى نيست كه عكسى از آن به طور طبيعى در مغز افتاده‏باشد.

دروغ چيزى است كه ساخته و پرداخته خود دروغ گوست و قطع نظر از اين هيچ‏گونه وجودى به طور طبيعى، نه در خارج و نه در مغز براى واقع دروغ نيست، چون‏واقع ندارد. دروغ گو بايستى، نيرو به كار ببرد و بر مغز خود فشار بياورد كه مصنوع‏خيالى خود را كه همان تصور معناى دروغ باشد، فراموش نكند تا مبادا وقت ديگر آن‏را طور ديگر ذكر كند و دروغش آشكار گردد.

جوانى در مسافرخانه‏اى وارد شد و نامى براى خود گفت، روز ديگر كه صاحب‏مسافرخانه نام او را پرسيد، نام ديگرى گفت، چون فراموش كرده بود كه در آغاز چه‏نامى براى خود ذكر كرده است، در نتيجه مورد سوء ظن قرار گرفت و به دستگاه‏هاى‏انتظامى خبر رسيد و دستگيرش كردند.

از اين نظر، دروغ گويى كه مى‏خواهد دروغش كشف نشود، پيوسته در ناراحتى‏است، مبادا سخن كنونى‏اش با سخن گذشته‏اش تناقض داشته باشد. دروغ گو، هميشه‏اين بار سنگين را بايستى بر مغز داشته باشد به ويژه كسانى كه در هنگام بازپرسى‏دروغ مى‏گويند، از اين ناراحتى درونى در آزارند كه مبادا در باز پرسى آينده، سخنشان با گذشته متناقض باشد.

ولى راست گو، هيچ گونه ناراحتى ندارد و از ناحيه سخنش در آسايش مى‏باشد،چون در هنگام تكرار، همان را خواهد گفت و تناقضى به وجود نخواهد آمد، زيراصورت آن حقيقت در مغزش به طور طبيعى افتاده و در هر بار از آن خبر مى‏دهد.

ناراحتى روحى يكى از زيان‏هاى روانى است كه ممكن است زيان‏هاى ديگرى‏براى روان در پى داشته باشد.

فراموشى

فراموشى نيز يكى از بيمارى‏هاى روانى است كه دروغ گو بدان گرفتار مى‏شود.

امام ششم مى‏فرمايد:

«ان مما اعان الله (به) على الكذابين، النسيان; (1) .

از چيزهايى كه خدا به زيان دروغ گويان كمك كرده فراموشى است.»

در مثل است كه دروغ گو، كم حافظه مى‏شود; دروغى كه گفته به يادش نمى‏ماند وفراموشش مى‏شود و هنگامى كه بار دگر خواست از آن سخن بگويد، جور دگرخواهد گفت، در نتيجه دروغش كشف مى‏شود.

شايد يكى از علل فراموشى دروغ گو، همانى است كه به آن اشاره كرديم كه دروغ،وجود واقعى در خارج و در مغز ندارد; واقعيت دروغ همان جعل مى‏باشد. امورى كه‏در ذهن وجودشان تابع جعل و اراده است، مادامى كه مورد اراده هستند وجود جعلى‏آن‏ها محفوظ است، همان اندازه كه غفلتى پيدا شد، وجود جعلى معدوم مى‏شود و درمغز هم بقا ندارد و ياد آورى آن دشوار است و احتياج به جعل دومى دارد، بنا بر اين‏دروغ نمى‏تواند براى خود، در حافظه جايى باز كند كه محو نشود.

دانشوران روان شناس مى‏گويند: كثرت محفوظات موجب فراموشى است.محفوظ جديدى كه مى‏آيد، محفوظ قديم را از صفحه مغز پاك مى‏كند.

كثرت دروغ و پشت‏سر هم دروغ گفتن هم فراموشى مى‏آورد، زيرا دروغ‏هاى‏جديد، آثار دروغ‏هاى قديم را از مغز محو مى‏كند.

چيز ديگرى كه موجب فراموشى دروغ مى‏شود، آن است كه مطلبى در حفظمى‏ماند كه مورد اهتمام شخص باشد. كسى كه كارش دروغ گويى گرديد، چندان به‏دروغ خود اهتمامى نمى‏دهد. دروغ براى او امرى است عادى، هر موقع كه بخواهد،باز هم دروغ مى‏گويد و دروغ‏هاى او در حد معينى متوقف نمى‏شود و دروغ براى‏دروغ گوى حرفه‏اى نامتناهى عددى است، در نتيجه كم‏تر در خاطرش مى‏ماند وفراموش مى‏شود.

نوميدى

وقتى كه دروغى از دروغ گو، كشف گرديد، ضربتى بر مغز او فرود مى‏آيد، زيرامنظورى كه از دروغ گفتن داشته، بر ضد آن نتيجه گرفته است، در اين موقع اگردروغ گوى حرفه‏اى نشده باشد، يكى از دو حال، نصيبش مى‏گردد:

الف) روحيه‏اش متزلزل شده و اتخاذ تصميم براى او دشوار مى‏شود و ازموفقيت‏خود نوميد مى‏گردد، زيرا تنها راهى كه مى‏پنداشته به مقصدش مى‏رساند،دروغ بوده، آن هم كه بسته شده است. او اگر شايستگى داشت كه از راه ديگر به مقصدبرسد به وسيله دروغ متشبث نمى‏گرديد و نيازى به دروغ گفتن نداشت، او خواسته‏بود بدين وسيله جبران نالياقتى خود را كرده باشد و از اين راه به اميدى رسيده باشد;راه شايستگى كه بر او مسدود بود، راه دروغ هم كه سد گرديد، ديگر به چه وسيله‏اى‏به منظور خود برسد؟

ب) نوميدى بر او مسلط خواهد شد و كسى كه نوميدى بر او حكومت كند،سرانجامش معلوم نيست.

پرده درى و بى شرمى

حال ديگرى كه ممكن است‏بر اثر كشف دروغ، نصيب دروغ گو شود، پرده درى‏و بى شرمى است.

اگر كشف دروغ، روحيه دروغ گو را متزلزل نكند و او همچنان به دروغ گويى‏ادامه دهد، كشف‏هاى پى در پى، شرم را از او مى‏برد و وى را دروغ گوى‏حرفه‏اى مى‏سازد و ديگر، از آن كه عيبش آشكارا شود، ابايى ندارد. با خود مى‏گويد:هر چه بادا باد، آب كه از سر گذشت، چه يك نى و چه صد نى، من كه گناهم‏بر ملا گرديد و دروغ براى پنهان ساختن آن سودى نداد، بلكه رسوايم ساخت، حال‏هر چه مى‏شود بشود، ديگر چرا خود را محدود كنم و از گناه بپرهيزم، مردم كه همه‏مرا شناخته‏اند، پنهان ساختن چه سودى دارد و ديگر نه از ارتكاب گناه ابايى دارد و نه‏از فاش شدن آن.

چنين كسى خطرناك‏ترين روز را در جلو خواهد داشت و دنياى تيره و تارى درانتظارش خواهد بود و در آتش دنيا و آخرت خواهد سوخت، چه خوش فرمود،پيشواى بزرگ ما:

«اياكم و الكذب، فان الكذب يهدي الى الفجور و الفجور يهدي الى النار; (2) .

از دروغ بپرهيزيد، سرانجام دروغ، پرده درى است و سرانجام پرده درى آتش‏دوزخ است.»

بر كذب، دهان خود ميالاى.

وز گفت دروغ لب فرو بند.

گند است دروغ از آن حذر كن.

تا پاك شود دهانت از گند.

همان طور كه ميكرب پيوره در دهان پيدا شد، بيش‏تر اعضاى داخلى در خطرمى‏افتند، گند دروغ كه بر زبان راه يافت، تمام پيكر را در خطر گند گناه و تعفن قرارمى‏دهد.

دروغ، دروغ مى‏زايد

در ميان گناهان، گناهى را سراغ ندارم كه وجودش مستلزم تكرار آن گردد.هر دروغى، دروغ‏هايى در پى دارد.

دروغ گو، مجبور است‏براى حفظ دروغ خود، باز هم دروغ بگويد يا بايستى‏همان دروغ نخستين را دوباره بگويد، بلكه در دفعات بعد، تاكيدش را بيش‏تر قراردهد يا بايستى دروغ ديگرى بسازد كه جلوگيرى از كشف دروغ نخستينش كند.

در هر دو صورت، بر اثر يك دروغ، دروغ‏هايى مى‏گويد و اين مارى كه‏خوش‏خط و خالش پنداشته، مارهايى ديگر زاييده است كه همگى او را مى‏گزند ونيش مى‏زنند. گاه مى‏شود كه براى حفظ دروغ او، دوستانش، خويشانش، كارمندانش‏به دروغ‏گويى مى‏افتند.

سوء ظن

زيان روانى ديگرى كه ممكن است‏بر اثر دروغ، نصيب دروغ گو بشود، سوء ظن‏به مردم است. اين بيمارى روانى بر اثر دو چيز در دروغ گو، مسكن مى‏گزيند:

يكى آن كه چون خودش بر خلاف حقيقت‏سخن مى‏گويد، در باره دگران هم،همين نظر را پيدا مى‏كند (كافر همه را به كيش خود پندارد). دگران را مانند خود ديدن‏تا حدى طبيعى بشر است، هر چند اين فكر غلط است ولى تا حدى طبيعى است.كسى كه به راست گويى عادت كرده باشد، در نخستين بار با هر كس رو به رو شود، سخن او را راست مى‏پندارد.

دومين چيزى كه ممكن است موجب سوء ظن دروغ گو به دگران گردد، عكس‏العمل است. او وقتى مى‏بيند، دگران نسبت‏به او، خوش بين نيستند و سلب اعتمادكرده‏اند، در او هم چنين حالتى پيدا مى‏شود تا به آنان بدبين شود و از آن‏ها سلب‏اعتماد كند. تعصب و خود خواهى نيز موجب مى‏شود كه در برابر اين دشنام روانى‏مردم، او هم به آن‏ها نيز همان دشنام روانى را بدهد و به آن‏ها با ديده سوء ظن بنگرد.

كنيزك طولون

احمد بن طولون، يكى از امراى نامور مصر است. از وى در قاهره مسجدى عظيم‏به يادگار مانده كه به نام جامع ابن طولون معروف است.

گويند روزى نزد پدر شد و گفت: بر در خانه، عده‏اى بينوا و مستنمد جمعند،حواله‏اى بنويس تا ميان آن‏ها قسمت كنم. طولون گفت: قلم و دواتى بياور تا بنويسم.

احمد به اتاق ديگر رفت تا امر پدر را اطاعت كند، در آن جا يكى از كنيزكان پدر رابديد كه خود را تسليم مردى كرده است. احمد چيزى نگفت و آن چه مى‏خواست‏برداشت و نزد پدر شد.

كنيزك به احمد بد گمان شد و بر خويش بترسيد كه مبادا آن‏چه ديده به پدرگزارش دهد. كنيزك پيش دستى كرده و به طولون خبر داد كه احمد به من دست‏درازى كرده است! طولون، فورا سخن كنيزك را پذيرفت و به يكى از كسانش نامه‏اى‏نوشت كه به محض رسيدن نامه، آورنده‏اش را گردن بزن! سپس نامه را به احمد داد وگفت: اين را ببر نزد فلان.

احمد نامه را بگرفت، در صورتى كه از محتواى آن خبرى نداشت و به سوى‏مقصد روان گرديد.

در راه با كنيزك رو به رو شد و نامه را بر حسب در خواست كنيزك بدو داد تا به‏صاحبش برساند. كنيزك نيز نامه را به مردى كه خود را تسليم او كرده بود بداد تا به‏مقصد برساند. مقصود كنيزك از اين كار، اين بود كه طولون را بيش‏تر بر فرزندخشمگين سازد. سر برنده نامه از تن جدا گرديد و نزد طولون فرستاده شد.

طولون احمد را بخواست و گفت: حقيقت را بگوى.

احمد آن چه را ديده بود به راستى گزارش داد. طولون كنيزك را نيز بكشت. دروغ‏و خيانت و بد گمانى، به زيان دروغ گو و خيانتكار و بد گمان تمام شد.

چاپلوسى

انحراف از اعتدال و ميانه روى در اخلاق، خود يك جور بيمارى روانى است،همان طور كه تكبر و خود بينى انحراف روانى است، همان طور تملق و چاپلوسى نيزاز زيان‏هاى روانى است. بيش‏تر اوقات اين دو انحراف با يكديگر همراه مى‏باشند.

بسيارى از كسانى كه با زير دستان متكبرند با زبر دستان چاپلوس و متملق‏مى‏باشند. اين خلق و خوى در عراق عرب فراوان يافت مى‏شود.

از چيزهايى كه از دروغ مى‏زايد تملق و چاپلوسى است.

دروغ گو براى آن كه سخنش پذيرفته گردد، به هر وسيله‏اى متشبث مى‏شود، براى‏صحت‏سخن تاكيدها مى‏آورد و سوگندها مى‏خورد و تملق شنونده را مى‏گويد تامبادا تكذيبش كند و آبرويش را در پيش دگران ببرد.

دروغ و چاپلوسى ارتباط مستقيمى دارند، همان طور كه گاهى دروغ، چاپلوسى‏مى‏آورد، گاه چاپلوسى دروغ مى‏آورد.

يكى از بهترين وسايل نزد چاپلوس براى رسيدن به مقصود، دروغ در تملق‏است. اين كار در ميان كسانى كه دوست مى‏دارند كه به مركز قدرت (هر قدرتى كه‏باشد) نزديك شوند، بسيار رواج دارد و آن را نشانه زيركى و كياست مى‏دانند،قدرتمندان احمق هم گول اين چاپلوسى‏ها را مى‏خورند، در نتيجه متملق‏ها برگردنشان سوار مى‏شوند و هر چه خواسته اين‏ها باشد، آن‏ها اجرا مى‏كنند.

وكيل الرعايا گول نخورد

مردى به حضور كريمخان وكيل، شهريار ارجمند ايران آمد، در حالى كه سيلاب‏اشك از ديدگانش روان بود. وكيل را دل بروى بسوخت. مرد هر چه مى‏خواست،سخن بگويد، گريه مهلتش نمى‏داد. وكيل فرمود: وى را به گوشه‏اى بردند تا كمى آرام‏بگيرد. هنگامى كه كمى آرام گرفت، به حضور كريم بار يافت و مورد نوازش قرارگرفت.

وكيل به انجام تقاضا اميدوارش ساخت و سپس پرسش حالش كرد. مرد گفت:كورى مادر زاد بودم و سال‏ها در كورى به سر مى‏بردم و روزگارى بسيار تلخ داشتم تاروزى افتان و خيزان وعصا زنان بر مزار پدرت رفتم و دست توسل به سوى روح‏مقدس او دراز كردم و از حضرتش تقاضاى ديده بينا كردم و آن قدر گريستم تا به‏خواب رفتم. در خواب مرد جليل القدرى را ديدم كه به سوى من آمد و دست‏برچشمانم كشيد و گفت: من ابو الوكيل پدر كريم خان هستم و چشم تو را شفا دادم. ازخواب برخاستم و جهان تاريك را در برابر ديده‏ام روشن ديدم.

چون چشم بينا يافتم، گريه من بر اثر سپاسگزارى بود كه بر خود دارى قادر نبودم.اينك شرفياب شده تا به عرض برسانم كه قبله عالم فرزند چنين پدرى هستيد و اين‏كه خود را در زمره فدائيان درگاه معرفى كنم و اين كه از هيچ گونه خدمتى دريغ ندارم.

وكيل دژخيمى را بخواست و فرمود تا ديدگان آن مرد را بيرون بياورد. حاضران‏شفاعت كردند و تقاضاى عفو كردند و گفتند: به اميد عطا و بخشش آمده است.

وكيل از وى در گذشت و گفت:

پدرم تا زنده بود در گردنه بيد سرخ، خر دزدى مى‏كرد. موقعى كه من به اين مقام‏رسيدم، چاپلوسى چند براى خوش آيند من، مقبره‏اى بهر او ساختند و عيناق‏ابو الوكيلش ناميدند; اكنون تو دروغ گوى چاپلوس، او را صاحب كرامت‏خدايى‏معرفى مى‏كنى. اى كاش چشمانت را در آورده بودم تا مى‏رفتى و براى بار دوم از اوچشم تازه‏اى مى‏گرفتى.

توضيح لازم

نكته‏اى كه در اين جا شايسته ذكر مى‏باشد، آن است كه اين زيان‏هايى كه در اين جابراى دروغ ذكر شد، چه اجتماعى و چه اقتصادى و چه روانى، همگى جنبه اقتضايى‏دارد، نه عليت تامه و اگر به مانعى برخورد كند نبايد چنين انتظارى را داشت. به طوركلى اوضاع و احوال و محيط زندگى فردى و اجتماعى اشخاص در نفى و اثبات آثارگناهان و بيمارى‏هاى روانى تاثير كلى دارد، چنان كه گاه مى‏شود كه در كسى پاره‏اى ازاين آثار يافت مى‏شود و در ديگرى اثرى ديگر ديده مى‏شود; اين بر اثر عوامل‏خارجى و داخلى است كه در محيط زندگى اين دو، تفاوت داشته‏اند.

تغيير فطرت

روان آدمى به حسب فطرت به راستى و درستى سرشته شده است. اگر انسانى به‏همان وضع روانى اصلى باقى مانده باشد و عوامل خارجى، فطرتش را منقلب‏نساخته باشد، به خوبى‏ها آراسته و از بدى‏ها پيراسته خواهد بود. او دلير است، جوان‏مرد است، راست گو و درست كار است، ولى از آن نظر كه اين سرمايه‏هاى فطرى‏اقتضايى است. عوامل ميراثى و تاثيرات محيط نه تنها مى‏تواند از بروز فضايل فطرى‏جلوگيرى كند، بلكه قادر است كه فضايل را از روان بگيرد و به جاى آن‏ها رذايل‏بپردازد.

پيامبران خدا براى كمك به فطرت در برابر اين عوامل خارجى فرستاده شده‏اند.دروغ بر خلاف فطرت انسانيت است. دروغ گويى فطرت اصلى را تغيير مى‏دهد و آن‏را از يك رنگى به دو رنگى و از درست كارى به نادرستى مى‏كشاند.

دروغ نه تنها در مغز گوينده‏اش اثر بد مى‏گذارد، بلكه دروغ پدر و مادر، در مغزفرزند نيز تاثير مى‏كند و فطرت پاكيزه او را در خطر قرار مى‏دهد و بر اثر تكرار، خطرقطعى مى‏شود و نهالى كه بايستى به استقامت‏برويد به كژى مى‏گرايد.

معلم دروغ گو، در انحراف فطرت شاگرد بى اثر نخواهد بود، او نه تنها مسيرفكرى شاگرد را مى‏تواند تغيير دهد، بلكه مسير فطرى او را نيز دگرگون مى‏سازد.


پى‏نوشتها:

1) الكافى، ج 2، ص 341، باب الكذب، ح 15.

2) مستدرك، ج 9، ح 10290، ملاحظه شود.