دروغ

آية الله سيد رضا صدر

- ۴ -


دروغ و دورويى

واژه دروغ

آيا ريشه كلمه دروغ، دو رخ بوده؟ (1) يا بسيط است و تركيبى در آن نيست؟

هر چه باشد، مربوط به بحث ما نيست، زيرا ما از نظر اخلاقى و اجتماعى در آن‏بحث مى‏كنيم، نه از نظر لفظى، ولى آن‏چه مسلم است، دروغ با دورويى همراه است ودروغ‏گو، دو رخ مى‏باشد و زبان و دلش يكى نيست.

دو رو، كسى است كه يك رو، بيش‏تر دارد، خواه دو رو داشته باشد، خواه‏چندين رو.

دو رويى دروغ گو، چنين است: به اين كه مى‏رسد، سخنى مى‏گويد و بارويى ملاقات مى‏كند و به آن كه مى‏رسد، خلافش را مى‏گويد و با روى ديگر ملاقات‏مى‏كند; در اين ساعت اين‏گونه سخن مى‏گويد، در ساعت ديگر، طور ديگر; اوداراى چندين رو و چندين زبان است‏يا آن كه براى خود رويى دارد و براى‏مردم، رويى.

در زبان عرب

دو رويى را در زبان عربى نفاق و دو رو را منافق مى‏خوانند، پس دروغ گو منافق.

مى‏باشد و منافق دروغ گو. قرآن مى‏گويد:

«والله يشهد ان المنافقين لكاذبون; (2) .

خدا گواهى مى‏دهد كه منافقان دروغ گويند.»

منافق، زبان و دلش دوتاست; با زبان، اظهار مهر مى‏كند، ولى در دل، سايه شما رابه تير مى‏زند; در جلسه خصوصى سخنى مى‏گويد، در جلسه عمومى سخنى ديگر;زبان‏هاى گوناگون دارد و چهره‏هاى رنگارنگ.

سخن رسول خداصلى الله عليه وآله

پيغمبر بزرگ فرمود:

«من خالفت‏سريرته علانيته، فهو منافق; (3) .

كسى كه نهان و آشكارش دو گونه باشد، منافق است.»

روش منافق اين است كه در نهان، چيزى مى‏گويد و در آشكار چيزى. در حضور،ستايش مى‏كند و دوست مى‏باشد، ولى در غياب نكوهش مى‏كند و دشمن مى‏باشد.

رسول خداصلى الله عليه وآله با اين دستور بزرگ تربيتى، جهان را راهنمايى مى‏كند. حضرتش‏مى‏خواهد، در ميان مسلمانان نفاق نباشد و دو رويى راه نداشته باشد. مسلمان،بايستى يك رو داشته باشد، نه دو رو. مسلمان بايستى يك دل و يك زبان باشد;نهان و آشكارش يكى باشد; حضور و غيابش تفاوتى نداشته باشد. منافق ايمان ندارد;ولى مسلمان با ايمان، اگر دوست‏باشد، دوستى مى‏كند و اگر دشمن باشد، دشمنى;شب و روز يك رنگ است، نه دو رنگ; مسلمان اگر دوست نباشد، به دروغ اظهار مهرنمى‏كند، تملق نمى‏گويد و چاپلوسى نمى‏كند.

دروغ گوى بى شرم

بسيارى از دروغ گوها، اگر بدانند كه مردم، آن‏ها را دروغ گو مى‏دانند، ناراحت‏مى‏شوند و در هنگام سخن مى‏كوشند كه محكم سخن گويند تا سخنشان باور شود.بايستى از راست گويى تجاوز نكنند تا آبروى از دست رفته را باز آرند.

ولى دسته‏اى از دروغ گوها شرم و حيا را كنار گذارده و با كمال وقاحت، درحضور كسانى كه آنان را مى‏شناسند دروغ مى‏گويند و گاهى يكى از حاضران رابه راستى سخن خويش گواه مى‏گيرند.

در نطق‏هاى عمومى با كمال پر رويى دروغ مى‏گويند، در صورتى كه مى‏دانندشنوندگان آن‏ها از دروغ گويى آنان كاملا اطلاع دارند.

دو رويى با خدا و رسول‏صلى الله عليه وآله

بالاترين بى شرمى، دو رويى با خدا و رسول است; خدايى كه چيزى از او پنهان‏نيست و از همه چيز با خبر مى‏باشد و رسولى كه خدايش به او خبر مى‏دهد و آگاهش‏مى‏سازد.

دو رويان با كمال بى حيايى، نزد رسول خدا مى‏آمدند و تظاهر به ايمان مى‏كردند،در صورتى كه در دل ايمان نداشتند.

خدا اين گونه رفتارها و دو رويى آنان را به رسول خود خبر مى‏داد. در حدود صدآيه از آيات قرآن، راجع به منافقان و دو رويان است و سوره‏اى به نام آن‏ها در قرآن‏مى‏باشد، كه خدا در آن سوره با رسول خود سخن مى‏گويد و منافقان را معرفى مى‏كند.

اكنون پاره‏اى از مضامين آن سوره نقل مى‏شود:

وقتى كه منافقان نزد تو آمدند و گفتند: شهادت مى‏دهيم كه تو رسول خداهستى; با آن كه خدا مى‏داند كه تو رسول او هستى، ولى شهادت مى‏دهد كه منافقان‏دروغ مى‏گويند.

آن‏ها سوگند مى‏خورند و آن را سپر جان خود قرار داده تا راه خدا را سد كنند; اين‏بسيار بد و ناپسند است.

آن‏ها ايمان آوردند و سپس كافر شدند و راه پى بردن به حقايق بر آن‏هابسته گشت.

وقتى كه به آن‏ها گفته شود، بياييد تا رسول براى شما طلب آمرزش كند، متكبرانه‏روى بر مى‏گردانند! هر چند آمرزش خواستن رسول براى آن‏ها و نخواستنش يكسان‏است، چون خدا آن‏ها را نخواهد آمرزيد.

آن‏ها مردمى هستند كه مى‏گويند به ياران رسول كمك نكنيد تا از هم بپاشند،در صورتى كه گنج‏هاى آسمان و زمين، در دست‏خداست و منافقان نمى‏فهمند.

آن‏ها مى‏گويند اگر به مدينه بر گرديم بايستى عزيزتر، ذليل‏تر را بيرون كند، درصورتى كه عزت از آن خدا و رسول او و مردم با ايمان است، ولى منافقان نمى‏دانند.

عزيزتر و ذليل‏تر

شايسته است توضيحى در باره اين دو كلمه داده شود. مقصود از عزيزتر، منافق ومقصود از ذليل‏تر، مسلمان مهاجر است. روشن شدن مقصود از اين دو، موقوف برنقل داستانى است كه تاريخ مى‏نويسد:

هنگامى كه سپاه اسلام در سال پنجم هجرت از غزوه بنى مصطلق‏مراجعت مى‏كرد، به چاه آبى رسيدند كه چندان آبى نداشت و سيراب كردن سپاه‏به سختى انجام مى‏گرفت.

سپاهيان اسلام دو دسته بودند: دسته‏اى اهل مكه كه به نام مهاجرين و دسته‏اى‏اهل مدينه كه به نام انصار ناميده مى‏شدند.

يكى از طرف مهاجرين به آب كشيدن از چاه پرداخت و يكى از طرف انصار; اوبراى آن‏ها آب مى‏كشيد و اين براى اين‏ها.

بر سر آب كشيدن، ميان آن دو اختلافى روى داد و كار به نزاع كشيد. آبكش‏مهاجرين، سيلى محكمى به آبكش انصار زد، به طورى كه خون جارى شد.

آبكش انصار از عشيره‏اش خزرج كمك خواست، آبكش مهاجرين هم از قريش.كسانى از دو دسته، اسلحه به دست‏به كمك يار خود شتافتند. آتش فتنه رو به شدت‏گذارد و خطر جنگى داخلى و برادر كشى، مسلمانان را تهديد مى‏كرد، ولى وجودمقدس رسول خدا، تشريف آورده و آتش را خاموش كرد.

در اين هنگام، عبدالله بن ابى كه از توانگران و اشراف عشيره خزرج بود ومورخان او را سردسته منافقان گفته‏اند، از جريان آگاه شد و بسيار خشمگين گرديد.عبدالله گفت: من به اين سفر تمايل نداشتم; اكنون خود را ذليل‏ترين فرد عرب‏مى‏بينم; من گمان نمى‏كردم كه زنده باشم و به فردى از عشيره من، چنين توهينى بشودو نتوانم از او دفاع كنم. سپس به ياران خود رو كرد و گفت:

اين سزاى شماست. شما مهاجرين را در منزل‏هاى خود جا داديد و از مال وثروت خود به آن‏ها كمك كرديد و جانتان را سپر آن‏ها قرار داديد و در دفاع از محمدآماده كشته شدن شديد; محمد شما را به كشتن داد، زن‏هاى شما را بيوه و فرزندانتان رايتيم كرد. اگر مهاجرين را به شهر خود راه نمى‏داديد، بار دوش دگران بودند; اگر به‏مدينه بر گرديم، عزيزتر، ذليل‏تر را بايستى بيرون كند (يعنى ما ثروتمندان، مهاجرين‏فقير را بيرون خواهيم كرد).

در ميان كسانى كه دور عبدالله بودند، جوان نورسى بود، به نام زيد، او فورابه‏حضور رسول خدا شرفياب شد و جريان را گزارش داد.

وقت ظهر بود. آن حضرت در زير سايه درختى نشسته بود و تنى چند ازمهاجرين و انصار در خدمتش بودند. حضرتش به زيد فرمود: شايد خيال كردى كه‏عبدالله چنين سخنان گفته؟

زيد عرض كرد: يقين دارم. پيغمبر فرمود: شايد تو از او دلتنگى دارى؟ زيدعرض كرد: نه به خدا قسم! پيغمبر امر به احضار مركوب خود فرمود و سوار شده‏و به راه افتاد.

خبر در ميان مسلمانان پخش گرديد، همه دانستند كه رسول خداصلى الله عليه وآله غضب كرده‏و گرنه در چنين موقعى، آهنگ سفر نمى‏كرد، اصحاب همگى عزم سفر كردند.

سعد بن عباده، رئيس عشيره خزرج شرفياب شد و عرض كرد: يا رسول الله! چه‏شده كه در اين وقت، قصد سفر فرمودى، در صورتى كه تاكنون چنين وقتى را براى‏حركت اختيار نفرموده بوديد؟ پيغمبر اسلام، گفته عبدالله را براى سعد بيان داشت.

رسول خداصلى الله عليه وآله تمام روز را به حركت ادامه داد و با كسى سخن نگفت. مسلمانان‏عشيره خزرج، عبدالله را سرزنش كردند كه اين چه سخنى بود كه گفتى. عبدالله‏منكر شد و سوگند خورد كه من نگفته‏ام.

پيغمبرصلى الله عليه وآله شب را نيز به راه پيمايى ادامه داد و در تمام مدت حركت، جز براى‏نماز در جايى توقف نفرمود. فردا به منزلى رسيدند، حضرتش فرود آمد، سواران‏پياده شدند و هر كسى از خستگى و بى خوابى به كنارى افتاد.

عبدالله حضور مقدس رسول خدا شرفياب شد و به يگانگى خدا و پيامبرى‏رسول شهادت داد و گزارش زيد را تكذيب كرد. پيغمبر هم از او پذيرفت.

خزرجيان به سرزنش زيد پرداختند كه چرا چنين دروغى گفته است. زيد درجواب، چيزى نمى‏گفت، ولى به درگاه خدا مى‏ناليد كه او را از تهمت دروغ‏نجات بخشد، آن هم دروغ با پيغمبر بزرگ اسلام.

حالت وحى بر رسول خداصلى الله عليه وآله عارض گرديد و سوره منافقون نازل شد.خداى بزرگ، گفته زيد را تصديق و منافقان را تكذيب كرد. (4) .

شاهكار نظامى پيغمبرصلى الله عليه وآله

مشاجره‏اى كه در آغاز، ميان افرادى از مهاجرين و انصار، بر اثر ضعف ايمان‏پيدا شده بود و بر طرف گرديد، نمى‏توان گفت ريشه كن شده بود. شايد ريشه‏هاى آن دردل‏ها هنوز باقى بود و اين خطر، هنوز موجود بود كه گفتگوهايى ميان افراد دو طرف‏رخ دهد و آتش انتقام عربى تحريك شود. دستور عبدالله در وقت‏باز گشتن به‏مدينه،نيز خطر را جدى نشان مى‏داد و احتمال داشت آمادگى‏هايى براى دو طرف، ايجاد كند.

از نظر روان پزشكى، دارويى كه به سرعت آن را مداوا كند براى اين بيمارى‏خطرناك لازم بود; بايستى به طور طبيعى از اين گفتگوهاى دو تنى يا چند تنى‏جلوگيرى شود و غفلتى از اين براى سربازان اسلام ايجاد گردد. انجام اين مقصود،جز با حركت تند و سريع و سفرى طولانى ميسر نبود. در سفرهاى بسيار سريع،كم‏تر كسى وقت‏سخن گفتن پيدا مى‏كند، هر كس به فكر خويش و مركوب خويش‏خواهد بود، به ويژه اگر سفر در حال مراجعت‏به سوى خانه و لانه باشد; در اين حال،مسافر در فكر زن و فرزند و خانه و زندگى مى‏افتد و پيوسته به خود وعده ديدارمى‏دهد و گاهى از حركت‏سريع خشنود مى‏گردد.

اشتغالات سفر، طولانى بودن آن، ادامه آن، خستگى‏هاى پى در پى، شوق رسيدن‏به زن و فرزند و خانه و شهر، موجب شد كه غضب‏ها آرام بگيرد و مهر برادرى‏اسلامى كه در زير پرده خشم پنهان شده بود، رخ نمايى كند، عصبانيت‏برود و خردبيايد و حكومت كند. كم كم پشيمانى بر دعوا كنندگان مستولى گشت. غضب‏رسول خداصلى الله عليه وآله بر پشيمانى مى‏افزود و شرمسارى در حضور آن حضرت بر پشيمانى‏مى‏افزود و سرزنش‏هاى مسلمانان بزرگ بر پشيمانى مى‏افزود. هيچ مسلمانى حاضرنبود، رسول خدا را به غضب در بياورد غضب رسول خدا، غضب خداست و براى‏يك تن مسلمان، بالاترين بدبختى است.

سرانجام حالت مسلمانان عوض شد، برادرى ميان مهاجرين و انصار برقرارگرديد; البته مقصود، كسانى است كه در مشاجره شركت كرده بودند و گرنه همه‏مهاجرين و انصار چنين نبودند.

همگى از سخنان عبدالله بيزارى جستند. چيزى نگذشت، كه پسر عبدالله شرفياب‏حضور مقدس رسول خدا گرديد و اجازه خواست كه اگر پدرش مستحق قتل است،خودش اين كار را انجام دهد. پيغمبر مهربان با وى ملاطفت فرمود و از اين خيال‏منصرفش ساخت. رسول خداصلى الله عليه وآله با اين شاهكار نظامى و درمان روانى، بيمارى‏مزمن و خطرناك انتقام عشيره‏اى و شهرى‏گرى را كه كيان اسلام را تهديد مى‏كرد، برطرف ساخت.

اشتباه دروغ‏گو

رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«اجتنبوا الكذب و ان رايتم فيه النجاة فان فيه الهلكة;.

از دروغ دورى كنيد، اگر چه نجات خود را در آن بپنداريد، زيرا هلاك شما در آن است.»

كسى كه دروغ را وسيله‏اى براى موفقيت مى‏داند، از بى آبرويى و رسوايى آن پس‏از كشف غافل نباشد. گناه كارى كه دروغ را وسيله تبرئه خود مى‏شمارد، بداند كه‏گناهش در كتاب بزرگ جهان محفوظ است و محو شدنى نيست; بايستى منتظر باشدكه روزى به كيفر گناهش برسد و داور بزرگ عالم، حكمش را در باره او اجرا خواهدكرد. بر فرض، چند روزى مردم را گول بزند و گناه كارش نخوانند، ولى وجدان‏خودش گناه كارش مى‏داند، اضافه بر اين ديرى نخواهد پاييد كه دروغش برملا گرددو نزد خلق نيز رو سياه شود.


پى‏نوشتها:

1) چون خ و غ به يكديگر تبديل مى‏شوند، مانند ستيغ و ستيخ «مقدمه فرهنگ برهان قاطع، فايده چهارم.»

2) منافقون (63) آيه 1.

3) بحارالانوار، ج 69، ص 207.

4) مجمع البيان، ج 10، ص 393.