دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن

سيد حسن اسلامى

- ۳۲ -


فصل
بدان كه بزرگان را چون به دروغ حاجت افتاده است ، حيلت كرده اند تا لفظ راست طلب كرده اند چنان كه آن كس چيزى ديگر فهم كند كه مقصود بود. و آن را معاريض گويند؛ چنان كه مطرف (رض ) اندر نزديك اميرى شد، وى گفت : (( چرا كم تر همى آيى ؟) گفت : (( تا از نزديك امير بشده ام پهلو از زمين برنگرفته ام الا آن چه حق - تعالى - نيرو داده است . )) تا وى پندارد كه بيمار بوده است . و آن سخن راست بوده است . و شعبى (رض ) را چون كسى طلب كردى بر در سراى ، كنيزك را گفتى تا دايره اى بكشيدى و انگشت اندر ميان آن دايره نهادى و گفتى : (( اندر اين جا نيست )) و يا گفتى : (( وى را اندر مسجد طلب كن . )) و معاذ (رض ) چون از عمل باز آمد، زن وى را گفت : (( چندين عمل عمر خطاب (رض ) بكردى ما را چه آوردى ؟ )) گفت : (( نگاهبانى با من بود هيچ چيز نتوانستم آوردن . )) يعنى حق تعالى . زن پنداشت مگر عمر مشرفى با وى فرستاده بود اين زن به خانه عمر شد و با وى عتاب كرد و گفت : (( معاذ امين بود به نزد رسول صلى الله عليه و آله و به نزديك ابوبكر (رض ) تو با وى چرا مشرف فرستادى ؟ )) عمر معاذ را بخواند و قصه بپرسيد. چون بگفت ، بخنديد و چيزى به وى داد تا فرا زن دهد.
و بدان كه اين نيز آن وقت روا بود كه حاجتى باشد، اما چون حاجتى نبود و مردمان را اندر غلط افكند، روا نبود؛ اگر چه لفظ راست باشد. عبدالله بن عتبه (رض ) گويد: (( با پدر به هم اندر نزديك عمر بن عبدالعزيز شديم . چون بيرون آمدم ، جامه نيكو داشتم . مردمان گفتند كه اين خلعت اميرالمؤ منين است . گفتم : حق تعالى اميرالمؤ منين را جزاى خير دهاد! پدرم مرا گفت : اى پسر، زنهار دروغ مگوى و مانند دروغ نيز مگوى يعنى كه اين مانند دروغ است ، اما به غرض اندك اين نيز مباح شود، چون طيبت كردن و دل كسى خوش كردن ؛ چنان كه رسول صلى الله عليه و آله گفت : پيرزن اندر بهشت نشود، و تو را بر بچه اشتر نشانيم . و اندر چشم شوهر تو سپيدى است . اما اگر اندر وى ضررى باشد، روا نبود؛ چنان كه كسى را اندر جوال كنند كه (( زنى اندر تو رغبت كرده است . )) تا وى دل بر آن بنهد و امثال آن ، اما اگر ضررى نبود و براى مزاح دروغى بگويد، به درجه معصيت نرسد ولكن از كمال درجه ايمان بيوفتد، كه رسول صلى الله عليه و آله مى گويد: (( ايمان مردم را تمام نشود تا آن گاه كه خلق را آن پسندد كه خود را، و اندر مزاح دروغ دست بدارد )) .
و از اين جنس باشد آن چه گويند بارى دل خوشى را كه (( صدبار تو را طلب كردم و به خانه آمدم . )) اين به درجه حرام نرسد كه دانند كه مقصود از اين تقدير عدد نباشد كه براى بسيارى را گويند؛ اگر چه چندان نباشد، اما اگر بسيار طلب نكرده باشد، دروغ بود.
و اين كه عادت بود كه گويند: (( چيزى بخور. )) گويد كه (( مرا نمى بايد. )) اين نشايد، چون شهوت آن اندر وى بود. رسول قدحى شير فرا زنان داد شب عروسى عايشه (رض ) گفتند: (( ما را همى نبايد. )) گفت : (( دروغ و گرسنگى هر دو به هم جمع مكنيد: (( يا رسول الله اين مقدار دروغ بود؟ )) گفت : (( اين دروغكى بود و دروغكى نيز بنويسند )) .
سعيد مسيب را چشم درد بود و چيزى اندر گوشه چشم وى گرد آمده بود. گفتند: (( اگر پاك كنى چه باشد؟ )) گفت (( طلب را گفته ام كه دست فرا چشم نكنم ، آن گاه دروغ گفته باشم )) .
و عيسى (عليه السلام ) همى گويد كه (( از كباير يكى آن است كه حق - تعالى - به گواهى خواهند به دروغ ، و گويند كه خداى - تعالى - داند كه چنين است . و نه چنان باشد )) .
و رسول صلى الله عليه و آله گفته است كه (( هر كه بر خواب دروغ گويد وى را اندر قيامت تكليف كنند تا گره بر دانه جو زند )) .
ايمانوئل كانت (774) (1) در باب حق پندارى دروغ گفتن به انگيزه هاى انسان دوستانه
اشاره : كانت سخت دل مشغول جنبه عملى اخلاق بود و مى كوشيد تاءملات خود را در باب فلسفه اخلاق ، در عرصه واقعيت نيز بيازمايد و از نظرگاه خود به آن ها پاسخ دهد يكى از اين مسائل ، تكليف راست گويى و پرهيز از دروغ است كه كانت مصرانه بر آن است كه هرگز نبايد دروغ گفت و اين قاعده هيچ استثنايى ندارد. بايد راست گفت ؛ اگر چه اين راست گويى نتايج ناخوشايندى براى ما و يا ديگران در بر داشته باشد و از دروغ - حتى نوع خيرخواهانه آن - پرهيز كرد؛ هر چند به ظاهر نتايجى خوشايند داشته باشد.
كانت در اين نوشته كوتاه اما مهم ، براى اثبات نظر خود دو دليل مى آورد: نخست آن كه هرگونه استثنايى به قاعده راست گويى ، به نقض و بى اعتبارى اصل قاعده مى انجامد ديگر آن كه اگر در موردى دروغ گفتيم ، اخلاقا و حتى قانونا مسئول همه نتايج ناخواسته و پيش بينى نشده دروغ خود هستيم . اين نوشته مورد استثنا و بحث بسيارى كسان واقع شده است ، از جمله جيمز راچلز، كريستين كورس گارد و اليزابت انسكم ، از اين رو ترجمه آن مناسب به نظر رسيد.
در نشريه ادوارى فرانسه (france) مورخ 1797، شماره اول ، قسمت ششم ، صفحه 123، در مقاله اى با عنوان درباره واكنشهاى سياسى نوشته بنژامن كنستان ،(775) عبارت زير ديده مى شود.
(( اصل اخلاقى اى كه راست گويى را يك تكليف مى شمرد، اگر به صورت منفرد و نامشروط پذيرفته شود، وجود هر جامعه اى را ناممكن مى سازد. برهان اين مطلب ، همان نتايج بى واسطه اى است كه يك فيلسوف آلمانى از اين اصل برگرفته است . اين فيلسوف تا آن جا پيش ‍ مى رود كه قاطعانه مى گويد دروغ گفتن به قاتلى كه مى پرسد آيا دوست ما كه تحت تعقيب اوست در خانه ما پناه گرفته يا نه جنايت است )) .
فيلسوف فرانسوى (كنستان ) در صفحه 124، اين اصل را به شيوه زير ابطال مى كند:
راست گويى يك تكليف است . مفهوم تكليف از مفهوم حق جدايى ناپذير است . تكليف آن است كه در وجود يك شخص ، متناظر با حقوق ديگرى باشد. جايى كه حقوقى نباشد، هيچ تكليفى وجود ندارد؛ پس بيان حقيقت ، تكليف است ؛ اما فقط نسبت به كسى كه به آن حقيقت محق است . ليكن هيچ كس نسبت به حقيقتى كه به ديگران زيان رساند حقى ندارد.
نخستين مغاطله اين استدلال در اين جمله نهفته است : (( بيان حقيقت ، تكليف است ؛ اما فقط نسبت به كسى كه به آن حقيقت محق است . ))
نخست بايد خاطرنشان كرد كه تعبير (( نسبت به حقيقت محق بودن )) بى معناست . ترجيحا بايد گفت : (( انسان نسبت به صادق بودن با خود (veracitas) حق دارد. مقصودم حقيقت نفسانى در درون خود شخص است . چون داشتن حق نسبت به صداقت به طور عينى به اين معناست كه (مانند مسائل ناظر به اين كه چيزى به عموم انسان ها تعلق دارد) جمله معينى درست باشد يا خطا، مسئله اى مربوط به اراده آدمى است . اين مطلب قطعا منطق عجيبى پديد مى آورد.
اينك ، نخستين پرسش آن است كه آيا كسى (در مواردى كه نمى تواند از پاسخ آرى يا نه اجتناب كند) حق دارد ناصادق باشد؟ دومين پرسش آن است كه آيا هنگامى كه او براى حفظ خود يا ديگرى از جنايتى كه به طور غير عادلانه او را به آن تهديد كرده اند (و او) مجبور به ابراز جمله اى معين مى شود، در واقع به عدم صداقت ملزم نيست ؟
صداقت در گفته هايى كه نمى توان از آن ها پرهيخت ، تكليف صورى انسان نسبت به هر كس است ؛ هر چند نتايج منفى بزرگى براى او يا ديگرى به بار آورد اگر با گفتن دروغى نسبت به كسى كه ظالمانه مرا مجبور به اظهار جمله اى كرده است نيز خطايى مرتكب نشده باشم ، در عين حال با اين تحريف كه بايد دروغ ناميده شود (گرچه نه به معناى حقوقى آن )، من در يك نكته بسيار اساسى نسبت به تكليف به طور عام ، مرتكب خطا شده ام بدين معنا كه تا آن جا كه به من مربوط است ، باعث آن شده ام كه اظهارات عموما بى اعتبار شود و در نتيجه ، همه حقوق مبتنى بر قراردادها بى اعتبار گردند و قوت خود را از دست بدهند و اين خطايى است كه به طور عام بر ضد انسانيت صورت گرفته است .
بنابراين ، تعريف دروغ به اظهارات غير واقعى عامدانه به ديگرى ، نيازمند اين شرط اضافى نيست كه بايد ديگرى را بيازارد، آن گونه كه حقوق دانان در تعريف خود (Menacium est falsiloquium in praeiudicium alterivs) لازم مى شمارند، زيرا دروغ همواره ديگرى را مى آزارد اگر هم انسان خاصى را نيازارد، باز هم انسانيت را به طور عام مى آزارد، چون كه خود سرچشمه حقوق را ضايع مى كند.
با اين همه ، اين دروغ خيرخواهانه ممكن است بر اثر امرى عارضى (Casus) طبق قانون مدنى قابل مجازات گردد و آن چه فقط بر اثر امرى عارضى از اين كه معروض كيفر واقع شود مى گريزد نيز، به عنوان خطا قابل محكوميت است ؛ هر چند بر اثر قوانين خارجى باشد؛ براى مثال اگر شما با گفتن دروغى مانع جنايتى شده باشيد، خود را قانونا مسئول همه نتايج آن ساخته ايد، ليكن اگر شما هم چنان سخت پاى بند صداقت مانده باشيد، نتايج غير قابل پيش بينى هرچه باشد عدالت عام بر شما دستى نخواهد داشت .
در حقيقت پس از آن كه به پرسش قاتل مبنى بر اين كه آيا قربانى مورد نظر در خانه است ، صادقانه پاسخ مثبت داديد، احتمال دارد كه اين يك بى سر و صدا بگريزد و با قاتل مواجه نشود و در نتيجه جنايتى رخ ندهد، ليكن اگر هنگامى كه او واقعا بى آن كه خبردار باشد از خانه بيرون رفته باشد به دروغ بگوييد كه او در خانه نيست ، و اگر قاتل او را ببيند و بكشد، ممكن است شما بر طبق عدالت به عنوان عامل مرگش متهم شويد، چون كه اگر شما حقيقت را همان گونه كه مى دانستيد، بيان مى كرديد، احتمال داشت كه قاتل به هنگام جست و جوى خانه به وسيله همسايگان دستگير شود و در نتيجه اين اتفاق رخ ندهد؛ بنابراين هر كس دروغى بگويد هر چند خيرخواهانه باشد بايد پاسخ ‌گوى همه نتايج هر چند غير قابل پيش بينى باشد تاوان آنها را گرچه در دادگاهى مدنى بپردازد چرا كه صداقت تكليفى است كه بايد اساس همه تكاليف مبتنى بر قرارداد، تلقى شود و قوانين اين گونه تكاليف اگر حتى كم ترين استثنايى بدان ها وارد شود، ممكن است بى اعتبار و بى فايده گردند؛ بنابراين صادق بودن در همه اظهارات ، حكم مقدس و مطلقا الزام آور عقل است كه هيچ مصلحت انديشى اى آن را محدود نمى كند.
آقاى كنستان در تقبيح اصولى كه چندان خشك اند كه ادعا مى شود در اين گونه ايده هاى غير علمى چنان بنياد خود را از دست مى دهند كه در نتيجه بايد آن ها را طرد كرد، مطلب انديشمندانه و معقولى ابراز مى دارد. او در صفحه 123 مى گويد (( در هر قضيه اى كه در آن اصلى كه درست بودنش ‍ ثابت شده است . به نظر مى رسد كه اجرا شدنى نيست . دليل اين غير قابل اجرا بودن ، در اين واقعيت نهفته است كه ما اصل واسطى را كه شيوه هاى اجراى آن را در بر دارد، نمى شناسيم . ))
او با استشهاد به نظريه مساوات (يا برابرى ) (ص 121) به عنوان نخستين حلقه سلسله مراتب اجتماعى (ص 122) مى گويند: (( هيچ كس ‍ نمى تواند ملزم به قوانينى باشد؛ مگر آن ها كه خود در تدوينشان مشاركت داشته است . اين اصل در يك جامعه بسيار محدود مستقيما بى آن كه نيازمند اصلى واسط براى عام شدنش باشد، مى تواند به كار بسته شود، ليكن در جامعه اى متشكل از افراد بسيار زياد، اصل ديگرى بايد به اين يك كه گفتيم افزوده شود، اصل واسط اين است : اشخاص مستقيما يا به وسيله نمايندگان خويش ، مى توانند در تدوين قوانين مشاركت كنند. هر كس بخواهد اصل پيشين را بدون استفاده از اصل واسط، در جامعه گسترده اى اعمال كند، قطعا جامعه را ويران مى سازد، ليكن اين وضع كه مى تواند تنها بيان گر جهل يا بى كفايتى قانون گذار باشد، هيچ چيز را بر ضد اصل ثابت نمى كند.
او نتيجه مى گيرد (ص 125): (( اصلى كه به عنوان حقيقت پذيرفته شده است . هرگز نبايد رها شود؛ هر چند آشكارا به نظر برسد كه اعمال آن مستلزم خطر باشد. )) (وانگهى ، شخص درست كار خود اصل نامشروط صداقت را به دليل خطرى كه براى جامعه پديد مى آورد، ترك مى گويد. او چنين مى كند، زيرا نمى تواند اصل واسطى را كه بتواند اين خطر را برطرف سازد بيابد و در حقيقت ، اين جا اصلى كه به كار برده شود، وجود ندارد.)
اگر بخواهيم نام اشخاص را همان گونه كه در اين جا آمده است محفوظ نگه داريم ، در اين صورت (مى گوييم كه ) (( فيلسوف فرانسوى )) ميان عملى كه شخص به واسطه آن به سبب راست گويى جايى كه نمى توان از گفتن جمله اى اجتناب كرد موجب آزردن (nocet) ديگرى مى شود با عملى كه با آن نسبت به ديگرى خطايى (laedit) مرتكب مى شود خلط كرده است . اين كه صدق قول موجب آزردن ساكن خانه شد صرفا يك امر عارضى (casus) بود و (به معناى حقوقى ) عملى آزادانه به شمار نمى رفت ، چون اين كه از كسى بخواهيم كه به سود خود دروغ بگويد، ادعايى است كه با هر نوع مشروعيتى تعارض پيدا مى كند. هر انسانى نه تنها حق دارد، كه به شدت مكلف است كه در اظهاراتى كه نمى تواند از آن ها بپرهيزد، صادق باشد؛ خواه اين اظهارات به زيان او باشد، خواه به زيان ديگران ؛ بنابراين او واقعا به سبب راست گويى موجب آزردن كسى كه بر اثر آن آسيب مى بيند، نشده است ، بلكه آسيب ديده به نحو عارضى (casus) دچار اين آسيب شده است ، زيرا شخص اصلا آزادى انتخاب در چنين موقعيتى ندارد، لذا راست گويى (اگر مجبور به سخن گفتن باشد) تكليفى مطلق است .
فيلسوف آلمانى آن قضيه را كه (ص 124) (( راست گويى تكليف است ، اما فقط در قبال كسى كه حق صداقت دارد. )) به عنوان يكى از اصول خود نمى پذيرد. او چنين نمى كند. نخست به دليل ابهام صورت بندى اين قضيه ، چون كه حقيقت ، حق مملوك كسى نيست كه بتواند آن را به كسى اعطا كرد و از كسى بازداشت ، اما چنين نمى كند، عمدتا به دليل آن كه تكليف راست گويى كه در اين جا تنها مسئله مورد بحث است در مورد كسانى كه انسان نسبت به آن ها اين تكليف را دارد و كسانى كه انسان در موردشان خود را از اين تكليف آزاد مى بيند يك سان است ، بلكه اين تكليف مطلقى است كه در همه شرايط ثابت است .
اينك فيلسوف براى اين كه از مابعدالطبيعه حقوق (كه از همه شرايط تجربى مجرد است ) به يك اصل سياست كه اين مفاهيم را بر مواردى كه در مقام تجربه با آن ها مواجه مى شويم ، تطبيق مى كند برسد و به وسيله آن راه حل يك مسئله سياست را مطابق با اصل حقوقى عام به دست آورد، سه مفهوم را تشريح مى كند.
نخستين (مفهوم ) يك قاعده است ؛ مقصود قضيه بالبداهه يقينى اى است كه مستقيما از تعريف قانون بيرونى ناشى مى شود (هماهنگى آزادى هر كس ، با آزادى ديگران مطابق با يك قانون عام .)
دومين (مورد) مسلم گرفتن قانون عام بيرون است (اراده هماهنگى كه بر طبق اصل مساوات ، كه بى آن براى هيچ كس آزاديى نيست متحد شده است .)
سومين (مفهوم ) اين مسئله است كه چه تمهيداتى مى توان انديشيد تا در جامعه هر چند بزرگ هماهنگى براساس اصول آزادى و مساوات ، تامين شود (يعنى از طريق سيستم نمايندگى .) در اين صورت اين مطلب اخير، اصلى براى سياست خواهد گشت كه تنظيم و تاسيس آن مستلزم احكامى خواهد بود كه از دانش تجربى انسان ها برآمده باشد و تنها سازوكار اجراى عدالت و اين كه عدالت را چگونه مى توان به شكل مناسبى اجرا كرد، در نظر دارد. قانون (يا حقوق ) هرگز نبايد با سياست وفق داده شود، بلكه سياست بايد همواره با قانون وفق داده شود.
نويسنده مى گويد: (( اصلى كه به عنوان حقيقت (و من مى افزايم به عنوان اصل پيشينى و در نتيجه اصل بديهى ) شناخته شده است هرگز نبايد ترك شود؛ هر چند آشكارا به نظر برسد كه اعمال آن مستلزم خطر باشد. ليكن در اين جا شخص بايد خطر را نه به عنوان خطر ناشى از آسيب رساندن عارضى به كسى ، بلكه به عنوان خطرى كه ناشى از خطاكارى نسبت به ديگرى است ، دريابد و چنين خطاكارى اى هنگامى رخ مى دهد كه من تكليف صادق بودن را كه مطلق است و شرط عالى حقوق را در شهادت تشكيل مى دهد، به تكليفى مشروط و تابع ديگر ملاحظات تبديل كنم ، و اگرچه باگفتن دروغ معينى عملا نسبت به كسى خطايى مرتكب نشوم ، با اين همه ، اصل حق را كه به طور عام با همه اظهاراتى كه نمى توان از آن ها اجتناب كرد مرتبط است ، رسما (يا به نحو صورى ) و نه مادتا (يا به نحو مادى ) نقض كرده ام . و اين بسيار بدتر از ظلم كردن به شخصى معين است ، زيرا چنين رفتارى بر ضد شخصى ، همواره مستلزم وجود اصلى در اين موضوع كه پديد آورنده چنان رفتارى باشد، نيست .
اگر از شخصى بپرسند كه آيا قصد دارد در اظهارنظرى كه خواهد كرد صادقانه سخن گويد و او از اين پرسش رنجيده خاطر نشود و ظن نبرد كه پرسش مذكور مشعر به اين است كه او ممكن است دروغ گو باشد، بلكه كسب اجازه كند تا استثناهاى محتمل را بررسى كند، آن شخص هم اينك بالقوه دروغ گو است ، زيرا او نشان داده است كه صداقت را به عنوان تكليفى باطنى قبول ندارد، بلكه در مورد قاعده اى كه هيچ استثنايى نمى پذيرد قيد و شرطهايى قائل مى شود، چون كه هر استثنايى مى تواند مستقيما با خودش تعارض پيدا كند.
همه اصول عملى حق ، بايد در بردارنده حقيقت باشند و به اصطلاح (( اصول واسط )) مى توانند تنها حاوى تحديد حدود دقيق ترى در باب كاربردشان در موارد واقعى بر طبق قواعد سياست باشند، اما هرگز نمى توانند در بردارنده استثناهايى نسبت به اصول پيشين باشند. چنين استثناهايى ، عموميت آنها را بى اعتبار مى كند؛ حال آن كه مشخصا همين نكته دليل اصول ناميده شدن آن هاست .
ايمانوئل كانت (776) (2)
اگر انسان بخواهد ما فى الضمير خود را بروز دهد آيا بايد تمام آن چه را در دل دارد بگويد يا مى تواند چيزى را پنهان كند؟ اگر انسان اعلام كند كه مى خواهد احساسات خود را بيان كند و برخلاف آن چه اعلام كرده است ، مطلب كاذبى را بيان كند، خلاف واقع گفته است و دروغ گو است .
دروغ وقتى رخ مى دهد كه ديگران نتوانند تشخيص دهند كه من احساسات خود را بروز مى دهم مى توان فردى را فريب داد بدون اين كه اصولا چيزى به او بگوييم . من مى توانم تظاهر كنم و فكر خود را چنان بروز دهم كه ديگرى نتواند جز نتيجه اى كه خود من مى خواهم ، از آن بگيرد؛ در اين صورت او نمى تواند از نحوه توضيحات من اصل عقيده مرا طلب كند، زيرا من به او چنين اجازه اى نداده ام ، زيرا حقيقت فكر خود را بروز نداده ام ؛ مثلا ممكن است بخواهم اين فكر را به مردم القا كنم كه قصد سفر دارم لذا بار سفر مى بندم . مردم فكر مى كنند كه من قصد سفر دارم و اين چيزى است كه من خواسته ام ، اما در اين مورد مردم حق ندارند از من سوال كنند كه قصد من از سفر چيست لاو معروف همين كار را كرد. او خود را به آب زد و كم كم فاصله گرفت و در حالى كه مردم باور نمى كردند، از آن جا گريخت .
اما دروغ گفتن به نحو ديگرى هم ممكن است و آن اين كه من بخواهم قصد خود را از ديگران پنهان كنم و اگر در اين مورد ديگران تشخيص ‍ دادند كه من چنين قصدى دارم ، مى توانند آن ها هم حقيقت را از من پنهان كنند؛ مثلا اگر راه زنى بر من بتازد و تحت فشار قرار دهد و بگويد پول هايت كجاست من مى توانم به او دروغ بگويم ، زيرا مى خواهد از حقيقت سوء استفاده كند. اين نوع دروغ گويى عذر و مكر تلقى نمى شود، زيرا آن راه زن مى داند كه من فكر خود را از او پنهان مى كنم و او هم حق ندارد از من انتظار داشته باشد كه حقيقت مطلب را به او بگويم . حال فرض كنيد من در مقابل كسى كه چون فريب كار است ، خود مى داند كه حق ندارد از من حقيقت مطلب را بخواهد، تظاهر كنم كه مى خواهم حقيقت را به او بگويم ؛ آيا در اين مورد من دروغ گو هستم ؟ وقتى كسى مرا فريب داده است حق ندارد اظهار مظلوميت كند، فقط مسئله اين است كه من در اين جا دروغ گو هستم ، زيرا برخلاف حقوق انسانيت اقدام كرده ام . پس دروغ گويى اگر در مقابل حقوق فرد معينى باشد فريب كار محسوب مى شود. كسى كه هميشه به من دروغ گفته است اگر من هم متقابلا به او دروغ بگويم ، در مقابل او خلاف لوازم و شرايط جامعه بشرى و نيز برخلاف حقوق انسانيت اقدام كرده ام ؛ پس اگر حكومتى قانون صلح را نقض كند، حكومت ديگر حق ندارد به قصد تلافى چنين اقدامى كند، زيرا با وجود چنين حكومت هايى صلح باقى نخواهد ماند. همين طور اگر مطلبى برخلاف حقوق شخص معينى نباشد اما دروغ و فريب باشد، برخلاف حقوقى انسانى انسانيت است . حال اگر كسى اخبار دروغى جعل كند به شخص معينى زيان نزده است ، اما عليه انسانيت اقدام كرده است ، زيرا اگر خبر، يك امر مجهول يا يك امر كلى باشد، تمايل انسان به شناخت و آگاهى را عاطل و باطل ساخته است ، زيرا انسان غير از طريق تفكر و تامل فقط به دو نحو مى تواند بر معلومات خود بيفزايد: تجربه و نقل (تواتر). حال چون انسان نمى تواند همه چيز را تجربه كند، اگر اخبار منقول جعلى باشد، تمايل انسان به دانستن و شناختن ارضا نمى شود. فريب كارى هنگامى كه عليه حقوق فرد معينى نباشد، به عنوان دروغ گويى در جهت ضرر و زيان عمومى محسوب مى شود. از لحاظ حقوقى ، فريب كارى عبارت است از دروغ گويى به ضرر ديگران يعنى فرد معينى و اين فقط از ديدگاه حقوقى است ، اما از لحاظ اخلاقى ، فريب كارى عبارت است از دروغ گويى عليه انسانيت .
چنين نيست كه هر خلاف واقعى دروغ باشد، بلكه دروغ هنگامى است كه انسان به ديگرى وانمود مى كند كه مى خواهد افكارش را براى او بازگو كند. دروغ عامل حقارت انسان است ، زيرا در جريان دروغ انسان وانمود مى كند كه مى خواهد درون خود را بروز دهد، اما اين كار را نمى كند؛ پس ‍ در كار دروغ گويى ، انسان پيمان شكنى كرده و حقوق انسانيت را نقض ‍ كرده است . اگر ما بخواهيم در تمام موارد حقيقت را دقيقا مراعات كنيم اغلب بايد بهاى شرارت ديگران را كه از حقانيت ما سوء استفاده مى كنند بپردازيم . اگر همه خوش طينت باشند، نه فقط تكليف است كه هيچ كس ‍ دروغ نگويد، بلكه همه بايد به اين جهت دروغ نگويند كه دروغ گويى موجب اضطراب و نگرانى آن ها مى شود، اما اكنون چون انسان ها اهل شرارت اند واقعيت اين است كه انسان اغلب به موجب مراعات دقيق حقيقت در معرض خطر قرار مى گيرد، لذا اغلب در انديشه دروغ گويى است و اين مطلب از مشكلات فيلسوفان اخلاق است ، اما اگر نياز و ضرورت بتواند سرقت و فريب كارى و آدم كشى را توجيه كند، در اين صورت كل اخلاق در معرض تباهى خواهد بود، اما وقتى نياز و ضرورت مطرح باشد، هر كس مى تواند امر خاصى را براى خود ضرورى تلقى كند يا نكند و آن جا كه بر اساس قاعده و قانون معلوم نباشد كه چه چيز ضرورى است ، قواعد اخلاقى قطعيت نخواهد داشت ؛ مثلا فرض كنيد كسى كه مى داند من پول دارم اگر از من سوال كند كه آيا پول همراه دارى ؟ اگر سكوت كنم نتيجه مى گيرد كه دارم . اگر بگويم بله ، آن را از من خواهد گرفت و اگر بگويم نه ، دروغ گفته ام . اين جا چه بايد كرد؟ اگر: توسط قدرتى كه بر من مسلط است مجبور شده باشم كه اقرار كنم و او سخنان مرا بر خلاف عدالت مورد استفاده قرار دهد و از من اعتراف بگيرد يا با چاپلوسى مال مرا از چنگم بربايد، در هر حال براى من يك سان است ؛ پس موردى پيدا نمى شود كه من نياز به دروغ گفتن داشته باشم ؛ مگر اين كه تحت فشار قرار گيرم و قانع شده باشم كه ديگرى مى خواهد از راست گويى من سوء استفاده كند.
حال اين سوال مطرح است كه دروغى كه به كسى زيان نزند و ربطى به كار كسى نداشته باشد آيا مى توان گفت دروغ است ؟ بله زيرا من اعلام مى دارم كه مى خواهم احساساتم را بروز دهم ؛ حال اگر احساساتم را درست ابراز نكنم به ضرر شخص معينى اقدام نكرده ام ، اما به ضرر انسانيت اقدام كرده ام .
دروغ هاى ديگرى هم وجود دارد كه موجب فريب ديگران مى شود. دروغ عبارت است از يك وعده فريب آميز. اگر مطلبى را به عنوان يك وعده حقيقى ابراز كنيم ، اما وعده ما چنان جدى نباشد كه آن را مراعات كنيم ، در اين صورت خلاف واقع گفته ايم . وعده فريب آميز، اهانت به ديگران است ؛ و گرچه هميشه اهانت محسوب نمى شود، اما هميشه پست و مايه بدنامى است ؛ مثلا اگر من به كسى وعده دهم كه يك نوشيدنى برايش ‍ بفرستم ، اما قصدم از اين وعده اين باشد كه او را به استهزا بگيرم ، در اين صورت فريب كارى كرده ام ، زيرا در معنا اين نوشيدنى ، بخشى از ثروت او است ؛ (به اعتبار اين كه امكانات زندگى متعلق به عموم مردم است ؛ پس ‍ او هم به عنوان يكى از افراد حقى در اين نوشيدنى دارد.)