بحر المعارف جلد اول

عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين‌ استادولى

- ۲ -


و مما يصدق ما ذكر قَوْله عليه السلام فِى الدعاء المشهور: يا من اسمه دواء و ذكره شفاء.(20)

و تصديق آن چه گفته آمد گفتار آن حضرت در آن دعاى مشهور است كه : اى كه نامت دواء، و ذكرت شفاست .

و فِى كتاب ((التوحيد)) عن ابى الحسن موسى عليه السلام : قَالَ قوم للصادق عليه السلام : فما بالنا ندعو فلا يستجاب لنا؟ قَالَ: لانكم تدعون من لا تعرفونه .(21)

در ((توحيد)) صدوق از امام كاظم عليه السلام روايت است كه فرمود: گروهى به امام صادق عليه السلام گفتند: چرا هر چه دعا مى كنيم مستجاب نمى شود؟

فرمود: چون كسى را مى خوانيد كه بدو شناخت نداريد.

و فِى ((مجالس)) الصدوق (ره) مخاطبا لعيسى عليه السلام : و ادعنى فانى منك قريب ، و لا تدعنى الا متضرعا الىّ و همّك همّ واحد، فاءِنَّكَ متى تدعنى كذلك اجبتك . يا عيسى قل لظلمة بنى اسرائيل : لا تدعونى و السحت تحت احضاءِنَّكَم ، و الاصنام فِى بيوتكم . يا عيسى ادعنى دعاء الغريق اَلَّذِى ليس له مغيث .(22)

خداوند به عيسى عليه السلام خطاب كرد: و مرا بخوان كه من به تو نزديكم . و مرا جز با حالت تضرع و زارى و حاَلَّتِى كه تمام هم و غم تو يك چيز باشد مخوان ، كه هرگاه مرا در چنين حاَلَّتِى بخوانى تو را اجابت كنم .

اى عيسى به ظالمان بنى اسرائيل بگو: تا آن گاه كه مال حرام در دامن و بتها در خانه داريد مرا نخوانيد. اى عيسى مرا همچون كسى كه در حال غرق است و فريادرسى ندارد بخوان .

پس شرط اجابت دعوات ، حصول معرفت قاضى الحاجات ، و فراغ قلب از همه مهمات و اغراض است . و اين ضعيف تحصيل طريق معرفت اين مراتب را انشاء الله به احسن وجهى بيان خواهد نمود.

اما اى عزيز! نه به استجابت دعا شاد بايد بود، چه شايد كه استدراج (23) باشد، و نه به عدم استجابت دلتنگ ، زيرا كه در حديث وارد است كه : ((حق سبحانَهُ و تعالى صداى بنده مؤ من را دوست مى دارد))(24)

و در حديث ديگر است كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند كه : ((چون شما مردى را مى بينيد كه حق تعالى مرادش ‍ را مى دهد و او در معصيت مقيم باشد بدانيد كه آن استدراج است ، پس بر او بخوانيد: فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم ابواب كل شى ء حتّى اءِذَا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة فاءِذَا هم مبلسون .(25)

پس چون تذكرات ما را به فراموشى سپردند درهاى همه چيز را به روى آنان گشوديم ، تا آن گاه كه به آن چه داده شدند دلخوش ‍ گشتند، ناگاه آنان را به كيفر خود گرفتيم و آنان مايوس از رحمت خدا و متحير و سرگردان ماندند.

و اما با وجود آن چه ذكر شد ترك دعا نبايد كرد لانه ورد فِى الخبر: ترك الدعاء اظهار الاستغناء عن الحق . و الدعاء اظهار الافتقار اليه لا الحكم عليه .

زيرا در خبر آمده : ترك دعا اظهار بى نيازى از حضرت حق است . و دعا كردن اظهار نيازمندى به اوست نه حكم راندن و امر فرمودن به او.

و فِى ((روح الاحباب)): روى : اءنّ الرجل اءِذَا صلى ركعتين و لم يساءل الله شيئا من حوائج الدين و الدنيا قَالَ الله تعالى للملائكة : كاءن عبدى قد استغنى عنى . و اءِذَا دعا لنفسه و لم يدع لاخوانِهِ يَقوُل الله تعالى : ملائكتى ! يظن عبدى اءِنَّهُ يساءل بخيلا. و اءِذَا دعا لنفسه و للمومنين قَالَت الملائكة : بداء الله لك .(26)

و در كتاب ((روح الالباب)) گويد: روايت شده است : هر گاه مردى دو ركعت نماز گزارد و از خداوند حاجتى در مورد دين و دنيا نخواهد، خداى متعال به فرشتگان فرمايد: گويا بنده ام از من بى نياز است و چون براى خود دعا كند و براى برادران خود دعا نكند، خداى متعال فرمايد: ملائكه من ! بنده ام گمان برده كه از شخص بخيلى درخواست مى كند. و چون براى خود و ديگر مؤ منان دعا كند، ملائكه گويند: خداوند از تو شروع كند.

و فِى كتاب ((الشهاب)) عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم : الدعاء هو العبادة .(27) فعلم من ذلك اءن الدعاء هو معظم ابواب العبادة ، و اعظم ما يستعصم به من الآفة ، و اجل مقامات العبودية و القرآن كما تقدم ناطق به ، و الاحاديث مشحونة بالادعية ، و هو آداب الانبياء و المرسلين بل هو اعظم مقامات الاولياء الموحدين ، و افضل درجات السالكين لكونه مشعرا بالذل و الانكسار، و مظهرا لصفة العجز و الافتقار، فهو لا ينا فِى القضاء و لا يدافع الرضا.

در كتاب ((شهاب)) از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده كه : ((دعا خود عبادت است)). و از اين حديث معلوم مى شود كه بخش بيشترى از ابواب عبادت را دعا اشغال مى كند، و آن بزرگترين چيزى است كه بدان سبب از آفت ها جلوگيرى مى شود، و جليل ترين مقامات و درجات عبوديت است . و چنان كه گذشت : قرآن بدان ناطق ، و احاديث سرشار از ادعيه است . و دعا راه و رسم پيامبران و فرستادگان خدا، بلكه بزرگترين مقامات اولياء موحد، و برترين درجات سالكان است ، زيرا دعا نشانگر نهايت خوارى و شكستگى انسان در برابر خدا، و نمايانگر صفت عجز و نيازمندى بنده است . و اين منافات با قضا و قدر و راضى بودن به رضاى حق ندارد.

فظهر فساد ما توهمه بعض المتصوفة و المتكلمين : اءِنَّهُ لا فائدة فِى الدعاء لما تقدم ، و اءِنَّهُ قد جف القلم بما هو كائن ، فالدعاء لا يزيد و لا ينقص فيها شيئا؛ و لان المقصود اءنْ كان من مصالح العباد فالجواد المطلق لا يبخل به ، و اءنْ لم يكن من مصالحهم لم يجز طلبه ؛ و لان اجل مقامات الصديقين الرضا و اهمال حظوظ النفس ، و الاشتغال بالدعاء ينافِى ذلك - انتهى .

و از اين جا بى پايه بودن گفتار بعضى از متصوفه و متكلمين ظاهر مى شود كه :

1 - بر دعا هيچگونه اثر و فايده اى مترتب نيست به دليل گذشته (معلوم بودن وقوع يا عدم وقوع مطلوب نزد خدا).

2 - قلم قدر خداوندى نسبت به حوادث و وقايع آينده از حركت باز ايستاده (و آن چه را كه بناست بشود در لوح تقدير نگاشته است) لذا دعا، در قضا و قدر نه چيزى تواند افزود و نه چيزى از آن تواند كاست .

3 - اگر مقصود از دعا مصالح بندگان است ، خداوند كه جواد على الاطلاق است در بخشش آن ها بخل نورزد، و اگر مصلحت آنان در كار نيست درخواست آن روا نباشد.

4 - بالاترين و برترين درجات صديقان ، رضا به قدر الهى و اهمال لذت هاى نفس است ، و مشغول ساختن آن به دعا با اين حال منافات دارد.

و نزيد على ذلك ما رواه ميسر بن عبدالعزيز عن ابى عبدالله عليه السلام قَالَ: قَالَ لى : يا ميسر، ادع و لا تقل : اءنّ الامر قد فرغ منه ، اءنّ عند الله منزلة لا تنال الا بالمسالة ، و لو اءنّ عبدا سد فاه و لم يساءل لم يعط شيئا، فسل تعط، يا ميسر، اءِنَّهُ ليس من باب يقرع الا يوشك اءن يفتح لصاحبه .(28)

و اضافه مى كنيم به اين بيان روايتى را كه ميسر بن عبدالعزيز از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه گفت : آن حضرت به من فرمود: اى ميسر دعا كن و نگو، كار از كار گذشته (و سرنوشت قابل تغيير نيست)، زيرا كه نزد خداوند منزلتى است كه جز با دعا و درخواست به دست نيايد. و چنان چه بنده اى لب فرو بندد و چيزى درخواست نكند البته چيزى به او عطا نخواهد شد. پس ‍ درخواست كن تا به تو عطا شود. اى ميسر درى نيست كه كوبيده شود جز اين كه اميد مى رود به روى صاحبش گشوده گردد.

فظهر من كلامه عليه السلام اءنّ الدعاء سبب من اسباب حصول المطلوب ، فابى الله اءن يوجد الاشياء الا بالاسباب : فكون الشى ء متوقفا على سببه لا يدافع كونه مما قضى الله حصوله ، اذ كما جرى فِى القضاء حصوله فقد جرى ايضا هَذَا السبب و كونه مسببا عنه .

پس از اين سخن امام عليه السلام ظاهر مى شود كه دعا خود يكى از اسباب حصول مطلوب است ، و اراده ازلى خداوند نيز بر اين است كه اشياء را از راه به كارگيرى اسباب ايجاد كند. بنابراين اگر حصول چيزى متوقف بر اسباب آن باشد منافات ندارد با اين كه خداوند حصول آن را مقدر فرموده باشد، زيرا همانگونه كه حصول آن را مقدر فرموده ، همين سبب و اين كه اين چيز بايد از چنين سببى حاصل آيد را نيز مقدر فرموده است .

و نقول ايضا: اءنْ كان الدعاء غير معقولة كانت العبادة غير معقولة ؛ و قد تكون طاعة و عبادة من غير دعاء و مسالة ، و لا تكون دعاء و مسالة الا مع طاعة و عبادة ، اذ لا دعاء الا مع الاعتراف بالذلة و النقص و الاضطرار و العجز لسانا و عقلا، و اءِنَّهُ لا فرج له الا من لدن سيده ، و لا خير له الا من عنده قولا و ضميرا، فيتردد لسانِهِ انواع التضرع ، و تتصرف يداه نحو السماء فِى ضروب من الاشكال و الحركات .

و نيز گوييم : اگر دعا معقول نباشد عبادت نيز معقول نخواهد بود، زيرا چه بسا طاعت و عبادت بدون دعا و درخواست صورت گيرد، ولى دعا و درخواست بدون طاعت و عبادت امكان پذير نخواهد بود، زيرا دعا هميشه تواءم با اعتراف زبانى و عقلى به ذلت و نقص و درماندگى و زبونى است ، و اعتراف به اين كه هيچگونه گشايشى جز از جانب سيد و سرور دعا كننده صورت نبندد، و هيچ خيرى جز از سوى او به اطرفش سرازير نگردد، و اين را با زبان و دل معترف است .

بنابراين با زبان خود به انواع تضرع گويا، و دستهاى او به انحاء مختلف (29) به سوى آسمان به جهت دعا در حركت است .

و لذا ورد عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم : ليس شى ء اكرم على الله من الدعاء.(30) فان الداعى اءِذَا دعاه و عرض عليه فقره و فاقته فالكرم يقتضى اءن لا يرده ، و يجيبه الى ما ساله ، فما من شى ء اكرم عليه من تقرب العبد اليه بالدعاء و الخشوع و الخضوع و الاستكانة اليه تعالى .

و به همين دليل از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده كه : ((در نزد خداوند چيزى از دعا گرامى تر نيست)).

زيرا وقتى دعاكننده خدا را مى خواند و فقر و فاقت خويش را بر او عرضه مى دارد، كرم خداوندى اقتضا مى كند كه او را نراند و خوسته اش را بر آورده سازد. بنابراين نزد خداوند چيزى گرامى تر از اين نيست كه بنده با دعا و اظهار خضوع و خشوع و شكستگى به حضرت او نزديكى جويد.

و فِى النبوى صلى الله عليه و آله و سلم : اءنّ الله يستحيى من العبد اءن يرفع [اليه] يديه فيرد هما خائبتين .(31)

و روى عن الصادق عليه السلام اءِنَّهُ قَالَ: هكذا الرغبة - و ابرز باطن راحته الى السماء - و هكذا الرهبة - و جعل ظاهر كفه الى السماء - و هكذا التضرع - و حرك اصابعه يمينا و شمالا - و هكذا التبتل - و رفع اصابعه مرة و وضعها اخرى - و هكذا الابتهال - و مد يديه تلقاء وجهه الى القبلة - و كان لا يبتهل حتّى يذرى دموعه و يشخص بصره .(32)

و در حديث نبوى صلى الله عليه و آله و سلم است كه : ((خداوند شرم دارد از اين كه بنده اى دست نياز به سوى او بردارد، و او را تهى دست باز گرداند)).

و از امام اصدق عليه السلام روايت شده كه آن حضرت كف دست مبارك به سوى آسمان بداشتند و فرمودند: رغبت چنين است . و پشت دست به سوى آسمان بداشتند و فرمودند: رهبت اين گونه است . و انگشتان مبارك به طرف راست و چپ حركت دادند و فرمودند: تضرع به اين صورت است .

و انگشتان مبارك را به طرف بالا و پايين حركت دادند و فرمودند: تبتل اين چنين است . و دو دست مبارك در مقابل صورت روبروى قبله دراز كردند و فرمودند: ابتهال اين چنين است . و آن حضرت چنين بود كه ابتهال نمى نمود جز اين كه اشك مبارك بر گونه فرو مى ريخت . و ديدگان شريف (به كف دست خود) مى دوخت .

و هل اخلاص العبادة الا هذه الاحوال ؟! فكان الدعاء من اشرف العبادات ، و بحسب العبادة يتم الشرف الانسانى ، و يخلص ‍ الغرض الالهى كما قَالَ الله عز و جل : ((و ما خلقت الجن و الانس ‍ الا ليعبدون)).(33) نعم ، الالحاح فِى الجابة لا يحسن .

و آيا اخلاص در عبادت جز اين گونه احوال است ؟ بنابراين دعا از شريفترين عبادات است ، و به حسب عبادت شرف انسانى كامل ، و غرض و مقصود الهى حاصل مى شود چناءِنَّكَه خداى عز و جل فرموده : ((و جن و انس را نيافريدم جز بدين منظور كه مرا بپرستند)). بله ، پافشارى و اصرار در طلب اجابت خوب و پسنديده نيست .

اى اخى دست از دعا كردن مدار   با اجابت يا رد اويت چه كار

حافظ وظيفه تو دعا كردنست و بس   در بند آن مباش كه نشنيد يا شنيد

تنبيه :

ذكر صاحب ((اطواق الذهب))(34) فِى البحث على الاسرار فِى الدعاء و ترك الاعلان فِى الاوراد و الاذكار كلاما بهذه العبارة : ((اشرف الانفاس احرها، و افضل الاذكار اسرها. ترك الذكر يشبه الكبرياء و اعلانه يوجب الرياء، و اخفاؤ ه سنة زكريا، فاءِذَا دعوت فعمّ، و لا تجهر فاءِنَّكَ لا تنادى الصم ، اءِنَّهُ لا يسمع بالغضروف ، و لا يحتاج منك بالاصوات و الحروف . يا رافع اليد بالدعاء ، و يا داعى الحق بالنداء اءِنَّهُ لا يسمع بالصماخ ، فاقصر من الصراخ . اتنادى باعدا ام توقظ راقدا؟

تعالى الله لا تاخذه سنة ، و لا تغلطه الالسنة ، فما هذه الشهقة و النداء! و ما هذه الصيحة الشنعاء! امن الضرب تتاءلم ؟ او من الرب تتظلم ؟ او مع اكفائك تتكلم ؟ اتحسبه قساما نسى قسمك ؟ ام رازقا جهل اسمك ؟ انام من خلق الانام ؟ معاشر الضعفة ! تظنون اءن لا تاكلوا اقواتكم دون اءن ترفعوا اصواتكم ؟ لا تدعوا اليوم ثبورا.(35) و ((ظننتم ظن السوء و كنتم قوما بورا))(36) اءنّ لسان الحال افصح ، و رواق الرحمة ابسط و افسح ، فسبح تبسيح الحيتان فِى النهر، ((واذكر ربك تضرعا و خفية دون الجهر)).(37)

صاحب كتاب ((اطواق للذهب)) در تاءكيد نسبت به اين كه دعا را در سر و پنهان بايد نمود، و در ترك آشكار ساختن اوراد و اذكار سخنى دارد به اين مضمون : شريفترين نفس ها سوزناك ترين آن هاست ، و برترين ذكرها مخفى ترين آن ها.

ترك ذكر گفتن به لاف كبريايى زدن شبيه است ، و آشكار گفتن آن به رياء و خودنمايى و پنهان داشتن آن سنت زكرياست . پس چون دعا كنى پنهانش بدار، و صدا بلند مكن كه شخص كَرى را صدا نمى زنى . او با گوش غضروفِى نمى شنود و به صدا و حروف از سوى تو نيازمند نيست .

اى كه دست به دعا برداشته اى و اى كه حضرت حق را با فرياد مى خوانى ! شنوايى او با صماخ گوش نيست پس از فريادت بكاه . مگر دورى را صدا مى زنى ؟ يا خفته اى را بيدار مى كنى ؟ خداوند از اين نسبت ها برتر است ، او را چرت نگيرد، و زبان هاى مختلف گيجش نكند، پس اين عرعر و فرياد چيست ؟ و اين چه نهيب دلخراش است ! مگر از كتك مى نالى ؟ يا از رب خود شكايت مى كنى ؟ يا با همسانان خود سخن مى گويى ؟ آيا او را قسمت گرى پنداشته اى كه سهم تو را فراموش كرده ؟ يا روزى دهنده اى كه نامت را به فراموشى سپرده ؟ مگر به خواب رفته آن كس كه آدميان را آفريده ؟

اى ضعيفان ! مى پنداريد كه تا صدا بلند نكنيد خوراكتان نمى رسد؟ ((امروز صدا به واويلا برنداريد)) ((و شما گمان زشتى برديد و گروهى هلاك يافته هستيد)). زبان حال شيواتر، و فضاى رحمت الهى بسيار پهناور و گسترده است ، پس چون ماهيان در رودخانه تسبيح گوى ، ((و پروردگارت را با تضرع و پنهانى ياد كن بدون آن كه آشكار سازى)).

و اما اوقات الدعاء: فبعد الصلاة .

و فِى كتاب ((الشهاب)) عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم : اءنّ الدعاء بين الاذان و الاقامة لا يرد.(38) فظهر اءن اول الصلاة و آخر الصلاة وقت استجابة الدعاء.

و اما اوقات دعا: بعد از نماز است .

و در كتاب ((شهاب)) از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه : ((دعا در ميان اذان و اقامه رد نمى شود)). و از اين جا آشكار مى شود كه اول و آخر نماز، وقت استجابت دعا است .

هداية [رد شبهه منكرين دعا]

فان قُلْتُ: اما اءن يَكوُن المطلوب بالدعاء معلوم الوقوع لله او معلوم اللاوقوع ، و على التقدرين لا فائدة فِى الدعاء، لان ما علم الله وقوعه وجب ، و ما علم عدمه فامتنع .

فيقَالَ: فِى الجواب عن هَذَا الوهم : اءنّ كل كائن و فاسد فموقوف فِى كونه و فساده على شرايط توجد و اسباب تعد، فالوجود لا حدهما لا يمكن بدونها، كما تحقق ذلك فِى محله ، و اءِذَا جاز ذلك فلعل الدعاء من شرايط ما يطلب به ، و هما و اءنْ كانا معلومى الوقوع لله و هو سببهما و علتهما الاولى الا اءِنَّهُ هو اَلَّذِى ربط احدهما بالاخر فجعل سبب وجود ذلك الشى ء الدعاء كما جعل سبب صحة المريض شرب الدواء و ما لم يشرب الدواء، لم يصح .

اگر گويى : آن چه توسط دعا از خداوند طلب مى شود از دو حال خارج نيست : يا در علم خداوند گذشته است كه واقع شود يا در علم او گذشته است كه واقع نشود. و در هر حال سودى در دعا نهفته نيست ، زيرا آن چه نزد خداوند معلوم الوقوع است حتما خواهد شد، و آن چه عدم وقوعش معلوم است امكان ندارد وقوع يابد.

در پاسخ از اين توهم غلط گفته مى شود: آن چه از كون و فساد در اين عالم واقع مى شود در عمل متوقف بر شرائط و اسبابى است كه بايد فراهم و آماده شود.

بنابراين وجود هر يك از كائن و فاسد بودن شرائط و اسباب امكان پذير نيست - چنان كه در جاى خود ثابت شده - و حال كه مطلب اين طور است ممكن است دعا يكى از شرايط چيز مورد درخواست باشد، و آن شى ء خواسته شده و اسباب و شرايط آن ، هر چند هر دو نزد خداوند معلوم الوقوع اند و خداوند سبب و علت اولى آن هاست ، الا اين كه همان خداست كه يكى از اين دو را به ديگرى وابسته ساخته است ، و دعا را سبب تحقق وجود آن مطلوب قرار داده است ، چنان كه سبب بهبودى بيمار را استعمال دارو قرار داده ، و تا بيمار دارو ننوشد سلامتى نيابد.

و اما سبب اجابته : فقَالَ العلماء: توافِى الاسباب ، و هو اءن يتوافِى سبب دعاء رجل مثلا فيما يدعو فيه ، و ساير اسباب وجود ذلك الشى ء معا عن البارى تعالى للحكمة الالهية على ما قدر و قضى . ثم اءنّ الدعا واجب و توقع الاجابة واقع ، فان انبعاثنا للدعاء سبب منهناك ، و يصير دعاؤ نا سببا للاجابة . و موافاة الدعاء لحدوث الامر لمدعو لاءجله هما معلومان لعلة واحدة ، و قد يَكوُن احدهما بواسطة الاخر.

و قد يتوهم اءن السماويات تنفعل عن الارضية ، و ذلك انا ندعو فيستجاب لنا، و ذلك باطل لان المعلول لا يفعل فِى علته البتة .

و اءِذَا لم يستجب الدعاء للداعى و اءنْ كان يرى اءن الغاية اَلَّتِى يدعو لاجلها نافعة ، فالسب فِى عدم الاجابة اءن الغاية النافعة ربما لا تكون نافعة بحسب مراده بل بحسب نظام الكل ، فلذلك تتاخر اجابة دعائه ، او لا يستجاب له ، و بالجملة يَكوُن عدم الاجابة لفوات شرط من شروط ذلك المطلوب حال الدعاء.

اما سبب اجابت دعا:

علما گفته اند كه آن فراهم شدن اسباب و علل آن است ، و آن اين كه دعا كه خود يكى از اسباب است در مورد درخواست مردى مثلا كه دعا مى كند و نيز ساير اسباب تحقق و وجود اين شى ء مجموعا و با هم طبق حكمت الهى مناسب قضا و قدر خداوند از جانب او بايد فراهم گردد.

اينجاست كه دعا واجب است و انتظار اجابت نيز واقع است ، زيرا انگيزش ما به دعا كردن خود يكى از آن اسباب است . و دعاى ما كه يك سبب اجابت است و قرين شدن دعا با حدوث چيزى كه براى آن دعا شده ، هر دو معلول يك علت اند، و گاهى يكى از اين دو سبب به واسطه ديگرى پيدا مى شود.

و گاه چنين توهم شود كه سماويات از ارضيات تاثر مى پذيرند، و آن اين است كه وقتى ما دعا مى كنيم مستجاب مى شود... ولى اين مطلب درست نيست زيرا بدون شك معلول در علت خود مؤ ثر نمى افتد.

و هرگاه دعاى دعاگو مستجاب نشد، هر چند به نظر خود او هدفِى كه از اين دعا منظور داشته داراى منفعت بوده است ، علت عدم اجابت اين بوده كه آن غايت و هدف نافع چه بسا در واقع به حسب مراد او بلكه به حسب نظام كلى آفرينش نافع نباشد، و به همين دليل اجابت دعا تاخير مى افتد يا اين كه اصلا دعا مستجاب نمى شود.

و كوتاه سخن اين كه : عدم اجابت دعا به جهت عدم و نبود يكى از شروط آن مطلوب ، در وقت دعا كردن مى باشد.

و اعلم ايضا: اءنّ النفوس الزكية عند الدعاء قد يفيض عليها من الاول قوة تصير بها مؤ ثرة فِى العناصر، فتطاوعها متصرفة على ارادتها، فيَكوُن ذلك اجابة للدعاء، فان العناصر موضوعة لفعل النفس فيها. و اعتبار ذلك فِى ابداننا فانا ربما تخيلنا شيئا فتغير ابداننا بحسب ما يقتضيه احوال نفوسنا و تخيلاتها. و قد يمكن اءن توثر النفس فِى غير بدنها كما توثر فِى بدنها، و قد توثر فِى نفس ‍ غيرها. و قد يستجيب لله لتِلْكَ النفس اءِذَا دعت فيما تدعو فيه اءِذَا كانت الغاية اَلَّتِى تطلبها بالدعاء نافعة بحسب نظام الكل .(39) هَذَا؛

و اعلم اءن الملائكة اصناف : ملائكة ارضية موكلة بتدبير الحيوانات و النباتات و اسبابها، و هى مستمدة من الملائكة السماوية ؛ و هم يستمدون من حملة العرش ؛ و افضلهم اسرافيل . و. الافضل من الملائكة الانبياء ثم العلماء اذ بهم صلاح الدين ، ثم السلاطين بالعدل اذ بهم صلاح الدنيا، و من عدا هولاء رعاع .

و نيز بدان كه : نفوس زكيه و پاك در وقت دعا گاهى از اول (40) نيرويى بر آن ها افاضه مى شود كه مى توانند بدان وسيله در عناصر تصرف كنند و تاءثير بگذارند، و آن عناصر طبق اراده آن نفوس از آنها فرمان مى برند؛ و اين خود، اجابت دعاست زيرا عناصر به گونه اى نهاده شده اند كه نفس بتواند در آن ها تصرف كند.

و اين مطلب در بدن خود ما قابل تجربه و آزمايش است . زيرا چه بسا ما خيال چيزى را در ذهن خود مى آوريم و در آن هنگام مناسب احوال و تخيلات نفس ما تغييراتى در بدن ما پيدا مى شود... و ممكن است گاهى نفس در غير بدن خود (يعنى در ساير چيزها) اثر كند همانطور كه در بدن خود اثر مى كند، و گاهى از اين بالاتر در نفس غير خود نيز مؤ ثر واقع مى شود. و خداوند دعاى چنين نفسى را در مورد خواسته هايش مستجاب مى كند اگر هدفِى را كه از دعا منظور داشته به حسب نظام كل نافع باشد.

و بدان كه : فرشتگان چند دسته اند: فرشتگان زمينى كه مامور تدبير حيوانات و نباتات و فراهم آوردن اسباب آن هايند، و اين فرشتگان از فرشتگان آسمانى كمك مى گيرند، و آنها نيز ازحاملان عرش .

و بالاترين آنان اسرافيل است و از فرشتگان برتر، پيامبرانند و پس ‍ از پيامبران ، علماء زيرا صلاح دين به آن هاست ، و پس از علما، سلاطين و فرمانروايان حكومتى عادل زيرا صلاح دنيا به آن هاست . و افراد ديگرى كه از اين سه دسته بيرونند اراذل و اوباش اند.

فصل [دوم]: [در لزوم ذكر حديث مشايخ]

اى عزيز! چون دانستى كه مقصود، معرفت حضرت حق - جل و علا - است پس آگاه باش كه نقض عهد مولا ننمايى ، چه با اين ضعيف عهد و پيمان بستى در حضور جناب بارى تعالى و ملاء اعلى و شهود ساير انبيا و ائمه هدى عليهم السلام ، و در بهترين بقاع ارض و سما كه حرم حضرت حق جلا و علا باشد كه دستور العملى براى شما بنويسم كه رفتار و سلوك شما از آن قرار باشد، و به حول و قوه الهى مخالفت ننمايى . اين ضعيف نيز نظر به قول رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه فرموده است : من سئل عن علم فكتم الجم يَوْم الْقِيَامَةِ بلجام من اَلْنَّار(41)و(42) قبول نمود.

پس اى عزيز! باهوش باش زنهار كه خلاف ورزى كه داخل در مصداق آيه كريمه : اَلَّذِى نَ ينقضون عهد الله (43) مى گردى .

پيران سخن به تجربه گويند، گفتمت   هان اى پسر كه پير شوى پند گوش كن

العياذ بالله من المخالفة بعد الموافقة .

اى عزيز! اولا تو را وصيت مى كنم به آن چيزى كه شيخ طريق شيخ ابوسعيد ابوالخير فرموده است كه : اين كس بايد هر روز به قدر يك سى پاره از حديث مشايخ بگويد و بشنود كه : من احب شيئا اكثر ذكره .(44)

آن را كه دل از عشق پر آتش باشد   هر قصه كه گويد همه دلكش باشد
تو قصه عاشقان همى كم شنوى   بشنو بشنو كه قصه شان خوش باشد

و عن الصادق عليه السلام : عز السلامة حتّى لقد خفِى مطلبها، فان لم تكن فِى شى ء فتوشك اءن تكون فِى التخلى ، و اءنْ طلبت فِى التخلى فلم توجد فتوشك اءن تكون فِى كلام السلف الصالح .(45)

سلامت آن قدر ناياب است كه راه به دست آوردنش پنهان است ، پس اگر در چيزى نباشد ممكن است در تخلى و كناره گيرى باشد، و اگر در تخلى جسته شد و به دست نيامد ممكن است در سخن پيشينيان صالح باشد.

قيل لبعض العارفين : اى شى ء اضواء من الشمس ؟ فقَالَ: المعرفة . قيل : و اى شى ء انفع من الماء؟ فقَالَ: كلام اهل المعرفة . فبعض القلوب اشد ضوءا من النهار، و بعضها اشد ظلمة من الليل ، و كلام اهل المعرفة كنز من كنوز الهداية معدنه قلوب العارفين .

به يكى از عارفان گفتند: از خورشيد روشنتر چيست ؟ گفت : ((معرفت و شناخت)).

گفتند: از آب سودمندتر چيست ؟ گفت : ((سخن اهل معرفت)). پس پاره اى دل ها از روز روشنتر است ، و پاره اى از شب تيره تر. و سخن اهل معرفت گنجى از گنجهاى هدايت است كه معادن آن دل هاى عارفان است .

شيخ جنيد را پرسيدند كه : مريدان را از كلمات شيخ و حكايت ايشان چه فايده ؟ گفت : تقويت دل و ثبات قدم بر مجاهده و تجديد عهد طلب مى كند.

گفتند: اين را مؤ كدى از قرآن دارى ؟ گفت : بلى ،