اخلاق (درسنامه اخلاق براى طلاب پايه سوم) جلد سوم

حضرت امام خمينى قدس سره
گزينش : مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه

- ۵ -


فصل هشتم : حضور قلب  
يكى از مهمات آداب قلبيه كه شايد كثيرى از آداب مقدمه آن باشد و عبادت را بدون آن روح و روانى نيست و خود مفتاح قفل و كمالات و باب الابواب سعادات است و در احاديث شريفه از كمتر چيزى اين قدر ذكر شده و به كمتر ادبى اين قدر اهميت داده شده ، حضور قلب است . عبادات و مناسك و اذكار و اوراد در وقتى نتيجه كامله دارد كه صورت باطنه قلب شود و باطن ذات انسان به آن مخمر گردد و دل انسان صورت عبوديت به خود گيرد و از خود سرى و سركشى بيرون آيد.
اى عزيز، امروز روز مهلت و عمل است ؛ انبيا آمدند و كتابها آوردند و دعوتها نمودند با اين همه تشريفات و تحمل رنج و تعب كه ما را از خواب غفلت بيدار و از سكر طبيعت هشيار كنند و ما را به عالم نور و نشئه بهجت و سرور رسانند و به حيات ابدى و نعمتهاى سرمدى و لذتهاى جاويدانى رسانند و از هلاك و شقاوت و نار و ظلمت و حسرت و ندامت رهايى دهند؛ تمام اينها براى خود ما (است ) بدون اينكه براى آنها نتيجه اى حاصل شود و آن ذوات مقدسه احتياجى به ايمان و اعمال ما داشته باشند؛ با اين وصف در ما به هيچ وجه اثرى نكرد و شيطان مسامع قلب ما را چنان گرفته و سلطنت بر باطن و ظاهر ما پيدا كرده كه هيچ يك از مواعظ آنها را در ما اثرى حاصل نشود، بلكه هيچ يك از آيات و اخبار به گوش قلب ما نرسد و از ظاهر گوش حيوانى تجاوز نكند.
بالجمله ، اى قارى محترم كه اوراق را مطالعه مى كنى ، مثل نويسنده خالى از همه انوار و تهى دست از همه اعمال صالحه و گرفتار هواهاى نفسانيه مباش ، تو به حال خود رحمى كن و از عمر خود نتيجه اى حاصل كن ؛ دقت در حال انبيا و اولياء كمل كن و اشتهاهاى كاذب و وعده هاى شيطان را پشت پا زن ؛ مغرور گول شيطان مباش و فريب نفس اماره مخور كه تدليس ‍ اينها بسيار دقيق است و هر امر باطلى را به صورت حق به انسان تعميه مى كنند و انسان را فريب مى دهند. گاهى به اميد توبه در آخر عمر انسان را به شقاوت مى كشانند، با آنكه در آخر عمر و تراكم ظلمات معاصى و بسيار مظالم عباد و حقوق الله امرى است بسيار مشكل . امروز كه اراده انسان قوت دارد و قواى جوانى برقرار است و درخت معصيت برومند نيست و سلطنت شيطان در نفس مستحكم نشده و نفس جديدالعهد به ملكوت و قريب الافق به فطرة الله و شرايط حصول و قبول توبه سهل است ، نمى گذراند انسان قيام به توبه كند و اين درخت سست را ريشه كن و سلطنت غير مستقل را منقرض نمايد. وعده ايام پيرى را مى دهند كه به عكس اين ، اراده ضعيف و قوى ناتوان و رخت معاصى گوناگون كهن و برومند و سلطنت ابليس در ظاهر و باطن مستقل و مستقر شده و الفت به طبيعت شديد و بعد از ملكوت زياد و نور فطرت خاموش و منطقى و شرايط توبه سخت و ناگوار شده است ؛ اين نيست جز غرور.
گاهى به وعده شفاعت شافعين عليهم السلام انسان را از ساحت آنها دور و از شفاعت آنها مهجور مى نمايند، زيرا انغمار در گناهان كم كم قلب را سياه و منكوس كند و انسان را به سوء عاقبت منجر نمايد. و طمع شيطان از انسان دزديدن ايمان است ؛ دخول در گناهان را مقدمه آن قرار مى دهد تا به نتيجه برسد. انسان اگر طمع شفاعت دارد، بايد در اين عالم با سعى و كوشش ‍ رابطه بين خود و شفعاى خود را حفظ كند و قدرى تفكر در حال شافعان محشر نمايد كه حال آنها در عبادت و رياضت به كجا رسيده بود. فرضا كه شما با ايمان از دنيا برويد، ولى اگر بار گناهان و مظالم سنگين باشد ممكن است در عذابهاى گوناگون برزخ و قبر از شما شفاعت نشود؛ عذابهاى برزخ طرف قياس با عذابهاى اينجا نيست ، و طول مدت برزخ را جز خدا كسى نداند، شايد ميليونها سال طول كشد. و ممكن است در قيامت نيز پس از مدتهاى طولانى و عذابهاى گوناگون طاقت فرسا نصيب ما شود، چنانكه در احاديث نيز اين معنى وارد است . (156)
بزرگتر رحمتهاى الهى قرآن است ؛ تو اگر به رحمت ارحم الراحمين طمع دارى و آرزوى رحمت واسعه دارى ، از اين رحمت واسعه استفاده كن .
طريق وصول به سعادت را باز نموده و چاه را از راه روشن فرموده . تو خود به پاى خود در چاه مى افتى و از راه معوج مى شوى ، رحمت را چه نقصانى است ؟ اگر ممكن بود طريق خير و سعادت را به مردم به طور ديگر نشان بدهند، مى دادند، به موجب وسعت رحمت ؛ و اگر ممكن بود اكراها مردم را به سعادت برسانند مى رساندند؛ لكن هيهات ! راه آخرت راهى است كه جز با قدم اختيار نمى توان آن را پيمود؛ سعادت با زور حاصل نشود؛ فضيلت و عمل صالح بدون اختيار فضيلت نيست ؛ و شايد معنى آيه شريفه (لا اكراه فى الدين ) (157) نيز همين باشد.
بلى ، آنچه در آن ، اعمال اكراه و اجبار مى توان نمود صورت دين الهى است نه حقيقت آن .
انبياء عليهم السلام ماءمور بودند كه صورت را با هر طور ممكن است تحميل مردم كنند تا صورت عالم صورت عدل الهى شود و مردم را ارشاد به باطن نمايند تا مردم به قدم خود آن را بپيمايند و به سعادت برسند.
بالجمله ، اين نيز از غرور شيطان است كه دست انسان را با طمع رحمت از رحمت كوتاه كند.
فصل نهم : دعوت به حضور قلب
اكنون كه فضيلت حضور قلب را دانستى و ضررهاى ترك آن را فهميدى ، علم تنها كفايت نكند بلكه حجت را تمامتر نمايد؛ دامن همت به كمر زن و آنچه را دانستى در صدد تحميل آن باش و علم خود را عملى كن تا استفاده از آن برى و برخوردار از آن شوى . قدرى تفكر كن كه به حسب روايات اهل بيت عصمت - عليهم السلام - كه تمام علومشان از وحى الهى است - قبولى نماز شرط قبولى ساير اعمال است ، و اگر نماز قبول نشود، به اعمال ديگر اصلا نظر نكنند. (158)
و قبولى نماز به اقبال قلب است كه اگر اقبال قلب در نماز نباشد، از درجه اعتبار ساقط (است ) و لايق محضر حضرت حق نيست . پس ، كليد گنجينه اعمال و باب الابواب همه سعادات حضور قلب است كه با آن فتح باب سعادت بر انسان مى شود و بدون آن جميع عبادات از درجه اعتبار ساقط مى شود.
الحال قدرى با نظر اعتبار انديشه كن و اهميت مقام و بزرگى موقف را با ديده بصيرت بنگر و با جديت تمام قيام به امر كن . كليد در سعادت و درهاى بهشت و كليد در شقاوت و درهاى جهنم در اين دنيا در جيب خود توست مى توانى درهاى بهشت و سعادت را به روى خود مفتوح كنى و مى توانى به خلاف آن باشى . زمام امر در دست توست ، خداى تبارك و تعالى حجت را تمام و راههاى سعادت و شقاوت را نموده و توفيقات ظاهرى و باطنى را عطا فرموده ، آنچه از جانب او و اولياى اوست تمام است ، اكنون نوبت اقدام ماست ؛ آنها راهنمايند و ما راهرو. آنها عمل خود را انجام دادند به وجه احسن و عذرى باقى نگذاشتند و لمحه اى كوتاهى نكردند، تو نيز از خواب غفلت برخيز و راه سعادت خود را طى كن و از عمر و توانايى خود استفاده نما كه اگر وقت بگذرد و اين نقد عمر و جوانى و گنج قوت و توانايى از دستت برود جبران ندارد.
اگر جوانى ، مگذار به پيرى رسى كه در پيرى مصيبتهايى دارى كه پيرها مى دانند و تو غافلى . اصلاح در حال پيرى و ضعف از امور بسيار مشكل است . و اگر پيرى ، مگذار بقيه عمر از دستت برود كه باز هر چه باشد تا در اين عالم هستى راهى به سعادت دارى و درى از سعادت به رويت باز است ؛ خدا نكند كه اين در بسته است كه آن وقت اختيار از دستت برود و جز حسرت و ندامت و افسوس از گذشتن امر نصيبى ندارى .
پس اى عزيز، اگر ايمان به آنچه ذكر شد كه گفته انبيا عليهم السلام است آوردى و خود را براى تحصيل سعادت و سفر آخرت مهيا نمودى و لازم دانستى حضور قلب را كه كليد گنج سعادت است تحصيل كنى ، راه تحصيل آن آن است كه اولا رفع موانع حضور قلب نمايى و خارهاى طريق را از سر راه سلوك ريشه كن كنى و پس از آن اقدام به خود آن كنى .
اما مانع حضور قلب در عبادات ، تشتت خاطر و كثرت واردات قلبيه است . و اين گاهى از امور خارجه و طرق حواس ظاهره حاصل مى شود؛ مثل آنكه گوش انسان در حال عبادت چيزى بشنود و خاطر به آن متعلق شده مبدا تخيلات و تفكرات باطنيه گردد واهمه و متصرفه در آن تصرف نموده از شاخه اى به شاخه اى پرواز كند؛ يا چشم انسان چيزى ببيند و منشاء تشتت خاطر و تصرف متصرفه گردد، يا ساير حواس انسان چيزى ادراك كند و از آن انتقالات خياليه حاصل شود.
طريق علاج اين امور اگر چه فرمودند رفع اين اسباب است ، مثل آنكه در بيت تاريكى با محل خلوتى بايستد و چشم خود را در وقت نماز ببندد و در مواضعى كه جلب نظر مى كند نماز نخواند؛ چنانكه مرحوم شهيد سعيد (رضوان الله عليه ) از بعض متعبدين نقل فرمايد كه در خانه كوچك تاريكى كه وسعت آن به قدر آن باشد كه ممكن باشد در آن نماز خواندن عبادت مى كردند. (159)
ولى معلوم است اين ، رفع مانع نكند و قلع ماده ننمايد. زيرا عمده تصرف خيال است كه با منشا جزئى كار خود را انجام مى دهد؛ بلكه گاه شود كه در خانه تاريك و كوچك و تنها تصرف واهمه و خيال بيشتر شود و به مبادى ديگر براى دعابه و بازى خود دست آويز شود. پس قلع ماده ماده كلى به اصلاح خيال و وهم است . بلى ، گاهى اين طور از علاج هم در بعضى از نفوس بى تاثير و خالى از اعانت نيست ، ولى ما دنبال علاج قطعى و قلع سبب حقيقى مى گرديم و آن بدين حاصل نشود.
گاهى تشت خاطر و مانع از حضور قلب ، از امور باطنه است . و آن به طريق كلى دو منشا بزرگ دارد كه عمده امور به آن دو منشا برگردد:
يكى هرزه گردى و فرار بودن خود طاير خيال است ؛ زيار خيال قوه اى است بسيار فرار كه دائما از شاخه اى به شاخه اى آويزد و از كنگره اى پرواز كند؛ و اين مربوط به حب دنيا و توجه به امور دنيه و مال و منال دنيوى نيست ، بلكه فرار بودن خيال خود مصيبتى است كه تارك دنيا نيز به آن مبتلاست . تحصيل سكونت خاطر و طماءنينه نفس وقوف خيال از امور مهمه ايست كه به اصلاح آن علاج قطعى حاصل شود.
منشا ديگر، حب دنيا و تعلق خاطر به حيثيات دنيوى است كه راءس ‍ خطيئات و ام الامراض باطنه است كه خار طريق اهل سلوك و سرچشمه مصيبات است ؛ و تا دل متعلق به آن منغمر در حب آن است ، راه اصلاح قلوب منسد و در جمله سعادات به روى انسان بسته است .
فصل دهم : دواى هرزه گردى خيال 
هر يك از قواى ظاهره و باطنه نفس قابل تربيت و تعليم است با ارتياض ‍ مخصوص ، و طريق عمده رام نمودن آن عمل نمودن به خلاف است . و آن ، چنان است كه انسان در وقت نماز خود را مهيا كند كه حفظ خيال در نماز كند و آن را حبس در عمل نمايد و به مجرد اينكه بخواهد از چنگ انسان فرار كند آن را استرجاع نمايد؛ و در هر يك از حركات و سكنات و اذكار و اعمال نماز ملتفت حال آن باشد و از حال آن تفتيش نمايد و نگذارد سر خود باشد. اين مى شود و ارتياض پيدا مى كند. شما متوقع نباشيد كه در اول امر بتوانيد در تمام نماز حفظ طاير خيال كنيد، البته اين امرى است نشدنى و محال و شايد آنها كه مدعى استحاله شدند اين توقع را داشتند؛ ولى اين امر بايد با كمال تدريج و تاءنى و صبر انجام بگيرد. ممكن است در ابتداى امر در عشر نماز يا كمتر آن حبس خيال شده حضور قلب حاصل شود؛ و كم كم انسان اگر در فكر باشد و خود را محتاج به آن ببيند، نتيجه بيشتر حاصل كند و اندك اندك غلبه بر شيطان وهم و طاير خيال پيدا كند كه در بيشتر نماز زمام اختيار آنها را در دست گيرد. و هيچ گاه نبايد انسان ماءيوس شود، كه ياءس سرچشمه همه سستيها و ناتوانيهاست و برق اميد انسان را به كمال سعادت خويش مى رساند.
ولى عمده در اين باب حس احتياج است كه آن در ما كمتر است ؛ قلب ما باور نكرده كه سرمايه سعادت عالم آخرت و وسيله زندگانى روزگارهاى غير متناهى نماز است . ما نماز را سربار زندگانى خود مى شماريم و تحميل و تكليف مى دانيم . حب به شى ء از ادراك نتايج آن پيدا مى شود؛ ما كه حب به دنيا داريم براى آن است كه نتيجه آن را دريافتيم و قلب به آن ايمان دارد و لهذا در كسب آن محتاج به دعوت خواهى و وعظ و اتعاظ نمى باشيم .
آنها كه گمان كردند نبى ختمى و رسول هاشمى صلى الله عليه و آله دعوتش ‍ داراى دو جنبه است : دنيايى و آخرتى ، و اين را مايه سرافرازى صاحب شريعت و كمال نبوت فرض كرده اند، از ديانت بى خبر و از دعوت و مقصد نبوت عارى و برى هستند. دعوت به دنيا از مقصد انبياء عظام بكلى خارج ، و حس شهوت و غضب و شيطان باطن و ظاهر براى دعوت به دنيا كفايت مى كنند، محتاج به بعث رسل نيست . اداره شهوت و غضب قرآن و نبى لازم ندارد. بلكه انبيا مردم را از دنيا باز دارند و تقييد اطلاق شهوت و غضب كنند و تحديد موارد منافع نمايند، غافل گمان كند دعوت به دنيا كنند.
آنها مى فرمايند مال را از هر راه تحصيل نكن و شهوت را با هر طريق فرو نشان . نكاح بايد باشد، تجارت و صناعت و زراعت بايد باشد. پس ، آنها جلوگير اطلاق هستند نه داعى به دنيا.
روح دعوت به تجارت تقييد و بازدارى از به دست آوردن باطل است ؛ و روح دعوت به نكاح تحديد طبيعت و جلوگيرى از فجور و اطلاق قوه شهوت است . بلى ، آنها مخالف مطلق نيستند، چه آن مخالف نظام اتم است .
بالجمله ، ما چون حس احتياج به دنيا نموديم و آن را سرمايه حيات و سرچشمه لذات دريافتيم ، در توجه به آن حاضر و در تحصيل آن مى كوشيم . اگر ايمان به حيات آخرت پيدا كنيم و حس احتياج به زندگانى آنجا نماييم و عبادات و خصوصا نماز را سرمايه تعيش آن عالم و سرچشمه سعادت آن نشئه بدانيم . البته در تحصيل آن كوشش مى نماييم ، و در اين كوشش ‍ زحمت و رنج و تكلف در خود مى يابيم ، بلكه با كمال اشتياق و شوق دنبال تحصيل آن مى رويم و شرايط حصول و قبول آن را با جان و دل تحصيل مى كنيم .
اكنون اين سردى و سستى كه در ماست از سردى فروغ ايمان و سستى بنياد آن است ، و الا اگر اين همه اخبار انبيا و اوليا عليهم السلام و برهان حكما و بزرگان (عليهم الرضوان ) در ما اينجا احتمال كرده بود، بايد بهتر از اين قيام به امر و كوشش در تحصيل كنيم . ولى جاى هزارگونه افسوس است كه شيطان سلطنت بر باطن ما پيدا كرده و مجامع قلب و مسامع باطن ما را تصرف نموده نمى گذارد فرموده حق و فرستاده هاى او و گفته هاى علما و مواعظ كتابهاى الهى به گوش ما برسد. اكنون گوش ما گوش حيوانى دنيوى است و موعظه هاى حق از حد ظاهر و از گوش حيوانى ما به باطن نمى رسد. ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب او القى السمع و هو شهيد (160)
فصل يازدهم : حب دنيا باعث تشتت خيال 
به حسب فطرت و جبلت قلب به هر چه علاقه و محبت پيدا كرد، قبله توجه آن همان محبوب است .
دل ما چون با حب دنيا آميخته شده و مقصد و مقصودى جز تعمير آن ندارد، ناچار اين حب ، مانع از فراغت قلب و حضور آن در محضر قدس ‍ شود. و علاج اين مرض مهلك و فساد خانمان سوز با علم و عمل نافع است .
اما علم نافع براى اين مرض ، تفكر در ثمرات و نتايج آن و مقايسه كردن بين آنها و مضار و مهالك حاصله از آن است . نويسنده در شرح اربعين شرحى در اين باب نگاشته و به قدر ميسور در بيان آن به تفصيل پرداخته ام .
چون معلوم شد كه حب دنيا مبدا و منشا تمام مفاسد است ، بر انسان عاقل علاقه مند به سعادت خود لازم است اين درخت را از دل ريشه كن كند. طريق علايق عملى آن است كه معامله به ضد كند: پس اگر به مال و منال علاقه دارد، با بسط يد و صدقات واجبه و مستحبه ريشه آن را از دل بكند. يكى از نكات صدقات همين كم شدن علاقه به دنياست ، و لهذا مستحب است كه انسان چيزى را كه دوست مى دارد و مورد علاقه اش هست صدقه دهد:
(لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون ) (161)
اگر علاقه به فخر و تقدم و رياست و استطالت دارد، اعمال ضد آن را بكند و دماغ نفس اماره را به خاك بمالد تا اصلاح شود.
دنيا طورى است كه هر چه (انسان ) آن را بيشتر تعقيب كند و درصدد تحصيل آن باشد، علاقه اش به آن بيشتر شود و تاءسفش از فقدان آن روز افزون گردد، گويى انسان طالب چيزى است كه به دست او نيست . گمان مى كند طالب فلان حد از دنياست ، تا آن را ندارد در راه آن تحمل مشاق مى كند و خود را به مهالك مى اندازد؛ همين كه آن حد از دنيا را به دست آورد، براى او يك امر عادى مى شود و عشق و علاقه اش مربوط مى شود به چيز ديگرى كه بالاتر از آن است و خود را براى آن به زحمت و مشقت مى اندازد و هيچ گاه عشقش فرو ننشيند، بلكه هر دم روز افزون شود و زحمت و تبعش بيشتر گردد. و اين فطرت و جبلت را هرگز وقوفى نيست . اشاره به بعض اين مطالب در احاديث شريفه شده ؛ چنانكه در كافى شريف از حضرت باقرالعلوم عليه السلام روايت نموده كه :
مثل حريص به دنيا مثل كرم ابريشم است كه هر چه به دور خود آن را بيشتر مى پيچد از خلاص شدن دورتر شود تا آنكه از اندوه بميرد. (162)
و از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه مثل دنيا آب درياست كه هر چه انسان تشنه از آن بخورد تشنه تر گردد تا او را بكشد.
تتميم : اعراض دادن نفس از دنيا 
پس ، اى طالب حق و سالك الى الله ، چون طائر خيال را رام نمودى و شيطان واهمه را به زنجير كشيدى و خلع نعلين حب زن و فرزند ديگر و شؤ ون دنيوى نمودى و با جذوه نار عشق فطرة اللهى ماءنوس شدى و خود را خالى از موانع سير ديدى و اسباب سفر را آماده كردى ، از جاى برخيز و از اين بيت مظلمه طبيعت و عبورگاه تنگ و تاريك دنيا هجرت كن و زنجيرها و سلسله هاى زمان را بگسلان و از اين زندان خود را نجات ده و طائر قدس را به محفل انس پرواز ده .

تو را ز كنگره عرش مى زنند صفير
ندانمت كه در اين دامگه چه افتادست (163)
پس ، عزم خود را قوى كن و اراده خويش را محكم نما كه بدون آن راهى را نتوان پيمود و به كمالى نتوان رسيد. شيخ بزرگوار، شاه آبادى (164) (روحى فداه ) آن را مغز انسانيت تعبير مى كردند.
بلكه مى توان گفت كه يكى از نكات بزرگ تقوا و پرهيز از مشتهيات نفسانيه و ترك هواهاى نفسانيه و رياضيات شرعيه و عبادات و مناسك الهيه ، تقويت عزم و انقهار قواى در تحت ملكوت نفس است .
مقاله ثانيه : مقدمات نماز و بعض آداب قلبيه آن 
مقصد اول : طهارت  
فصل اول : بيان اجمالى طهور 
براى نماز غير از اين صورت حقيقتى و غير از اين ظاهر باطنى است ؛ و همانطور كه صورت آن را آداب و شرايط صوريه اى است ، باطن آن را نيز آداب و شرايطى است كه شخص سالك بايد آنها را مراعات كند. اما آداب باطنيه و طهور باطنى را ما به اجمال بيان مى نماييم :
چون حقيقت نماز عروج به مقام قرب و وصول به مقام حضور حق (جل و علا) است ، براى وصول به اين مقاصد بزرگ و غايت قصوى ، طهاراتى لازم است كه ماوراى اين طهارات است .
و خارهاى اين طريق و موانع اين عروج قذاراتى است كه با اتصاف سالك به يكى از آنها نتوان عروج به اين معراج نمود. و آنچه از قبيل اين قذارات باشد موانع صلات و رجز شيطان است ؛ و آنچه معين سالك است در سير و از آداب حضور است شرايط اين حقيقت است . بر سالك الى الله لازم است كه در اول امر رفع موانع و قذارات كند تا اتصاف به طهارت و حصول طهور كه از عالم نور است براى او ميسور شود؛ و تا تطهير جميع قذارات ظاهريه و باطنيه و علنيه و سريه نشود، سالك را حظى از محضر و حضور نخواهد بود.
پس اولين مراتب قذارات ، قذارات آلات و قواى ظاهريه نفس است به لوث معاصى و قذارات نافرمانى حضرت ولى النعم ؛ و اين دام صورى ظاهرى ابليس است . و انسان تا در اين دام مبتلاست ، از فيض محضر و حصول قرب الهى محروم است .
كسى گمان نكند كه بدون تطهير ظاهر مملكت انسانيت مى توان به مقام حقيقت انسانيت نايل شود يا مى تواند تطهير باطن قلب نمايد، (كه ) اين غرورى است شيطانى و از حيله هاى بزرگ ابليس است ؛ زيرا كدورات و ظلمتهاى قلبى با معاصى ، كه غلبه طبيعت بر روحانيت است ، افزوده مى شود؛ و تا سالك فتح مملكت ظاهر نكند، از فتوحات باطنيه - كه مقصد بزرگ است - بكلى محروم است و راهى به سعادت براى او گشوده نگردد. پس يكى از موانع بزرگ اين سلوك ، قذارات معاصى است كه با آب و پاكيزه توبه نصوح بايد آن را تطهير كرد.
تمام قواى ظاهريه و باطنيه را كه حق تعالى به ما عنايت فرموده و از عالم غيب نازل نموده اماناتى است الهى كه طاهر از جميع قذارات و پاك و پاكيزه بوده بلكه متنور به نور فطرة اللهى ، و از ظلمت و كدورت تصرف ابليس دور بوده ؛ و چون در ظلمتكده عالم طبيعت نازل دست تصرف شيطان واهمه و خيانت ابليس به آنها دراز شده ، از طهارت اصليه و فطرات اوليه بيرون آمده و به انواع قذارات و ارجاس شيطانيه آلوده گرديده است .
پس اگر سالك الى الله بالتمسك به ذيل عنايت ولى الله دست به تصرف شيطان را دور نمود و مملكت ظاهر را طاهر كرد و امانات الهيه را چنانكه تحويل گرفته بود و رد نمود، خيانت به امانت ننموده ؛ و اگر كرده بود، مورد غفران و ستاريت شود و از جهت ظاهر آسوده خاطر شود و به تخليه باطن از ارجاس اخلاق فاسده قيام كند.
اين مرتبه دوم از قذارات است ؛ كه فسادش بيشتر و علاجش صعبتر است و اهميتش در نزد اصحاب ارتياض بيشتر؛ زيرا تا خلق باطنى نفس فاسد و قذارات معنوى به آن احاطه نموده ، لايق مقام قدس و خلوت انس نشود، بلكه مبدا فساد مملكت ظاهر نفس اخلاق فاسده و ملكات خبيثه آن است . تا سالك تبديل ملكات سيئه را به ملكات حسنه ننمايد، از شرور اعمال ماءمون نيست ؛ و اگر به توبه موفق شود، استقامت آن ميسر نمى شود. پس ، تطهير ظاهر نيز متوقف به تطهير باطن است ؛ علاوه بر آنكه خود قذارات باطنيه موجب حرمان از سعادت و منشاء جهنم اخلاق ، كه به گفته اهل معرفت بالاتر و سوزنده تر از جهنم اعمال ، مى باشد. اشاره به اين معنى در اختيار اهل بيت عصمت بسيار است .
پس ، سالك الى الله را اين طهارت نيز لازم است ، و پس از آنكه لوث اخلاق فاسده را با آب طاهر پاكيزه علم نافع و ارتياض شرعى صالح از لوح نفس ‍ شست و شو نمود، بايد اشتغال پيدا كند به تطهير قلب ، كه ام القرى و به صلاح آن همه ممالك صالح ، و به فساد آن همه فاسد مى شوند.
قذرات عالم قلب مبدا تمام قذارات است . و آن عبارت از تعلق به غير حق و توجه به خود و عالم است . و منشا آن حب دنيا، كه بالاترين خطرهاست ، و حب نفس ، مادر همه امراض است و تا ريشه اين محبت در قلب سالك است ، از محبة الله اثرى در آن حاصل نشود و راهى به سر منزل مقصد و مقصود پيدا نمى كند. و تا سالك را بقايايى از اين محبت در قلب است ، سير او الى الله نيست بلكه الى النفس و الى الدنيا و الى الشيطان است . پس ، تطهير از حب نفس و دنيا اول مرتبه تطهير سلوك الى الله است حقيقتا؛ چون قبل از اين تطهير سلوك الى الله نيست و به مسامحه گفته شود سالك و سلوك .
پس از اين منزل ، منازلى است و ما در پشت سورها و حجابهاى ضخيم واقعيم و آنها را جزء يافته ها گمان مى كنيم .
بالاترين قذارات معنويه ، كه تطهير آن را با هفت دريا نتوان نمود و انبياء عظام عليهم السلام را عاجز نمود، قذارات جهل مركب است كه منشاء داء عضال انكار مقامات اهل الله و ارباب معرفت است و مبدا سوء ظن به اصحاب قلوب است . تا انسان به لوث اين قذارات آلوده است ، قدمى به سوى معارف نخواهد برداشت ؛ بلكه بسا باشد كه اين كدورت نور فطرت را، كه چراغ راه هدايت است ، خاموش كند و آتش عشق را كه براق به مقامات است فرو نشاند و منطقى كند و انسان را در ارض طبيعت ، مخلد نمايد.
پس ، بر انسان لازم است كه با تفكر در حال انبيا و اولياى كمل (صلوات الله عليهم ) و تذكر مقامات آنها، اين قذارات را از باطن قلب شستشو دهد؛ و در هر حدى كه هست به آن حد قانع نشود، كه اين وقوف در حدود و قناعت از معارف از تلبيسات بزرگ ابليس و نفس اماره است ، نعوذ بالله منهما.
فصل دوم : مراتب ظهور 
انسان در عالم طبيعت است ، در تحت تصرفات جنود الهيه و جنود ابليسيه است . جنود الهيه جنود رحمت و سلامت و سعادت و نور و طهارت و كمال است ؛ و جنود ابليس در مقابل آنهاست . و چون جهات ربوبيه غلبه بر جهات ابليسيه دارد، در بدو فطرت انسان را نورانيت و سلامت و سعادتى است فطرى الهى ، و تا انسان در اين عالم است با قدم اختيار مى تواند خود را در تحت تصرف يكى از آن دو قرار دهد.
اگر نور فطرت به قذارات صوريه و معنويه آلوده شد، به مقدار آلودگى از بساط قرب و حضرت انس مهجور گردد تا آنجا رسد كه نور فطرت بكلى منطقى گردد و مملكت يكسره شيطانى شود و ظاهر و باطن و سر و علن او در تصرف شيطان آيد. پس ، شيطان قلب و سمع و بصر و دست و پاى او شود و جميع اعضاى او شيطانى شود.
و اگر كسى - و العياذ بالله - بدين مقام رسيد، شقى مطلق شود و از روى سعادت هرگز نبيند. بين اين دو مرتبه مقامات و مراتبى است كه جز حق تعالل كسى نتواند احصاء آنها را كند. و هر كس به افق نبوت نزديك باشد، از اصحاب يمين است ؛ و هر كس به افق شيطنت نزديك است ، از اصحاب يسار است .
پس از آلودگى فطرت ، تطهير آن ممكن است . تا انسان در اين نشئه است ، خروج از تصرف شيطان براى او مقدور و ميسور و وارد شدن در حزب ملائكه الله ، كه جنود رحمانى الهى هستند، ميسور است . و حقيقت جهاد نفس ، كه - به فرموده حضرت رسول صلى الله عليه و آله - از جهاد اعداء دين افضل است و آن جهاد اكبر است . (165) همان خارج شدن از تصرف جنود ابليس و وارد شدن در تحت تصرف جنود الله است .
پس ، اول مرتبه طهارت متسنن شدن به سنن الهيه و مؤ تمر شدن به اواخر حق است .
مرتبه دوم ، متحلى شدن به فضائل اخلاق و فواضل ملكات است .
مرتبه سوم ، طهور قلبى است ؛ كه آن عبارت است از تسليم نمودن قلب را به حق . پس از اين تسليم ، قلب نورانى شود، بلكه خود از عالم نور و درجات نور الهى گردد، و نورانيت قلب به ديگر اعضا و جوارح و قواى باطنه سرايت كند و تمام مملكت نور و نور على نور شود.
فصل سوم : (شرح مرتبه اول ) ظهور
آن يا آب است ، و آن در اين باب اصل است ، يا ارض است .
انسان سالك را به طريق كلى دو طريق است براى وصول به مقصد اعلى و مقام قرب ربوبيت : يكى از آن دو، كه مقام اوليت و اصالت دارد، سير الى الله است به توجه به مقام رحمت مطلقه و خصوصا رحمت رحيميه كه رحمتى است كه هر موجودى را به كمال لايق خود مى رساند. و از شعب و مظاهر رحمت رحيميه بعث انبيا و رسل (صلوات الله عليهم ) است كه هاديان سبل و دستگير بازماندگانند، بلكه در نظر اهل معرفت و اصحاب قلوب ، دار تحقق صورت رحمت الهيه است ، و خلايق دائما مستغرق بحار رحمت حقند و از آن استفاده نمى كنند.
اين كتاب بزرگ الهى ، كه از عالم غيب الهى و قرب ربوبى نازل شده و براى استفاده ما مهجوران و خلاص ما زندانيان سجن طبيعت و مغولان زنجيرهاى پيچ در پيچ هواى نفس و آمال به صورت لفظ و كلام در آمده ، از بزرگترين مظاهر رحمت مطلقه الهيه است كه ما كور و كرها از آن به هيچ وجه استفاده نكرديم و نمى كنيم . آن رسول ختمى و ولى مطلق گرامى كه از محضر قدس ربوبى و محفل قرب و انس الهى به اين سر منزل غربت و وحشت قدم رنجه فرموده و گرفتار معاشرت و مراودت با ابوجهل ها و بدتر از آنها گرديده و ناله ليغان على قلبى (166) اش دل اهل معرفت و ولايت را محترق كرده و مى كند، رحمت واسعه و كرامت مطلقه الهيه است كه آمدن در اين كلبه اش براى رحمت موجودات سكنه عالم اسفل ادنى است و بيرون بردن آنهاست از اين دار وحشت و غربت ، چون كبوتر مطوقه كه براى نجات رفقا خود را به دام بلا اندازد. (167)
سالك الى الله بايد تطهير با آب رحمت را صورت استفاده از رحمت نازله الهيه بداند و تا استفاده از رحمت براى او ميسور است ، قيام به امر نمايد؛ و چون دستش از آن به واسطه قصور ذاتى يا تقصير كوتاه شد و فاقد آب رحمت شد، چاره اى ندارد جز توجه به ذل و مسكنت و فقر و فاقه خود.
و چون ذلت عبوديت خود را نصب العين نمود و متوجه شد به اضطرار و فقر و امكان ذاتى خود شد و از تعزز و غرور و خودخواهى بيرون آمد. بابى از رحمت به روى او گشاده گردد و تراب احد طهورين (168) گردد و مورد ترحم و تلطف حق گردد. هر چه اين نظر، يعنى نظر به ذلت خود، در انسان قوت گيرد، مورد رحمت بيشتر گردد.
و اگر بخواهد به قدم اعتماد به خود و عمل خود اين راه را طى كند، هلاك شود؛ چه كه ممكن است از او دستگيرى نشود، چون طفلى كه تا خود به جسارت راه رود و به قدم خود مغرور شود و به قوت خود اعتماد كند، مورد عنايت پدر نشود و او را به خود واگذار كند. و چون اضطرار و عجز خود را به پيشگاه پدر مهربان عرضه دارد و از اعتماد به خود و قوت خود يكسره خارج شود، مورد عنايت پدر گردد و او را دستگير كند، بلكه او را در آغوش ‍ كشد و با قدم خود او را راه برد. پس بهتر آن است كه سالك الى الله پاى سلوك خود بشكند و از اعتماد به خود و ارتياض و عمل خود يكسره برائت جويد و از خود و قدرت و قوت خود فانى شود و فنا و اضطرار خود را هميشه در نظر گيرد تا مورد عنايت شود و راه صد ساله را با جذبه ربوبيت يك شبه طى نمايد، و لسان باطن و حالش در محضر قدس ربوبيت با عجز و نياز عرض كند: امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء فصل چهارم : شمه اى از آداب وضو به حسب باطن (169)
من ذلك ما ورد عن الرضا عليه السلام :
انما امر بالوضوء ليكون العبد طاهرا اذا قام بين يدى الجبار و عند مناجاته اياه ، مطيعا له فيما امره نقيا من الادناس و النجاسة ، مع ما فيه من ذهاب الكسل و طرد النعاس و تزكيه الفؤ اد للقيام بين يدى الجبار. و انما وجب على وجه و اليدين و الراءس و الرجلين لان العبد اذا قام بين يدى الجبار، فانما ينكشف من جوارحه و يطهر ما وجب فيه الوضوء: و ذلك انه بوجهه ، يسجد و يخضع ، و بيده يساءل و يرغب و يرهب و يتبتل و براسه يستقبله فى ركوعه و سجوده ، و برجليه يقوم و يقعد...
(170)
اهل معرفت و اصحاب سلوك را متنبه نمود به اينكه در محضر حق (جل و علا) ايستادن و مناجات با قاضى الحاجات نمودن را آدابى است كه بايد منظور شود؛ چه جاى آنكه دل معدن كثافات ظاهريه و كسالت چشم ظاهر نيز نبايد در آن محضر رفت ؛ چه جاى آنكه دل معدن كثافات باشد و قلب مبتلاى به قاذورات معنويه كه اصل همه قذارات است باشد. با آنكه در روايت است كه خداى تعالى نظر نمى كند به صورتهاى شما بلكه نظر مى فرمايد به قلبهاى شما (171) و با آنكه با آنچه انسان به حق تعالى توجه مى كند و آنچه از عوالم خلقيه لايق نظر به كبريايى عظمت و جلال است قلب است و ديگر جوارح و اعضا را از آن حظ و نصيبى نيست ، مع ذلك طهارت صوريه و نظافت ظاهريه را نيز اهمال ننموده اند:
صورت طهارت را براى صورت انسان مقرر فرمودند، و باطن آن را براى باطن او.
از آنكه تزكيه قلب را در اين حديث شريف از فوائد وضو قرار داده ، معلوم شود كه براى وضو باطنى است كه به آن تزكيه باطن شود؛ و نيز رابطه ما بين ظاهر و باطن و شهادت و غيب معلوم شود؛ و نيز استفاده شود كه طهور ظاهرى و وضوء صورى از عبادات است و اطاعت رب است ، از اين جهت طهور باطن گردد، و از طهارت صورى تزكيه فؤ اد حاصل شود.
بالجمله ، سالك الى الله بايد در وقت وضو متوجه شود به اينكه مى خواهد متوجه محضر مقدس حضرت كبريا شود؛ و با اين احوال قلوب كه او راست ، لياقت محضر ندارد، بلكه شايد مطرود از درگاه عز ربوبيت شود؛ پس ، دامن همت به كمر زند كه طهارت ظاهرى را به باطن سرايت دهد و قلب خود را، كه مورد نظر حق ، بلكه منزلگاه حضرت قدس است ، از غير حق تطهير كند و تفرعن خود و خوديت را، كه اصل اصول قذارات است ، از سر بيفكند تا لايق مقام مقدس شود.
حاصل فرموده آن جناب آن است كه چون اين اعضا را دخالت است در عبوديت حق ، از اين جهت تطهير آنها لازم شده است پس از آن ، چيزهايى كه از آنها ظاهر شود بيان فرمودند و راه اعتبار و استفاده را براى اهلش باز نمودند و اهل معارف را به اسرار آن آشنا فرمودند به اينكه آنچه محل ظهور عبوديت است در محضر مبارك حق بايد طاهر و پاكيزه باشد و اعضا و جوارح ظاهريه ، كه حق ناقصى از آن معانى دارند، بى طهارت لايق مقام نيستند؛ با آنكه خضوع از صفات وجه بالحقيقه نيست و سؤ ال و رغبت و رهبت و تبتل و استقبال هيچ يك از شؤ ون اعضاى حسيه نيستند، ولى چون اين اعضا مظاهر آنهاست تطهير لازم آمد.
پس ، تطهير قلب كه محل حقيقى عبوديت و مركز واقعى اين معانى است تطهيرش لازمتر است ؛ و بدون تطهير آن اگر با هفت دريا اعضاء صوريه را شستشو نمايند، تطهير نشود و لياقت مقام پيدا نكند، بلكه شيطان را در آن تصرف باشد و از درگاه عزت مطرود گردد.
تطهير اعضاى ظاهريه ظل طهارات قلبيه و روحيه است براى كمل ، و دستور و وسيله آنهاست براى اهل سلوك . انسان تا در حجاب تعين اعضا و طهارات آنهاست و در آن حد واقف است ، از اهل سلوك نيست و در خطيئه باقى مانده ؛ و چون اشتغال به مراتب طهارات ظاهريه و باطنيه پيدا كرد و طهارات صوريه قشريه را وسيله طهارات معنويه لبيه قرار داد و در جميع عبادات و مناسك حظوظ قلبيه آنها را نيز ملحوظ داشت و از آنها برخوردار شد بلكه جهات باطنيه را بيشتر اهميت داد و مقصد اعلاى مهم دانست ، داخل در باب سلوك راه انسانيت شده ؛ چنانكه فرمايد: و طهر قلبك بالتقوى و اليقين عند طهارة جوارحك بالماء (172)
پس ، انسان سالك را اول سلوك علمى لازم است كه به بركت اهل ذكر (سلام الله عليهم ) مراتب عبادات را تشخيص داده و عبادات صوريه را نازله عبادات قلبيه و روحيه بداند؛ و پس از آن شروع (كند) به سلوك عملى ، كه حقيقت سلوك است .
فصل پنجم : پاره اى از آداب باطنيه ازاله نجاست  
ازاله حدث خروج از انيت و انانيت است ، و تا عبد را بقايايى از خويش ‍ باقى است ، محدث به حدث اكبر است و عابد و معبود در او شيطان و نفس ‍ است . و منازل سير اهل طريقت و سلوك ، اگر براى وصول به مقامات است و حصول معارج و مدارج است ، از تصرف نفس و شيطان خارج نيست .
پس ، حدث از قذارات معنويه است و تطهير از آن نيز از امور غيبيه باطنيه است و نور است ؛ لكن وضو نور محدود است و غسل نور مطلق است و اى وضوء انقى من الغسل (173) و اما ازاله خبث و نجاسات ظاهريه را اين مكانت نيست ، زيرا آن تنظيف صورى تطهير ظاهرى است . و آداب قلبيه آن ، آن است كه بنده سالك كه اراده حضور به محضر حق دارد بداند كه با رجز شيطان و رجس آن خبيث ، در محضر حق نتوان راه يافت و تا خروج از امهات مذام اخلاقى كه مبدا فساد مدينه فاضله انسانيه است و منشا خطيئات ظاهريه و باطنيه است دست ندهد، راهى به مقصد پيدا نكند و طريقى به مقصود نيابد.
شيطان كه مجاور عالم قدس و در سلك كروبيين به شمار مى رفت ، آخرالامر به واسطه ملكات خبيثه از مقام مقربين درگاه تبعيدش و به نداى (فاخرج منها فانك رحيم ) (174) مرجومش نمودند. پس ، ما بازماندگان از كاروان عالم غيب و فرورفتگان در چاه عميق طبيعت و مردودان به اسفل السافلين چطور مى توانيم با دارا بودن ملكات خبيثه شيطانيه لايق محضر قدس ‍ گرديم و مجاور روحانيين و رفيق مقربين شويم . شيطان خودبينى كرد و ناريت خود را ديد (انا خير منه ) (175) گفت ؛ اين اعجاب به نفس موجب خودپرستى و تكبر شد و از آدم عليه السلام تحقير و توهين كرد و (خلقته من طين ) (176) گفت و قياس غلط باطل نمود؛ خوبى آدم و كمال روحانيت او را نديد، و ظاهر آدم و مقام طينيت و ترابيت او را ديد، و از خود مقام ناريت را ديد و از شرك خودخواهى و خودبينى خويش غفلت نمود. حب نفس پرده رؤ يت نقص و حجاب شهود عيوبش شد، و اين خودبينى و خودخواهى اسباب خودپرستى و تكبر و خودنمايى و ريا و خودراءيى و عصيان شد و از معراج قدس به تيه ظلمت خانه طبيعت تبعيد شد.
اهل حقيقت از آنچه ذكر شد پى مى برند به يك نكته دانستنى و مطلب مهم ، كه جهل به آن سرمنشاء بسيارى از ضلالتهاست و بر هيچ طالب حق جهل آن روا نباشد و غفلت از آن جايز نيست ، و آن اينكه شخص سالك و طالب حق ، بايد خود را از افراط و تفريط بعضى از جهله اهل تصوف و بعضى غفله اهل ظاهر مبرا كند تا سير الى الله براى او ممكن شود.
حق آن است كه هر دو طايفه قدرى از حد تجاوز نمودند و افراط و تفريط كردند. ما در رساله سر الصلاة در اين موضوع اشاره نموديم ، و در اين مقام نيز حد اعتدال را كه صراط مستقيم است مى نمايانيم .
بالجمله ، اخراج مملكت ظاهر را از موطن عبوديت و سر خود نمودن آن ، از غايت جهل از مقامات اهل معرفت است ؛ و از تسويلات شيطان رجيم است كه هر طايفه را به طريقى از حق تعالى باز دارد؛ چنانكه انكار مقامات و سد طريق معارف كه قرة العين اولياء خدا عليهم السلام و تحديد نمودن شرايع الهيه را به ظاهر، كه حظ دنيا و ملك نفس و مقام حيوانيت آن است ، و غفلت از اسرار و آداب باطنيه عبادات كه موجب تطهير سر و تعمير قلب و ترقى باطن است ، از غايت جهالت و غفلت است . و هر يك از اين دو طايفه از طريق سعادت و صراط مستقيم انسانيت دور و از مقامات اهل معارف مهجورند. عارف بالله و عالم به مقامات بايد همه حقوق باطنيه و ظاهريه را مراعات كند و هر صاحب حقى را به حق و حظ خود برساند، و از غلو و تقصير و افراط و تفريط خود را تطهير كند.
انسان سالك در جميع احوال و از همه امور حظوظ سلوكى خود را بايد استفاده كند. پس چون حظام دنيا و لذائذ عالم ملك را رو به زوال تغير و عواقب امر آنها را فساد و افوال ديد.
به راحتى از آنها اعراض از اشتغال و جمع آنها قلب خود را فارغ كند و مستنكف شود از آنها چنانكه از قذارات استنكاف كند.
باطن عالم طبيعت قذارت است ؛ و تعبير قذارت در نوم - كه بابى از مكاشفه است - دنيا و مال است ؛ و در مكاشفه علويه عليه السلام دنيا جيفه و مردار است . (177)
پس مؤ من همانطور كه از اثقال و فضولات طبيعت خود را فارغ كند و مدينه طبيعيه را اذيت آن راحت كند، قلب را از تعلق و اشتغال به آن مستريح كند و ثقل حب دنيا و جاه را از دل بردارد و مدينه فاضله روحانيه را از آن فارغ و راحت كند. و تفكر كند در اينكه اشتغال به دنيا نفس شريف را چگونه پس از چند ساعت ذليل و خوار كندو او را محتاج به بدترين و فضيحترين حالات كند، بفهمد كه اشتغال قلبى به عالم پس از چندى كه پرده ملك برداشته شد و حجاب طبيعت مرتفع گرديد، انسان را ذليل و خوار كند و به حساب و عقاب گرفتار كند. و بداند كه تمسك به تقوا و قناعت موجب راحتى دو دنياست ؛ و راحتى در آن است كه دنيا را خوار و ناچيز شمارد و از آن لذت و تمتع نبرد؛ و چنانكه خود را از نجاسات صوريه پاكيزه كرد، از نجاسات حرام و شبهه نيز پاكيزه نمايد؛ و چون خود را شناخت و ذل احتياج خود را دريافت ، باب كبر و بزرگى را بر خود فرو بندد و از سركشى و گناه فرار نمايد، و بر خود در فروتنى و ندامت و خجلت را مفتوح كند و جد و جهد در فرمانبردارى حق و دورى از نافرمانى كند تا با نيكويى و خوبى به حق رجوع كند و با پاكيزگى و صفاى نفس متقرب به مقام قدس شود؛ و خود به نفس ‍ خود خويش را در زندان خوف و صبر و نگاهدارى از خواهشهاى نفسانى مسجون كند تا از زندان عذاب الهى در امان باشد و به دار قرار حق در پناه ذات مقدسش ملحق گردد، و در اين حال طعم رضاى حق را بچشد. اين غايت آمال اهل سلوك است و غير آن را ارزشى نيست .
مقصد دوم : شمه اى از آداب لباس  
مقام اول : آداب مطلق لباس  
نفس ناطقه انسانيه داراى نشئاتى است كه عمده آن به طريق كلى سه نشئه است :
اول ، نشئه ملكيه دنيا و ظاهره ، كه مظهر آن حواس ظاهره ، و قشر ادناى آن بدن ملكيه است .
دوم ، نشئه برزخيه متوسطه ، كه مظهر آن ، حواس باطنه و بدن برزخى و قالب مثالى است .
سوم ، نشئه غيبيه باطنيه است كه مظهر آن ، قلب و شؤ ون قلبيه است .
نسبت به هر يك از اين مراتب به ديگرى نسبت ظاهريت و باطنيت و جلوه و متجلى است ؛ و از اين جهت است كه آثار و خواص و انفعالات هر مرتبه اى به مرتبه ديگر سرايت مى كند؛ چنانكه اگر مثلا حاسه بصرى چيزى را ادراك كند، از آن اثرى در حس بصر برزخى واقع شود به مناسبت آن نشئه ؛ و از آن اثرى در بصر قلبى باطنى واقع شود به مناسبت آن نشئه .
و همين طور آثار قلبيه در دو نشئه ديگر نيز ظاهر گردد. اين مطلب علاوه بر آنكه مطابق بر برهان قوى متين است مطابق با وجدان نيز هست . از اين جهت است كه جميع آداب صوريه شرعيه را در باطن اثر بلكه آثارى است ؛ و هر يك از اخلاق جميله را، كه از حظوظ مقام برزخيت نفس است ، نيز در ظاهر و باطن آثارى است ؛ و هر يك از معارف الهيه و عقايد حقه را در دو نشئه برزخيه و ظاهره آثارى است . مثلا، ايمان به اينكه متصرف در مملكت وجود عوالم موجب بسيارى از كمالات نفسانيه و اخلاق فاضله انسانيه گردد، مثل توكل و اعتماد به حق و قطع طمع از مخلوق كه ام الكمالات است ؛ و موجب بسيارى از اعمال صالحه و افعال حسنه و ترك بسيارى از قبايح شود. و همين طور ساير معارف كه تعداد هر يك و تاءثيرات آن را حوصله اين اوراق و قلم شكسته نويسنده خارج است ، و محتاج به تحرير كتابى ضخيم است كه از قلم تواناى اهل معرفتى يا از نفس گرم اهل حالى فراهم شود: دست ما كوتاه و خرما بر نخيل . (178)
همين طور مثلا خلق رضا، كه يكى از اخلاق كماليه انسانيه است ، در تصفيه و تجليله نفس تاءثيرات بسيارى دارد كه قلب را مورد تجليات خاص الهيه قرار مى دهد و ايمان را به كمال ايمان ، ترقى دهد؛ و در ملك بدن و آثار و افعال صوريه كه شاخ و برگ است تاءثيرات غريبى دارد: سمع و بصر و ديگر قوا و اعضا را الهى كند و سر كنت سمعه و بصره (179) را تا اندازه اى ظاهر گرداند. و چنانكه آن مراتب را در ظاهر تاءثير بلكه تاءثيرات است ، هياءت ظاهر و جميع حركات و سكنات عاديه و غير عاديه و تمام تروك و افعال را در آنها نيز تاءثيراتى است پس عجيب ، كه گاه شود كه با يك نظر از روى حقارت به يكى از بندگان خدا سالك را از اوج اعلى به اسفل سافلين پرتاب كند و جبران آن را به سالهاى دراز نتواند بنمايد.
چون قلبهاى بيچاره ما ضعيف و ناتوان است و چون بيد مجنون از نسيم ملايمى به لرزه از آنها اتخاذ لباس است ، ملاحظه حالات قلبيه نموده ، نگاهداى قلب كنيم . و چون نفس و شيطان را دامهايى بسس محكم و تسويلاتى بس دقيق است كه احاطه به آن از طاقت ما خارج است ، ناچار تا اندازه قدرت و نطاق وسع خود در مقابل آنها قيام و از حق تعالى در همه حالات طلب توفيق و تاءييد نماييم .
پس ، گوييم كه پس از آنكه واضح شد كه باطن را در ظاهر و ظاهر را در باطن تاءثير است ، انسان طالب حق و ترقى روحانى بايد در انتخاب ماده و هياءت لباس آنچه را كه در روح تاءثير بد دارد و قلب را از استقامت خارج و از حق غافل مى كند و وجهه روح را دنيايى مى نمايد احتراز كند. گمان نشود كه تسويل شيطان و تدليس نفس اماره فقط در لباس فاخر زيبا و تجمل و تزين است ، بلكه گاه شود كه انسان بايد از لباس شهرت ، بلكه مطلق مشى بر خلاف معمول و متعارف ، احتراز نمايد. چنانكه از لباسهاى فاخر كه ماده و جنس و هياءت آن جالب توجه است بايد احتراز كند؛ زيرا قلب ما بسيار ضعيف و سخت بى ثبات است ، به مجرد فى الجمله امتياز و تعينى مى لغزد و از اعتدال منحرف مى شود. چه بسا باشد انسان بيچاره ضعيفى كه از تمام مراحل شرف و انسانيت و عزت نفس و كمال آدميت عارى و برى است به واسطه دو سه زرع پارچه ابريشمى و يا پشمى كه در برش و دوخت آن تقليد از اجانب كرده يا آنكه با چندين ننگ و شرف فروشى آن را تحصيل نموده بر بندگان خدا به نظر حقارت و كبر و ناز نگاه (كند) و هيچ موجودى را به چيزى نشمرد؛ و اين نيست جز از كمال ضعف نفس و كوچكى ظرفيت كه فضلات كرم و لباس گوسفند را مايه اعتبار و شرف خود پندارد.
اى بيچاره انسان ، چقدر مخلوق ضعيف بى مايه اى هستى ؛ تو بايد فخر عالم امكان و خلاصه كون و مكان باشى ؛ تو آدم زاده اى ؛ تو خليفه زاده اى ؛ بايد از آيات باهرات باشى تو را ز كنگره عرش مى زنند صفير (180)
بدبخت ناخلف ، ملبوسات حيوانات بيچاره را غصب نمودى و با آن افتخار مى كنى ؛ اين افتخار از كرم ابريشم و گوسفند و شتر و سنجاب و روباه است ؛ چرا با لباس ديگران فخر مى كنى و با افتخار ديگران ناز و تكبر مى نمايى .
بالجمله ، همان طور كه ماده و جنس لباس پرقيمت و پر زينت بودن آن را در نفوس تاثير است ، از اين جهت حضرت امير فرموده : كسى كه لباس عالى بپوشد لابد است از تكبر و لابد است براى متكبر آتش (181)
در هياءت و طرز برش و دوخت آن آثارى است ؛ كه گاه شود كه انسان به واسطه آنكه لباس خود را شبيه به اجانب نموده ، عصبيت جاهلانه پيدا كند نسبت به آنها و از دوستان خدا و رسول منزجر و متنفر گردد و دشمنان آنها محبوب او گردد. از اين جهت است كه به حسب روايت ، كه از حضرت صادق وارد است ، خداى تبارك و تعالى به يكى از انبيا وحى فرموده كه به مؤ منين بگو نپوشيد لباس اعداى مرا، و نخوريد همچون دشمنان من ، و مشى نكنيد همچون دشمنان من ، تا دشمن من شويد چنانكه آنها دشمن منند. (182)
همان طور كه لباسهاى خيلى فاخر را در نفوس تاءثير است ، لباسهاى پست را چه در ماده و جنس و چه در هياءت و شكل در نفوس تاءثير است ؛ و چه بسا باشد كه فساد اين به مراتب بالاتر از آن لباسهاى فاخر باشد؛ زيرا نفس را مكايدى است بسيار دقيق ، همين كه خود را از نوع ممتاز ديد به اينكه خود لباس خشن و كرباس پوشيده و ديگران لباسهاى نرم و لطيف پوشيدند، از معايب خود به واسطه حب به خود غفلت مى كند؛ و اين امر عرضى غير مربوط به خود را مايه افتخار شمارد؛ و بسا باشد كه به خود اعجاب كند و تكبر بر بندگان خدا كند و سايرين را از ساحت قدس حق دور داند و خود را از مقربين و خلص عبادالله داند، و چه بسا مبتلا به ريا و ديگر مفاسد بزرگ شود. بيچاره از همه مراتب معرفت و تقوا و كمالات نفسانيه به لباس خشن و ژنده پوشى قناعت نموده ، و از هزاران عيب خود كه بزرگترين آنها همين است كه از سوء تاءثير اين لباس پيدا شده غافل است ، و خود را كه از اولياى شيطان است اهل الله محسوب دارد و بندگان خدا را ناچيز و بى ارزش داند. همين طور بسا باشد كه هياءت و طرز لباس انسان را مبتلا به مفاسد كند، چنانكه طورى لباس را ترتيب دهد كه به زهد و قدس مشهور شود.
بالجمله ، لباس شهرت ، چه در جانب افراط يا در جانب تفريط، از امورى است كه قلوب ضعيفه را متزلزل و از مكارم اخلاق منخلع مى نمايد و موجب عجب و ريا و كبر و افتخار شود كه هر يك از آنها از امهات رذائل نفسانيه بلكه موجب ركون به دنيا و دلبستگى به آن گردد كه آن راءس كل خطيئات و سرچشمه جميع قبايح است . در احاديث نيز اشاره به بسيارى از امور مذكور گرديده ؛ چنانكه در كافى شريف از حضرت صادق نقل كند كه فرمود: خداى تعالى خشمناك مى باشد به شهرت لباس (183) هم از آن حضرت نقل نموده كه فرمود: شهرت ، خوب و بدش ، در آتش ‍ است .(184)
هم از آن حضرت منقول است كه خداوند از دو شهرت خشمناك ميشود: يكى شهرت لباس ، و يكى شهرت نماز. (185) و از رسول خدا صلى الله عليه و آله حديث شده كه فرمود: كسى كه در دنيا لباس شهرت بپوشد، خداوند در آخرت لباس ذلت به او مى پوشاند. (186)