اخلاق اسلامى جلد اول

تقريرات درس اخلاق امام خمينى

- ۳ -


فصل ششم : در بيان عدل و ضد آن جور و در آن چهار بحث است : 
بحث اول : 
عدل لغتا به معناى متساوى و همتا بودن است چنانكه ضد و مقابلش جور، به معنى تجاوز كردن و متمايل شدن از حد تساوى و همتائى است و هر دو هم در ذوات و هم در قوا و صفات و هم در حالات و افعال و آثار، استعمال مى شوند و نيز هم درباره صاحبان عقل و هم درباره غير دارندگان عقل استعمال مى شوند. مثلا گفته مى شود: اين دو لنگه با عدلين هستند يعنى با هم متساويند و هيچكدام بر ديگرى نمى چربد ولى اگر به كسر عين باشد علاوه بر آنكه دلالت بر مساوى بودن آن دو در وزن دارد، دلالت بر همجنس ‍ بودنشان نيز دارد و اگر به فتح عين باشد فقط دلالت بر مساوى بودنشان در وزن دارد.
و گفته مى شود: اين دو شخص در فلان امر يا كار، عدل هم هستند يعنى با هم در آن امر يا كار متساويند و بر هم نمى چربند.
و گفته مى شود: اين شخص عادل است يعنى قواى نفسانى او داراى اعتدال و مساواتند و هيچيك بر ديگرى غلبه ندارد و تجاوز نمى كند و خلاصه داراى ملكه و قوه اى است كه نمى گذارد هيچ يك از قواى نفسانيش ‍ مزاحم كار و حركت متناسب قوه نفسانى ديگرش گردد و مثلا قوه شهويه اش ‍ را نمى گذارد بر قوه عاقله اش غلبه و تعدى نمايد و آن را از ادراكات و حركات عقلانى و تكاملات مخصوص به خود باز دارد. و قوه عاقله اش را نيز نمى گذارد بر قوه شهويه اش غلبه و تجاوز كند و آن را در اجراى عمليه ها و حركت هاى مربوطه مانع گردد و در نتيجه كارش به بى ميلى و خمودى بينجامد و از جلب منافع و لذائذ در راه بقاء خود و نوعش باز ماند. و ممكن است همين غلبه و تجاوز، مقصود از حديث مروى از رسول اكرم ملعون است كسى كه آخرتش را به دنيايش بفروشد و ملعون است كسى كه دنيايش ‍ را به آخرتش بفروشد باشد.
و گفته مى شود: اين انسان در كارهايش عدالت را رعايت مى نمايد يعنى كارهايش متساوى و متعادل است و مثلا كارهاى مربوط به نظافتش را بر كارهاى مربوط به تهيه معاشش و يا كارهاى مربوط به وظايف عباديش را بر كارهاى مربوط به وظايف اجتماعيش نمى چرباند و حق همه را ادا مى كند و نسبت به انجام يك صنف از آنها به خاطر انجام صنف ديگر، كوتاهى نمى كند و خلاصه طورى رفتار نمى كند كه ميان كارهايش توليد مزاحمت شود.
و گفته مى شود: فلان شخص ميان آن دو نفر يا چند نفر يا ميان افراد خانواده اش ، عادلانه رفتار يا حكم مى كند يعنى با نظر مساوى و به اصطلاح عرفى به يك چشم به آنها مى نگرد و بى آنكه يكى را بر ديگرى ترجيح دهد، عمليات اقتصادى با اجتماعى يا قضائى خود را نسبت به همه آنها انجام مى دهد.
و گفته مى شود: اين سرپرست اجتماعى و يا اين هيئت حاكمه ، عدالت اجتماعى را بر قرار كرده يعنى با نظرى مساوى و بى آنكه قشرى را بر قشرى بچرباند. طائفه و گروهى را بر طايفه و گروه ديگر مقدم كند شخصى يا اشخاصى را بر شخصى يا اشخاصى ديگر مزيت دهد، به وظايف رهبريش ‍ عمل نموده و محيط اجتماعى را براى شكوفا شدن استعدادات و به فعليت رسيدن امكانات همه ، مهيا كرده و در آن محيط هر كس مى تواند به كارى كه در طبع او استعداد به كمال رسانيدن آن وجود دارد و براى زندگانى خود يا نوعش لازم يا راجع است ، مشغول شود و اين اختيار و آزادى و امكان را ندارد كه بر ديگرى چربش پيدا كند و تجاوز نمايد.
لغت جور و جاير هم در هر يك از استعمالات مذكور بى كم و كاست ، مقابل لغت عدل و عادل است .
لغت قسط به جاى لغت عدل استعمال مى شود ولى فقط درباره صاحبان عقل و گفته نمى شود اين لنگه بار قسط اين لنگه است و يا اين طريق راه قسط يا قاسط است ولى چنانكه معلوم شد گفته مى شود اين لنگه عدل هم به كسر عين و هم يفتح عين اين لنگه است و اين طريق عدل است ، و قهرا معناى لغت قسط اخص از معناى لغت عدل است و مى توان گفت : به معناى تساوى و همتا نگرى و ميل نفسانى نداشتن و ننمودن بجانبى است .
لغت ظلم مقابل لغت قسط و به معناى تجاوز كردن و از تساوى و همتا نگرى ميل و اعراض كردن است و همانند قسط فقط درباره صاحبان عقل استعمال مى شود و به لنگه بارى كه از لنگه ديگر بيشتر است گفته نمى شود ظلم يا ظالم است و نيز گفته مى شود اين طريق ظلم يا ظالم است و گفته مى شود. اين طريق جائر است .
پس از توضيح معناى لغوى اين چهار كلمه ، دسته از آيات و بعضى از مواضع نهج البلاغه را كه اين لغات در آنها استعمال شده ، ذكر مى نمائيم و ترجمه مى كنيم و سپس به بيان مقصود از عدل و جوريكه در روايت شريف كافى رسيده و اولى از لشگريان عقل و دومى از لشگريان جهل است ، مى پردازيم .
سوره انفطار آيه 7 - الذى خلقك فعدلك آنكسى كه ترا آفريد پس اندامت را متساوى و متناسب با هم نمود و تفاوتى ميان آنها ( ميان دو دستت دو پايت دو گوشت دو چشمت و ساير اعضايت ) نگذارد.
سوره شورى آيه 15 - و امرت لاعدل بينكم و دستور داده شدم كه ميان شما با مساوات و برابر نگرى رفتار كنم - و در مجمع البيان در تفسير اين جمله رسيده : اى اسوى بينكم .
سوره انعام آيه 70 - و ان تعدل كل عدل لايؤ خذمنها - و اگر در قيامت فدا دهد آن نفس بد كار، هر فدائى اى را از براى رها شدن از عقوبت از او نپذيرند.
در اين آيه عدل به معناى همتا و مثل و مساوى با شخصى است كه مى خواهد بجاى خود فدا دهد و رها شود.
سوره نساء آيه 3 - فان خفتم الاتعدلوا فواحدة - پس اگر ترسانيد كه ميان زنان متعدد مساوات و همتائى را مراعات ننمائيد پس به يك زن اكتفا كنيد.
سوره نساء آيه 129 - ولن تستطيوا ان تعدلوا بين النساء ولو حرصتم - و هرگز توانائى نداريد كه ميان زنانتان كاملا مساوات و همتائى و با يك چشم نگرى را رعايت نمائيد اگر چه بر اين كار حريص باشيد.
سوره نساء آيه 136 - فلا تتبعوا الهوى ان تعدلوا، پس در شهادت دادن هاتان از خواسته هاى نفسانى تان پيروى ننمائيد تا در نتيجه طرفين دعوا در نظرتان همتا و متساوى با هم نيابند (و به خاطر دشمنى شخصى داشتن با كسى متمايل به خصم او گرديد و يا به خاطر خويشى يا دوستى فردى داشتن با كسى به او تمايل پيدا كنيد.)
سوره مائده آيه 8 - يا ايهاالذين آمنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط ولايجرمنكم شنآن قوم على الاتعدلوا اعدلوا هوا قرب للتقوى و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون اى گرويدگان باشيد با شدتى هر چه تمامتر، ايستادگان و پايداران براى خدا و (و انجام وظايف خدائى ) و باشيد گواهى دهندگان با مساوى و همتا نگرى نسبت به همه و دشمنى تان با دسته اى سبب نشود مجرم شويد و از تساوى نگرى باز مانيد (و در نتيجه با آنها به حق رفتار ننمائيد) تساوى و همتا نگر باشيد كه چنين حالت و صفتى نزديكتر به تقوا پيشه گى است و پروا كنيد خدا را همانا خدا داناست به آنچه انجام مى دهيد.
سوره اعراف آيه 159 - و من قوم موسى امة يهدون بالحق و به يعدلون - از قوم موسى دسته اى بودند كه همديگر را به سوى حق دعوت مى كردند و به حق ميان خود با مساوات و همتا نگرى رفتار مى نمودند.
براى دريافت توضيح به شاءن نزول آن كه در تفسير مجمع البيان جزء چهارم صفحه 489 - نقل شده ، رجوع شود.
سوره اعراف آيه 181 - و ممن خلقتا امة يهدى بالحق و به يعدلون - و از آنها كه آفريديم گروهى هستند كه به سوى حق دعوت مى كنند و به حق با عدالت و تساوى نگرى رفتار مى نمايند.
سوره انعام آيه 152 - و اذا قلتم فاعدلوا و لو كان ذاقربى و هنگامى كه چيزى مى گوئيد و حكمى مى كنيد. پى تساوى و همتا نگر باشيد اگر چه اين تساوى نگرى سبب شود كه بر عليه خويش خود حكم نمائيد.
سوره بقره آيه 48 - و لايقبل منها شفاعة و لايؤ خذ منها عدل و از آن نفس ‍ بد كار پذيرفته نمى شود شفاعتى و گرفته نمى شود (بجاى خودش ) بدلى و همتائى .)
سوره بقره آيه 123 - و لايقتل منها عدل و لاتنفعها شفاعة و پذيرفته نمى شود از آن نفس ، بدل و همتائى بجاى خودش و سودى نمى بخشد به او شفاعتى .
سوره بقره آيه 282 - يا ايهاالذين آمنوا اذانداينتم بدين الى اجل سمى فاكتبوه و ليكتب بينكم كاتب بالعدل - اى گرويدگان هنگامى كه ميان خود فرض گرفتيد تا مدت معلومى ، پس بنويسيد و بايد از ميان شما بنويسد نويسنده اى به عدل يعنى مساوى و مطابق آنچه هنگام انجام معامله قرض ، از هر جهت و حيثيتى ، قرار داد مى شود بى آنكه كم و يا زياد نمايد.
سوره نساء آيه 58 - و اذا حكمتم بين الناس ان تحكوا بالعدل و هنگامى كه ميان مردمان حكم مى كنيد بايد با تساوى و برابرى ملاحظه كردن بر آنها حكم نمائيد. و مجمع البيان جزء سوم صفحه 63 - در ذيل اين آيه شريفه روايت كرده كه نبى اكرم به اميرمؤ منان فرمود: ميان دو طرف دعوا در نگاه كردن و نحوه صحبت كردن و القاء الفاظ هم مساوات و همانندى را مراعات كن و نيز روايت كرده كه دو طفل كه هر كدام خطى نوشته بودند و خدمت حضرت حسن عليه السلام آمده بودند كه تعيين نمايد كدام خط بهتر است ، امير مؤ منان عليه السلام فرمود: اى پسرم متوجه باش كه چگونه حكم مى كنى و كاملا تساوى نگرى را حفظ نما زيرا حتى درباره چنين حكمى هم در روز قيامت سؤ ال مى شود.
سوره مائده آيه 95 - يحكم به ذواعدل منكم - حكم مى كند به همانندى جزاى صيد با صيديكه در احرام كسى كشته ، دو نفر دارنده عدل از ميان شما - و خيلى روشن است كه مراد از عدالت تساوى نگرى و جانب دارى نكردن و متمايل نبودن به هيچ يك از دو طرف ( صيد كننده و گيرندگان جزاى صيد) است زيرا اعتبار اين صفت براى آن است كه جزائى كه در ازاء صيد داده مى شود همانند صيد باشد نه زيادتر از آن تا بر صيد كننده احجاف شود و نه كمتر از آن تا از گيرندگان جزاء، كم گذارده شود.
و در همين آيه رسيده - او عدل ذلك صياما - يا مثل و مانند آن طعام مسكينان روزه بگيرد.
توضيح : هنگام شرح مقصود از عدل و جوريكه در روايت شريف كافى رسيده ، روشن مى نمائيم كه حتى عدالتى كه در گواهان و ائمه جماعت و رهبران ، اعتبار شده هم ، وجود و تحقيق مساوات و اعتدال ميان قواى نفسانى است كه سبب مى شود، دارنده چنان حالتى به وظايفش عمل نمايد و در رفتارهايش جور و تمايل به نامساواتى و نادرستى مشاهده نشود.
و كلمه قسط (109) در قرآن كريم در همه جا، بجاى كلمه عدل استعمال شده است ولى فقط درباره صاحبان عقل و در هيچ مورد درباره اشياء فاقد عقل استعمال نشده و ما تمام موارد استعمال آن را در قرآن كريم فحص كرديم و در هيچ مورد نيافتيم كه از معناى بيان شده و مورد اشاره شده ، تخلف كرده باشد و به خاطر اختصار از ذكر و ترجمه تمام موارد صرف نظر مى كنيم و تنها براى ارائه نمونه چند مورد را ذكر و ترجمه مى نمائيم .
سوره نساء آيه 3 - و ان خفتم الا تقسطوا فى اليتامى - و اگر ترسان شديد كه به عدالت يعنى بابى نظرى و متمايل نبودن به جانب خود، درباره يتيمان رفتار كنيد.
سوره ممتحنه آيه 8 - لاينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الذين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان الله لايحب المقسطين نهى نمى كند شما را خدا از اينكه با آنها كه با شما درباره دينتان جنگ نكرده اند و از شهرهاتان بيرون نرانده اند، با نيكوئى رفتار كنيد و عدالت را يعنى مساوى نگرى و متمايل نبودن بجانب خودتان را نسبت به آنها رعايت نمائيد همانا خدا عدالت گران (تساوى نگران ) را دوست مى دارد.
و خلاصه مقصود از رفتار به قسط با غير مؤ منان آن است كه مؤ منان فرقى ميان آنها و گروه خون از جهت امور اجتماعى مانند وفا كردن بعهد و امثال آن نگذارند.
سوره هجرت آيه 9 - فان فائت فاصلحوا بينهما بالعدل و القسط - اگر آن دسته از مسلمانان كه بر دسته ديگر تجاوز كردند از كرده پشيمان شوند و باز گردند پس ميانشان با عدالت و بى نظرى سازش دهيد و در اين كار تساوى نگرى و تمايل نداشتن به يك طرف را مراعات نمائيد.
سوره مائده آيه 42 - و ان حكمت بينهم فاحكم بينهم بالقسط ان الله يحب المقسطين - اگر ميانشان حكم كردى پس با عدالت و مساوات نگرى حكم كن همانا خدا عادلان يعنى مساوات نگران را دوست مى دارد.
سوره آل عمران 18 - شهدالله انه لااله الاهوا و الملائكه و اولوا العلم قائما بالقسط - گواهى داد خدا كه نيست خدائى جز او و همچنين ملائكه و صاحبان علم هم گواهى بيگانگى خدا دادند در حالى كه همه ايستا و ثابت بر عدالتند.
توضيح : قيام خدايتعالى بر قسط نمى تواند جز تساوى نسبت حضرتش به جميع موجودات و افاضه فيضش بر همه به اندازه ظرفيت ها و در خور استعداد هاشان ، معنائى داشته باشد و به اين قيام بر قسط و عدالت است كه كرات آسمانى و زمين و آنچه در آنها هست ، هستى يافته و پايدارند (110) و همچنين قيام ملائكه بر قسط هم به معناى تساوى نسبت آنها و گذشتن فيض از آنها به موجودات بعد از آنها مطابق قابليت هاشان و متناسب خصوصيت هاشان است و قيام صاحبان علم بر قسط، عبارت است از جانب تمايلات نفسانى خود را نگرفتن و با بى نظرى و مساوات نگرى به اشياء و امور نگريستن . و همين حالت سبب شده كه به گواهى دادن مذكور بى هيچ گرايش و ميلى بخواسته هاى نفسانى و صرفا به خاطر طرفدارى كردن از حقيقت ، اقدام كنند.
سوره حديد آيه 25 - لقد ارسلنا بالبينات وانزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط - همانا پيامبران خود را با نشانه هاى آشكار و دليل هاى روشن فرستاديم و با آنان كتاب را و سنجش را گسيل داشتيم تا مردمان به عدالت (به مساوات و برابرى ) ايستا و پابر جا شوند.
و از كلمه جور ( كه معلوم شد در مقابل كلمه عدل است و به معناى ميل كردن بجانبى و منحرف شدن به سوى طرفى است و همانند مقابلش هم درباره صاحبان عقل و هم درباره اشياء غير صاحب عقل استعمال مى شود) در قرآن كريم در يك مورد، جائر استعمال شده :
سوره نحل آيه 9 - و على الله قصد السبيل و منها جائر - و بر خداست بيان كردن راه ميانه يعنى راه راست و بى انحراف به اين طرف و آن طرف . و بعضى از راه ها، متمايل به اين طرف و آن طرف و كج و منحرف است .
كلمه ظلم (111) در قرآن كريم در آيات بسيارى استعمال شده ولى چون با فحص كامل يافتيم كه در تمام موارد در همان معنا كه ذكر كرديم يعنى در معناى تجاوز كردن و از تساوى و همتا نگرى ميل نمودن استعمال شده است ولى فقط درباره صاحبان عقل ، از ذكر و ترجمه آن آيات صرف نظر مى كنيم و زحمت مراجعه را به عده خوانندگان گرامى مى گذاريم .
نهج البلاغه عبده (112) جلد 1 - صفحه 46 - فان فى العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق - پس بى شك در عدل تساوى نگرى و سعت و گشايش است و كسى كه عدل تساوى نگرى بر او تنگ آيد پس جور تبعيض نگرى و ميل كردن به بعضى بر او تنگ تر است .
توضيح : امير مؤ منان در روز دومى كه مردم با او بيعت كردند خطبه اى ايراد نمود و پس از آنكه فرمود: تمام قطعات زمين و مال هائى را كه عثمان تخصيص به افرادى داده و به آنها عطا كرده ، به بيت المال مسلمين بر مى گردانم اگر چه آنها را مهريه زنانشان قرار داده باشند، كلام مذكور را انشاء فرمود و خيلى روشن است كه اين كلام يكى از گواهان آشكار بر اين است كه عدل تساوى نگرى و رعايت مساوات است كه سيره حضرتش بر آن قرار داشت چنانكه ضدش جور، تبعيض نگرى و متمايل شدن به بعضى دون بعضى است كه سيره جائران همانند عثمان بر آن جريان داشت .
و به خاطر آنكه وجدان افراد تساوى نگرى كه تمايلات نفسانى شان را در رفتارهاشان دخالت نمى دهند، آسوده است و اميد زياده طلبان از آنها منقطع است و توده مردم به آنها مى گرايند، امير مؤ منان فرمود: در عدل وسعت و گشايش است و به سبب آنكه وجدان تبعيض گرايان نا آسوده است و طمع زياده طلبان و توقعات نابجاشان بر آنها چيره است و توده مردم از آنها روى گردانند، فرمود: كسى كه بر او تساوى نگرى تنگ آيد، تبعيض گرائى و دادن امتيازات به افراد يا گروهى و محروم كردن افراد يا گروهى ديگر بر او تنگ تر است .
مصدر مذكور جلد 2 صفحه 97 - و كان الجور هو اهماو الاعوجاج داءبهما و قدسبق استشائنا عليها فى الحكم بالعدل و تمايل به نادرستى خواسته نفسانى و كجى و انحراف ، عادت آن دو نفر بود ولى از پيش ، ما تعيين و قيد كرده بوديم كه حكمشان مى بايد به عدل صادر شود.
توضيح : اين كلام را اميرمؤ منان پس از حكم حكمين در پايان جنگ صفين فرمودند و پر واضح است : معناى عدل كه در ابتدا با حكمين شرط شده بود كه بر طبق آن حكم كنند، تساوى نگرى و دخالت ندادن نظر شخصى و تمايلات فردى و كشش هاى نفسانى نداشتن بجانبى است كه در اين صورت طبق حق حكم مى كردند و به واقع مى رسيدند. مصدر مذكور جلد 3 - صفحه 86 - وليكن احب الامور اليك اوسطها فى الحق واعمها فى العدل و اجمعهالرضى الرعية فان سخط العامة يجحف برضى الخاصة وان سخط الخاصة يغتفر مع رضى العامة
و بايد محبوب ترين چيزها در نزد تو معتدل ترين آنها در حقانيت و درستى و فرا گيرنده ترين آنها در عدالت (تساوى نگرى و ميل نكردن به دسته يا فردى ) و شامل ترين آنها بر خوشنودى رعيت و توده ها باشد زيرا ناخشنودى مردم و توده ها، اثر خوشنودى دسته خاص و قشر متمايز جامعه را از ميان مى برد ولى ناخشنودى اين دسته متمايز، با خوشنودى توده مردم ، بى اثر است و براى مقام رهبرى اجتماعى قابل تحمل و دفاع است .
توضيح : از اين كلام شريف كاملا روشن مى شود كه عدالت امرى فرا گيرنده و مقابل تمايل داشتن بجانبى است كه همان مساوى نگرى و تسويه گسترى است .
مصدر مذكور جلد 4 - صفحه 187 - قال قوله تعالى (ان الله ياءمر بالعدل و الاحسان ) العدل الانصاف والاحسان التفضل
امير مؤ منان در تفسير كلام خدايتعالى همانا خدا دستور به عدل و احسان مى دهد فرمود: عدل عبارت است از انصاف و احسان عبارت است از بخشش .
توضيح : انصاف ، از نصف به سه فتحه كه به معناى دو نيمه متساوى كردى چيزى است ، گرفته شده و معناى انصف القاضى الخصمين ، اين است : قاضى ميان دو متخاصم از هر جهت تساوى افكند و بى نظرى و متمايل نشدن به يكى از آن دو را كاملا حفظ نمود.
مصدر مذكور جلد 4 - صفحه 238 - العدل يضع الامور مواضعها عدل عر چيزى را در جاى خود مى گذارد - و بديهى است و عادل تساوى نگر است و مطابق واقع رفتار مى كند و تمايلات و كشش هاى نفسانى خود را در كارها و حكم هايش دخالت نمى دهد.
پس از تقديم توضيحات مذكور، مى گوئيم . به قرينه اينكه در روايت شريف كافى ، عدل از لشگريان عقل و جور از لشگريان جهل شمرده شده ، معلوم مى شود، مقصود از عدل ، تعديل قوا و تسويه صفات نفسانى است و مراد از جور انحراف قوا و وقوع نا مساواتى ميان صفات نفسانى است اگر چه به تحصيل عدل در قوا و صفات نفسانى ، عدل در رفتارهاى فردى و اجتماعى هم حاصل مى شود و شخص عادل به معناى مذكور در صورت تحصيل ساير شرايط لازم براى تصدى منصب هاى اسلامى و اجتماعى شايسته است .
بحث دوم : 
بدانكه انسان را اول رشد طبيعى سواى قوه عاقله با سه قوه ملازم است .
1 - قوه واهمه كه آن را شيطانى مى گويند و در انسان براى تهيه معاش و تنظيم امور ماليش گذارده شده .
2 - قوه غضبيه كه آن را نفس سبعى (درنده ) مى گويند و در انسان براى رفع زيان ها و خطرها از خود و اشياء و امور وابسته به خود گذارده شده .
3 - قوه شهويه كه آن را نفس بهيمى (حيوانى ) مى گويند و در انسان براى جلب منافع و لذائذ از قبيل خوردن ، آشاميدن و ازدواج (به خاطر بقاى خود و نوعش ) گذارده شده .
و اين سه قوه به حسب سنين عمر انسان متفاوتند و هر چه انسان رشد طبيعى كند اين سه قوه در او كاملتر مى گردد و ممكن است در انسان هر يك از اين سه قوه تا آخر كار در حد لازم براى بقاء و تكامل او و نوعش ، وجود داشته باشند و هيچيك بر ديگرى غلبه نكنند و مملكت انسانى را تسخير خود ننمايند و در اين در صورت انسان به باطن نفس و در صورتى ملكوتى غيبى آخرتى نيز انسان است و ممكن است يكى از آنها از حد لازم تجاوز كند و بر ساير قوا و مملكت نفس انسانى غلبه نمايد و ممكن است دو تاى از آنها چنين گردند و ممكن است هر سه آنها چنين گردند و مملكت نفس ‍ انسانى را تسخير نمايند. و به خاطر همين جهت است كه اصول مسخ ‌هاى ملكوتى و انواع تغييرات صورت انسانى در محشر به هفت صورت مى رسد زيرا در صورتى كه در آخر كار، شهوتش از حد لازمش فراتر رود و بر ساير قوايش غلبه كند و مملكت انسانيش را مسخر نمايد، باطن نفسش متصور به صورت بهيمى مى گردد و در صورت ملكوتى غيبى آخرتى به شكل يكى از بهايم مناسب چون گاو، قوه غضبش از حد لازمش فراتر رود و بر ساير قوايش غلبه كند و مملكت انسانيش را مسخر نمايد، باطن نفسش متصور به صورت سبعى مى شود و در صورت ملكوتى غيبى آخرتى به صورت يكى از درندگان چون پلنگ ، گرگ ، خرس و امثال آن در مى آيد و چون در آخر كار قوه شيطنتش از حد لازم فراتر رود و بر ساير قوايش غلبه كند و مملكت انسانيتش را مسخر نمايد، باطن نفسش متصور به صورت شيطانى مى شود و در صورت ملكوتى غيبى آخرتى به شكل يكى از شياطين در مى آيد و اين سه صورت ، اصل اصول مسخ ملكوتى است و از ازدواج دو قوه از اين سه قوه در اثر غلبه آن دو و تسخير نمود نشان مملكت انسانى را، براى مسخ ملكوتى آخرتى ، سه صورت چون گاو پلنگ ، گاو شيطان ، پلنگ شيطان ، حاصل مى شود و از ازدواج هر سه در اثر غلبه هر سه و تسخير نمود نشان مملكت انسانى را، براى مسخ ملكوتى يك صورت چون گاو شيطان پلنگ ، حاصل مى شود و حديث مروى از نبى اكرم (يحشر بعض الناس على صورة تحسن عندها القردة و الخنازير) (113) حمل بر اين حقيقت مى شود و لازم به تذكر است : همانطور كه از تجاوز از حد لازم و غلبه كردن بعضى از قواى مذكور بر بعضى ، عدل اخلاقى و تساوى و حلت اعتدالى قواى انسانى به هم مى خورد، همچنين از پائين آمدن از حد لازم و رو به نقصان گذاردن بعضى از قواى مذكور و مغلوب شدنش از بعضى نيز، عدل اخلاقى و تساوى و حالت اعتدالى قواى انسانى از ميان مى رود و مملكت نفس ‍ انسانى در چنگ جور كه از لشگريان جهل است در مى آيد. و ممكن است اين غلبه يا مغلوبيت در بعضى از انسانها، خلقتى و طبيعى باشد و به اختيار او نباشد. ولى خواه غلبه يا مغلوبيت اختيارى و خواه طبيعى غير اختيارى باشد، با رياضات و مجاهده ها و اعمال قلبى و قالبى مى توان آن را تغيير داد و به اندازه لازم و به حالت تساوى و اعتدال رسانيد و هيچ حالت و صفت نفسانى اى در انسان نيست كه (در عالم طبيعت و خانه تغير و استعداد) قابل تغيير نباشد.
بحث سوم : 
جنس هاى عام و اولى فضايل را چهار فضيلت شمرده اند.
1 - حكمت 2 - شجاعت 3- عفت 4- عدالت ، و در بيانش گفته اند. نفس ‍ داراى دو قوه است 1- قوه ادراك 2- قوه تحريك و هر يك از اين به دو شعبه منقسم مى شوند، قوه ادراك به شعبه عقل نظرى و شعبه عقل عملى و قوه تحريك به شعبه قوه دفع كه قوه غضب است و شعبه قوه جذب كه قوه شهوت است و با تعديل و تسويه و تهذيب هر يك از اين قواى چهار گانه و نگاه داشتن آنها در حد لازم و يا رسانيدن آنها به حد لازم ، يكى از فضايل چهار گانه تحقق مى گيرد.
حكمت از تعديل و تسويه و تهذيب قوه نظريه ، عدالت از تعديل و تسويه و تهذيب قوه عمليه ، شجاعت از تعديل و تسويه و تهذيب قوه غضبيه و عفت از تعديل و تسويه و تهذيب قوه شهويه .و براى عدالت معنا و استعمال ديگرى است كه عبارت است از تعديل و تسويه و تهذيب تمام قواى باطنى ، ظاهرى ، روحى و نفسى و به اين معنا و استعمال گفته اند، عدالت همه فضيلت است نه جزوى از آن و به اين مقياس ، جور را نيز دو معنا و استعمال است . يكى در مقابل عدالت به معناى خاص كه معلوم شد از تعديل و تسويه و تعذيب عقل و عملى حاصل مى شود كه يكى در مقابل عدالت به معناى عام كه معلوم شد از تعديل و تسويه و تهذيب تمام قواى انسانى حاصل مى شود و گفته اند: جور به معنا و استعمال دوم تمام رذيلت و بدى ها است نه جزوى از آنها. و مقصود از عدل و جور در روايت شريف كافى ، معنا و استعمال دوم آن دو است كه با تحقق بدان معنا در مملكت انسانى عقل قوى پنج و داراى باورى رشيد مى شود و تمام صفات و همه رفتارهاى چنان انسانى از روحيه عدالت گرى و تساوى و مساوات گسترى ، صورت مى گيرد و انجام مى پذيرد و با تحقق جور بدان معنا در مملكت انسانى ، جهل (قوه واهمه ) قوى پنجه و دارنده ياور نا رشيدى مى شود و تمام صفات و همه رفتارهاى چنان انسانى از روحيه جور گرائى و تمايل و هوا جوئى ، صورت مى گيرد و انجام مى پذيرد.
و بايد دانست كه اگر بخواهيم براى عدالت كه حالت اعتدالى است و باز نقطه عبوديت تام مقام ربوبيت كشش دارد، تمثيلى حسى بياوريم بايد از خط مستقيم كمك بگيريم و بگوئيم : عدالت خط مستقيمى است كه طريق سير انسان از نقص عبوديت تا كمال ربوبيت است . و اشاره هاى بسيارى در كتاب كريم و روايات ائمه دين بر اين معنا رسيده ، چنانكه صراط مستقيم كه نماز گذار طالب آن است و مى گويد (اهدنا الصراط المستقيم )همين خط مستقيم و سير اعتدالى است و اينكه در احاديث شريفه رسيده : صراط از مو باريك تر و از شمشير تيزترست ، اشاره به شدت اعتدال و كمال تسويه و مشكلى استقامت بر آن و سختى منحرف نشدن از آن است كه مى بايد آن حقيقت را در عالم ظهور حقايق و تجسم معنويات و رسانيد نشان به مرتبه الفاظ، بدين نحوه متمثل و متجسم نمود.
بحث چهارم : 
بدانكه تعديل قواى نفسانى كه غايت كمال انسانى و منتهاى سير كمالى اوست ، از مهمات امور است كه غفلت از آن خسارتى بزرگ و خسران و شقاوتى غير قابل جبران را در پى دارد.و انسان تا در عالم طبيعت است ممكن است قواى سركش خود را تعديل كند و نفس چموش خود را در مهار عقل و شرع كشد و اين در اول جوانى بسيار آسان است زيرا هنوز صافى نفس از دست نرفته و اخلاق فاسد و صفات نادرست در نفس رسوخ ننموده است نفس كودك در ابتدا چون صفحه كاغذ بى نقش و نگارى است كه هر نقشى را، به سهولت و آسانى قبول مى كند و چون قبول كرد به آسانى زايل نمى شود و از بين نمى رود و چنانكه مشاهده و تجربه نشان داده ، نوعا معلومات يا اخلاقى كه اطفال در اول كودكى تحصيل نموده اند تا آخر پيرى باقى و برقرار مانده است و نسيان از معلومات زمان كودكى كمتر عارض ‍ انسان مى شود و از اين جهت تربيت اطفال از مهماتى است كه بر عهده پدر و مادر است و در اين مرحله سهل انگارى و سستى شود چه بسا كودك را، كار بر ذايل و بدكاريهاى فراوان كشد و نهايت كارش به شقاوت هاى ابدى انجامد. و بايد دانست كه تربيت يك طفل را نبايد فقط يكى محسوب كرد و همينطور بدى تربيت و سهل انگارى درباره يك طفل را نبايد يك به حساب آورد زيرا چه بسا با تربيت يك طفل عده بسيار و بلكه ملت و مملكتى فاسد شود و براى اين حقيقت در تاريخ بشر نمونه هاى زيادى وجود دارد.
و چون كودكان را معاشرت دائم يا غالب با پدران و مادران است ، بايد تربيت هاى آنها عملى باشد يعنى اگر خداى نخواسته خود پدر و مادر به اخلاق حسنه و اعمال نيكو متصف نيستند در حضور كودك با تكلف خود را به اصلاح گرايند تا آنها عملا تربيت شوند و اين كار شايد مبدء اصلاح خود پدر و مادر نيز واقع شود. و اين را هم بايد پدر و مادر متوجه باشند كه فساد عملى پدر و مادر از هر چيزى بيشتر در طفل سرايت مى كند و اثر مى گذارد و بسا يك كودك كه در اثر عمل پدر و مادر بد تربيت شود تا آخر عم با مجاهدت ها و زحمت هاى مربيان ، اصلاح نشود و لذا نيكوئى تربيت و شايستگى پدر و مادر از توفيقات قهرى و سعادت هاى غير اختيارى اى است كه نصيب كودك مى شود چنانكه فساد و بدى تربيت آنها و ناشايسته بود نشان ، از بدى هاى اتفاقى و شقاوت هاى قهرى اى است كه نصيب كودك مى گردد، و پس از اين مرحله ، نوبت به تربيت هاى خارج از منزل و تعليمات معلمان و مربيان غير پدر و مادر مى رسد كه درستى يا نادرستى آن نيز در اول امر به عهده پدر است زيرا اوست كه بايد براى طفل معلم متدين و مدرسه خوب و مناسب انتخاب كند و چه بسا بايد كه نقشه سعادت يا شقاوت طفل در اين مرحله كشيده شود زيرا تزريقات معلمان و مربيان يا شفاى امراض و يا سم قاتل است . و از اين مرحله كه گذشت كم كم ، هدر شد و بلوغ پيش مى آيد و نوبت استقلال فكر و ايام جوانى مى رسد و انسان در اين مرحله خود كفيل سعادت خود و عهده دار شقاوت خويش است و هر قدم كه با ايام نونهالى و جوانى نزديكتر است ، تحصيل سعادت برايش ‍ آسان تر و مستقر و پاگير شدن صلاح در او محتمل تر است زيرا صفحه نفسش از نقش ها خالى تر و به سادگى نزديك تر است و اگر خداى نخواسته تا اين مرحله از عمر داراى اخلاق زشت يا صاحب عادت و عمل نادرستى باشد، چندان در او محكم و مستحكم نشده و با مقدارى مراقبت و مواظبت مى توان آن را تصفيه و تذكيه نمود و ريشه اخلاق زشت را از بن كند، چنانكه نهال نورسى را كه چندان ريشه در زمين ندوانده با مختصر فشار و كمى زحمت مى توان از جاى كند ولى اگر مدتى سهل انگارى شد و انسان در صدد اصلاح عادت فاسد بر نيامد كم كم درخت فساد برومند شده و كهن مى گردد و ريشه هاى آن سخت پنجه بر زمين دل بند مى كند كه با روزگارى دراز و رياضت هاى بسيار نيز كمتر موفق به اصلاح آن مى شود و شايد عمر مجال و روزگار مهلت ندهد كه انسان خود را اصلاح كند، چنانكه درخت كهنى كه پنجه و ريشه خود را به زمين ، سخت و محكم بند نمود و با زحمت هاى بسيار و رنجهاى فراوان هم نمى توان آن را از بيخ و بن در آورد.
درختى كه اكنون گرفته است پاى
به نيروى شخصى برآيد ز جاى
و رش همچنان روزگارى هلى
بگردونش از بيخ بر نگسلى
چه بسا باشد كه خلق زشتى چون جسد يا بخل مثلا در جوان نورس باشد و با كمى مراقبت و زحمت بتوان اصلاح كرد و بلكه مبدل به اخلاق شايسته مقابلش نمود ولى چون مدتى غفلت و سهل انگارى شد، محتاج به رياضات سخت و مجاهدت هاى شديد و طولانى مى گردد و ممكن است امكانات روزگار و رسيدن مرگ به انسان مجاهد نيز، مهلت اصلاح و تصفيه را ندهد و با آن اخلاق ظلمانى و كدورت معنوى ، كه مبدء منشاء فشارها، عذاب هاى و ظلمت هاى قبر و برزخ و قيامت است ، انسان منتقل به آن عالم شود.
پس بر جوان ها حتم و لازم است كه تا فرصت جوانى و صفاى باطنى و سرشت انسانى شان باقى است و از ميان نرفته ، در صدد تصفيه و تذكيه بر آيند و ريشه هاى اخلاق فاسد و اوصاف ظلمانى را از دل هاى خود بر كنند چه با بودن يكى از اخلاق زشت ، سعادت انسان در خطر عظيم قرار مى گيرد و نيز در ايام جوانى اراده و تصميم انسان ، جوان و محكم است و از اين جهت نيز اصلاح براى انسان آسان تر است ولى در پيرى اراده سست و تصميم ، پير است .
چيره شدن بر قوا مشكل تر است اگر چه پيران نيز نبايد از اصلاح نفس و تذكيه آن غفلت كنند و ماءيوس شوند زيرا كه باز هر چه باشد تا انسان در اين عالم (كه خانه تبدل و تغير و محل استعداد است ) باقى است ، با هر زحمت هم كه باشد، مى تواند خود را اصلاح كند و مرضهاى هلاك كننده نفسانى را، بهر درجه از استحكام و مزمنى برسند، معالجه كند و ماده فساد را ريشه كن نمايد و چه هيچ مرضى از مرض هاى نفسانى نيست مگر آنكه انسان تا در اين عالم است مى تواند آن را اصلاح كند اگر چه در نفس ريشه دوانده و ملكه شده و مستحكم گشته باشد، نهايت آنكه در شدت و كثرت رياضات نفسانى فرق مى كند و هر چه مشكل و سخت تر، محتاج به مشقت هاى بدنى و رياضات روحى بيشتر است و بى شك اقدام و اهتمام بر اين كار بهر مرتبه از مشكلى باشد، ارزش دارد زيرا باز هر چه باشد تا انسان در اين نشئه است در سايه آزادى و اختيار خود و با رفتارهاى عبادى و امثال آن ، مى تواند اقدام كند و خود را اصلاح نمايد ولى خداى نخواسته اگر با ملكات فاسد و اوصاف نادرست به عالم ديگر منتقل شود اگر نور ايمان در باطن ذاتش محفوظ باشد نيز، اصلاح و تذكيه نفس از تحت اختيار او خارج مى شود، بلكه مقدارى قبل از خروج روح از بدن نيز اختيارش سلب مى شود و راه هاى ديگرى براى اصلاح او بكار مى رود مانند سختى ها و فشارهاى حال احتضار و قبض روح و وحشت ها و فشارهاى قبر بلكه عذاب هاى گوناگون قبر كه از عوالم غيبى است و چنانكه از حضرت رسول اكرم روايت شده : قبريا باغى از باغستانهاى بهشت و يا گودالى از گودال هاى جهنم است و از حضرت صادق روايت شده : بر كافر در قبرش نودونه اژدها مسلط مى شوند كه اگر يكى از آنها بر زمين بدمد، هرگز درختى از زمين روئيده نمى شود و اهل معرفت گويند كه اين موذيات كه بر انسان در قبر مسلط مى شوند، ظهور ملكوت اخلاق ذميمه است و اين اخلاق ذميمه در اين عالم نيز انسان را فشار مى دهد و اذيت مى نمايد ولى چون نفس در پرده هاى ضخيم طبيعت محبوس و سرگرم به سفيد و سرخ ماديات است ، از ملكوت خود غافل است و از انواع موذيات موجود در باطن نفس خود بى خبر است و آنها را به آن طور كه هستند احساس نمى كند و چون نشئه ملك به ملكوت عالم قبر و برزخ تبديل مى گردد و غيب نفس ، به شهادت مى انجامد و ملكات باطنى محسوس و ظاهر مى شود و به صورت هاى مناسبه جلوه مى نمايد و انسان با روشنى هر چه تمامتر خود را مبتلا و محصور در انواع بليات و موذيات مى بيند و انواع تاريكى ها و كدورت ها و وحشت ها بر او احاطه مى كنند و اصناف عذاب ها و مصيبت ها بر او چيره مى شوند و ديگر چاره اى ندارد و كارى از دستش بر نمى آيد و تنها چنين انسانهائى از شدت افسرده گى و كثرت دردها و فشارها با لسان ذاتى و زبان وجودى مى گويند:
ياويلتنا ما لهذا الكتاب لايغادر صغيرة و لاكبيرة الااحصاها -
(سوره كهف آيه 48)
اى واى بر ما اين چه كتابى است كه از ضبط و نشان دادن هيچ عمل كوچك و بزرگى فروگذارى نكرده است .
اعاذنا الله من ذلك كله و جعل عواقبنا و نهاية امورنا خيرا.
فصل هفتم : در بيان رضا و ضد آن سخط و در آن شش بحث است : 
بحث اول : 
بدانكه رضا عبارت است از خشنودى عبد از حق تعالى و قضا و مقدرات او كه از جمله آنها ارسال رسولان و تعيين امامان و انزال كتاب ها و تشريح احكام و صدور فرامين و قوانين سعادت بخش است . قهرا لازمه رضا و خوشنودى به اين معنا، سخط و ناخوشنودى از منكران حق و معترضان به قضا و مقدرات اوست كه معلوم شد از جمله آنها ارسال رسولان و تعيين امامان و انزال كتاب ها و تشريح احكام و قوانين است .
و اثر و خاصيت رضا به معناى مذكور، پيدايش عزمى راسخ و اطمينانى ثابت در عبد است به پرسش حق و اطاعت پيامبران و امامان و انجام دستورات و فرامين خدا. و اثر و خاصيت لازمه اين رضا، پيدايش تصميمى جدى در عبد است به مبارزه و مجاهده با منكران حق و مخالفت كنندگان با رسولان و امامان و سرباز زنندگان از انجام دستورات و فرامين خدا.
و پر واضح است كه رضا به اين معنا است كه درباره آن در اصول كافى جلد 2- صفحه 47- از حضرت صادق روايت شده يكى از اركان چهارگانه ايمان (114) از حضرت رضا عليه السلام روايت شده ، كه از نبى اكرم نقل كرده كه آن را يكى از علامت هاى سه گانه كسانى قرار داده است كه از شدت فقاهت در دين ، نزديكند پيامبران باشند و سپس فرمود: علامت چنين افرادى آن است كه مازاد بر مسكن و معاش لازم براى خود را نگاه نميدارند و پروا مى كنند خداوندى را كه به سوى او باز مى گردند و در صفحه 53 - روايت 1- از حضرت باقر عليه السلام همين مضمون و معنا روايت شده و در صفحه 60 - روايت 1- از حضرت صادق عليه السلام روايت شده : كه آن را يكى از قله هاى كوه پرشكوه پيروى كردن از خدايتعالى معرفى كرده و در همين صفحه در روايت 2- از حضرت صادق نقل شده : كه داناترين مردمان به خدا رضايتمندترين آنها به قضاى خداست و در روايت 3- از حضرت زين العابدين عليه السلام نقل شده كه رضا، راءس و قله طاعت خداست و در صفحه 61- روايت 6 و 7 از حضرت صادق نقل شده : كه خداوند درباره چنين رضاتمندى فرموده : از صديقين در نزد من است و در صفحه 62- روايت 9- از حضرت باقر نقل شده : سزاوارترين مخلوقات خدا بر رضايتمندى به قضاى خدا، شناسايان به خدايند و در روايت 12- از حضرت صادق عليه السلام رسيده كه آن را يكى از دو علامت براى تشخيص مؤ من از غير مؤ من قرار داده .
و در جامع السعاده صفحه 521 - چاپ سنگى تهران - از نبى اكرم نقل شده : كه صاحبان چنين حالت شكوهمندى بى حساب و بى آنكه صراط يا جهنم را به بينند، داخل بهشت مى شوند و در صفحه 534 از حضرت صادق رسيده كه اينها داناترين مردمان به خدا هستند.
و در دسته اى از اخبار، رسيده : كه خوشنودى خداوند از بندگان توقف به خشنودى بندگان از خداوند دارد و پر واضح است كه اين توقف و تلازم به علت آن است كه رضا به همان معنائى است كه ما ذكر كرديم و معلوم شد: اثر و خاصيت آن ، پيدايش عزمى راسخ و اطمينانى ثابت در عبد به پرستش ‍ حقتعالى و اطاعت پيامبران و امامان و انجام تمام دستورات و فرامين خدا، و به مبارزه و مجاهده با مخالفان و عاصيان است و بديهى است بى چنين خوشنودى از خداوند، نمى توان خشنودى او را تحصيل نمود.
و لذا قرآن كريم در سوره مائده آيه 119- فرموده : قال الله هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم لهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا رضى الله عنهم و رضواعنه و اعدلهم جنات تجرى ممن تحتا الانهار خالدين فيها ابدا ذلك الفوز العظيم گفت خدا، اين روزى است كه تنها سود مى رساند راستگويان را راستى شان ، براى آنهاست بوستانهائى كه زير درختانشان جويبارها جارى است . هميشه در آنها جاويدانانند. خشنود شد خدا را از آنها و خشنود شدند آنها از خدا. اين رستگارى بزرگى است .
و در سوره توبه آيه 100- فرموده ، والسابقون الا ولون من المهاجرين و الانصار والذين اتبعو هم باحسان رضى الله عنهم و رضوا عنه و اعدلهم جنات تجرى تحتها الانهار خالدين فيها ابدا ذلك الفوز العظيم - آنانكه پيشى گرفتند به ايمان از مهاجر و انصار و آنانكه به طاعت خدا، پيروى آنان كردند، خدا از ايشان خوشنود شد و خشنود شدند آنها از خدا و آماده كرد خدا براى آنها بوستانهائى را كه از زير درختاشان جويبارها مى رود. هميشه در آنها جاويدانانند اين است رستگارى تمام و پيروزى بزرگ و در سوره مجادله آيه 22- فرموده : لايجد قوما يؤ منون بالله و اليوم الاخر يوادون من حادالله و رسوله و لوكانوا آبائهم او ابنائهم او اخوانهم او عشير تهم اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه ويدخلهم جنات تجرى من تحتهاالانهار خالدين فيها رضى الله عنهم و رضواعنه اولئك حزب الله الاان حزب الله هم المفلحون .
نمى يابى گروهى را كه به خدا و روز قيامت گرويده اند، دوستى كنند با آنها كه با خدا و رسولش مخالفت و دشمنى نموده اند اگر چه باشند پدرانشان يا پسرانشان يا برادرانشان يا خويشاوندانشان آنها ثابت و پا بر جا شد در دل هاشان ايمان و خداشان به رحمت و نور هدايت ، تقويت كرد. و داخل مى نمايد ايشان را در بوستانهائى كه از زير درختانشان جويبارها مى گذرد. در آن بوستانها جاويدانانند خوشنود شد خدا از آنها و خوشنود شدند آنها از خدا، آنها حزب خدايند. آگاه باشيد بى شك حزب خدا رستگارانند.
و در سوره بينه آيه 7-8 فرموده :
ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية - جزائهم عند ربهم جتات عدن تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشى ربه - همانا آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، بى شك بهترين مخلوقاتنا. پاداششان نزد پروردگارشان بوستان هاى بهشت است كه از زير درختانشان جويبارها مى گذرد، هميشه در آنها جاويدانانند. خشنود شد خدا از آنها و خوشنود شدند آنها از او، آن (بهشت يا خشنودى طرفينى ) براى كسى است كه پروا نمود پرودگارش را.
بحث دوم : 
از آنچه در ترجمه و شرح رضا گفتيم ، معلوم شد كه دارا بودن مقام رضا با دعا و خواستارى حاجت از خدا و نيز با انجام امر به معروف و نهى از منكر و نيز با دشمن داشتن مشركان و كافران و منافقان و گناه كاران و تجاوزگران و نيز با در مقام اصلاح آنان يا از ميان بر داشتنشان با قوت بازو و قوه قهويه بر آمدن ، علاوه بر آنكه منافات و مضاده اى ندارد، مقتضى و ملازم با آنها است زيرا معلوم شد يكى از آثار خوشنودى از خدا و قضا و مقدرات او، پيدايش ‍ عزمى راسخ بر انجام فرامين و دستورات اوست كه يكى از آنها دعا و خواستارى حاجت از اوست (115) و يكى ديگر از آنها امر به معروف و نهى از منكر است و نيز معلوم شد كه يكى از خاصيت هاى لازمه خوشنودى از خدا و قضا و مقدرات او، پيدايش تصميمى جدى و قاطع بر مبارزه و مجاهده با منكران حق و رسولان و امامان و سرباز زنندگان از احكام و قوانين خدا است (116) دسته اى از اهل بطالت و گروهى از اصحاب ضلالت و عده اى با تنبلان وادى غوايت و دسته اى از شكم خواران خانه طبيعت ، به خاطر آسايش طلبى و شانه خالى كردن از وظائف ، تظاهر كرده اند كه اينها مخالف با مقام رضا است چه آنچه بر طرف شدنش با دعا اراده مى شود و نيز انواع كفرها، تجاوزها و معصيت ها از قضا و مقدرات خداست .
واجب است شخص دارنده مقام رضا بر آنها راضى باشد و در صدد خواستارى رفعش يا در تمام از ميان برداشتنش برنيايد.
ولى خود اينها در باطن و سوايداى قلبشان ميدانند اين حرف ها و تظاهرها همه از روى آسايش طلبى و بى اطمينانى به مبدء و معاد و خلاصه از نداشتن ايمان واقعى است وگرنه با آن همه آياتى كه در قرآن كريم و رواياتى كه از ائمه دين رسيده و خلق را به سوى امور ذكر شده تهييج و تشويق كرده و از سهل انگارى و انجام ندادن آن وظايف بس ارزنده و زندگى ساز و سعادت مادى و معنوى بخش بيم داده ، چگونه ممكن است اين مزخرفات و لاطائلات از كسى شنيده شود. و معناى قضا و قدر خدايتعالى نه آن است كه از دهان اينها بيرون آمده و نيز لازمه اش نه آن است كه اينها تظاهر به پنداشتنش كرده و گفته اند: ساكت باش و رنج فكر كردن و حركت نمودن را به خود راه مده كه به هر كس هر چه لايق بود دادند و از خوردن غم بجز جگر خون نشود و از رفته قلم هيچ دگرگون نشود.بايد آنچه هست همانطور باشد كه كار خداست و اعتراض بر آن اعتراض به قضا قدر خداست . اينها خود را به نفهمى مى زنند و نمى خواهند متوجه شوند كه همين اشكال به همه انبياء و اولياء و مصلحان جهان وارد است . بايد هيچكدامشان دارنده مقام رضا نباشند.بلكه بر عكس داراى حالت سخط و ناخوشنودى از حق و قضا و قدر او باشند زيرا همه آنها به رفتارهاى ذكر شده ، اقدام كرده اند و براى مبارزه با وضع موجود نادرست و نيز به خاطر مجاهده براى اصلاح يا از ميان برداشتن گناه كاران ، كافران و تجاوزگران محيطهاشان ، برخاسته اند و با كمال جديت كوشيده اند و اكثرا موفق هم شده و به اهدافشان رسيده اند، و چون ما در كتاب توحيد افعالى ، قضا و قدر حق را شرح داده و اثبات كرده ايم كه هيچ منافاتى با انجام امور مذكور ندارد و به هيچ وجه مضاد با نقش انسان ها و اختيار و انتخاب آنها نيست و ابدا از فرو ريختن رگبارهاى تعهدات بر دوش انسان ها نمى كاهد. لذا خواستاران توضيح و تفصيل را به آن كتاب ارجاع مى دهيم و به تعقيب بحث هاى اخلاقى مى پردازيم .
بحث سوم : 
چنانكه در فصل دوم معلوم شد: در صورتى كه غريزه سرشتى حب ذات و خواستار كمال به پاكى و طهارت باقى بماند اسير تاريكى هاى طبيعت نگردد و در مسير حركت به سوى كمال حقيقى و مطلق در آيد، به مشاهده حضورى معنوى حقتعالى نائل مى شود و او را كمال مطلق مى يابد و قهرا در مى يابد. آنچه از او صادر شود و مورد دستور قرار گيرد، كامل و مطابق مصالح است .پس همان عشق و رضايتى كه به ذات مقدس او پيدا مى كند به همه نظام وجود، كه از جمله آن شرع مقدس و احكام تشريح شده است ( از آن جهت كه لازمه آن كمال مطلق است ) تعلق مى گيرد و در نتيجه از تمام انوار وجودى به مقدار نورانيت وجودى و كمال ذاتى شان ، راضى و خوشنود است و لازمه آن عشق سرشتى ، سخط و ناخوشنودى از جنبه سوائى اشياء و جهات نقص و ظلمانى و فقدان آنهاست كه از جمله آنها، شرك ها، كفرها، تجاوزها، بدكارى ها، فسادها و نقص ها است پس چنين فردى كه حالت رضايتمندى از حق از لشگريان عقلش شده ، آنچه از او به بيند و آنچه از ذات مقدسش نسبت به او صادر شود و مورد دستور قرار گيرد: خوشنود است و به وظايفش رفتار مى كند و از غير او و متعلق به او و از آنچه مورد نهى و منع است ، متنفر و ناخشنود است و براى مبارزه با آنها و از ميان برداشتنشان ، دامن همت به كمر مى بندد و تا حد توانائى به آن ادامه مى دهد. و در صورتى كه اين غريزه سرشتى اسير تاريكى هاى طبيعت گردد و راه خود را گم كند و به سوى كمالات موهوم و دروغين به حركت در آيد، كمال را در امور ديگر (نه در حق تعالى و افعالش ) مى بيند و خوشنودى و دلبستگى او را به امور است و به اندازه تاريكى و محبوبيتش ، از حق تعالى و افعالش (كه معلوم شد از جمله آنها شرع مقدس و احكام تشريع شده است ) ساخط و ناخشنودى را، دارا شده چون محبوبش دنيا و آمال نفسانى فنا يابنده است ، اگر خللى به آنها وارد شود به حسب سرشت و طبيعتش از آنكس كه اين خلل را وارد كرده : سخطناك و خشمناك مى شود و به او بدبين مى گردد اگر چه به زبان نياورد. در وقت انتقال از دنيا (كه انسان به عيان مى بيند حق و قواى مسخر در تحت قدرتش ، محبوب او را از او مى گيرند و او را از محبوبش جدا مى نمايند) به طبيعت و سرشتش ناخشنود و خشمناك مى شود و با دشمنى حق و وابستگان به او از دنيا مى رود و قهرا از خوشنودى خدا محروم و مسيرش به دوزخ و غضب خداست .
و در كافى شريف نيز قريب به اين معنا روايت شده .
بحث چهارم : 
بدانكه براى رضا و ديگر كمالات نفسانى مراتب و درجاتى است كه ما بعضى از آنها را ذكر مى كنيم .
درجه اول رضا، رضاى بالله است ربا يعنى رضا به مقام ربوبيت حق است و آن به اين است كه عبد سالك خود را تحت ربوبيت و تربيت حق تعالى قرار دهد و از سلطه شيطان خود را خارج نمايد و به ربوبيت الله ، راضى و خوشنود باشد. بديهى است مادامى كه شيطان در بنده تصرف دارد چه در قلب او و چه در نفس او و چه در بدن او، از تحت ربوبيت و پرورش الهى خارج است و رضيت بالله ربا، نمى تواند بگويد، پس اول مرتبه رضا آن است كه پس از دخول در تحت ربوبيت الله از اين تربيت خدائى خوشنود باشد و علامت آن اين است كه علاوه بر آنكه مشقت و رنج تكليف از او برداشته شود، از اوامر الهى خوشنود باشد و آن را به جان و دل استقبال كند و منهيات و ممنوعات شرعى پيش او مبغوض شود و دلخوش به بندگى خود و مولائى حق گردد و اگر كسى در تحت تربيت حق تعالى در اين عالم نرود و خود را تسليم به مقام ربوبيت الله نكند و سلطه الهى را در قلب و ساير اعضاى مملكت هستى خود جايگزين نكند و از تصرفات شيطانى و همانى ، خود را تطهير ننمايد، معلوم نيست در عالم قبر و برزخ بتواند بگويد: الله جل جلاله ربى و شايد اختصاص اين اسم در ميان اسماء براى همين نكته باشد كه منظور وقوع در تحت تربيت رب العالمين است ، چنانكه رضيت بالاسلام دينا و به محمد صلى الله عليه و آله نبيا و رسولا و بالقران دينا و به على اميرالمؤ منين و اولاده المعصومين عليهم السلام ائمة ، ادعاهائى است كه اگر خداى نخواسته مقرون بواقع و راستى نباشد، از شئون و آثار و علائم نفاق و دروغ محسوب است و آنكس كه در تحت قواعد دينى اسلامى واقع نشود و خوشنود به آن قواعد نباشد و قلبا خرم و فرحناك از احكام اسلامى نباشد اگر چه به ضرر او يا به ضرر وابستگان او باشد، نمى تواند چنين ادعائى كند. كسى كه نعوذبالله به يكى از احكام اسلامى در باطن قلب اعتراضى دارد يا كدورتى از يكى از احكام اسلامى در دل دارد يا بخواهد كه يكى از احكام شرعى غير از آنكه هست باشد يا بگويد كه كاش اين حكم كذائى اين طور بود نه آن طور، اين راضى بدين اسلام نيست و نمى تواند اين ادعاى دروغ را بكند و همينطور قياس كن ساير مراحل را. پس رضايت و خوشنودى از نبوت و امامت به مجرد ادعا و گفتن اينكه ما به چنين پيشوايان و هاديان راه سعادتى خوشنوديم ولى به طريق سعادت و كمال انسانيتى كه هدايت نموده اند عمل ننمائيم ، صورت نمى گيرد، بلكه روح اين ادعاى رضايت ، استهزاء به آن مقامات مقدسه است ، اى برادر ادعاى مقامات و مدارج كردن سهل است چه بسا كه به خود انسان هم مطلب مشتبه شود و خودش نيز نداند كه مرد ميدان اين ادعا نيست ولى اتصاف به حقايق و وصول به مقامات با اين ادعاها، حاصل نمى شود.
درجه دوم رضا، رضا به قضا و قدر حق است يعنى خوشنودى از پيش ‍ آمدهاى گوارا و ناگوار و فرح ناكى از آنچه به انسان مى رسد خواه بليه ها و مرض ها و فقدان دوستان باشد و خواه مقابلاتش اينها و پيش او بليه ها و مرض ها و امثال آن با مقابلاتش يكسان است و به همه راضى و خوشنود است . چنانكه روايت شده كه حضرت باقر، در سن كودكى از جابر بن عبدالله انصارى سؤ ال فرمود كه چگونه است حال تو، عرض كرد مرض را خوشتر دارم از صحت و فقر را خوشتر دارم از دارائى و همچنين .
و حضرت باقر فرمود: ولى ما اينطور نيستيم بلكه هر چه خداوند عطا فرمايد مى خواهيم . و تحصيل اين مقام نمى شود مگر با معرفت به مقام راءفت و رحمت حق تعالى به عبد و ايمان به اينكه آنچه در اين عالم حقتعالى مرحمت فرمايد به خاطر تربيت بندگان و حصول كمالات نفسانى آنها آنها و فعليت قوه هاى حميده سرشتى ايشان است و لازم به ياد آورى است كه مقصود از اين درجه از رضا اين نيست كه انسان دست از تعهدات خود در راه اصلاح دنيا و دينش بكشد و دچار بى تصميمى و سهل انگارى گردد چه اين حالت نكوهيده و اين رفتار نادرست (همانطور كه از بحث هاى
گذشته در اين فصل معلوم شد) منافى و مفصاد با اصل حقيقت رضا و با درجه اول آن است ، بلكه مقصود از آن اين است كه انسان از رسيدن معصيت هاى قهرى اى (كه لازمه عالم طبيعت و خانه ماده است ) خشگمين و ناخشنود از حق تعالى نشود و در كار دنيا و دينش سست نگردد و بلكه از مبتلا شدن به آنها كه در اين عالم تغيير و حركت ، حتمى است ، خوشنود باشد و بى هيچ دغدغه اى به وظايف فردى و اجتماعيش ادامه دهد و نيز در صورتى كه به تمام وظايفش كه از جمله آنها كوشش در اصلاح محيط زيست و اوضاع اجتماعى و وضع شخصى اوست ، رفتار كرد و باز نارسائى هائى كه برطرف كردنش تا آن زمان از اختيار و قدرت او خارج بوده ، برايش ‍ پيش آمد، خود را نبازد و از حق خوشنود نباشد و متوجه باشد كه پيدايش ‍ هر فعليتى از حق بر طبق اندازه ها و استعدادهاى موجود در خارج است و بى شك چنان اوضاعى كه در نظر او نادرست و ناراحت كننده است (به خاطر آنكه مقدمات و معدات تحقق استعدادات فردى و اجتماعى بهترى است و در نتيجه مقدمات پيدايش فعليتى بهتر است ) و خير و نيكو است و قهرا چنين شخصى با اين ديد صحيح ، با خوشنودى از حق به انجام وظايفش (كه از جمله آنها در بعضى ، از محيطها و وقت ها، از ميان برداشتن عوامل و اسباب فقرها و مرض هائى است كه در اثر نادرستى هاى اجتماعى و اقتصادى پيدايش يافته ) ادامه مى دهد و موفق به سير تكاملى مى گردد و خود با نسل آينده اش به مجد و آسايش مى رسد.و لذا از نبى اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده : اغزواتور ثوا ابنائكم مجدا (117) به ستيزه و مبارزه ادامه دهيد تا مجد و سعادت را به اولادتان به ارث رسانيد.
درجه سوم رضا، رضاى حق است و قهرا در اين درجه عبد از خود رضايت و خوشنودى اى ندارد بلكه رضايت او تابع رضايت حق است و در احاديث شريف رسيده : كه رضايت ما اهل بيت رضايت خداست . از عمار ياسر نقل شده كه در جنگ صفين گفت : اللهم انك تعلم انى لوا علم ان رضاك فى ان اقذف بنفسى هذا البحر لفعلت اللهم انك تعلم انى لو اعلم ان رضاك فى ان اضع ضبة سيفى فى بطنى ثم انحنى عليه حتى يخرج من ظهرى لفعلت اللهم انى اعلم مما علمتنى انى لااعمل عملا اليوم هذا هو ارضى لك من جهاد هؤ لاء الفاسقين - بار خدايا همانا تو مى دانى كه اگر مى دانستم رضاى تو در اين كه خود را در اين دريا بيفكنم مى افكندم .بار خدايا همانا تو مى دانى اگر مى دانستم خوشنودى تو در اين است كه نوك شمشيرم را در شكمم فرو كنم و سپس آن را بچرخانم تا از پشتم بدر آيد، انجام مى دادم . بار خدايا بى شك به علت آنچه به من (از احكام دين وظايف دينى ) آموختى ، مى دانم كه در امروز، انجام نمى دهم عملى را كه آن عمل مورد رضايت بيشتر تو باشد از نبرد با اين گروه بد كار.
بحث پنجم : 
بدانكه مقام رضا همچون ساير مقامات حميده از آثار و شئون معارف الهى است و مبدء رضا از حقتعالى ، معرفت عبد است به نيكوئى و جميل بودن افعال حق ، و اول مرتبه اى كه در اين مسير براى عبد حاصل مى شود، علم به جميل بودن حق است ذاتا و صفتا و فعلا با برهان علمى و استدلال عقلى ، و اين مرتبه ، به حسب متعارف و متدوال ، گرچه كليد ابواب معارف است و اگر كسى از غير اين راه به مقامات عاليه شناخت و آگاهى برسد از نوادر روزگار است ، ولى وقوف و ماندن در آن از حجاب هاى بزرگ است به طوريكه درباره آن گفته شده : العلم هو الحجاب الاكبر - علم همانا بزرگترين پرده هاى فاصله شده ميان عبد و معرفت است . و علاوه برين ، از علم برهانى (كه بهره عقل است ) اخلاق نفسانى (كه از توابع معرفت و بهره قلب است ) حاصل نمى گردد، و لذا بسا ديده شده ، حكماى عالى مرتبه در علم بحثى را كه دارنده مقام رضا و تسليم و ديگر مقامات روحى و اخلاق نفسانى و معارف الهى نبوده اند و در همان حجاب علمى تا ابد باقى مانده اند.
و مرتبه دوم كه در اين راه براى عبد حاصل مى شود آن است كه همين علم به جميل بودن حق ذاتا و صفتا و فعلا را به دل برساند به طورى كه قلب به جميل بودن حق ايمان آورد و طريق تحصيل آن به اين است كه با تكرار و شدت ياد آورى نعمت هاى الهى و آثار جمال او، دل را خاضع كند تا كم كم صفت جمال حق را قبول كند و اين مقام ايمان است و چون بنده به اين مقام رسيد و دل او به اين حقيقت ايمان آورد، از حقيقت نورانى رضايت و خوشنودى در دل او جلوه اى واقع و حاصل مى شود و اين اولين طليعه و ظهور رضا است و قبل از اين ، از آن در عبد اثرى نيست . و لذا در روايات شريفه ، رضا يكى از اركان ايمان قرار داده شده و مادر بحث اول از اين فصل ، اشاره به بعضى از آن روايات و مصدر و سندشان نموديم .
و مرتبه سوم كه در اين راه براى عبد پيدايش مى يابد.آن است كه عبد به درجه اطمينان برسد و اطمينان ، كمال ايمان است و چون آرامش نفس به مقام جميليت حق حاصل شد، مرتبه رضايش كامل تر مى گردد و شايد آيه شريفه 27-28- از سوره فجر، اشاره به اين مرتبه باشد: يا ايتها النفس ‍ المطمئنه ارجعى الى ربك راضية مرضية - اى نفس مطمئن و دل آرام به سوى پروردگارت باز گرد در حالى كه تو از حق خوشنود و حق از تو خوشنودى است .
و ملاحظه مى شود كه رجوع به سوى رب را، كه از مقامات كامله اهل اخلاص است فقط براى صاحبان نفس مطمئنه كه راضى و مرضى هستند، قرار داده و قطع طمع متسخطان و ناخشنودان از حق تعالى را نموده است .
و مرتبه چهارم ، مقام مشاهده است و آن از براى اهل معرفت و صاحبان دل ها است كه جانب دل خود را از عالم كثرت و ظلمت منصرف نمودند و خانه دل را از اغيار جاروب كردند و گرد كثرت را از قلب خود رفتند و زدودند و در نتيجه حق تعالى به جلوه هاى مناسبه با قلب هاشان بر آنها تجلى فرمود و دل آنها را به خود خوش نمود و از ديگران منصرف كرد. و از براى اين مقام به طور كلى سه درجه است .
1- مشاهده تجلى افعالى و در اين مقام رضا به قضاء الله به كمال مرتبه خود حاصل مى آيد.
2- مشاهده تجلى صفاتى و اسمائى .
3- مشاهده تجلى ذاتى . و اين دو مقام بالاتر از اسم رضا و امثال آن است اگر چه روح رضا كه حقيقت محبت و جذبه است در اين دو مقام به طور كمال وجود دارد و در احاديث شريفه اشاره به اين دو مقام كه مقام كمال رضا است شده كه از جمله آنها روايت اصول كافى جلد 2- صفحه 60- از حضرت صادق است كه فرمود:
ان علم الناس بالله ارضاهم بقضاء الله .
همانا داناترين مرمان به خدا، راضى ترين آنها به قضاء خداست .
بحث ششم : 
چنانكه رضا از لشگريان عقل و رحمان است ، سخط از لشگريان جهل و ابليس است و از لوازم كمى معرفت به مقام ربوبيت و نادانى به كمال حق و صفات و افعال او حاصل مى شود و كمى يا فقدان معرفت . از ثمره حب نفس و دوستدارى دنياست كه چشم و گوش انسان را جز از شهوات و آرزوهاى دنيائى ، كور و كر مى كرد مى كند و چنين افرادى بواسطه احتجاب و پوشيده بودن از مقامات روحانى و مدارج اهل معرفت و معارج اصحاب دل ها، از ابتلاءات و امتحانات كه مصلح نفوس و مربى دل هاست ، رو گردان مى شوند و از رو آوردن دنيا كه بدترين فتنه و امتحان است راضى و فرحناك مى گردند، و مادر اين جا بعضى از روايات رسيده در اين باب را ذكر مى كنيم ، شايد از بركت كلمات اصحاب وحى و تنزيل قلب هاى سخت را نرمى حاصل شود و نفسهاى غافل را بيدارى رخ دهد.
اصول كافى جلد 2- صفحه 252 - روايت 1- از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده : ان اشد الناس بلاء الانبياء ثم الذين يلونهم ثم الامثل فالامثل همانا شديدترين مردمان در ابتلاءات و امتحانات پيامبراند سپس آنها كه نزديك به آنها و حول وحوش آنهايند سپس آنها شبيه تر پس شبيه تر به آنهايند.
مصدر مذكور روايت 3- از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده ان اعظم الا جر لمع عظيم البلاء و ما احب الله قوما الا ابتلاهم
همانا اجر بزرگ دراز ابتلاء بزرگ است و هيچ گروهى را خدا دوست نداشته جز آنكه مبتلا شان كرده است . و در احاديث بسيارى رسيده (118) كه خداوند بواسطه و محبت و عنايتى كه به اولياء و مؤ منان دارد، آنها را در دنيا مبتلا مى كند. و عمده سر آن در اين كه اگر آنها را در ناز و نعمت قرار دهد به دنيا اقبال مى كنند و از لذات و شهوات دنيا در باطن قلبشان آثارى واقع مى شود كه محبت و علاقه آنها را به دنيا زياد مى كند و قهرا از حق تعالى و خانه كرامت او و ملكوت و باطن نفس خود و اصلاح مرض هاى نفسانى ، غافل مى شوند و از كسب فضايل نفسانى باز مى مانند. و لذا در شرع مقدس ‍ اسلام ، استغناى اقتصادى به معناى معمول در جهان سرمايه دارى (به معناى عامش ) محكوم شده و علاوه بر آنكه در قرآن كريم در سوره علق آيه 6 و 7 آن الانسان ليطغى ان راءه استغنى - حقا و حقيقتا انسان (ثرتمند چون بوجهل ) سركشى مى كند براى آنكه خود را بى نياز مى بيند، چنين وضعى مستلزم طغيان و سركشى ، معرفى شده ، در آيات بسيارى ديگر، فسادها، تجاوز گريها، نادرستى ها همه ، به مترفان ، مبذران ، مستكبران ، طاغوت ها، اكابر، مسرفان و گنج اندوزان ، نسبت داده شده و براى هميشه ، اين چنين زندگى هاى فساد انگيزى ، نامشروع و غير قانونى اعلان گشته است (119) و در روايات ائمه دين تمام زندگى ها، به حد اقتصادى و ميانه روى ، محدود شده و از مازاد بر آن شديدا منع و نهى گشته است .(120)

next page

fehrest page

back page