فصل سوم : در بيان ايمان و كفر
مقدمه
حضرت صادق پس از ذكر خير و شر و اخبار به اينكه اولى وزير عقل و دمى وزير جهل است ،
ساير لشگريان عقل و جهل را
(50) شماره مى فرمايد.و ما از اين فصل به بعد، هر يك از آن لشگريان را،
سرلوحه فصلى قرار مى دهيم و به شرحش همت مى گماريم ، بى آنكه عبارت روايت شريف را
دوباره نقل كنيم و يا استنادش به آن حضرت را تكرار نمائيم و در اين فصل حقيقت ايمان
و كفر را ضمن بحث هائى شرح ميدهيم .
بحث اول :
بدانكه ايمان غير از علم و ادراك است زير اعلم و ادراك كار و بهره عقل است و ايمان
، عمل و بهره قلب است . و انسان تنها با تحصيل علم به خدا و به پيامبران و به روز
جزا، شايسته متصف شدن به صفت ايمان نمى شود چنانكه ابليس تمام اين امور را از طريق
علم مى دانست و خدايتعالى او را كافر خواند. و چه بسا باشد كه فيلسوفى به برهان هاى
فلسفى شعبه هاى توحيد و مراتب آن را برهانى كند و خود مؤ من بالله نباشد زيرا علمش
از مرتبه عقل و كليت و تعقل به مرتبه قلب و جزئيت و وجدان نرسيده است .
براى توضيح مقصود مثالى ذكر مى كنيم : همه ما از روى ميزان برهان و درك عقلى مى
دانيم كه مردگان به انسان نمى توانند آزارى برسانند و همه مردگان عالم به اندازه سر
سوزنى هم حركت ندارد. و ميدانيم كه در تاريكى مردگان زنده نمى شوند. و در عين حال
در شب تاريك و بلكه در روز روشن هم از مردگان وحشت داريم و وهم ما بر عقلمان غلبه
مى كند. و اين به خاطر آن است كه به اين حقيقت علمى و عقلى ، قلب ما ايمان نياورده
و اين ادراك عقلى به قلب ما نرسيده است .ولى آنها كه با تكرار عمل و زيادى اقدام بر
تماس گرفتن با مردگان و آمد و شد كردن در شب هاى تاريك در قبرستانها، اين حقيقت
علمى را به قلب رسانيده اند، از مردگان وحشت نمى كنند و بلكه در قبرستانها منزل مى
نمايند و بديهى است دسته اول با دسته دوم در علم به اينكه از مردگان به كسى آزار
نمى رساند شريك اند و تنها در ايمان به آن با هم مختلفند. و لذا علم دسته اول در
آنها اثرى نكرده است و ايمان دسته دوم ، آنها را از وحشت خيالى و موهوم بيرون آورده
است .
پس معلوم شد كه علم غير از ايمان است . و اين مطلب به حسب لغت نيز مناسب با معناى
ايمان است زيرا ايمان در لغت به معناى وثوق و تصديق و اطمينان و انقياد و خضوع است
و به فارسى به معناى گرويدن است و پر واضح است كه گرويدن و بستگى قلبى غير از علم و
ادراك است .
بحث دوم :
در توضيح مطلب مذكور مى گوئيم : ايمان به معارف الهى و اصول عقايد حقه ، صورت نمى
گيرد مگر به آنكه اولا آن حقايق به قدم تفكر و رياضت عقلى و نشانه ها و گواهان علمى
، ادراك شوند و اين مرحله به منزله مقدمه ايمان است و سالك راه حقيقت ، شايسته نيست
كه به اين مقدار اكتفا كند زيرا اين مقدار از معرفت اثرش خيلى كم است و تنها نورى
است كه گويا از وجود او، جداست و به قلبش نمى تابد و برايش نورانيتى نمى آورد. و
ثانيا به رياضات قلبى و ممارست هاى عملى مشغول گردد و اين حقايق را توسط آن رياضت
ها و عمل ها به قلب رساند تا قلب به آنها گرود.
و قهرا بنابراين ، ايمان مراتبى متفاوت دارد چه همان يقين و درك عقلى به معارفى كه
با استدلال علمى براى دسته اى (كه با قدم علم و برهان در پى تحصيل آنها رفته اند)
حاصل شده ، در اثر رياضت ها و عمل هائى كه به طور متفاوت از آنها انجام شده ، در
مراتبى مختلف از حيث ضعف و شدت به قلبشان ميرسد. و شايد معناى حديث شريف : علم نورى
است كه خدا در دل هر كس بخواهد مى افكند همين باشد چه علم به خدا و معارف حقه تا در
حد درك عقلى است نور است و پس از رياضيات قلبى و اعمال صالح و تجربيات پى در پى ،
خدايتعالى (توسط رفتارهاى نيك متفاوتشان ) در قلب هاى متناسب و مستعد آنها مى افكند
و دل هايشان به آن مى گرود.
و در شرح بيشتر اين مطلب مى گوئيم . حقيقت توحيد كه از اساسى ترين پايه هاى معارف
است و تمام فروع ايمانى و معارف الهى و صفات شايسته و كامل روحى و خصايل نورانى
قلبى از آن منشعب مى گردند، تا در ادراك عقلى است ، هيچيك از اين فروع بر آن مرتبت
نمى شود و چنان ادراكى انسان را به هيچ يك از اين حقايق نمى رساند و لذا خيلى از
افرادى را كه با برهان و يا با امور شبيه برهان موحدند، مى يابيم كه حقيقت توكل
(51) كه يكى از فروع توحيد و ايمان است ، در آنها وجود ندارد، به طاغوت
ها و اهل دنيا و صاحبان ثروت ، اظهار حاجت مى نمايند، از آنها خواستار مطامع
دنيايند، از حق تعالى غافلند و حكيمان و فيلسوفانى را كه مى گويند: در عالم هستى مؤ
ثر نهائى و حقيقى به جز از خدا نيست ، مى يابيم كه مهم توجهشان به غير خداست و
عبادت كنندگانى را كه كلمه لاحول و لاقوة الا بالله و كلمه لااله الاالله ، ورد
زبانشان گشته ، مى يابيم كه چشمانشان بدست ديگران است . و اين نيست مگر براى آنكه
برهان هاشان از حد عقل و ادراك علمى ، فراتر نرفته و به قلب هاشان نرسيده است و ذكر
و عبادت هاشان از لقلقه هاى زبانى تجاوز نكرده و طعمى از آن به ذائقه قلب هاشان
نرسيده است و ما همه خود را مى يابيم كه داد از توحيد مى زنيم و حق تعالى را مقلب
القلوب و الابصار مى خوانيم و تمام خوبى ها را در چنگ قدرت او مى دانيم و مى دانيم
كه در عمل به وظايف شرعى و خدائى مان هيچ گونه زيانى كه بر آن پاداش نگيريم ، به ما
نمى رسد، و در عين حال در صدد جلب دل هاى بندگان او هستيم و خوبى ها را از دست
ديگران تمنا داريم و از انجام وظائفمان شانه خالى مى كنيم .همه اينها براى آن است
كه اين ادراكات ذهنى ، صورت هاى عقلى ئى هستند كه قلب هامان از آن بى خبر است .
توحيدمان توحيد علمى است كه به توحيد قلبى و عملى مبدل نشده . ذكرهامان و عبادت
هامان لقلقه اى زبانى و حركات بدنى ئى است كه به مرتبه ذكر حقيقى و عبادات واقعى
نرسيده است و ما همه قرآن كريم را وحى الهى ميدانيم كه براى تكميل و تعديل بشر و در
نتيجه براى خلاص كردن انسان از محبس ظلمانى طبيعت و دنيا، نازل شده است و وعده و
وعيد آن تماما حق صريح و حقيقت ثابت است و در تمام مندرجات آن احتمال خلافى نيست و
در عين حال اين كتاب بزرگ الهى در دل سخت ما به اندازه يك كتاب قصه و رمان هم
تاءثير ندارد. نه دلبستگى به وعده هاى آن داريم تا دل را از اين دنيا
(52) كثافات هاى آن برگيريم و به آخرت و نشئه باقى ببنديم و نه خوفى از
وعيد و تهديدات آن در قلب مان حاصل آمده تا از معصيت ها و بد كارى ها، احتراز كنيم
. اين نيست مگر براى آنكه حقيقت قرآن به قلب ما نرسيده و دل ما به آن نگرويده و
ادراك عقلى ، بسيار كم اثر است و به اين مقياس ، تمام نقصانها و كم بودهائى كه در
ماست و همه سركشى ها مخالفت ها و محروميت هامان از معارف حقه و سازنده را، مقايسه
كن (تو خود حديث مفصل بخوان از اين
مجمل )
بحث سوم :
بهترين گواه بر آنچه در بيان حقيقت ايمان گفتيم صفت ها و تعريف هائى است كه در قرآن
كريم و احاديث ائمه دين درباره ايمان رسيده كه اينك دسته اى از آنها را ذكر مى
نمائيم و مجسم مى كنيم كه در ما و امثال ما كه تنها با علم برهانى خدايتعالى و
توحيد ذات مقدسش و حقانيت ساير اركان دين را، درك كرده ايم وجود ندارد و اين نيست
مگر براى آنكه ايمان (همانطور كه بيان شد) غير از ادراك عقلى و برهانى است .
سوره انفال آيه 2 تا 4 - انماالمؤ منون الذين اذا ذكرالله و
جلت قلوبهم و اذاتليت عليهم آياته زادتهم ايمانا و على ربهم يتوكلون الذين يقيمون
الصلاة و ممارزقناهم ينفقون - اولئك هم - المؤ منون حقا
(53)
خدايتعالى در ابتداى اين آيات فرموده : مخصرا مؤ منان آنان اند كه دارنده اين
صفاتند و غير آنها مؤ من نيستند. و در آخر فرموده : اينها فقط مؤ من درست و راست
هستند.
يكى از وصف هائى كه در اين آيات براى مؤ منان ياد آورى شده ، اين است كه چون ياد
خدا شود قلب هاشان ترسان شود. ديگر آنكه چون آيات حق بر آنها خوانده شود كه آن آيات
ايمانشان را زياد كند و ديگر آنكه توكل آنها پروردگارشان است .
اكنون شما كه مدعى ايمان هستيد و همه اركان ايمان را با دليل روشن و عقلى يافته ايد
و براى هر يك برهانى داريد، به حال خود مراجعه كنيد و ببينيد كدام يك از وصف ها و
خاصيت هاى ايمان در قلب شما وجود دارد؟ اين همه ذكر خدا مى كنيد و مى شنويد، ترسى
كه علامت مؤ من است در خود مى يابيد؟ قلبى كه عظمت و جلال حق را نيافته باشد از ياد
حق ترسان نمى شود: مؤ من كسى است كه قلبش حضور حق و احاطه قيومى آن ذات مقدس را در
يافته باشد. خيال نمى كنم اين خاصيت در ما يافت شود.
آيا خاصيت ديگر ايمان در ما يافت مى شود؟ ايمان ما از تلاوت آيات خدا افزوده مى
شود؟ با آنكه اين همه آيات تدوينى و تكوينى بر ما خوانده مى شود و ارائه مى گردد،
عوض آنكه بر ايمانمان بيفزايد بر حجاب ما مى افزايد.در ايام عمر چقدر قرآن را كه
بزرگترين آيات الهى است خوانده و از ديگران شنيده ايم و نور ايمان در قلب ما پيدا
نشده و تذكر و تنبهى از آيات آن براى ما حاصل نيامده .
صفت و خاصيت سوم ايمان كه توكل بر پروردگار است آيا در ما وجود دارد؟ توكل واگذار
كردن امور است به وكيل و اعتماد نمودن به وكالت او و صرف نظر كردن از ديگران و چشم
بستن از آنهاست
(54) آيا چنين آثار در ما مشاهده مى شود؟ اعتمادمان به مردم و چشم
اميدمان به آنان از خدا هم بيشتر است حاجت هاى خود را از مخلوق ضعيف مى خواهيم .
دست طمع خود را پيش دو نان دراز مى كنيم . دائما در پى جلب دل هاى مردم هستيم با
آنكه خدا را مقلب القلوب مى دانيم .اينها نيز دلالت دارد كه علم به اركان توحيد و
دين غير از ايمان به آنهاست . چون قلب ما از اين علوم خالى است و اين اركان را به
قلب وارد نكرده ايم ، از علم خود بهره نبرده ايم ، از اينجا معلوم مى شود كه درست
گفته آنكه گفته .
پاى چوبين سخت بى تمكين بود
|
پس اين خاصيت ايمانى (توكل ) هم در ما نيست . و بديهى است اگر خاصيت ها و علامت هاى
ايمان در ما نباشد خود ايمان هم در ما نيست .
سوره فضيلت آيه 44 - قل هوللذين آمنوا هدى و شفاء والذين لايؤ
منون فى آذانهم و قروهو عليهم عمى اولئك ينادون من مكان بعيد
(55)
در ابتدا و انتهاى اين آيه شريفه تاءمل كن ببين به تو تطبيق مى كند؟ هدايت و شفاى
مرض هاى باطنى كه براى مؤ منان از قرآن شريف حاصل مى شود، باى تو حاصل شده ؟ چه شده
كه در گوش ما اين آيات فرو نمى رود، حتى براى ما خود آنها حجاب مى شود اين نيست جز
آنكه نور ايمان به قلب ما نرسيده . علوم ما به همان حد ذهنى و علمى باقى مانده و به
لوح قلب وارد نگشته است .
سوره حجرات آيه - 15 - قالت الاعراب آمنا قل لم تؤ منوا ولكن
قولوا اسلمنا ولمايدخل الايمان فى قلوبكم و ان تطيعوا الله و رسوله لايلتكم من
اعمالكم شيئا ان الله غفور رحيم - انما المؤ منون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم
يرتابوا وجاهدو اباموالهم و انفسهم فى سبيل الله اولئك هم الصادقون
(56)
ملاحضه مى شود: در آيه اول ، از عرب هائى كه ايمان در دل هاشان داخل نشده ، نفى
ايمان شده و در آيه دوم مؤ منان به سه علامت مشخص گشته اند.
1 - به خدا و رسولش معتقدند.
2 - در دلهاشان براى ترديد و شك جائى وجود ندارد، يعنى اعتقاد به اركان دين در دل
هاشان جايگزين شده نه آنكه تنها در فكرهاشان علما بسته باشد.
3 - در راه خدا و بر پا نمودن نظام خدائى و گسترش قوانين و دستورات و احكام الهى ،
كوشنده اند و در اين كوشش و مبارزه از صرف مال ها و فدا دادن جانهاشان مضايقه
ندارند.
حالا ما اندكى با خودمان خلوت كنيم و در دورنمان فرو رويم ، به بينيم اين علامت ها
در ما وجود دارد؟ و اگر وجود ندارد بدانيم كه در اثر آن است كه اعتقاداتمان به
اركان دين مقدس از فكرهامان تجاوز نكرده و به دل هامان ننشسته و شايسته نيست بر
چنين اعتقاداتى نام ايمان گذاريم و خود را جزء گروه مؤ منان به شمار آوريم .
و بنابرين ، اطلاق مؤ من در دسته اى از آيات و طائفه اى از روايات بر آنها كه دل
هاشان بر ايمان بسته نشده و صفت ها و علامت هاى مذكور در آنها نيست و صرفا زبانا و
يا فكرا به اركان دين مقدس اسلام اقرار دارند، اطلاقى اسمى و ظاهرى است نه معنوى و
واقعى كه يكى از آثارش باز شدن درهاى رحمت ها و بركت هاى آسمانى و زمينى بر روى اين
چنين مؤ منان راستگو و راستينى است و قرآن كريم در سوره اعراف آيه 96 - فرموده :
ولو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا لهم بركات من السماء و
الارض
(57)
آيات شريفه اى كه شاهد بر اين مدها و مقال است بسيار است و ما در اين نوشته به همين
چند آيه اكتفا مى كنيم و نمونه اى نيز از احاديث ائمه دين ارائه مى دهيم :
اصول كافى جلد 2 - صفحه 25 - عن سماعة قال : قلت لابى عبدالله
عليه السلام الحبرنى عن الاسلام و الايمان اهما مختلفان ؟ فقال : ان الايمان يشارك
الاسلام و الاسلام لايشارك الايمان ، فقلت : فصفهمالى ، فقال : الاسلام شهادة ان
لااله الا الله و التصديق برسول الله به حقنت الدماء و عليه جرت المناكح و المواريث
و على ظاهره جماعة الناس ، والايمان ، الهدى و مايثبت فى القلوب من صفة الاسلام و
ما ظهر من العمل به الحديث
(58)
مشاهده مى شود: كه حضرت صادق در اين روايت ، اسلام را شهادت به وحدانيت حق تعالى و
اعتقاد به رسالت معرفى كرده ولى ايمان را، نور هدايتى دانسته كه در قلب جلوه كند و
صفت اسلام دانسته باشد و لازم به تذكر است كه در احاديث بسيارى ( مانند روايت گذشته
) رسيده كه عمل و يا عمل به اركان ، از ايمان است و اين نه از آن جهت است كه در
ماهيت ايمان عمل به اركان (رفتارهاى شايسته با جوارح و اعضا) مدخليت دارد بلكه براى
آن است كه لازمه ايمان (به معناى ذكره ) عمل به اركان است .
مصدر مذكور صفحه 26 - در روايت فضيل بن يسار از حضرت صادق رسيده : ان الايمان ماوقر
فى القلوب
(59) مشاهده مى شود: كه در اين روايت نيز، ايمان ماهيتى بسته بدل و نه به
مغز و فكر، معرفى شده است .
در روايات متعددى كه بعضى از آنها در مصدر مذكور صفحات 33 تا 45 - نقل شده ، صفت
هائى براى مؤ منان شماره شده كه از جمله آنها توكل ، تسليم ، صبر، رضا، خوف و رجا،
علم ، حلم ، انجام اعمال صالح و اطاعت كردن خدا و معصيت ننمودن اوست و بديهى است :
در صورتى كه كسى متصف به آن صفات نباشد، به حكم آن روايت مؤ من نيست : و اين خود
گواهى مى دهد كه با علم و ادراك به اركان دين ، ايمان حاصل نمى شود و الا همه ما كه
دارنده چنين علم و ادراكى هستيم ، مى بايست دارنده آن اوصاف شريف و اعمال صالح
باشيم .
مصدر مذكور صفحه 50 - باب صفت ايمان از حضرت باقر نقل كرده : كه امير مومنان در
جواب سائلى ، ايمان را به شرحى مبسوط تعريف نموده و چون سيد رضى عليه رحمه در نهج
البلاغه تقريبا عين عبارت و مضمون آن روايت را با اضافه تعريف ضدش كفر و نيز تعريف
شك ، نقل كرده ، ما آن را از نهج البلاغه نقل و ترجمه مى نمائيم .
وسئل عن الايمان فقال : الايمان على اربع دعائم : على الصبر و
اليقين و العدل و الجهاد.والصبر منها على اربع شعب : على الشوق و الزهد و الترقب
.فمن اشتاق الى الجنة سلاعن الشهوات و من اشفق من النار اجتنب المحرمات و من زهد فى
الدنيا استهان بالمصيبات و من ارتقب الموت سارع الى الخيرات و اليقين منها على اربع
شعب : على تبصرة الفطنة و تاءول الحكمة و موعظة العبرة و سنة الاولين و سنة الاولين
فمن تبصر فى الفطنة تبينت له الحكمة و من تبينت له الحكمة عرف العبرة و من عرف
العبرة فكانما كان فى الاولين .
والعدل منها على اربع شعب على غائص الفهم و غورالعلم و زهرة الحكم و رساخة الحلم
فمن فهم علم غورالعلم و من علم غورالعلم صدر عن شرايع الحكم و من حلم لم يفراط فى
امره و عاش فى الناس حميدا و الجهاد منها على اربع شعب : على الامر بالمعروف و
النهى عن المنكر و الصدق فى المواطن و شنان الفاسقين ، فمن امر بالمعروف شد ظهور
المؤ منين و من نهى عن المنكر راغم انوف المنافقين و من صدق فى المواطن قضى ماعليه
و من شنى الفاسقين و غضب لله غضب الله له و ارضاه يوم القيامة .
نهج البلاغه چاپ عبده جزء سوم صفحه 143 تا 145 از اميرمؤ منان از حقيقت ايمان پرسش
شدت در پاسخ فرمود: ايمان بر چهار پايه اساسى بنا شده 1. صبر 2. يقين 3. عدل 4.
جهاد و صبر كه يكى از اين چهار پايه اساسى ايمان است ، داراى چهار شعبه و قسمت است
: شوق (محبت داشتن و داراى هيجان و حركت بودن در تحصيل رضاى حق و پاداش اخروى )،
پروا داشتن (از مخالفت و عقوبت خدايتعالى ) پارسائى بى رغبتى به دنيا از جنبه لجنى
و با نظرى استقلالى ، مراقب و مواظب بودن .
پس هر كس مشتاق تحصيل رضاى حق و بهشت او باشد از خواسته هاى نفسانى چشم مى پوشد و
هر كس از قهر خداوند و عذاب او پروا داشته باشد از ممنوعات و محرمات و تجاوزات ،
دورى مى كند و هر كس پارسا و بى رغبت به دنيا باشد تحمل ناملايمات و رنج ها بر او
آسان مى شود (و در راه خدا و در مسير رسيده به كمال حقيقى از ناراحتى ها و مبتلا
شدن ها نمى هراسد) و هر كس مراقب و مواظب مردن و پايان زندگى مادى و انتقال از محيط
كشت و عمل باشد، به نيكوئى ها پيشى مى گيرد) (و در انجام وظائف شرعى و انسانيش با
رغبتى هر چه تمامتر و با ترسان بودن از فوت وقت و فرصت ، كوشا و جدى مى شود).
و يقين كه يكى ديگر از آن چهار پايه اساسى ايمان است ، داراى چهار شعبه و قسمت است
. با هوشيارى زيرك بودن ، رسيدن به دقايق حكمت ( كه همان شريعت الهى و راه زندگى
سعادت مادى و معنوى بخش خدائى است ) پند گرفتن از زندگى گذشتگان و نتايج رفتارهاى
نيك و بد آنان ، مطالعه روش پيشينيان ، پس هر كس با هوشيارى زيرك بود، حكمت و شريعت
خدائى برايش روش مى شود ( و در دلش جايگزين مى گردد) و هر كس حكمت و شريعت خدا
برايش روشن شد، از زندگى گذشتگان و نتايج و اثرهاى خوب و بدى كه بر رفتارهاشان
دريافت كرده اند، پند مى گيرد و هر كس پند گرفت ، گويا در ميان گذشتگان بوده و پند
گرفته و فعلا با آن تجربيات اندوخته ، عمر دوباره اى را شروع كرده است .
و عدل (به جا و مناسب و به موقع رفتار كردن ) كه يكى ديگر از آن چهار پايه اساسى
ايمان است ، داراى چهار شعبه و قسمت است : درك عميق ( و به كارها نگرش ساده لوحانه
و خوش باورانه نداشتن ) ژرف نگرى ، قضاوت نيكو، تاءمل و بر بارى ثابت و پا بر جا.
پس هر كس درك عميق داشت ، ژرف نگر مى شود ( و با نور خدا و روشن ضميرى به چيزها و
كارها مى نگرد و لذا روايت شده المؤ من ينظر به نور الله ) و هر كس ژرف نگر شد،
قضاوت ها و حكم هايش را روى احكام و دستورات شرع مقدس ، و با تساوى نگرى صادر مى
گردد و هر كس بردبار شد، در كارش و انجام وظيفه اش كوتاهى نمى كند و در ميان مردمان
پسنديده زندگى مى نمايد.
توضيح : و از اينجا معلوم مى شود كه مفهوم عدالت در اسلام همانند مفهوم آن در مكتب
اخلاقى اشرافى ارسطوئى هميشه يك حالت ميانه روى و ايستابودن ما بين افراط و تفريط
نيست بلكه روح آن ژرف نگرى و ساده لوحانه به امور نگاه نكردن و تساوى نگرى و تشخيص
وظيفه به طور صحيح و كامل و سپس كوتاهى نكردن در انجام وظيفه است اگر چه انجام
وظيفه ، حركت به سوى قله افراط امرى را در پى بياورد و به خواست خداوند هنگام رسيدن
نوبت به شرح عدالت و ضدش اين مدعا را روشن و اين حقيقت را كاملا تشريح مى نمائيم .
جهاد كه يكى ديگر از آن چهار پايه اساسى ايمان است ، بر چهار شعبه و قسمت است ، امر
به معروف ، نهى از منكر، درستى و راستى و پايدارى و جايگاه هاى نبرد و مبارزه در
راه حق و حقيقت دشمنى و كينه توزى با تجاوزكاران و گناه پيشگان . پس كس امر به
معروف كرد، پشت مؤ منان را محكم مى نمايد و هر كسى نهى از منكر نمود، دماغ منافقان
را به خاك مى مالد و هر كس در جايگاه هاى نبردها و مبارزه ها، راست و پايدار بود،
رسالت خود و آنچه بر عهده اوست (از حقوق خدائى و انسانى ) بجا مى آورد و انجام مى
دهد و هر كس دشمنى و كينه تجاوزكاران و گناه پيشگان را در دل گرفت و براى خدا
خشمگين شد، خدا براى او و نابود نمودن و دشمنانش ( كه در حقيقت دشمنان خدا هستند)
خشمگين مى شود و او را در روز رستاخيز راضى و خوشنود مى گرداند.
مشاهده مى شود. كه اين خصايل و صفات حميده و رفتارهاى شايسته را كه همه لازمه
ايمانند. حضرت اميرمؤ منان ، معرف و نشان دهنده ايمان قرار داده تا اين حقيقت را
براى ما روشن سازد كه علم و ادراك به معتقدات و اركان دين تا با رضايت عملى و
ممارست هاى قلبى ، داخل در دل نشود، ايمان حاصل نمى شود و در صورت حصول ايمان ،
لازمه اش حصول تمام ملكات و رفتارهاى ذكر شده است و قهرا اگر در خود، آن ملكات و
رفتارها را نيافتيم ، بايد بدانيم كه مؤ من نيستيم و معتقداتمان در حد ادراك و و
ذهنيت باقى مانده و در دل هامان ساكن نشده و جايگزين نگشته است .
و در شرح كفر فرمود: اكفر على اربع دعائم : على التعمق و
التنازع و الزيغ و الشقاق ، فمن تعمق لم ينب الى الحق و من كثر نزاعه باءلجهل دام
عماه على الحق و من زاغ سائت عنده الحسنة و حسنت عنده السيئه وسكر الضلالة ، و من
شاق و عرت عليه طرقه واعضل عليه امره و ضاق عليه مخرجه .
ترجمه ، كفر بر چهار پايه قرار دارد.
1. پيگيرى و پيروى از وهميات و تخيلات واهى در لباس علمى و به شكل پيجوئى از حقيقت
.
2. جدل گرائى و ستيزه جوئى .
3 روى گردان شدن از حق به سوى خواسته هاى نفسانى و خواهش هاى حيوانى .
4. گرفتن حالت مخالفت و نتن به حق ندادن ، پس هر كس مركب فكر خود را در ميان وهم ها
و خيال ها به جولان در آورد، هيچگاه به حق كرنش نمى كند و به جانب واقعيت باز نمى
گردد و هر كس جدل گرائى و ستيزه جوئيش از راه نادانى زياد شد، كورى چشمان دلش از
دريافت حق ، ادامه پيدا مى كند و هر كس از حق روى گرداند و به خواسته هاى حيوانى رو
آورد، خوبى ها پيش چشم بينشش بدوبدى ها پيش ديده ادراكش خوب جلوه يم كند و مستى
گمراهى او را فرا مى گيرد و هر كس به حق نگرود و با آن مخالفت نمايد، راه هاى حركتش
ناهموار و كارش سخت و راه گريزيش از مشكلات تنگ مى گردد.
و در شرح شك فرموده : والشك على اربع شعب على التمارى و الهول
و التردد و الاستسلام ، فمن جعل المراء ديدنالم يصبح ليله و من هاله ما بين يديه
نكص على عقبيه و من تردد فى الريب و طئته سنابك الشياطن و من استسلم لهلكة الدنيا و
الاخرة هلك فيهما.
و شك بر چهار پايه قرار دارد:
1. جدال براى اظهار توانائى در بحث و نه براى اثبات حق
2. ترس از مغلوب شدن .
3. سست اراده بودن و در پى هم از تصميم ها بر گشتن .
4. خود باختگى و تسليم شدن : در رويدادها، باكى از انتخاب هر طرفى نداشتن . پس هر
كس جدال را عادت خود كند، هيچ گاه شب تار جهلش به صبح روشن علم نمى انجامد و تاريكى
شكش بروشنائى يقين مبدل نمى گردد و هر كس از آنچه پيش رويش قرار دارد، ترسان باشد،
از دريافت حقيقت و كمال و حركت به سوى آن ناتوان مى گردد و به عقب بر مى گردد (و در
سير علمى و عمليش در مسيرى قهقرائى قرار مى گيرد) و هر كس در شك سر گردان شد، در
زير سم ها و گامهاى شيطانهاى وهمها و اغواگران و خواسته هاى حيوانى ، لگدمال مى شود
و هر كس خود را تسليم مهالك دنيا و آخرت كرد و در انتخاب مسير درست و نادرست بى
تفاوت بود، در دنيا و آخرت هلاك يم شود و نافرجامى دنيوى و اخروى گريبان گيرش مى
گردد
توضيح : بديهى است : صفات و حالاتى كه در اين دو قطعه گفتار در تعريف كفر و شك از
معدن وحى رسيده نيز، لوازم و آثارى هستند كه بر ماهيت كفر و شك مترتبند و قهرا
ماهيت كفر كوردلى و انكار قلبى ئى است
(60) كه صفات و حالات ذكر شده در تعريفش از آن منشاء مى گيرند و ماهيت شك
، ترديد قلبى و دوروئى است
(61) كه خاصيت ها و حالت هاى مذكور در تعريفش از آن سرچشمه مى گيرند.
و در پايان ذكر اين نمونه از روايات ، يك روايت جامع ديگر از اصول كافى جلد 2 -
صفحه 33 - نقل مى نمائيم كه در آن حضرت صادق با استشهاد به آياتى از قرآن كريم ،
ايمان را عمل خالص معرفى نموده ( نه گفتار و خيال ) و بر تمام جوارح و اعضاى باطنى
و ظاهرى انسان منتشر دانسته و كاملا از آن استفاده مى شود كه ايمان امرى قلبى و
حقيقتى مربوط به دل است كه با جايگزين شدنش در دل ، تمام جوارح و اعضاى دارنده چنان
دلى ، به حق خاضع مى گردند و آنچه انجام يا تركش (بر طبق صلاح واقعى و كمال حقيقى )
و از آن مورد انتظار است از آها ظاهر مى گردد.
ابو عمرو زبيرى روايت كرده : به حضرت صادق عرض كردم اى عالم مرا با خبر كن كدام عمل
نزد خدا با فضيلت تر است ؟
پاسخ داد: عملى كه خدا چيزى را بى آن نمى پذيرد.
پرسيدم : آن عمل چيست ؟ پاسخ داد: ايمان به رسول خدا و اعتقاد به اينكه جز او خدائى
نيست : اين عمل در درجه ، برترين عمل ها و در مقام ، شريفترين رفتارها و در اثر و
بهره دهى رفيع ترين كردارهاست .
پرسيدم : مرا به معناى ايمان آگاه نمى كنى ؟ تنها گفتار است يا هم گفتار و هم عمل ؟
پاسخ داد: تمام ايمان عمل است و گفتار جزئى از آن عمل است و اين به فرض و تعيينى از
خداست كه در كتابش به وضوح رسانيده ، نورش آشكارست ، دليلش ثابت و پا برجاست ،
قرآن كريم بر آن (يعنى بر آنكه ايمان تمامش عمل است ) گواهى مى دهد و عاملان به
ايمان را به سوى عمل مى خواند.
پرسيدم فدايت شوم ايمان را مفصلا براى من شرح بده تا كاملا آن را درك كنم ، پاسخ
داد، ايمان و حالات و درجات و طبقات و منزلهائى است ، بعضى از آن بنهايت تماميت
رسيده و بعضى از آن ناقص و نقصانش كاملا آشكار است و بعضى از آن رايج است كه علاوه
بر اصل تحقق ايمان ميل به جانب تماميت دارد.
پرسيدم : ايمان به حد تماميت مى رسد و نقصان مى يابد و زياده گى مى پذيرد؟ پاسخ داد
بلى .
پرسيدم به چه كيفيت ؟ پاسخ داد: چون خدايتعالى ايمان را بر تمام جوارح و اعضاى پسر
آدم واجب كرده و آن را بر جوارحش قسمت نموده و مقدارى از آن را براى هر يك از
جوارحش گذارده و عضوى از اعضاى او نيست مگر آنكه چيزى از ايمان را براى او تعيين
كرده كه براى عضو ديگر آن را معين ننموده .
از جوارح پسر آدم قلب اوست كه با آن مى انديشد و درك مى كند و مى شناسد و فرمانرواى
بدن اوست ، بر جوارحش چيزى وارد نمى شود و از جوارحش چيزى صادر نمى گردد مگر با نظر
و دستور آن و از جوارح پسر آدم دو چشم اوست كه با آنها مى بيند و دو گوش است كه با
آنها مى شنود و دو دست اوست كه با آنها چيزها را بر مى دارد و دو پاى اوست كه با
آنها راه مى رود و فرج اوست كه نسلش از ناحيه آن است و زبان اوست كه با آن صحبت مى
كند و سر اوست كه در آن صورتش قرار دارد كه توسط آن شناخته مى شود.
عضوى از اين اعضا نيست مگر آنكه از ايمان برايش چيزى غير از آنچه براى ساير اعضايش
تعيين شده - به فرض و وجوبى از جانب خدا معين گشته است و قرآن كريم به آن گويا و بر
آن گواه است .
بر دل واجب كرد غير از آنچه بر گوش لازم نمود و بر گوش واجب كرد غير از آنچه بر
چشمان لازم نمود و بر چشمان واجب كرد غير از آنچه بر زبان لازم نمود و بر زبان واجب
كرد غير از آنچه بر دست ها لازم نمود و بر دست ها واجب كرد غير از آنچه بر پاها
لازم نمود و بر پاها لازم كرد غير از آنچه بر فرج واجب نمود و بر فرج واجب كرد غير
از آنچه بر صورت لازم نمود.
آنچه بر دل از ايمان واجب كرد، اقرار و معرفت و عقد قلب و رضا و تسليم است به اينكه
نيست خدائى جز خدائى يگانه كه شريكى ندارد، معبود يكتاست ، همسر و فرزند نگرفته و
به اينكه محمد صلى الله عليه و آله بنده او و پيامبرش مى باشد و اقرار به انبياء و
كتابهائى كه از جانب خدا آمده .
اين چيزى است كه خدا از اقرار و معرفت بر دل واجب كرده و همين عمل ايمانى دل است و
گواه بر آن گفتار او تعالى :
الامن اكره و قلبه مطمئن بالايمان و لكن من شرح بالكفر صدرا
(62) الابذكر الله تطمئن القلوب
(63) قالوا آمنا بافواههم و لم تؤ من قلوبهم
(64) ان تبدوا امافى انفسكم اوتخفوه يحاسبكم به الله فيغفر لمن يشاء و
يعذب من يشاء
(65) است .
اينست آنچه از اقرار و معرفت ، خدا بر دل واجب كرده و همين عمل دل و راءس و قله
ايمان است .
و بر زبان واجب كرد: گفتار و اظهار آنچه دل بر آن بسته شده و به آن اقرار كرده است
و فرمود: و قولو اللناس حسنا
(66) قولوا آمنا بالله و ما انزل الينا و ما انزل اليكم و الهناوالهكم
واحد و نحن له مسلمون
(67)
پس اين آن چيزى از ايمان است كه خدا بر زبان لازم كرده و همين عمل ايمانى آن است .
و بر گوش واجب كرد: از شنيدن سخنانى كه حرام كرده اجتناب كند و بلكه از در معرض
شنيدن آنچه جايز نيست و او تعالى نهى نموده و مورد غضبش مى باشد، قرار گرفتن ،
پيش گيرى كند و اعراض نمايد و فرمود: و قد نزل عليكم فى
الكتاب ان اذا سمعتم آيات الله يكفر بها و يستهزء بها فلا تقعدوا معهم حتى يخوضوافى
حديث غيره
(68) سپس مورد فراموشى را استثناء كرد و فرمود:
و اماينسينك الشطان فلا تقعد بعدالذكرى مع القوم الظالمين
(69) و فرمود: فبشر عبادالذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين
هداهم الله و اولئك هم اولوا الالباب
(70) و فرمود: قد افلح المؤ منون الذين هم فى صلاتهم خاشعون و الذين هم
عن اللغو معرضون و الذين للزكاة فاعلون
(71) و فرمود: اذا سمعو اللغوا عرضواعنه و قالوالنا اعمالنا و لكم
اعمالكم
(72).
و فرمود: و اذا مروا باللغو مرواكراما
(73) و اينها ايمانى است كه خدا بر گوش واجب كرد ( و همه در اين معنا
خلاصه مى شوند): شنوايش را به شنيدن سخنانى كه شنيدن آنها جايز نيست بكار نگيرد و
همين عمل ايمانى گوش است .
و بر چشم واجب كرد كه بر آنچه حرام كرده نظر نيفكند و از آنچه منعش كرده اعراض
نمايد، و فرمود: قل للمؤ منين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا
فروجهم
(74) و مؤ منان را از نگاه كردن به عورت هم نهى نموده و از نظر
افكندن مرد به عورت برادرش همنوعش منع كرد و نيز دستور داد فرج خود را از نگاه
برادرش محفوظ دارد.فرمود:
قل للمؤ منات يغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهن
(75) يعنى از اينكه يكى از آنان به فرج خواهر نوعيش نگاه كند،
خود را نگهدارى نمايند و فرج خود را نيز از نگاه غير نگهدارند.
و در اينجا حضرت صادق فرمود: هر جا در قرآن از حفظ فرج سخن رفته ، مقصود حفظ آن از
زناست جز اين آيه كه مقصود از آن نگاه است .
سپس فرمود: آنچه بر قلب و زبان و گوش چشم واجب شده خدا يكجا گرد آورده و فرموده :
و ما كنتم تسترون ان يشهد عليكم سمعكم و الاابصاركم و الاجلودكم
(76) و مقصود از جلود فرج ها ورانهاست و فرمود:
و لاتقف ماليس لك به علم ان السمع و البصر و الفؤ اد كل اولئك
كان عنه مسؤ لا
(77)
اين است چيزى كه بر دو چشم واجب نموده و همين عمل آن و بعضى از ايمان است .
و بر دست ها واجب كرد كه در رفتارهاى حرام بكار گرفته نشوند و در عمل هائى كه خدا
امر كرده و بر آنها واجب نموده مانند انفاق كردن در راه او و پر كردن خلاءهاى
اجتماعى و بر طرف نمودن مشكلات اقتصادى عمومى وصله رحم و جهاد در راه خدا و تحصيل
طهارت و پاكيزگى براى خواندن نماز بكار گرفته شوند و فرمود:
يا ايهاالذين آمنوا اذا قمتم الى الصلاة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق
وامسحوا برؤ سكم و ارجلكم الى الكعبين
(78) و فرمود: فاذا لقيقم الذين كفروا فضرب الرقاب حتى اذا اثختموهم
فشدوا الوثاق فامامنا بعدوا ماقداء حتى تضع الحرب اوزارها
(79) اين عملى ايمانى است كه بر دست ها واجب كرده زيرا زدن و
اعمال قدرت از وظايف دست هاست .
و بر دو پا واجب كرد كه به سوى معصيتى از معصيت هاى خدا به راه انداخته نشوند و
واجب كرد كه در تحصيل خوشنودى خدا به را افتند و فرمود:
ولاتمش فى الارض مرحا انك لن تخرف الارض و لن تبلغ الجبال طولا
(80) و فرمود: واقصد فى مشيك و اغضض من صوتك ان انكرالاصوات لصوت الحمير
(81) و به خاطر آنكه دست ها و پاها و بر زيان خود و صاحبانشان
نسبت به آنچه از دستورات خدا و روش صحيح سعادت بخش ، ضايع كرده اند گواهى دادند
فرمود: اليوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم
بماكانوا يكسبون
(82) و اين گواهى دادن در روز پاداش نيز از چيزهائى است كه بر
دست ها و پاها واجب كرده و همين عمل آنها و از ايمان است .
و بر صورت سجده بر خود را در شب و روز، وقت نمازها، واجب نمود و فرمود:
يا ايهاالذين آمنوا اركعوا و اسجدو و اعبدواربكم و افعلوا الخير لعلكم تفلحون
(83) و اين فريضه اى جامع براى صورت و دو دست و دو پا است و در
جاى ديگر فرمود:
و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا
(84) و اين كلام را درباره طهارت و نماز كه توسط اعضا انجام مى گيرد
فرمود و اين دو را با آيه مذكور خاص به خود فرمود و دليل بر اينكه نماز ايمان است
اينست : هنگامى كه پيامبرش را از طرف بيت المقدس در حال نماز به سمت كعبه بر
گردانيد، اين آيه را فرستاد: و ما كان ليضيع ايمانكم ان الله بالناس لرؤ ف رحيم
(85) و نماز را ايمان ناميد.
و كسى كه خدا را، در حالى كه اعضايش را معصيت ها نگاه داشته و وظيفه هر عضوش را به
طور كامل انجام داده باشد، ملاقات كند، او را با ايمان كامل ملاقات كرده و از اهل
بهشت است و هر كس خدا را در حالى كه در وظيفه اى از وظائف اعضايش خيانت كرده يا از
دستورش تجاوز نموده باشد، ملاقات كند او را با ايمان ناقص ملاقات نموده است .
راوى گفته عرض كردم ، نقصان ايمان و تماميت آن را از شرح شما فهميدم ولى زيادى
پذيرش را هنوز نفهميده ام و نمى دانم از چه جهتى زيادتى مى پذيرد؟ پاسخ داد: گفتار
خدايتعالى در اين آيات دلالت بر آن دارد: و اذا ما انزلت سورة
فمنهم من يقول و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادهم رجسا الى رجسهم
(86) نحن نقص عليك نباءهم بالحق انهم فتية آمنوا بربهم و زدنا هم هدى
(87) چه اگر ايمان امر واحد و بسيطى بود و زيادى و كمى نمى
پذيرفت براى كسى از مؤ منان فضلى بر ديگرى نبود و نعمت ها و بركات ناشى از ايمان
مساوى مى شد و مردمان هم با هم در آن برابر مى گشتند و در آن كسى بر ديگرى برترى
نمى يافت ولى مشاهده شد: آيات گذشته كاملا دلالت بر زيادتى در ايمان و فضيلت بعضى
بر بعضى ديگر در ايمان دارد و ذيلا ياد آورى مى شود به تماميت ايمان ، مؤ منان داخل
بهشت مى شوند و به زيادتى در ايمان بعضى ديگر به درجاتى متفاوت ، برترى مى يابند و
به نقصان و كمى ايمان ، آنها كه در آن سستى و كوتاهى كرده اند در آتش وارد مى شوند.
مشاهده شد كه در اين روايت هم ، در شرح ايمان انجام تمام وظايف فردى و اجتماعى مؤ
من گنجانده شده و بى شك مقصود همانست كه ما شرح داديم و از آيات و روايات گذشته
استفاده كرديم و گفتيم : ايمان ، بدل نشستن اعتقاد به اركان دين مقدس است كه لازم
حتمى و غير قابل انفكاكش ، انصاف به تمام صفات و خصايل نيكو و انجام تمام رفتارهاى
نيك و اعمال صالح است .
و قهرا با كمال تاءسف با محاسبه نفس و صفات و افعال خود، بايد بگوئيم : ايمان در ما
وجود ندارد و تنها با اقرار زبانى به اركان دين و ادراك فكرى آنها، خون هامان محفوظ
است و ازدواج ها و ارث برى هامان جريان دارد.
بحث چهارم :
اكنون كه معلوم شد ايمان غير از علم است و ظاهر شد كه آنچه در ما از معارف و حقايق
توحيد و اسماء و صفات است علم است و دل ما از آنها بى خبر است و هويدا شد كه تا اين
امور به قلب نرسد و قلب به آنها مؤ من نگردد، اثرش كم است ، پس بايد در صدد تحصيل
ايمان برآئيم كه اگر خداى نخواسته از اين عالم كه خانه تغير و تبدل است و هر يك از
ملكات و صفات و حالات قلبى را مى توان در آن تغيير داد، بيرون رويم و از ايمان دست
ما تهى باشد، خسارت هاى فوق العاده اى به ما وارد خواهد آمد و در خسران و زيان بزرگ
واقع خواهيم شد و بهره ما از دنيا ندامت هاى بى پايان خواهد گرديد چه در آن عالم
ممكن نيست هيچ حالى از احوال نفس تغيير كند و اگر ايمان در اينجا حاصل نشود، ممكن
نيست در آنجا تحصيل شود.
انسان بايد در همين عالم ، اين چند روزه عمر را مغتنم شمارد و ايمان را با هر قيمتى
ممكن باشد، تحصيل كند و دل را با آن آشنا سازد.
و اين در اول سلوك انسانى و ابتداى سير معنوى ، صورت نمى گيرد و در تحصيل آن بايد
نيت را در كسب معارف و حقايق ايمانى خالص كرد و قلب را با تكرار و تذكرات پى در پى
با اخلاص آشنا نمود تا اخلاص در قلب جايگزين شود چه اگر اخلاص در كار نباشد ناچار
دست تصرف ابليس در كار خواهد بود و با تصرف ابليس و نفس شيطانى كه لازمه اش خود
خواهى و خود بينى است هيچ معرفتى حاصل نمى شود، بلكه خود علم توحيد بى اخلاص ،
انسان را از حقيقت توحيد و معرفت دور مى كند و از ساحت قرب الهى تبعيد مى نمايد.
ملاحظه حال ابليس كن كه چون خود خواهى و خود بينى و خود پسندى در او بود، علمش به
هيچ وجه عملى و قلبى نشد و راه سعادت را به او نشان نداد.
ميزان تشخيص رياضيات حقه و كوشش هاى باطله (به معناى دقيق علمى و عرفانى ) به ميان
آمدن پاى نفس شيطانى و خود خواهى و قدم حق و حق طلبى است . نمازى كه براى شهوات
دنيا يا آخرت باشد، نمازى نيست كه معراج مؤ من و نزديك كننده متقى باشد.
آن نماز انسان را بحورالعين و تمتعات ديگر نزديك مى كند و از ساحت قرب خدائى و لذت
هاى شهود الهى دور مى نمايد. علم توحيدى كه براى نمايش در محضر عوام يا علما باشد
از نورانيت عارى و برى است و غذائى است كه با دست شيطان براى نفس اماره تهيه شده .
انسان را از منطقه توحيد بيرون مى برد و به محله شرك نزديك مى كند.(88)
و پس از تحصيل اخلاص ، ممكن است راه به حقيقت پيدا كرد، چنانكه قرآن كريم در سوره
صافات در آيه 159-160.مى فرمايد.
سبحان الله عما يصفون الاعبادالله الخلصين : يعنى توصيف جز بندگان مخلصى كه خلوص از
مراتب شرك و دو بينى دارند و از كثافت هاى طبيعت خالص گشته اند، خداوند منزه است .
توصيف ديگران شايسته مقام قدس او نيست .
و بنابرين ، اخلاص
(89) در تحصيل توحيد و تجريد از مهمات سلوك راه حق است و پس از تحصيل آن
بايد از گناهان و مخالفت ها، توبه خالصى (كه شرائطش در باب توبه ذكر مى شود) نمود
تا قلب از كثافات خالى شود و مهيا براى ياد خدا و قرائت كتاب خدا گردد چه تا
قذارتها و كثافات عالم طبيعت در آن وجود دارد، استفاده از ذكر و قرآن كريم برايش
ممكن نيست
(90) و پس از آن بايد، آيات توحيد و اذكار شريفه توحيد و تنزيه را با
حضور قلب و حال طهارت ، تلقين قلب كرد به انى معنا كه انسان قلب را چون طفلى فرض
كند كه زبان ندارد و مى خواهد او را به زبان آورد و چنانكه براى چنان طفلى يك كلمه
را تكرار مى كند و بدهان او مى گذارد تا ياد گيرد، همينطور كلمه توحيد را با
طماءتينه و حضور قلب تلقين قلب بكند و بدل بخواند تا زبان قلب باز گردد و اگر وقتى
چون اواخر شب و يا بين الطلوعين پس از انجام فريضه صبح را به اين كار اختصاص ده
خيلى بهتر است . پس در آن وقت با طهارت و جه و صورت قرآن و ذكر را متوجه قلب بكند
و آيات شريفه الهى كه مشتمل بر تذكر و محتوى بر توحيد است ، به قلب به طور تلقين و
تذكير بخواند و اگر در ميان آيات قرآن كريم آيات شريفه آخر سوره حشر را از يا
ايهاالذين آمنوا اتقوا الله تا آخر سوره را
(91) كه مشتمل بر تذكر و محاسبه نفس و محتوى بر مراتب توحيد و اسماء و
صفات است ، انتخاب كند و در يكى از دو وقت مذكور كه خاطر از واردات دنيا فراغت
دارد، با حضور قلب بخواند و در آن تفكر كند اميد است به خواست خداوند نتايج نيكو و
سريعى نصيبش گردد و و همينطور در ميان اذكار: ذكر لا اله الا الله كه نيكوترين و
جامع ترين ذكر هاست انتخاب كند و در يكى از آن دو وقت بخواند و در معناى آن تفكر
كند، اميد است كه خداوند از او دسگيرى كند.ولى در هر حال بايد از نقص و عجز خود و
رحمت و قدرت حق ، غافل نگردد و دست حاجت پيش ذات مقدس او دراز كند و از آن ذات مقدس
خواستار دستگيرى شود اميد است كه اگر مدتى به اين عمل ادامه دهد، نفس به توحيد عادت
كند و نور توحيد در قلب جلوه نمايد و البته از شرائط عامه ذكر نبايد غفلت شود و نيز
لازم است در شب و روز چند دقيقه به مقدار توجه قلب يعنى به مقداريكه قلب حاضر است و
كسل نمى شود، نفس را در تحصيل نور ايمان محاسبه كند و از آن مطالبه نور ايمان نمايد
و آثار ايمان را در آن جستجو كند و اين را بايد توجه داشته باشد كه ممكن است در اول
امر، انس و الفت با اين معانى براى نفس مشكل باشد و شيطان و هم و وساوس نفسانى نيز
به اشكال آن بيفزايد و انسان را در تحصيل اين احوال ماءيوس كند و به انسان سلوك راه
آخرت و سلوك الى الله را بزرگ و مشكل نمايش دهد و بگويد اين معانى و حقايق مال
بزرگان است و به ما ربطى ندارد بلكه گاهى مى شود كه اگر بتواند انسان را از آن
متنفر مى كند و با هراسمى شده از آن منصرف مى نمايد ولى انسان حق طلب بايد از
مكرهاى آن پليد پناه به خدا ببرد و به وسوسه او اعتنا نكند و مى پندارد كه راه حق و
تحصيل آن امر مشكلى است چه فقط در ابتداى امر مشكل نماست ولى پس از آنكه انسان وارد
شود؛ خدايتعالى پيمودن راه هاى سعادت را برايش آيان و نزديك مى كند، و علاوه اين
دستور العمل جزئى كه ذكر شد، خيلى مشكل نيست و با هيچ يك از كارهاى انسان مزاحمتى
ندارد و بجائى زيانى نمى رساند. لذا طالب حق خوبست چندى بر آن اقدام كند و اگر در
صفا و طهارت قلب تغيير ديد و نورانيت باطن خود را دريافت ، بيشتر اقدام كند و مراتب
بالاترى را به پيمايد. و بديهى است اين امور تدريجى است و با طول زمان انجام مى
گيرد و چون اهميت آن فوق العاده است ، انسان بايد آن را با اهميت تلقى كند زيرا در
صورت ترك آن به زيان ابدى مبتلا مى شود و اين از زيانهاى دنيوى نيست كه انسان بگويد
اگر امروز نشد فردا جبران آن را نمى مايم و اگر جبران نشد هم مهم نيست مى گذرد. اين
سعادت و شقاوت ابدى است .
شقاوتى كه پايان ندارد. بدبختى اى كه آخر از براى آن نيست .
بى چاره انسان غافل كه در امور ناچيز و گذرنده دنيا كه خود مى داند و هر روز مى
بيند كه اهل آن آنرا مى گذارند و مى روند و حسرت ها را مى برند، اينقدر اهميت مى
دهد و با كمال جد و جهد در جمع و تحصيل آن مى كوشد و خود را با هر سختى و رنج و
محنتى روبرو مى كند و از هيچ عار و ننگى پرهيز نمى كند ولى براى تحصيل ايمان كه
كفيل سعادت ابدى اوست اينقدر سست و افسرده است كه با اين همه مواعظ انبياء و اولياء
و اين همه كتاب هاى آسمانى باز از مستى و سهل انگارى دست نمى كند و به فكر روزگار
مصيبت و زحمت خود نمى افتد و موعظه هاى قرآنى و وعده و عيد آن كه سنگ خارا را
(چنانكه قرآن كريم فرموده
(92) نرم مى كند و كوه هاى عالم را خاشع مى نمايد در دل سخت او اثر نمى
كند.
اى انسان دل سخت ، تفكر كن به بين مرض قلبى تو چيست
(93) كه دل تو را از سنگ خارا سخت تر كرده و قرآن خدا را كه براى نجات تو
از عذابها و ظلمت ها آمده نمى پذيرد، آرى آدم هاى شيطان به صورت دنيا و زرد و سرخ
آن در نظرت جلوه نموده ، راه گوش و چشمت را بسته و قلبت را منكوس نموده .
اكنون نظر كن در اين آيه شريفه : و لقد ذراءنا لجهنم كثيرا من
الجن و الانس لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لايبصرون بها و لهم آذان لايسمعون
بها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون
(94) و به بين علامت كسانى كه مسيرشان به جهنم مى انجامد در تو
هست ؟ نشانه جهنميان را در خود مى يابى ؟ قلبى كه از نور تدبر و تاءمل و از قدرت بر
گردانيدن ظاهر دنيا به باطن آن ، محروم باشد، با گوشت پاره اى كه دل حيوانى را
تشكيل مى دهد فرقى ندارد. چشمى كه جز صورت اين عالم را نه بيند و از نظر عبرت و
حكمت كور باشد و گوشى كه جز صداهاى اين عالم را نشنود و از موعظه هاى الهى محروم و
كنار باشد و حكمت ها و نصيحتها را نپذيرد با چشم و گوش حيوانات فرقى ندارد، آنهائى
كه اين سه خاصيت بزرگ
(95) انسانى را ندارد، حيواناتى و چارپايانى به صورت انسانى و بلكه گمراه
تر از آنهايند، انسان كه داراى نور عقل و صاحب غريزه سرشتى اى طالب كمال نامحدود
دست و خدايتعالى براى هدايت و تعيين مسير حركتش و براى كمكش در راه تشخيص كمال
حقيقى و سعادت ابدى ، راه نمايانى برانگيخته و كتاب هائى ويژه قرآن كريم را فرستاده
است ، اگر از مرتبه حيوانيت حركتى نمى كند و به مقام حيوانى وقوف نمايد از حيوان هم
پست تر است زيرا حيوان راهش و نهايت سيرش همان حيوانيت است . پس چيزى را كه از آن
انتظار مى رود از دست نداده و خسارتى نكرده ولى انسان بيچاره اى كه مسير حيوان را
پيموده ، در بين منزل راه را گم كرده و به سلوك انسانى نرسيده ، سرمايه سعادت خود
را از دست داده ، به خسارت و ورشكستگى عمر خود را گذرانيده و از طريق انسانيت گمراه
گشته پس اين انسان گمراه تر از حيوان است .
و نيز انسان اگر از تصرفات عقلانى و رحمانى خارج شود در تحت سلطه شيطانى و جهلش
وارد مى گردد
(96) و در او اوصاف حيوانى از همه حيوانات بالاتر مى رود. قوه غضب و شهوت
انسان عالم را، آتش مى زند. بنيان جهان را فرو مى ريزد، سلسله موجودات را به باد
فنا مى دهد، اساس تمدن و تدين را منهدم مى كند.
گاهى مى شود كه بر اثر غضب يا حب رياست يك نفر چند هزار خانواده از هستى ساقط مى
شوند، رشته زندگى يك جمعيت چند ميليونى گسسته مى شود. هيچ يك از حيوانات آتش غضبشان
به اين سو زندگى و تنور شهوتشان به اين گرمى نيست ، انسان است كه براى غضب و شهوتش
پايانى نيست .حرص و طمعش را هيچ چيز فرو نمى نشاند.انسان است كه با غلط اندازى ها و
مكرها و خدعه ها، خانمانى را به قبرستان نيستى مى فرستد. عائله هائى را به باد هلاك
مى دهد. عالم با همه آسمان ها و زمينش اگر طعمه اين جانور شود آتش حرص و طمعش را
فرو نمى نشاند. ممالك عالم اگر مسخر او گردد از خواهش هاى نفسانى او نمى
كاهد.حيوانات ديگر چون به طعمه خود مى رسند آتش شهوتشان فرو مى نشيند. اگر در آنها
نادرا (مانند مورچگان ) حس عاقبت انديشى و حرص جمع آورى پيدا مى شود: حس محدودى و
حرص ضعيفى است .مورچگان كه در بهار و تابستان به جمع آورى آذوقه مشغولند، زمستان
راه ارتزاق آنها را بسته و در آن ايام جمع آورده خود را مصرف مى كنند. اگر در
زمستان مى توانستند همچون بهار از خانه و لانه بيرون آيند و ارتزاق كنند، شايد به
جمع آورى نمى پرداختند.
انسان است كه جمع آورى او معلوم نيست روى چه اساس و پايه اى است . اگر جمعش براى
خرج بود و تحصيلش براى اعاشه بود چرا پس از تاءمين نيز دنبالش مى دود. پس از جمع
كردن هم ، حرصش افزون مى گردد.
پس انسان خود سرورها از بند انسانى و الهى از حيوانات هم گمراه تر و از چارپايان هم
پست تر است . آنها هدف داشتند اين بيچاره هدف ندارد و يعنى هدف دارد ولى هدفش را گم
كرده كعبه مقصودش كمال حقيقى و حق است . هدفش حق طلبى و واقعيت يابى است . اين
خواستارى و طلب نامحدودى كه در اوست نمى تواند غايتش جز غايت همه غايات خدايتعالى
باشد
(97) ولى راه خود را نمى داند يا نمى خواهد بداند. ديوانه و از دنبال
مقصدهاى باطل مى رود. آتش طلبش خاموش نمى شود و فسادهائى ببار مى آورد و محيطهائى
را ويران مى سازد و گروه هائى را نابود مى نمايد.
اعاذنا الله تعالى من كل ذلك
فصل چهارم : در بيان تصديق و ضدش جحود و در آن دو بحث است
بحث اول :
بدان كه تصديق در اين مقام عبارت است از قبول حق و اعتقاد ثابت به آن . چنانكه جحود
عبارت است از انكار حق ورد آن و خاضع نشدن براى آن و تصديق از لشگريان عقل و مرتبط
به غريزه سرشتى حب ذات است كه در مسير حركت به سوى كمال حقيقى در آمده باشد و در
فصل اول معلوم شد موسوم به خير و وزير قوه عاقله رحمانيه است . چنانكه انكار از
جنود جهل و مرتبط به همان غريزه سرشتى است كه محكوم به احكام طبيعت گشته و در مسير
حركت به سوى كمالات موهوم و باطل در آمده باشد و در همان فصل معلوم شد موسوم به شر
و وزير قوه واهمه شيطانى است .
در تفصيل اين اجمال مى گوئيم . چون غريزه سرشتى مذكور به همان كيفيت كه در فصل اول
معلوم شد به عنوان خير جلوه گر شود، نورانى و صيقلى است و وجهه و توجه آن به عالم
غيب است و حق طلب و عاشق واقعيت است و با حقايق ايمانى و امور حقه كه از عالم نور و
طهارت و قدسند، مناسبت ذاتى دارد و با جهل و باطل ها و غلطها و دروغ ها و نادرستى
ها بى تناسب است زيرا در فلسفه الهى ثابت شده كه علم و عالم و معلوم بايد با هم
متناسب باشند چه علم غذاى عالم است و چنانكه غذاى جسمانى با متغذى كه جسم است بايد
متناسب باشد تا با جسم متحد گردد همچنين غذاى روحانى بايد با متغذى كه روح است
متناسب باشد تا با روح به حكم اتحاد عاقل و معقول كه در فلسفه متعاليه ثابت شده
متحد گردد. و لذا قرآن كريم در سوره عبس آيه 24 - مى فرمايد: فلينظر الانسان الى
طعامه ، ترجمه ، البته بايد انسان نظر كند به طعام خود، و كلينى در كافى از حضرت
صادق عليه السلام نقل كرده كه در معناى اين آيه فرموده : بايد انسان به علمش كه
دريافت مى كند نظر كند كه از چه كسى دريافت مى كند و شيخ مفيد روايتى از حضرت باقر
به همين مضمون نقل كرده .
پس انسانى كه داراى چنان غريزه سرشتى درست و موسوم به خير است ؛ صفحه دلش از عالم
نور و طهارت است .متناسب با علوم حقيقى و معارف الهى و حقايق واقعى است و چون وجهه
نفسش آينه اى است نورانى و صيقلى و بى آلايش به زنگ ها و كدورت هاى طبيعت ، نقش هاى
عالم غيب كه همه از جنس علوم حقه و سنخ معارف واقعى است در آن نقش مى بندد، و چون
باطل ها و دروغ ها و مغالطه ها از وساوس شيطان ها و عالم تاريكى ها و كدورت ها و
كثافت هاست ، لوح نفسش از آنها منصرف است و با آنها متناسب و مواجه نيست و قهرا نقش
آنها را قبول نمى كند و از آنها فاصله مى گيرد و در صورتى كه اين غريزه سرشتى تا
آخر كار محفوظ بماند و دست تصرف ابليس به آن نرسد، هيچ امرى را بر خلاف حق نمى
پذيرد و از هيچ حقى رو گردان نمى شود و تعليمات قرآن شريف و انبياء و اولياء، به
همان نحو كه از معدن وحى الهى و منبع هاى علوم حقه رسيده در آن جلوه مى كنند و از
تصرفات قوه واهمه شيطانى و بازى هاى قوه متخيله محفوظ مى مانند ولى همين غريزه
سرشتى اگر به كثافت هاى طبيعت آلوده گشت و از مسر كمال حقيقى منحرف گرديد، متصف و
موسوم به شر گرديد و در اختيار قوه واهمه شيطانى قرار گرفت و شهوت و غضب و شيطنت بر
آن چيره شد، ظلمانى مى شود و وجهه و صورت باطنش از عالم روحانيت و ملكوت منصرف مى
گردد و تناسبش با آن عوالم نورانى منقطع مى شود و با عالم وهم هاى شيطانى و خيال
هاى اهرمنى تناسب پيدا مى كند و سلطه قوه واهمه و بازى هاى قوه متخيله كه شيطان
انسان صغير است ، بر آن حكومت مى نمايد و حقايق و معارف الهى و آنچه از عالم نور و
طهارت و قدس است ، در چشائى او تلخ و در شنوائى او سنگين و ناگوار مى آيد و آنچه
از عالم ظلمات و كثافت ها و عقيده هاى باطل و وهم هاى دروغ و سفسطه ها و غلط اندازى
هاست در كامش شيرين و در ذائقه روحش گوارا و خوش آيند مى گردد و همچون آينه زنگ زده
كثيفى مى شود كه آنچه از سنخ نور و نقش هاى لطيف است قبول نمى كند و آنچه از قبيل
زنگار و كثافت هاست در آن انباشته مى شود و در اين حالت در نفس حالت جحود و انكار
پيدايش مى يابد و دل براى هيچ حق و حقيقتى حتى ضروريات و بديهيات خاضع نمى شود.
چنانكه مشاهده مى شود: در نظر هر صاحب نظرى ، بديهى است كه از هر نظام بديع و صنعت
دقيق به منظم و صنعت گر آن پى برده مى شود و انتقال حاصل مى گردد و هيچ شك و ترديدى
در دل خطور نمى كند كه اين صنعت عجيب ، صنعت گر مى خواهد، كشف قوه برق ، صنعت راديو
و تلف و تلگراف و ديگر مصنوعات عجيبه انسان را به طور طبيعى و بى هيچ شك و تاءملى
براى قبول وجود صنعت گرو مستكشف آن خاضع و معتقد مى نمايد و به ياد بزرگى و عظمت او
مى اندازد و اگر كسى بگويد اينها چيزى نيست كه احتياج به صنعت گرو مخترع داشته باشد
و ممكن است خود به خود درست شده ، باشد در گوش هر كس اين احتمال غلط و سنگين و در
ذائقه روحش به طورى ناگوار و تلخ مى آيد كه بهتر مى داند جواب گوينده اين حرف
نادرست را به سكوت و خاموشى بگذارند. ولى افرادى در ميان اين انسانهاى ظلوم و جهول
هستند كه دلشان در پيشگاه عظمت و بزرگى صانع نظام عجيب عالم و صنعت بزرگ محيرالعقول
كائنات
(98) خاضع نيست و غبار شك و شبهه و كدورت ترديد در دل هاى سخت آنها به
طورى نشسته كه از بديهيات پيش خود هم غفلت مى كنند و به ضروريات و واضحات عقل ها هم
نمى گروند، قتل الانسان مااكفره
(99)اين نيست مگر براى آنكه اينها بواسطه فرو رفتن در عالم طبيعت و مقهور
شدن در دست واهمه شيطنت گر، نورانيت سرشتى خود را از دست داده و علاقه و رابطه شان
با حقايق منقطع شده و قرآن كريم در سوره احقاف آيه 19 - درباره چنين افرادى فرموده
: و يوم يعرض الذين كفر و اعلى النار اذهبتم طيباتكم فى
حياتكم الدنيا و استمتعتم بها فاليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تستكبرون فى الارض
بغير الحق و بما كنتم تفسقون
(100) و يكى از طيبات و پاكيزه هائى كه اين چنين انسانهائى در
زندگى دنيا و بهره برى هاى شيطانى و شهوانى صرف كرده و از آنها بهره درست نبرده
اند، همان غريزه سرشتى است كه حق عنايت كرده و هدايت گران سازنده اى را براى در
آوردنش در مسير حركت به سوى كمال حقيقى و مهيا كردنش براى گرفتن نقش هاى حقيقت ها و
واقعيت ها، فرستاده و اين چنين انسان هائى بواسطه توجه به تمتعات شيطانى و نفسانى
آن را آلوده به نا پاكيزگى ها نموده اند و در مسير حركت به سوى كمال هاى موهوم و
دروغين در آورده اند و مهيا براى گرفتن نقش هاى باطل ها و غلطها نموده اند.
بحث دوم :
بدان كه انسان تا در اين عالم طبيعت (عالم ماده و تغيير) است ، مى تواند حالت جحود
و انكار را، كه از بدترين احوال نفس است و موجب حرمان نفس و خسران ابدى است ، تغيير
دهد و از تحت تصرف جهل و شيطان بيرون آيد در تحت تصرف عقل و رحمان وارد شود.
و اين كار با تحصيل علم نافع و انجام عمل صالح ، صورت مى گيرد و علم نافع با تفكر
در لطايف مصنوعات و دقايق اسرار موجودات ، تحصيل مى شود و راه هاى تفكر در لطايف
صنعت ، بى شمار است ولى از همه چيز نزديك به ما خود ما هستيم و معرفت نفس بلكه
ساختمان بندى بدن بلكه افعال بدن طريق معرفت الله است : من عرف نفسه عرف ربه
(101) و آموختن و تفكر كردن در علوم طبيعى به ويژه علم طب و تشريح و نفس
شناسى و در علوم انسانى به ويژه روانكاوى ، ما را در اين مسير يارى و راه نمائى مى
نمايد.و عمل صالح كه براى تبديل احوال نفس و تغيير حالت تاريكى و انكار آن ، به
نورانيت و تصديق است ، بر دو نوع است .
1. اعمال قلبى .
2. اعمال قالبى .
و مراد از اعمال قلبى در اين مقام ، اعمالى است كه غريزه سرشتى انسان را به حالت
درستى كه در آن حالت متصف به خير است و شرحش در فصل دوم گذشت بر گرداند و عمده آنها
توبه است با شرائط باطنى و ظاهرى
(102) و پس از آن بايد به پاكيزه كردن و نورانى نمودن قلب و صفا دادن و
خلاص كردنش از پرده هاى ضخيم و تاريك طبيعت كه عمده آن دوستارى دنيا و خود خواهى
و خود مركزى و خود بينى است ، همت گماشت و اين كار از مهمات باب سلوك الى الله است
كه اهل مجاهده و سلوك به آن ، در نهايت ، اهميت مى دهند
(103). و عمل قالبى در اين مقام ، اعمالى طبيعت برانگيزد و آن مشغول شدن
به ذكرهاى وارد از اهل بيت وحى طهارت با شرايط آن است كه عمده آن شرايط حضور قلب به
منظور ياد آورى و بيدار نمودن نفس است و اين كار بايد در وقت هائى انجام گيرد كه
نفس به عالم كثرت و امور دنيوى كمتر مشغول باشد مانند اواخر شب و بين الطلوعين و در
كافى روايت شده كه خدايتعالى به عيسى فرمود اى عيسى نرم كن براى من قلبت را و بسيار
ياد من كن در خلوت ها و خوشنودى من در آن است كه در دعا تبصبص كنى يعنى از روى خوف
و رجا و خضوع ، به من متوجه شوى ، و بايد در دعا و ذكر زنده باشى نه مرده و در
احاديث بسيار رسيده كه خدايتعالى فرمود: من هم نشين آنانم كه مرا ياد كنند. آرى شكى
نيست كه با ذكر حقيقى حجاب هاى ميان عبد و حق پاره مى شود و موانع حضور مرتفع مى
گردد و سختى و غفلت قلب به نرمى و توجه آن مبدل مى شود و درهاى ملكوت بروى سالك باز
مى گردد و ابواب لطف و رحمت حق بروى وى گشوده مى شود ولى عمده آن است كه قلب در آن
ذكر زنده باشد و مرده نباشد و با مردگان انس نگيرد و آنچه غير حق و وجه حق است از
مردگان است و دل با انس با آن به مردگى و مردار خوارى نزديك مى شود و قرآن كريم
فرموده : كل شى ء هالك الاوجهه
(104) و رسول اكرم فرموده : راست ترين شعر كه عرب سروده شعر لبيد است كه
گفته :
الا كلى شى ء ما خلا باطل
(105) آرى دل به ديگر موجودات بستن (هر موجودى باشد) از غير جهت خدائى
آنها، از خدا غافل شدن است و آنان كه ياد آنها ياد خداست و حب آنها حب خداست ،
خاصان حق و مخلصان خدايند. آنهايند كه از من ومائى گذشته و پا بر فرق خود گذاشته و
طرح دو عالم (دنيا و آخرت ) نموده اند.آنهايند كه اسماء علياى حق و آيات نامه او
هستند.
و براى زنده نمودن دل ، ذكر اسم مبارك (ياحى
ياقيوم ) با حضور قلب مناسب است و
همچنين چنانكه از بعضى از اهل ذكر و معرفت نقل شده ، در هر شب و روزى يك مرتبه در
سجده رفتن و بسيار گفتن لااله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين
(106) براى ترقيات روحى بسيار مؤ ثر است .
فصل پنجم : در بيان رجاء و ضد آن قنوط و در آن چهار بحث است
.
بحث اول :
رجاء و اميدوارى از لشگريان عقل و قنوط و نا اميدى از لشگريان جهل و ابليس است ، و
چون غريزه سرشتى حب ذات در انسان به شرحى كه در فصل دوم گذشت در مسير حركت به سوى
كمال مطلق حقيقى در آيد و وزير عقل گردد، به نور سرشت و صفاى حقيقت خود در مى يابد
كه حق تعالى كامل مطلق است و در ذات و صفات و اسماء و فعل او محدوديت و تقييد كه از
نقص هاى امكانى است راه ندارد و جلوه رحمتش محدود به هيچ حدى و مقيد به هيچ قيدى
نيست و لازمه اين معرفت تاميد وارى كامل و رجاء واثق به حق و رحمت اوست . و چون
همان غريزه سرشتى در انسان به شرحى كه در فصل دوم گذشت و زير جهل گردد، بواسطه
آلوده شدنش به كثافت هاى مادى و تاريك شدنش به پرده هاى ظلمانى شيطان و شهوانى ، از
حق و كمالات ذاتى و صفاتى و وسعت رحمتش محجوب مى شود و اين حجاب و پوشش گاهى به
جائى مى رسد كه به طور كلى از رحمت حق ماءيوس مى گردد و اين نا اميدى در واقع به
تحديد در رحمت واسعه حق كه لازمه اش تحديد در صفات و اسماء و بلكه در ذات او تعالى
است ، باز مى گردد.
بنابر اين ، اميد وارى به عنايت و رحمت حق ، از آثار در مسير حركت به سوى كمال مطلق
و حقيقى در آمدن انسان و حصول ايمان و ثبوت تصديق براى اوست . چنانكه نااميدى از
آثار در مسير حركت به سوى كمالات موهوم و مجازى در آمدن انسان و حصول كفر و ثبوت
انكار براى اوست ، و مبدء حصول اميدوارى حسن ظن به خدا و مبدء نااميدى از رحمت او،
سوء ظن به اوست كه منشاء اولى علم به وسعت رحمت و ايمان به كمال اسمائى و صفائى و
فعلى اوست و منشاء دومى جهل به حقيقت مذكور است .
به عبارت ديگر، چون در آمدن غريزه سرشتى حب ذات و طلب كمال ، در تحت تصرف و سلطه
عقل و پوشيده نشدن نفس انسانى به پرده هاى تاريك طبيعت و حركتش به سوى كمال مطلق و
حقيقى و مغلوب شدن جهل (قوه واهمه شيطانى )، حق و اسماء و صفات و فعل او بى تحديد و
تقييد در او تجلى مى كند و اين تجلى دلبستگى و انس اميدوارى مى آورد. ولى با در
آمدن همان غريزه سرشتى در تحت تصرف و سلطه جهل (قوه واهمه ) و مغلوب شدن عقل قوه
عاقله و پوشيده شدن نفس انسانى به پرده هاى تاريك طبيعت ، به مقدار پوشيده شدن و
توجهش به سفيد و سرخ ماديات و كمالات موهوم و شيطانى ، فعل حق را محدود و مقيد مى
يابد و به وسعت رحمت او جاهل مى گردد و تا آنجا مى رسد كه پرده هاى ظلمانى طبيعت
تمام وجود و سرشت او را فرو مى گيرد و كدورت ها و ظلمت ها، صفاى آينه قلبش را به
طور كلى از بين مى برند و از عالم غيب و جلوه هاى اسماء و افعال حق ، محروم مى گردد
و از انعكاس جلوه رحمانى بى بهره مى شود و حكم نااميدى و ياءس در قلبش غلبه مى كند
به طورى كه خود را از سعه رحمت حق جدا مى بيند و اين نهايت بدبختى انسان است و قرآن
كريم در سوره حجر آيه 56 - فرموده :
و من يقنط من رحمة الله الاالضالون - چه كسى جز گمرهان و در مسير حركت به سوى باطل
ها و نادرستى ها درآمدگان و از حق غافل گشته گان از رحمت واسعه خدا نااميد مى شود.
بحث دوم :
در بيان فرق بين رجاء و غرور: بدان كه انسان بواسطه دوستدارى نفس و خود خواهى و خود
بينى ، از خود غافل مى شود و چه بسا نقصان ها
و عيب هائى كه در اوست ، كمال و نيكوئى به پندارد و اين اشتباه براى انسان زياد رخ
مى دهد و ممكن است يكى از معانى يا يكى از مراتب معانى فراموشى از نفس كه از
فراموشى از حق سرچشمه مى گيرد و قرآن كريم در آيه 19 - از سوره حشر به آن اشاره
فرموده :
و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم اولئك هم
الفاسقون اين باشد.
و يكى از اموريكه مورد اشتباه است و انسان به واسطه محجوب شدنش به پرده هاى مادى و
خواسته هاى نفسانى ، در تشخيص آن فريب مى خورد، فرق ما بين غره شدن و آرزوى دور و
دراز داشتن و بين اميدوارى و اطمينان به حق است ولى با كمى تاءمل و كنار گذاردن
هواى نفس اماره و وسوسه شيطان و هم ، روشن مى شود: كه غره شدن و طول آرزو، از
بزرگترين لشگريان جهل و ابليس است و اميدوارى به حق از لشگريان عقل و رحمان است و
به حسب مبادى و به حسب آثار با هم مختلف و جدا هستند چه منشاء رجاء، علم به وسعت
رحمت و ايمان به گشايش فيض و كمال اسماء و صفات حق است و منشاء غره شدن ، حس خود
خواهى و خود پسندى و سهل انگارى نسبت به دستورات الهى و نادانى نسبت به عالم عيب و
صورت هاى غيبى افعال و لوازم ملكوتى صفات نفس است . و اثر رجاء و اميدوارى به رحمت
حق ، در مقام شايسته نمودن اعمال و تصفيه اخلاق بر آمدن وجدى شدن در اطاعت اوامر و
نواهى حق تعالى و ترميم كردن خطاها و گناهان و كوتاهى كردن هاى گذشته است و اثر غره
شدن ، در دام شيطان و هم و تله نفس اماره در آمدن و از كسب معارف و تحصيل اخلاق
نيكو و اعمال صالح باز ماندن است .
و نيز انسانهاى اميدوار به رحمت حق در عين آنكه همه گونه قيام به انجام دستورات حق
مى نمايند، نقطه اتكاء آنها به اعمال و احوال خود نيست زيرا كه آنها عظمت حق را در
يافته اند و مى دانند در مقابل عظمت حق هر چيزى كوچك و هر كمالى بى مقدار است و در
پيشگاه او همه اعمال صالحه نا چيز است و قهرا اتكاءشان به رحمت واسعه و بسط فيض حق
است . ولى انسانهاى غره شده نقص ها را كمال مى پندارند و از تحصيل كمالات واقعى باز
مى مانند و خود را در صفت حيوانات پست در مى آورند و از حق تعالى و رحمت او غافل و
رو گردان مى شوند و به صرف لقلقه زبان مى گويند خدا ارحم الراحمين است و خدا بزرگ
است و شيطان نفس اماره آنها را وادار به گناهان كبيره و ترك واجبات عظيمه مى كند و
به آنها تلقين مى كند كه در مقام عذر بگويند خدا بزرگ است در صورتى كه اگر ذره اى
از عظمت خداوند را دريافته بودند، ممكن نبود در محضر و حضور او مخالفت كنند.
آنها خداوند را به عظمت و بزرگى ياد مى كنند و سعه رحمت او را به رخ خود و ديگران
مى كشند ولى افعال و اعمال آنها شباهتى به اعمال و رفتار كسى كه عظمت حق در قلب او
جلوه كرده ندارد.
آنها در امور آخرت سستى و تنبلى مى كنند و اسمش را اميدوارى به زحمت حق مى گذارند
ولى در امور دنيائى با كمال حرص و عجله مشغول به جمع وظبطند و گويا خدا فقط در آخرت
و راجع به امور آخرتى بزرگ است و در امور دنيائى بزرگى اى ندارد.
آنها در امور دنيوى كاملا اعتماد به نفس و خلق دارند و از حق كاملا غافلند حتى اسمش
را هم نمى برند و در امور آخرتى مى گويند توكل به خدا داريم اين نيست مگر غرور و
آرزوى تخيلى و دروغين داشتن .
و خلاصه : دارندگان رجاء از عمل باز نمى مانند بلكه جديت آنها بيش از ديگران است
ولى اعتماد آنها به عمل خود نيست و بلكه اعمتادشان در عين عمل كردن به حق است زيرا
هم قصور خود را مى بينند و هم سعه رحمت حق را.
به خاطر توضيح بيشتر و براى تجسم حال اين دو دسته (غره شدگان و اميدواران ) مثالى
مى زنيم و تشبيهى و تمثيلى مى آوريم :
مبتلايان به غرور، اشخاصى را مى مانند كه در ايام بذر افكندن و تخم افشاندن و به
عمل زراعت مشغول شدن به لهو و لعب به پردازند و تنبلى پيشه سازند و بگويند خدا بزرگ
است و بى بذر نيز مى تواند بدهد و اميدواران به حق با اشخاصى شباهت دارند كه در
موقع خود قيام به عمل زراعى كند و در موقع خود بذر افشانى نمايند و آب يارى كنند
ولى روئيدن و ثمره دادن آن را از حق بخواهند و پيدايش فعاليت و نتيجه آن را از حق و
قدرت او بدانند.
و از اين مثال و تشبيه مى توان به حال مثل و مشبه به پى برد چه دنيا مزرعه آخرت است
و اين حقيقت علاوه بر آنكه در فلسفه الهى مبرهن است ، از رسول اكرم هم روايت شده
است .
آرى آنانكه عمل نكنند و پاداش و نتيجه بخواهند، مغرورانند و آنان كه عمل كنند و به
عمل خود اعتماد نمايند از صاحبان عجب و خود پسندى هستند كه حقيقت خود را فراموش
كرده و از حق غافل گشته اند و آنانكه عمل كنند و خود و عمل خود را ناچيز شمارند و
به حق و وسعت رحمت او اعتماد كنند، صاحبان رجايند و اميدوار به حق مى باشند و يكى
از علامت هاشان آنست كه در دنيا نيز به غير حق اعتماد توكل نمى كنند و چشمانشان از
ديگر موجودات بسته و به جمال حق باز است و از عمل به وظيفه و قيام به خدمت حق ، خود
دارى نمى كنند و در راه انجام وظيفه از ملامت هيچ كس باكى ندارد و از سطوه و قدرت
هيچ مقامى نمى هراسند و تنها معرفت حق و تشخيص وظيفه آنها را به عمل و اميدوار و از
مخالفت باز مى دارد و در احاديث شريف به آنچه بيان شده اشاراتى رفته چنانكه در كافى
روايت شده از حضرت صادق سئوال شد،يك دسته از مردم معصيت خدا مى كنند و مى گويند ما
اميدواريم و به اين حال هستند تا بميرند، فرمود: اينها دستخوش آرزوى بيجا هستند و
دروغ مى گويند، اينها اميدوار نيستند زيرا كسى كه اميد چيزى را داشته باشد آن را
خواستار مى شود و كسى كه از چيزى بترسد از آن گريزان مى گردد.
و در روايت ديگر كه به همين مضمون و معناست ، رسيده آنها دوستان ما نيستند.
اكنون كه فرق ميان رجاء و غرور معلوم شد: بيائيد احوال نفس خود را مطالعه كنيم تا
از مقدمات و نتايج آن احوال ، تميز دهيم و دريابيم كه جزء كدام طايفه هستيم ؟ بزرگى
خدا و عظمت رحمت واسعه و مغفرت و گسترش بساط عفو او، ما را اميدوار كرده ؟ يا به
غرور و گول شيطانى گرفتار آمده ام ؟ و از حق و صفات جمال و جلال او غافليم و سهل
انگارى در امور آخرت ما را مبتلا كرده كه احترام حضرتش را رعايت ننمائيم ؟
اگر عظمت و سعه رحمت و بسط نعمت او در قلبمان جلوه نموده باشد، سرشت رحمانى مان ما
را دعوت به احترام و تعظيم او مى نمايد و من نيست در محضر او كه بر همه چيز احاطه
درد با دستورات او مخالفت كنيم و از وظائفمان سرپيچى نمائيم . پس اگر ديديم مخالفتى
كرده ايم بايد بدانيم كه آنچه دلمان را فرا گرفته ، غرور و آرزوى بيجا و باطل است
نه رجاء و اميدوارى .
اى عزيز از خواب گران برخيز و از اين غرور شيطانى به پرهيز كه اين غرور انسان را
هلاكت ابدى مى رساند و از قافله سالكان باز مى دارد و از كسب معارف الهى كه نور چشم
اهل الله است ، محروم مى كند و بدان كه با غرور، موعظه هاى الهى و دعوت هاى انبياء
و نصيحت هاى اولياء، اثر نمى كند زيرا غرور ريشه همه را بنيان كن مى كند و اين حالت
از دام هاى بزرگ و نقشه هاى دقيق ابليس جهل و شيطان و هم است كه انسان را از خود و
ياد مرض هاى روحيش ، غافل مى كند و سبب نسيان و فراموشى مى شود و اطباى نفوس ، از
علاج او عاجز مى شوند و يك وقت به خود مى آيد كه كار از دست رفته ، فرصت اصلاح در
گذشته ، راه چاره بكلى مسدود شده است و قرآن كريم در سوره مريم آيه 39 - فرموده :
و انذرهم يوم الحسرة اذقضى الامر و هم فى غفلة و هم لايؤ منون : ترجمه : اى
پيامبر ما به ترسان آنها را از روز حسرت چه در حالى كه در پرده بى خبرند، كارشان
گذشته و ديگر جائى براى تلافى و وقتى براى ترميم گذشته ندارند و آنها به حق نمى
گروند.
و اين را هم بايد متوجه باشيم كه خيلى از اوقات شيطان پليد از ناحيه دين دارى و
جنبه هاى خدائى انسان را مغرور و غافل مى كند. به اسم مذهب انسان را از مذهب بيرون
مى برد و درست بر ضد آن وا مى دارد.
به اسم ولايت وتولاو تبرا، او را به انجام كارهائى بيهوده و بى محتوا و اختلاف و
تفرقه افكن ، وا مى دارد و از وظايف سازنده اسلامى غافل مى كند، از تحصيل مزاياى
انسانى و كمالات معنوى محروم مى نمايد و قرآن كريم سوره كهف آيه 103-104 درباره
چنين مغرورانى فرموده :
قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحياة
الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا.
ترجمه : اى پيامبر ما به آنها بگو: آيا شما را به زيانكارترين افراد در رفتار
بياگاهانم ، آنها كسانى هستند كه كوشش ها و عمل هاشان در زندگى دنيا، ضايع و باطل
شد در حالى كه مى پندارند كه نيكو رفتار مى نمايند، و در شاءن نزولش رسيده كه
درباره كشيشان و رهبانان و يا خوارجى نازل شده كه مطابق سليقه خود رفتارهائى به اسم
مراسم ديانت و وابسته به خدا انجام مى دادند و گمان مى كردند نيكو كارانند و در
واقع بدعت گذاران و نادرست كاران بودند و عاقبتشان به حسرت و خسران و ندامت ابدى
انجاميد و قهرا شامل حال تمام كسانى است كه در دام شيطان پليد و هواهاى نفسانى از
راه انجام كارهاى نادرست و فسادانگيز وابسته به ديانت در آمده يا در مى ايند و اين
بيچارگان مى پندارند نيكوكاران و كوشندگان راه دين و ديندارى و شعائر مذهبند و پس
از انتقال از اين خانه غرور و كشف باطن ها، همان رفتارهاشان و بال گردن آنها و موجب
خسران شان مى گردد و ديگر كارشان از دست رفته و فرصتى براى تلافى ندارند و به ندامت
و حسرت ابدى و عذاب خدائى ، مبتلا مى شوند.
بحث سوم :
در بيان فرق بين خوف (كه از لشگريان عقل و رحمان است ) و قنوط (نااميدى كه از
لشگريان جهل و شيطان است ).
بدان كه مبادى و اسباب خوف از حق و ياءس و نا اميدى از رحمت خدا، مختلف است و آثار
و نتايج آنها نيز متفاوت و مشخص است .
زيرا خوف و پروا داشتن يا از تجلى جلال و عظمت حق تعالى است و يا از تفكر در سختى و
مشكلى پيمودن منزل هائى است كه بايد انسان تا سر منزل مقصود، با استقامت و استوارى
و بى آنكه منحرف شود، به پيمايد و يا از ديدن نقصان و كوتاهى خود را قيام به
دستورات الهى و وظايف انسانى است .
و هيچ يك از اين امور با اميدوارى به حق و اطمينان به رحمت او، منافى نيست و ثمره و
نتيجه آن شدت قيام به امر حق و كمال مواظبت در پيروى از دستورات اوست .
و لازم به تذكر است كه نتيجه و ثمره اعمال و رفتار انسان با هر يك از سه مبادى و
اسباب خوف كه ذكر شد، مختلف است چه آنكسى كه مشاهده جلال و عظمت حق ، او را دعوت به
عمل كرده ، نتيجه عمل او تعظيم عظيم و تجليل تجليل است و زبانش به
(وجدتك اهلا للعبادة فعبد تك )
ترجمه : ترا شايسته پرستش يافتم پس پرستشت نمودم ، گويا است ، اين چنين مخلصانى ،
هم ترسشان غير از ترس ديگران و هم عملشان غير از عمل سايران است ، اينها با بهشت و
جهنم سرو كارى ندارند، به پاداش عمل ها و سزاى رفتارها نظرى نمى افكنند. و آنكس
كه خوف عذاب و عقاب و ترس شدت و سختى پيمودن منزل ها و حساب او را به عمل كشانيده ،
نتيجه عملش خلاصى از آنها و رسيدن به مقابلات آنهاست . و آنكس كه مشاهده نقصان و
كوتاهى موجب خوفش شده و او را به عمل وادار كرده ، نتيجه عملش رفع نقص به اندازه
كوشش و رسيدن به كمال به مقدار حركت مى باشد.
و اما نااميدى و ياءس از رحمت حق ، بواسطه محدود و مقيد ديدن رحمت الهى و كوتاه
ديدن غفران و عفو خدائى از اندام بى قواره خود، عارض انسان مى شود و اين نااميدى
از بزرگترين گناه هان كبيره بلكه انكار اسماء و صفات الهى است و باطنش كفر بالله
العظيم و جهل به مقام مقدس حق و اسماء و صفات و افعال اوست و اثر و نتيجه اش ،
محروم شدن و ماءيوس گشتن از عمل و دست كشيدن از جديت در راه تحصيل رضاى حق و كمال
و بريده شدن رشته بندگى و گسيخته شدن افسار صاحب آنست و كمتر چيزى بنده بيچاره را
از درگاه حق و مقام مقدسش مثل اين حالت دور و از رحمت الهى مهجور مى كند. و از دام
هاى بزرگ ابليس آنست كه در ابتدا، بنده را به غرور مى كشاند و او را با اين وسيله
افسار گسيخته مى كند و از معاصى كوچك به بزرگ و از آن به كبابر و گناهان هلاك كننده
مى كشد و چون مدتى بدين منوال با او بازى كرد و او را به خيال اميدوارى به رحمت
خدا، به وادى غرور كشانيد، در آخر كار اگر در او نورانيتى ديد كه احتمال توجه و
رجوع داد، او را به ياءس از رحمت و نااميدى مى كشاند و به او مى گويد از تو گذشته و
كارت اصلاح شدنى نيست . و اين دام بزرگى است كه بنده را از درخانه خدا روگردان مى
كند و دست او را از دامن رحمت الهى كوتاه مى نمايد و منشاء خرابى هاى عجيب و مفسده
هاى بى شمار است چه ضرر اين چنين اشخاصى به خود و به ديگران ، از هر كسى بيشتر است
.
پس بايد در صدد علاج اين كبيره هلاك كننده بر آمد و راه علاج آن است كه تفكر در
رحمت هاى واسعه حق و لطف هاى پنهانى و آشكار او نمود و متذكر شد كه خدايتعالى
درباره انسان علاه بر آن رحمت هائى كه در آنها با ساير حيوانات و نباتات ، در حيات
حيوانى و نباتى ، مشترك است ، رحمت ها و نعمت هائى مخصوص مقرر فرموده كه موجب رشد و
بقا و تكامل او مى باشد و از همه نعمت ها بزرگتر و از تمام رحمت ها كامل تر، نعمت
ها و عنايت هاى معنوى و تربيت هاى انسانى است ، مانند فرستادن كتب آسمانى و انبياء
و اولياء كه علاوه بر نشان دادن راه زندگى صحيح و عادلانه به او، سعادت اخروى و
راحت هميشگى او را تاءمين مى نمايند و راه رسيدن به سعادت جاودانى را به او نشان مى
دهند و اين نعمت هاى گوناگون و اين لطف هاى پنهانى و آشكارا همه اش بى سابقه خدمت
يا عبادتى است و تماما نعمت هاى ابتدائى و رحمت هاى اولى است .
در هزار و چند صد سال پيش براى ما مثل قرآن كريم كه حاوى آخرين مراتب معارف الهى و
كفيل عالى ترين سعادت دينى و دنيوى است ، بدست پيغمبرى چون رسول اكرم كه اشرف
مخلوقات واكمل خلايق است فرو فرستاده و لذا بايد گفت كور باد چشمى و قلبى كه اين
همه نعمت را مى يابد و مى بيند و در دل رسول خدا ياءس و نوميدى راه مى دهد.
اى بيچاره انسان ، جهنم و عذاب هاى گوناگون عالم ملكوت و قيامت ، صورتهاى عمل و
اخلاق خود تو مى باشد. تو به دست خود خويشتن را دچار ذلت و زحمت كردى و مى كنى و تو
با پاى خود به جهنم مى روى و با عمل خود جهنم درست مى كنى .جهنم نيست جز باطن عمل
هاى ناهنجار تو، ظلمت ها و وحشت هاى قبر و برزخ و قيامت نيست ، جز سايه ظلمانى
اخلاق فاسد و عقايد باطل تو. و قرآن كريم در سوره زلزال آيه 7-8 فرمود:
فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره ، ترجمه : هر كس
به مقدار ذره ناچيزى نيكوئى كند مى بيند و هر كس به اندازه ذره ناچيزى بدى انجام
دهد مى بيند، و حضرت اميرمؤ منان فرموده : اين آيه محكم ترين آيات است و ظاهر اين
آيه شريفه آن است كه خود عمل خوب و بد را مى بينيم و در سرره آل عمران آيه 27
فرموده : يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من
سوء : ترجمه : روزى كه بيايد هر نفسى آنچه از نيكى انجام داده نزد حاضر و
آنچه از بدى انجام داده .
اگر عمل هاى بنى نوع انسان نبود و صورت هاى غيبى عمل هاى زشت ما نبود جهنمى نبود و
همه عالم غيب ، بر دو سلامت بود و در عين حال جهنم باطنش صورت لطف و رحمت الهى است
كه براى خلاص نمودن مؤ منان معصيت كار (كار هنوز معصيت ها سرشت انسانى شان را فاسد
نكرده و در سلك يكى از انواع پست حيوانها و شيطانها داخل ننموده ) و رسانيدن آنها
به سعادت ، چاره منحصر به فرد است زيرا لوح نفس چنين انسان همچون طلائى است كه در
ايام عمر آن را مغشوش و مخلوط به مس نموده و بايد با كوره ها و آتش ها ذوب گردد تا
خالص شود و از غل و غش بيرون آيد.پس جهنم هم براى آنها كه سرشت انسانى شان به طور
كلى با گناهان و آلودگى ها، پوشيده نشده و از ميان نرفته و حالشان به كفر و انكار و
نفاق نرسيده رحمت است در صورت غضب :
بحث چهارم :
در بيان جمع ميان خوف و رجاء و آن به اين است كه انسان هميشه جمع كند ما بين دو
نظر، با يك نظر به نقص و قصور خود بنگرد و در اين نظر مى يابد كه ناقص و قاصر است و
از خود هيچ قدرت و قوت و كمالى ندارد بلكه آنچه كمال و جمال و حسن و بهاء است از حق
است و تمام خوبيها و ستايشها به ذات مقدس او بر مى گردد و بدين نظر و رؤ يت در
عبادت ها و اطاعت ها نيز خوف حاصل مى شود چه رسد به معصيت ها و خطاها و بلكه نزد
ارباب معرفت بيشتر عبادت ها، خودپرستى و شهوترانى و باى مقاصد نفسانى است و از آن
كدورت حاصل مى شود، پس در اين نظر نهايت خوف حاصل مى آيد.و به نظر ديگر به بسط رحمت
حق و وسعت نور رحمانيت و رحيميت و نعمت هاى غير متناهى و احسانهاى دائمه او بنگرد و
در اين نظر رجاء و اميدوارى حاصل مى آيد و انسان بايد دائما بين اين دو نظر باشد،
نظر به حقارت و فقرا مكانى و نظر به رحمت و نعمت واجبى تا به طور كامل بين خوف و
رجاء جمع نمايد. چنانكه كلينى در كافى از حضرت صادق روايت كرده كه لقمان در وصيت
هايش به فرزند خود گفت از خدا بترس ترسيدنى كه اگر در نزد او با خوبى هاى ثقلين
بيائى عذاب كند
(107) و به خدا اميدوار باش اميدوارى اى كه اگر با گناه ثقلين نزد او
بيائى تو را به بخشايد
(108) پس حضرت صادق عليه السلام فرمود: هيچ بنده مؤ منى نيست مگر آنكه در
قلب او دو نور است ، نور خوف و نور رجاء كه اگر هر يك را با ديگرى سنجش كنى بر آن
نچربد و در دعاهاى حضرت زين العابدين عليه السلام بسيار اشاره به اين مطلب شده ،
چنانكه در دعاى ابوحمزه ثمالى ، كه از بالاترين مظاهر عبوديت است و دعائى بدين
مرتبه در لسان عبوديت و ادب در بين بشر نيست عرض مى كند:
ادعوك راهبا راغبا راحيا خائفا، اذا راءيت مولاى ذنوبى فزعت و
اذا راءيت كرمك طمعت فان عفوت فخيرراهم وان عذبت فغير ظالم .
ترجمه : تو را مى خوانم در حالى كه هيبت زده ام از جلال و عظمت تو دوستدارم ذات
مقدس تو را اميدوارم بخشايش تو را ترسانم از عقوبت تو، اى مولاى من هنگامى كه
گناهانم را مى نگرم بيمناك مى شوم و هنگاميكه بخشش تو را مينگرم اميدوار ميگردم ،
پس اگر در گذرى كار عجيبى اتفاق نيفتاده زيرا بهترين بخشاينده اى و اگر عذاب كنى
كار نابجائى به وقوع نپيوسته زيرا نابجا كار و ستمگر نيستى .