اخلاق در خانه -۱

استاد آيه الله حسين مظاهرى

- ۱۴ -


اين دو آيه استفاده مى كنيم كه يك زن مؤ من ، يك مرد مؤ من بايد عفو داشته باشد بلكه بايد صفح داشته باشد. بايد برسد به مقامى كه بديها را نديده بگيرد. نظير اين كه مثلا بچه يك ساله شما به صورت شما بزند شما بدتان نمى آيد اصلا نديده مى گيريد. اگر انسان بقول قرآن شريف كرامت داشته باشد بايد به اين مقام برسد بلكه اگر عفو خدا را بخواهد و بخواهد در روز قيامت بدون حساب و كتاب وارد بهشت شود بايد اين صفت را داشته باشد و اين آيه بخوبى دلالت دارد كه اگر كسى در دنيا گذشت نداشته باشد، بديها به رخ ديگرى بكشد در روز قيامت مورد عفو خدا، مورد صفح خدا نخواهد شد. وليعفوا و ليصفحوا الا تحبون ان يغفر الله لكم . نمى خواهى در روز قيامت مورد عفو خدا، صفح خدا واقع شوى ؟ پس در دنيا عفو داشته باش ، پس در دنيا صفح داشته باش . اين هم صورت دوم .
اما اسلام ، قرآن ، يك چيز ديگرى از ما مى خواهد؛ مخصوصا از شما آقايان و خانمهاى مقدس ؛ شما كه سر و كار با منبر و محراب داريد؛ شما كه افتخار شيعه گرى داريد و آن مرتبه سوم عفو است .
قرآن مى فرمايد:
ويدرون بالحسنة السيئة(147)
يعنى وقتى بدى كردند شما خوبى كنيد. و اتفاقا اين آيه در چند جاى قرآن تكرار شده است :
ادفع بالتى هى احسن السيئة(148)
اگر كسى بدى به تو كرد آن بدى را به بهترين وجه دفع كن .
به قول پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) كه فرمود:
احسن الى من اساء اليك (149)
خوبى كن به كسى كه به تو بدى مى كند.
اين صفت در سوره يوسف از ما خواسته شده است . اين سوره ، سوره عجيبى است ؛ به قول قرآن احسن القصص است . نيكوترين ، زيباترين و لطيفترين قصه هاى قرآن همين قصه حضرت يوسف است . و انصافا اين سوره يوسف يك دنيا اخلاق است و اگر كسى آن را بخواند و عمل كند يك انسان بتمام معنى كاملى مى شود. نكات عجيبى در اين سوره است از جمله بحث ما. قرآن شريف مى فرمايد زليخا خيلى يوسف را اذيت كرد بالاخره او را به زندان انداخت چندين سال هم در زندان بود تا اين كه بنا شد آزاد شود ولى بيرون نيامد گفت برو به پاشاه بگو:
ما بال النسوة اللاتى قطعن ايديهن(150)
چه شد كه زنها دستهايشان را بخاطر من بريدند؟ اين زليخا چرا اين قدر به من اذيت كرد و به من عشق ورزيد؟ بعد شورايى تشكيل دادند زنها را خواستند و به بى گناهى يوسف (عليه السلام ) اعتراف كردند و زليخا گفت :
الان حصحص الحق انا راودته عن نفسه وانه لمن الصادقين(151)
گفت اين يوسف بى گناه است منم كه زن بدى بودم ؛ بى عفتى كردم و اين يوسف راست مى گويد. يوسف بيرون آمد و اولين جمله او اين بود كه :
ذلك ليعلم انى لم اخنه بالغيب (152)
يعنى مى دانيد چرا من واداشتم اين زنها اقرار كنند؟ براى اين كه مى خواستم خود را تبرئه كنم . چون مى خواستم الان عزيز مصر شوم و رياست پيدا كنم و بااتهام نمى شد. مجبور بودم اين كار را بكنم . اين آيه معنايش اين است كه اين ده سال زندان با آن همه صدمه هائى كه زليخا و زنها به من زدند اگر براى يك امر اهمى نبود اصلا به رو نمى آوردم . اين يك جمله همان صفحى است كه قرآن شريف از ما مى خواهد. بعد قرآن شريف مى رساند كه اين جا كه برادرهاى يوسف آمدند و بالاخره برادر را شناختند و رسوا شدند. تا رسوا شدند براى اين كه اينها خجالت نكشند گفت :
لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم(153)
فرمود گذشته ها را فراموش كنيد. گذشته ها گذشته است . خدا ارحم الراحمين است . خدا مى آمرزد. شما گذشته ها را رها كنيد. حتى در ذيل همين آيه شريفه روايت داريم كه حضرت يوسف برنامه اش اين بود كه وقت ناهار، وقت شام براى احترام اين برادرها، براى تشريفات مى رفت سر سفره ، تسلسل خاطر، تداعى معانى اين برادرهاى جنايتكار را مى برد به آن كارهاى زشتى كه كردند. يك بچه بى گناه را صدمه زدند بعد هم در چاهش ‍ انداختند بعد هم فروختند. لذا نمى توانستند ناهار بخورند نمى توانستند شام لذيذ بخورند. يكوقتى حضرت يوسف يك صحبت قبل از غذا كرد و صحبت اين بود گفت برادرهاى من چرا از من خجالت مى كشيد اصلا شما مرا به اين مقام رسانديد براى اين كه اگر شما مرا در چاه نينداخته بوديد من هم يكى مثل شما بودم ؛ احتياج به يكمقدار گندم داشتم كه از كنعان به مصر بيايم . من اگر به مقامى رسيدم ، اگر عزيز مصر شدم ، اگر رسيدم به اين مقام كه شما مى بينيد، اين به وسيله شما بود؛ شما اين مقام را به من داديد. اين برخورد اول .
برخورد دوم او وقتى است كه برادرها با پدر آمدند؛ با مادر آمدند. قرآن مى فرمايد حضرت يوسف پدر و مادر را روى عرش نشاند خيلى احترام به پدر و مادر كرد؛ خيلى احترام به برادرها كرد. بعد قرآن اين جمله را مى فرمايد:
قال ادخلوا مصر ان شاءالله آمنين(154)
فرمود: برادرها مشرف فرموديد به مصر، در امنيت ان شاءالله زندگى كنيد. اين هم برخورد دوم كه مى گوئيم صفح . مرتبه سوم خيلى عالى است ديگر. كمال يوسف از اين جا فهميده مى شود. وقتى پدر را روى عرش نشاند ظاهرا يك دستگاهى براى آمدن پدر و برادرها در خارج مصر آماده كرده بود. خيمه اى زده بود؛ تختى گذاشته بود؛ استقبالى رفته بودند. وقتى كه پدر نشست روى تخت و آرام گرفت حضرت يوسف رو كرد به پدرش و گفت : پدر جان ببين اين تاءويل همان خوابى است كه من ديدم ببين الان چه مقامى پيدا كرديم
من بعد ان نزغ الشيطان بينى وبين اخوتى(155)
يعنى آن كدورتى كه شيطان بين من و برادرهايم انداخت مرا به اين جا رسانيد. يعنى پدر! مبادا از برادرهايم آزرده خاطر شوى ؛ اگر آنها مرا در چاه انداختند تقصير شيطان است . او بين من و برادرها كدورت انداخت . اگر برادرها مرا در چاه انداختند؛ فروختند از آنها ناراحت نباش زيرا به واسطه كار آنهاست كه من به اين مقام رسيدم و تو الان به اين مقام رسيدى . به اين مى گويند يك انسان كامل و خيال نكنيد كه قرآن صرفا قصه مى خواهد بگويد. قرآن در لفافه قصه مى خواهد بگويد شيعه ! مسلمان ! بايد چنين باشى . نه فقط عفو، صفح داشته باش نه فقط صفح ، كه بدى را به خوبى مبدل كن و بدى را بخوبى جواب بده . يك آيه اى در قرآن است كه آن را دو گونه معنى مى كنند. مفسرين بگونه اى معنى مى كنند اما اهل دل ، اهل حال ، علماى علم اخلاق به گونه اى ديگر معنا مى كنند آيه اين است :
وجزاء سيئة سيئة مثلها(156)
معمولا اين گونه معنى مى كنند كه اگر كسى مثلا دست شما را بريد حاكم شرع دست او را مى برد. اين يك معنى .يك معناى ديگر اين كه اگر كسى به شما بدى كرد و شما هم به او بدى كردى او گناه كرده است شما هم گناه كرده ايد. پاداش سنگ را به سنگ دادن خود يك گناهى است مثل گناه اول . و من خيال مى كنم پامنبرى هاى ما اين معناى دوم را خيلى بهتر از معناى اول مى دانند. اميدوارم حال كه ذوق شما اين معناى دوم را مى پسندد از اين به بعد عمل شما هم اين گونه باشد. تقاضا دارم عمل كنيد به آنچه خدا مى خواهد. خدا اين گونه مى خواهد كه : ويدرؤ ن بالحسنة السيئة اگر كسى بدى به شما كرد، اگر كسى فحش به شما داد فحش نده واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما. سيزده سال پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) در مكه بود اما اين مردم نانجيب مكه نگذاشتند پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) كار كند لذا در اين سيزده سال بيش از چهل پنجاه نفر مسلمان نشدند.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) در سال هشتم هجرت با يك لشكر دوازده هزار نفره بدون خونريزى بر مردم مكه مسلط شد. حالا موقع چيست ؟ موقع رحم . آن وقتى كه جنگ بود در آن وقت زدن ، كشتن ، جلو رفتن ، پيروزى . اما حالا با دوازده هزار نفر وارد مكه شد. معلوم مى شود لذت عجيبى براى پيغمبر(صلى الله عليه و آله ) جلو آمد. براى اينكه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) حدود بيست سال خون جگر خورده هفتاد و چهار جنگ كرد براى اين كه بتواند خانه خدا را از بت خالى كند. لذا در دفعه اول وارد خانه خدا شدند و به دست اميرالمؤ منين (عليه السلام ) سيصد و شصت بت را شكستند و خانه خدا را پاك كردند. بعد آمدند كنار همين درى كه الان هست - خدا قسمت همه ما بكند آن هم همه ساله ، چه لذتى دارد، به همان در خانه خدا نگاه كردن براى اهل ذوق چه لذت ها دارد. نصفه شب به آن طرف انسان بنشيند در مجسد الحرام اگر اهل ذوق باشد مى بيند راستى مثل آهنربا خانه خدا جاذبه دارد چه جاذبه اى - پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) در اين خانه پرجاذبه در همان خانه خدا ايستاد حلقه در را گرفت و آن دعاى وحدت را كه همه شما مى خوانيد خواند لا اله الا الله وحده وحده وحده . مسجد الحرام هم پر از جمعيت است اما از چه كسانى ؟ از همان كسانى كه به او سنگ زدند؛ پيشانى اش را شكستند. از همان كسانى كه هفتاد و چهار جنگ براى او پيش آوردند. دعاى وحدت را خواند. اينها مثل بيد مى لرزيدند چون خيال مى كردند الان پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) به اميرالمؤ منين مى گويد شمشير را دست بگير و قتل عام كن وقتى دعاى وحدت تمام شد پيغمبر(صلى الله عليه و آله ) رو كردند به اينها به اين پست هاى به تمام معنى پست بعد فرمودند چه كنم با شما؟ ابو سفيان ، آن نانجيب ، با هند جگرخوار بدتر از او اينها سخن گو بودند گفتند يا رسول الله هرچه كنى حق دارى ؛ بكشى . مثله كنى ؛ ذره ذره كنى . پيغمبر(صلى الله عليه و آله ) فرمودند:
لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم(157)
گذشته ها گذشته است از همه اش گذشتم خدا بيامرزد شما را. بعد هم ايمان همه آنها را قبول كرد. با فرضى كه مى دانست بسيارى از اينها نظير ابوسفيان و هند جگرخوار لياقت ندارند ايمان در دلشان وجود داشته باشد مى دانست اينها ايمان نياوردند. همين مقدار كه به حسب ظاهر شهادت دادند پذيرفت حتى قبل از آنكه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) وارد مكه شود فرمود خانه ابو سفيان ماءمن است يعنى هركه وارد خانه ابوسفيان شود با او كار ندارم . براى اين كه ابوسفيان رياست طلب بود رياست داشت رئيس ‍ مكه بود پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) يك رياست هم به او داد.
در تاريخ مى خوانيم وقتى كه پيغمبر وارد شد يك نفر از سپاه او علمى دست گرفت و شروع كرد در كوچه ها بگردد و بگويد اليوم يوم الملحمه امروز روز جنگ است ؛ امروز روزى است كه بازخواست مى كنيم شما را؛ سركوب مى كنيم شما را. خبر دادند به پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) يكى از نظامى هاى تو يك علمى دست گرفته و اليوم يوم المحلمه مى گويد. پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) غضب كردند؛ ناراحت شدند و فرمودند على جان برو علم را از دست او بگير، در كوچه هاى مكه بگرد و بگو اليوم يوم المرحمه امروز روز رحمت است ؛ امروز روز مهربانى است .
اين هم روش پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ). همه ائمه طاهرين اين چنين بودند. قرآن عفو مى خواهد بلكه بالاتر صفح مى كند و بالاتر از اين يدرؤ ن بالحسنة السيئة مى خواهد. پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) روى منبر مى فرمود همسايه خوب آن نيست كه خوبى كند به همسايه اش اين وظيفه هر مسلمانى است . همسايه خوب آن است كه بسازد بر بدى همسايه اش . يك بزرگى مريض بود و مشرف به مرگ شده بود. همسايه رفت ديدن او. ديد خوابيده است روى زمين نمناكى پاى يك ديوار نمناك و همسايه ديد اين زمين نمناك ، اين ديوار نمناك از خانه خودش ‍ است خيلى ناراحت شد به همين آقا گفت چرا نگفتى تا اين نم را رفع كنم ؟ گفت ترسيدم به زحمت بيفتى و راضى نبودم به تو صدمه بخورد.
اسلام چنين رفتارى را با غريبه ها مى خواهد نه با عروس و مادر شوهر؛ نه با زن و شوهر از اينها بالاتر مى خواهد؛ از اينها يدرؤ ن بالحسنة السيئة مى خواهد. راستى بايد اين آيه در قابى آن هم با آب طلا نوشته شود خانم هر روز به اين قاب نگاه كند؛ آقا هر روز به اين تابلو نگاه كند. آقا! خانم ! تابلو فقط اين نيست كه يك منظره دلربائى داشته باشيد مثل اين كه منظره يك آبشار يا درختى را در سالن تان نصب كنيد تا با نگاه به آن غم از دل شما زايل شود. قرآن مى گويد آن كه غم را مى برد اين آيه است . اين آيه را در سالن نصب كنيد. آقا نگاه كند، خانم نگاه كند، بچه ها نگاه كنند، كم كم ملكه عفو، ملكه صفح در شما زنده شود. ننگ است براى يك خانم كه قهر كند از شوهرش براى اين كه او تندى كرده است . از نظر قرآن اين خانم نيست ناخانم است . ننگ است براى يك آقا كه از همسرش قهر كند براى اين كه به او بدى كرده است . اين آقا نيست از نظر قرآن ناآقا است . پس آقا نيست ؟ آن كه يدرؤ ن بالحسنة السيئة . آنكه وقتى او تندى كرد تبسم كند وقتى او قهر كرد آشتى كند. همان كه پيغمبر اكرم به آن خانم گفت كه اگر يكوقتى هم بين تو و شوهرت كدورتى به هم رسيد فورا بايد آشتى كنى آن هم از طرف تو آشتى شود. گفت يا رسول الله ولو كان ظالما ولو تقصير او باشد فرمود بله . براى اين كه خانم يعنى عاطفه ، خانم يعنى يك دنيا محبت . مرد باشيد مروت داشته باشيد بدى ها را به رخ خانمتان ، بچه هايتان نكشيد. يكى از روشهاى تربيت صحيح اين است كه انسان غير مستقيم تربيت كند. خلاصه اين كه اگر توافق اخلاقى هفتاد در صد باشد بايد با عفو و صفح و به جاى بدى خوبى كردن آن سى در صد كامل كنيم تا كامل شود و محيط خانه آرام بخش شود به قول قرآن لتسكنوا اليها.
جلسه بيست و سوم
فصل يازدهم
سوء ظن
فصل يازدهم بحث ما درباره سوء ظن در خانه است . سوءظن يك مرض ‍ مهلكى براى انسان و چيز مخربى براى خانه است . شايد چيزى مخربتر از سوءظن براى بناى خانواده نداشته باشيم لااقل از جمله آفات بزرگ اين بناى مقدس است .
منشاء سوءظن
سوءظن از وسوسه فكرى پيدا مى شود. شيطان گاهى مسلط مى شود بر عقل انسان و در اين صورت يك متقلب متظاهر منافق پشت هم اندازى از كار در مى آيد. و بعبارت ديگر يك شيطان انسى است و شيطان ، عقل او را استخدام مى كند و مى برد آنجا كه خاطرخواه اوست و لذا هميشه در فكر اين است كه ديگران را بدبخت كند.
گاهى شيطان بر دل انسان مسلط مى شود و در آن صورت از نظر قرآن يك بت پرست بتمام معنى مى شود يعنى تمام دل او را هوى و هوس مى گيرد و يك آدم فاسق و فاجرى مى شود و بقول قرآن يك آدم عابدى است اما براى شيطان نه براى خدا. مشرك مى شود آن هم به شرك شيطانى . در سوره يس ‍ مى خوانيم :
الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين(158)
اى بنى آدم ! مگر در ازل با هم معاهده نكرديم كه شيطان پرست نباشى ؟ چرا شيطان پرست شدى ؟ و اين آيه كه مى گويد شيطان پرستى به چه كسى مى گويد؟ به كسى كه شيطان دل او را استخدام كرده باشد محبت خدا را از دل او برده باشد و القائاتى كه بر دل او مى شود شيطانى باشد نه رحمانى .
گاهى هم شيطان بر قوه خيال انسان مسلط مى شود كه به آن وسوسه مى گويند و به آن شخص وسواسى گويند. اين وسوسه دو قسم است : يك قسم وسوسه فكرى است كه امروز مورد بحث ماست و يك قسم هم وسوسه عملى است يعنى همان وسواسى ها كه بعض اوقات در ميان مقدسين پيدا مى شوند. مثل اين كه در طهارت و نجاست ، نماز و روزه و بالاخره عباداتش وسوسه دارد كه اين بحث آينده ماست كه ان شاءالله به خواست پروردگار عالم و لطف بقية الله (عليه السلام ) مطرح مى كنيم . بالاخره اگر شيطان مسلط بر قوه خيال شد يك حال وسوسه گرى براى انسان پيدا مى شود. گاهى اين وسوسه مربوط به فكر است و گاهى مربوط به عمل . اگر مربوط به فكر بود يك افكار باطل مزخرفى بر او حكمفرما مى شود و اگر مربوط به عمل شد يك اعمال باطلى يك اعمال مزخرف و بيهوده اى از او سر مى زند. اولى وسوسه فكرى و دارنده آن وسواسى در فكر است . دومى وسوسه عملى و دارنده آن وسواسى در عمل است . و هر دو خيلى خطر دارد كه بايد بگوئيم از همه چيز خطرش بالاتر است . تسلط شيطان بر قوه خيال انسان و ايجاد يك حالت وسوسه ، چه وسوسه فكرى يا عملى ، از نظر امام صادق (عليه السلام ) يك نوع ديوانگى است .
شخصى آمده بود خدمت امام صادق (عليه السلام ) تعريف ديگرى را مى كرد؛ خيلى تعريف كرد از جمله عقل او را هم تعريف كرد اما در ضمن گفت يابن رسول الله وسواسى هم هست . حضرت تبسم كردند يعنى تبسم مسخره آميز. يعنى تو تعريف او را كردى اين چه عاقلى است كه وسواسى است ؟ بعد فرمودند اين تابع شيطان است اگر هم از خودش بپرسند اين كارهاى تو شيطانى است يا رحمانى جواب مى دهد شيطانى است . و لذا از نظر روانشناسها، از نظر امام صادق (عليه السلام ) وسوسه چه در فكر چه در عمل يك قسم از جنون است .
آثار وسوسه :
1- منفى بافى
وسوسه فكرى خطرها دارد كه از جمله آنها اين است كه انسان منفى باف مى شود. بعضى ها در خودشان ، در ديگران مثبتات را نمى توانند ببينند آنچه مى بينند منفيات است كه چه چيزهايى را ندارد. درصدد اين نيست چه امتيازهائى دارد و در صدد اين است كه چه عيبهائى دارد. هميشه مى رود روى عيب خودش ، رفيقش ، جامعه اش و اين خيلى خطرناك است و بسيار هم پيدا مى شود اثر ديگر اين كه اگر حال منفى بافى برايش پيدا شد ديگر نمى تواند ترقى كند؛ رشد پيدا كند. گناه آن هم بزرگ است . منفى باف نظير مگس است زيرا مگس اگر در يك باغى از گل باشد مى گردد جاى كثيفى پيدا كند آنجا بنشيند. مثلا بدن شما تميز باشد مگس با آن كارى ندارد. اما اگر جاى زخمى ، يا جراحتى در بدن باشد مگس آنجا مى نشيند. بعضى از انسانها مثل مگس هستند اگر منفى بافى براى آنها ملكه شود بنابر قانون تجسم عمل افعالش براى او ملكه مى سازد. ملكه براى او هويت مى سازد و در روز قيامت بصورت يك مگس وارد صف محشر مى شود.
به همه شما مخصوصا به خانم ها سفارش مى كنم مواظب باشيد منفى باف نباشيد مواظب باشيد مثبتات شوهرتان را ببينيد. به آقايان مى گويم مواظب باشيد مثبتات خانمتان را ببينيد. دنبال اين نباشيد يك نقصى از او پيدا كنيد. بلبل باشيد. هميشه روى گل بنشينيد. دنبال گل باشيد. دنبال نقاط مثبت باشيد. مگس نباشيد و دنبال كثافت ، عيبها نرويد. انسان معمولا بى وفاست . شما اگر يك عمر خوبى به خانمت بكنى اما يك روزى يك دادى سر او بزنى تمام آن خوبيها فراموش مى شود. اين خانم اگر يك زن خانه دارى باشد، يك زن شوهردار و بچه دارى باشد يك عمر خوبى كند اما يك روز كه نشد آن گونه كه شوهرش مى خواهد بشود شوهر كه وارد خانه مى شود همه چيز را فراموش مى كند و رفتار او عوض مى شود و اين سرچشمه مى گيرد از اين كه انسان وفا ندارد اتفاقا قرآن هم از انسان گله دارد مى فرمايد:
قتل الانسان ما اكفره(159)
مرده باد اين انسان كه چقدر بى وفاست . بنابراين تقاضا دارم منفى باف نباشيد.
2- بى نشاطى
يكى ديگر از آثار وسوسه فكرى اين است كه انسان از زندگى خسته و بى نشاط مى شود و به فكر اين است كه چرا به اين دنيا آمد و اگر بى دين باشد، خدانشناس باشد به فكر خودكشى مى افتد. اين خودكشى ها كه بعض ‍ اوقات پيدا مى شود و در ممالك غربى خيلى ديده مى شود از اين جا سرچشمه مى گيرد يعنى وسوسه فكرى دارد مى نشيند فكر مى كند فكرش ‍ به جايى نمى رسد وقتى فكر به جائى نرسيد از زندگى خسته مى شود خودكشى مى كند.
اين سؤ الى است كه بعضى جوانها دارند كه ما براى چه به دنيا آمديم ؟ منشاء اين سؤ ال از نظر روانشناسها وسوسه فكرى است . نشاط ندارد. از زندگى خسته است . سردرگمى دارد. نمى داند براى چه به دنيا آمده است . وقتى هم كه در فراخور فكرش براى او صحبت كنى كه براى چه به دنيا آمده اى آن وسوسه فكرى نمى گذارد قانع شود. بعد دو دفعه مى گويد اين كه نشد! اگر ما نيامده بوديم بهتر نبود؟!
يادم نمى رود يك نويسنده اى يك جمله خوبى گفته بود. گفته بود يك روز صبح از خواب بيدار شدم . باندازه اى بى نشاط و نگران بودم گفتم اى واى يك روز ديگرى هم در جلو دارم . مى گويد اتفاقا روزنامه اى در جلوى من بود دو مطلب را در روزنامه ديدم كه ضد يكديگر بودند و عجيب بود. يكى اين بود كه كسى خودكشى كرده بود اما عجيب خودكشى كرده بود. زخم معده داشته و كارد زده شكم خود را پاره و معده را بيرون كشيده انداخته دور و گفته مى خواهم يك دقيقه بدون تو زندگى كنم . پس از يك دقيقه مرده است . مى گويد آن طرف روزنامه را ديدم كه خانمى مقاله اى دارد مى گويد الحمد لله صبح به صبح كه از خواب بيدار مى شوم يك روز با نشاطى را در پيش رو دارم . خدا را شكر مى كنم كه عمر به من داد و توانستم يك روز ديگرى هم در پيش رو داشته باشم . اين نويسنده مى گويد من فكر كردم كه اين نشاط اين خانم و آن خودكشى ديگرى و اين بى نشاطى و غم و غصه من از كجا سرچشمه مى گيرد. ديدم همه از اين است كه وسوسه فكرى دارم يعنى بعبارت ديگر از خستگى و نفهميدگى در زندگى است و اثر وسوسه فكر است .
3- بدگمانى
اثر مهمتر از اين دو اثر سوء اين است كه اگر انسان وسوسه فكرى داشته باشد سوء ظنى مى شود اول سوء ظن به خانه است و بعد سوء ظن به اجتماع و كم كم سوء ظن به خدا، پيغمبر، قرآن و ائمه طاهرين (عليهم السلام ) پيدا مى كند و بالاخره همين سوء ظن او را كافر مى كند. سوء ظن از شيطان است و شيطان به كم قانع نيست اما از كم شروع مى كند و وقتى او را رها مى كند كه به هفت طبقه جهنم برساند آن وقت انسان را رها مى كند و او را مسخره كرده مى گويد خودت به اين جا آمدى چه كار به من دارى ؟ وسوسه فكرى كه انسان را سوء ظنى كند اين چنين است اول از كم شروع مى شود اما اين كم زياد مى شود و به سوء ظن به خدا و پيغمبر و قرآن و ائمه طاهرين (عليهم السلام ) مى رسد.
خطرات سوءظن
خطر بزرگى كه سوء ظن دارد اين است كه بعض اوقت موجب تفسيق مى شود يعنى آن سوء ظنش ، آن وسوسه فكريش طرف را بد جلوه مى دهد. وقتى تفسيق آمد تكفير مى آيد و وقتى تكفير آمد جواز قتل يا وجوب قتل مى آيد. بعض اوقات مى بينيم جوان متدين است ، انقلابى است اما سوء ظنش تفسيق آورده است حتى به علما و بزرگان ، تكفير آورده است و آن تكفير جواز قتل يا وجوب قتل آورده است عالم بزرگى را كشته است بخاطر سوء ظنى كه داشته است . خيال نكنيد كه وضع عادى است . اين سوء ظنى كه از وسوسه فكرى سرچشمه مى گيرد بعض اوقات به يك ديوانگى هاى عجيبى مى رسد. مخصوصا اگر سوء ظن در خانه پيدابشود و مثل اين كه آقا به خانمش سوء ظن دارد العياذ بالله ، گناهش خيلى بزرگ است . مثلا مردى در كوچه سرفه مى كند آقا سوء ظن پيدا مى كند و به خانم مى گويد اين با تو بود. يك ديوانه بتمام معنى مى شود. يا مثلا آقا در صف نانوايى معطل شده است زن در خانه مى گويد به خانه زن دوم رفت . وقتى مى آيد دادش بلند كه كجا بودى يك ديوانگى بتمام معنى .
در بين مردم مشهور است و نظير آن را در بين انسانها فراوان ديدم . مى گويند يك زن و شوهرى روى پشت بام خوابيده بودند. مى دانيد كه كهكشان راه شيرى مثل يك راه رو به قبله در آسمان نمايان است . و در بين مردم مشهور است به راه مكه . مرد از زن پرسيد اين چيست ؟ زن جواب داد مى گويند راه مكه است و اگر حاجيها راه را گم كنند از اين راه پيدا مى كنند. با شنيدن اين جواب بلند شد و با تازيانه به اين زن حمله كرد كه معلوم مى شود زير سرت بلند است ! معلوم مى شود يك فكرى دارى مرا اين جا خواباندى تا حاجيها بيايند مرا بكشند و تو شوهر دوم كنى ! ممكن است اين واقعيت نداشته باشد اما يك آقائى به من مى گفت كه يك كسى كه وسوسه فكرى داشت و خانمش هم وسوسه عملى هر دو آمده بودند نزد من . رو كردم به خانم كه وسوسه عملى در طهارت و نجاست داشت . گفتم توى وسواسى اگر شش ‍ ماه حرف مرا بشنوى و بى اعتنائى بكنى ريشه اين وسوسه گرى از دل تو كنده مى شود. ديدم شوهر اين زن يك حال عجيبى پيدا كرد و حاضر نشد كه من طبابت وسوسه فكريش را بكنم بلند شد و رفت . بعد از مدتى يك تلفن كرد و گفت فهميدم به خانم من چه گفتى ! گفتى خانم برو طلاقت را بگير بيا به من شوهر كن . شش ماه اگر زير نظر من باشى خوبت مى كنم ! يك ديوانه بتمام معنى كه نظيرش زياد است . زن سوء ظن به شوهر دارد يا مرد به خانمش سوء ظن دارد دست او را كج مى داند، اگر مثلا يك اسكناس از جيب او گم شود يا خرج كند و فراموش كند به گردن خانم مى گذارد اول دزدش مى داند، اول جنايتكارش مى داند و بالاخره اول بى عفتش مى داند و بعض اوقات هم بى حيائى به آنجا مى رسد كه به رو مى آورد. همچنين خانم چنين برخوردهائى با شوهر مى كند. گناه باندازه اى بزرگ است كه قرآن مى فرمايد:
لا تقف ما ليس لك به علم ان السمع والبصر والفؤ اد كل اولئك كان عنه مسئولا(160)
اى انسان ! بى علم حرف مزن متابعت از مظنه نكن ؛ سوء ظن به ديگران نداشته باش . زيرا اين سوء ظن ها، اين گمانها، اين گفته ها، اين افكار غلط در روز قيامت از گوش تو، از چشم تو، از زبان تو و حتى از دل تو سؤ ال مى شود و دل تو عليه تو شهادت مى دهد؛ اعضاء و جوارح تو عليه تو شهادت مى دهند يعنى يك آقا سوء ظن دارد به خانمش اما تو دار است حرفش را مى خورد به خانمش نمى گويد؛ به كسى نمى گويد همين را در روز قيامت مى آورند محشر و دلش عليه او شهادت مى دهد مى گويد تو بودى كه به خانمت گمان بد بردى چرا؟ مگر اسلام نگفته بود گمان بد نبريد؟ مسلمان بايد پيروى از علم كند نه مظنه و گمان ؛ نه ظن و نه تخمين . آدمهاى سوء ظنى مسلمان حقيقى نيستند. قرآن مى فرمايد:
وظننتم ظن السوء وكنتم قوما بورا(161)
آن ملتى كه هلاك مى شود، دنيا و آخرتش نابود مى شود، آن ملتى است كه به يكديگر سوء ظن داشته باشند و اتفاقا يكى از مصيبتهائى كه در انقلاب پيدا شده است . مخصوصا در ميان حزب اللهى ها همين سوءظنهاست كه نود و نه درصد آنها مطابق واقع نيست . مرگ بر آن كسى كه مثل كرم ابريشم در مظنه خودش ، در تخمين خودش ، در گمان غلط خودش مى تند تا خفه شود. من تقاضا دارم اگر مردى در مجلس ما، زنى در مجلس ما سوء ظنى باشد اين آيه را هميشه در نظر داشته باشد كه هرگاه گمان بد در ذهنش آمد بگويد خدا گفته است :
قتل الخراصون # الذين هم فى غمرة ساهون(162)
مرگ بر كسانى كه در مظنه خود، سوء ظن خود، گمان خود نظير كرم ابريشم مى تنند تا خفه شوند. روايت است كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) به كعبه نگاه كردند و گفتند كه اى كعبه تو خيلى احترام دارى اما احترام مؤ من از تو هم بيشتر است براى اين كه خدا حرام كرده است از تو يك چيز را ولى از مؤ من سه چيز را: خدا حرام كرده است براى مؤ من كه كسى او را بكشد و يا مال او را ببرد و حق ندارد كسى سوء ظن به مؤ منى ببرد(163). شما را بخدا قسم ببينيد پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) آدمكشى و مال مردم خورى و سوء ظن را كنار يكديگر قرار داده است . معلوم مى شود خيلى گناه بزرگى است مخرب خانه است . خداى ناكرده اگر شما سوء ظن به خانم خود داشته باشى و يك جمله به خانم عفيفت بگوئى معلوم است كه خانم هرچه هم گذشت داشته باشد اين جمله از دلش بيرون نمى رود. معلوم است اگر به يك خانم عفيفى راجع به عفتش يك جمله بگويند اين جمله نه تنها محبت را از بين مى برد بلكه درخت نفرت را در دل اين خانم مى كارد. همچنين خانمها. يادم نمى رود يك خانم سوء ظنى كه شوهرش گفته بود من امشب كار پيدا كردم و مجبور شدم يك ساعت دو ساعت اضافه كار كنم . اضافه كار براى كى ؟ براى همين خانم . براى زن و بچه . مى گويد بعد از انجام اضافه كار خسته و كوبيده با يك غذاى لذيذى كه به من دادند و نخوردم تا به منزل ببرم و با خانواده بخورم آمدم خانه در زدم آمد در را باز كرد و يك پرخاشگرى كرد و گفت برو آن جا كه اول شب بودى . گفتم چشم . از آنجا رفتم هتل غذا را خوردم . فردا صبح يك خانه اجاره كردم و با سفارش به اين و آن در همان فردا يك زن گرفتم و تشكيل خانواده دادم . حدود يك هفته پيش آن زن بودم بعد آمدم خانه گفتم خانم ! رفتم آن جا كه گفتى ديگر از اين به بعد يك شب مال تو يك شب مال او اگر مى خواهى يك شب را بيايم و اگر نمى خواهى دو شبش مال او. تمام شد.
بله يك دفعه شوهر پايش مى رود روى بيل و آنچه نبايد بكند مى كند. بعض ‍ اوقات مى بينيم خانم يك سوء ظنهائى دارد؛ يك حرفهائى مى بافد كه معلوم مى شود عقل او كشش اين حرفها را ندارد پس كى كشش دارد؟
ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم ليجادلوكم وان اطعتموهم انكم لمشركون(164)