آئين دوستى

غلامرضا بهرامى

- ۳ -


3- حريص نبودن به دنيا

برخى به اشتباه چنين پنداشته اند كه دنيا به كلّى ناپسند و مذموم است. امّا نخست بايد ديد منظور از دنيا چيست و چه بخشى از آن پسنديده نيست و كدام قسمت آن مذموم است؟ و چرا؟

حقيقت امر اين است كه اگر منظور از دنيا، اين جهان مادّى و به اصطلاح همين سراى طبيعت است؛ به تأكيد بايد گفت دنيا به خودى خود نه تنها بد نيست بلكه به فرمودة پيامبر گرامى اسلام دنيا مزرعة آخرت است. (56) دنيا بستر خوبى براى تحصيل كمال و رسيدن انسان به مقامات بلند انسانيت است. يعنى آدمى با استفاده از نيروى «اختيار» با اتّكا به نيروى ايمان، مسير تكامل را طى مىكند و مىتواند دنيا و آخرتى آباد براى خود برگزيند.

بنابراين اگر مواهب و نعمت هاى دنيا وسيله اى براى رسيدن به ارزشهاى والاى انسانى و سعادت جاودان باشد، چنين دنيايى هرگز بد نيست بلكه پلى است براى رسيدن به اهداف بزرگ و والا.

امّا آنچه در مذمت دنيا آمده در واقع دربارة دنيايى است بىهدف و بىنتيجه، و يا دنيايى كه خودش هدف آدمى قرار گيرد و به عبارت ديگر اينكه هدف غايى و نهايى او دنيا باشد و بس. اين دنيا و چنين نگاهى به دنيا مردود است.

لا خَيْرَ فى دُنْيا لا تَدَبُّرَ فيه. (57)

دنيايى كه در آن فكر و انديشه نباشد و هدف والايى از آن تعقيب نشود، خيرى در آن نيست.

قرآن كريم مىفرمايد:

«وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ». (58)

مفهوم اين سخن قرآنى كه «زندگى دنيا متاع غرور است» آن است كه دنيا وسيله و ابزارى براى فريب كارى خود و ديگران مىباشد. بديهى است اين حالت در مورد كسانى صادق است كه دنيا را هدف نهايى خود قرار دهند و به آن دل ببندند و آخرين درجة آرزوىشان وصول به آن باشد و از همين رو حرص به دنيا داشته باشند. اين دنيا مذموم است زيرا طالبان آن بدون توجه به فناى اين جهان تمام همّ و غمّ خود را رسيدن به آن قرار مىدهند.

از طرفى از آنجا كه دوستىهاى شايسته به دنيا محدود نمىشود و ارزش و نتيجة نهايى دوستى براى مؤمنان در آخرت گرفته مىشود لذا برادران مؤمن بايد دوستانى را براى خود انتخاب كنند كه حريص به دنيا نباشند.

روشن است كسانى كه حريص به دنيا باشند و بالاترين آرزوىشان رسيدن به مطامع دنيوى باشد بالأخره در جايى كه ادامة دوستى با منافع دنيوى آنها منافات داشته باشد از دوستى دست برداشته و ما را رها مىكنند. اينان در طلب دنيا حد و مرزى نمىشناسند؛ همان گونه كه در حديث شريف آمده است:

مَنْهُومانِ لا يَشْبَعانِ طالِبُ عِلْمٍ وَ طالِبُ دُني. (59)

دو كس سيرى ندارند: طالب علم، و طالب دنيا.

صاحب كتاب قابوسنامه گويد: از دوستى طامع دور باش كه دوستى او با تو، ‌به طمع باشد نه به حقيقت و با مردم كينه ور هرگز دوستى مدار كه دوستى، او را نشايد چون هميشه آزرده و كينه ور است و دوستى تو اندر دل وى محكم نباشد و بر وى اعتماد نبود. (60)

بىاعتنايى به دنيا

بىتوجهى به دنيا چه در قالبِ كسب مقامات و مراتب و درجات عالية دنيا و چه در شكل ثروت اندوزى و رفاه طلبى و دوستى زر و زيور بستگى به مراتب ايمان هر شخصى دارد. يعنى به هر اندازه كه انسان از ايمان بالاترى برخوردار باشد نسبت به جاه و مقام دنيا و زراندوزى بىاعتناتر و دنيا در چشم او حقيرتر خواهد بود و تنها در حدّ وظيفه و انجام مسئوليت به آن مىپردازد.

انسان مؤمن گرچه از نعمت هاى خدادادى و مواهب الهى كه از راه حلال به دست آمده باشد در حدّ ضرورت بهره بردارى مىكند و شكر آنها را نيز با استفادة درست از آنها به جا مىآورد امّا همواره در نظر او، ماوراء طبيعت و كسب معارف دينى و خودشناسى بزرگتر و ارزشمندتر از آن است كه زخارف دنيا توجه وى را از آن منحرف و به سوى خود جلب كند. مولاى عارفان على بن ابيطالب (عليه السلام) خطاب به دنيا چنين مىفرمايد: يا دُنْيا أبى تَعَرَّضْتِ أمْ إِلَى تَشَوَّقْتِ هَيْهاتَ هَيْهاتَ غُرّى غَيْرى لاحانَ حينُكِ قَدْ أبَنْتُكِ ثَلاثاً عُمْرُكِ قَصيرٌ وَ خَيْرُكِ حَقيرٌ وَ خَطَرُكِ غَيْرُ كَبيرٍ آه آه مِنْ قِلَّةِ الزّادِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ وَحْشَةِ الطَّريق. (61)

اى دنيا! آيا خود را به من عرضه كرده اى؟ آيا به من روى آورده اى؟ على كجا و دنيا كجا؟ برو غير مرا فريب ده، زمانت به سر نيايد! من تو را سه طلاق گفته ام. عمر تو كوتاه، خيرت ناچيز و مقامت كوچك است. اى واى از كمى توشه و دورى سفر و وحشت راه.

گيتى كه اولش عدم و آخرش فناست * * * در حقّ او گمان ثبات و بقا خطاست‏

مشكل‏تر اينكه گر به مَثَل دور روزگار * * * روزى دو مهلتى دهدت گويى آن بقاست‏

نينى كه در زمانه تو مخصوص نيستى * * * بر هر كه بنگرى به همين درد مبتلاست‏

گردون خلافِ عنصر و ظلمت نقيض نور * * * آتش عدوى آب و زمين دشمن هواست‏

از سنگ گريه بين و مگو كان ترشح است * * * از كوه ناله بين و مپندار كان صداست (62)

4- اعتدال و ميانه روى

آيا به راستى هرگز به اين نكته فكر كرده ايد كه چرا ميانه روى در زندگى ما كمتر به چشم مىخورد؟ متأسفانه بايد گفت كه در قشر وسيعى از جامعه، خصوصاً در ميان جوانان معمولاً احساسات و عواطف تعيين كننده ترين عامل در شكل گيرى نحوة رفتار فرد هستند. بر همين اساس آنان در بسيارى از مسائل اجتماعى و از جمله در دوست يابى دستخوش احساسات شده و عواطفْ حاكم بر عقل آنان مىگردد؛ در نتيجه از مرز اعتدال و ميانه روى خارج شده و در دوستى دچار تفريط و افراط مىشوند. البته طبيعى است كه احياناً در ابتداى دوستى يك نوع محبت و انس وافر احساس مىشود كه به غلط اين تصور را ايجاد مىكند كه گويا به مرتبة والايى از همدلى و همفكرى رسيده است امّا در ادامة كار مشاهده مىشود كه نه تنها چنان تصورى حقيقت نداشته است بلكه مشكلات تازه اى نيز فرا روى او قرار گرفته است. امّا اسلام كه دين اعتدال و ميانه روى است اكيداً دستور مىدهد كه از مرز اعتدال خارج نشويد.

«وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً». (63)

اين گونه شما را مردمى ميانه رو قرار داديم تا الگويى پسنديده براى ملتهاى ديگر باشيد همان گونه كه پيامبر الگويى پسنديده براى شماست.

قرآن كريم مسلمانان را در تمامى مسائل اجتماعى و انفرادى به عقل و تدبير و ميانه روى سفارش كرده است. در دوستى هم با آن همه تأكيد و سفارش كه بر آن دارد امّا طرح دوستى را بر پاية اعتدال و ميانه روى امضا مىكند. اسلام توصيه مىكند كه در دوستى و رفاقت با ديگران نه آنچنان باشيم كه همچون بيگانگان با يكديگر رفتار كنيم و خود را نسبت به آداب و حقوق دوستى بىاعتنا نشان دهيم و نه آنچنان كه تمام اسرار زندگى خود وخانوادة خود را براى آنان نمايان كنيم بلكه مىبايد در دوستىها روش صحيح و پسنديدة ميانه روى را سرمشق خود قرار دهيم و از هر گونه افراط و تفريط بپرهيزيم؛ چنانكه پيامبر اسلام فرمود:

أحْبِبْ حَبيبَكَ هَوْناً ما عَسى أنْ يَكُونَ بَغيضُكَ يَوْماً ما وَ أبْغِضْ بَغيضَكَ هَوْناً ما عَسى أنْ يَكُونَ حَبيبَكَ يَوْماً م. (64)

دوست خود را در حدّ اعتدال دوست بدار چرا كه ممكن است روزى دشمنت شود و نيز دشمنت را در همين حد دشمن بدار زيرا ممكن است روزى دوستت شود.

و اميرمؤمنان (عليه السلام) هم چنين فرمود: اگر خواستى پيوند برادرى و رفاقت را ببُرى جاى دوستى برايش باقى گذار كه اگر روزى خواستى بازگردد و بار ديگر با تو دوست شود، بتواند چنين كند. (65)

بنابراين انسان خردمند در عين حال كه با دوستان در كمال دوستى و گرمى و مهربانى است و آنان را همچون برادر خود دانسته و نسبت به تمامى حقوق و آداب دوستى پاىبند است امّا هرگز از مرز اعتدال خارج نمىشود و مسائل درونى، شخصى و خانوادگى و اسرار زندگى خود را نگه مىدارد؛ و به قول «سعدى» رازى كه نهان خواهى، با كس در ميان منه گرچه دوست مخلص باشد كه آن دوست را نيز دوستان مخلص باشد.

خامشى به كه ضمير دل خويش * * * با كسى گفتن و گفتن كه مگوى

اى سليم، آب ز سرچشمه ببند * * * كه چو پر شد نتوان بستن جوى

سخنى در نهان نبايد گفت * * * كه بَرِ انجمن نشايد گفت (66)

5- آيينه بودن

يكى از ويژگيهاى دوستان با وفا و صميمى آن است كه در سلوك و معاشرت با يكديگر آنچنان از نظر روحى به يكديگر نزديك هستند كه حتى كمترين و ظريف ترين نكات مثبت و منفى وجود هر يك از ديد طرف مقابل پنهان نمىماند. و در يك كلام همچون آيينه اى براى دوست خود مىباشد. چه زيبا فرمود پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه:

اَلْمُؤْمِنُ مِرْآةُ الْمُؤْمِن. (67)

مؤمن آيينة برادر مؤمنش مىباشد.

دوست واقعى، صفات پسنديدة دوست خود را به ديدة قبول مىنگرد و او را نسبت به آنها كاملاً تشويق مىكند و با تدبير خود او را يار و مددكار است تا روز به روز در آن خصلت هاى نيكو بهتر و موفق تر باشد و در مقابل اگر كوچكترين لغزش و خطايى در وجود دوست خود ببيند مثل آن است كه اين نقطه را در آيينه اى شفّاف ديده باشد، بلافاصله آن را به وى تذكر مىدهد و درصدد مخفى نمودن آن از ديگران و زدودن آن عيب برمىآيد. در واقع او لغزش و عيب دوست خود را لغزش و عيب خود دانسته و تمام همت خود را صرف كمك به او در برطرف كردن آن مىكند امّا نه از سر عيب جويى و استهزا كه صفت اشرار و منافقان است بلكه به نيّت اصلاح و خيرخواهى.

آرى دوست واقعى آن است كه اگر از برادر مؤمن خود خطا و اشتباهى ببيند، آن را به او يادآور شود نه اينكه از كنار آن بگذرد و يا آن طور كه سيرت چاپلوسان و متملّقان است از آن تعريف كند. زيرا چه بسا با چنين رفتارى، آن صفتْ سالهاى سال در او باقى بماند و از آن غافل باشد.و حال اگر خطاى فرد نه يك خطاى معمولى بلكه خطايى باشد كه به لحاظ شرعى مورد مذمّت و نهى قرار گرفته باشد، بر شخص (دوست) واجب است كه از باب امر به معروف آن را به او گوشزد كند و از انجام آن برحذر دارد و چنانچه يك ضعف اخلاقى را در دوست خود ملاحظه مىكند از آنجا كه آيينة دوست خود است بايد تذكر دهد تا آن عيب از او برطرف شود كه اين خود بهترين نوعِ دوستى است؛ همچنانكه امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد:

أحَبُّ النّاسِ إِلَى مَنْ أهْدى اِلَى عُيُوبى. (68)

بهترين دوستان من كسانى هستند كه عيوب مرا به من تذكر دهند. و نيز حسن بن على (عليه السلام) مىفرمايد:

مَنْ أحَبَّكَ نَهاكَ وَ مَنْ أبْغَضَكَ أغْراكَ. (69)

دوست واقعى تو كسى است كه تو را از بديها بازدارد و دشمنت كسى است كه تو را به بديها و شرارت تحريك كند.

از صحبت دوستى برنجم كاخلاق بدم حَسَن نمايد * * * عيبم هنر و كمال بيند خارم گل و ياسمن نمايد

كو دشمنِ شوخ چشمِ ناپاك * * * تا عيب مرا به من نمايد (70)

يكى از دستورالعمل هايى كه ارباب معرفت و اساتيد اخلاق براى سالكان طريق الى الله صادر مىكنند و آن را يكى از عناصر مهم سلوك مىشمارند آن است كه انسان رفيقى همراه و همفكر و هم سلوك داشته باشد كه در مسير حق يكديگر را يارى كنند، عيوب همديگر را ببينند و به هم تذكر دهند. زيرا انسان در بسيارى از مواقع از بعضى حركات و سكنات خود غافل است و گاه سالهاى طولانى مىگذرد بدون آنكه به آن توجه كند. البته شايسته است كه در چنين مواقعى طرف مقابل نيز دربرابر اطلاع از عيب و خطاى خود، آن را به عنوان بهترين هديه از دوست خود بپذيرد.

دوست دارم كه دوستْ عيب مرا * * * همچو آيينه روبرو گويد

نه كه چون شانه با هزار زبان * * * پشت سر رفته مو به مو گويد (71)

يك نكتة طلايى

تشبيه دوستى به آيينه يك تشبيه جالب و در عين حال پرمغز و پرمعناست. اين شباهت ما را به يك نكتة اخلاقى توجه مىدهد و آن اين است كه: اى كسانى كه دست محبت و رفاقت به يكديگر داده و در ساية اين برادرى و محبت مىخواهيد سعادت دنيا و آخرت را براى خود و ديگران كسب نماييد، توجه كنيد كه اين آيينه زمانى كاملاً نمايانگر است كه شفاف، صاف و روشن باشد و هيچ گونه غبارگرفتگى يا شكستگى نداشته باشد زيرا در صورت وجود هريك از اوصاف ياد شده به همان اندازه از نشان دادن واقعياتْ دور خواهد افتاد. مؤمن نيز زمانى آيينة مؤمن ديگر است كه همچون آيينه اى صاف، روشن و شفاف و زلال باشد وگرنه به هر اندازه در دوستى و محبت و شرايط و حقوق آن خدشه، غلّ و غش و يا شكستگى و كدورتى باشد، به همان اندازه از صراط مستقيم دور گشته و اين دوستى و آيينه دارى ضربه پذير خواهد بود.

چشمى دارم همه پر از ديدن دوست * * * با ديده مرا خوش است چون دوست در اوست

از ديدن دوست فرق كردن نتوان * * * يا اوست درونِ ديده يا ديده خود اوست (72)

6- ادب

ادب، رفتارى است پسنديده كه عقل انجام آن را مورد ستايش قرار مىدهد. ادب نشانة عقل آدمى و علامت شخصيت هر فرد است. انسان هر اندازه مؤدب تر باشد، از شخصيت بالاترى برخوردار است چرا كه گفته اند:

حُسْنُ الْأدَبِ زِينَةُ الْعَقْل. (73)

ادب زينت عقل است.

مكتب انسان ساز اسلام به مسئلة «ادب» اهميت فراوانى داده و رمز موفقيت هر فرد، خانواده و جامعه را در آن مىداند.

امام على (عليه السلام) مىفرمايد:

إِنَّ رَسُولَ اللهِ (صلّى الله عليه وآله وسلّم) ادَّبَهُ اللهُ وَ‌ هُوَ أدَّبَنى وَ أؤَدِّبُ الْمُؤمِنينَ وَ أورِثُ الْأدَبَ الْمُكَرَّمين. (74)

خداوند پيامبرش را مؤدب گرداند و او هم مرا، و من هم مؤمنان را مؤدب خواهم ساخت و روش زندگى و ادب انسانهاى پاك و مقرّب درگاه الهى را براى آنان به ارث خواهم گذاشت.

جامعه اى از سلامت اخلاقى و رشد و تعالى برخوردار است كه جامعه اى مؤدب باشد و بهترين و مطمئن ترين راه براى رسيدن به گوهر ادب، قرار گرفتن در ساية پيروى از احكام نورانى اسلام و رهنمودهاى ائمة هدى (عليهم السلام) است و در اين حديث شريف كه از اولين امام معصوم (عليه السلام) به ما رسيده است، آن حضرت يكى از وظايف خود را مؤدب ساختن مردم و جامعه دانسته است. جا دارد كه مسئولان، زمامداران امور و مراكز فرهنگى از اين پيام نورانى امام على (عليه السلام) درس بگيرند و ترويج و اشاعة ادب الهى را در جامعه از وظايف اصلى خود بدانند و حرمت ادب را گرامى دارند كه پيامبر خدا فرمود حرمت ادب را رعايت كن و به آن وفادار باش.

از خدا خواهيم توفيق ادب * * * بىادب محروم ماند از لطف حق (75)

با عنايت به آنچه در شرايط دوستان از عقل و ايمان و صداقت و... بيان كرديم. طبيعى است كه دوستان شايسته بايد از اخلاق حسنه و ادب بالايى برخوردار باشند. با رعايت ادب، محبت ميان دوستان افزايش يافته و به دنبال آثار مثبت فردى، اثرات ارزشمندى نيز از خود در جامعه برجاى خواهد گذاشت.

مرحوم آية الله بهاءالدينى در وصف ادب امام نسبت به دوستان چنين مىگويد: امام خمينى در جلساتى كه با دوستانش داشت هميشه دوستانش را جلو مىانداخت و خودش به دنبال آنها مىآمد. ايشان به اين شيوه از دوستانش تجليل مىكرد. از خصوصيات امام اين بود كه وقتى با شاگردانش جلسه داشت، مسئلة شاگرد و استادى در كار نبود. ايشان با شاگردان نشست و برخاست مىكرد. گاهى رياست جلسه با يكى از شاگردان خودش بود؛ بزرگى روح امام تا اين حد بود. (76)

در اينجا يادآورى يك نكته ضرورى است. متأسفانه يك انديشة غلط و خيال باطل در ميان گروه زيادى از افراد جامعه رواج دارد و آن اينكه آداب خرافى و دست و پاگير و تملّق گويىهاى بىاساس و قيد و بندهاى بىمورد را نشانة ادب مىدانند. حال آنكه اينان سخت در اشتباه هستند و چه بسا كه در اين ارتباط ناخودآگاه به كجرويهايى هم كشيده مىشوند؛ زيرا ادب همان گونه كه پيش از اين يادآور شديم، رفتار پسنديده اى است كه مورد ستايش عقلا قرار گيرد. ادب در مقابل دوستان و جامعه عبارت از اعمال و رفتار و كردار و گفتار صحيح و پسنديده بر پاية اخلاق حسنه و احترام متقابل و خالى از هرگونه چاپلوسى و يا بدزبانى است. ادب در مقابل خدا و رسول و اهل بيت و يا پدر و مادر عبارت از اطاعت و فرمانبردارى همراه با احترام خاص خود است.

7- اخلاق نيكو

حسن خلق آن است كه فرد به اخلاق و صفات پسنديدة انسانى و اسلامى مزيّن شده باشد و با خوى خوش، اخلاق نيكو و اعمال و كردار خود را تطبيق دهد و نحوة برخورد و روابط خود را با ديگران تنظيم كند. اهميت اين خصيصه به قدرى است كه خداوند تبارك و تعالى پيامبرش را چنين توصيف كرده:

«وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ» (77).

اى پيامبر در حقيقت تو به خُلقى نيكو و عظيم آراسته اى.

از سوى ديگر آن حضرت نيز هدف از بعثت خود را اتمام مكارم اخلاقى معرفى فرموده است كه:

بُعِثْتُ لِأتَمِّمَ مَكارِمَ الْأخْلاق. (78)

و ارزش بشر را به پنج چيز دانسته است: دين، عقل، حيا، حسن خلق و ادب.

اين مطلب به روشنى در همه جا هويدا است كه موفق ترين اعضاى يك جامعه كسانى هستند كه از اخلاق نيكو برخوردارند. اينان هستند كه در قلوب جامعه جاى دارند و مىتوانند مؤثرترين افراد در جامعه باشند. اخلاق نيكو در تسكين دردها ـ چه دردهاى جسمى و چه دردهاى روانى ـ تأثيرگذار است تا آن حد كه مىتواند معالجة بيماريها را تسريع كند. به همين لحاظ از شرايط لازم براى يك پرستار، داشتن خلق نيكوست. زيرا پرستار با خوش خلقى مىتواند مؤثرتر از هر داروى ظاهرى، ‌آرامش را به روح بيمار تزريق كند.

يكى از ويژگىهاى دوستان شايسته، داشتن اخلاق نيكو است. زيرا آنان كه پيمان رفاقت و انس و محبت با ديگران بسته و دست محبت يكديگر را براى يك دوستى پايدار فشرده اند، تنها با اخلاق نيكو و خوشرفتارى است كه مىتوانند دوستىهايشان را حفظ و تقويت كنند.

من نديدم در جهانِ جست و جو
هيچ اهليّت به از خُلق نكو

راه نفوذ در دلها

مولاى آزادگان جهان حضرت على بن ابيطالب (عليه السلام) فرمود: من در شگفتم از كسانى كه اشياء و بردگان را با مال خويش مىخرند ولى افراد آزاده و اشخاص را نمىخرند. پرسيدند يا على چگونه مىشود آزادگان را خريد؟ فرمود: با نيكى و خوشرفتارى. (79) و پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود:

ألْقِ أخاكَ بِوَجْهٍ مُنْبَسِط. (80)

با گشاده رويى و اخلاق نيكو برادر مؤمنت را ملاقات كن.

حكما گفته اند: خوى نيك، راهى است روشن كه جز به ابتهاج آن منهاج به سر منزل شرف و سَرورى نتوان رسيد و جز به سلوكْ آن رَخت از هاوية حيوانيت به دارالملك انسانيت نتوان كشيد.

هر كه در او سيرت نيكو بود * * * آدمى از آدميان او بود

نيكى مردم نه نكورويى است * * * خوى نكو ماية نيكويى است

آرى در ساية اخلاق نيك و خوشرفتارى است كه مىتوان در قلبها نفوذ كرد. خوش خلقى ضمن آنكه باعث پيشرفت امور و توفيق در كارهاى شخصى و اجتماعى مىشود، از مشقّتها و سختيهاى موجود در جريان كار مىكاهد، بازده تلاش جمعى افراد را مىافزايد و بالأخره به كمك آن از عهدة حلّ هر مشكلى برمىآيد.

جان تومسون مىگويد: لحظه اى لبخند بزن، وقتى تو لبخند مىزنى، شخص ديگرى هم لبخند مىزند و رفته رفته لبخند تو اشاعه پيدا مىكند و همة مردم لبخند مىزنند زيرا تو لبخند زده اى.

خُلق نكو وصف مسيحا بُوَد

روزى حضرت عيسى (عَلى نَبيِّنا وَ آلِهِ وَ عليه السلام) از راهى مىگذشت. ابلهى به او برخورد و از آن حضرت با بىادبى سخنى پرسيد. آن حضرت جوابش را به نرمى و با روى خوش داد. آن شخص همچنان با سفاهت تمام عربده كشان حضرت عيسى را نفرين و ناسزا مىگفت. امّا آن حضرت با گشاده رويى و ملاطفتْ جواب آن شخص را مىداد. شخص ديگرى از آنجا مىگذشت؛ وقتى اين ماجرا را ديد، گفت: اى روح الله چرا زبونِ اين شخص شده اى؟ هرچند او قهر مىكند تو لطف مىنمايى و هر چند او جور و جفا دارد تو مهر مىورزى!

عيسى (عليه السلام) گفت: اى رفيق! از كوزه همان برون تراوَد كه در اوست. از او صفت ناملايم مىزايد و از من همين صفت مىآيد. من از او در غضب نمىشوم و او از من صاحب ادب و اخلاق نيكو مىشود، من از او جاهل نمىشوم امّا او از خلق و خوى من عاقل مىشود.

چون نشوم من ز وى افروخته * * * او شود از من ادب آموخته

من كه زِ دم مايه دِهِ جان شدم * * * اين صفتم داد خدا آن شدم

خلق نكو وصف مسيحا بود * * * خصلت بد مرگ مُفاجا بود

و اينجاست كه قدرى به راز سخن زيباى اولين و بزرگوارترين مخلوق عالم يعنى حضرت محمدبن عبدالله خاتم النّبيين (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در جواب كسى كه از آن حضرت درخواست سفارش كرد، پى مىبريم كه خطاب به آن شخص فرمود: پرهيزكارى پيشه كن و از خداى تعالى بترس در همه حال. گفت وصيت ديگرى بفرما. آن حضرت فرمود: بداخلاق مباش و خود را از كج خلقى نگاه دار. باز عرض كرد وصيت ديگرى هم بفرما. حضرت فرمود: در معاشرت با مردم خوش خلقى نماى. (81)

اثر خوش خويى

گويند لقمان حكيم در آغاز، غلام شخص ثروتمند و نيك سيرتى بود. امّا اين شخص با وجود دارا بودن صفات نيك و پسنديده، به صفت ناپسند هم مبتلا بود و آن احساس عجز و ضعف شخصيت بود.

او در برابر كوچكترين پيش آمد، ناله سر مىداد و از زمين و زمان شكايت مىكرد. لقمان از زبونى و عجز او آزرده و دلگير بود ولى هرگز آن را اظهار نمىكرد. لقمان بيم آن داشت كه اگر دراين باره صريحاً با او گفتگو كند احساسات او بيشتر جريحه دار شود و نتيجة معكوس بگيرد. ازاين رو به دنبال فرصتى مناسب و محيطى مساعد مىگشت. روزى يكى از دوستانش خربزه اى به عنوان هديه براى او فرستاد. ولى از آنجا كه وى فضائل اخلاقى و خصلتهاى نيكى از لقمان ديده و خدماتى از او مشاهده كرده بود و تحت تأثير شخصيت لقمان قرار داشت؛ آن ميوة نورس را از خود دريغ داشت و به لقمان ايثار كرد. سپس دستور داد كاردى آوردند و با دست خود خربزه را بريد و با اصرار، لقمان را به خوردن آن دعوت و وادار نمود.

لقمان هم با روى گشاده و اظهار تشكر و سپاس آن را پذيرفت و خربزه را خورد تا آنكه يك قطعه از آن بيش نماند. مرد ثروتمند آن تكة آخر را برداشت و قدرى از آن را بريد و به دهن گذاشت. ناگهان از شدت تلخى آن فرياد برآورد و با لحنى آميخته با تعجّب گفت: لقمان! خربزه اى به اين تلخى را چگونه باچهره اى گشاده ميل كردى؟ بعلاوه چرا از تلخى آن چيزى نگفتى؟ لقمان دريافت كه هنگام اصلاح او فرا رسيده و نبايد فرصت را از دست دهد. از اين رو با نهايت ادب اظهار داشت من ناگوارى و تلخى اين ميوه را به خوبى احساس مىكردم و از خوردن آن رنج مىبردم. ولى چون سالها مىگذرد و من از دست تو لقمه هاى شيرين و گوارا فراوان گرفته ام و از نعمتهاى تو برخوردار بوده ام؛ اكنون شايسته نديدم كه با گرفتن يك لقمة تلخ شكوه آغاز نمايم و از احساس تلخى آن چهره پر چين كنم و لب به شكايت بگشايم. در اينجا بود كه او از شنيدن سخنان لقمان به ضعف روحى و زبونى و عجز خود پى برد و در برابر عظمت روح و شخصيت والاى لقمان بىاختيار تواضع كرد و از آن روز به اصلاح خويش و رفع عيوب و نواقص اخلاقى خود همّت گماشت.

شك نيست اگر لقمان به جاى آن سخنان، انگشت روى عيبهاى آن مرد مىنهاد يا سرزنش و ملامتش مىكرد و شخصيت او را به باد انتقاد مىگرفت هرگز چنين نتيجه اى نمىگرفت. به اين ترتيب او نه تنها به اصلاح آن مرد موفق نمىشد بلكه با جريحه دار كردن احساسات او چه بسا ضربة روحى ديگرى بر او وارد مىكرد ضمن اينكه محبوبيت نفوذ كلام خويش را هم نزد او از دست مىداد. اين است اثر روانى يك عمل و اخلاق نيكو كه هم قدرت خودسازى دارد و هم مىتواند ديگران را هدايت كند. لذا پيامبر گرامى اسلام (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود:

أكْثَرُ ما يَدْخُلُ الْجَنَّةَ بِتَقْوَى اللهِ وَ حُسْنِ الْخُلْق. (82)

بيشترين اهل بهشت پرهيزكاران و صاحبانِ اخلاق نيكو هستند.

8- آزمايش

پس از بيان شرايط دوستى و اينكه چه كسانى را بايد جهت معاشرت و دوستى بپذيريم، اين سؤال مطرح مىشود كه: چگونه مىتوان از وجود صفات مورد بحث در شخص موردنظر اطمينان حاصل كرد و دانست كه آيا انتخاب انجام شده انتخاب صحيحى بوده است يا نه؟

در جواب بايد گفت كه اسلام براى اين منظور، راه را روشن كرده و دستورالعمل لازم را ارائه فرموده است. اسلام يكى از شرايط انتخاب دوست را آزمايش شخص موردنظر قرار داده و دوستى بدون آزمايش را صحيح ندانسته است.

قال على (عليه السلام):

مَنْ إِتَّخَذَ أخاً بَعْدَ حُسْنِ الْإِخْتِبارِ دامَتْ صُحْبَتُهُ وَ تَأكَّدَتْ مَوَدَّتُهُ وَ مَنْ إِتَّخَذَ مِنْ غَيْرِ اخْتِبارٍ ألْجَأهُ الْإِضْطِرارُ إِلى مُرافَقَةِ الْأشْرار. (83)

امام على (عليه السلام) مىفرمايد:

كسى كه پس از آزمايشْ دوستى برگزيند رفاقتش پايدار و مودّتش استوار خواهد ماند و كسى كه ناسنجيده و بدون آزمايش با ديگران پيمان دوستى بندد ناچار به رفاقت اشرار و افراد فاسد تن در مىدهد.

پروين نشان دوست درستى و راستى است هرگز نيازموده كس مدار دوست

و به قول مولوى:

سوى صورتها نشايد زود تاخت * * * وز نگاهى دوست از دشمن شناخت

چرا و چگونه آزمايش كنيم؟

انجام آزمايش به خاطر آن است كه شما بدانيد كسى را كه مىخواهيد به دوستى برگزينيد آيا شرايط و ويژگيهاى موردنظر شما را دارد يا نه تا با اطمينان از دارا بودن شرايط لازم، دوست و رفيق خود را انتخاب كنيد.

مثلاً از اين طريق مىتوانيد بفهميد كه آيا او ايمان و تقواى كافى دارد يا نه؟ و از عقل و خرد كافى بهره مند است يا نه؟ به طور كلى آيا شرايط دوستى را داراست و حقوق دوستان را رعايت مىكند يا نه؟

شايد در بدو امر آزمايش كردن افراد كار سختى به نظر آيد امّا با كمى تأمل و دقّت مىتوان راه آزمايش را پيدا كرد و پس از آن دريافت كه كدام دوستْ شايسته است و كدام دوستْ ناشايست. چگونه؟

براى آزمودن افراد، بهترين و مطمئن ترين راه، بررسى عملكرد آنهاست. از آنجا كه ايمان و عقل هر شخص لامحاله در رفتار و كردار او نمايان مىشود، با محك زدن اعمال مىتوان افراد را مورد آزمايش قرار داد خصوصاً در مواقعى كه امكان ظاهرسازى در كار نباشد.

امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد:

شيعيان را در سه مورد امتحان كنيد:

1. در موقع نماز كه چگونه از آن محافظت مىكنند.

2. در مواردى كه اسرارى در پيش آنهاست چگونه آن را از دشمن ما حفظ مىكنند.

3. در مواردى كه اموالى دارند ببينيد كه آيا برادران خود را در اموالشان سهيم مىكنند يا نه. (84)

هرچند در شرايط عادّى همواره امكان ظاهرسازى و فريب وجود دارد و لذا نمىتوان به صلاحيت اخلاقى يا اعتقادى افراد پى برد امّا در شرايط خاص و بحرانى، خصلتهاى خوب و بد انسان به طور ناخودآگاه آشكار مىشود و در آن موقعيت است كه امكان ظاهرسازى و پنهان كردن حقايق از بين مىرود. شايد به همين دليل باشد كه امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد:

مَنْ غَضِبَ عَلَيْكَ ثَلاثَ مَرّاتٍ فَلَمْ يَقُلْ فيكَ‌ مَكْرُوهٌ فَأعِدَّهُ لِنَفْسِك. (85)

كسى كه سه بار نسبت به تو خشمگين شد ولى درباره ات سخن زشتى نگفت شايستة رفاقت است؛ پس او را براى دوستى انتخاب كن.

امام على (عليه السلام) مىفرمايد: «مردم جز با امتحان شناخته نمىشوند. زن و فرزندت را در غياب خود و دوست را در موقع مصيبت و سختى و خويشاوندان را در زمان جدايى و علاقه مندان را در زمان نيازمندى امتحان كن تا از اين طريق قدر و منزلت تو نزد آنان روشن شود.»

بنابراين ايمان و عقل, مراتبِ دوستى و صداقت، وفادارى در دوستى، شخصيت و ادب و... را در حالات و مراحل مختلف مىتوان با آزمايش تشخيص داد؛ زيرا:

فى تَقَلُّبِ الْأحْوالِ عُلِمَ جَواهِرُ الرِّجال. (86)

در گردش حالات، گوهرهاى مردان شناخته مىشود.

پس از اين امتحان و آزمايش است كه انسان به راحتى مىتواند دريابد دوستان شايسته و وفادار چه كسانى هستند تا با آنها طرح دوستى و محبت را بريزد.

در پايان اين بحث به يك نكتة ديگر نيز بايد اشاره كرد و آن اينكه منظور از امتحان اين نيست كه انسان همواره در حال امتحان كردن دوستان خود به سر ببرد بلكه به محض حصول اطمينان، مىتوان از ادامة آن دست كشيد و اقدام به دوستى كرد. بنابراين وقتى انسان شخصى را در مراحل مختلف آزمود و دست رفاقت و يكدلى به او داد و اين دوستى سالهاى طولانى به درازا انجاميد، ديگر شايسته نيست كه تا پايان عمر او را آزمايش نمايد زيرا نتيجة چنين رفتارى اين است كه به جاى دوستى و محبت، ملامت و كدورت جايگزين خواهد شد. و از قديم گفته اند كه آزموده را آزمودن خطاست.

1- حقوق دوستان

در فصلهاى گذشته اهميت، نحوه انتخاب و چگونگى دوست يابى را توضيح داديم. از آنجا كه دوستى يك نوع عقد برادرى است كه بين افراد ايجاد مىشود، در اين فصل به حقوقى كه دوستان نسبت به يكديگر دارند مىپردازيم.

براى تقويت هر نوع پديدة اجتماعى و يا اخلاقى بايد مجموعه اى از عوامل را ايجاد نمود. اصولاً كلية روابط اجتماعى با شرايط و ويژگيهاى خاص خود باقى و پايدار مىمانند. در مسئلة دوستى نيز ـ كه مورد بحث ماست ـ همان گونه كه دين مبين اسلام نقش دوست در زندگى و ويژگيها و شرايط آن را بيان نموده، در پايدارى و ادامة آن هم شيوه ها و دستورالعمل هايى را به عنوان حقوق و آداب دوستى پيشنهاد كرده كه پايبندى به آنها ضمن آنكه وظيفة دوستان شمرده شده، مىتواند سبب بقاى دوستى باشد. همان طوركه بىاعتنايى نسبت به آن، دوستىها و برادريها را از بين مىبرد.

لا تُضَيِّعَنَّ حَقَّ أخيكَ إِتِّكالاً عَلى ما بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ فَإِنَّهُ لَيْسَ لَكَ بِأخٍ مَنْ ضَيَّعْتَ حَقَّهُ. (87)

حق برادر و دوستت را به استناد آنچه بين تو و او جريان دارد به هيچ وجه ضايع مكن. زيرا اگر حقش را پايمال كردى ديگر برادرت نيست.

امام صادق (عليه السلام) فرمود:

وَ اللهِ مَا عَبَدَ اللهَ بِشَيْءٍ أفْضَلَ مِنْ أداءِ حَقِّ الْمُؤْمِن. (88)

خداوند تبارك و تعالى به چيزى برتر از اداى حق مؤمن عبادت نمىشود.

اين دو حديث رابطة مستقيم بين برادرى و دوستى و انجام حقوق و وظايفى كه انسان دارد را بيان مىكند. به راستى چه ارتباطى ميان اداى حق مؤمن و بندگى خداست كه هرچه انسان وظايف خود را در مقابل دوستان پرهيزكار بيشتر انجام دهد، بيشتر بندگى خدا را كرده است؟

با اندكى تأمل و انديشه، روشن مىشود كه بدون شك بخشى از اين امر به اهميت فراوانى كه اسلام براى حقوق ديگران قائل است برمىگردد. امّا علاوه بر آن، اگر جامعة مؤمنان يك جامعة سرشار از مهر و دوستى باشد و همه به وظايف خود عمل نمايند و به عبارت ديگر دوست پذير باشد نه دوست گريز، آن جامعه قطعاً به يك جامعة يكدل و يك رنگ و ايده آل تبديل مىشود آيا اگر همگان خط مشى خود را برپاية دوستى و مودّت ترسيم كنند باز هم آن جامعه نياز به دادگاه، زندان، دادگسترى و... خواهد داشت؟ و آيا چنين جامعه اى در راه سعادت و بندگى خدا به توفيق دست نمىيابد؟

آرى به حق چنين است. اصولاً فلسفة حكومت اسلامى آن است كه جامعه اى پر از دوستى، صميميت و سلامت، بدون تجاوز به حقوق ديگران، آكنده از عدالت اجتماعى و رعايت حقوق ديگران و خلاصه دنياى آباد و آخرتى آبادتر براى آن ايجاد كند و اين مهم فقط در ساية اخلاق دينى، روح تفاهم و همدلى و رعايت حقوق ديگران امكان پذير است.

امّا دوستان و كسانى كه طرح دوستى و برادرى و صميميت با يكديگر امضا نموده اند علاوه بر وظايف عمومى و رعايت حقوق ديگران كه وظيفة هر مسلمانى است، به دليل رفاقت و دوستى، وظايف برترى نيز پيدا مىكنند كه مىبايد نسبت به انجام آن امور تمامى همت خويش را به كار برند. همين حقوق است كه در بعضى از دعاها از خداى متعال درخواست مىكنيم كه ما را نسبت به انجام آن موفق بدارد. (89) پس مناسب است كه در اينجا به بيان حقوق دوستى بپردازيم.