و بعضى790 بر آنند كه حكم آن مثل حكم تعلق شك به
ركعت پنجم است، يعنى در هر دو صورتى از تعلق شك به ركعت پنجم، كه نماز باطل بود، در
شبيه و نظير آن از صورتهاى تعلق شك به ركعت ششم نيز نماز باطل است، و در هر دو
صورتى از صور تعلق شك به ركعت پنجم كه نماز باطل نبود، و بايست به نحوى بنا نهاد،
در اين جا نيز در صورت هايى كه شبيه آن صورت است بايد به نحو بنا نهاد، و صورى كه
از ملا حظه شش با اعدادى كه كمتر از آن است، به غير از يك، پانزده است، پس بنابر
قول بعضى هر چند صورت از اين صورتها، در صحت و بطلان مثل شبيه خود اند، از
صورتهاى تعلق شك به ركعت پنجم.
و مخفى نيست كه بنابر كمتر گذاشتن، در اين صورتها دليلى ندارد و ملحق ساختن آنها
در حكم به صور تعلق شك به ركعت پنجم نيز محض قياس است كه باطل است؛ زيرا كه احاديثى
كه در حكم تعلق شك به ركعت پنجم رسيده، مطلقا شامل شكى نيست كه متعلق به ركعت ششم
باشد. پس اصح، بطلان نماز و وجوب اعاده آن است در وقتى كه شك تعلق به ركعت ششم
بگيرد، هم چنان كه ابتدا گقتيم.
مسأله چهاردهم:هر گاه در عدد ركعات نماز سنتى شكى واقع شود، مصلى مخير است در بنا
گذاشتن بر اقل و بنا گذاشتن بر اكثر. و بنابر اقل افضل است، و بر او سجده سهو و
نماز احتياطى مطلقا لازم نيست.
و مذكور شد كه نماز واجبى و سنت در باقى احكام سهو و شك شريك اند و در هر نماز
واجبى كه دو ركعت باشد، اگر شك در عدد ركعات آن واقع شود، آن نماز باطل و اعاده آن
لازم است، هم چنان كه مذكور شد.
پس در نماز كسوف و خسوف نيز اگر شك حاصل شود، آن نماز باطل است. به شرطى كه شك در
عدد ركعت791 باشد؛ خواه در نقصان باشد، به اين
نحو كه شك كند كه اين ركعتى را كه در آن است ركعت اول است يا دوم، يا در زياده
باشد، به اين نحو كه شك كند كه اين ركعت، ركعت دوم است يا ركعت سيم كه زياد شده
است.
و اگر شك در عدد ركوعهاى نماز كسوف كند، پس اگر آن شك، موجب شك در ركعت باشد، باز
نماز باطل است. مثل اين كه شك كند كه آيا اين ركوع پنجم است يا ششم و اين شك موجب
شك است در اين كه ركعتى كه در آن است ركعت اول است يا ركعت دوم؛ زيرا كه اگر ركوع
پنجم باشد، در ركعت اول خواهد بود و اگر ركوع ششم باشد، در ركعت دوم خواهد بود.
و اگر شك در ركوع مستلزم شك در ركعت نباشد، مثل اين كه شك كند كه اين ركوع سيم است
يا چهارم يا ركوع هفتم است يا هشتم، بايد بنا را بر اقل گذارد.
خاتمه: در بيان احكام نماز احتياط
بدان كه آن چه در اصل نماز واجب است از طهارت از حدث و خبث و استقبال قبله و ستر
عورت و نيت و تكبيره الاحرام و تشهد و تسليم و ساير اجزا و شرايط، در نماز احتياط
نيز واجب است.
و واجب است كه فاتحه را بخواند و تسبيحات اربع، قائم مقام فاتحه در اين نماز
نمىشود.
و بعضى792 گفتهاند كه: جايز است عوض فاتحه
تسبيحات اربع بخواند. و اين ضعيف است، اما سوره را نمىبايد خواند. و فاتحه را
آهسته بخواند و بلند خواندن جايز نيست و بايد در نيت قصد احتياط و تعيين يك ركعت يا
دو ركعت و تعيين آن كه ايستاده گذارده793 مىشود
يا نشسته و تعيين نمازى كه احتياط به جهت وى است بشود. لهذا نيت را چنين كند كه دو
ركعت نماز ايستاده يا نشسته مىگذارم از جهت احتياط فلان نماز، از جهت آن كه لازم
است ادا قربه الى الله.
و اگر بعد از وقت نماز، اصل آن را به جا آورد، قصد قضا كند در نيت. و اگر نماز
اصل، قضا باشد، قصد قضا كند در نيت. و اگر نماز اصل، قضا باشد، قصد قضا باشد، و اگر
چه آن را در وقت نماز اصل به جا آورد.
و بعضى794 گفتهاند: در اين صورت، نيت ادا و
قضا لازم نيست، بلكه سنت است به واسطه رعايت تبعيت. و اگر نماز اصل از جانب غير كند
كه به اجاره بر او لازم شده باشد يا پسر بزرگ از جانب پدر قضا كند، قصد آن نيز در
نيت لازم است به اين طريق كه بگويد مثلا. دو ركعت نماز نشسته مىگذارم جهت احتياط
فلان نماز از جهت آن كه واجب است بر من به ولايت پدر يا به نيابت از جانب فلان،
تقرب به خدا.
و واجب است كه بعد از نماز اصل، فى الفور795
مبادرت كند به به جا آورد نماز احتياط و عمدا آن را تاخير نكند. و اگر عمدا آن را
تاخير كند از وقت نماز اصل، جمعى796 نمازش را
باطل دانستهاند، اما اگر سهوا آن را تاخير افكند از وقت نماز اصل، نمازش باطل
نيست، ليكن بايد به نيت قضا آن را به جا آورد، به نحوى كه مذكور شد.
و بعضى797 بر آناند كه نماز احتياط، موقت به
وقت نماز اصل نيست؛ زيرا كه آن نمازى است منفرد و على حده. پس نيت هيچ يك از ادا و
قضا لازم نيست.
و حق آن است كه نماز احتياط و اگر چه بنابر تحقيق جزء نماز اصل نيست، بلكه نمازى
است منفرد، و ليكن چون در وقت، تابع نماز اصل است، لهذا بالتبع موقت به وقت آن است؛
لهذا قصد ادا و قضا لازم است.
و واجب است كه با وجود اختيار، در ميانه نماز اصل و نماز احتياط، فعلى كه منافى
نماز باشد و نماز راباطل كند عمدا يا سهوا چون حدث و فعل كثير واستدبار قبله و
امثال اينها واقع نسازد. ليكن اگر واقع شود، حق كه نماز اصل را باطل نمىكند؛ خواه
از روى سهو واقع شود يا از روى عمد.
و اگر قبل از فارغ شدن از نماز احتياط، ظاهر شود كه نماز اصل درست بوده، در اين
صورت نماز احتياط نافله احتياط، ظاهر شود كه نماز اصل كم بوده، به آن التفات نكند و
نمازش صحيح است؛ خواه وقت باقى باشد يا نه.
و اگر در اثناى نماز احتياط، ظاهر شود كه نماز اصل كم بوده، بعضى798
بر آن اند كه نماز احتياط راتمام كند و بر او چيز ديگر لازم نيست.
و بعضى799 گفتهاند كه: نماز اصل باطل مىشود و
اعاده آن واجب است. و اول اقوى است. بلى، در صورتى كه در اثناى نماز احتياط يا بعد
از فراغ از آن بر او ظاهر شود كه نماز اصل كم بوده و مع ذلك در ميان نماز اصل و
نماز احتياط، فعل منافى واقع شده باشد، اولى آن است كه دراين صورت نماز اعاده شود؛
زيرا كه در اين صورت، يقين قطعى حاصل شده است به اين كه در ميان نماز اصل و ميانه
آن چه به منزله جزء آن است، فعل منافى واقع شده است.
و اگر در اثناى نماز احتياط يا بعد از آن ظاهر شود كه نماز اصل كم بوده، ليكن نماز
احتياط با آن چه ظاهر شده كه كم بوده موافق نباشد800،
مثل اين كه نماز احتياط دو ركعت ايستاده باشد و آن چه كم بوده يك ركعت باشد يا نماز
احتياط بايد البته نماز را اعاده كند.
و اگر كسى كه801 نماز احتياط بر او واجب شده
باشد ترك آن كند و نماز را از سر گيرد، آن نمازى را كه از سر گرفته بى صورت خواهد
بود و مجزى از نماز احتياط نخواهد بود و اصل نماز از ذمه او ساقط نشده خواهد بود؛
زيرا كه نمازى كه از سر گرفته نمازى است كه آن را به خلاف شرع كرده و بنابر اين،
نماز، فعلى منافى در ميان نماز اصل و نماز احتياط واقع شود، باعث بطلان نماز اصل
باشد، واجب است كه بعد از نمازى كه از سر گرفته و مبطل نماز اصل شده، دوباره نماز
اعاده شود.
و اگر فعل منافى در مابين نماز اصل و نماز احتياط، مبطل نماز اصل نباشد، واجب است
كه همين نماز احتياط را به جا آورد كه نماز اصل به آن تمام شود و نمازى كه از سر
كرده فعل لغوى خواهد بود.
و هم چنين است حكم اجزايى از نماز كه فراموش شده باشد و بايد بعد از نماز به جا
آورده شود، چون سجده و تشهد؛ يعنى اگر كسى آنها را به جا نياورده و نماز را از سر
گيرد، آن نماز باطل خواهد بود و بر ذمه او نماز باقى خواهد بود و باقى آن چه مذكور
شد نيز در آن جارى است.
و اگر بر كسى نماز احتياط لازم شود و آن را واگذار و نمازى ديگر را بكند، آن نماز
باطل خواهد بود؛ خواه نماز واجبى باشد يا نماز سنتى، و گناه نيز كرده خواهد بود.
و اگر بر كسى نماز احتياط واجب شود، در جايى802
كه وقت فريضه ديگر تنگ باشد، كه اگر نماز احتياط را به جا آورد وقت آن فريضه در
گذرد، مثل اين كه احتياط نماز ظهر بر او واجب شود و در وقتى باشد كه اين قدر به
مغرب مانده باشد كه اگر نماز احتياط را به جا آورد به قدر يك ركعت وقت از براى نماز
عصر در نيابد، در اين صورت واجب است كه نماز عصر را بكند803
و بعد از آن، نماز احتياط راقضا كند. و نماز ظهرى كه كرده صحيح خواهد بود بنابر
اظهر، به شرطى كه عمدا نماز احتياط را تاخير نكرده باشد.
و اگر تاخير كرده باشد، نماز ظهرى كه كرده باطل خواهد بود و لازم خواهد بود كه ظهر
را اعاده كند. و اگر بر امام و ماموم، هر دو نماز احتياط واجب شود، بايد كه هر يك
تنها آن را به جا آورد و به جماعت گذاردن آن جايز نيست، بنابر اصح.
و اگر در نماز احتياط شك به هم رسد، بايد ملتفت آن نشود و بنابر اكثر گذارد؛
هم چنان كه سابقا مذكور شد. و اگر چند نماز احتياط بر او لازم شود، اظهر و احوط آن
است كه در كردن، تربيت را مراعات كند.
مطلب چهارم: در بيان احكام ترك نماز و قضاى آن : و
نماز جماعت و نماز خوف ونماز سفر
و در آن چند804 مقصد است:
مقصد اول : در احكام ترك نماز و احكام قضا
و در آن چند مسأله است:
مسأله اول:هر مردى كه مسلمان زاده باشد، يعنى پدر آن مسلمان باشد و نماز را ترك
كند و آن ترك را حلال داند و شبههاى كه محتمل در حق وى باشد (را) ادعا نكند، آن
شخص مرتد است واحكام كفار بر او جارى است و بايد حاكم شرع او را بكشد.
و اگر مسلمان زاده نباشد، بلكه ابتدا كافر بوده و مسلمان شده است و نماز را ترك
كند و ترك آن را حلال، بايد حاكم شرع از او مطلب توبه كند. اگر توبه كند او را
نمىكشد و اگر قبول توبه نكند، او را مىكشد. و هر يك از مسلمان زاده و غير مسلمان
زاده كه ترك نماز را حلال داند، ليكن ادعاى شبهه كند و آن شبهه در حق وى محتمل
باشد، مثل كسى كه قريب العهد به اسلام باشد و ادعا كند كه هنوز وجوب نماز به من
نرسيده بود و قرب عهد وى با اسلام به حدى باشد كه اين دعوا در حق وى ممكن باشد، و
مثل كسى كه هميشه در باديه و ملاقات او با مسلمانان كم بوده و احكام اسلام به او
نرسيده، در اين صورت نيز اگر دعوى عدم علم به وجوب نماز كند، از او قبول مىكنند و
او را به سبب حلال دانستن ترك، نمىكشند. و مثل كسى كه ابتدا بگويد: من ترك، نماز
را حلال مىدانم و بعد از آن بگويد: مراد من از نماز، نماز نافله بوده، يا بگويد:
مرا در اين قول غفلت و فراموشى به هم رسيده.
و اگر زن ترك نماز را حلال داند، او را نمىكشند؛ خواه مسلمان زاده باشد يا نه؛
بلكه حاكم شرع از او طلب توبه مىكند اگر قبول نكند، او حبس مىكند و در اوقات
نمازها او را مىزند. و به اين طريق با وى سلوك مىكند تا توبه يا بميرد.
و اگر مردى تارك نماز باشد، ليكن ترك را حلال نداند، بلكه آن را از براى بى
مبالاتى ترك كرده باشد، بايد حاكم شرع او را تعزيز كند. و هر گاه سه نوبت تعزير
واقع شود، باز اصرار ترك داشته، در مرتيه چهرم او را مىكشد.
و بعضى805 گفتهاند: در مرتبه سيم او را
مىكشد. و اول احوط است.
مسأله دوم:هر گاه نمازى از نمازهاى يوميه از شخصى فوت شود وآن شخص در وقت فوت آن
نماز بالغ و عاقل و خالى از حيض و نفاس و كفر اصلى و بى هوشى بوده باشد، قضاى آن
نماز بر او واجب است. پس هر نمازى كه در حين عدم بلوغ و در وقت جنون يا حيض با نفاس
فوت شود، قضا ندارد.
و هم چنين هر نمازى كه به جهت اغما و بى هوشى فوت شود، قضا ندارد، بنابر اقرب806.
و هم چنين هر گاه كافر اصلى مسلمان شود، نمازهايى كه در ايام كفر نكرده قضا ندارد.
اما مرتد، يعنى مسلمانى كه مرتد شود يا كافرى مسلمان شود و باز رجوع به كفر كند،
قضاى نمازهاى كه در ايام كفر نكرده قضا ندارد. اما مرتد، يعنى مسلمانى كه مرتد شود
يا كافرى مسلمان شود و باز رجوع به كفر كند، قضاى نمازهاى ايام ارتداد بر او واجب
است. و نمازهايى كه در وقت خواب يا در مستى از شخص فوت شود، قضاى آن نيز واجب است.
و هم چنين نمازى كه به سبب نسيان فوت شود، قضاى آن لازم است.
و اگر شخصى چيزى بخورد كه باعث زوال عقل شود يا موجب خوابى شود كه در اوقات نماز
در خواب باشد، پس اگر در وقت خوردن مىدانست كه خوردن آن موجب زوال عقل و خوابى اين
چنين است و به اختيار هم خورده باشد و ضرورتى هم باعث آن نشده، در اين صورت قضاى
نمازهايى كه حين زوال عقل و خواب از او فوت شده، واجب است و اگر نمىدانست كه
خوردن، موجب زوال عقل و حاصل شدن اين چنين خوابى است، بر او قضاى آن نمازها واجب
نيست807.
و هم چنين اگر مىدانست كه موجب زوال عقل و اين چنين خوابى است، اما آن رابه واسطه
معالجه مرض كه علاج آن به قول طبيب حاذق منحصر در آن بوده تناول نموده باشد، قضا
واجب نيست. و هم چنين اگر به اكراه به خورد او داده باشند، قضايى لازم نمىآيد.
و اگر مخالف مذهب، چون سنى و مانند آن شيعه شود، هر نمازى كه در سنى بودن از او
فوت شده باشد، بايد قضا كند و هر نمازى كه در ايام سنى بودن به طريقه خود به جا
آورده، قضاى آن واجب نيست.
مسأله سيم:اگر شخصى، محدث باشد و تا آخر وقت نماز نه آب يابد و نه خاك كه غسل و
وضو به جا آورد يا تيمم كند، نماز از او ساقط مىشود؛ ليكن احوط و اولى آن است كه
آن را قضا كند.
و اگر از وقت، آن مقدار از زمان گذشته باشد كه طهارت نماز را در آن وقت به جا توان
آورد و عمدا نماز نكرده باشد و بعد از آن، آب و خاك نيابد، در اين صورت قضاى آن
نماز بر او واجب است، بلاشبهه.
مسأله چهارم:اگر كسى در وقتى كه صحيح باشد و قادر بر ايستادن و بر ساير اعمال و
افعال نماز باشد نمازى از او فوت شود، جايز است كه در ايام بيمارى و قدرت نداشتن بر
قيام و بعضى افعال، آن نماز را به حسب مقدور قضا كند. و لازم نيست كه قضاى آن نماز
را تاخير اندازد تا ايام صحت و قدرت داشتن بر همه افعال.
پس بيمارى كه قادر بر ايستادن نباشد، جايز است كه نماز قضايى كه بر ذمت او باشد
نشسته به جا آورد.
و اگر قادر بر نشستن نباشد، بر جانب راست بخوابد و نماز قضا را به جا آورد. و هم
چنين به هر نحوى كه مقدورش باشد، به تفصيلى كه سابقا مذكور شد مىتواند به جا آورد.
مسأله پنجم:هر گاه نمازى از كسى در حضر فوت شود و در وقت سفر خواهد آن را قضا كند،
بايد آن را به نحوى كه در حضر بر او واجب بود قضا كند؛ يعنى آن را تمام به جا آورد.
و اگر در سفر فوت شده باشد و در حضر قضا كند، بايد به نحوى كه در سفر بر او واجب
بود قضا كند، يعنى آن را دو ركعت به جا آورد.
و اگر كسى در اول وقت فريضه در خضر باشد و نماز نكرده سفر كند و وقت نماز در سفر
باقى باشد و آن را نكند تا فوت شود، بايد در قضا اعتبار حال سفر كند، يعنى آن را
قصر كند.
و اگر به عكس باشد، يعنى در اول وقت فريضه، مسافر بوده و نماز نكرده به وطن خود
آيد و وقت نماز در حضر باقى باشد و آن را نكند تا فوت شود، بايد در قضا اعتبار حال
حضر كند و قضاى آن را تمام كند.
مسأله ششم:هر گاه نوافل مرتبه ار كسى فوت شود، قضا كردن آن سنت موكد است. و آن چه
از نوافل مرتبه در حال عذر و بيمارى فوت شده باشد، در قضا كردن آن تاكيد استحباب
نيست و اگر چه اصل استحباب باقى است. و اگر قضا كردن نوافل بر او مشكل باشد و خواهد
ثواب آن را در يابد، به عوض هر دو ركعت نافله، يك مد طعام تصدق كند. و اگر قدرت بر
آن نداشته باشد، به عوض جميع نوافل، هر شبى يك مد طعام تصديق كند و به عوض نوافل هر
روزى، نيز يك مد طعام تصدق كند، و قضا كردن افضل از تصدق است.
مسأله هفتم:اگر از كسى چند نماز فوت شده باشد و ترتيب آنها را داند، يعنى
دادهاند كه چه اول فوت شده است كدام است و آن چه بعد از آن فوت شده كدام است، و هم
چنين ترتيب همه را داند، واجب است - بنابر اشهر و اقوى - كه در قضا كردن، ترتيب را
مراعات كند. و اگر ترتيب آنها را نداند، خواه ابتدا جاهل به آن بوده يا اول
مىدانسته و بعد فراموش نموده، اقوى آن است كه مراعات ترتيب، واجب نباشد، بلكه به
هر يك خواهد ابتدا مىتواند نمود.
و اگر چند نماز واجب غير يوميه از كسى فوت شده باشد، چون نماز كسوف و نماز طواف و
نماز نذر، پس اگر ترتيب ميان آنها را نداند، مراعات ترتيب بر او لازم نيست بلا
شبهه. و اگر ترتيب آنها را داند، بعضى808
گفتهاند: مراعات ترتيب در قضا لازم است. و اين احوط است واگر چه اظهر عدم وجوب
است.
و هم چنين است حكم در مراعات ترتيب در ما بين در مابين قضاى نماز يوميه و غير
يوميه.
و مخفى نماند كه جماعتى كه مراعات ترتيب در مابين قضاى نمازهاى يوميه لازم
دانستهاند با وجود عدم علم به ترتيب را در قضاى نمازهاى يوميه لازم دانستهاند با
وجود عدم علم به ترتيب مىگويند: بايد نمازها را در اين صورت اين قدر مكرر نمود تا
علم به حصول ترتيب به هم رسد.
و كيفيت آن به اين طريق است كه اگر از شخصى ظهرى و عصرى فوت شده باشد از دو روز،
يعنى ظهر از روزى و عصر از روز ديگر فوت شده باشد؛ زيرا كه اگر هر دو از يك روز
باشند، معلوم است كه اول ظهر فوت شده است، پس علم به حاصل شدن ترتيب در صورت مذكور،
موقوف است بر اين كه سه نماز گذارد: يك عصر مابين دو ظهر، يا يك ظهر ما بين دوعصر.
و اگر با ظهر و عصر، مغربى از روز سيم فوت شده باشد، به نه نماز، ترتيب حاصل
مىشود و ذمه او برى مىشود. به اين طريق كه ظهرى بگذارد، پس عصرى، پس مغربى، و باز
عصرى بگذارد، پس مغربى، پس ظهرى، و باز مغربى گذارد، پس ظهرى، پس عصرى. و اخصر از
اين، آن است كه اول ظهرى و عصرى و ظهرى به جا آورد پس مغرب را به جا آورد و بعد از
آن، باز ظهرى و عصرى و ظهرى به جا آورد كه در اين صورت، به هفت نماز ترتيب حاصل
مىشود و احتياج به نه نماز نيست.
و اگر با ظهر و عصر ومغرب ، عشايى فوت شده باشد، شانزده نماز بگذارد؛ يكى از آن
چهار نماز را بگذارد و سه ديگر را بعد، پس يكى ديگر بگذار و سه ديگر را بعد، پس آخر
را بگذارد و سه ديگر را بعد از آن. و اخصر از آن، آن است كه آن هفت نماز كه مذكور
شد، قبل از عشا و بعد از عشا بگذارد تا به پانزده نماز ترتيب حاصل شود و برائت ذمه
به عمل آيد.
و اگر با آن چهار نماز، صبحى فوت شده باشد، بيست و پنج نماز بگذارد؛ به اين طريق
كه يكى از آن پنج نماز بگذارد و بعد از آن، چهار ديگر را، پس ديگرى را بگذارد و بعد
از آن، چهار ديگر را، و هم چنين تا پنج نوبت تمام شود.
و اخصر از آن، اين است كه چهار روز نماز به ترتيب بگذارد و بعد از آن، نماز صبحى
به جا آورد كه به بيست و يك نماز، ترتيب به عمل آيد و برائت ذمه حاصل شود.
و ضابطه در طريق اول، يعنى طريق غير اخصر آن است كه ابتدا يكى از آن نمازها كه فوت
شده به جا آورد و بعد از آن، باقى را به هر ترتيبى كه خواهد به عمل آورد، پس نوبت
دوم ابتدا كند به نمازى كه در عقب نمازى بود كه در نوبت اول ابتدا به آن شده بود، و
به همان ترتيب به جا آورد تا در نوبت دوم ختم به نمازى شود كه در نوبت اول ابتدا به
آن شده بود.
و به اين طريق، بايد به قدرى اعداد نمازى كه فوت شده، تكرار همه به عمل آيد؛ يعنى
درهر نوبت لاحق، به نمازى ختم كند كه809 درنوبت
يابق ابتدا به آن شده بود.
مثلا هم چنانى كه معلوم شد، هرگاه صبحى و ظهرى و عصرى فوت شده باشد، پس اگر ابتدا
كند به صبح و بعد از آن به ظهر و بعد از آن به عصر، بايد نوبت دوم، ابتدا به ظهر
كند و ختم به صبح و در نوبت سيم، ابتدا به عصر كند و ختم به ظهر.و هم چنين است حكم
در ساير فروض.
و ضابطه در طريق دوم، يعنى طريق اخصر آن است كه در اعداد نماز فوت شده احتمالاتى
كه ممكن است كه بر آن ترتيب واقع شوند گرفته شود و آن نمازها را به قدرى مكرر كند
كه بر همه آن احتمالات منطبق شود.تپس بر فرض فوت ظهر و عصر چون احتمالات بيش از دو
نيست، هر گاه عصرى درميانه دوظهرى يا ظهرى در ميانه دو عصرى به جا آورد كه يك مرتبه
ظهر مقدم بر عصر و يك مرتبه عصر مقدم بر ظهر شود، دو احتمال به عمل آمده خواهد بود.
و بر فرض فوت ظهر و عصر و مغرب، احتمالات ممكنه در تربيت، شش است كه حاصل مىشود و
از ضرب عدد نمازها كه سه باشد، در احتمالات ممكنه آن حاصل مىشود از ضرب عدد آن
نمازها در احتمالاتى كه در فرضى سابق است كه به يك عدد كمتر است از اين فرض. و اين
شش احتمال از تركيب كه هر احتمالى در روزى ممكن است، به اين طريق است: در روز اول:
ظهر و عصر و مغرب؛ روز دوم: عصر و مغرب و ظهر؛ روز سيم: مغرب و ظهر و عصر؛ روز
چهارم: عصر و ظهر و مغرب؛ روز پنجم: ظهر و مغرب و عصر؛ روز ششم: مغرب و عصر و ظهر.
و هر گاه بر وجهى كه درطريق اخصر مذكور شد، نمازها گذارده شو، بر هز احتمال از
احتمالات شش گانه كه ترك شده، اداى واجب كهمراعات ترتيب است در قضا به عمل آمده
خواهد بود و ذمت مصلى برى شده خواهد بود.
و هم چنين است حكم، در ساير فروض؛ يعنى هر گاه با سه نماز، صبحى فوت شود، احتمالات
ممكنه بيست و چهار است كه حاصل شود از ضرب چهار در احتمالات سابقه كه شش باشد. و
چون به نحو مذكور در طريق اخصر عمل شود، آن احتمالات به عمل مىآيد.
و هر گاه با آن چهار، عشايى فوت شود، احتمالات ممكنه صد و بيست است كه حاصل مىشود
از ضرب پنج در احتمالات سابقه كه بيست و چهار باشد. و چون اين پنج نماز به نحو طريق
اخصر گذارده شود، همه آن احتمالات به عمل آمده خواهد بود.
و مخفى نماند كه بنابر آن چه اختيار كرديم از واجب نبودن مراعات و ترتيب با وجود
عدم علم به آن، هر چند احتياج به ذكر اين طول و تفصيل نبود، ليكن آن را ذكر نموديم
تا ظاهر شود كه بنابر قول به وجوب مراعات ترتيب با عدم علم به آن، لابد است از
ارتكاب و تحمل اين طول و تفصيلى كه در نهايت صعوبت و اشكال است و تكليف به آن در
غايت استبعاد است.و از اسن معلوم مىشود كه حق آن چيزى است كه ما اختيار كرديم.
مساله هشتم:اگر از شخصى يك نماز از نمازهاى پنج گانه فوت شده باشد و نداند كه كدام
نماز است، پس اگر در حضر فوت شده باشد، يك نماز صبح مىگذارد و يك نماز مغرب و يك
چهار ركعت مىكند كه مردد و مطلق باشد ميانه ظهر و عصر و عشا و در جهر و اخفاف در
هر نمازى كه مردد ميان نماز جهرى واخفافى باشد.
و اگر در سفر فوت شده باشد، يك نماز مغرب مىگذارد و يك دو ركعتى كه مطلق باشد
ميانه صبح و ظهر و عصر و عشا.
و اگر نداند كه در سفر فوت شده يادر حضر يك نماز مغرب گذارد و يك دو ركعتى كند كه
مطلق باشد ميانه صبح و ظهر و عصر و عشاو يك چهار ركعتى مطلق باشد ميانه ظهر و عصر و
عشا.
و اگر دو نماز را از يك روز از او فوت شده باشد و تعيين آنها را نداند، پس اگر در
حضر فووت شده باشد، چهار نماز گذارد صبحى، و دو چهار ركعتى.چهار ركعتى اول مطلق
باشد ميانه ظهر و عصر، و چهار ركعتى دوم مطلق باشد ميانه عصر و عشا، و مغربى بگذارد
ميانه دو چهار ركعتى تا ترتيب حاصل شود. و نمىتوان به يك چهار ركعتى اكتفا نمود به
اعتبار اين كه ممكن است كه آن دو نمازى نكه فوت شده هر دو چهار ركعتى باشند.
و اگر در سفر فوت شده باشند، سه نماز بگذارد تا ترتيب حاصل شود؛ يك دو ركعتى مطلق
ميانه صبح و ظهر و عصر، و بعد از آن مغربى بگذارد و بعد از مغرب، دو ركعتى مطلق
ميانه ظهر و عصر و عشا.
و اگر دو نماز از يك روز از او فوت شده باشد و تعيين آن ها را نداند، پس اگر در
حضر فوت شده باشد، چهار نماز گذارد صبحى، و دو چهار ركعتى.چهار ركعتى اول مطلق باشد
ميانه ظهر و عصر، و چهار ركعتى دوم مطلق باشد ميانه عصر و عشا، و مغربى بگذارد
ميانه دوچهار ركعتى تا ترتيب حاصل شود.و نمىتوان به يك چهار ركعتى اكتفا نمود به
اعتبار اين كه ممكن است كه آن دو نمازى كه فوت شده هر دو چهار ركعتى باشند.
و اگر در سفر فوت شده باشند، سه نماز بگذارد تا ترتيب حاصل شود؛ يك دو ركعتى مطلق
ميانه صبح و ظهر و عصر، و بعد از آن مغربى بگذارد و بعد از مغرب، دو ركعتى مطلق
ميانه ظهر و عصر و عشا.
و اين اطلاق به جهت آن است كه گاه است كه دو نمازى كه فوت شده ظهر و عصر يا ظهر و
عشا يا عصر و عشا باشد. و اگر مشتبه باشد و نداند كه آن دو نماز در سفر فوت شده يا
در حضر، پنج نماز بگذارد: يك دو ركعتى مطلق ميانه صبح و ظهر و عصر، بعد از آن يك
چهار ركعتى مطلق ميان ظهر و عصر، و بعد از آن مغربى، و بعد از آن، دو ركعتى مطلق
ميان ظهر و عشا، و بعد از آن چهار ركعتى مطلق ميان عصر و عشا.
و اگر سه نماز فوت شده باشد، پس اگر در حضر فوت شده باشد، پنج نماز يوميه را به
ترتيب بگذارد و اگر در سفر فوت شده باشد، چهار نماز بگذارد: يك دو ركعتى كه مردد
باشد ميانه صبح و ظهر و يك دو ركعتى ديگر كه مردد باشد ميانه ظهر و عصر، و بعد از
آن مغربى، پس يك دو ركعتى كه مردد باشد ميانه عصر و عشا.
و اگر نداند كه آن سه نماز در حضر فوت شده يا در سفر، هفت نماز بگدارد؛ يك دو
ركعتى كه مردد باشد ميانه صبح و ظهر، و بعد از آن، ظهر و عصرى تمام، بعد از آن، يك
دو ركعتى كه مطلق باشد ميانه ظهر و عصر، بعد از آن مغربى و بعد از آن، يك دو ركعتى
كه مردد باشد ميانه عصر و عشا، بعد از آن، عشا را تمام بگذارد.
و اگر چهار نماز فوت شده باشد، پنج نماز يوميه را به نحوى كه هست بگذارد. و اگر در
حضر فوت شده باشد و پنج نماز سفر بگذارد اگر در سفر فوت شده باشد.
و اگر نداند كه در سفر فوت شده يا در حضر، هشت نماز بگذارد صبحى، بعد از آن ظهرى
تمام، بعد از آن، ظهرى قصر، بعد از آن، عصرى تمام، بعد از آن، عصرى قصر، بعد از آن،
مغربى تمام، بعد از آن عشايى تمام، بعد از آن، عشايى قصر.
و هم چنين اگر پنج نماز شبانه روزى فوت شده باشد در حضر، پنج نماز حضر را مىكند و
اگر در سفر فوت شده باشد، پنج نماز سفر را مىكند و اگر نداد كه در حضر يا سفر فوت
شده، هشت نماز به طريقى كه مذكور شد بگذارد.
و مخفى نماند كه آن چه مذكور شد، همه در صورتى است كه چند نمازى كه فوت شده و
تعيين آنها را نمىداند از يك روز باشد.
و اگر هر نمازى از روزى باشد، يا نداند كه همه از يك روز است يا هر يكى از روزى
است، در اين صورت محتمل خواهد بود كه آن دو نمازى از يك وقت باشد، مثل اين كه هر
دو، نماز صبح باشند يا هر دو ظهر. پس بايد به نحوى تكرار به عمل آيد كه بر هر
تقدير، برائت ذمه به هم رسد. و طريق آن است كه اگر دو نماز، فوت شده باشد و هر كدام
از روزى باشد يا نداند كه هر دو از يك روز است يا هر يكى از روزى، پس اگر در حضر
باشد بايد از براى هر روزى سه نماز به جا آورد: صبحى و مغربى و يك چهار ركعتى كه
مردد باشد ميانه ظهر و عصر و عشا.
و اگر در سفر باشد، از براى هر روزى دو نماز گذارد: مغربى و يك دو ركعتى كه مردد
باشد ميانه صبح و ظهر و عصر و عشا.
و اگر نداند كه در حضر بوده يا سفر، بايد صبحى و مغربى به جا آورد و يك چهار ركعتى
كه مردد باشد ميانه ظهر و عصر و عشا، و مغربى و دو ركعتى كه مر(احمد) باشد ميانه
صبح و ظهر و عصر و عشا. و باقى فروض بر اين را با ملاحظه آن چه سابقا مذكور شد بايد
قياس كرد. و اگر خواهد به نحوى به جا آورد كه ترتيب به عمل آيد، از آن چه مذكور شد
كيفيت آن ظاهر مىشود.
مسأله نهم:هر گاه از كسى نمازهاى متعدد فوت شده باشد، خواه بسيار وخواه كم و عدد
آن را نداند، يا يك نماز معين يا چندين نماز معينه از او چند دفعه فوت شده باشد
ونداند چند نوبت از او فوت شده است، مشهور آن است كه بايد اين قدر نماز كند كه بر
ظن او غالب شود كه آن چه فوت شده بود به عمل آمده. پس اگر داند بيست نماز كمتر فوت
نشده و چهل بيشتر فوت نشده، ليكن فوت شدن چهل در نزد محتمل باشد، بايد چهل نماز به
جا آورد.
و بعضى810 بر آن اند كه واجب است كه بايد همين
قدر يقينى را بكند؛ يعنى آن قدرى را كه يقين دارد كه كمتر از آن فوت نشده، بايد آن
را به جا آورد و زايد بر آن كه مشكوك فيه است، قضاى آن واجب نيست. و اين اقوى است
واگر چه اول احوط است. بلكه احتياط در اينجا لازم است به جهت اين كه كم كسى است از
فقها كه قائل به اول نشده باشد و قول دوم را اختيار كرده باشد.
و اگر كسى عدد نمازهايى (را) كه فوت شده ندانند، و تعيين آنها را نيز نداند، يعنى
نداند كه كدام يك از نمازهاى پنج گانه است، در اين صورت - بنابر اقوى - آن عدد را
كه يقين دارد كه آن چه فوت شده از آن عدد كمتر نيست، بايد سه نوبت به جا آورد؛ يعنى
از براى هر يك از آن اعداد، يه نماز به جا آورد. مثلا اگر يقين كند كه آن چه بر ذمت
او است از ده نماز كمتر نيست و نداند كه آن نمازها كدام يك از فرايض اند، بايد سى
نماز كند. ليكن به اين طريق كه ده نماز صبح و ده نماز مغرب به جا آورد و ده چهار
ركتعى كه مطلق باشد ميان ظهر و عصر و عشا.
مسأله دهم:سه نماز است از نمازهاى واجبى كه قضا ندارد: نماز جمعه
و نماز عيد قربان و نماز عيد رمضان.
و نماز زلزله در تمام عمر اداست؛ يعنى هر گاه زلزله شود و كسى نماز او را نكند، از
او ساقط نمىشود بايد آن را به جا آورد و هر وقت به جا آورد، ادا خواهد بود و بايد
نيت ادا كند.
و اما نماز خسوف و كسوف اگر همه فرص ماه يا آفتاب گرفته باشد و كسى نماز آن رانكند
تا وقت بگذارد، بايد آن را قضا كند؛ خواه پيش از خروج وقت بر آن مطلق شده باشد يا
بعد از آن، خواه عمدا آن نماز را ترك كرده باشد يا فراموش كرده باشد. و اگر همه قرص
ماه يا آفتاب گرفته باشد و كسى نماز آن را نكند تا وقت بگذارد، بايد آن را قضا كند؛
خواه پيش از خروج وقت بر آن مطلق شده باشد يا بعد از آن، و خواه عمدا آن نماز را
ترك كرده باشد، يا فراموش كرده باشد. و اگر همه قرص ماه يا آفتاب گرفته نشده باشد،
بلكه بعضى از قرص گرفته شده باشد، در اين صورت اگر بعد از خروج وقت بر آن مطلق شود،
قضا ندارد و اگر پيش از خروج وقت بر آن مطلق شده و از روى عمد يا فراموشى آن را به
جا نياورده، لازم است كه آن را قضا كند.
مسأله يازدهم:اگر بر ذمه كسى نماز قضا واجب باشد، هر گاه وقت فريضه حاضره تنگ
باشد، خلافى نيست در اين كه بايد نماز قضا را ترك كند و نماز حاضره را به جا آورد و
اگر وقت حاضره وسعت داشته باشد، اكثر متقدمين بر آن اند كه واجب است تقديم قضا بر
نماز حاضره، و جايز نيست كه نماز حاضره را به جا آورد. بلكه بعضى811
گفتهاند كه: قضاى فرايض، واجب فورى است؛ يعنى هر وقت كه متذكر آن شود واجب است كه
جميع امور را ترك كند - چه از مباحاث و چه از مستحبات و چه از واجبات موسعه - و
مشغول قضاى آن نمازى شود كه فوت شده.
و گفتهاند كه: اگر روى فراموشى مشغول جاآوردن فريضه حاضره شود، واجب است كه عدول
كند به قضاى آن چه فوت شده، هر گاه عدول ممكن باشد. و حق آن است كه تقديم قضا بر
فريضه حاضره با وجود وسعت وقت آن واجب نيست.
و هر كه بر ذمه او نماز قضايى باشدت نمازهاى واجبه يوميه حاضره رامى تواند به جا
آورد، و اگر چه وقت آنها وسعت داشته باشد. بلى، با وجود وسعت وقت، سنت است تقديم
قضاى آن چه فوت شده است بر نمازهاى حاضره. و اگر داخل فريضه حاضره شود، سنت است كه
عدول كند به قضا، هر گاه عدول ممكن باشد.
و هم چنين اقوى آن است كه كسى كه بر ذمه او نماز قضا واجب باشد، خواه از خود باشد
و خواه از قبل پدر و مادر يابه اجاره بر او لازم شده باشد، مىتواند نمازهاى سنتى
را به جا آورد، و اگر چه مستحب آن است كه مشغول نمار قضا شود.
و بعضى812 از آن منع كردهاند و با وجود اشتغال
ذمه به قضاى واجب، به جا آوردن نوافل را جايز ندانستهاند. و اقوى جواز است.
مسأله دوازدهم:هر گاه بر ذمه ميت، نماز و روزه واجب باشد، واجب است بر ولى آن، كه
آن را از قبل وى قضا كند، خواه آن نماز و روزه در مرض الموت از آن نيت فوت شده باشد
يا به جهت عذرى چون سفر و خوف ومرض و فراموشى و امثال آن فوت شده باشد.
و ظاهر آن است كه آن چه نماز و روزه كه عمدا ترك كرده باشد بدون عذر، قضاى آن بر
ولى لازم نباشد. و جمعى813 آن را نيز لازم
دانستهاند814.
و اگر ميت نمازهاى خود را كرده باشد، ليكن بعضى شرايط يااجزاى آن صحيح نباشد، مثل
آن كه بعضى از واجبات وضو را درست به جا نياورده باشد، يا قرائت او صحيح نبوده يا
طمانينه ركوع يا سجود رامراعات نكرده و امثال اينها - هم چنان كه غالب مردمان در
اين كاراند - ظاهر آن است كه قضاى امثال اين نمازها كه در واقع و نفس الامر خالى از
بطلان و فساد نيستند بر ولى واجب نيست؛ زيرا كه تكليف بر آن، موجب حرج و مشقت عظيم
است.
و هم چنين ظاهر آن است كه آن چه از نماز قضاى پدر و مادر بر ميت يابه اجاره واجب
شده باشد، قضاى آن بر ولى واجب نباشد.
و بعضى815 در اين تامل دارند.
و آن چه بر ولى واجب است، نماز و روزهاى است كه از ميت فوت شده باشد و در حال
حيات، متمكن از قضا كردن او شده باشد، و مع ذلك (قضا) نكرده باشد. اما آن چه تمكن
از قضاى آن به هم نرسيده باشد، قضاى آن بر ولى واجب نيست، مگر روزه رمضان كه در سفر
از او فوت شده باشد؛ يعنى به جهت مسافر بودن افطار كرده باشد و هنوز در سفر بود كه
مرده باشد، كه قضاى آن روزه بر ولى واجب است اگر چه ميت متمكن از قضاى آن نشده بود.
و مراد از ولى، پسر بزرگتر است اگر ميت چند پسر داشته باشد. و اگر يك پسر داشته
باشد، آن ولى است و اگر چند پسر داشته باشد كه در سن مساوى باشد، همه ولى اند و
بايد بر سبيل تساوى، نماز و روزهاى كه بر ذمت پدر ايشان است (را) قضا كنند.
و اگر يكى از اوليا تبرع كند و همه آن نماز و روزه را به جا آورد، از ديگران ساقط
مىشود. و اگر شخصى اجنبى تبرع به آن كند و به جا آورد، از ولى ساقط نمىشود؛ زيرا
كه وجوب تعلق به ولى گرفته و با وجود حيات او، به فعل ديگرى از او ساقط نمىشود.
و ظاهر آن است كه در ولى، شرط نباشد كه در حال وفات پدر مكلف باشد، بلكه اگر در آن
وقت صغير باشد، بعد از بلوغ، قضاى آن نماز و روزه پدر بر او واجب خواهد بود. و
دختر، مطلقا ولى نيست. پس اگر اولاد ميت منحصر در دختر باشد، مطلقا بر ايشان قضايى
لازم نخواهد بود و از براى آن ميت ولى نخواهد بود. و ظاهر آن است كه مادر در آن حكم
مثل پدر باشد، يعنى بر پسر بزرگ قضاى نماز و روزه مادر نيز به شروط مذكوره واجب
باشد.
و بعضى816 حكم را مخصوص پدر دانستهاند. و در
هر جا كه نماز بر ولى واجب باشد، اقرب آن است كه ولى يا غير او نمىتواند آن را
استيجار كند؛ زيرا كه شرعا وجوب به او تعلق گرفته است و عبادتى كه واجب باشد بر
شخصى كه در حيات است، استيجار آن بى صورت است. بلى، اگر ميت وصيت كند كه نماز و
روزهاى كه از او فوت شده قضا كنند از مال او به اجرت معينه يا به وصى خود محول
كند، كه آن را استيجار كند، اقرب آن است كه817
از اولى ساقط شود.
مسأله سيزدهم:حق آن است كه استيجار نماز از جهت ميت جايز است و اگر وصيت كند كه
مالى از او بدهند و جهت او نماز و روزه استيجار كنند، واجب است كه به مقتضاى وصيت
عمل كنند. و مالى را كه ميت وصيت كرده باشد از آن، استيجار نماز و روزه كنند، از
ثلث مال اخراج مىشود نه از اصل مال. پس اگر ثلث مال ميت به آن وفا كند، همه آن
نماز و روزه را استيجار مىكنند، و الا به قدرى كه ثلث تركه به آن وفا كند استيجار
مىنمايند اگر ورثه زيادتى را تجويز نكنند.
و اگر بر ذمه ميتى نماز قضايى واجب باشد، جايز است كه ديگرى آن نماز را از جهت او
قضا كند؛ هر چند پسر بزرگ او نباشد، بلكه به عنوان تبرع آن را به جا آورد، و اگر چه
فعل او وجوب آن نمازها را از پسر بزرگ ساقط نكند. و جايز است كه كسى نمازهاى سنتى818
را بكند و ثواب آن را به ميتى بخشد. و هر گاه كسى جزم نداشته باشد كه در ذمه فلان
ميت نماز قضايى هست يانه، قضا كردن يوميه، چون ظهر و عصر و قصد كردن ثواب آن را از
براى ميتى محل اشكال است. و بهتر آن است كه در صورتى كه جزم به شغل ذمگى او به قضاى
واجب نباشد، از براى او نمازهاى مستحبه به جا آورد.
مسأله چهاردهم:كسى كه نماز قضا جهت ميتى كند و بر ذمه خودش نيز نمازهاى قضايى
باشد، لازم نيست كه ميانه آن چه بر ذمه او است و آن چه از ميت قضا مىكند، ترتيب به
عمل آورد. و هم چنين اقرب آن است كه مراعات ترتيب در ميانه نمازها كه از ميت فوت
شده واجب نباشد، خصوصا هر گاه ترتيب معلوم نباشد. و اولى آن است كه قضا كننده
مراعات ترتيب شبانه روز را بكند؛ يعنى اگر ابتدا به قضاى نماز صبح بكند، بعد از آن
ظهر را قضا كند و بعد از آن عصر را و هم چنين. نه اين كه به خلاف ترتيب شبانه روزى
به عمل آورد، مثل اين كه بعد از نماز صبح مغرب را به جا آورد و بعد از آن ظهر را و
بعد از آن عشا را و هم چنين. و بنابر اين اولى آن است كه هر گاه قضا كننده از براى
ميت چند نفر باشند، هر كدام در وقتى على حده قضا به جا آورند و همه در يك وقت به جا
نياورند؛ زيرا كه در اين صورت گاه است كه يكى مثلا نماز ظهر كند و ديگرى بعد از آن
نماز صبح را به جا آورد، پس ترتيب شبانه روز به عمل نمىآيد نظر به ملاحظه نمازهاى
جميع، و اگر چه نظر به هر يك، ترتيب به عمل مىآيد، و هر چند اظهر آن است كه مراعات
اين ترتيب لازم نيست، ليكن در بهتر بودن آن، شبهه نيست.
خاتمه
سنت است از براى ولى اطفال، تمرين اطفال بر نماز - يعنى امر نمودن و عادت دادن
ايشان به نماز - چون به سن هفت سالگى رسند و پسر چون ده ساله شود، بايد در باز
داشتن او بر نماز تاكيد نمود و اگر كوتاهى كند، او را بزند. و بايد پدر و مادر چون
طفل به هفت سالگى رسد او را تعليم طهارت و نماز و ساير امور واجبه نمايند و او را
مهمل و انگذارند.
و فايده تمرين، آن است كه ايشان عادت به نماز كند كه بعد از بلوغ، به جا آوردن
نماز بر ايشان آسان باشد. ليكن اگر پيش از بلوغ نماز را ترك كند، قضايى بر ايشان
نيست و چون به سن بلوغ برسند و عبادت بر ايشان واجب شود، لازم است كه ايشان را
مقهور و مجبور بر نماز كنند.
و دانستن بلوغ در دختر اين است كه به سن نه سالگى برسد، يعنى نه سال تمام داشته
باشد يا حايض شود. و بلوغ پسر معلوم مىشود به اين كه محتلم شود يا اين كه موى درشت
در پشت ظهار او برويد يا به سن پانزده سال برسد.
و ظاهر آن است كه عبادت تمرينى كه اطفال پى از بلوغ به جا مىآورند، بايد در نيت
آن قصد استحباب كنند819 نه وجوب.
مقصد دوم : در بيان نماز جماعت و آن چه متعلق به آن است
بدان كه نماز جماعت، اعظم واو كد سنن نبويه است و ثواب و فضيلتى كه از براى آن
ثابت است از820 احاديث، از براى هيچ ديگر از
مستحبات، ثابت نيست و زجر و تحذير بىحد در ترك آن رسيده. پس بر اهل ايمان لازم است
كه مهما امكن آن را ترك ننمايند. و نماز جماعت متحقق مىشود و فضيلت آن دريافته
مىشود به دو نفر كه يكى امام باشد و ديگرى ماموم و هر چند مامومين بيشتر باشند،
ثواب و فضيلت آن بيشتر است. و ما آن چه (را) متعلق به آن است از شروط و احكام، در
چند فصل بيان مىكنيم:
فصل اول در بيان آن چه از نمازهايى كه جماعت در آن مستحب
يا واجب است، و آن چه جماعت در آن جايز نيست
بدان كه جماعت در چند نماز سنت است:
اول:نمازهاى پنج گانه يوميه، خواه ادا گذارده شود؛ خواه قضا. و تاكيد استحباب
جماعت در نمازهاى يوميه بيشتر است از ساير نمازها كه جماعت درآن مستحب است.
دوم:در نماز كسوف و خسوف و مانند آن.
سيم:در نماز عيد قربان و عيد رمضان، در وقتى كه سنت باشند و واجب نباشند.
چهارم:نماز ميت.
پنجم:نماز استسقاء كه نماز طلب باران است.
ششم:بنابر قول بعضى821، نمازى كه پيش نماز يك
نوبت آن را گذارده باشد و جمعى حاضر شوند و خواهند كه اقتدا به او كنند و آن نماز
را به جماعت دريابند. پس سنت است كه پيش نماز، نوبت ديگر آن نماز را بگذارد و جمعى
كه با او آن نماز راگذاردهاند نيز سنت است كه نوبت ديگر با او آن نماز را بگذارند.
و دليل آن ظاهر نيست، بلكه اظهر عدم مشروعيت اعاده است از جهت كسى كه يك نوبت
نمازى به جماعت گذارده باشد به طريق امامت ياماموميت. بلكه اعاده به جماعت مستحب
است از براى كسى كه به انفراد نماز كرده باشد، هم چنان كه مذكور مىشود. و امام و
آن جمعى كه يك نوبت آن نماز كرده باشد، هم چنان كه مذكور مىشود. و امام و آن جمعى
كه يك نوبت آن نماز را گذارده بودند، بر فرض مشروعيت اعاده از جهت ايشان، در نوبت
دوم در نيت، قصد سنت مىكنند و جماعتى كه ابتدا نرسيده بودند و نماز دوم، نماز اول
ايشان است، نيت وجوب مىكنند.
و در چهار جا نماز جماعت واجب است:
اول:نماز جمعه؛ خواه بر سبيل وجوب گذارد يا بر سبيل استحباب.
دوم:نماز عيد قربان، هر گاه واجب باشد.
سوم:نماز عيد رمضان، هر گاه واجب باشد.
چهارم:در هر نمازى از نمازهايى كه جماعت در آن مستحب است، هر گاه جماعت را بر خود
به نذر يا قسم يا عهد واجب كند.
و در نمازهاى سنتى، جماعت حرام است؛ در آن مستحب است، هر گاه جماعت را بر خود به
نذر يا قسم يا عهد واجب كند.
و در نمازهاى سنتى، جماعت حرام است؛ مگر در نماز طلب باران - هم چنان كه مذكور شده
و نماز عيدين - هر گاه واجب نباشد - و نماز ميتى كه به شش سال نرسيده باشد و در
نماز عيد غدير، در نزد بعضى822 از فقها.
فصل دوم: در شروط پيش نماز
بدان كه در پيش نماز چند شرط است تا نماز جماعت صحيح باشد و اقتدا به او جايز
باشد:
اول:آن كه بالغ باشد. و بعضى823 گفتهاند كه:
جايز است كه طفلى كه نزديك بلوغ باشد و صاحب تميز باشد، پيش نمازى كند، و اين قول،
ضعيف است.
دوم:آن كه عاقل باشد؛ پس جايز نيست پيش نمازى ديوانه.
سوم:آن كه مومن باشد؛ يعنى شيعه عشرى باشد. پس جايز نيست پيش نمازى مخالف مذهب، از
هر فرقه كه باشد. بلى، سنت موكد است كه در حال تقيه، به جماعت اهل سنت حاضر شود.
حتى اين كه در بعضى اخبار824 وارد شده كه هر كه
با ايشان در صف اول بايستد واظهار اقتدا كند، هم چنان است كه با پيغمبر (صلىالله
عليه وآله) در صف اول نماز كرده باشد و بايد كه حاضر شد و بايد كه حاضر شدن به
جماعت ايشان، به اظهار كردن اقتدا باشد، نه اين كه به ايشان اقتدا كند، بلكه نيت
انفرادى كند و آهسته قرائت بگويد و اگر چه در آن حال جهرى باشد. و اگر مجال سوره
خواندن نباشد، حمد تنها كافى است و اگر فرصت نباشد كه حمد تنها راتمام كند، چون
امام به ركوع رود، در ركوع حمد را تمام كند، چون امام به ركوع رود، در ركوع حمد را
تمام كند و اقل ذكر واجب را به عمل آورد. و اگر آن هم ممكن نشود، بعضى825
گفتهاند كه: همان قدر كه خوانده كافى است و ما بقى ساقط است.
و بعضى826 گفتهاند: آن نماز باطل است و اعاده
آن لازم است، و اين، احوط، بلكه اقوى است. و بهتر آن است كه در منزل خود فريضه را
به جا آورد و بعد از آن به جماعت ايشان حاضر شود و به نيت انفراد نافله يا قضا به
جا آورد كه هم وظيفه تقيه را به عمل آورده باشد و هم نماز خود را بر بهترين احوال
كرده باشد.
چهارم:آن كه عادل باشد827 و مراد از عدالت،
ملكهاى است كه در نفس ثابت باشد به حيثيتى كه صاحب آن ملكه از گناهان كبيره اجتناب
كند و اصرار بر گناهان صغيره نداشته باشد و ملازم مروت نيز باشد.
و مراد از گناهان كبيره، هر گناهى است كه در قرآن، وعيد عذاب بر آن شده باشد؛ چون
قتل ناحق و خوردن مال يتيم به ظلم و عقوق والدين و ربا و زنا و شرب خمر و امثال
اينها.
و مراد از اصرار بر گناهان صغيره آن است كه بسيار مرتكب فعل حرام شود؛ خواه يك نوع
فعل حرام بسيار به جا آورد و خواه چند نوع فعل حرام رابر سبيل بدليت به جا آورد كه
صادق باشد كه جنس حرام را بسيار مرتكب مىشود.
و مراد از مروت آن است كه اجتناب كند از هر چيزى كه دلالت بر خساست نفس و دنائت
طبع كند، چون چيزى خوردن در بازار و بول كردن در شوارع و كشف نمودن سر در مجامع و
بوسيدن زوجه خود را در حضور جمعى و بسيار ذكر كردن حكايات مضحكه و پوشيدن لباسى كه
زى او نيست و امثال اينها. و اين معنا به حسب زمانها و شهرها مختلف مىشود و كسى
كه عادل است، مراعات اين معنا را بر حسب از منه و امكنه به جا مىآورد.
و خلافى نيست در اين كه حقيقت عدالت، ملكه مذكوره است؛ يعنى ملكهاى كه موجب
اجتناب مذكور باشد، ليكن خلاف است در طريق شناختن و دانستن آن.
و اقوى در نظر فقير آن است كه طريق دانستن آن، معاشرت باطينه است يا شهادت دو نفر
عادل يا تواتر و شياع كه فلان كس عادل است، و مجرد حسن ظاهر يا ظاهر اسلام، در حكم
به وجود عدالت كافى نيست.
و عجب است از جمعى828 معاصرين كه حسن ظاهر يا
ظاهر اسلام را قسيم ملكه مذكوره قرار مىدهند و در محل تحرير نزاع مىگويند: عدالت
يا ملكه مذكوره يا حسن ظاهر اسلام است، و حال اين كه تتبع، گواه است كه در ميان اهل
علم و ارباب تصانيف خلافى نيست كه عدالت، ملكه مذكوره است. و خلاف در اين است كه
دليل بر آن و طريق شناختن آن آيا معاشرت است يا حسن ظاهر ياظاهر اسلام؟ پس تحرير
نمودن ايشان محل نزاع را به نحو مذكور، ناشى از غفلت است.
و به هر تقدير، شبههاى نيست كه اگر از پيش نماز گناه كبيره صادر شود، فاسق است و
از عدالت بيرون است و اقتدا به او جايز نيست. و هر گاه تائب شود و علم به توبه
نمودن او به هم رسد، عود به عدالت مىكند و آن وقت افتدا به او جايز است.
تاكسى علم شرعى به عدالت پيش نماز به هم نرساند، به معاشرت يابه تواتر و شياع يا
به شهادت دو عادل، جايز نيست كه به او اقتدا كند.
و كسى را كه نشاسد و مطلع بر حال او نباشد و امامت كند، اقتدا كردن به او جايز
نيست.
پىنوشتها:
790) الالفيه: 73.
791) در نسخه ب: ركعات.
792) المقتعه: 146؛ السرلئر 1: 254.
793) حق آن است كه در نيت، تعيين اين كه ايستاده گذارده مىشود و يا نشسته، لازم
نيست. به جهت اين كه مصلى در حال نيت خالى از آن نيست كه يا نشسته است يا ايستاده و
ممتنع است كه هر دو جمع شود تا محل اشتباه باشد و تعيين آن در قصد لازم باشد.
(احمد)
794) نهايه الاحكام 1: 544.
795) مخفى نماند كه اصح آن است كه واجب است مبادرت كردن به نماز احتياط. و هرگاه
عمدا آن را تاخير كند، آثم و گنه كارخواهد بود. اما در خصوص اين كه هر گاه تاخير
كند نماز او باطل است يا نه، و بر فرض عدم بطلان آيا بايد نيت قضا كند يا ادا، محل
اشكال است. واحوط آن است كه هر گاه تاخير نماز احتياط بشود، پس اگر سهوا باشد، بعد
آن را بدون نيت ادا و قضا به جا آورد و نماز را اعاده كند. و اما هر گاه فعل منافى
نماز، ميان نماز اصل و نماز احتياط واقع شود، پس اگر فعلى باشد كه باعث تاخير عرفى
نماز احتياط شود، حكم آن مثل حكم سابق است و اگر باعث تاخير نباشد، ضرر ندارد.
(احمد)
796) مختلف الشيعه 2: 412، مسأله 293؛ ذكرى الشيعه 4: 82؛ مصابى الظلام 2: 361.
797) ر.ك: السرائر 1: 256.
798) الالفيه: 73؛ شرح الالفيه (ضمن رسائل المحق الكركى) 3: 328.
799) تذكره الفقهاء 3: 367، مسأله 371؛ غايه المرام 1: 202.
800) ظاهر آن است كه واجب است كه نماز احتياط را تمام كند و قطع آن جايز نيست.
(احمد)
801) بدان كه هر گاه كسى كه نماز احتياط بر آن واجب شده باشد آن را ترك كند و فى
الفور نماز را اعاده كند، نماز اعاده باطل است. و احتياط اين است كه نماز احتياط را
بدون نيت ادا و قضا به جا آورد و بعد نماز را اعاده كند. (احمد)
802) در نسخه ب: در حالتى.
803) احتياط آن است كه در اين صورت، بعد از نماز عصر و نماز احتياط، نماز ظهر را
قضا كند. (احمد)
804) در نسخه ب: چهار.
805) الخلاف 1: 690، مسأله 465؛ تحرير الاحكام 1: 310.
806) اما در صورت اغما و بى هوشى، قضا كردن مستحب است. (احمد)
807) حق آن است كه هر گاه چيزى بخورد كه موجب خواب باشد، مطلقا قضا واجب است.
(احمد)
808) الخلاف 1: 382 مسأله 139؛ تذكره الفقهاء 2: 351، مسأله 58؛ ذكرى الشيعه 2:
436.
809) در نسخهب : ختم شود به نمازى كه
.
810) مجمع الفائده و البرهان 3: 230؛ مدارك الاحكام 4: 308؛ ذخيره المعاد: 384.
811) اجوبه المسائل الرسيه (ضمن رسائل الشريف المرتضى) 2: 365؛ المذهب 1: 125؛
الكافى فى الفقه: 149.
812) شرائع الاسلام 1: 53؛ قواعد الاحكام 1: 312.
813) ذكرى الشيعه 2: 448؛ الموجيزالحاوى (ضمن الرسائل العشر): 110.
814) احوط آن است كه ولى، هرنمازى كه از ميت فوت شده باشد، به قدر قوت قضا كند.
(احمد)
815) ذخيره المعاد: 387.
816) السرائر 1: 399؛ يضاح الفوائد: 2401؛ جامع المقاصد 3: 80.
817) احوط در اين صورت نيز از براى ولى آن است كه علاوه بر استيجار، خود نيز قضا
كند. (احمد)
818) در نسخه ب: ميتى.
819) اولى واقرب آن است كه نيت استحباب نيز نكنند. (احمد)
820) ر.ك: وسائل الشيعه 8: 285، باب 1 من ابواب صلاة الجماعه.
821) تذكره الفقهاء 4: 333، مسأله 598؛ البيان: 239؛ روض الجنان 2: 989.
822) المقنعه: 204؛ الكافى فى الفقه: 160؛ الجعفريه (ضمن رسائل المحقق الكركى) 1:
135.
823) المبسوط 1: 154؛ التنفيح الرائع 1: 274؛ الحدائق الناضره 10: 4.
824) وسائل الشيعه 8: 299، باب 5 من ابواب صلاة الجماعه، ح 1.
825) تهذيب الاحكام 3: 37، ذيل ح 44.
826) تذكره الفقهاء 4: 314، مسأله 588؛ روض الجنان 2: 983.
827) - بدان كه خلاصه آن چه در اين مقام معلوم شد اين است كه عدالت، ملكه مذكوره
است و شناختن آن موقوف است بر معاشرت باطينه يا شهادت عدلين يا تواتر. و شكى نيست
كه اگر چنين باشد، لازم مىآيد تعطيل بسيارى از احكام و حرج در امر مسلمانان. و از
اين جهت در اواخر، راى مقدس ايشان از اين منحرف شد و معاشرت باطينه را شرط
نمىدانستند، بلكه مىفرمود كه: عدالت اگر چه ملك است، و ليكن در شناختن آن حس
ظاهرى كه از آن ظن به وجود ملكه به هم رسد كافى است، نه مطلق حسن ظاهر. و در كتاب
قضاى معتمد به همين تصريح فرمودهاند و آن چه ادله بر آن
دلالت. مىكند همين است.
بيان اين معنا آن است كه هر كسى راكه به ما لازم است
حكم به عدالت آن كنيم، كسى است كه ما از آن، گناه كبيره يا اصرار بر صغير نديده
باشيم و اگر ديده باشيم، علم به توبه او داشته باشيم. و آن چه هم باعث ترك مروت
مىشود و بينيم كه راغب به افعال مستحبه است و ميل به جماعت و محافظت بر اوقات
صلوات است و ساير امورى كه از شرع مقدس مدح آن رسيده دارد و از بعضى آشنايان و
همسايگان او و كسانى كه معاشرت آنها به او بيشتر است از ما بشويم كه بگويند كه ما
نيز از او كبيره يااصرار بر صغيره نديدهايم و از كسى هم كه قول او از حسد و كينه
عارى باشد او را عادل مىتوان گفت و احتياج به معاشرت باطينه نيست.
و مخفى
نماند كه اگر چه اجتناب از كبيره و عدم اصرار بر صغيره آن چه را بايد شامل است،
ليكن بسيارى بر اكثر مردم مخفى است؛ مثلا شرط است؛ در عدالت آدمى كه بناى عبادات او
بر اصل صحيحى باشد، چنان چه در اول كتاب گذشت. و هم چنين بايد از حسد و كبر ريا و
حب دنيا و كينه و ساير صفات ذميمه كه مذمت آنها را از احاديث و آيات رسيده خالى يا
در صدد مجاهده باشد. (احمد)
828) مفتاح الكرامه 3: 82.