مسيحيت

سيد محمد اديب آل على

- ۲ -


ملاحظاتى بر تلقّى مسيحيان از شخصيت حضرت عيسى(عليه السلام)

تلقّى مسيحيان از حضرت عيسى(عليه السلام) به عنوان مولودى مقدس، مسيح (مبارك) بنده ى خدا و پيامبرى بزرگ و صاحب معجزات فراوان، مورد تأييد قرآن مجيد قرار گرفته و از نظر عقل نيز اشكالى بر آن نيست، اما برداشت آنان از شخصيت آن حضرت با عناوين غلوّآميز نمى تواند درست باشد.

شايد تولّد خارق العاده و يا معجزات حيرت آور آن حضرت، هم چون زنده كردن مردگان و شفاى بيماران لاعلاج، باعث شد كه مسيحيان اوليه آن حضرت را «پسر خدا» بنامند، اما به نظر مى رسد اين يك عنوان تشريفى باشد كه دلالت بر عمق محبت مى كند ولى كم كم اين عنوان به شكل رابطه اى واقعى مطرح شد و اعلام گرديد كه مقصود هم ذات و هم جوهر بودن مسيح با خداست و شخصيت عيسى از بندگى به فرزندى ارتقا يافته است[1] و اين نه تنها مختص او بلكه شامل تمام مؤمنان به آن حضرت نيز مى شود و نتيجه اش رهايى از شريعت است:[2]

همگى شما به وسيله ى ايمان به مسيح پسران خداييد.[3]

همه ى كسانى كه از روح خدا هدايت مى شوند، ايشان پسران خدايند; از آن رو كه روح بندگى را نيافته ايد تا باز ترسان شويد، بلكه روح پسرخواندگى را يافته ايد كه به آن «ابا» (يعنى اى پدر) ندا مى كنيم.[4]

ملاحظه اى كه بر اين تلقّى مسيحيان از شخصيت عيسى(عليه السلام) بايد بشود اين است كه اگر منظور پسر بودن واقعى حضرت مسيح يا عموم مسيحيان باشد، سر از شرك در مى آورد; زيرا هم ذات و هم جوهر بودن كسى با خدا به معناى وجود دو خدا و بيشتر مى شود و اين مخالف توحيد است.

و اگر مقصود از پسر بودن، عنوان مقابل با عبد و بنده بودن است، با جايگاه واقعى انسان در برابر خدا سازگار نيست; زيرا رابطه ى انسان با خدا رابطه ى عبد با مولى و مملوك با مالك است و اگر كسى بخواهد رابطه ى خدا با يك انسان ـ هر چند يك پيامبر بزرگ باشد ـ را به شكل رابطه ى پدر و فرزند تصوير كند، حتى اگر اين تصوير مجازى و تشريفى باشد، كاملا به خطا رفته است.[5]

اما اشكال اساسى، بر تلقّى مسيحيان از شخصيت حضرت عيسى(عليه السلام) به عنوان «خدا» است، كه شرك صريح و دوگانه پرستى است و به كلّى دور از تعليمات يك دين الهى يا عقل سليم است.

اين اعتقاد آن قدر شنيع است كه چه بسا مسيحيانى بگويند ما هرگز عيسى(عليه السلام) را خدا نمى دانيم،[6] كه در اين صورت بايد بپذيرند كه در كتاب مقدس تحريف يا اشتباهى صورت گرفته است; چون در موارد متعددى، حضرت عيسى(عليه السلام)، «خدا» دانسته شده[7] و علاوه بر اين در اعتقادنامه ها تصريح به اولوهيت حضرت عيسى شده است.[8]

از اختلافاتى كه در ميان فرقه هاى مختلف مسيحى وجود دارد اين گونه برداشت مى شود كه مسيحيان تلقى واضح و روشنى از شخصيت حضرت عيسى(عليه السلام) ندارند و خود نيز نمى توانند به طور قاطع در مورد وى اظهار نظر كنند: «آيا عيسى خدا است يا پسر خدا يا بنده ى خدا؟»

هر فرقه نظريه اى را تقويت و نظرهاى ديگر را رد كرده، و هر گروهى گروه ديگر را به انحراف و بدعت گذارى متهم نموده است: ابيون ها، ناستيك ها، پيروان آريوس، پيروان آپوليناريوس، نسطورى ها، پيروان يوتيكوس و... هر كدام براى تبيين شخصيت مسيح مطالبى را اظهار و نظرهاى ديگر را تقبيح نموده اند،[9] در شوراهاى مختلف مناقشات را مطرح كرده و درصدد چاره جويى برآمده اند و در نهايت، در سال 451 ميلادى، كليسا توانست در شوراى كالسدون مواضع واحدى در قبال شخصيت مسيح اتخاذ كند، موضعى كه اوضاع را پيچيده تر ساخت:

يك عيسى مسيح وجود دارد كه داراى دو ذات، يعنى داراى ذات انسانى و ذات الهى است. او واقعاً انسان و واقعاً خدا، و داراى بدن و روح است. او از نظر الهى با خداى پدر هم ذات است، و از نظر انسانى با انسان هم ذات است، ولى هيچ گناهى ندارد. از نظر اولوهيت قبل از آغاز زمان ها از خدا مولود گرديد و از نظر انسانى از مريم باكره متولد شد. تمايز بين دو ذات بر اثر اتحاد با يكديگر از بين نرفته، بلكه خصوصيات آنها حفظ، و در يك شخص ادغام گرديده است. عيسى دو شخص نيست، بلكه يك شخص و پسر خداست.[10]

اين اعتقادنامه براى شناسايى مسيح نتوانست كمكى به مسيحيان بكند; زيرا مجدداً وى را هم خدا دانسته و هم پسر خدا و هم يك انسان معمولى ولى بى گناه. به علاوه، تناقضاتى كه در متن اين اعتقادنامه وجود دارد، جز ابهام و تحيّر چيزى به ارمغان نمى آورد. دانشمندان مسيحى خود به اسرارآميز بودن تلقى فوق اعتراف نموده، حلّ آن را از طريق مكاشفه امكان پذير مى دانند:

اين موضوعى است بسيار اسرارآميز. چطور ممكن است مسيح دو ذات داشته ولى يك شخص باشد؟ هر چند درك اين موضوع مشكل است، ولى كتاب مقدس ما را به فهم آن تشويق مى كند (كولسيان، 2: 2 و 3) و عيسى اعلام مى دارد كه براى درك واقعى او احتياج به مكاشفه اى الهى وجود دارد (متى، 11: 27); مطالعه درمورد شخصيت مسيح كار مشكلى است.[11]

البته در مسيحيت امور زيادى به چشم مى خورد كه مسيحيان به نامعقول بودن آنها اعتراف دارند، ولى با اين وصف دست از ايمان خود نمى كشند و حتى به اين ايمان افتخار هم مى كنند.

يكى از كشيشان مسيحى در مورد آموزه ى تجسّد مى نويسد:

قضيه ى تجسّد قضيه اى است كه با عقل و منطق و حسّ و ماده و مصطلحات فلسفى تناقض دارد، ولى ما تصديق مى كنيم و ايمان داريم كه آن ممكن است، اگر چه معقول نباشد.[12]

شايد راه گفتوگو با اشخاصى كه به آموزه هاى خردستيز (و نه خردگريز) ايمان دارند، بسته باشد.

به نظر مى رسد مسئوليت وارد ساختن الهيات نامعقول به مسيحيت، برعهده ى «پولس»[13] باشد. او اولين كسى است كه القابى چون «پسر خدا» و «خدا» را به صورت رسمى به حضرت عيسى(عليه السلام) عطا كرد و با درآميختن مسيحيت با عقايد و فلسفه ى خويش ابتكارات و نظرهاى جديدى را وارد اين دين ساخت و به گفته ى ويل دورانت، «مسيحيتى عرضه كرد كه با عقايد مشركين سازگار باشد تا بتواند آنان را به دين خود جذب نمايد».[14]

در مورد «كلمه ى خدا» بودن عيسى، و تلقّى مسيحيان از اين لقب، بايد گفت كه «تجسّد خدا» و جسم شدن «كلمه ى خدا» كه به اعتقاد مسيحيان همان خداست، به هر شكل كه تصوّر شود، محال است و مسيحيان براى اثبات آن دليلى ندارند.

طبق اعتقاد مسيحيان خدا «روح»[15] و «نامحدود»[16] است و اين دو صفت با جسم بودن جمع نمى شوند، از طرف ديگر، خدا چون «واجب الوجود» است امكان جسم بودن يا جسم شدن را ندارد.

مقايسه اخلاق ...

پرسش : خصوصيات اخلاقى حضرت عيسى(عليه السلام) در قرآن و كتاب مقدس چه شباهت ها و تفاوت هايى دارد؟

پاسخ : در قرآن، حضرت عيسى(عليه السلام)، يك پيامبر «اولو العزم» معرفى شده است.[17]اين پيامبران داراى ارزش هاى روحانى و اخلاقى و علمى بالايى هستند و در صفاتى چون تقوا و توجه به خداوند، و صبر و عفو و بخشايش، سرآمد ديگران هستند.[18]

قرآن، سخنان حضرت عيسى(عليه السلام) در گاهواره را چنين نقل مى فرمايد:

منم بنده ى خدا، كه به من كتاب داده و مرا به پيامبرى برگزيده است; هر جا كه باشم مرا با بركت ساخته و تا زنده ام به نماز و زكات سفارش كرده است; و مرا نسبت به مادرم نيكوكار كرده و زورگو و نافرمانم نگردانيده است.[19]

در قرآن، يك ويژگى استثنايى براى حضرت عيسى(عليه السلام) ذكر شده و او به مقامى پرافتخار نايل گرديده است، به گونه اى كه احدى از پيامبران اين گونه ستوده نشده اند، (وجيهاً فى الدنيا و الآخرة):

چون فرشتگان به مريم گفتند: «خدا تو را به «كلمه اى» كه نامش «عيسى بن مريم» است بشارت مى دهد، او كه «وجيه -و آبرومند- در دنيا و آخرت»، و از مقرّبان درگاه خداست، و با مردم در گاهواره و در حالت كهولت (و ميانسال شدن) سخن مى گويد; و او از صالحان و نيكوكاران است.[20]

اما كتاب مقدس دو چهره ى مختلف از حضرت عيسى(عليه السلام) نشان داده است: يكى چهره ى اخلاقى و ديگرى چهره ى انقلابى.

1. چهره ى اخلاقى حضرت عيسى (عليه السلام)

در اناجيل اربعه، حضرت عيسى(عليه السلام) شخصى بسيار صبور و حليم،[21]بسيار فروتن و متواضع[22] و بامحبت[23] و كاملا مطيع خداوند[24] معرفى شده است. او به شدت از جنگ و خون ريزى و خشونت متنفر است و براى ايجاد صلح و اصلاح، از حق خود مى گذرد و به ديگران نيز توصيه مى كند كه چنين باشند.

در يك فقره ى مشهور از انجيل متى مى خوانيم:

گفته شده كه: «چشم به عوض چشم، و دندان به عوض دندان»; اما من مى گويم: «به كسى كه به تو بدى كرده، بدى مكن; و اگر كسى بر گونه ى راست تو سيلى زد، گونه ى ديگر خود را به طرف او برگردان; و اگر كسى تو را به دادگاه كشاند تا پيراهنت را بگيرد، عباى خود را نيز به او ببخش. اگر يك سرباز رومى به تو دستور دهد كه بارى را به مسافت يك ميل حمل كنى، تو دو ميل حمل كن. اگر كسى از تو چيزى خواست به او بده و اگر از تو قرض خواست او را دست خالى روانه مكن.[25]

هر چند در طول تاريخ مسيحيت، اين توصيه هاى اخلاقى، به ابزارى براى خاموش كردن انقلاب ها و اعتراضات تبديل شده و برداشت غلط از چنين دستورهايى باعث شده كه چهره اى ظلم پذير از حضرت عيسى(عليه السلام)نمايانده شود، لكن به نظر مى رسد كه اين توصيه ها مربوط به جامعه ى مؤمنان است كه با يكديگر برادرانه زندگى مى كنند و براى حفظ برادرى، گاهى لازم است كه انسان از حقّ خود نيز بگذرد و به جاى انتقام گرفتن، او را با ملاطفت و نيكى هدايت نمايد. چنان كه با مطالعه ى كتاب مقدس درمى يابيم كه حضرت عيسى(عليه السلام) شخصى شجاع و مبارز بود و در مقابلِ افراد فاسد و روحانيون رياكار قيام مى كرد.[26]

اين جملات حضرت عيسى در منابع روايى مسلمانان هم آمده است.[27]

حضرت عيسى(عليه السلام) دستورهاى اخلاقى بسيار مؤكدى دارد و به خصوص از فساد اخلاقى به شدت پرهيز مى دهد:

هر كس به زنى نظر شهوت اندازد، همان دم در دل خود با او زنا كرده است; پس اگر چشم راستت تو را بلغزاند، قلعش كن و از خود دور انداز; زيرا تو را مفيدتر آن است كه عضوى از اعضايت تباه گردد، تا آن كه تمام بدنت در جهنم افكنده شود; و اگر دست راستت تو را بلغزاند قطعش كن و از خود دور انداز; زيرا بهتر آن است كه عضوى از اعضاى تو نابود شود، تا آن كه كلّ جسد تو در دوزخ افكنده شود.[28]

حضرت عيسى(عليه السلام) براى ارشاد و نصيحت مردم، و نيز انجام رسالت الهى اش بسيار مسافرت مى كرد،[29] و در قالب مثل ها و مثال ها موعظه هاى زيادى مى فرمود. اوج فضايل اخلاقى آن حضرت را از «موعظه ى سر كوه» وى مى توان دريافت، كه به بهترين وجه بر اخلاق، ايمان و محبت تأكيد مىورزد.[30]

هم چنين از اناجيل استفاده مى شود كه حضرت عيسى(عليه السلام) شخصى سخن دان و منطقى و زيرك و هوشيار و حاضرجواب بود.[31]

2. چهره ى انقلابى حضرت عيسى(عليه السلام)

برخلاف برخى آموزه ها كه حضرت عيسى(عليه السلام) را شخصى ظلم پذير معرفى مى كند، از نظر كتاب مقدس، حضرت عيسى(عليه السلام) شخصيتى انقلابى است كه براى نجات محرومان از سلطه ى ستمكاران ظهور كرده و مبارزه ى مسلحانه يكى از راهبردهايى است كه براى تحقّق هدف انقلابى اش برگزيده است. هر كس كه در زمره ى ياران اوست بايد آماده ى جهاد و شهادت باشد;[32] او به جاى آرامش در گمراهى، قيام و شمشير را برگزيده است:

گمان مبريد كه آمده ام تا سلامتى بر زمين بگذارم; نيامده ام تا سلامتى بگذارم، بلكه شمشير را، زيرا آمده ام تا مرد را از پدر خود، و دختر را از مادر خود، و عروس را از مادر شوهرش جدا سازم; و دشمنان شخص، اهل خانه ى او خواهند بود.[33]

حضرت عيسى(عليه السلام) بارها و بارها با جملات پى درپى خود روحانيت يهود را به فساد و حرام خوارى و ضعف اخلاقى متهم مى كند; از نگاه وى، مشكل اساسى روحانيت يهود، علاوه بر كم توجهى به احكام شريعت، نياميختن شريعت با روح آن است كه همانا فضايل اخلاقى است.[34] اين نكته سبب شده بود كه شريعت زدگى و تقدّس مآبى شيوه ى رايج در سازمان روحانيت يهود باشد; و شايد به همين دليل است كه تعاليم حضرت عيسى(عليه السلام)، رنگ و بوى اخلاقى و معنوى بيشترى دارد.

داستان به صليب كشيده شدن حضرت عيسى(عليه السلام)

پرسش : داستان به صليب كشيده شدن حضرت عيسى(عليه السلام) چيست؟ اختلاف قرآن و كتاب مقدس را در اين باره توضيح دهيد.

پاسخ : هر چهار انجيل چگونگى دست گيرى، محاكمه و به صليب كشيده شدن حضرت عيسى را با تفاوت هايى جزئى نقل كرده اند. خلاصه ى داستان از انجيل مرقس بدين قرار است:

دو روز به عيد فصح مانده بود. سران كاهنان و ملايان يهود درصدد بودند عيسى(عليه السلام) را مخفيانه دست گير كنند و به قتل برسانند. آنان مى گفتند: اين كار را در ايام عيد نبايد كرد مبادا كه مردم آشوب كنند... بعد از آن يهوداى اسخريوطى، كه يكى از آن دوازده حوارى بود، پيش سران كاهنان رفت تا عيسى را به آنان تسليم نمايد. آنان وقتى اين را شنيدند تسليم شدند و به او وعده ى پول دادند. يهودا به دنبال فرصتى بود تا عيسى را تسليم كند... او هنوز صحبت مى كرد كه ناگهان يهودا، يكى از آن دوازده حوارى، همراه با جمعيتى كه همه با شمشير و چماق مسلح بودند، از طرف سران كاهنان به آن جا رسيدند. تسليم كننده ى او به آنان علامتى داده و گفته بود: «كسى كه مى بوسم همان شخص است او را بگيريد». پس همين كه يهودا به آن جا رسيد، فوراً پيش عيسى(عليه السلام) رفت و گفت: «اى استاد» و او را بوسيد. آنها عيسى را گرفتند و محكم بستند... سران كاهنان و تمام اعضاى شوراى يهود درصدد بودند كه مدركى عليه عيسى به دست آورند تا حكم اعدامش را صادر كنند، اما مدركى به دست نياوردند. بسيارى عليه او شهادت نادرست دادند، اما شهادت هايشان با يكديگر سازگار نبود... كاهن اعظم از او پرسيد «آيا تو مسيح پسر خداى متبارك هستى؟».

عيسى گفت: «هستم; و تو پسر انسان را خواهى ديد كه در دست راست خداى قادر نشسته و بر ابرهاى آسمان مى آيد.»

كاهن اعظم گريبان خود را چاك زد و گفت: «ديگر چه احتياجى به شاهدان هست، شما اين كفر را شنيديد. رأى شما چيست؟»

همه او را مستوجب اعدام دانستند... پيلاطس دستور داد عيسى را تازيانه زده، بسپارند تا مصلوب شود... .

سربازان او را بيرون بردند تا مصلوب كنند. آنان شخصى به نام شمعون اهل قيروان را مجبور كردند كه صليب عيسى را حمل كند. آنها عيسى را به محلّى به نام «جُل جتّا» برده به او شرابى دادند كه آميخته به دارويى به نام مرّ بود، اما او آن را قبول نكرد، پس او را به صليب ميخ كوب كردند... ساعت 9 صبح بود كه او را مصلوب كردند... در وقت ظهر تاريكى تمام آن سرزمين را گرفت و تا سه ساعت ادامه داشت. در ساعت سه بعدازظهر عيسى با صداى بلند گفت: «ايلى ايلى لما سَبَقتنى; خداى من خداى من چرا مرا ترك كردى؟»... عيسى فرياد بلندى كشيد و جان داد... .

در آن جا عدّه اى زن بودند كه از دور نگاه مى كردند و در بين آنها مريم مجدليه و مريم مادر يعقوب كوچك ديده مى شدند. اين زنان وقتى عيسى در جليل بود به او گرويدند و او را كمك مى كردند. بسيارى از زنان ديگر نيز همراه او به اورشليم آمده بودند. غروب همان روز، يوسف از اهل رامه كه يكى از اعضاى محترم شوراى يهود بود، پيش پيلاطس رفت و جسد عيسى(عليه السلام)را از او خواست. پيلاطس باور نمى كرد كه عيسى به اين زودى مرده باشد. پس به دنبال سروانى كه مأمور مصلوب كردن عيسى بود فرستاد و از او پرسيد: «آيا او به همين زودى مرد؟» وقتى پيلاطس از جانب سروان اطمينان يافت، به يوسف اجازه داد كه جنازه را ببرد. يوسف كتان لطيفى خريد و جنازه ى عيسى را پايين آورد و در آن پيچيد و او را در مقبره اى كه از سنگ تراشيده شده بود قرار داد و سنگى جلوى در آن غلطاند.

مريم مجدليه و مريم مادر شويا ديدند كه عيسى كجا گذاشته شد.

پس از پايان روز سبت مريم مجدليه و مريم مادر يعقوب و سالومه روغن هاى معطرى خريدند تا بروند و بدن عيسى را تدهين نمايند. صبح زود روز يكشنبه، بر سر قبر رفتند. آنها به يكديگر مى گفتند: «چه كسى سنگ را براى ما از جلوى قبر خواهد غلطاند؟» وقتى خوب نگاه كردند، ديدند كه سنگ بزرگ از جلوى قبر به عقب غلطانيده شده است. پس به داخل مقبره رفتند و در آن جا مرد جوانى را ديدند كه در طرف راست نشسته بود و لباس سفيد بلندى در برداشت. آنها متحيّر ماندند، اما او به آنان گفت: تعجب نكنيد، شما عيساى ناصرى مصلوب را مى جوييد. او زنده شده و ديگر اين جا نيست. نگاه كنيد; اين جا جايى است كه او را گذاشته بودند. حالا برويد و به شاگردان او، خصوصاً پطرس، بگوييد كه او پيش از شما به جليل خواهد رفت و همان طور كه خودش به شما فرموده بود او را در آن جا خواهيد ديد... .[35]

اين گزارش انجيل مرقس را سه انجيل ديگر با تفاوت هايى جزئى نقل كرده اند.[36] بر اساس اين گزارش ـ كه مسيحيان به آن عقيده دارند ـ حضرت عيسى به صليب كشيده و دفن شد، ولى پس از سه روز زنده شد و به آسمان رفت و نزد خداوند جاى گرفت.

قرآن نيز اين ماجرا را گزارش مى دهد، و بر اساس آن مسيح اكنون زنده است و در نزد خدا جاى دارد; با اين تفاوت كه ظاهر قرآن دلالت بر اين دارد كه حضرت عيسى مصلوب نشد و او را نكشتند، بلكه اين امر بر دشمنان او مشتبه شد و حضرت مستقيماً به آسمان برده شد.

قرآن در مورد بنى اسرائيل مى گويد:

و به خاطر قولشان كه: «ما، مسيح، عيسى بن مريم، پيامبر خدا را كشتيم.» در حالى كه نه او را كشتند و نه به صليب كشيدند، لكن امر بر آنها مشتبه شد. و كسانى كه در مورد قتل او اختلاف كردند، از آن در شك هستند و علم به آن ندارند و تنها از گمان پيروى مى كنند و قطعاً او را نكشتند، بلكه خدا او را به سوى خود بالا برد، و خداوند توانا و حكيم است.[37]

مسئله ى به صليب كشيده شدن حضرت مسيح(عليه السلام) از مسائل بسيار مهم و اساسى در مسيحيت به شمار مى رود، به گونه اى كه مى توان گفت: «همان طور كه اساس اعتقادات مسلمانان را «عقيده به توحيد و يكتاپرستى» تشكيل مى دهد، اساس عقايد مسيحيت را در آموزه ى «تصليب» و «فدا» و «رستاخيز» حضرت عيسى(عليه السلام) بايد جستوجو كرد».[38]

برخى از انديشمندان مسيحى، كه سعى در نزديك كردن مواضع قرآن با انجيل دارند، مى كوشند كه آيه ى فوق را به گونه اى معنا كنند تا تعارض از بين برود:

آيه ى 156 سوره ى نساء مستقيماً عليه يهوديان است و تأكيد مى كند آنان عيسى را نكشته اند. در يك معنا اين موضوع حقيقت دارد; زيرا تصليب، كار سربازان رومى بوده است; و نيز در معناى عميق ترى هم صحيح است; چون وقتى به تصليب از ديدگاه رستاخيز عيسى بنگريم، مى بينيم كه بر صليب شدن عيسى، براى يهوديان پيروزى به بار نياورد.

جمله ى «شبّه لهم; بر آنها مشتبه شد»، را مى توان به طرق نسبتاً متفاوتى تفسير كرد. تفسير رايج در ميان مسلمانان دال بر اين است كه شخص ديگرى و احتمالاً «يهودا» به جاى عيسى تصليب شده است. پيروان فرقه ى احمديه[39] در زمان معاصر معتقدند: «عيسى فقط بر روى صليب از هوش رفت و سپس او را زنده پايين آوردند و بهبود يافت و آن گاه به سوى مشرق زمين رفت».[40]

آن چه از تأمل در مورد مسئله ى مصلوب شدن يا نشدن حضرت مسيح(عليه السلام)به دست مى آيد اين است كه: هر چند اين مسئله به ظاهر ساده به نظر مى رسد ـ چون واقعيت هرچه باشد، حضرت مسيح الآن زنده و در آسمان ها نزد خداست ـ لكن تأكيد قرآن بر «مصلوب نشدن حضرت عيسى به خاطر اين است كه برخى از عقايد مسيحيت، مانند الوهيت حضرت عيسى و آموزه ى گناه ذاتى و بازخريد گناهان بازاء مصلوب شدن آن حضرت كه همگى از عقيده به مصلوب شدن آن حضرت نشأت گرفته اند،[41]را تخطئه كند و توجه مسيحيان را به اين نكته جلب نمايد كه «نجات» را در گرو اعمال بايد ديد، نه در پناه بردن به صليب; و عيسى مسيح پيامبرى هم چون ساير پيامبران بزرگ خدا بود، نه خدا و نه پسر خدا. و «فدا» و قربانى شدن، به خاطر گناهان ديگران نمى تواند مطلبى منطقى باشد و هر كس در گرو اعمال خويش است و رستگارى نيز از راه ايمان و عمل صالح ميسر مى شود.

از ديدگاه برخى مفسّران قرآن، قراينى وجود دارد كه مسئله ى «مصلوب شدن حضرت عيسى» را تضعيف مى كند:

1. كسانى كه براى دست گيرى حضرت عيسى(عليه السلام) رفته بودند، عده اى از سربازان رومى بودند كه عيسى را نمى شناختند.

2. حمله به محل حضرت عيسى(عليه السلام)، شبانه انجام گرفت و طبعاً شناسايى در تاريكى شب نمى تواند دقيق باشد.

3. شخص گرفتار شده، در حضور «پيلاطس» (حاكم رومى بيت المقدس) سكوت اختيار كرده و در برابر اتهامات از خود دفاعى نكرد; در صورتى كه حضرت عيسى(عليه السلام)، شخصى شجاع و سخن دان و داراى بيانى شيوا و رسا بود.

4. شخص محكوم بر روى صليب فرياد مى زند «خدايا خدايا چرا مرا تنها گذارده اى؟!» در حالى كه اگر حضرت عيسى(عليه السلام)، همان خداى متجسّد است كه به دنيا آمده و به دار آويخته شده تا قربانى گناهان بشر شود، نبايد چنين جمله اى از دهان او خارج گردد.[42]

حضرت مريم(ع)

ويژگى هاي حضرت مريم(ع)

پرسش : مسيحيت درمورد حضرت مريم(عليها السلام) چه نظرى دارد؟ آيا ويژگى هايى كه قرآن مجيد در مورد ايشان بيان مى كند، مورد قبول مسيحيان نيز هست؟

پاسخ : در اعتقاد مسيحيان، پس از حضرت عيسى(عليه السلام) هيچ شخصيتى از موقعيت و جايگاه حضرت مريم(عليها السلام) برخوردار نيست. در طول تاريخ، كليسا كوشيده است با توصيفاتى هم چون بكارت و پاكى و معراج حضرت مريم(عليها السلام)، چهره ى ممتاز اين بانوى مقدس را ترسيم كند.

اما آن چه از خود اناجيل در مورد اين شخصيت قابل برداشت است با آن چه از تعاليم ارباب كلسيا دست مى دهد، تا حدودى متفاوت است.

آياتى كه از كتاب مقدس در مورد حضرت مريم مى توان ملاحظه نمود زياد نيستند و اصولاً آن بانو در كتاب مقدس حضورى كم رنگ دارد.[43]

مهم ترين تجليلى كه اناجيل درمورد حضرت مريم(عليها السلام) دارند راجع به «آبستن شدن آن بانو به فرزندى موعود است كه وارث تاج و تخت پدرش داود خواهد شد».[44]

اما چگونه اين آبستنى، چهره اى استثنايى از حضرت مريم(عليها السلام) ارائه مى كند؟ نويسنده اى مسيحى چنين پاسخ مى دهد:

تولد خداوند مجسّم از يك دوشيزه، پيشنهادى از ناحيه ى فرشته ى خدا بود كه مريم(عليها السلام) مى توانست آن را نپذيرد، اما وى با اطمينان كامل به محبت خدا، و اشتياقش براى پذيرش ننگ اجتماعى، كه به خاطر تولد كودك بدون ازدواج، به او نسبت داده مى شد، نقش بزرگى در نجات بشريت ايفا كرد.[45]

دوشيزگى حضرت مريم(عليها السلام)

به گفته ى كتاب مقدس، حضرت مريم(عليها السلام)، در عقد شخصى به نام يوسف بود; اما قبل از آميزش با همسر خود، او را از «روح القدس» حامله شد و تا زمان تولد حضرت عيسى(عليه السلام) با وى هم بستر نشد.[46]

از عبارت فوق برمى آيد كه حضرت مريم، پس از تولد حضرت عيسى(عليه السلام) به نكاح يوسف در آمد; بنابراين «باكره بودن» حضرت مريم، تنها تا زمان تولد حضرت عيسى(عليه السلام) است. ضمن اين كه كتاب مقدس، به وجود خواهران و برادرانى براى حضرت عيسى اشاره كرده است.[47]

پروتستان ها كه كتاب مقدس را بر سنت كليسايى مقدم مى دارند، معتقد به دوشيزگى حضرت مريم(عليه السلام) تا زمان تولد حضرت عيسى هستند و وجود چهار پسر و چندين دختر را براى حضرت مريم ذكر كرده اند.[48]

اما كاتوليك ها و ارتدكس ها، حضرت مريم(عليها السلام) را تا پايان عمر باكره مى دانند و به استناد سنت كليسايى كه از پدران باقى مانده است، متون كتاب مقدس را تأويل مى كنند. از نظر آنها، منظور عبارت هايى كه يعقوب و يهودا را برادران عيسى(عليه السلام)معرفى مى كنند، برادران دينى است، و منظور از فرزندان مريم نيز، فرزندان عمو و يا فرزندان خاله ى اوست.[49]

از رساله هاى سده ى نخستين مسيحى مى توان دريافت كه اعتقاد به باكره بودن حضرت مريم(عليها السلام) تا پايان عمر، گرچه عقيده اى ضرورى و همگانى به شمار نمى آمده، در ميان دانشمندان رايج بوده است.[50]

پاكى حضرت مريم(عليها السلام)

با وجودى كه مسيحيان معتقد به آموزه ى «گناه ذاتى»[51] هستند و تمام انسان ها را تا زمانى كه غسل «تعميد» انجام نداده باشند، گناهكار مى شناسند، درمورد حضرت عيسى و مريم استثنا قايل شده اند و حكم به طهارت و پاكى آن دو مقدس مى كنند; با اين تفاوت كه در مورد حضرت عيسى قايل به پاكى اوّلى و ذاتى، هستند، اما در مورد حضرت مريم اين سؤال وجود دارد كه از چه زمانى وى از گناه مبرّا شده است؟ نويسنده اى مسيحى مى نويسد:

آنسلم (1033 ـ 1109 م) بر اين باور بود كه مريم با گناه اوليه به دنيا آمده است. برخى، از جمله آكوئيناس (1225 ـ 1274 م) معتقد بودند كه وقتى نطفه ى مريم بسته شد، گناه اوليه در او وجود داشت، اما پيش از آن كه به دنيا آيد از هر گناهى تطهير شد; و بالاخره داتز اسكوتوس (1265 ـ 1308 م) اين نظر را مطرح كرد كه لقاح حضرت مريم «لقاح مطهر»[52] بوده است... استدلال وى بر اين اساس بود كه محفوظ نگاه داشتن وى از گناه اوليه، از تطهير كردن او از اين گناه، عملى كامل تر محسوب مى شود. از ديد او، عيسى مسيح به عنوان نجات دهنده ى كامل بايد كسى را به كامل ترين طريق ممكن نجات بخشد و براى چنين نجاتى چه كسى را مناسب تر از مادر او مى توان يافت؟[53]

موضوع لقاح مطهر تا مدت ها مورد اختلاف بود، اما در نهايت كليساى كاتوليك آن را پذيرفت. در سال 1854 م، پاپ پيوس نهم در يك فرمان پاپى كه به نام «Ineffabilis Deus» مشهور است، آموزه ى «لقاح مطهر» را يكى از اصول ايمانى كليسا معرفى كرد.[54]

اين فرمان در شوراى واتيكان اول (1870 م) يكى از اركان ايمان در مذهب كاتوليك گرديد.[55]

پاورقى:‌


[1]. ابراهيم سعيد، تفسير بشارة لوتا، ص 70; انجيل يوحنّا، 12: 36; سليم بن جرجس، الكنز الجليل فى تثليث و توحيد اله اسرائيل، ص 15.
[2]. همان; و نامه ى پولس به روميان، 5: 14 ـ 16.
[3]. نامه ى پولس به غلاطيان، 3: 26.
[4]. نامه ى پولس به روميان، 8: 14 ـ 16.
[5]. براى مطالعه ى بيشتر ر.ك: عبدالرحيم سليمانى اردستانى، پسر خدا در عهدين و قرآن، فصل هاى 4 و 17.
[6]. به عنوان نمونه ر.ك: توماس ميشل، كلام مسيحى، ص 73.
[7]. انجيل يوحنّا، 1: 1; 20: 28 و 10: 33، نامه ى پولس به روميان، 9: 5 و نامه ى پولس بها ئكولسيان، 1: 16 و 2: 9.
[8]. مانند اعتقادنامه ى نيقيه و آتاناسيوس كه ذكر شدند.
[9]. براى آشنايى با اختلافات كلامى فرقه هاى مسيحى در مورد شخصيت حضرت يحيى، ر.ك: هنرى تيسن، الهيات مسيحى، ترجمه ى ط. ميكائيليان، فصل 22.
[10]. همان، ص 199.
[11]. همان، ص 212.
[12]. وهيب عطاء الله، طبيعة السيد المسيح، ص 18، به نقل از: احمد شلبى، مقارنة الاديان، ج 2، ص 124.
[13]. شخصيت و افكار پولس به طور مفصل در فصل چهارم آمده است.
[14]. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 3، ص 689.
[15]. انجيل يوحنّا، 4: 24.
[16]. هنرى تيسن، الهيات مسيحى، ص 77.
[17]. سوره ى شورى، آيه ى 13، و سوره ى احزاب، آيه ى 7.
[18]. سوره ى احقاف، آيه ى 35.
[19]. سوره ى مريم، آيه ى 30 ـ 32.
[20]. سوره ى آل عمران، آيه ى 45 ـ 46.
[21]. انجيل متى، 11: 29.
[22]. در موارد بسيارى از حضرت عيسى(عليه السلام) فروتنى و تواضع نقل شده، از جمله نشست و برخاست با سفلگان و حتى گنهكاران و فواحش، و نيز شستن پاى حواريون (رسولان) در شب آخر. ر.ك: انجيل مرقس، 2: 17 و 11: 19; انجيل لوقا، 7: 34 و 7: 37 و 15: 7; انجيل يوحنّا، 13: 5.
[23]. براى نمونه ر.ك: انجيل يوحنّا، 15: 9 ـ 15 و 13: 1.
[24]. انجيل يوحنّا، 4: 44 و 15: 10.
[25]. انجيل متى، 5: 38 ـ 45.
[26]. انجيل متى، 21: 12 و 23، و انجيل مرقس، 11: 15 و 12: 12.
[27]. محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 14، ص 287 و 304.
[28]. انجيل متى، 5: 29 ـ 31.
[29]. همان، 4: 23 و 9: 35.
[30]. همان، 5: 1 ـ 16.
[31]. براى نمونه ر.ك: انجيل مرقس، باب 12، مثَل باغبان هاى ظالم، و نيز ر.ك: تقيه اى كه حضرت عيسى در مقابل جاسوسان هرودس انجام داد و فرمود: «مال قيصر را به قيصر رد نماييد»: انجيل لوقا، 20: 20، انجيل متى، 22: 15.
[32]. انجيل لوقا، 14: 26.
[33]. انجيل متى، 1: 34، انجيل لوقا، 22: 36.
[34]. براى نمونه ر.ك: نكوهشى كه از حضرت عيسى(عليه السلام) نسبت به ملايان رياكار يهود و فريسيان شده است; انجيل متى، باب 23.
[35]. انجيل مرقس، باب 14 و 15.
[36]. انجيل متى، باب 26 و 27; انجيل لوقا، باب 22 و 23; انجيل يوحنا، باب 18 و 19.
[37]. سوره ى نساء، آيه ى 156 ـ 157.
[38]. محمدر ضا زيبايى نژاد، درآمدى بر تاريخ و كلام مسيحيت، ص 164.
[39]. پيروان احمد بن موسى (شاه چراغ).
[40]. ويليام مونتگمرى وات، برخورد آراء مسلمانان و مسيحيان، ص 37.
[41]. نامه ى پولس به قرنطيان.
[42]. ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 4، ص 200 ـ 202.
[43]. انجيل متى، 1: 18، 12 و 46، انجيل مرقس، 3: 31، انجيل لوقا، 1: 26، 2: 4، 8: 19، انجيل يوحنّا، 2: 51، و 19: 25; چنان كه ملاحظه مى گردد، در هر انجيل حداكثر 3 بار از آن بانو نام برده شده است.
[44]. انجيل لوقا، 1: 28.
[45]. هاروى كاكس، مسيحيت، ترجمه ى عبدالرحيم سليمانى اردستانى، ص 67.
[46]. انجيل متى، 1: 18.
[47]. انجيل متى، 13: 54 و 27: 56، انجيل مرقس، 6: 3 و 15: 40.
[48]. دنيس كلارك، زندگى و تعاليم عيسى مسيح، ص 28، و هاروى كاكس، مسيحيت، ص 68.
[49]. توماس ميشل، كلام مسيحى، ترجمه ى حسين توفيقى، ص 67.
[50]. محمدر ضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 27، و ر.ك: پطرس بستانى، دايرة المعارف، ج 4، ص 753.
[51]. در اين مورد در فصل هشتم توضيحاتى خواهد آمد.
[52]. Immaculate Conception.
[53]. تونى لين، تاريخ تفكر مسيحى، ترجمه ى روبرت آسريان، ص 476.
[54]. همان، ص 476 ـ 477.
[55]. پطرس بستانى، دايرة المعارف، ج 5، ص 784; به نقل از: مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 29.