مسيحيت

سيد محمد اديب آل على

- ۱ -


مقدمه

دين اصلى و صراط مستقيم در پيشگاه الهى، اسلام يا تسليم در برابر معبود است. پنج پيامبر اولوالعزم آسمانى حضرت نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و محمد(عليهم السلام) داراى شرايع مستقلى بوده اند كه روح اسلام در همه ى آنها جارى و متبلور بوده است.

با آمدن شريعت خاتم و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) شرايع گذشته نسخ شده اند و مورد پذيرش نيستند. از سوى ديگر در طول قرون متمادى شرايع گذشته دستخوش تحريف و مورد سوء استفاده ى دشمنان دين قرار گرفته است.

در آيين اسلام، يهوديان و مسيحيان از اهل كتاب به شمار مى روند و احكام ويژه و جايگاهى خاص دارند. عدم حجيت آيين هاى گذشته به معناى بطلان و غلط بودن همه ى آموزه هاى آنها نيست بلكه از باب پذيرش اسلام و قبول آخرين دستور الهى و نسخه ى آسمانى است; چرا كه مقتضاى بندگى و تسليم در برابر خالق، استقبال از همه ى سفارشات و فرامين حق است.

آشنايى با شرايع آسمانى از جمله مسيحيت، فوايدى چند دارد; از جمله: شناخت هر چه بيشتر آموزه هاى الهى و آسمانى، آشنايى با سير تحول شرايع يا اديان گذشته، آگاهى از جريانات مخالف دين و چگونگى تحريف آموزه هاى انبيا، پيدا كردن راه برتر و آيين حق و صراط مستقيم كه مهم ترين نياز و فايده است و...

مكتوب حاضر كه حاصل تلاش جناب حجة الاسلام والمسلمين آقاى سيد محمد اديب آل على است به پرسش هايى چند درباره ى آيين مسيحيت پاسخ گفته، اميد است مورد استفاده ى خوانندگان محترم قرار گيرد.

در پايان، از همه ى عزيزانى كه در آماده سازى اين اثر تلاش نموده اند; به ويژه آقايان: رسول رضوى (مدير گروه اديان و مذاهب)، اسماعيل روشن تن (معاونت تحقيقات)، حميد كريمى (مدير پروژه ها) و محمد جواد شريفى (مدير آماده سازى چاپ و نشر آثار مركز) تشكر و سپاسگزارى مى نماييم.

مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه ى علميه

سخن آغازين

مسيحيت يكى از اديان بزرگ ابراهيمى است كه با پيشينه اى حدود دو هزار سال، مقبوليت و پيروان فراوانى دارد.

پس از ظهور اسلام، آيين مسيحيت در زمره ى اديان رسمى قرار گرفت و مسيحيان به عنوان «اهل كتاب» پذيرفته شدند. خاتميت دين مبين اسلام هرگز به معناى نفى مبانى و ريشه هاى الهى مسيحيت نيست، بلكه اسلام متمم و مكمّل آيين مسيح، و قرآن مهيمن بر انجيل و مصدّق آن است.

اكنون بيش از چهارده سده از عمر مشترك اسلام و مسيحيت مى گذرد و در طى روابط اين دو و پيروانشان دوران پرفراز و نشيبى ديده شده و هنوز هم شمار زيادى از پيروان هر دو آيين نسبت به آموزه هاى دين يكديگر ناآشنا و بى خبرند، گاه نيز با استناد به منابع غيرمعتبر و با گزارش ها و تحليل هاى غرض آلود، به اطلاعات آشفته و ناصواب دست مى يابند كه باعث جدايى و دورى دو ملت از يكديگر مى گردد.

با توجه به رخدادهاى جهان معاصر ضرورت هم سخنى و گفتوگو بين پيروان اديان الهى بيش از پيش احساس مى شود و بر دين مداران است كه با تكيه بر اصول و باورهاى مشترك و با تشريك مساعى، از باورها و آرمان هاى خود در برابر سيل بنيان كن سپاه كفر و ماديت، دفاع كنند; و با توجه به ارزش هاى اصيل اعتقادى و اخلاقى خود، با بى دينى و الحاد مقابله نمايند.

اين نوشتار سعى دارد مقام رفيع حضرت عيسى(عليه السلام) و حضرت مريم(عليها السلام)را تبيين نموده، خواننده را با تاريخ و كلام مسيحيت به طور مختصر آشنا سازد.

در بيشتر فصول ميان آموزه هاى دينى هر دو آيين مقايسه اى صورت گرفته و برخى نقاط مبهم آسيب شناسى شده است.

نگارنده اين اثر را خالى از اشكال ندانسته و ملاحظات اساتيد و فرهيختگان را به ديده ى منت مى دارد.

در پايان از كليه ى استادان فن و صاحب نظرانى كه اينجانب را در تهيه و تدوين اين كتاب يارى دادند به ويژه حجج اسلام آقايان حسين توفيقى و عبدالرحيم سليمانى اردستانى و نيز از مسؤولان محترم مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه ى علميه ى قم كمال تشكر و قدردانى را دارم.

و آخر دعونا ان الحمد لله رب العالمين

سيد محمد اديب آل على

عيسى(عليه السلام)

نسب و تاريخ و محل تولد و زندگى

پرسش : حضرت عيسى(عليه السلام) كيست و در چه تاريخى و در كجا زندگى مى كرده است؟

پاسخ : نقطه ى مركزى انديشه ى مسيحيت، حضرت عيسى[1] مسيح[2] است.

عيسى(عليه السلام) از نظر كتاب مقدس

قديمى ترين منبع موجود در مورد هويت حضرت عيسى(عليه السلام) كتاب عهد جديد است. در رساله هاى پولس و انجيل مرقس كه نخستين نوشته هاى مسيحى اند سخنى از اصل و نسب آن حضرت نيست، كه اين مطلب مى تواند دليلى بر ناآشنايى اين دو نويسنده با گذشته ى تاريخى وى باشد.

در نامه هاى پولس، عيسى(عليه السلام) نه يك بشر، بلكه خداوندى است كه براى آمرزش گناهان بشر از آسمان به زمين نزول كرده و پس از مصلوب شدن، مجدداً به آسمان بازگشته است; بنابراين او نيازى به تاريخ و گذشته و خانواده ندارد.

اما نويسندگان اناجيل متى و لوقا براى پر كردن خلأ موجود در انجيل مرقس شجره نامه اى از حضرت عيسى ذكر مى كنند.[3]

درباره ى شجره نامه ى حضرت عيسى(عليه السلام) لازم است به نكاتى توجه شود:

1. شجره نامه ى متى منشأ تاريخى و دقت لازم را ندارد و از درون سسست است; مثلا اجداد حضرت عيسى را به سه دسته ى چهارده نفرى تقسيم نموده است، در حالى كه در دسته ى سوم سيزده نفر ذكر شده اند; بنابراين افتادگى يا اشتباهى صورت گرفته است.

2. اين شجره نامه با شجره نامه اى كه لوقا ذكر مى كند تفاوت هايى دارد و معلوم نمى شود كدام يك صحيح اند. البته شجره نامه اى كه لوقا ذكر مى كند نسبت حضرت عيسى را تا حضرت آدم ابوالبشر بيان مى كند كه بيشتر شبيه تخيّل است و محققان به خود اجازه ى تأييد آن را نمى دهند.

3. شجره نامه ى مذبور اگر هم صحيح باشد، شجره نامه ى يوسف، شوهر مريم است، نه شجره نامه ى عيسى; زيرا مسيحيان معتقدند كه عيسى از روح القدس است، نه از يوسف.[4]

4. مسيحيان اصرار دارند كه در شجره نامه بر دو مطلب تأكيد گردد:

يكى رساندن نسب عيسى به داود، تا بتوانند پيش گويى عهد عتيق را در مورد منجى و مصلحى كه از نسل داود خواهد آمد و پادشاهى او را زنده خواهد كرد،[5] بر حضرت عيسى تطبيق دهند; و ديگرى، رساندن نسب وى به اسحاق; زيرا در كتاب مقدس آمده است:

«ابراهيم، اسحاق را براى قربانى به قربانگاه برد و خداوند گوسفندى فديه ى او كرد تا با زنده ماندنش مصلح جهانى از نسل او پديد آيد.»[6]

ولى طبق آن شجره نامه، اين دو پيامبر از اجداد يوسف، شوهر مريم مى شوند، نه خود عيسى; مگر اين كه به سبب قرابت خانوادگى يوسف و مريم، آن دو را از اجداد مريم هم به حساب آوريم.

5. در انجيل لوقا آمده است: «و بر حسب گمان خلق او -= عيسى- پسر يوسف بن هالى...».[7]

معلوم نيست كه عبارت «برحسب گمان خلق» را خود لوقا ذكر كرده است، يا آن چنان كه برخى محققين معتقدند، از اضافاتى است كه بعدها وارد انجيل شده است.[8] در هر حال اين تعارض وجود دارد كه بالاخره آيا عيسى پسر يوسف است، يا چنان كه در جاى ديگر كتاب مقدس به آن تصريح شده،[9] عيسى متولد از روح القدس است؟

تاريخ تولد حضرت عيسى(عليه السلام)

در ابتدا چنين به نظر مى رسد كه تاريخ تولد حضرت عيسى كاملا روشن است، چرا كه خود مبدأ تاريخ گرديده و ساير حوادث تاريخى را با ميلاد وى مى سنجند، اما واقعيت اين است كه اين تاريخ ميلادى در ارتباط با تولد حضرت عيسى دقيق نيست.

«به نظر عجيب مى آيد اگر بگوييم كه عيسى در سال 4 قبل از ميلاد، يا يكى دو سال قبل از آن متولد شده باشد، در اين وقت «هرودس كبير» هم چنان بر تخت سلطنت يهود نشسته بود و اين معنا به ضميمه ى قراينى چند، از جمله عبارت لوقا در انجيل كه مى گويد: عيسى در سال يازدهم سلطنت «تيبريوس قيصر» متولد شد، ما را ناگزير مى سازد كه تاريخ ميلاد واقعى او را چند سال به عقب ببريم».[10]

هم چنين گزارش متى در مورد بازگشت يوسف و مريم به ناصره در زمان «آركلائوس»[11] با مدارك تاريخى منطبق نيست و او پس از «هرودس» به سلطنت نرسيد.[12]

به هر حال روايات اناجيل در مورد تاريخ تولد حضرت عيسى فاقد ارزش تاريخى است. در مورد روز تولد حضرت عيسى نيز خبر مستندى در دست نيست و آن چه سنت مسيحى بر آن قرار گرفته است (كه روز 25 دسامبر تاريخ تولد حضرت عيسى باشد) مطابق با تصميم كليساهاى روم و غرب در سال 354 ميلادى است و بيشتر جنبه ى سياسى دارد:

در پاره اى از كشورهاى اروپايى به ويژه روم، آيين مهرپرستى[13]بسيار رواج داشت، روز 25 دسامبر، روز جشن اصلى آيين مهرپرستى، يعنى روز «زايش آفتاب شكست ناپذير» بود. در چنين روزى جشن هاى بسيارى بر پا مى شد و گرايندگان بسيارى به انجام مراسم و شعايرى مى پرداختند. كشيشان و كليسا از اين موقعيت استفاده كردند و بدون توجه به مخالفت هاى بسيار كه ابراز شد،[14] اين روز را روز تولد عيسى اعلام، و بدين وسيله، از جريانى مخالف جلوگيرى كردند.[15]

محل تولد و زندگى حضرت عيسى(عليه السلام)

از عهد جديد برمى آيد كه حضرت مريم در شهرى به نام ناصره در استان جليل از فرشته ى وحى باردار شد، ولى فرزندش را در بيت لحم به دنيا آورد:

در ماه ششم جبرائيل فرشته از جانب خدا به شهرى به نام ناصره كه در استان جليل واقع است به نزد دخترى كه در عقد مردى به نام يوسف از خاندان داود بود، فرستاده شد. نام اين دختر مريم بود. فرشته وارد شد و به او گفت: «سلام... اى كسى كه مورد لطف هستى، خدا با تو است... . اى مريم; نترس زيرا خداوند به تو لطف فرموده است. تو آبستن خواهى شد و پسرى خواهى زاييد و نام او را عيسى خواهى گذارد...[16]

در آن روزها به منظور يك سرشمارى عمومى در سراسر دنياى مردم، فرمانى از طرف امپراطور «اوغطس» صادر شد. وقتى دور اول اين سرشمارى انجام گرفت، كرينيوس فرماندار كل سوريه بود. پس براى سرشمارى هر كس به شهر خود مى رفت و يوسف نيز از شهر ناصره ى جليل به يهوديه آمد تا در شهر داود كه بيت لحم نام داشت، نام نويسى كند، زيرا او از خاندان داود بود. او مريم را كه در اين موقع در عقد او و باردار بود، همراه خود برد. هنگامى كه در آن جا اقامت داشت، وقت تولد طفل فرارسيد و مريم اولين فرزند خود را كه پسر بود به دنيا آورد. اورا در قنداق پيچيد و در آخورى خوابانيد، زيرا در مسافرخانه جايى براى آنان نبود.[17]

مسيحيان، بر اساس تعاليم كتاب مقدس، اصرار دارند كه محل تولد عيسى را بيت لحم، و محل پرورش او را ناصره، بدانند; زيرا مى خواهند بشارات و پيش گويى ها در مورد رهبر بنى اسرائيل و مسيح موعود را بر حضرت عيسى تطبيق نمايند.

هيروديس پادشاه، از ستاره شناسان مى پرسد: طبق پيشگويى پيامبران، مسيح در كجا بايد به دنيا آيد؟ ايشان پاسخ دادند: بايد در بيت لحم متولد شود; زيرا ميكال نبى چنين پيش گويى كرده است: اى بيت لحم، اى شهر كوچك، تو در يهوديه دهكده اى بى ارزش نيستى، زيرا از تو پيشوايى ظهور خواهد كرد كه قوم بنى اسرائيل را رهبرى خواهد نمود.[18]

انجيل متى وقتى كه از سكونت عيسى و والدينش در ناصره خبر مى دهد، اضافه مى كند:

باز در اينجا پيشگويى انبيا جامه ى عمل پوشيد كه: او ناصرى خوانده خواهد شد.[19]

لكن تطبيق آن اخبار بنى اسرائيل بر حضرت عيسى دشوار مى نمايد، زيرا:

اولاً، مجوسيان يا زرتشتيان پارسى، آدم پرست نبودند تا براى پرستش كودكى از شرق به بيت لحم سفر كنند. اين در حالى است كه متى مى نويسد:

چند مجوس ستاره شناس از مشرق زمين به اورشليم آمده پرسيدند: كجاست كودكى كه بايد پادشاه يهود گردد؟ ما ستاره ى او را در سرزمين هاى دوردست شرق ديده ايم و آمده ايم تا او را بپرستيم.[20]

ثانياً، مشخص نيست هنگامى كه آنها اين كودك را يافتند، چرا او را ترك گفتند و نه بشارت او را به مجوسيان ديگر دادند و نه خود آنها در زمره ى حواريون آن حضرت قرار گرفتند.

ثالثاً، نه تنها عيسى(عليه السلام) به تشكيل دولت اسرائيل نپرداخت و اسرائيليان پراكنده را جمع نكرد، بلكه پس از تولد و آغاز فعاليت او، يهوديان پراكنده تر شده، و اورشليم نابود و فلسطين منهدم گرديد.

رابعاً، گزارش لوقا درباره ى سرشمارى و اجبار والدين عيسى به حضور در بيت لحم، نه از نظر تاريخى صحيح است و نه از نظر منطقى. در تاريخ هيچ اثرى از اين سرشمارى وجود ندارد.

در مورد «ناصرى» بودن حضرت عيسى نيز ملاحظاتى وجود دارد:

اولاً، اين پيش گويى از انبيا در دست نيست كه شخصى ناصرى ظهور خواهد كرد.

ثانياً، اصلا شهرى به نام ناصره، در زمان ميلاد حضرت مسيح وجود نداشته است. بله، قريه ى كوچكى (كه به هيچ وجه نمى توان آن را شهر ناميد) وجود داشته كه از قرن چهارم ميلادى زيارتگاه مسيحيان شده است.

ثالثاً، احتمالاً مراد از پيش گويى ها، «ناضرى» بودن به معناى «نذر و وقف خدا بودن» يا به معناى «مواظب بر اجراى دقيق مراسم دينى بودن» است، نه ناصرى به معناى انتساب به شهر ناصره.[21]

عيسى(عليه السلام) از نظر تاريخ

تحقيقات دامنه دارى كه از قرن نوزدهم (دوران پيدايش نقد تاريخى) در مورد مسيحيت و كتاب مقدس و حضرت عيسى(عليه السلام)انجام گرفت، نشان مى هد كه در هيچ يك از منابع تاريخىِ قرن اول ميلادى، نامى از عيسى(عليه السلام)به ميان نيامده است.

پنج تاريخ نگار مهم سده ى اول ميلادى عبارت اند از:

1. «سووتوينوس»، منشى امپراطور هادريان (حدود 14 ـ 70 م.) در مورد فلسطين مطالبى نوشته است كه مسيحيان سعى در تطبيق نوشته هاى او بر دوران زندگى حضرت عيسى و تصليب وى دارند.

2. «فيلون اسكندرانى»[22] فيلسوف و نويسنده ى معروف (20 ق.م ـ 50 م) كه اتفاقاً در زمانى كه اناجيل از عيسى گزارش مى دهند به فلسطين مسافرت كرده و نظرياتش بر پولس و يوحنا تأثير گذاشته است.

3. «يوستوس طبريه اى» ،مورخ و نويسنده ى يهودى قرن اول كه موطن او در ساحل غربى درياچه ى «طبريه» (گزارت) و نزديك قريه ى «كفر ناحوم»[23] قرار داشته، جايى كه بنابر گزارش اناجيل، عيسى بارها در آن جا بوده و موعظه كرده است.

4. «پلو تارك»، مورخ مشهور يونانى كه از او مقالاتى درباره ى مصر و فلسطين و يونان و روم باقى مانده است.

5. «يوسف فلاويانى»[24] مورخ يهودى فلسطينى كه حوادث سال هاى 170 قبل از ميلاد تا 73 ميلادى را در دو كتاب به نام هاى تاريخ جنگهاى يهود و تاريخ باستانى قوم يهود به رشته ى تحرير در آورده و در سال 93 ميلادى به اتمام رسانده است، ولى در هيچ كدام به حضرت عيسى(عليه السلام) و قيام او اشاره اى نكرده است، در حالى كه به طور معمول بايد به چنين شخص تاريخ سازى اشاره مى كرد.[25] در دو مورد در كتاب اخير به حضرت عيسى(عليه السلام) اشاره شده، ولى به قدرى ناشيانه است كه تقريباً تمام محقّقانْ ساختگى و جعلى بودن آن را پذيرفته اند.[26]

سكوت مورخين قرن اول در مورد حضرت عيسى و قيام او باعث شد كه عده اى از محققان وجود تاريخى حضرت عيسى را انكار كنند و او را يك افسانه بنامند. حتى «آلبرت شوايتزر»، كشيش و پزشك قرن بيستم در كتاب نقد زندگى عيسى نوشت:

عيساى ناصرى كه به نام مسيح ظهور كرد، معنويت خدا را اعلام نمود و قلمروى الهى را در روى زمين برقرار ساخت، هرگز وجود نداشته است.[27]

براى مسلمانان اعتقاد به وجود تاريخى حضرت عيسى(عليه السلام)، امرى سهل است; زيرا كتاب آسمانى آنها، قرآن، به صراحت آن حضرت را پيامبرى بزرگ كه معجزات بسيارى داشته و بشارت به آمدن پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) داده، معرفى كرده است.[28] برخى از محقّقان بر اين باورند كه اسناد تاريخى دال بر وجود حضرت عيسى را مسيحيان و روحانيون معتقد به اولوهيت عيساى مسيح از بين برده اند; زيرا آن چه در تاريخ آمده، عيساى نبى است، نه عيساى خدا يا فرزند خدا. وجود عيساى نبى براى آنان خطرناك تر از مسيح بدون تاريخ بود و آنان به هيچ وجه مايل نبودند از يك عيساى تاريخى كه خود را هرگز خدا يا مسيح نناميده بود، مدركى تاريخى ارائه دهند.[29]

تفاوت شخصيت حضرت عيسى(ع) در قرآن و اناجيل

پرسش : آيا ميان شخصيت حضرت عيسى(عليه السلام) در قرآن و آن چه در مورد او در اناجيل آمده است، تفاوتى وجود دارد؟ تلقّى مسيحيان از شخصيت عيسى(عليه السلام) چه اشكالاتى دارد؟

شخصيت حضرت عيسى(عليه السلام) در قرآن

پاسخ : قرآن مجيد حضرت عيسى(عليه السلام) را اين گونه معرفى مى كند:

او از پيامبران بزرگ صاحب شريعت است،[30] كه خداوند وى را بر بسيارى از پيامبران ديگر برترى بخشيده[31] و آيات و نشانه هاى روشن و معجزات بسيارى را توسط او نمايان نموده است.[32] او «روح الله»[33]، «كلمة الله»،[34] و مؤيد به «روح القدس» است.[35] حضرت عيسى داراى خلقتى استثنايى و معجزه آساست،[36] و مانند حضرت آدم با اراده ى خاص خداوند، بدون وجود سبب قريب متولد شده است.[37] وى قبل از هر چيز خود را عبد و بنده ى خدايى مى داند كه او را پيامبر، و وجودش را «مبارك» قرار داده،[38] و براى او «انجيل» را آورده كه مايه ى نور و هدايت است.[39]

سرانجام هنگامى كه توطئه ها براى قتل حضرت عيسى شدت گرفت، خداوند او را از شرّ دشمنانش نجات داد و به سوى خود بالا برد، و بدين ترتيب عروج مسيح آغاز شد.[40] حضور مجدد او در ميان مردم، گواه نزديكى «قيامت» خواهد بود.[41]

شخصيت حضرت عيسى(عليه السلام) در مسيحيت

در مسيحيت برداشت هاى متفاوتى از شخصيت حضرت عيسى(عليه السلام)شده است; و بسته به نظر نويسندگان اناجيل و نوشته هاى پولس و ساير نويسندگان عهد جديد و اعتقادنامه هايى كه ارباب كليسا تصويب كرده، شكل هاى مختلفى (از بندگى تا خدايى) براى آن حضرت ترسيم مى شود.

روند تكاملى تلقّى مسيحيت از حضرت عيسى بدين قرار است:

1. عيسى به قدرت خدا (روح القدس) در شكم بانوى مقدسى به نام مريم قرار گرفت و از وى زاده شد (مولود مقدس).[42]

2. عيسى، «بنده ى خدا» است، همان بنده اى كه اشعياى نبى در مورد او پيش گويى كرده بود كه با وجود بى گناهى، بار گناهان قوم را بر دوش مى گيرد و آنان را با تحمل رنج ها، نجات مى دهد. وى عدالت را بر زمين مى گستراند، و به بينوايان بشارت مى دهد.[43]

3. رايج ترين لقب حضرت عيسى(عليه السلام) در اناجيل «پسر انسان» است[44] كه يادآور آن شخصيتى است كه دانيال نبى در كتابش از او نام مى برد كه قبل از روز واپسين خواهد آمد و خداوند داورى و پادشاهى را به او خواهد سپرد (پادشاه و داور بنى اسرائيل[45]).

4. او «مسيح» است; همان «منجى»اى كه انبياى بنى اسرائيل وعده داده بودند كه براى نجات قوم يهود مى آيد.[46]

5. عيسى آن «شبان نيكو» است كه وظيفه اش ارشاد خلق است;[47] او «راه»، «حقيقت» و «زندگى» است; راهى است به سوى خدا كه حقيقت را به ارمغان آورده و مردم را به زندگى حقيقى رهنمون مى شود (نبى و پيامبر خدا).[48]

6. او «صورت خداى ناديده» و جلوه ى بشرى خداست. از طريق او با برخى از صفات و كمالات خدا آشنا مى شويم.[49]

7. عيسى(عليه السلام) «پسر خدا» است: او چون زمان به كمال رسيد، خدا پسر خود را فرستاد كه از زن زاييده شد.»[50] «هدف از اين نام گذارى اين است كه ايمان خود را به ارتباط صميمانه و استوار عيسى(عليه السلام) با خدا بيان كنيم و اعلام داريم كه پيام ازلى و غيرمخلوق خدا در عيسى ساكن شده است. لقب «پسرخدا» يعنى معرفت متقابل و صميمانه (عيسى خدا را مى شناسد) و وحدت اراده (عيسى چيزى جز اراده ى خدا را تحقّق نمى بخشد)».[51]

«هدف اظهار تشابه و همگونى در ذات و صفات و جوهر است. مسيح نور خدا و تصوير جوهر خداست. او درباره ى خودش گفته است: «هركس مرا ببيند، خدا را ديده است»، «من و پدر يكى هستيم».[52]

8. كلمه ى خداست: «مسيحيان ـ به خصوص با استناد به انجيل يوحنا ـ ايمان دارند كه عيسى انسانى است كه كلمه ى خدا در او زيست مى كند; يعنى پيام ازلى كه خداى حكيم هر چيز را به وسيله ى آن آفريد، با تجسّم يافتن در عيساى انسان، در ميان بشر خيمه ى خويش را برافراشت. پيام ازلى با قرار گرفتن در عيساى انسان، به شكل انسانى زيست مى كرد كه مانند همه ى مردم براى تحصيل لقمه اى مى كوشيد، مى خورد و مى نوشيد، دوستان و خويشاوندانى داشت، رنج كشيد و مرد. تنها تفاوت عيسى با ديگران اين بود كه مرتكب هيچ گناهى نشد.»[53]

9. عيسى «خداوند» است; يعنى مولايى كه قدرت و سلطه دارد. به اعتقاد مسيحيان، هنگامى كه خدا، عيسى را از ميان مردگان برانگيخت، اين لقب را به او عطا كرد و اشاره به ميانجى بودن او بين خدا و بشر و نشستن او بر طرف راست خداوند براى داورى در روز واپسين» دارد.[54]

10. نهايتاً شخصيتى كه مسيحيت به حضرت عيسى مى دهد «اولوهيت» است. در انجيل يوحنا و نوشته هاى او و رساله هاى پولس و اعتقاد نامه ها، عيسى «خدا» ناميده مى شود:

در ازل كلمه بود. كلمه با خدا بود و كلمه خود خدا بود. از ازل كلمه با خدا بود، همه چيز به وسيله ى او هستى يافت و بدون او چيزى آفريده نشد.[55]

توما گفت: اى خداوند من و اى خداى من.» عيسى گفت: «آيا تو به خاطر اين كه مرا ديده اى ايمان آوردى؟ خوشا به حال كسانى كه مرا نديده اند و ايمان مى آورند.[56]

در اعتقادنامه ى «نيقيه» پس از آن كه ابتدا عيسى خداوند ناميده مى شود، به عنوان «خداى حقيقى» معرفى مى گردد:

يگانه مولود كه از ذات پدر است، خدا از خدا، نور از نور، خداى حقيقى از خداى حقيقى، كه مولود است نه مخلوق، از يك ذات با پدر.[57]

در اعتقادنامه ى «آتانا سيوس» آمده است:

اما اولوهيت پدر و پسر و روح القدس واحد است. آنها داراى جلال يكسان و شكوه و عظمت جاودان هستند. هر آن چه پدر باشد، پسر نيز همان است و روح القدس نيز بدين شكل است:

پدر نامخلوق است، پسر نامخلوق است، روح القدس نيز نامخلوق است. پدر نامتناهى است، پسر نامتناهى است، روح القدس نيز نامتناهى است. پدر ابدى است، پسر ابدى است، روح القدس نيز ابدى است.[58]

پاورقى:‌


[1]. برگرفته از عبرى يهوشوعا (يشوع يا يسوع) به معناى نجات يهوه و نجات خدا. انجيل اين واژه را خداوند نجات دهنده معرفى كرده است كه امت خويش را خواهد رهانيد. متى، 1: 21، در لاتين «Jesus» و در يونانى «Jesous» است.
[2]. مسيح از «مشياح» (مسياح) كلمه اى عبرى است، به معناى «مسح شده» (تدهين شده) يا به معناى «مبارك». ر.ك: حسين توفيقى، آشنايى با اديان بزرگ، ص 112.
[3]. انجيل متى، 1: 1 ـ 18; انجيل لوقا، 3: 23 ـ 28.
[4]. انجيل لوقا، 1: 26 ـ 37; انجيل متى، 1: 18 ـ 22.
[5]. اشعياء، 11: 1، و 2: 4 و...
[6]. برگرفته از: پيدايش، 22: 1، يهوديان و مسيحيان معتقدند كه حضرت ابراهيم، اسحقاق را به قربانگاه برد، برخلاف مسلمانان كه معتقدند حضرت اسماعيل، ذبيح الله است.
[7]. انجيل لوقا 3 : 23.
[8]. كارل كائوتسكى، بنيادهاى مسيحيت، ص 35; به نقل از: محمد رضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 43.
[9]. انجيل لوقا، 1: 35; انجيل متى، 1: 21.
[10]. جان بى. ناس، تاريخ جامع اديان، ص 582.
[11]. انجيل متى، 2: 22.
[12]. جلال الدين آشتيانى، تحقيقى در دين مسيح، ص 147.
[13]. Mithraism
[14]. مسيحيان ابتدا ششم ژانويه را به عنوان تولد مسيح جشن مى گرفتند و كليساى شرق، كليساى غرب را به خاطر اعلام 25 دسامبر به عنوان روز تولد عيسى محكوم و به خورشيدپرستى متهم كرد. همان، ص 148.
[15]. هاشم رضى، اديان بزرگ جهان، ص 471.
[16]. انجيل لوقا، 1: 26 ـ 32.
[17]. همان، 2: 1 ـ 7.
[18]. انجيل متى، 2: 5 و 6.
[19]. همان: 23.
[20]. همان: 2.
[21]. جلال الدين آشتيانى، تحقيقى در دين مسيح، ص 151 و نيز ر.ك: محمدر ضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 47.
[22]. Philon. v. Alexandrien
[23]. kaparnaum.
[24]. Josephos Flavius
[25]. تحقيقى در دين مسيح، ص 170 ـ 178.
[26]. مثلا در كتاب تاريخ باستانى قوم يهود آمده است: «در ايام پيلاطوس، عيسى كه يك انسان خردمند بود، البته اگر بتوانيم او را انسان بناميم، برخاست... او مسيح بود و هنگامى كه پيلاطوس وى را به مرگ بر صليب محكوم كرد، دوست داران قبلى او از محبت وى دست برنداشتند، زيرا وى روز سوم دوباره زنده شد و بر آنها ظاهر گرديد.»
پيداست كه نويسنده ى عبارات فوق يك مسيحى است و نمى تواند يوسف فلاويانى باشد كه يك يهودى است كه به مسيح بودن عيسى اعتقادى ندارد. (آرچيبالد رابرتسون، عيسى، اسطوره يا تاريخ، ص 48).
[27]. تحقيقى در دين مسيح، ص 170 و تونى لين، تاريخ تفكر مسيحى، ص 446.
[28]. آيات زيادى در مورد حضرت عيسى(عليه السلام) در قرآن مجيد وجود دارد كه به تدريج ذكر خواهند شد.
[29]. تحقيقى در دين مسيح، ص 176.
[30]. سوره ى شورى، آيه ى 13.
[31]. سوره ى بقره، آيه ى 253.
[32]. در پاسخ سؤال 4 همين فصل، مفصلا معجزات آن حضرت بيان شده است.
[33]. سوره ى نساء، آيه ى 171; عيسى روح است، زيرا با كلمه ى تكوينىِ «كُن» كه امر است به وجود آمده است، (قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي) (سوره ى اسرى، آيه ى 85). ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 5، ص 149.
[34]. سوره ى آل عمران، آيه ى 45 و سوره ى نساء، آيه ى 171. قرآن مجيد از آن رو عيسى را «كلمة الله» خوانده كه خداوند با اراده ى مخصوص خود (كلمه ى تكوينى «كُن» و به گونه اى خارق العاده او را به وجود آورده است. علامه طباطبايى ذيل آيه ى 171 سوره ى نساء مى نويسد: هر چيزى كلمه ى خداست، اما آن چيزى كه به حضرت عيسى اختصاص دارد اين است كه در همه ى اشيا، خلقت همراه با اسباب عادى بوده; در حالى كه خلقت آن حضرت، فاقد بسيارى از اسباب مادى هم چون وجود پدر و ازدواج بوده است. (الميزان، ج 5، ص 149)
[35]. سوره ى بقره، آيه ى 253.
[36]. آيات 15 ـ 35 سوره ى مريم جريان خلقت حضرت عيسى(عليه السلام) را مشروحاً ذكر كرده است.
[37]. غزالى مى گويد: «هنگامى كه شخصى متولد مى شود، دو سبب در تولد او نقش دارد، يكى دستگاه توليد مثل است كه نطفه را در رحم مادر قرار مى دهد، تا در محيط واجد شرايط به جنين تبديل شود; از اين سبب به سبب قريب تعبير مى كنيم. ديگرى اراده ى الهى است كه در تأثيرگذارى دستگاه تناسلى نقش اساسى دارد، و در صورت عدم اراده ى الهى جهاز تناسلى نقش خود را ايفا نخواهد كرد. حال اگر در موردى خاص دستگاه تناسلى مرد هيچ تأثيرى در وجود يافتن طفل نداشته باشد و سبب قريب منتفى گردد، به ناچار اين حادثه به سبب بعيد كه همان اراده ى الهى است منسوب مى گردد. در داستان ولادت حضرت عيسى، دقيقاً با چنين مسئله اى مواجه هستيم.» ابوحامد الغزالى، الرد الجميل لالهية عيسى بتصريح الانجيل، ص 60; به نقل از: محمدرضا زيبائى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 66; (با اندكى تلخيص و تصرف).
[38]. سوره ى مريم، آيه ى 30 و 31.
[39]. سوره ى مائده، آيه ى 46.
[40]. سوره ى آل عمران، آيه ى 55.
[41]. سوره ى زخرف، آيه ى 61.
[42]. انجيل متى، 1: 21; انجيل لوقا، 1: 34 ـ 36.
[43]. اشعياء، 42: 1; 49: 1; 50: 4; 52: 13; 53: 1 ـ 12 و انجيل متى، 1: 21.
[44]. بيش از 80 بار اين لقب تكرار شده است، از جمله: انجيل متى، 8: 20، 10: 23، انجيل مرقس، 8: 38، 9: 12، انجيل لوقا، 5: 24، 6: 22، و انجيل يوحنّا، 1: 51.
[45]. انجيل لوقا، 1: 32 و 33.
[46]. لقب مشهور حضرت عيسى(عليه السلام)، «مسيح» است كه از لفظ عبرى «مشياح» به معناى مسح شده (تدهين شده = روغن مالى شده) گرفته شده است. در قوم بنى اسرائيل افراد برگزيده را براى مأموريت هاى مهم و مقدس با روغن مخصوص تدهين مى كردند. اين عمل شبيه عمليات تدهينى است كه امروزه براى احراز مناصب مهم كليسايى انجام مى شود. به تدريج لفظ «مسيح» به هر شخصى كه داراى مأموريت هاى بزرگ بود اطلاق شد. در عهد عتيق، واژه ى مسيح به معناى مبارك، لفظى عام است كه بر اشخاص مختلف، از جمله كورش ـ به آن دليل كه به اسارت قوم بنى اسرائيل خاتمه داد ـ اطلاق شده است. مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 48.
[47]. انجيل يوحنّا، 10: 11.
[48]. انجيل يوحنّا، 14: 6 و 11: 25، انجيل لوقا، 4: 24.
[49]. نامه ى پولس به كولسيان، 1: 15.
[50]. رساله ى پولس به غلاطيان، 4: 4. موارد زيادى در عهد جديد بر «پسر خدا» بودن عيسى تصريح مى كند. در سه مورد عيسى خود مى گويد: «من پسر خدا هستم.»: انجيل مرقس، 14: 61 و 62، انجيل يوحنّا، 9: 35 ـ 37 و 10: 36.
[51]. توماس ميشل، الهيات مسيحى، ص 69.
[52]. ابراهيم سعيد، تفسير بشارة لوقا، ص 70; به نقل از: احمد شلبى، مقارنة الاديان، ج 2، ص 122.
[53]. كلام مسيحى، ص 70.
[54]. در اعتقادنامه ى نيقيه آمده است: «ما را يك خداست، يعنى پدر كه همه چيز از اوست و ما براى او هستيم; و به يك خداوندگار معتقديم، عيسى مسيح، پسر خدا، مولود از پدر.» (و.م. ميلر، تاريخ كليساى قديم، ص 244).
[55]. انجيل يوحنّا، 1: 1 10: 33 و 20: 28، نامه ى پولس به روميان، 9: 5، نامه ى پولس به كولسيان، 1: 16 و 2: 9.
[56]. انجيل يوحنّا، 20: 28. در نسخه هاى اصل يونانى در اين جا واژه ى «هوثيوس» براى خطاب به عيسى به كار رفته است، همان واژه اى كه براى خداى ازل، خالق، زنده كننده و مولاى توانا ـ كه خداى انبياست ـ، به كار گرفته شده است. ر.ك: توماس ميشل، كلام مسيحى، ص 73، پاورقى مترجم.
[57]. و.م. ميلر، تاريخ كليساى قديم، ص 245.
[58]. تونى لين، تاريخ تفكر مسيحى، ص 148.