زندگى موفق رازهاى خوب زيستن

عباس رحيمى

- ۲ -


البـتـه اگـر بـيـان راز براى مشورت و مانند آن لازم شود، چاره اى نيست و مانعى ندارد و گـاهـى واجـب نـيـز مـى شـود، ولى در غـيـر مـوارد ضـرورى ، رازدارى بـايـد يـك اصـل در زنـدگى باشد و همان طور كه مومن بايد راز ديگران را حفظ كند و حرام است راز كسى را فاش كند، لازم است رازهاى خود و زندگى خود را نيز بپوشاند و اجازه ندهد كسى - چه دوست - چه دشمن - از رازهاى زندگى او آگاه شود.
خـانـم خـانـه يـا آقـاى خانه نبايد همه چيز زندگى خود را براى اين و آن بگويد. عروس خـانـم كـه تـازه بـه خـانـه شـوهـر رفـتـه ، بـايـد بـه ايـن اصل پايبند شود و هر اتفاقى كه مى افتد،، نزد خويشان يا دوستان همه بازگو نكند.
امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
فاش ساختن راز در حكم سقوط زندگى است .
و امام على (عليه السلام ) فرمود:
سرك اسيرك فان افشيه صرت اسيره (98) .
راز تو تا آن را باز نگفتى ، اسير تو است ، ولى همين كه آن را فاش كنى ، تو اسير آن خواهى شد.
گـاه افـشـاى راز، مـوفقيت را از انسان مى گيرد و بسا دشمنان و حسودان دست به كار مى شوند و موانعى بر سر راه آدمى بر نهد و ميان او و مقصدش فاصله اندازد.
على (عليه السلام ) فرمود:
انجح الامور ما احاط به الكتمان (99) .
موفق ترين كارها آن است كه در خفا و كتمان بماند.
شـايـسـتـه نـيست كه آدمى هر كارى كه مى خواهد بكند و يا هر اتفاقى كه برايش پيش مى آيد، براى ديگران تعريف كند.
از اين رو، حضرت فرمود:
لا باس بان لا يعلم سرك (100) .
هيچ اشكالى ندارد كه كسى از سر تو آگاه نباشد.
بـه ويـژه آن كـه نـبـايـد بـه هـركـس اعتماد كرد، شايد همان دوستان اگر از رازت باخبر شوند، زيان برسانند. حضرت فرمود:
ابذل لصديقك كل الموده و لا تبذل له كل الطمانينه (101)
هـمـه دوسـتـى و مـحـبـت خـود را در اخـتـيـار دوسـتـت قـرار ده ، ولى هـرگـز بـه گـونـه كامل به او اعتماد نكن .
اسـرار زندگى را نبايد به كسى گفت ؛ زيرا اگر رازى به يك نفر گفته شد، آرام آرام فاش خواهد شد.
از امام صادق (عليه السلام ) نقل است كه فرمود:
اگـر بـا كـسـى دوسـت شـدى ، همه اسرارت را به او مگو؛ تنها چيزهايى را با او در ميان بـگـذار كـه اگـر افـشـا شـونـد، لطـمـه نـخورى ؛ زيرا هر دوستى ممكن است روزى دشمن شود(102) .
كـوتـاه سـخن آن كه عقل اقتضا مى كند كه انسان خود حافظ اسرار خود باشد و نگذارد هر نامحرمى از زندگى او سر درآورد.
آرى ، عقل زندگى يعنى رازدارى .
20- برنامه دخل و خرج
امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
العقل ان تقتصد فلا تسرف (103) .
خردمندى آن است كه در خرج زندگى ميانه روى و اسراف نكنى .
عـقـل اقـتـصـادى نـيـز از عـقـل زنـدگـى اسـت . انـسـان در اداره زنـدگـى بـه دخـل و خـرج نـيـازمـنـد اسـت . از راه هـاى درسـت بـايد درآورد و در راه هاى نياز مصرف كرد. عقل اقتصادى يا همان عقل زندگى ، به ما مى گويد: چگونه به دست آور و چگونه مصرف كـن . اگـر كـسـى بـه روز اقـتـصـادى آگـاه بـاشـد و بـه آن عمل كند، كم تر دچار فقر خواهد شد. برخى علم اقتصادى ندارند؛ نه مى دانند چگونه به دسـت آورنـد و نـه مـى دانـنـد چـگـونـه مـصـرف كـنـنـد. يـا در اصـل درآمـد فـلج مى شوند و هميشه در فقر مى مانند و از امكانات خدادادى خوب بهره نمى گـيـرنـد و يـا رد مـصرف و هزينه كردن به راه درست نمى روند و ثروت خود را در اثر ندانم كارى ، بلند پروازى يا دقت نكردن و نشناختن شيادان ، يك شبه از دست مى دهند.
زيـركـان بـاهـوش بـه سادگى فريب نمى خورند، احتياط كارند و اگر چيزى را هم نمى دانند از اهل آن مى پرسند. يكى از راه هاى موفقيت افراد به ويژه جوانان در آغاز زندگى ، تـوجـه بـه نـحـوه ى هـزيـنـه كـردن يـا انـتـخـاب شـغـل يـا مـنـبـع درآمـد اسـت . آنان نبايد بـلندپروازى كنند و از همان اول توقع داشته باشند كه يك شبكه ثروتمند شوند و تا كارى را در آن خوب وارد نشده اند و راز و رمز آن را نياموخته اند، وارد ميدان نشوند؛ بايد از عـقـل و درايـت و نـصـيحت ديگران بهره بگيرند و ديگر اين كه از ولخرجى و پز دادن و خـرج هـاى بـيهوده پرهيز نمايند و صرفه جويى و ساده زيستى و حذف تجملات را جدى بگيرند و از بسيارى خرج هاى غير ضرورى دورى نمايند.
آن هـا بـادى در خـرج و دخـل بـرنـامـه ريـزى داشته باشند و به گونه اى خرج كنند كه بـدهـكـار نـشـونـد، بـلكـه گـاهـى هـم پس انداز داشته باشند كه اگر اتفاقى افتاد، كم نياورند؛ همان گونه كه امير مومنان (عليه السلام ) فرمود:
تقدير و اندازه گيرى در دخل و خرج از اصول اقتصاد در زندگى است .
و نيز فرمود:
قوام العيش حسن التقدير و ملاكه حسن التدبير(104) .
قـوام زنـدگى به خوب اندازه گيرى و برنامه ريزى صحيح و با تدبير هزينه كردن است .
امام باقر (عليه السلام ) فرمود:
الكـمـال كـل الكـمـال التـفـقـه فـى الديـن و الصـبـر عـلى النـائبـه و تـقدير المعيشه (105)
هرچه كمال است ، در دين شناسى و صبر بر مصائب دنيا و اندازه گيرى در خرج زندگى است .
در احاديث بسيارى ، ميانه روى در خرج و هزينه ، جزء جدايى ناپذير زندگى به حساب آمده و بيان شده است بدون ميانه روى ، زندگى رونق نخواهد يافت .
امام على (عليه السلام ) فرمود:
الاقتصاد نصف المؤ نه (106) .
ميانه روى در خرج نيمى از هزينه زندگى مى كند.
يعنى نيمى از درآمد همان درست خرج كردن است و نيز فرمود:
الاقتصاد ينمى القليل .
ميانه روى در خرج زندگى ، سرمايه اندك را بسيار مى سازد.
اذا اراد الله بعبد خيرا الهمه الاقتصاد و حسن التدبير و جنبه سوء التدبير و الاسراف (107)
هـرگـاه خـداونـد خـيـر بـنـده اش را بـخـواهـد، مـيـانـه روى و بـرنـامـه ريـزى در دخل و خرج را به او الهام نمايد و وى را از اسراف و ولخرجى دور نگه مى دارد.
من صحب الاقتصاد دامت صحبه الغنى له و جنبه الاقتصاد فقره و خلله (108)
كـسـى كـه زنـدگـى همراه با ميانه روى داشته باشد، هميشه بى نياز باشد و اين جبران ندارى و فقر را مى كند.
كـسـى كـه راه خـرج كـردن در زنـدگـى را گـم كـرده اسـت و بـى حـسـاب و كـتـاب مال خود را خرج مى كند، هرگز پيشرفت نخواهد كرد.
آفه المعاش سوء التدبير(109) .
بى برنامگى و بد خرج كردن آفت زندگى است .
سوى التدبير مفتاح الفقر(110) .
بد خرج كردن كليد فقر است .
و در برابر، كسى كه درست خرج كند و به جا مصرف نمايد، دچار فقر نخواهد شد.
لن يهلك من اقتصد(111) .
كسى كه از ميان رود، هلاك نمى شود.
جـوانى در آغاز زندگى و دنبال پيشرفت است ، خانه لازم دارد، خودرو لازم دارد و زندگى خوب مى خواهد و دوست دارد كه صاحب همه چيز بشود، پس بايد از راه درست و صحيح گام بردارد و با كمك از عقل زندگى و دورى از گناه و پرهيز از كسب درآمدهاى حرام و بادآورده و بـا صـرفـه جـويـى و درسـت زنـدگـى كـردن و تـوكـل و ايـمـان بـه خداوند و با تكيه بر انديشه و زور بازو به پيش برود تا موفق شود.
بـرخـى خـرج هـا، مـهـمـانـى هـا، سـفـرهـاى غـيـر ضـرورى و تـفـريـح هـاى بـى مـورد در اول زندگى ، آدمى را عقب مى اندازد.
گـرفـتـن وام هـاى پـر سـود از بـانـك ها و صرف امور غير ضرورى ، هيچ توجيه عقلانى نـدارد. اگـر از هـمـان روزهـاى آغـاز زندگى انسان درست خرج كند و زن و مرد جوان ، دست هـمـكـارى بـه هـم دهـنـد، بـه پيش خواهند رفت . خرج هاى بى رويه كه برخى خانم ها مى تـراشـاند و در خريد لباس ها و كفش هاى گران و ديگر امور در پى مد مى روند و لقمه ى بزرگ تر از دهان بر مى دارند، خود به خود جلوى پيشرفت آن ها را مى گيرد و وقتى خرج زندگى بالا رود و درامد كفاف هزينه ها را نكند، مرد گرفتار ناهنجارى ها مى شود و به دنبال منابع حرام و كسب هاى نامشروع مى رود كه هم دنيايشان تباه مى شود و هم ايمان و آخـرتـشـان ، در صـورتـى كـه كمى سازش ، درايت ، برنامه ريزى و به كار گرفتن عقل مى تواند مشكلات آنان را كل كند.
آن هـا كـه دارنـد، اگر در هزينه كردن ، عقل را به كار نگيرند به زودى فقير مى شوند. آدمـى بـه بـهـانـه ايـن كـه من دارم ، حق ندارد هر گونه كه مى خواهد خرج كند و اسراف و ولخرجى نمايد. على (عليه السلام ) فرمود:
من اقتصد فى الغنى و الفقر فقد استعد لنوائب الدهر(112)
كـسـى كـه در وقت داشتن و در وقت نداشتن ، صرفه جويى و ميانه روى كند، خود را براى رويارويى با سختى هاى زندگى آماده كرده است .
و نيز فرمود:
افضل الناس عقلا احسنهم تقديرا لمعاشه (113) .
برترين مردم از نظر عقل ، كسى است كه بهتر براى خرج زندگى اش برنامه ريزد.
21- كم گويى و گزيده گويى
على (عليه السلام ) مى فرمايد:
اذا تم العقل نقص الكلام (114) .
عقل كه كامل شد، سخن اندك مى شود.
پـر حـرفـى يـكـى از مـوانـع پـيـشـرفـت اسـت كـه آدم را دچـار تزلزل و گزاف گويى مى كند و افزون بر اين كه آخرت آدمى را ويران مى كند و موجب غيبت ، تهمت ، دروغ ، پخش شايعه ، تحقير نمودن ، سخن چينى ، تملق و...مى شود و دين و ايمان را مى برد، دنياى انسان را نيز خراب مى كند، كينه ها را بر مى انگيزد، حسادت ها را تحريك مى كند، اسرار آدمى را فاش مى كند و دشمنان را هوشيار و بيدار مى سازد.
از ايـن رو، مـقـتـضـاى عـقـل است كه انسان كم سخن گويد و نيكو و حساب شده زبان خويش بگشايد.
آدم عاقل هرگز پرحرفى نمى كند و كم و اندازه و گزيده سخن مى گويد.
على (عليه السلام ) مى فرمايد:
العاقل من عقل لسانه (115) .
خردمند كسى است كه زبان خود را به بند كشد.
لسان العاقل وراء قلبه و قلب الاحمق وراء لسانه (116) .
زبان آدم عاقل پشت اندشه اوست ، ولى انديشه احمق و نادان پشت زبان او است .
يـعـنى آدم خردمند نخست مى انديشد و آن گاه سخن مى گويد، ولى نادان سخن مى گويد و آن گاه مى انديشد كه آيا بايد مى گفت يا نه .
ايـاك و فـضـول الكـلام فـانـه يـظهر من عيوبك ما بطن و يحرك عليك من اعدائك ما سكن (117)
از زيـاده گـويـى پـرهـيـز كـن كـه زيـاده گـويـى عيب هاى نهفته تو را آشكار مى سازد و دشمنان خفه ات را به دشمنى تحريك مى كند.
كثره الهذر يكسب العار(118) .
پر حرفى باعث سرافكندگى است .
كثره الهذر يمل الجليس و يهين الرئيس (119) .
زياده گويى همنشين را خسته و بزرگان را بى حرمت گرداند.
ايـاك و كـثـره الكـلام فـانـه يـكـثـر الرلل و يـورث الملل (120) .
از پر حرفى دورى كن كه لغزش را زياد نمايد و خستگى آورد.
كـم حـرفـى عيوب را مى پوشاند و از لغزش مصونت دارد. زيان هاى پر حرفى و فوايد كـم حرفى زياده از حد بيان است ، و شكى نيست كه راه سلامت دين و دنياى آدمى حفظ زبان و سخن اندك گفتن است . از پر گويى دورى كن كه نشان كم عقلى است .
لا تتكلمن اذا لم تجد الكلام موقعا(121) .
هرگاه جايى براى سخن نيافتى ، سخن مگوى .
با اين همه ، آن جا كه بايد حق گفت و ارشاد نمود، در آن جا سكوت خطا است ، ولى سخنى كـه خـيـرى در آن نـيـسـت و فقط مايه دردسر و گرفتارى است ، چه لزومى دارد كه انسان بگويد و خود را گرفتار كند؟! عقل زندگى چنين سخنى را از او روا نمى دارد.
22- سخن نيكو
امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
عود لسانك حسن الكلام تامن الملام (122) .
زبان خود را به سخن نيكو عادت ده كه از ملامت ديگران در امان باشى .
اگر قرار است سخن بگويى ، خوش سخن باش و شيرين كلام كه قرآن فرمود:
(وقولوا للناس حسنا(123) ).
با مردم سخن نيكو بگوييد.
(و قل لعبادى يقولوا التى هى احسن .)
به بندگان من بگو: بهترين سخن ها را بگوييد.
يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و قولوا قولا سديدا(124)
اى مردم با ايمان ! با تقوا باشيد و سخن درست بگوييد.
بـددهـنـى و سـخـنـان زشـت و ركيك گفتن از وقار تو مى كاهد و به گناهت مى افزايد و در جـامعه سبكت مى سازد. زنهار كه سخنى گويى كه ناحق است و مايه رنجش ديگران . اگر بـا دشـمـن هم مى خواهى سخن بگويى ، با نرمى و لطافت بگو و از زشت گويى و سخن ناصواب پرهيز كن . امير مومنان (عليهٍّالسلام ) مى فرمايد:
من عذب لسانه كثرا اخوانه (125) .
آدم شيرين زبان (نه چاپلوس ) دوستانش بسيار شوند.
عـود لسـانـك ليـن الكـلام و بـذل السـلام يـكـثـر مـحـبـوك و يقل مبغضوك (126)
زبـانـت را بـه نـرمـى در سـخـن و سـلام كردن عادت ده تا دوستانت بسيار و دشمنانت اندك گردند.
مردى لجام مركب رسول خدا صلى الله عليه و اله را گرفت و عرض كرد:
يـا رسـول الله ! اى الاعـمـال افضل ؟
كدام يك از كارها برتر و با فضيلت تر است ؟
اطعام عالطعام و اطياب الكلام (127) .
به نيازمندان غذا دادن و پاكيزه سخن گفتن .
آرى ، زيبا و با ادب سخن گفتن ، آثار اجتماعى بسيارى دارد كه حيف است آدمى خود را از آن ها محروم سازد.
23- انتخاب بهتر
امام على (عليه السلام ) فرمود:
ليـس العـاقـل مـن يـعـرف الخـيـر مـن الشـر و لكـن العاقل من يعرف خير الشرين (128)
خـردمـنـد، تـنـها آن نيست كه خوب را از بد بازشناسد، بلكه آن است كه بعد را از بدتر بازشناسد.
خـداونـد بر انسان منت نهاد و به وى قدرت انتخاب عطا فرمود. اختيار و قدرت انتخاب كه از آثار عقل است ، از ويژگى هاى انسان است و در حيوانات نيست و تنها گاهى به صورت غريزه وجود دارد.
انـتـخـاب ، كـار عـقـل اسـت و اراده نـيـز از ويـژگـى هـاى عـقـل اسـت . از ايـن رو، تكليف نيز دائر مدار عقل است و تمام هدف و فوز اكبر انسان در نوع انـتـخـاب است ؛ يعنى انتخاب بهتر، از ميان خوب و بد، خوب را انتخاب كند و از سعادت و شقاوت ، سعادت را برگزيند و از دنيا و آخرت ، آخرت را انتخاب نمايد.
در تـاريخ آمده است كه حر در صحراى كربلا بهشت را انتخاب كرد. خداوند راه خير و شر و مسير هريك را از گذر انبيا بيان داشته است :
(و هديناه النجدين (129) )
و ما هر دو را به انسان نشان داديم .
(من شاء فاليومن و من شاء فليكفر(130) )
هر كه خواهد ايمان را و هر كه خواهد كفر را برگزيند.
پـس اولا انـتـخـاب از آثـار عقل و هديه اى الهى است به بشر و ثانيا در مقام انتخاب بايد دقت كند كه راهى را بگزيند كه و را سعادتمند نمايد.
اين تنها هنر آدم عاقل نيست ، بلكه هنر اصلى انتخاب بهتر است از ميان دو بد و دو شر. به عـبـارت ديـگر اگر آدم عاقل از ميان خوب و بد، خوب را انتخاب نمايد، چندان هنرى نكرده ، بـلكـه از مـيـان دو خـوب ، خـوب تر را و در ميان دو بد اگر ناچار شود، بايد بهترين را انتخاب كند؛ يعنى بتواند در مقام تزاحم دو زيان ، كم زيان تر را برگزيند؛ كه اين مقام كمال عقل است .
امام على (عليه السلام ) فرمود:
من لم يعرف الخير من الشر فهو من البهائم (131) .
كسى كه خير و شر را باز نشناسد، از انسانيت به دور و از چهار پايان است .
بـنـابـر ايـن ، نـوع انتخاب نشانه رشد عقلى انسان است ؛ چنان كه نوع انتخاب نماينده و سفير مى تواند رشد فكرى و عقلى ملت يا دولت را نمايان سازد.
حضرت على (عليه السلام ) فرمود:
رسولك ترجمان عقلك (132) .
فرستاده تو، از عقل تو حكايت مى كند.
ويـژگـى هـاى نـمـايـنـده اى كـه انـتـخـاب مـى كـنـى ، از رشـد و كمال و فهم و درايت و خردمندى و درجه هوشمندى تو خبر مى دهد.
در جاى ديگر حضرت سه چيز را نشانه عقل مى داند و مى فرمايد:
ثلاثه تدل على عقول اربابها، الرسول و الكتاب و الهدايه (133)
سه چيز از ميزان عقل و خرد آدمى حكايت مى كند: سفير، نامه ، هديه .
بـنـابـر ايـن ، در هـر كـارى و هـر چـيـزى نـوع انـتـخـاب بـسـيـار مـهـم اسـت و هـرچـه عـقـل قـوى تـر و تـجـربـه بـيـشـتـر بـاشـد، انـتـخـاب بهتر خواهد بود و سودمندتر كه عقل زندگى = انتخاب بهتر.
24- عقل زندگى و محبت
امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
التودد نصف العقل (134) .
محبت نيمى از عقل است .
انـسـان ، اسـيـر و تـشـنـه مـحـبت است هرجا آن را بيابد جذب مى شود. از اين رو، اسلام به پدران و مادران دستور داده كه به فرزندان خود محبت كنند تا آن ها جذب والدين شوند كه از همه دلسوز ترند و مبادا كمبود محبت روزى آن ها را به سوى محبت هاى كاذب بكشاند كه جز دام ، چيزى نيست .
بـوسـيـدن فـرزنـدان عبادت است و ثواب و اجر زيادى دارد. تامين نيازهاى مادى و معنوى و روحى فرزندان از وظايف والدين است .
دشـمـنـان نـيـز از طـريـق مـحـبـت دام مـى گـسترانند و فرزندان معصوم و كم تجربه را مى ربـايـنـد. فـرزندانى كه از خردسالى از پدر و مادر محروم بوده اند و كمبود محبت دارند، به خطر بسيار نزديك ترند تا ديگران . از اين رو، آغوش خانه بايد گرم و صميمى و بامحبت باشد تا فرزندان به سوى محبت كاذب نروند.
البته محبت يك اصل مورد نياز بشر است و مخصوص كودكان نيست . انسان هركه به او محبت كند، جذبش مى شود، از اين رو، مومن بايد با محبت باشد و برخورد او با ديگران از روى مـحـبـت بـاشـد و انـسـان عـاقل كسى است كه با محبت به ديگران ، خود را محبوب گرداند و زمـيـنـه جذب ديگران را فراهم سازد و به عبارت ديگر بكوشد جاذبه داشته باشد و نه دافـعـه و يـكـى از راه هـاى جـاذبـه اجـتـماعى ، محبت هاى سازنده است ، چنان كه على (عليه السلام ) مى فرمايد:
مـحـبـت و دوسـتـى نـيـمـى از خـرد و عـقـل آدمـى اسـت و اسـاس و سـرآمـد عقل دوستى و محبت به ديگران است .
تـجربه نيز نشان داده است كه افراد مهربان و با محبت بيشتر مورد توجه اند تا آدم هاى خـشـن و سـخـت گـيـر. حـتـى دانـش ‍ آموز در كلاس بيش تر از آموزگارى خوشش مى آيد كه مهربان باشد.
آرى ، محبت دام صيد قلب ديگران است .
25- حد و مرزها
امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
ما عقل من عدا طوره (135) .
به عقل و خرد دست نيافته كسى كه از حد و مرز خود پا فراتر نهد.
عـاقـل كـسـى اسـت كـه حـد و مرز خود را بشناسد و از بلند پروازى و زياده طلبى پرهيز نـمـايـد. كسانى كه حد و مرز خود را نمى شناسند و پايشان را از گليم خودشان فراتر مى نهند، در اجتماع جايگاهى ندارند و اعتماد و حسن ظن ديگران را از دست مى دهند و مورد بى مهرى و بى علاقگى ديگران قرار مى گيرند.
عـقـل زنـدگى اقتضا مى كند كه آدمى خود را بشناسد. قدر و منزلت خويش را درك كند و از حدود خود تجاوز ننمايد.
امام على (عليه السلام ) فرمود:
لا عقل لمن يتجاوز حده و قدره (136) .
كـسـى كـه از حـد و مـرز خـود تـجـاوز كـنـد و مـنـزلت خـود را نـدانـد، اهل خرد نيست .
ايـن گـونـه افـراد، مـردم را نـيـز از دسـت مـى دهـنـد و مـوجـب كـدورت دل ها مى شوند.
من تعدى حده اهانه الناس (137) .
كسى كه از حد خود تجاوز نمايد، مردم خوارش كنند.
رحم الله امرا عرف قدره و لم يتعد طوره (138) .
خدا رحمت كند كسى را كه قدر و اندازه خويش بشناسد و از حد تجاوز نكند.
من وقف عند قدره اكرمه الناس (139) .
كسى كه در جايگاه و منزلت خود بايستد، مردم او را گرامى مى دارند.
هلك من لم يعرف قدره (140) .
كسى كه قدر رسول خود را نشناسد، هلاك مى شود.
من عرف قدر نفسه لم يهنها بالفانيات (141) .
كسى كه قدر خويشتن را بشناسد، خود را براى امور فانى دنيا خوار نگرداند.
و من اقتصر عن قدره كان ابقى له ؛
كسى كه به سهم خود بسنده كند، شخصيتش پايدارتر خواهد بود.
26- دورى از خودخواهى و غرور
امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
العجب يفسد العقل (142) .
خودخواهى عقل را تباه مى سازد.
از صفات زيانبار، صفت خودخواهى و غرور و از خود راضى بودن است .
آدم هـاى كـم خـرد مـعـمـولا بـسـيار از خود راضى اند و به خويش خوش بين هستند و غرور و خودخواهى نمى گذارد به هيچ صراطى مستقيم شوند. اين نوع خلق و خور، بسيار زيانبار و مـخـرب اسـت و مـوجـب عـقـب افـتـادن در زنـدگـى و در عـلم و كمال مى شود.
افراد مغرور هميشه عقب مى مانند و راه تكامل و رشد را برو خود مى بندند.
على (عليه السلام ) فرمود:
الاعجاب يمنع من الازدياد(143) .
خودخواهى پيشرفت را از آدمى مى گيرد.
افراد از خود راضى با كارهاى خود، دوستان و خويشان را مى رنجانند و آنان را به دشمن تبديل مى كنند.
امام هادى (عليه السلام ) فرمود:
من رضى عن نفسه كثر الساخطون عليه (144) .
كسى كه از خود راضى باشد، همه را عليه خود خشمگين مى سازد.
خودخواهان از نظر عقلى دچار بيمارى اند و گونه اى حماقت .
على (عليه السلام ) فرمود:
المعجب لا عقل له (145) .
آدم خودخواه بى خرد است .
رضاك عن نفسك دليل على فساد عقلك (146) .
از خود راضى بودنت دليلى بر بى عقلى تو است .
العجب راس الحماقه (147) .
از خود راضى بودن احساس حماقت است .
بـنـابـر ايـن ، از نـشـانـه هـاى عـقل زندگى اين است كه انسان خود را گرفتار خوى زشت خـودخـواهـى نـسـازد و بـا كـمـال تـوازع تـسـليـم حـق بـاشـد و گهگاه خود را متهم سازد و احتمال نقص و اشتباه را در امور خود نفى نكند. راه رشد و پيشرفت را با غرور خود نبندد و زمـيـنـه تـكـامـل را در امـور مـادى و مـعـنـوى در رسول خود فراهم سازد و بى جهت دوستان و دلسوزان خود را متهم نسازد و از خود نراند.
27- خودشناسى
امام رضا (عليه السلام ) مى فرمايد:
افضل العقل معرفه الانسان نفسه (148) .
برترين عقل اين است كه انسان خودشناس باشد.
خـودشـنـاسـى بـه انـسـان درس هـاى فـراوان مـى آمـوزد و سـودهـاى بـسـيـارى دارد و جهل انسان به خود نيز زيان هاى بسيار در بر خواهد داشت .
خـودشـنـاسـى ، كـليد موفقيت انسان است . كسى كه خود و شرايط زمانى خود را بشناسد، تـوانـايـى هـا و نـواقـص خويش را بيابد و موقعيت اجتماعى ، فردى ، سياسى ، فرهنگى ديـنـى خـود را درك كـند، راحت تر و بهتر و مطمئن تر و درست تر، تصميم مى گيرد؛ بر خلاف آدم هاى جاهل كه با جهل خود و ندانم كارى خود پا به بخت و خوشبختى خود مى زنند.
امام على (عليه السلام ) فرمود:
افـضـل العـقـل مـعـرفـه الانـسـان نـفـسـه فـمـن عـرف نـفـسـه عقل و من جهلها ضل (149)
بـهـتـريـن خـردمـنـدى ، خـودشـنـاسـى اسـت كـه هـركـه خـود را شـنـاخـت ، از عقل بهره جسته و هركه خود را نشناخت ، به گمراهى مى رود.
بـديـهـى اسـت كـه ايـن مـعـرفـت ، مـعـرفـت جـسـم و رسـم و شـكـل و شمايل نيست ، بلكه معرفت معنوى و انسانى است ؛ يعنى شناخت خود و موقعيت خود و نقص و كمال خود و تشخيص راه درست از راه نادرست و انتخاب درست .
گـم كـردن خـود و جـهـل بـه نـفـس خـود آفـت بزرگى است كه آدمى را به مهلكه ابدى مى كشاند.
على (عليه السلام ) فرمود:
اعظم الجهل جهل الانسان امر نفسه (150) .
بزرگ ترين نادانى اين است كه انسان به خود نادان باشد.
همين خودشناسى است كه به خداشناسى و هدفدار شدن مى انجامد و همه چيز انسان خدايى و الهى مى گردد.
على (عليه السلام ) فرمود:
من عرف نفسه فقد عرف ربه (151) .
كسى كه خود را شناخت ، به خداى خود خواهد رسيد.
هـيـچ مـعـرفتى به پاى معرفت نفس و خودشناسى نمى رسد كه نشان رشد فكرى و عقلى انسان است و از اين رو على (عليه السلام ) فرمود:
افضل الحكمه معرفه الانسان نفسه (152) .
بالاترين دانش ها، همانا خودشناسى است .
نال الفوز الاكبر من ظفر بمعرفه النفس (153) .
هركه در مقام خودشناسى پيروز شود، به سعادت بزرگ دست يافته است .
28- خودشناسى و اصلاح نفس
على (عليه السلام ) مى فرمايد:
اعقل الناس من كان بعيبه بصيرا(154) .
خردمندترين مردم كسى است كه به عيوب خود آگاه باشد.
از نـتـايـج سـازنده خودشناسى وقوف بر عيوب و نواقص و تلاش براى اصلاح آن ها و رفـع نـواقـص است . پالايش و اصلاح ، امرى عقلانى است . عقلاى جامعه و دلسوزان دانا، هر لحظه مى كوشند كه عيوب و نواقص را در قالب اصلاحات برطرف نمايند.
تـلاش هـمـه دلسـوزان در امـور سياسى ، امور بهداشتى و اجتماعى اين است كه نواقص را بـرطـرف كـنـنـد، پـس چـه امرى از خود انسان مهم تر و چه اصلاحى از اصلاح خود انسان ضرورى تر؟!
هـدايتگران جامعه و انبيا و مصلحان الهى هميشه در تلاش بوده اند كه جامعه و اخلاق انسان را اصـلاح كـنـنـد و گـام بـه گـام بـه سـمـت اصـلاح پـيـش رونـد كـه خـداونـد از قول يكى از انبيا (عليه السلام ) نقل مى كند كه به قوم خود فرمود:
(ان اريد الا الاصلاح ماستطعت (155) ).
من هدى ندارم جز آن كه تا مى توانم شما را به صلاح آورم .
بـنـابـرايـن ، مـقتضاى عقل و فطرت بشرى ، اصلاح انسان است و هركس بايد از خود آغاز كند و انى نمى شود مگر انسان به عيوب خود آگاه باشد و موارد لازم را بشناسد.
امير مومنان (عليه السلام ) فرمود:
(اعقل الناس من كان بعينه بصيرا).
از همه خردمندتر كسى است كه بر عيوب خود آگاه باشد.
زيـرا اصـلاح ، فـرع بر شناخت نواقص است و انسان تا نواقص و عيوب خود را نشناسد، در مـقـام اصلاح و رفع آن برنمى آيد. بنابر اين ، خودسازى و آغاز اصلاح از درون و از خود، دليل صداقت و تكامل عقل است .
29- خرده گيرى از ديگران
على (عليه السلام ) مى فرمايد:
من ابصر عيب نفسه لم يعب احدا(156) .
هركه به عيوب خود بينا باشد، از كسى عيب نگيرد.
آن گاه كه كسى از كاستى ها و عيب هاى خود آگاه باشد و سرتاپا خود را ناقص و معيوب بداند، هرگز به خود اجازه نمى دهد از ديگران خرده بگيرد و بر كسى عيب بگذارد.
امامان (عليهم السلام ) فرموده اند:
مـادام كـه خـود را اصـلاح نـكرده اى ، به عيب ديگران مپرداز. چنان كه على (عليه السلام ) فرمود:
ما دمت لا ترى ذنوبك قد قفرت فلا تشتغل بعيوب غيرك (157)
مـادام كـه گـنـاهـانـت را نـيـامـرزيـده انـد، خـود را بـه عـيـوب ديـگـران مشغول مساز.
من ابصر عيب نفسه لم يعب احدا.
كسى كه عيب هاى خود را باز بيند، هرگز از كسى عيب نگيرد.
طوبى لمن شغله عيبه عن عيوب الناس (158) .
خوشا به حال كسى كه به عيب خود مشغول شود و از عيب ديگران چشم بپوشد.
من ابصر زله نفسه صغرت عنده زله غيره (159) .
كسى كه لغزش هاى خود را باز بيند، لغزش ديگران در نظرش كوچك باشد.
و ده هـا سـخـن ديـگـر، كـه بـه انـسـان هـشـدار مـى دهـد در جـامـعـه دنـبـال ايـن و آن نـبـاشـد و هـر روز بـهـانـه از كـسـى نـگـيـرد و او را دسـت نـيـنـدازد كـه دنبال عيوب و بدى ديگران رفتن و از خود غافل ماندن ، اخلاق بسيار زشتى است .
30- پرده پوشى
امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
غطاء العيوب العقل (160) .
عيب پوشى از نشانه هاى خردمندى است .
يـكـى ديـگـر از نـشـانـه هاى كمال عقل و خردمندى انسان كه در خودشناسى ريشه دارد، عيب پـوشـى اسـت . پـرده پـوشـى و پـنـهـان داشـتـن عـيـوب از مـظـاهـر عقل است .
آدمـى نـقطه ضعف هاى خود را نيز نبايد بر ملا سازد و خود را ابزار دست و زبان و مسخره ديـگـران كـند، حتى فقر و ندارى و بيمارى و مشكلات ديگر خود را بايد پنهان دارد و به جز براى افراد صلاحيت دار بازگو نكند.
پوشش عيوب مردم ، عيوب خويشاوندان و خانواده ، عيوب همسر و فرزند، همسايه ، استاد و شاگرد از درايت انسان است كه براى سلامتى خود و خانواده و جامعه مفيد و حرمت ها را بهتر حفظ مى كند، و از اين رو حتى اعتراف به گناه نيز جايز نيست .
اگـر جـوانى خداى نخواسته در جوانى دچار گناه و اشتباهى شده است ، نبايد آن را براى ديگران بازگو كند نه براى همسر آينده خود، نه براى دوستان و آشنايان و نه هيچ كس ديگر.
هـمـيـن نـقـطـه ضـعـف هـا مـى تـوانـد بـراى او در زنـدگـى مـشـكـل سـاز شـود، پس چه بهتر كه مراقب عيوب و نواقص و اشتباهات خود باشد و در مقام اصلاح آن ها و توبه و جبران برآيد.
كـسـانـى كـه گـذشـتـه سـيـاه و خـراب خـود را بـراى ديـگـران نـقـل مـى كـنـنـد و پـرونـده خـويـش را بـر مـلا مـى سـازنـد، از عـقـل درسـتى برخوردار نيستند، بايد حيا را بر خود حاكم نمايند كه حيا سرپوش خوبى است .
على (عليه السلام ) فرمود:
من كساه الحيا ثوبه لم يرى الناس عيبه (161)
كسى كه لباس حيا او را پوششش دهد، مردم عيوب او را نبينند.
و بـايـد تـوجـه داشـت كـه هـيـچ كـس از عـيـب مـصـون نـيـسـت جـز اهـل عـصـمـت و هـيـچ كـس نبايد از ديگران انتظار عصمت داشته باشد كه حضرت على (عليه السلام ) فرمود:
لو تكاشفتم ما تدافنتم (162) .
اگر زشتى هاى همديگر را مى ديديد، ديگر كسى ، كسى را دفن نمى كرد.
31- شيوه برخورد با نادانان
امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
لكل شى ء زكاه العقل احتمال الجهال (163) .
هـر چـيـزى زكـاتـى دارد و زكـات عـقـل و خـردمـنـدى ، تحمل نادانان است .
در جـامـعـه مـمـكـن اسـت افـراد نـادانـى يـافت شوند كه به هر دليلى با ما مخالفت كنند و كارشكنى نمايند و اهانت كنند و يا مزاحم مقاصد و اهدافمان باشند. اين گونه افراد هميشه بـوده و خـواهـند بود. در عصر انبياء (عليهم السلام ) اى قشر از مردم بودند كه آلت دست ايـن و آن قرار مى گرفتند و دردسر درست مى كردند. در عصر امامان معصوم نيز بودند و آزار مى رساندند و اكنون نيز هستند.
قـرآن كـريـم از اين گونه افراد به عنوان جهال و نادانان نام مى برد؛ زيرا بى گمان اين گونه رفتارها در اثر جهل است ، ولى شيوه برخورد را قرآن ، مسالمت آميز مى داند و برخورد خوب و سازنده را پيشنهاد مى كند و مى فرمايد:
(و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما(164) ).
(انسان هاى فداكار) وقتى مورد خطاب و اهانت جاهلان قرار مى گيرند، (با ملايمت و ملاطفت ) سلام مى كنند.
رفـتـار خشونت آميز و تند با نادانان نتيجه منفى دارد، ولى اگر برخورد سالم و درست و بـامـحـبـت و سـازش بـاشـد، امـيـدى هـسـت كـه او را بـسـازد و از جهل بيرونش آورد.
نـمـونـه هـاى فـراوانـى در زنـدگـى امـامـان (عـليـهـم السـلام ) نـقـل شـده كـه آن هـا دشـمـن خـدا را بـا يـك بـرخـورد شـايـسـتـه تـبـديـل بـه دوسـتـى وفـادار كـردند كه يك نمونه آن داستان مرد شامى و امام حسن (عليه السلام ) است كه در تاريخ ثبت شده است .
گـاهى همان تحمل ، بلكه گذشت و حلم ، باعث ساختن و پشيمانى مى شود؛ چنان كه نبايد بـا نـادانـان زيـاد بـحـث و بـگـومـگـو كـرد و حتى گاه بايد سكوت او را ادب نمود و به قول معروف جواب ابلهان خاموشى است .
على (عليه السلام ) فرمود:
اعـقـل النـاس مـن لا يـتـجـاوز الصـمـت فـى عـقـوبـه الجهال (165)
خردمندترين مردم كسى است كه براى عقوبت نادانان ، تنها از سكوت بهره جويد.
همچنين فرمود:
من اوكد اسباب العقل رحمت الجاهل (166) .
از بهترين كارهاى خردمندى ، بخشودن نادانان است .
البـتـه موارد فرق مى كند و شخص دانا و داراى خرد بايد موارد را تشخيص دهد و در هرجا از ابـزار مـنـاسـب بـهـره جـويـد. اين گونه نيست كه همه جا سكوت يا همه جا محبت ، موثر باشد. بايد در هرجا بنا بر مقتضاى حال عمل شود.
32- پرهيز از جدال و بگومگوها
امام على (عليه السلام ) فرمود:
المراء بذر الشر(167) .
بگومگو كردن مايه شر است .
بـرخـى كـسـان بـيـمـارى حـرف زدن دارنـد و هـمـيـشـه خـود را درگـيـر مـسـائل بـى فـايـده و بـحث هاى بى اثر مى كنند. بگومگوهاى بيهوده كه اسلام نام آن را مـراء و جـدال نـادرسـت گذاشته است ، بسيار مذهوم و از خرد به دور است ؛ وقت را تـلف مـى كـند، فرصت را به باد مى دهد و ايمان را خراب مى كند و سلامتى را نابود مى سازد و كينه ها و كدورت ها را بيش تر مى نمايد.
انـسان فهميده و عاقل بايد از درگير شده با آدم هاى يك دنده و لجباز كه فقط روى حرف خـود ايـسـتـاده انـد و حـاضـر نـيـسـتـنـد يـك قـدم عـقـب نـشـيـنـى كـنـنـد و مـلاك حـق و بـاطـل فـقـط نـظـر خـودشـان اسـت ، پـرهـيـز نـمـايـد؛ زيـرا بـحـث و جـدال بـا ايـن هـا هـيـچ نـتـيـجـه اى نـدارد جـز زيان هاى فراوان كه بدان اشاره شد. اين ها اهل بحث منطقى نبوده و به دنبال روشن شدن چيزى نيستند، فقط هدفشان مطرح كردن خود و جار و جنجال است .
البته اسلام جدال نيكو و بحث منطقى را هيچ گاه مردود نمى داند، ولى مراء با آدم هاى كج فهم را مردود مى داند.
على (عليه السلام ) فرمود:
ثمره المرء الشحناء(168) .
ميوه جدال ، دشمنى است .
ايـاكـم و المـرء و الخـصـومـه فـانـهـا يـمـرضـان لقـلوب على الاخوان و ينبتان النفاق (169)
از دشـمـنـى كـردن و جـدال و بـحـث بـيـهـوده پـرهـيـز كـنـيـد كـه دل ها را بيمار مى كند و ميان برادران جدايى مى اندازد.
و نيز آن حضرت فرمود:
ايـمـان كـسـى كـامـل نمى شود و به حقيقت ايمان نمى رسد، مگر وقتى كه مرا را ترك كند، هرچند حق با او باشد.
لا محبه مع كثره مراء(170) .
با بحث هاى بيهوده بسيار ديگر محبتى باقى نمى ماند.
بـنـابـر ايـن ، انـسـان نـبـايـد وقت عزيز و فرصت گرانقدر خود را صرف بحث هاى بى حـاصـل و جـدال هـا و بـگـومـگـوهـاى بـى نـتـيـجـه كـنـد و دل هـا را پـر از كـيـنـه و دشـمـنـى سـازد و عرصه زندگى را بر خود و خانواده خود تنگ نمايد.
قرآن مى فرمايد:
(و اذا مروا باللغو مروا كراما(171) ).
(مومنين ) وقتى به امور لغو برخورد مى كنند، با بزرگوارى از كنارش مى گذرند.
33- دورى از پستى
امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
اعقل الناس ابعدهم عن كل دنيه (172) .
خردمندترين مردم كسى است كه بيش تر خود را از پستى دور مى كند.
خـداوند عقل را به انسان هديه كرد تا او را از امور پست و دور از شان انسانيت مصون دارد. از امتيازات عقل اين است كه زشتى ها و زيبايى ها را درك مى كند، خوب و بد و قبيح و نيكو را مـى فـهـمـد. بنابر اين ، مقتضاى عقل ، مصونيت از گناه و دورى از زشتى ها و تخلق به اخـلاق و صـفـات نـيـكـو اسـت . كـسـانـى كه فساد و تباهى وجودشان را فرا مى گيرد، از عـقـل خـود خـوب بـهـره نـجـسـتـه انـد و عـقـل را اسـيـر هـوا نـمـوده و در غل و زنجير نفس زندانش كرده اند.
امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
كم من عقل اسير عند هوى امير(173) .
بسا عقلى كه در برابر فرمانروايى هواهاى نفسانى اسير است .
بـسـيار شايسته است كه انسان دانا به ويژه جوانان عزيز خود را از آلوده شدن به امور بى بها و پست به دور دارند كه حيثيت و شرف و مردانگى آنان را ويران مى سازد.
بـسـيـارى از امـور اگـر مـرسـوم هـم شـده بـاشد، باز هم پست و بد است . آلوده شدن به گـنـاهـان و و كـارهـاى سـبـك ، كـه نـشانه جهل و بى فرهنگى است ، مانند سيگار كشيدن و مصرف انواع دخانيات ، مواد مخدر، ترياك و غيره يا سرگرم شدن به بازى هاى زيانبار هـمـانند قمار يا خوردن آن چه در شان انسان دانا نيست مانند شراب خوارى و هر كار سبك و زشـتـى كـه در مـرتـبـه انـسـانـى نـيـسـت ، نـبـايـد از يـك فـرد عاقل سر زند.
آيا آنان كه دست به استعمال مواد مخدر مى زنند و زندگى خود و زن و فرزند خود را تباه مـى نـمـايـند تا جايى كه روانداز كودكان خويش را مى فروشند و خرج دود مى كنند و همه هـسـتـى خـود را آتـش مـى زنـنـد و بـه هـوا مـى فـرسـتـنـد، داراى عقل هستند؟!
آيا لحظه اى انديشيده اند كه چرا با دست خود دنيا و آخرت خود و خانواده خود را به آتش مى كشند و همه را از هستى ساقط مى كنند؟!
كجا است عقل و فهم آنان ؟!
شعور و احساسات آن ها چه شده ؟!
عواطف و غيرت و مردانگى آن ها كجا رفته ؟!
آيا اين همه سقوط توجيه پذير است ؟!
تـو اى جـوان عزيز! آيا مى دانى همان لحظه اى كه براى تفريح با دوستت نخ سيگارى را بر لب مى گذارى ، قدم در چه راهى گذاشته اى ؟! و آن گاه كه براى سرگرمى با دوسـت خـائنت كنار منقلى نشستى و لحظه اى مى خواهى خوش باشى ، چه كبريتى به خرمن عمر و سعادتت مى زنى و چگونه نابودى و بدبختى خود را امضا مى كنى ؟!
آرى ، از هـمـان لحـظـه اول و نـخ اول سـيـگـار قـدرى فـكـر كـن ، عـقـلت را بـه كار انداز، سـرنـوشـت ديگران را ببين و تن به اين گونه امور پست مده كه دور از شان انسانى تو است و به نصيحت مولاى خوبان گوش ده كه فرمود:
اكـرم نـفـسـك عـن كـل دنـيـه و ان سـاقـطـك الى الزغـائب فـانـك لن عـتـعـتـاض عـمـا تبذل من نفسك عوضا(174)
خـويـشـتـن را گـرامـى بـدار و بـه پـسـتـى تـن مـده هـرچند تو را به آرزوهاى دنيايى ات برساند؛ زيرا به قدر آن چه از دست مى دهى ، هرگز عوض دريافت نخواهى كرد.
نـزه عـن كـل دنـيـه نـفسك و ابذال فى المكارم جهدك ، تخلص من الماثم و تحرز المكارم (175)
خـويـشـتـن را از هر پستى و آلودگى پاك بنما و تمام تلاش خود را در بدست آوردن مكارم اخـلاق و صـفـات خـوب بـه كار گير تا از گناهان آسوده شوى و زيبايى هاى اخلاقى را كسب نمايى .
34- پرهيز از انواع آلودگى ها
امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
من عقل عف (176) .
هركه خردمند گردد پاكدامن شود.
پـاكـدامـنـى و پـرهـيـز از گـنـاهـان ، نـشـانـه بـروز و كمال عقل است . انسان هاى با شخصيت و كامل هرگز سراغ فساد و گناهان نمى روند؛ زيرا زيان هاى دنيوى و اخروى آن را گويى به چشم مى بينند و مى دانند كه گناه و ناپاكى ، آدمى را بى آبرو مى كند. اعتياد شخصيت انسان را از بين مى برد و هرچه آلودگى ها بيش تر باشد، بى اعتبارى و بى حيثيتى اجتماعى نيز بيشتر مى شود.
حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايد:
العاقل من تورع عن الذنوب و تنزه عن العيوب (177)
عاقل كسى است كه از گناهان و عيوب خود را پاك گرداند.
اذا كـمـل العقل نقصت الشهوه (178) .
آن گاه كه عقل كامل گردد، شهوترانى ها كاهش مى يابد.
من كمل عقله استهان بالشهوات (179) .
كسى كه عقلش كامل مى شود به حوس ها بى اعتنا مى گردد.
العاقل من هجر شهوته و باع دنياه باخرته (180) .
خردمند كسى است كه از خواهش هاى نفس دورى كند و دنيايش را فداى آخرت كند.
العاقل من قمع هواه بعقله (181) .
عاقل كسى است كه به عقل خود، هواى نفسش را سركوب نمايد.
عدو العقل الهوى (182) .
هوا پرستى دشمن عقل است .
بنابر اين ، شهوترانى و هرزگى با عقل خرد سازگارى ندارد.
35- دنيا زدگى ، آفت عقل
حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايد:
العاقل من زهد فى دنيا دنيه (183) .
خردمند كسى است كه به دنياى پست بى رغبت باشد.
هـمـان گـونـه كـه شـهـوات و هـواهـاى نـفـسـانـى و گـنـاهـان آفـت عـقـل اسـت و عـقل سالم را به اسارت خود در مى آورد و بيمار مى سازد و از ديدن بدى ها و زشـتـى هـا نابينا و ناتوان مى سازد، دنيازدگى و عشق به مظاهر مادى نيز آفت بزرگى است كه عقل آدمى را از خاصيت و درك صحيح مى اندازد.
اگـر انـسـان مـى خـواهـد هـمـيـشـه از راهـنـمـايـى هـاى سـودمـنـد عقل بهره گيرد، سخت بايد مراقب باشد كه تشنه و عاشق دنيا و مظاهر پوچ و فريبنده آن نـشـود، وگـرنـه با ديوانگان نه تنها فرقى خواهد كرد، بلكه خطرش بسيار بيش تر خواهد بود.
حضرت على (عليه السلام ) فرمود:
العاقل من غلب هواه و لم يبع آخرته بدنياه (184) .
خـردمـنـد كـسـى اسـت كـه بـر هـواى نـفـس خـود غـالب شـود و هرگز بهشت خود را به دنيا نفروشد.
بارى ، دنيا زدگى چشم عقل را كور مى كند و آدمى را به ورطه سقوط مى لغزاند. مباد كه دنيا اصل و هدف تو در زندگى باشد!
36- پرهيز از شهوت رانى
على (عليه السلام ) مى فرمايد:
العاقل من هجر الشهوات (185) .
عاقل كسى است كه از خواسته هاى نفسانى دورى كند.
از لغـزشـگـاه هـاى آدمـى ، شـهـوتـرانى هاى ناروا و بى حد و مرز است . شهوات و هواهاى نـفـسـانـى از ثـمـرات بـعـد حـيـوانـى آدمـى اسـت ، در صـورتـى كـه عقل و نورانيت نتيجه بعد انسانى و ملكوتى او است .
روح الهـى كـه در جـسـم خـاكـى دمـيـده شـده ، بـا هـدايـت عـقـل به رشد و كمال مى رسد و او را ملكوتى مى گرداند، ولى جنبه هاى حيوانى اگر از مرز بگذرد، به سقوط او مى انجامد.
از ايـن رو، انـسان عاقل كسى است كه در سراشيبى شهوت نلغزد. تنها راه درست ، احتياط و پرهيز از شهوات است كه بدترين لغزشگاه هايند.
اگر عقل ، خوب درك كند و موانع ادراك آن برطرف شود، خود به خود از شهوات دورى مى كند و آن ها را مظهر حيوانيت مى داند و از آن گريزان است .
امام على (عليه السلام ) فرمود:
اذا كمل العقل نقصت الشهوه (186) .
هرگاه عقل به كمال برسد، هوس ها كاهش مى يابد.
و در جاى ديگر فرمود:
هركه عقلش كامل شود، به شهوات حيوانى بى اعتنا خواهد شد.
در حـقـيـقـت ، عـقـل كـه از كـلمـه عـقـال بـه مـعـنـاى بـسـتـن گرفته شده ، كـنـتـرل كـنـنـده انـسـان و بـازدارنـده او اسـت . پـس ‍ هـرچـه بـه كـمـال بيشترى برسد، بهتر و بيش تر مراقب انسان است و روشن تر مى بيند و واقعيت ها را راحـت تـر درك مـى كـنـد تـا جـايـى كـه مـمـكـن اسـت انـسـان بـه حـدى از كـمـال بـرسـد كـه ديـگر هرگز گناه نكند و حتى فكر آن را هم نكند؛ همانند انبيا و اوليا (عليهم السلام ).
عـصـمـت ، رسيدن به اوج بصيرت است . انسان بصير عوارض بد و سياه گناه را درك مى كند و با اراده استوار از آن فاصله مى گيرد و خود را آلوده به گناه نمى كند.
از اين رو، مى توان ادعا كرد كه مجرمان و گناه كاران ، بيشتر ناآگاهان و كم خردان هستند و يـا شـيـريـنـى گـنـاه تـوانـسـتـه بـه شـيـشـه چـراغ عـقـل آنـان گـرد و غـبـار بنشاند كه ديگر از درك صحيح برخوردار نشوند؛ يعنى گناهان چشم بصيرت آنان را نابينا ساخته است .
انما لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور
چشم جسم آنان بينا است ، ولى چشم دلشان كور است .
بدين سان هرچه آگاهى افراد جامعه بالاتر رود، آمار جنايات كاهش مى يابد و به عكس ،، هرچه ناآگاهى بيش تر شود، جرم نيز افزايش مى يابد.
على (عليه السلام ) فرمود:
العقل جمال الظاهر و الباطن (187) .
عقل مايه سربلندى و زيبايى ظاهر و باطن آدمى است .
يعنى عقل ، تمام زشتى ها را از آدمى دور مى كند.
اففضل العقل مجانبه الهوى (188) .
بالاترين مرتبه عقل دورى از هواهاى نفسانى است .
العاقل من عصى هواه فى طاعه ربه (189) .
خردمند كسى است كه از هوس نافرمانى كند و از خدا فرمان برد. و نيز در يك سخن زيباى ديگر از امام خردمندان كه فرمود:
غريزه العقل تابى ذميم العقل (190) .
نيروى سرشار عقل ، آدمى را از زشت كارى باز مى دارد.
من قدم عقله على هواه حسنت مساعيه (191) .
كسى كه عقل را بر هواى نفس پيش بدارد، كارهايش درست و نيكو مى گردد.
بـنـابـر ايـن ، اگـر چراغ عقل هميشه روشن باشد و تاريكى هاى گناه ، نور او را كم سو نكند، كم تر كسى است كه سوى هواها و تمايلات نفسانى برود و موجبات سقوط فكرى و معنوى و اجتماعى خود را فراهم سازد.
العاقل من تورع من الذنوب و تنزه عن العيوب (192)
خردمند كسى است كه از گناهان پرهيز كند و خود را از عيب ها منزه گرداند.
العاقل من قمع هواه بعقله (193) .
خردمند كسى است كه به عقل و فهم خود، هواى سركش را سركوب نمايد.
البـتـه چـنـيـن كسى از فرشتگان نيز بالاتر مى رود تا جايى كه فرشتگان افتخار مى كنند تا به او خدمتگزارى كنند و بال هاى ملكوتى خود را بر او تبرك نمايند.
آرى ، رسد آدمى به جايى كه جز خدا نبيند.
37- ادب و كمال
امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
ان العاقل تتعظ بالادب (194) .
ادب در زنـدگـى سـرمايه بزرگى است كه هركه دارد، سود مى برد و هركه ندارد زيان مى بيند.
مـعـمولا عقل و ادب دو يار وفادارند، هرچه عقل آدمى بلند مرتبه تر باشد، آداب اجتماعى او نـيـز بـهـتـر و والاتـر اسـت و هـرچـه سـبـكـى و بى ادبى بيش تر باشد نشان از سبكى عقل و كمى خرد او است . البته عقل موهبتى است الهى چنان كه ادب امرى اكتسابى است .
امام على (عليه السلام ) فرمود:
العقول مواهب و الادب مكاسب (195) .
ادب به دست آوردنى است ، ولى عقل هديه الهى است .
با اين حال ، ادب محصول عقل و خرد است و شخص عاقل مى تواند ادب كسب كند.
الدين و الادب نتيجه العقل (196) .
دين و ادب نتيجه عقل و خرد است .
نعم قرين العقل الادب (197) .
ادب همنشين خوبى است براى عقل .
صلاح العقل الادب (198) .
صلاح و درستى عقل در ادب است .
الادب صوره العقل (199) .
ادب چهره عقل است .
حسن الادب زينه العقل (200) .
ادب نيكو، زينت عقل است .
آرى ، سـجـايايى اخلاقى و آداب نيكو نشان عقل و توان فكرى است . بدين معنا كه هرگز كـارهـاى بـى ادبـانـه از خـردمـنـدان سـر نـمـى زنـد كمال عقل و ادب بستگى به كمال ديگرى دارد و نبود يكى ، از نبود ديگرى حكايت مى كند.
لا ادب لمن لا عقل له (201) .
آن كه عقل ندارد ادب ندارد.
بى گمان ، شخصيت انسانى هركس ، تابع كمالات انسانى و آداب اجتماعى او است و نبايد آن را دست كم گرفت .
از اهـداف انـبيا (عليه السلام ) ساختن انسان و مودب كردن او به آداب زندگى و سجاياى اخلاقى است و انسان هرچه تلاش كند كه سرمايه ادب را بالا برد، سود برده است .
لا حلل كالادب (202) .
هيچ زيورى همچون آداب انسانى نيست .
لا زينه كالادب (203) .
هيچ زيبايى بالاتر از ادب نيست .
الادب كمال الرجل (204) .
كمال مرد به ادب است .
ادب بـه مـعـنـاى تـخـلق بـه اخـلاق نـيـكـو و انـجـام امـور مـتـنـاسـب بـا عـقـل و انـسـانـيـت و داشـتـن صـفـاتـى اسـت كـه شـخصيت آدمى را با عظمت مى كند و دورى از اعمال و رفتار و گفتارى كه ناشايسته است و خرد آدمى آن ها را تاييد نمى كند و فطرت پاك از آن دورى مى جويد.
كفاك ادبا لنفسك اجتنابك ما تكره من غيرك (205)
در ادب تو همين بس كه آن چه براى ديگران نمى پسندى ، براى خود نيز نپسندى .
و نتيجه اين كه :
ادب در زندگى نشان كمال عقل است و نشان خردمندى نيز مودب بودن است .
38- اعتراف به جهل
امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
غايه العقل الاعتراف بالجهل (206) .
نهايت كمال عقل در اعتراف به نادانى است .
جـز مـعـصومين (عليه السلام ) كسى را نمى توان يافت كه بى نقص و خطا باشد و انجام خطا و ندانم كارى از هر كسى ممكن است سر بزند.
نـادانـى هـاى افـراد مـعـمـولا كـار دسـت آنـان مـى دهـد و در اثـر جهل ممكن است كارى انجام دهند و برخوردى كنند يا تصميمى بگيرند و سخنى بگويند كه درست نباشد و پس از انجامش به اشتباه خور پى ببرند و پشيمان شوند.
ممكن است در اثر جهل ، قضاوت بى جايى كنند يا سخنى گويند كه شخصى را برنجاند يا حتى كارى كنند كه خسارات جبران ناپذيرى وارد سازد كه نتيجه همه آن پشيمانى است .
بهترين راه براى جبران اشتباهات جاهلانه ، درس گرفتن و تجربه آموختن است تا دوباره تـكـرار نـكـنـد، و ديـگـر ايـن كـه روى اشـتـبـاه خـود پـافـشـارى نـكـنـد و بـه جهل و نادانى خود اعتراف كند و به عبارت ديگر بپذيرد كه اشتباه كرده ، بپذيرد كه بد كرده و قبول كند كه نبايد چنين كارى يا حرفى يا حركتى از او سر مى زد.
اعتراف به خطا، اعتراف به جهل و اعتراف به اين كه او ندانسته ، بهترين راه جبران است كه هم غرور او را مى شكند، هم رنجش خاطر ديگران را كمتر مى كند و هم در صدد اصلاح و جـبـران بـر مـى آيـد، و سـعـى مـى كند از اين پس دقت بيش ترى كند. لج بازى ، يك دنده بـودن و روى جـهـل و اشـتـبـاه خـود پافشارى نمودن انسان را به جايى نمى رساند. پس ‍ بـهـتـر اسـت در زنـدگى اگر اشتباهى مرتكب شديم ، بدون پا فشارى اعتراف كنيم و در صدد اصلاح برآييم و بار ديگر جمله امير مومنان (عليه السلام ) را مرور كنيم كه فرمود:
نهايت درجه كمال عقل اين است كه به جهل و نادانى اعتراف شود.
39- عذر خواهى و عذر پذيرى
امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
اعقل الناس اعذرهم للناس (207) .
خردمندترين مردم كسى است كه عذر ديگران پيشتر پذيرد.
ايـن كـه آدمى كارى كند كه ناچار شود، عذر بخواهد، خود يك نقص است . تا جايى كه ممكن اسـت آدمـى نـبـايـد دسـت بـه كـارى بـزنـد كـه نـاچـار بـه عـذر خـواهـى شـود ول از آن جـا كـه انسان جايز الخطا است هرگونه اشتباهى نسبت به ديگران ، يا نسبت به خداوند ممكن است از او سر بزند.
گاه ممكن است فرزند در برابر پدر و مادر خطايى كند يا والدين نسبت به فرزند خويش يـا كـسـى نـسـبـت بـه همسر خود يا استاد نسبت به شاگرد يا شاگرد نسبت به استاد كه شايسته نبوده و موجب رنجش و ناخشنودى گردد.
خـردمـنـدتـريـن راه بـراى جـبـران ، معذرت خواهى است كه البته همان اعتراف به خطا خود گونه اى عذر خواهى است .
چنان كه مولا على (عليه السلام ) مى فرمايد:
الاقرار اعتذار(208) .
اقرار به گناه ، گونه اى عذر خواهى است .
بـه هـرحـال ، خـطـا را پـذيـرفـتـن و از طـرف مـقـابـل عـذر خـواسـتـن ، كـمـال عـقـل و خـردمـنـدى اسـت ؛ چـنـان كـه عذر را پذيرفتن و خطا را ناديده گرفتن نيز از خردمندى است .
امام على (عليه السلام ) فرمود:
المعذره برهان العقل (209) .
عذر خواهى و عذر پذيرى دليل بر خرد است .
اعقل الناس اعذرهم للناس (210) .
خردمندترين مردم عذر پذيرترين آنان است .
اذا جنيت فاعتذره (211) .