پيش گفتار
با اينكه آدمى به اقتضاى فطرتش همواره خواهان آرامش دل و آسايش خاطر است در عين
حال در بسيارى از اوقات دچار دلهره ها، اضطرابها ، و پريشانيهاى خاطر مى شود و كثرت
دلهره ها و اضطرابها، در اين روزگار بجايى رسيد كه بعضى از فيلسوفان غربى دلهره و
اضطراب را فصل مميز انسان تلقى كرده اند در صورتى كه اين نگرانيها و نابسامانيها و
پريشانيهاى روحى و روانى معلول از خود بيگانگى و گسستن پيوند با سرچشمه خوبيها و
پاكيها و زيبايهاست .
آرى ، انسان اين موجود بى نهايت كوچك و ضعيف و سر تا پا نياز، در صورتى مى تواند بر
نابسامانى هاى روحى و روانى خويش فايق آيد كه همسو با نظام تكوين ، در ساحت هشيارى
، پيوندى دقيق با خداوند برقرار كند و با ارتباطى قلبى با سرچشمه همه خوبى ها، پاكى
ها و آفريدگار محبت و صفا و با حضور در محفل انس خالق يكتا، روانش را آرامش بخشد،
الا بذكر الله تطمئن القلوب .(1)
ياد خداوند، موجب اطمينان ، آرامش و نشاط درون آدمى است و نمى گذارد اندوه هاى
برخاسته از كاستى هاى حيات مادى موجوديت انسان را به خطر افكند؛ همان گونه كه نمى
گذارد سرمستى غرقه شدن در كامجويى ها، راز نهايى شخصيت آدمى را از بين ببرد، ياد
خداوند، دل را صفا و جلا مى دهد و زنگار غفلت ها و از خود فراموشى ها را مى زدايد.
گرچه نيازمنديهاى بى شمار انسان به خداى متعال ، عامل توجه و ياد اوست ، اما تا
انسان ، در زمين دل ، بذر معرفت ننشاند و ضميرش با باران عنايت الهى سيراب نگردد،
به فراخناى ياد خدا و عظمت محفل انس حضرت حق رهنمون نمى گردد.پس از آنكه او
خداوند را شناخت و نور حق بر قلبش تابيد و به جهان وسيع و نورانى معرفت الهى بال
گشود و سرمست عشق و تجلى معبود خويش گشت ، دمادم از معشوق خويش ياد مى كند و از
ژرفاى دل فرياد بر مى آورد كه : الهى ، و الهمنى و لها بذكرك
الى ذكرك ؛(2)
خداى من ، مرا واله و حيران ياد خود براى ياد خود گردان .
در جاى جاى قرآن و سنت بر جاى مانده از ميراث داران وحى الهى و از جمله نهج البلاغه
كه دريايى است بى كران از گوهرهاى ناب معرفت الهى ، برگ هاى زرينى است از عظمت و
شكوه ياد خداوند ورق خورده ، از اين شمار، اميرالمؤ منين عليه السلام در خطبه 222
نهج البلاغه در عالى ترين مضامين مقام اهل ذكر را معرفى مى كنند.
اين نوشتار حاصل سلسله گفتارى است از حكيم فرزانه و دانشمند ژرف انديش و روشن ضمير،
حضرت آيت الله مصباح يزدى ، اءدام الله ضلله العالى ، كه به عنوان در آمد و شرحى بر
آن خطبه بيان شده و نگارش و تدوين آن توسط جناب حجة الاسلام آقاى كريم سبحانى انجام
پذيرفته است .
اميد آنكه اين اثر مرضى حضرت حق و ولى الله الا عظم ، حجة ابن الحسن العسكرى ، عجل
الله فرجه الشريف ، و مقبول جويندگان معرفت قرار گيرد.
بررسى مفهوم ذكر
هنگامى كه درباره ذكر خدا و مطلوب بودن آن سخن به ميان مى آيد و مثلا، در وصف
دوستان خدا گفته مى شود كه دائما به ذكر خداوند مشغولند و هيچ كارى آنها را از ذكر
خدا باز نمى دارد، در آغاز چهر افرادى در ذهن انسان تصوير مى شود كه پيوسته لب
هايشان در ركت و به ذكر خداوند گويا است و زبانشان مشغول خواندن اذكار و اوراد است
؛ يعنى در ابتدا، عرف مردم ذكر را منحصر در ذكر لفظى مى دانند؛ در صورتى كه طبق
آنچه از روايات و قرآن كريم استفاده مى شود، گسترده و شمول و عمق ذكر فراتر از اين
است . از اين رو، ضرورت دارد قدرى درباره مفهوم ذكر بحث كنيم .
در زبان فارسى كلمه يادمعادل كلمه ذكر است كه به خوبى
معناى آن را مى رساند و از اين جهت مى توان گفت كه كلمه ذكر از معدود واژگان عربى
است كه معادل فارسى آن به صورت منفرد و بدون تركيب ، كاملا معناى ذكر را مى رساند.
راغب اصفهانى دو معنا براى ذكر بر مى شمارد. وى مى گويد: گاهى ذكر به معناى توانايى
انسان براى حفظ شناختى است كه حفظ كرده است ، و گاهى به معناى حضور معنايى در قلب و
يا سخنى بر زبان است و تقسيم ذكر به ذكر قلبى و ذكر لسانى به معناى دوم مربوط مى
شود و هر يك از ذكر لسانى و قلبى خود بر دو گونه اند:
1. ذكر پس از فراموشى .
2 ذكر بدون سابقه فراموشى كه ادامه توجه و هشيارى انسان رخ مى دهد.(3)
مرحوم علامه مجلسى رحمة الله درباره مفهوم ذكر مى فرمايد: ذكر حضور معنا در نفس
انسان است و گاهى نيز به عمل و دانش ذكر مى گويند و نيز به سخنى كه معناى مرد نظر
را در بر دارد، كلمه ذكر اطلاق مى گردد.(4)
كاربرد ذكر در مقابل غفلت و نسيان
از جمله كاربردهاى كلمه ذكر، كار برد آن در مقابل غفلت
و نسيان است . اين دو كار برد در قرآن نيز ذكر شده است
. با توجه به اين دو كار برد، بايد تفاوت بين آنها را باز شناخت . مرحوم علامه
طباطبايى رحمة الله ، در ذيل آيه 152 سوره بقره ، در اين باره چنين مى فرمايند:
بايد دانست كه ذكر گاهى در مقابل
غفلت گفته مى شود، مانند: آيه ولا تطع من اءغفلنا قلبه
عن ذكرنا
(5) و آن عبارت از اين است كه انسان توجه به علم خود نداشته باشد.
يعنى علم به چيزى دارد، ولى خودش متوجه نيست كه علم به آن دارد، بنابر اين
ذكر به معناى علم به علم داشتن است .و گاهى در مقابل
نسيان گفته مى شود و آن عبارت از زايل شدن صورت علمى از محفظه ذهن است چنان
كه مى فرمايد: و اذكر ربك اذا نسيت
(6) بنابراين ، ذكر يعنى وجود صورت علمى در
حافظه و همان طور كه نسيان داراى آثارى است ، ذكر هم آثارى مخصوص به خود دارد. پس
همان طور كه در بعضى موارد كلمه نسيان را به ملاحظه وجود آثار نسيان ( بدون اينكه
حقيقت فراموشى موجود باشد) اطلاق مى كنند و مثلا مى گويند:
هنگامى كه بدانى دوستت احتياج به يارى و كمك دارد و او را كمك نكنى ، فراموشش كرده
اى در اينجا نه اينكه واقعا او را از ياد برده باشيد، ولى چون
به ياد او نبودن اثرى را به دنبال ندارد، مثل اين است كه فراموش كرده اى
(7)
روشن شد كه ذكر و ياد در جايى به كار مى رود كه دل انسان متوجه چيزى باشد؛ خواه
انسان به چيزى كه قبلا توجه نداشت توجه يابد، و يا اين كه پس از فراموشى چيزى كه
قبلا توجه نداشت توجه يابد، و يا اين كه پس از فراموشى چيزى كه قبلا به آن توجه
داشت ، مجددا به آن توجه يابد. گاه نيز به اين صورت است كه پس از غفلت از چيزى ، از
حالت غفلت خارج مى گردد و مجددا به آن توجه مى يابد. البته براى صدق مفهوم
ذكر ضرورتا لازم نيست كه غفلت و نسيان و فراموشى بر آن مقدم گردد، بلكه ذكر
و ياد در مورد مطلق هوشيارى و استحضار و توجه نيز به كار مى رود.
بيان اين نكته لازم است كه در سوره كهف ، قبل از آيه و ذكر ربك اذا نسيت ...خداوند
به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور مى دهد كه هرگز نگو من فلان كار را فردا انجام
مى دهم و حتما در جايى كه از آينده خبر مى دهى ، جمله الا اءن
يشاء الله ، مگر اين كه خدا بخواهد را ذكر كن .اين توصيه از آن جهت است كه
هيچ كس و حتى پيامبر صلى الله عليه و آله هرگز در مقام خداوند نخواهد، كسى توانايى
بر انجام كارى ندارد.
نكته ديگر در آيه و اذكر ربك اذا نسيت ...، مساءله نسيان
پيامبر صلى الله عليه و آله
است كه در آيه بدان اشاره شده است .اين جا اين سؤ ال مطرح مى شود كه مگر
پيامبر معصوم نبود و مگر طبق اعتقاد ما و بر اساس آنچه از ادله قطعى استفاده مى
شود، پيامبر و معصومان عليه السلام از نسيان و غفلت مبرا و مصون نبوده اند؟ و اگر
نسيان و فراموشى در فكر پيامبر راه داشته باشد، مردم نمى توانند به گفتار او اعتقاد
كامل داشته باشند.
پاسخ اين سؤ ال اين است كه در بسيارى از آيات قرآن كريم گرچه به ظاهر روى سخن خدا
با پيامبر است ، اما مقصود و منظور توده مردم هستند. طبق ضرب المثل عرب ، سخن
خداوند در اين موارد، از باب اياك اعنى و اسمعى يا جاره
است ؛ همان كه در فارسى نيز مى گوييم : به در مى گويند كه ديوار بشنود.
اطلاقات و استعمالات ذكر
به جز استعمال ذكر در معناى لغوى ياد شده ، اين كلمه
اطلاقات ديگرى نيز در قرآن دارد كه داراى نوعى علاقه و ارتباط با معناى لغوى مى
باشد. در اين كاربردهاى مختلف ذكر را در قرآن بررسى مى
كنيم :
1. قرآن كريم :
- ذلك نتلوه عليك من الايات و الذكر الحكيم ؛
(8) اينها است كه ما آن را از آيات و ذكر (قرآن ) حكمت آموز بر تو
مى خوانيم .
- وانزلنا اليك الذكر لتبين للناس مانزل اليهم ؛
(9) و اين ذكر (قرآن ) را به سوى تو فرود آورديم ، تا براى مردم
آنچه را به سوى ايشان نازل شده توضيح دهى .
- انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ؛
(10)
بى ترديد، ما اين ذكر (قرآن ) را به تدريج نازل كرده ايم ، قطعا نگهبان آن خواهيم
بود.
مى توان گفت علاقه سببيت و مسببيت بى قرآن و ذكر خداوند باعث شده كه در آيا مذكور،
ذكر در مورد قرآن استعمال شود؛ چون آيات قرآن سبب و علت ذكر حقيقى يعنى توجه به
خداوند است .با توجه به وجود همين علاقه است كه ذكر در مورد كتاب هاى آسمانى و به
خصوص تورات استعمال شده است .
2.وحى :
اءالقى الذكر من بيننا بل هو كذاب اءشر؛
(11) آيا از ميان ما ذكر (وحى ) بر او القا شده است ؟ نه (بلكه )
او دروغ گويى گستاخ است .
3. كتاب آسمانى :
و ما اءرسلنا قبلك الا رجالا نوحى اليهم فسئلوا اءهل الذكر ان
كنتم لا تعلمون ؛
(12) و پيش از تو نيز جز مردانى را كه به آنان وحى مى كرديم گسيل
نداشتيم .اگر نمى دانيد از اهل كتاب هاى آسمانى بپرسيد.
4. خصوص تورات :
و لقد كتبنا فى الزبود من بعد الذكر اءن الارض يرثها عبادى
الصالحون ؛
(13)
و در حقيقت ، در زبور پس از ذكر تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث
خواهند برد.
5. رسوالله صلى الله عليه و آله
قد انزل الله اليكم ذكرا.رسولا يتلوا عليكم آيات الله مبينات
ليخرج الذين آمنوا و عملوا الصالحات من الظلمات الى النور...؛
(14) راستى كه خداوند سوى شما ذكر فرو فرستاده است : پيامبرى كه
آيات روشن گر خدا را بر شما تلاوت مى كند، تا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى
شايسته كرده اند از تاريكى ها به سوى روشنايى بيرون برد.
در آيات فوق ، رسولا از نظر ادبيات عرب ،
عطف بيان يا
بدل براى كلمه ذكرااست و
شايد بتوان با تفسير ديگرى و با تقدير گرفتن جمله و اءرسلنا
اليكم ، در آغاز آيه 11 مفاد آن را مستقل از آيه 10 قرار داد كه تقدير آن
چنين است : و ارسلنا اليكم رسولا اما تفسير اول كه در
آن ارتباط دو آيه كاملا ملحوظ گشته و با عطف بيان و يا بدل قرار دادن
رسولا براى ذكرا واژه ذكر بر پيامبر صلى الله
عليه و آله اطلاق گشته ، موافق با سياق و ظاهر آيات است . طبق اين تفسير علاقه
سببيت و مسببيت و علت و معلولى باعث و مصحح اطلاق ذكرا
بر پيامبر خواهد بود زيرا وجود مقدس آن حضرت ، بارزترين و مؤ ثرترين وسيله براى ياد
خدا است .
6.نماز جمعه :
يا ايها الذين آمنوا اذا نودى للصلاة من يوم الجمعة فاسعوا
الى ذكر الله و ذروا البيع ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون ؛
(15) اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون براى نماز جمعه ندا در
داده شود، به سوى ذكر خدا - يعنى نماز جمعه - بشتابيد و داد و ستد را واگذاريد.اگر
بدانيد اين براى شما بهتر است .
7.ذكر به معناى شرف و افتخار:
لقد انرلنا اليكم كتابا فيه ذكركم افلا تعقلون ؛
(16) هر آينه به سوى شما كتابى فرستاديم كه ياد شما يعنى آنچه
مايه برترى و عزت شما است در آن است ؛ ايا نمى انديشيد؟
8.ذكر به معناى حفظ و به خاطر سپارى :
و اد اخذنا و ميثاقكم و رفعنا فوقكم الطور خذوا ما آتيناكم
بقوة و اذكروا ما فيه لعلكم تتقون ؛
(17) و به ياد آريد آن گاه كه از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را
بر فراز شما افراشتيم . آن كتاب را كه به شما داديم با همه نيرو و به جد بگيريد و
آنچه را كه در آن است به خاطر داشته باشيد، باشد كه به تقوا گراييد.
انواع ذكر
ذكر را معمولا به دو گونه تقسيم مى كنند:
1.ذكر لفظى ؛
2. ذكر قلبى ، برخى ذكر عملى را نيز اضافه كرده اند.اين تقسيم بندى در اصل برگرفته
از آيات و روايات است .
بايد توجه داشت كه ذكر لفظى خود به خود ارزش چندانى ندارد و هدف از لفظ، توجه به
معنا و تاءثير در دل است ؛ زيرا ذكر به معناى به ياد آوردن است و در مورد ذكر لفظى
، اين امر تنها هنگامى صادق است كه زبان با دل هماهنگ باشد. به علاوه خداوند متعال
مى فرمايد: واذكر اسم ربك و تبتل اليه تبيلا
(18)؛ يعنى ذكر نام خدا با تبتل همراه باشد، و مقصود از تبتل اين است كه
توجه شخص منحصرا به خدا باشد.
مرحوم مجلسى هر سخنى را كه جهتى اليه داشته باشد ذكر خدا مى داند و پس از تقسيم آن
به ذكر لفظى و ذكر قلبى ، مى فرمايد: ذكر لفظى هر سخنى است كه جهتى الهى داشته
باشد؛ مثل دعا و قرآن و بحث هاى فقهى و بيان اخبار و روايات مانند آنها.وى آن گاه
ذكر قلبى را به دو نوع تقسيم مى كند: الف ) تفكر در دلايل احكام الهى و صفات بارى
تعالى و تذكر نعمت هاى او و تفكر در فانى بودن دنيا؛ ب ) توجه به عقاب و ثواب هاى
اخروى و خوف از خدا در هنگامى كه امر يا نهيى از جانب خدا متوجه شخص است و در نتيجه
، عمل بر طبق تكليف الهى :
در روايات به مرحله اى از ذكر اشاره شده كه مى توان آن را ذكر عملى ناميد و مرحوم
مجلسى نيز در نوع دوم ذكر قلبى به آن اشاره دارد.بايد افزود كه ذكر قلبى هيچ گونه
ظهور و بروز خارجى و لفظى ندارد و شخص فقط در دل به خدا توجه دارد، اگر در ظاهر نيز
به كارى ديگرى مشغول باشد، اما در اعماق دلش روى به خدا دارد.
امام صادق عليه السلام در روايتى مى فرمايند:
من قال اله الا الله مخلصا دخل الجنة و اخلاصه اءن يحجرة لا
اله الا الله عما حرم الله عز و جل ؛
(19) كسى كه با اخلاص الا اله الله بگويد وارد بهشت مى شود، و
نشانه اخلاص او اين است كه گفتن لا اله الله او را از آنچه خداوند حرام كرده باز مى
دارد.
با دقت در روايت فوق در مى يابيم كه حضرت به هر سه مرحله ذكر اشاره دارند: يكى
،گفتن لا اله الله ، كه ذكر لفظى است ؛ دوم ، همراه بودن ذكر با اخلاص در نيت ، كه
ذكر قلبى است ؛ و سوم ، اين كه اخلاص بايد در رفتار شخص اثر گذارد و او را از گناه
باز دارد، كه اين ذكر عملى است .
هم چنين رسول خدا صلى الله عليه و آله در يكى از سفارش هاى خود به امير مؤ منان
عليه السلام به صراحت ذكر عملى را بيان مى كنند:
يا على سه چيز است كه اين امت طاقت انجام آن را ندارند:
1. مساوات و برادرى :
2.انصاف و از صميم قلب حق دادن به مردم .
3. ذكر خداوند در هر حالى ؛ و ذكر تنها سبحان الله ، و الحمد
لله ، و لا اله الله ، و الله اكبر نيست ؛ بلكه ذكر اين است كه اگر كسى به
حرامى از حرام هاى الهى بر خورد كرد، از خداوند بترسد و آن حرام را ترك كند
(20)
از جمله آياتى كه به ذكر لفظى و ذكر قلبى اشاره دارد، آيه 205 سوره اعراف است ؛ آن
جا كه خداوند مى فرمايد:
و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و حيفة و دون الجهر من القول بالغدو
و الاصال و لا تكن من الغافلين ؛ و در دل خويش ، پروردگارت را بامدادان و
شامگاهان با تضرع و ترس ، بى صداى بلند ياد كن و از غافلان مباش .
در آيه فوق ، به دو قسم ذكر و ياد پروردگار اشاره شده است . يكى در دلى ، و ديگرى
به زبان و آهسته و شايد بتوان استفاده كرد كه ذكر لفظى با صداى بلند مطلوب نيست و
با مقام عبوديت و اظهار ذلت و حقارت در پيشگاه الهى سازگارى ندارد. در قرآن كريم در
مورد نماز مى خوانيم .
و لا تجهر بصلاتك و لاتخافت بها و ابتغ بين ذلك سبيلا؛
(21) و نمازت را به آواز بلند مخوان و بسيار آهسته اش مكن ، و
ميان اين و آن راهى ميانه جوى .
هم چنين در روايتى چنين آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در بعضى از
جنگ ها با اصحاب خود راه مى پيمودند. شب هنگام به بيابانى هولناك رسيدند، و اتفاقا
آن شب بسيار تاريك بود. يكى از اصحاب با صداى بند تكبير گفت : حضرت فرمود: آن كس را
كه مى خوانيد نه دور است و نه غايب .
تضرع از ضراعة و به معناى
زارى كردن است .خيفة نيز نوع خاصى از ترسيدن است كه با
ساحت مقدس بارى تعالى تناسب دارد.
بنابر اين در معناى تضرع ميل و رغبت در نزديك شدن به
شخص نهفته است . از اين رو دليل آن كه خداوند ذكر را به دو صفت تضرع و خيفه توصيف
كرده است كه آدمى در ذكر گفتن حالت كسى را داشته باشد كه هم چيزى را دوست مى دارد و
به اين جهت مى خواهد به عقب برگردد و دور شود. هم چنين از اين آيه شريفه استمرار در
ذكر قلبى و لفظى نيز استفاده مى شود.(22)
حقيقت ذكر
چنان كه گفته شد حقيقت ذكر در درون انسان و در قلب او عينيت مى يابد و ذكر لفظى
تنها نمود خارجى همان حقيقت درونى است كه مى گذرد. ذكر خدا تنها تكرار كلمات نيست
بدون آن كه آن كوچك ترين نقش و تاءثيرى در زندگى انسان داشته باشد، و بدون اين كه
گوينده به معنا و مفهوم والاى آنها توجه كند. چگونه ممكن است به ياد دوستى باشيم و
در همان حال عملا با او دشمنى بورزيم ؟! چگونه ممكن است ذكر خدا با اعمالى كه در
حقيقت ذكر لفظى تلقى مى شود، اما توجه به حقيقت ذكر و استعمالات آن در روايات و
آيات ، ما را به اين نكته رهنمون مى سازد كه معناى حقيقى ذكر، همان توجه درونى و
قلبى است و اساسا به ياد كسى بودن ، از مقوله لفظ نيست .
اطلاق ذكر بر ذكر لفظى ، در واقع از آن رو است كه لفظ كاشف از معنا و حكايت گر چيزى
است كه در دل مى گذرد. وجود علاقه دال و مدلول بين لفظ
و معنا موجب شده كه مجازا بر ذكر لفظى نيز ذكر اطلاق گردد.البته بر اثر كثرت
استعمال ، اين اطلاق و استعمال جنبه حقيقت يافته و ديگر نيازمند قرينه نيست و بر
اين اساس ، ما حقيقتا ذكر را به دو نحو استعمال مى كنيم : يكى به معناى ياد كردن
زبانى بدون هيچ مرتبه اى از توجه قلبى ميسور نيست زيرا كسى كه مى خواهد ذكرى بگويد
- مثلا ذكر لا حول و لا قوة الا بالله يا
سبحان الله و الحمدالله بايد در آغاز توجهى هر چند اندك به خداوند و تكليف
و ثواب و عقاب الهى داشته باشد، تا انگيزه انجام آن رفتار مستحبى در او ايجاد مى
گردد.
البته ذكر لفظى تنها در صورتى ارزش مطلوب را خواهد داشت كه برخاسته از دل يا راهى
براى رسيدن به ذكر قلبى باشد و در اين صورت است كه در عمل نيز مؤ ثر خواهد بود. كسى
كه سعى مى كند به ياد خدا باشد، طبعا در عمل نيز با ديگران متفاوت خواهد بود امام
صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايند:
من اءشد ما فرض الله على خلقه ذكر الله كثيرا. ثم قال : لا
اءعنى سبحان الله و الحمدالله و لا اله الا الله و الله اكبر، و ان كان منه ، و لكن
ذكر الله عند ما اءحل و حرم ، فان كان طاعة عمل بها و ان كان معصية تركها؛
(23) از زمره مهم ترين و والاترين چيزهايى كه خداوند بر بندگانش
فرض كرده اين است كه فراوان ذكر خدا كنند. سپس حضرت فرمودند: مقصود من تنها گفتن
سبحان الله و
الحمد الله و لا اله الا الله
و الله اكبر نيست ، اگر چه اينها نيز ذكرند؛ بلكه مقصود من ياد خدا در
رويارويى با چيزى است كه خداوند حلال و يا حرام كرده است . پس اگر آن كار طاعت
خداوند بود، بنده آن را انجام دهد و اگر معصيت و نافرمانى بود، رهايش كند.
با توجه به اهميت و جايگاه ذكر قلبى است كه در قرآن كريم غايت و هدف بر پا داشتن
نماز، ذكر و توجه به خداوند قرار داده شده است .خداوند خطاب به حضرت موسى عليه
السلام مى فرمايد: و اءقم الصلاة لذكرى ؛
(24) و براى ياد من نماز بر پا دار.
اگر ما نماز را تركيبى از اعمالى چون ركوع ، سجود و اذكار
لفظى بدانيم ، لازمه اش اين است كه غايت جزيى از مغيا باشد؛ يعنى مجموع نماز كه در
برگزيده اعمال و اوراد و اذكار است به هدف بهره مندى از ذكرى كه بخشى از نماز است
اقامه گردد. البته چنين چيزى غلط نيست ، اما هم آهنگ با بلاغت در سخن نمى باشد و از
نظر ادبا پذيرفته نيست كه جزيى از كل و بخشى از مركبى غايت آن كل مركب قلمداد گردد.
و نيز روشن است كه توجهى كه غايت و هدف بر پا داشتن نماز قرار داده شده ، توجه قلبى
عميق و قوى است نه توجه ضعيف و سطحى كه لازمه اقدام به هر عبادتى است . اگر انسان
هيچ توجهى به خداوند پيدا نكند و به ياد او نيفتد، گر چه توجهى مبهم و ضعيفى باشد،
انگيزه اى براى گفتن ذكر و انجام نماز نخواهد داشت . اصلا شرط صحت نماز قصدش اطاعت
امر خداوند باشد.از اين رو امكان ندارد عبادت او خالى از توجه به خداوند باشد.
با توجه به آنچه گفته شد، ذكرى كه در آيه شريفه به
عنوان غايت نماز ذكر شده نه ذكر لفظى است و نه آن توجهى كه براى شروع نماز و نيت آن
ضرورت دارد. غايت اصلى در نماز عبارت است از توجه ژرف و عميق قلبى به خداوند كه
ثمره نماز و مرتبت به آن است .
مراتب داشتن ذكر
تا اين جا روشن شد كه ذكر واقعى همان توجه درونى باشد، اما اين توجه هميشه و در همه
افراد يكسان نيست ؛ گاهى بسيار ضعيف و گاهى بسيار قوى است به گونه اى كه شخص مشغول
ذكر كاملا به آنچه مى گويد توجه دارد و حضور خداوند را با تمام وجود درك مى كند.
بنابر اين ذكر قلبى داراى مراتب بى شمارى است و چنان نيست كه توجهات قلبى هميشه و
در همه افراد يكسان باشد و تفاوتى بين آنها ملاحظه نگردد.افراد ضعيف تنها به مراتب
نازل ذكر نايل مى شوند و مراتب عالى آن ، كه عبارت است كه توجه تام و كام به ذات و
صفات و اسماى الهى ، به جز براى اولياى خاص و برگزيده خداوند ميسر نمى گردد. در اين
ميان ، گاهى مرتبه نازل ذكر سبب و زمينه رسيدن به مرتبه عالى ترى از آن مى گردد و
به واقع ، ذكر هم وسيله مى شود و هم غايت و هدف ، به اين حقيقت در برخى از دعاها و
مناجات ها اشاره شده است ؛ مثلا در مناجات شعبانيه مى خوانيم .
الهى و اءلهمنى و لها بذكرك الى ذكرك ؛ خدايا با موفق
داشتنم به ياد خودت ، به من اشتياق و شيفتگى بيشترى نسبت به مراتب عالى تر ياد خودت
عنايت فرما.
اين كه برخى از مراتب ذكر وسيله رسيدن به مراتب عالى تر آن قرار داده شده ، دلالت
دارد بر اين كه براى رسيدن به مراتب عالى ذكر ابتدا بايد از مراتب ضعيف تر شروع
كرد. ما ابتدا بايد از ذكر لفظى شروع كنيم و به اين بهانه كه در هنگام گفتن ذكر
لفظى توجهمان به خداوند ضعيف است ، آن را رها نكنيم ، گاهى هنگامى كه دعا و ذكر ما
بى رمق و بى روح است و از توجه كافى به مبداء هستى برخوردار نيست ، شيطان ما را
وسوسه مى كند كه آن را رها كنيم ؛ چرا كه ذكر و دعايى كه از توجه قلبى كافى به
خداوند برخوردار نباشد، چون جسمى بى روح و مرده است و فايده اى ندارد! برخى از روشن
فكران نيز كه دچار انحراف و لغزش شده اند سخنانى شبيه اين را تكرار مى كنند؛ مثلا
در مورد نماز مى گويند: نمازهايى كه اغلب مردم مى خوانند، صرفا لقلقه زبان و عارى
از توجه به خداوند و توجه به محتواى نماز است و ايده اى ندارد و خواندن و نخواندنش
يكسان است ! اين پندار ناشى از وسوسه شيطان است .آنان غافلند كه همين ذكر و نماز به
ظاهر بى روح و خالى از توجه كافى ، گرچه بدر برابر ذكر با توجه و نماز با حضور قلب
كافى چيزى به شمار نمى آيد، اما چون براى اظهار بندگى خدا انجام مى پذيرد، اين
قابليت و استعداد را دارد، كه روح ما را صفا و نورانيت ببخشد و سبب رسيدن به مراحل
عالى تر توجه به خداوند گردد. پس نبايد آن را بى ثمر و بدون فايده قلمداد كنيم و
تحت تاءثير وسوسه هاى شيطانى آن را ترك كنيم .
هم چنين اگر به هنگام خواندن قرآن حال و توجه كافى نداريم . بايد مراقب باشيم شيطان
ما را وسوسه نكند كه خواندن قرآن بدون توجه به محتوا معناى آن چه فايده اى دارد.
چنان كه عده اى تحت تاءثير القائات شيطان ، خواندن قرآن بدون توجه و درك معانى آن
را خالى از فايده مى دانند. درست است كه اين قرائت در مقابل قرائت اولياى خدا قطره
اى در برابر دريا به حساب مى آيد، اما وقتى انسان با توجه ارتكازى به خداوند و جهت
اظهار بندگى قرآن را با احترام بگشايد و آيات آن را بخواند و مرور كند، كارى
پرفايده و پرثمر انجام داده است . البته گر چه ما بايد به اذكار لفظى اهميت بدهيم و
آنها را ترك نكنيم ، اما نبايد هم به آنها اكتفا نماييم .
بايد با همتى عالى ، سعى كنيم از مسير اذكار لفظى به توجهات قلبى برسيم و توجه فزون
ترى به اسما و صفات الهى پيدا كنيم .
در اين جا ذكر اين نكته نيز به بايسته است كه ما غالبا، متناسب با حالمان ، فقط به
وسيله يك يا دو اسم از اسامى خداوند به ذات حق توجه پيدا كنيم . اين در حالى است كه
، براى مثال ، در دعاى گران سنگ و پرمحتواى جوشن كبير، با ذكر هزار اسم بارى تعالى
، از مسير آنها به ذات حق توجه مى يابيم . مسلما اين توجه گسترده تر از توجهى است
كه تنها از مسير يك يا دو اسم از اسامى حضرت حق حاصل مى آيد. از اين رو مناسب است
براى ارتباط با خداوند، جاى تاءكيد بر يك يا چند مناجات خاص ، از ساير ادعيه و
مناجات هاى منقول از معصومان : نيز استفاده كنيم .
رد نگرش هاى انحرافى درباره ذكر
همانند بسيارى از معارف اسلامى و قرآنى و مطالب حق ، در مورد بحث ذكر نيز انحراف ها
و كج انديشى هايى وجود دارد و در هر دو حوزه فهم و عمل افراط و تفريطهايى صورت مى
پذيرد، از يك سو افراد سطحى نگرى را مى بينيم كه بدون توجه به محتوا و معناى ذكر و
حتى بدون توجه به خداوند و تنها بر اساس عادت ، تسبيح دست مى گيرند و ذكر مى گويند.
اين دسته كه توجهى به معنا و محتواى ذكر ندارند، مى پندارند كه با صرف گفتن اذكار و
اوراد به وظيفه خود عمل كرده اند و به سبب آن قرين سعادت و نيك بختى مى گردند و
مشكلاتشان مرتفع و گناهانشان بخشوده مى شود.
در مقابل ، كسانى اساس ذكر را زير سؤ ال مى برند و آنچه درباره ذكر گفته مى شود را
ساخته و پرداخته ذهن افراد مقدس مآب مى داند و مى گويند آنها براى اين كه از زير
بار مسؤ وليت ها و وظايف اجتماعى شانه خالى كنند، در گوشه اى مى نشينند و به خواندن
دعا و ذكر مشغول مى گردند، در حالى كه اين عمل جاى تكاليف واجب را نمى گيرد و با
ترك واجب تقربى حاصل نخواهد شد.
هر دوى اين گرايش ها انحرافى و غلط است . طبق آنچه ما در باب حقيقت ذكر گفتيم .
حقيقت ذكر مربوط به دل و قلب است . اذكار لفظى نيز از آن رو كه حكايت گر حالت توجه
قلبى به خداوند هستند ذكر ناميده شده اند. از اين رو اگر ذكر لفظى حالى از توجه
قلبى و همراه با توجه درونى نباشد، در حد لقلقه زبان باقى مى ماند. راستى چگونه
ممكن است كسى كه در حالى ذكر لفظى و زبانى چشم به نامحرم دوخته ، يا به موسيقى حرام
گوش مى دهد و يا بر عليه برادر مؤ من خود توطئه مى كند، مشغول ياد خدا باشد؟!
چنين كسى با ذكر و ياد خدا بيگانه است ، آن تنها طبق عادت روزمره خود لحظاتى را به
لقلقه زبان مى گذارند، بدون اين كه توجهى به معناى ذكر داشته باشد و توجه قلبى او
به خداوند برانگيخته گردد.به واقع ، او با اين كار معارف و ارزش هاى الهى را به
بازى و مسخره گرفته است و خود و ديگران را فريب مى دهد.
عده اى تصور مى كنند كه تكرار يك سرى الفاظ و اذكار، بدون توجه به محتوا و معناى
آنها و بدون توجه قلبى به خداوند، به آنها كمال و تعالى مى بخشد و عمل آنها از جهاد
در راه خدا نيز برتر است ! غافل از اين كه ذكرى كه طبق عادت انجام مى گيرد و از حد
لقلقه زبان فراتر نمى رود سودى به حالشان نمى بخشد. ذكر وقتى ارزش دارد كه همراه با
توجه و حضور قلب باشد و فرد را از گناه و عصيان باز دارد. كسى كه به معصيت و گناه
مشغول نيست از كسى كه به خداوند توجه دارد و خداوند را ناظر و حاضر مى بيند و معصيت
سر زند. هنگامى معصيت از فرد سر مى زند كه از خداوند غافل گشته و او را فراموش كرده
باشد. در اين حال تفاوت نمى كند كه زبانش به گفتن ذكر مشغول باشد يا نباشد. از اين
رو، مضمون برخى از روايات اين است كه ذاكر خدا كسى است كه از خداوند اطاعت كند و
غافل كسى است كه معصيت كند گر چه نماز و روزه او فراوان باشد. كسى كه فراوان قرآن
مى خواند و روزه مى گيرد و نماز مى گزارد و در عين حال معصيت مى كند، غافل است و
تنها بر طبق عادتى روزمره به آن اعمال مى پردازد. ذاكر حقيقى كسى است كه قلبا به
خداوند توجه دارد و عملا خداى را اطاعت مى كند و از مصيت او سرباز مى زند. معصيت با
توجه به خدا و ايمان سازگار نيست . بر خلاف تصور افراد مقدس مآب كج انديش كه
جاهلانه به معارف الهى مى نگرند و هر چيزى را به دل خواه و ميل و سليقه خود تفسير
مى كنند، ذكر خدا، گفتن تند و سريع يك سرى الفاظ و تكرار آنها بدون توجه قلبى نيست
. ذكرى كه براى ظاهر سازى و فريب كارى مردم انجام مى گيرد، ذكر نيست . ذكرى كه باعث
كمال و تعالى انسان مى گردد و در آيات و روايات از آن ستايش شده ، توجه قلبى به
خداوند است نه ذكرى كه از لقلقه زبان فراتر نمى رود.
از سوى ديگر، چنان كه اشاره داشتيم ، عده اى بيگانه با فرهنگ اسلامى ، گفتن ذكر را
خالى از فايده و واقعيت مى دانند و بر اين باورند كه اين اذكار را مقدسين و مذهبى
ها براى بازار گرمى و رواج كار خود درست كرده اند. اين نگرش كسانى است كه فرهنگ و
بينش اسلامى ندارند و از حقيقت انسان و كمال او بى خبرند. آنان ارزش واقعى انسان را
نمى دانند و تصور مى كنند كه ارزش هاى انسانى صرفا همان ارزش هايى است كه ماديين
مطرح مى سازند. براساس چنين نگرشى ، آنان ذكر و عبادت را يك سرى آداب و رسومى تلقى
مى كنند كه نقشى در كمال واقعى انسان ندارند.
مواجهه ما با اين افراد بايد مبنايى باشد. ابتدا بايد اسلام و قرآن را بر آنان عرضه
كنيم . اگر واقعا به اسلام و قرآن معتقد باشند طبيعى است كه بايد لوازم اين اعتقاد
را بپذيرند؛ و از جمله لوازم اين اعتقاد، باور داشتن عبادت ، دعا و ذكر خداوند است
. اما اگر اسلام و قرآن را قبول نداشتند، بايد با دلايل عقلى براى آنها حقيقت و
كمال انسان و مسير رشد تعالى او را ثابت كنيم .
توضيح فزون تر اين كه ، ما معتقديم ذكر حركت به سوى خدا كمال نهايى انسان ، و راهى
جهت رسيدن به قرب الهى است . اين باور و اعتقاد بر يك سرى پيش فرض ها و اصول موضوعه
قطعى و مسلم بنيان نهاده شده كه بررسى آنها فرصت زيادى طلبد و البته نبايد از نقد و
بررسى آن اصول و اعتقادات مبنايى پروا داشت و خط قرمز برگرد آنها كشيد.از جمله آن
اصول موضوعه اين است كه ما معتقديم موجودى به نام خدا
وجود دارد كه واجد و موجد هر كمالى است . هم چنين از جمله آنها اين است كه انسان
روحى دارد كه حقيقت او را شكل مى دهد و آن روح داراى تكامل است . كمال حقيقى انسان
نيز مربوط به روح او است و بدن صرفا ابزارى است براى تكامل روح ، بر اساس فرهنگ
اسلام و قرآن ، كمال انسان مرتبه اى است كه قرب الهى
ناميده شده است . بر همين اساس ما معتقديم كارى براى كمال و سعادت انسان مفيد است
كه در جهت نزديكى و تقرب به الله باشد. تعبير قربة الى الله
در بين همه مسلمان ها در هر شهر و روستايى شايع و رايج است . نزديكى به خدا نيز
فيزيكى و جسمانى و حركت از نقطه اى به نقطه ديگر نيست ، بلكه روحانى و قلبى است .
اين روح انسان است كه بايد به خداوند نزديك گردد. روح نيز از سنخ علم ، معرفت و
آگاهى است و خصيصه ذاتى آن ، درك و فهم و شناخت است .
در تعريف جسم مى گوييم . جسم چيزى است كه داراى طول و عرض و عمق است . اما در تعريف
روح مى گوييم . روح موجودى است داراى درك .
فصل مميز روح درك است و حقيقت آن با درك تواءم است . حركت و رشد روح در گرو علم و
آگاهى و توجه است . سقوط روح نيز ناشى از ضعف شعور، آگاهى ، علم و توجه است و
بنابراين چنين موجودى اگر بخواهد به سوى خداوند حركت كند و به او نزديك شود.بايد
توجهاتش به خداوند فزونى گيرد و بلكه دايمى گردد. توجهات روح به خداوند، در حقيقت
قدم هايى است كه روح براى رسيدن به خداوند بر مى دارد. هر قدر اين توجهات قوى تر
باشد و انسان در دعا و نيايش و بلكه در رفتار ظاهرى توجه بيشترى به خداوند داشته
باشد و بيشتر رضا و قرب او را مد نظر گيرد، به خداوند نزديك تر مى شود. در مقابل ،
هر قدر توجهات روح به خداوند كمتر و ضعيف تر باشد از خداوند دورتر مى گردد. هر قدر
روح به دشمنان خدا و شيطان نزديك تر گردد و در راه هاى شيطانى گام بردارد، بيشتر از
خداوند فاصله مى گيرد.
حاصل سخن اين كه : حركت تكاملى انسان با دل صورت مى پذيرد و حركت دل همان توجهات دل
است . از اين رو حقيقت حركت انسان در گرو توجه و ذكر است و حقيقت ذكر نيز توجه و
آگاهى به خدا است نه صرف لفظ و گويش . بدين ترتيب حقيقت سير انسان همان توجهات او
است . اين سخن بسيار فراتر از مطالبى است كه در فوايد ذكر آمده است (مثل اين كه
گفته مى شود ذكر موجب آرامش روح است ، يا انسان را از گناه باز مى دارد، يا او را
به پاداش و ثواب مى رساند و از آتش دوزخ مى رهاند) ؛ چرا كه هم ذكر و هم آنچه به
عنوان فايده آن برشمرده مى شود، همه وسيله اند و هدف و مطلوب چيزى فراتر از آنها
است . هدف قرب خداوند است و ذكر همان راهى است براى رسيدن به قرب خدا. فوايد بر
شمرده شده و براى ذكر نيز اين چنين هستند و اصالت ندارند. اصالت تنها از آن قرب خدا
است . با اين تحليل در مى يابيم كه تكامل حقيقى انسان بدون ياد خدا تحقق نمى يابد.
خداوند در قرآن مى فرمايد؛
و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفة و دون الجهر من القول بالغدو
و الاصال و لا تكن من الغافلين ؛
(25) و در دل خويش ، پروردگارت را بامدادان و شامگاهان با تضرع و
ترس ، بى صداى بلند، ياد كن و از غافلان مباش .
سپس در آيه بعد، در بيان علت امر به ياد خداوند مى فرمايد:
ان الذين عند ربك لايستكبرون عن عبادته و يسبحونه و له يسجدون
؛ به يقين كسانى كه نزد پروردگار تو هستند از پرستش او تكبر نمى ورزند و او
را به پاكى مى ستايند و براى او سجده مى كنند.
از اين دو آيه ، ظاهر مى شود كه قرب به خدا تنها به وسيله ياد و ذكر او حاصل مى آيد
و به وسيله ذكر است كه حجاب هاى حايل بين بنده و خداوند بر طرف مى شود. اگر ذكرى در
كار نمى بود، همه موجودات در نزديكى و دورى نسبت خداوند يكسان بودند و از اين نظر
هيچ اختلافى بين موجودات نبود كه يكى به او نزديك تر باشد و ديگرى دورتر.
ضرورت توجه به كميت و كيفيت ذكر
در ارتباط با مراتب ذكر، هم بايد كميت و مقدار ذكر ملاحظه گردد و هم كيفيت آن . از
اين روى در روايات و قرآن و سفارش هاى اولياى دين بر كميت ذكر تاءكيد شده است . حتى
سفارش شده كه ما در نماز تنها به اذكار واجب بسنده نكنيم و سعى كنيم اذكار مستحبى
فراوانى كه وارد شده و نيز تعقيبات و تسبيحات فاطمه زهرا عليه السلام را نيز بگوييم
. بى ترديد اگر ذكر مكرر خداوند اثر سازنده در روح انسان نمى داشت و موجب تعالى
انسان و رسيدن به مراحل على توجه به خداوند نمى گشت ، مورد سفارش و تاءكيد قرار نمى
گرفت . از جمله آياتى كه ناظر به كميت ذكر است و خداوند در آن به فراوانى ذكر سفارش
كرده است . آيه 41 سوره احزاب است :
ايا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا. اى
كسانى كه ايمان آورده ايد، خداى را بسيار ياد كنيد.
در جاى ديگر مى فرمايد:
فاذا قضيت الصلاة فانتشروا فى الارض و ابتغوا من فضل الله و
اذكروا الله كثيرا لعلكم تفلحون ؛
(26) و چون نماز گزارده شد، در روى زمين پراكنده گرديده و فضل
خدا را جويا شويد و خدا را بسيار ياد كنيد، باشد كه رستگار شويد.
در برخى روايات وارد شده كه انسان بايد پيوسته به ذكر خداوند مشغول باشد و در هر
حالى و در هنگام انجام هر كارى نبايد از ذكر خداوند غافل باشد. از امام باقر عليه
السلام نقل شده كه حضرت موسى عليه السلام در مناجات خود خطاب به خداوند عرض كرد:
خدايا، مواقعى براى من پيش مى آيد كه از مقام عزت و جلال تو شرم دارد كه در آن
حال ذكر تو را بگويم . خداوند در پاسخ فرمود:
يا موسى ان ذكرى حسين على كل حال ؛
(27) اين موسى ، ذكر و ياد من در هر حالى نيكو است .
گاهى انسان در وضعيتى قرار دارد كه نمى خواهد ديگران در آن حال او را مشاهده كنند
يا با آنان سخن بگويد، چه رسد به اين كه در آن حال با خداوند سخن بگويد.در چنان
وضعيتى حجت و حيا باعث مى شود كه انسان هم از سخن گفتن با ديگران خوددارى كند و هم
خودش را از آنان مخفى نگاه دارد تا او را در آن وضعيت مشاهده نكنند. از اين جهت ،
حضرت موسى عليه السلام كه نمى خواهد لحظه اى از ياد خداوند غافل باشد و زبان مباركش
از ذكر خداوند حيا مى كنم كه ذكر تو را بگويم . خداوند در پاسخ مى فرمايد، در هر
شرايط و وضعيتى ذكر من نيكو است . از اين رو مى بينيم در شريعت اسلام دعاهاى مخصوصى
براى هنگام قضاى حاجت وارد شده است .
هم چنين در باب تاءكيد بر كميت ذكر و اهميت آن ، امام باقر عليه السلام مى فرمايند:
پدرم فراوان ذكر مى گفت . وقتى با او راه مى رفتم پيوسته ذكر مى گفت ، وقتى با او
مشغول خوردن غذا بودم ، باز ذكر مى گفت و اگر با مردم سخن مى گفت ، سخن گفتن با
آنان او را از ذكر خدا باز نمى داشت و پيوسته مى ديدم كه زبانش به سقف دهانش چسبيده
است و لا اله الا الله مى گويد.
(28)
چنان كه عرض كرديم ، گذشته از كميت ذكر، بر كيفيت ذكر نيز تاءكيد شده و بلكه اين
تاكيد فزون تر نيز هست . زيرا ارزش واقعى هر كارى در گرو كيفيت آن است ، و عمل به
ظاهر كوچك ، اما با كيفيتى عالى بهتر است از عمل به ظاهر بزرگى كه از كيفيت نازلى
برخوردار باشد. عمل اندك همراه با تقوا، بهتر است از عمل فراوانى كه از تقوا بى
بهره باشد. دو ركعت نماز با توجه ، از صد ركعت نماز حالى از توجه بهتر است ، قرائت
چند آيه قرآن با توجه و تدبر، از ختم قرآن بدون توجه و تدبر بهتر است .
خداوند در باب كيفيت بخشيدن به ذكر و عبادت مى فرمايد:
فاذا قضيتم مناسككم فاذكروا الله كذكركم آباء كم او اءشد
ذكرا...
(29) و چون مناسك حج خود را به جاى مى آورديد، خداى را ياد كند آن
گونه كه پدران خود را ياد مى كنيد، بلكه شديدتر خدا را به ياد آوريد.
عرب هاى جاهلى پس از انجام حج چند روزى در منا توقف مى كردند و با شعر و نثر و
سخنان ادبى به پدران و اجدادشان افتخار مى كردند و آنان را به رخ يكديگر مى كشيدند.
خداوند در برابر اين عمل زشت ناشى از تعصب فافيلى و قبيله اى فرمان داد كه مسلمانان
پس از فراغت از حج به ذكر او مشغول گردند و فرمود: همان گونه كه پدرانتان را ياد مى
كرديد، خداوند را ياد كنيد، بلكه خداوند را عميق تر و شديدتر ياد كنيد؛ چرا كه نعمت
حياتى كه خداوند در اختيار شما نهاد و بالاتر از آن ، نعمت هدايت شما به راه راست ،
بالاتر و والاتر از حقوق پدران شما است .
آيه فوق از آن روى ناظر به كيفيت ذكر است كه در آن از واژه اشد
استفاده شده است . اين واژه بيان گر شدت عمل ، در برابر ضعف آن ، و بنابر اين ناظر
به كيفيت عمل است ؛ در مقابل كاربرد واژه كثير (در برابر قليل ) كه حكايت گر كميت و
مقدار عمل است . توصيه به كيفيت بخشيدن به عمل از آن جهت است كه حج گذار پس از
انجام مناسك خود كماكان متوجه و متذكر موقعيت ويژه و حساسى كه در آن قرار گرفته است
باشد و فرصت طلايى درك حضور خداوند و معنويت فزاينده موسم حج را از كف ندهد و دچار
غفلت نشود؛ چنان كه اعراب جاهلى بعد از انجام مناسك حج افتخارات پدران خود را بر مى
شمردند و از ياد خداوند غافل بودند.
توجه به كيفيت ذكر از آن رو است كه توجهات دل انسان يكسان نيست ؛ گاهى توجه سطحى
است و گاهى عميق ، و گاه آن چنان عمق و قوت مى يابد كه انسان به هنگام توجه به كسى
، كاملا از امور پيرامون خويش غافل و بى خبر مى ماند؛ به سان عاشقى كه دل را به
معشوق سپرده و كاملا متوجه او و محو در جمال او است و اصلا توجه ندارد كه در
پيرامونش چه مى گذرد و ديگران چه قضاوتى درباره او دادند. گاهى شدت توجه چنان است
كه به حسب آنچه نقل شده در هنگام نماز تير را از پاى اميرالمؤ منين عليه السلام
خارج كردند تا زياد احساس درد نكنند زيرا آن حضرت در حين نماز چنان غرق توجه به
خداى متعال بودند كه هيچ توجهى به خويش و درد پا نداشتند.
ما بايد سعى كنيم بر كيفيت ذكر بيفزاييم و به توجه قلبى خود به خداوند عمق بيشترى
بخشيم . در عين حال نبايد از كميت ذكر نيز غافل گرديم . بايد متوجه باشيم ذكر و ياد
خدا حد و مرزى ندارد. حتى اگر موفق شويم از نظر كميت به بالاترين سطح ممكن برسيم و
تمام شبانه روز را به ذكر خدا سپرى كنيم ، مراحل بى شمارى از كيفيت آن پيش روى ما
است .
البته شايد براى برخى شرايطى پيش آيد كه ذكر لفظى مطلوب نباشد.
كسانى كه ايمانشان ضعيف است و شائبه ريا براى آنها وجود دارد، اگر در مقابل ديگران
ياد ذكر بگويند، ممكن است گرفتار ريا شوند؟ در اين صورت براى آنها شايسته تر آن است
كه با دل به خداوند توجه يابند و به ذكر قلبى بسنده كنند تا از آفت ريا كه نوعى شرك
است مصون بمانند.
ارتباط كنترل نفس با توجه به خداوند
مرتبه قلبى انسان به خداوند، بستگى به سطح كنترل او بر دل و خطورات قلبى خويش دارد.
براى سنجش مرتبه توجه قلبى خود به خداوند، بايد بنگريم كه تا چه حد اختيار دلمان را
در دست داريم . براى اين كار مى توانيم در اين مساءله تاءمل كنيم كه به هنگام نماز
به چه چيزهايى بيشتر توجه پيدا مى كنيم . برخى به هنگام نماز - كه مظهر توجه به
خداوند و ذكر او است - بيشتر به مسايل حاشيه اى توجه دارند و كمتر به خداوند توجه
مى يابند. آنها در نماز تازه فرصت مى يابند كه فراموش شده هاى خود را به ياد آورند
و به فكر كردن درباره مسايل روزمره خود بپردازند. آنان چنان از خدا و نماز غافلند
كه فقط وقتى سلام نماز را مى دهند، يادشان مى آيد كه نماز مى خواندند. اين غفلت و
بى توجهى از ياد خدا ناشى از تسلط شيطان بر نفس انسان است . اگر اختيار دل انسان به
چنگ شيطان افتاد، به هر سو كه بخواهد مى كشاند، در نتيجه ، انسان به همه چيز توجه
دارد، جز خدا، اگر اين امكان فراهم مى بود كه خطورات قلبى و گرايش ها و توجهات دل
خود را به هنگام نماز به تصوير بكشيم . متوجه مى شديم كه از بين انبوه آن تصاوير
اندكى - و آن هم شايد! به خداوند اختصاص دارد. به واقع ما در نماز و عبادت خود به
هر چيز و هر كس توجه داريم جز خداوند و معبود خويش و هر كسى به خانه دل ما وارد مى
شود جز صاحب خانه . اين رسوايى بزرگى براى انسان است . براى رهايى اين رسوايى ،
بايد بكوشيم كه در هنگام ذكر و نماز، دل خود را از پراكنده گرايى باز داريم و به
تدريج قدرت تسلط بر نفس و قلب خويش را پيدا كنيم . در اين صورت مى توانيم به
توجهمان به خداوند تمركز و عمق بخشيم .
حتى كسانى كه به كارهاى با ارزش و با اهميتى چون تحصيل علم اشتغال دارند - و چه بسا
به دليل شدت علاقه به كسب علم ، پيوسته و در همه حال به مطالب علمى مى انديشند و
حتى در خواب نيز مطالب علمى براى آنها تداعى مى شود - نبايد شدت علاقه به علم و
پرداختن به آن ، سبب شود كه از توجه به ساير ابعاد وجودى خود و از ذكر و توجه به
خداوند غافل گردند. عالم بايد در كنار تحصيل علم به خود سازى و فزونى بخشيدن به
توجهات معنوى خود به خداوند نيز بپردازند و در اين صورت است كه مى توان گفت تحصيل
علم براى خدا و برخوردار از اخلاص است و نتايج ارزشمندى بر آن مرتبت مى گردد و خدمت
به اسلام به حساب مى آيد و به وجود انسان بركت مى بخشد. در غير اين صورت ، بيم آن
مى رود كه شخص عالم بى عمل گردد. طبيعى است كه وقتى اين شجره خبيثه در دلش ريشه
دواند، هستى او بر باد مى رود و از آن پس دلش لياقت توجه به خداوند را نخواهد داشت
؛ چه رسد كه توجه عميق به خداوند پيدا كند!
نقش نيازهاى مادى و معنوى در ياد كردن خداوند
عمده ترين دليل لزوم ذكر خدا نياز فطرى خود انسان است . انسان از آغاز زندگى خود را
برتر از اين جهان ماده مى بيند و در وراى حقايق نسبى و اعتبارى ، حقيقت مطلقى را مى
جويد كه هستى و زيبايى مطلق باشد تا دل به او ببندد. در اين ميان تنها خدا است كه
از هر عيب و نقص مبرا و شايسته شتايش و پرستش است . از اين رو همه انسان ها با
گرايشى از درون خويش ، او را مى طلبند و حتى آنان كه به ظاهر به غير خدا دل بسته
اند در تعيين مصداق به خطا رفته اند وگرنه در حقيقت او را مى جويند.
سرچشمه اين احساس نياز، علاقه انسان به از بين بردن نقش ها و پر كردن خلاهاى وجود
خويش است . تنها در پناه خداوند است كه انسان خود را نورانى مى بيند و خلاهاى وجود
خويش را فراموش مى كند، و ذكر خدا بهترين راه ايجاد ارتباط با آن منبع فياض و
لايزال و درياى لطف و رحمت است .
بدين ترتيب ، عمده ترين انگيزه انسان براى روى آوردن به ذكر الهى و توجه به خداوند،
نيازهاى مختلف مادى و معنوى و دنيوى و اخروى ، و در يك كلام ، ضعف و نقص وجودى او
است . بر همين اساس ، مراتب و انواع مختلفى براى ذكر تحقق مى يابد. انسان ها به
دليل تفاوت مراتب معرفت و شناختشان نسبت به خدا و اسما و صفات الهى و نيز به حسب
نيازها و انگيزه هايى كه براى ذكر خداوند دارند، اذكارشان چه از نظر مفهوم و چه از
نظر مرتبه و سطح متفاوت مى شود. مثلا كسى كه در تاءمين غذاى خود مشكل دارد، گرسنگى
و نياز به غذا او را متوجه صفت رازقيت خداوند مى كند و او خداوند را با اسم
يا رازق مى خواند. چنين كسى حتى اگر در آن لحظه يا
الله نيز بگويد، در واقع صفت رازقيت خداوند را در نظر گرفته است ؛ چون او
ابتدا صفت رازقيت خداوند را تصور كرده و همان صفت انگيزه توجه به خداوند شده است .
هم چنين ، ساير نيازهاى انسان هر يك انگيزه براى توجه به اسم خاصى از اسماى الهى را
پديد مى آورند.
پس با توجه به انگيزه هاى مادى و معنوى و سطح توجهى كه انسان به خداوند دارد، گونه
ها و مراتب ذكر شكل مى گيرد. در اين بين ، پايين ترين مراتب ذكر مواردى است كه
انگيزه ها و نيازمندى هاى دنيوى زمينه ذكر خداوند را فراهم آورده است . در آغاز،
نوعا انسان از مسير نيازهاى مادى به خداوند توجه مى يابد. مثلا وقتى به بيمارى و
مشكلى گرفتار مى شود، فطرتا به خداوند توجه پيدا مى كند و با توسل و نيايش و راز و
نياز به درگاه خدا، از او مى خواهد كه مشكلش را مرتفع سازد. گرچه چنين ذكر و عبادت
و توجهى كه با انگيزه مادى انجام پذيرفته با عبادت و ذكر اولياى خدا تفاوت اساسى
دارد، اما نبايد آن را ناديده گرفت ؛ چون همين انگيزه ها نيز بين ما و خداوند پيوند
ايجاد مى كنند و باعث مى شوند انسان از خداوند و توجه به او غافل نگردد. چيزى كه
هست بايد متوجه باشيم كه با اين انگيزه هاى مادى و دنيوى در آغاز راه قرار داريم و
به اولين و پايين ترين مراتب ذكر خداوند رسيده ايم .
عالى ترين و نقش آفرين ترين مراتب ذكر مربوط به مواردى است كه انگيزه هاى معنوى و
نيازهاى اخروى باعث توجه به خداوند شده اند. وقتى انسان مى نگرد كه زندگى بى
انتهايى در پيش دارد كه كاستى هاى جهان ماده - نظير بيمارى ، ندارى و گرفتارى هايى
كه او را رنج مى دهند - در برابر گرفتارى ها و عذاب هاى آن بسيار ناچيز و بى مقدار
هستند، در مى يابد كه نياز او به خداوند و لطف و عنايت او در جهان بسيار فراتر از
نيازهاى اين جهانى او به خداوند است . بر اين اساس ، كسى كه تحت تاءثير انگيزه هاى
معنوى و نيازهاى اخروى به خدا روى آورد توجه پاينده ترى به خداوند پيدا مى كند.
درست به همين دليل است كه در ادعيه و مناجات هايى كه از ائمه اطهار عليه السلام
وارد شده ، علاوه بر ذكر نعمت هاى اخروى و توجه به آنها، بر عذاب ها و گرفتارى هاى
قيامت نيز تكيه شده است .
نيازمندى هاى مادى ( از قبيل نياز به خوردن و آشاميدن ، لباس و نياز به انس يافت
با ديگران ) غريزى و فطرى اند و نوع انسان ها بسيار تحت تاءثير آنها هستند. شبيه
اين نيازها - و البته با اختلاف اساسى و ماهوى نسبت به مشابه هاى دنيايى خود - در
آخرت نير وجود دارند. به همين دليل ، خداوند متعال براى ترغيب انسان هاى متعارف به
بهشت و جهان آخرت ، در موارد بسيارى به آن دسته از نعمت هاى اخروى اشاره مى كند كه
هم نام نعمت هاى دنيوى هستند. در اين جا نمونه هايى از اين آيات را با هم مرور مى
كنيم .
ان الله يدخل الذين آمنوا و عملوا الصالحات جنات تجرى من
تحتها الانهار يحلون فيها من اءساور من ذهب و لولوا و لباسهم فيها حرير؛
(30)
خدا كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند در باغ هايى كه از زير درختان
آن نهرها روان است در مى آورد: در آن جا با دستبندهايى از طلا و مرواريد آراسته مى
شوند، و لباسشان در آن جا از پرنيان است .
- و لهم فيها اءزواج مطهرة و هم فيها خالدون ؛
(31) و مؤ منان و صالحات در آن جا همسرانى پاكيزه خواهند داشت ،
و در آن جا جاودانه مى مانند.
- ان الابرار لفى نعيم . على الارائك ينظرون . تعرف فى وجوههم
نظرة النعيم ؛
(32) به راستى نيكوكاران در نعيم الهى خواهند بود. بر تحت ها
نشسته مى نگرند از چهره هايشان طراوت نعمت بهشت را در مى يابى .
يكى از عالى ترين لذت ها در دنيا است است كه عاشق با معشوقش خلوت كند و رو به روى
او بنشيند و با او سخن بگويد. اين لذت در آخرت نيز براى بندگان صالح خدا عينيت مى
يابد، از اين رو خداوند مى فرمايد.
فى جنات النعيم . على سرر متقابلين . يطاف عليهم بكاس من معين
. بيضاء لذة للشاربين ؛
(33) در باغ هاى پر نعمت ، بر سريرها در برابر همديگر مى نشيند،
با جامى از باده ناب پيرامونشان به گردش در مى آيند، (باده اى ) سخت سپيد كه
نوشندگان را لذت (عالى ) مى بخشد.
هم چنان كه گفتيم ، مرتبه ذكر كسانى كه بيم و اميد نسبت به عذاب ها و نعمت هاى آخرت
آنها را به ذكر خداوند وا مى دارد بالاتر و فراتر از مرتبه ذكرى است كه بر پايه
انگيزه ها و نيازمنديهاى دنيايى شكل گرفته است .
اما در اين ميان ، عالى ترين و خالصانه ترين مرتبه ذكر كه عقل ما از درك و تصور آن
عاجز است ، ذكرى است كه بر پايه نيازمنديهاى مادى و اخروى و حب نفس استوار نگرديده
؛ بلكه بر پايه ايمانى خالص و اعتقادى راسخ به خداوند و محبت اتم الهى و انس با
حضرت حق سامان يافته است .
ايمان صحيح و استوار و اعتقاد راسخ و راستين به خدا، مستلزم ذكر خالصانه و دايمى
ذات اقدس الهى است . اگر كسى واقعا خداوند را شناخت و به او ايمان آورد، جز خدا،
هيچ چيز و هيچ كس ديگر را قابل ذكر نخواهد يافت و جز شوق انس با او چيز ديگرى
انگيزه ذكر او نمى شود. بديهى است وقتى كه خدا در دل كسى تجلى نمايد، آن دل جايى
براى تجلى غير خدايى نخواهد داشت . چنين كسانى از روى محبت شديد به خداوند او را
ياد مى كنند والذين ءامنوا اشد حبا لله ؛
(34) كسانى كه ايمان آورده اند در دوستى خدا سخت ترند. گاه انسان براى
منافع شخصى به ياد دوستش مى افتد، اما گاه فقط رشته مودت و محبت ، او را به ياد
محبوب مى اندازد و باعث مى شود شب و روز به ياد او بوده و عقربه دلش همواره سوى او
متوجه باشد. آنچه باعث توجه بندگان خالص خدا به معبود خود مى شود و آنها را شيداى
ديدار محبوبشان مى سازد، محبت است نه منفعت طلبى هاى دنيايى و اخروى . آنها حتى
وقتى نام محبوبشان برده مى شود چنان وجدى مى يابند كه سر از پا نمى نشاسند.
در همين زمينه روايتى درباره حضرت ابراهيم عليه السلام نقل شده است .
مى دانيم كه به سبب محبت وافرى كه آن حضرت به خداوند داشت ملقب به
خليل الله : دوست خدا گرديد. نقل شده كه فرشتگان مى
خواستند درجه محبت حضرت ابراهيم به خداوند را بشناسند. وقتى آن حضرت گله گوسفند خود
را در بيابان مى چراند، جبرئيل بين آسمان و زمين نداى سبوح
قدوس سر داد. با شنيدن آن ندا، حضرت ابراهيم عليه السلام به هيجان و وجد
آمد و گفت تو كيستى كه نام محبوب مرا بردى ؟ اگر يك بار ديگر نام او را ببرى نصف
گوسفندانم را به تو مى بخشم . با ديگر جبرئيل گفت : سبوح قدوس
حضرت ابراهيم عليه السلام بيشتر به وجه آمد و گفت : اگر يك بار ديگر نام محبوبم را
ببرى همه گوسفندانم را به تو مى بخشم .
آرى ، كسانى چنان در عشق معبود خود ذوب مى شوند كه در سويداى دلشان جز رخ يار نقش
نمى بندد و حاضرند در راه محبت و عشق محبوب خويش ، همه دارايى و بلكه هستى خود را
ببخشند. براى آنان عالى ترين لذت در ياد خداوند نهفته است و اگر پيوسته به ذكر او
مشغول گردند، نه فقط احساس رنج و خستگى نمى كنند، بلكه با ياد خداوند نشاط و قدرت و
تحرك مى يابند:
الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى
خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا؛
(35) همانان كه خدا را در همه احوال ايستاده و نشسته و به پهلو
آرميد ياد مى كنند. و در آفرينش آسمان ها و زمين مى انديشند كه : پروردگار، اينها
را بيهوده نيافريدى .
تقسيم ذكر به ذكر صريح و ضمنى و بيان مصاديقى از ذكر ضمنى
يكى از تقسيماتى كه مى توان براى ذكر برشمرد، تقسيم آن به ذكر صريح و ذكر ضمنى است
. گاهى انسان قصد و غرضش صرفا اين است كه به خدا توجه كند و غرض ديگرى ندارد. در
اين جا با گفتن اذكارى مثل يا الله
يا رحمان ، يا غفار و نظاير آنها، يا بدون لفظ و
از طريق توجه قلبى ، خود را متوجه ذات اقدس حق مى كند. منظورمان از
ذكر صريح چنين ذكرى است . اما گاهى غرض اصلى و اولى مثلا، دعا خواندن يا
تلاوت قرآن است ، ولى طبيعتا با خواندن دعا و قرآن ، ذكر و ياد خدا نيز حاصل مى
شود. چنين ذكرى را ذكر ضمنى مى ناميم .
چنان كه اشاره كرديم ، از جمله موارد ذكر ضمنى ، دعا
است . هنگامى كه انسان مشغول دعا است ، تنها در صدد گفتن ذكر خدا نيست بلكه اتفاقا
غرض اصلى اش اظهار نياز به درگاه خداوند و خواستن حاجت ، بايد ذاكر خداوند گردد و
به او توجه كند. ارزش و والايى دعا نيز در همين است كه هم مشتمل بر ذكر و هم مشتمل
بر اظهار بندگى است . اين هم كه فرموده اند: الدعاء مخ العبادة
(36) دعا مغز عبادت است تحليل و تفسيرش مى تواند همين
باشد.زيرا عبادت اظهار بندگى در پيشگاه خداوند و اقرار
به فقر و عجز و نادارى خويش در برابر آن مالك حقيقى و غنى بالذات است ؛ و اشاره
كرديم كه روح دعا نيز همين است .
يكى ديگر از مصاديق ذكر ضمنى خداوند، ياد اولياى خدا است . امام باقر عليه السلام
در اين باره مى فرمايند: ان ذكرنا من ذكر الله ،
(37) همانا ياد ما ياد خدا است . هنگامى كه ما به حضرات معصومين و حتى
سادات توجه پيدا مى كنيم ، به ساحت ربوبى نيز توجه مى يابيم ، چرا كه توجه ما به
آنها در واقع از آن رو است كه آنها بندگان مقرب خداوند هستند و محبت ما به ايشان
نيز شعاعى از محبت به خدا است . هم چنين از آن رو كه براى ساحت ربوبى قدر و احترام
قايليم ، به ايشان احترام مى گزاريم و بزرگشان مى داريم . پس ياد اولياى خدا و توسل
به ايشان ، به نوعى ذكر خدا است و با توسل ، ارتباط با خداوند مستحكم و پايدار مى
ماند؛ چرا كه اين توسل مشتمل بر ذكر و توجه به خداوند نيز هست .
با توجه به اين كه دعا و هم ياد اولياى خدا و توسل به ايشان از مصاديق ذكر ضمنى
هستند، كه مشتمل بر توسل به اولياى خدا و وسايط فيض و رحمت الهى باشند. معصومين
عليه السلام در سخنان خود به ياران و دوستانشان آموخته اند كه براى كسب فضايل و
ثواب هاى اخروى نكته سنج باشند و از ميان كارهاى مختلف ، بنگرند كارى را كه پرثمرتر
است انجام دهند. از اين رو مؤ من هميشه بايد سعى كند راه كوتاه و ميان برى را
برگزيند كه زودتر او را به هدف مى رساند . با توجه با اين توصيه ارزشمند، دوستار
اهل بيت عليه السلام بايد بكوشد دعايى را انتخاب كند و گفتارى را بر زبان آورد كه
هم مشتمل بر ذكر لفظى و مستقيم خدا و هم ذكر ضمنى و تلويحى و توسل به اولياى خدا و
دعا براى ايشان باشد. البته بديهى است ، علاوه بر ذكر لفظى و زبانى ، بايد سعى كند
دل و قلبش نيز به خداوند توجه داشته باشد. در اين صورت ، احتمال به اجابت رسيدن دعا
بسيار زياد است . در روايات اسلامى اين چنين آمده كه دعا در حق برادران مؤ من و
دوستان خدا، احتمال استجابت دعا را افزايش مى دهد. در همين زمينه على ابن ابراهيم
روايت مى كند عبدالله بن جندب را در موقف عرفات ديدم كه بهتر از وقوف او نديدم ؛
پيوسته دست هايش به سوى آسمان بلند و اشك بر گونه هايش جارى بود و بر زمين مى ريخت
. زمانى كه مردم از عرفات بر گشتند به او گفتم . من وقوفى بهتر از وقوف تو نديدم .
در پاسخ گفت : به خدا قسم ، تنها براى برادران دينى دعا كردم ، چون حضرت موسى بن
جعفر عليه السلام به من فرمود:
ان من دعا لاخيه الغيب نودى من العرش و لك مائة ضعف فكرهت اءن
اءدع مائة اءلف مضمونة لواحدة لا اءدرى تستجاب اءم لا؛
(38)
كسى كه پشت سر برادرش و در غيابش به او دعا كند، از عرش ندا مى رسد، صد هزار برابر
(آنچه براى برادر مؤ منت در خواست كردى ) براى خودت در نظر گرفته شد، پس من خوش
نداشتم كه صد هزار دعايى را كه اجابتش ضمانت شده را به جهت يك دعا كه نمى دانم به
اجابت مى رسد يا نه ، رها كنم .
وقتى دعا در حق ديگران تا اين حد اهميت دارد، نهايت زيركى و عقل در اين است كه
انسان در حق ديگران دعا كند؛ به خصوص دعا در حق اولياى خدا و صلوات بر حضرت محمد و
آل محمد صلى الله عليه و آله كه مقامشان از همه برتر است . گذشته از آن ، توجه به
پيامبر و اهل بيت آن حضرت و درود و دعا در حق ايشان عالى ترين مدال افتخار ما است .
و خداوند به بركت وجود آن حضرات رحمت و نعمت هاى خويش را بر مخلوقات ارزانى مى دارد
و به طفيل وجود آن بزرگواران عطا و بخشش الهى به سوى مخلوقات و انسان ها سرازير مى
شود. وقتى خداوند مى خواهد رحمتى را نازل كند، ابتدا آن رحمت را بر قلب مقدس حضرت
ولى عصر، عجل الله فرجه الشريف ، نازل مى كند و آن گاه از آن جا، آن رحمت بر ديگران
جارى مى گردد. توجه خداوند در درجه اول به وجود مقدس آن حضرت است . ديگران اين
لياقت را ندارند كه در كنار آن حضرت ، مورد توجه خداوند قرار گيرند و در طول و
امتداد توجه به آن حضرت ، به آنان نيز توجهى خواهد شد. به واقع توجه به ديگران رشحه
اى از عنايت و توجه خداوند به حضرت بقية الله الاءغظم عليه السلام است .
وقتى همه خلايق ريزه خوار آن حضرات هستند و به فيض وجود ايشان هستى و بقا يافته
اند، چه لطف و افتخارى بالاتر از اين كه ما در حق آن بزرگواران دعا كنيم كه بى
ترديد آن دعا مستجاب خواهد شد. وقتى ارزش دعا در حق ديگران صد هزار برابر دعا در
حق خويش است . ارزش دعا در حق آن حضرت به عدد و رقم در نمى آيد زمانى كه ما در حق
آنها دعا مى كنيم چشمه جوشان رحمت الهى به سوى همه خلايق سرازير مى شود و هر كسى را
در حد ظرفيتش فرا مى گيرد. اين رحمت ناشى از همان رحمت بى نهايتى است كه در آغاز به
پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت آن حضرت ارزانى شده است . بنابر اين والاترين
دعا و پربركت ترين ذكر در اين عالم ، ذكر صلوات است .
نكته ديگر اين كه وقتى ما به دوستى هديه اى مى دهيم او هر چند تهيدست باشد سعى مى
كند كه در حد توانش جبران كند و هديه اى به ما بدهد. پاسخ شايسته دادن به لطف و
عنايت ديگران ، كمالى است متناسب با فطرت انسانى كه انواع انسان ها از آن
برخوردارند. بر همين اساس وقتى به آنها خوبى و محبتى مى شود، يا كسى هديه اى به
آنها مى دهد سعى مى كنند پاسخ در خورى بدهند.حال تصور كنيد كه ما بندگان فقير و
بيچاره و سراپا تقصير وقتى در حق اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام دها مى كنيم و
بر آنها صلوات و درود مى فرستيم آن بزرگوار چه عكس العملى خواهند داشت ؟ آيا جز اين
است كه توجه آنها مضاعف و دعاى آنها در حق ما بسيار فراتر و مؤ ثرتر از دعاى خودمان
خواهد بود؟ و مسلم است كه دعاى آن حضرات به اجابت مى رسد. حال بنگريد، در اين عالم
، چه كارى با ارزش تر
از صلوات بر پيامبر و اهل آن حضرت عليه السلام مى توان سراغ گرفت .
البته گرچه عنايت و لطف آن بزرگواران نسبت به ما از اندازه بيرون است ، شاهد اين
مطلب اين روايت است كه شخصى به امام رضا عليه السلام عرض كرد:
جعلت فداك اءشتهى اءن اءعلم اءنا عندك قال : اءنظر كيف اءنا
عندك ؛
(39)
فدايت گردم ؛ مايلم بدانم جايگاه من در نزد شما چگونه است ؟
حضرت در پاسخ فرمودند: بنگر جايگاه من در نزد تو چگونه است .
(يعنى هر قدر تو به ما توجه دارى ما نيز به تو توجه خواهيم كرد)
حقيقى كه امام رضا عليه السلام بيان فرموده اند اشاره به رابطه متقابلى دارد كه به
عنوان يك اصل در برخى از آيات قرآن نيز آمده است ؛ از جمله اين آيه :
فاذكرونى اءذكركم و اشكروا لى و لا تكفرون ؛
(40) پس مرا ياد كنيد، تا شما را ياد كنم و شكرانه ام به جاى
آريد و با من ناسپاسى نكنيد.
يا اين آيه :
واءوفوا بعهد اءوف بعهدكم ؛
(41) و به پيمانم وفا كنيد، تا به پيمانتان وفا كنم .
البته توجه خداوند به ما معلول توجهات ما نيست . چنان نيست كه العياذ بالله ،
خداوند غفلت داشته باشد و وقتى ما او را ياد مى كنيم . بر اثر ياد ما خدا متوجه ما
مى شود؛ چون چيزى از خداوند غايب نيست . منظور در اين جا اثر مترتب بر اين ياد و
رحمت خاصى است كه از سوى خداوند بر بنده نازل مى گردد.
اهميت ذكر خدا
از ديدگاه معارف اسلامى ، تاءثير ذكر در كمال انسان امرى انكارناپذير است .
از رو در ضرورت و اهميت آن ترديد نبايد كرد. امام صادق عليه السلام در روايتى مى
فرمايند:
ما من شى ء الا و له حد ينتهى اليه الا الذكر فليس له حد
ينهتى اليه ؛
(42)
چيزى نيست مگر آن كه براى آن نهايتى است كه به آن مى انجامد، مگر ذكر كه نهايت و
حدى ندارد كه به آن بينجامد.
هم چنين در روايتى از رسول خدا عليه السلام وارد شده كه حضرت فرمودند:
ارتعوا فى رياض الجنة ، قالوا: يا رسول الله و ما رياض الجنة
؟ قال : مجالس الذكر، اغدوا و روحوا و اذكروا. من كان يحب اءن يعلم منزلته عند الله
فلينظر كيف منزلة الله عنده ، فان الله تعالى ينزل العبد حيث اءنزل العبد الله من
نفسه ، و اعلموا اءن خير اءعمالكم عند مليككم و اءزكاها و اءرفعها فى ردجاتكم و خير
ما طلعت عليه الشمس ذكر الله تعالى فانه تعالى اخبر عن نفسه فقال : اءنا جليس من
ذكرنى .(43)
بخراميد در باغ هاى بهشت . اصحاب گفتند: اى رسول خدا، باغ هاى بهشت چيستند؟ حضرت
فرمودند: باغ هاى بهشت مجالس ذكرند: در بامداد و شامگاه به ياد خدا باشيد. و كسى كه
مايل است منزلت خود را در نزد خدا بداند، بنگرد منزلت خدا در نزد او چگونه است .
همانا رتبه هركس نزد خدا به اندازه رتبه خدا نزد وى است .همانا برترين اعمال شما
نزد مالك شما و پاكيزه ترين آنها و مؤ ثرترين آنها در بالا بردن درجات شما و بهترين
چيزى كه خورشيد بر آن طلوع مى كرده است ذكر خداوند متعال است . زيرا كه خداوند از
خويش خبر داد و فرمود: من هم نشين كسى هستم كه مرا ياد كند.
بى شك طبيعت دنيا غفلت زا است و نفس ارتباط با امور مادى و اشتغال به مسايل دنيايى
موجب گرايش به عالم فانى و روى گردانى از عالم باقى است . كسب و كار و صنعت گرى ،
خوردن ، خوابيدن سخن گفتن با ديگران و حتى مطالعه و تحصيل علم ، همه عامل توجه به
خويش و ماديات و غفلت از ياد خدا هستند. اين امر ضرورت و اهميت ذكر را دو چندان مى
كند. در تاءييد اين كه نفس دنيا و امور كم و بيش انسان را از ياد خدا غافل مى
گرداند، مى توان به اين روايت امام صادق عليه السلام استناد كه حضرت مى فرمايند:
پيامبر صلى الله عليه و آله بدون آن كه - نعوذبالله - مرتكب گناهى شده باشد روزى
هفتاد بار استغفار مى كرد.
(44) استغفار از آن رو است كه وقتى دل انسان به عوامل مادى مشغول گشت
زمينه محروم گشتن آن از حيات معنى فراهم مى گردد. چون آنچه باعث حيات دل انسان و
بقاى آن مى شود و به تعبير ديگر، غذاى روح دل انسان است ، ياد و ذكر خداوند است .
بر اين اساس ، خداوند متعال در مناجات با حضرت موسى عليه السلام فرمود:
اى موسى در هيچ حال مرا فراموش نكن ، چون غفلت و فراموش كردن
من قلب را مى راند .
(45)
از ديگر دلايل اهميت ذكر خدا اين است كه ذكر و ياد محبوب ، محبت آفرين است و انسان
هر چه بيشتر دوستش را ياد كند محبت او در اعماق دلش راسخ تر و پايدارتر مى شود.اگر
ما خداوند را بيشتر ياد كنيم . اشتغال به ذكر او را در گسترده زندگيمان فرا گير
سازيم ، محبت او در قلبمان ريشه دار مى گردد.اين دوستى و عشق ، مانع از انجام
كارهايى مى شود كه خشم محبوب را فراهم مى آورد.
اكنون با توجه به اين اوصاف ، آيا خسارتى بالاتر از غفلت از خدا و آخرت وجود دارد؟
و آيا فرجامى اسف بارتر از آن تصور مى شود؟ اميرالمؤ منين عليه السلام درباره
سرانجام غفلت مى فرمايند:
من غفل غرته الامانى و اءخذته الحسرة اذا انكشف الغطاء و بدا
له من الله ما لم يكن يحتسب ؛
(46)
كسى كه غافل گشت : آرزوها او را مغرور مى كند و وقتى روز قيامت آشكار گشت و پرده
كنار رفت ندامت و پشيمانى او را فرا مى گيرد و از مجازات و كيفر الهى چيزى براى او
آشكار مى گردد كه گمانش را نمى برد.
هم چنين حسن بصرى روايت مى كند كه روزى آن حضرت عليه السلام به بازار بصره آمدند و
مردم را غرق در معامله و خريد و فروش ديدند، از ديدن آن وضع به شدت گريستند و
فرمودند:
اين بندگان دنيا و عمله هاى دنيا پريشان ، اگر روز را به خريد و فروش و قسم خوردن و
قرار داد مشغوليد و شب در بستر استراحت مى كنيد و با غفلت از آخرت به سر مى بريد پس
چه زمانى براى آخرت به سر مى بريد پس چه زمانى براى آخرت زاد و توشه بر مى داريد، و
چه وقت در مورد معاد تفكر مى كنيد؟
(47)