وحي در اديان آسماني

آیت الله ابراهیم امینی

- ۶ -


وحى از ديدگـاه قرآن

با آن كه قرآن وحى را به عنوان يك حقيقت مى پذيرد و در آيات فراوان, آن را به پيامبران نسبت مى دهد ليكن در بيان ماهيت آن, جز به صورت اشاره, چندان توضيحى ندارد. قرآن مى فرمايد:

وَإِنَّهُ لَتَنْزيلُ رَبِّ الْعالَمينَ * نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الامينُ * عَلي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ (167);

همانا قرآن از جانب پروردگار جهانيان نازل شده, جبرئيل آن را بر قلب تو نازل كرد تا از پيامبرانِ ترساننده باشى.

در آيه ديگر مى فرمايد:

قُلْ مَنْ كانَ عَدُوّاً لِجِبْريلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلي قَلْبِك بِإِذْنِ اللّهِ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُديً وبُشْري لِلْمُؤْمِنينَ (168);

بگو: (هركس كه با جبريل دشمن است [با خدا دشمن مى باشد] زيرا او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل كرد, در حالى كه قرآن, تورات وانجيل را تصديق مى كند و براى مؤمنان هدايت و بشارت است.)

در اين دو آيه به يكى از ويژگى هاى مهم وحى, يعنى نزول مستقيم بر قلب, اشاره شده و مى گويد جبريل قرآن را مستقيماً بر قلب تو (پيامبر) نازل كرد.

بديهى است كه اين گونه تعليم با تعاليم متعارف انسان ها تفاوت دارد, زيرا علوم حصولى انسان ها از طريق حواس پنجگانه حاصل مى شود. ابتدا به وسيله حواس با جهان خارج ارتباط برقرار مى سازد, محصول آنها وارد حس مشترك مى شود, صورت ها در قوه خيال, و معانى جزئيه به وسيله قوه واهمه درك مى شود, و در قوّه حافظه بايگانى مى گردد. آن گاه قوّه عاقله با استدلال و ترتيب قياس به علوم حصولى دست مى يابد. و در نهايت وارد قلب و نفس مى شود.

اما قرآن مى فرمايد وحى به گونه اى ديگر است, زيرا حقائق علمى در ابتدا و به طور مستقيم بر قلب و نفس پيامبر نازل شده از طريق قلب بر ساير قوا نازل مى گردد.

علامه طباطبايى قدس سره در تفسير آيه مذكور مى نويسد: (مراد از قلب نفس انسان است كه محل ادراك علوم مى باشد. شايد وجه اين كه فرموده: (نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمينَ * عَلي قَلْبِكَ) (169) و نگفته: (عليك) اين باشد كه خواسته به كيفيت دريافت قرآن به وسيله پيامبر اشاره كند. بدين معنا كه تلقّى وحى به طور مستقيم از جانب قلب پيامبر بوده, بدون اين كه حواس در اين رابطه دخالت داشته باشند. بنابراين, پيامبر فرشته را مشاهده مى كرد و وحى را مى شنيد, بدون اين كه از حس سمع و بصر استفاده كند. زيرا اگر ديدن و شنيدن وحى به وسيله بصر و سمع مادى بود بايد افراد ديگرى كه هنگام وحى حضور داشتند نيز جبريل را مشاهده كنند و صداى او را بشنوند, در صورتى كه چنين نبود.) (170)

در تفسير روح البيان از كتاب كشف الاسرار نقل شده كه مى نويسد: (وقتى وحى بر حضرت محمد ْ نازل مى شد ابتدءاً بر قلب مبارك آن حضرت فرود مى آمد, زيرا شديداً علاقه مند و در جهان غيب مستغرق بود. آن گاه از قلب به فهم و گوش آن حضرت انتقال مى يافت. و اين, تنزّلى است از بالا به پايين و از خصائص خواص مى باشد. برخلاف عوام كه ابتدا با گوش مى شنوند و از اين طريق وارد فهمشان مى شود و در نهايت وارد قلب مى گردد. اهل سلوك نيز از همين طريق يعنى ترقى از پايين به بالا كسب دانش مى كنند. و چقدر فرق است بين اين دو.) (171)

بنابراين, وحى نوعى علم خارق العاده و از طريق غيرمتعارف است. نه افاضه آن نظير تعليمات متعارف است و نه دريافت و تلقى آن همانند ساير تعليمات و از طريق تفكر و ترتيب قياس است. بلكه افاضه و انعكاس مستقيم حقائق علمى بر قلب نورانى پيامبر است, دريافت وحى نيز نوعى شعور باطنى و خلاف متعارف است.

علاّمه طباطبايى قدس سره مى نويسد: (روان شناسان در اين جهت ترديد ندارند كه انسان داراى نوعى شعور نفسانى و باطنى است كه گاهى در بعض افراد ظاهر مى شود, و درى از جهان غيب به رويش بازمى گردد. و در آن حال, علوم و معارفى برايش كشف مى شود كه از علوم و تفكرات عقلى برتر و عالى تر است. جمعى از دانشمندان علم النفس و دانشمندان اروپايى مانند جيمز انگليسى و غيره به وجود چنين شعورى تصريح كرده اند. بنابراين, وحى پيامبرى غير از تفكر عقلى است.) (172)

در جاى ديگر مى نويسد: (در اين جهت ترديد نيست كه وحى امرى است خارق العاده, نوعى ادراك و شعو ر باطن است كه حواس ما بدان راه ندارد, ولى عقل, وجود چنين امر خارق العاده اى را محال نمى داند.) (173)

ييكى ديگر از ويژگى هاى وحى كه در قرآن بدان اشاره شده مشاهده فرشته به وسيله قلب پيامبر است.

قرآن مى فرمايد:

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم * وَالنَّجْمِ إِذا هَوي * ماضَلَّ صاحِبُكُمْ وَماغَوي * وَمايَنْطِقُ عَنِ الْهَـوي * إِنْ هُوَ إِلا وَحْيٌ يُوحي * عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوي * ذُومِرَّةٍ فَاسْتَوي * وَهُوَ بِالأُفُق الأَعْلي * ثُمَّ دَني فَتَدَلّي* فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْني * فَأَوْحي إِلي عَبْدِهِ ماأَوْحي * ماكَذَبَ الْفُؤادُ مارَأي * اَفَتُمـارُونَهُ عَلي مايَري * وَلَقَدْ رَاهُ نَزْلَةً أُخْري * عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهي * عِنْـدَها جَنَّةُ الْمَأْوي * إِذْ يَغشَى السِّدْرَةَ مايَغْشي * مازاغَ الْبَصَرُ وَماطَغي * لَقَدْ رَأي مِنْ اياتِ رَبِّهِ الْكُبْري (174);

سوگند به ستاره چون فرود آيد, كه صاحب شما [محمد] هيچ گاه در ضلالت نبوده است. و از روى هوا سخن نمى گويد, سخن او به جز وحى نيست, فرشته نيرومند خدا به او تعليم داده است, همان فرشته نيرومندى كه به خلقت كامل خود جلوه نمود, در حالى كه در افق اعلا بود, پس نزديك شد تا به قرب او رسيد, به طورى كه فاصله آنها به اندازه دو كمان يا نزديك تر شد, پس خدا بر بنده اش وحى كرد, قلب پيامبر آنچه را مشاهده نمود دروغ نمى گويد. آيا شما آنچه را او مشاهده نمود انكار مى كنيد؟ يك مرتبه ديگر نيز فرشته را ديده بود, نزد درخت سِدرة المنتهى, بهشتى كه جايگاه متقيان است همان جاست, وقتى كه درخت سدر را چيزى مى پوشد, چشم پيامبر خطا و تجاوز نكرد, بلكه آيات بزرگ پروردگارش را مشاهده نمود.

چنان كه ملاحظـه مى فرماييـد در آيه (ماكَذَبَ الْفُؤادُ مارأي) رؤيت بـه فؤاد يعنى قلب و نفس نسبت داده شده كه مقصود مشاهـده جبريل است. جمله هاى (مايَري) و (وَلَقَدْ رَاهُ نَزْلَةً أُخْري) نيز به هميـن معنـا يعنى مشاهده با قلـب است. چنان كه كلمه (بَصَر) در (مازاغَ الْبَصَرُ) نيـز بـه هميـن معنـا يعنى چشـم قلب مى باشد.

علاّمه طباطبايى در تفسير آيه مى نويسد: (معناى (ماكَذَبَ الْفُؤادُ مارَأي) اين است كه آنچه را پيامبر با قلب خود مشاهده كرد دروغ نبود. البته نسبت دادن رؤيت يعنى مشاهده به فؤاد (قلب) موضوع غيرمأنوسى نيست, زيرا انسان علاوه بر ادراك به وسيله حواس ظاهر, وعلاوه بر تفكر و تخيل با قواى باطن, نوعى ادراك شهودى نيز دارد كه با حواس ظاهر و باطن نيست. ما در نفس خودمان شنيدن و بوييدن و چشيدن و لمس را درك مى كنيم و همچنين تخيّل و تفكر خودمان را مشاهده مى نماييم, در صورتى كه مى دانيم حواس ظاهر و باطن در اين ادراك دخالت ندارند.

و همچنين صورت هايى را كه به وسيله اين قوه ها درك شده و هكذا فعل ادراك را درك مى كنيم ولى اين درك ما, به وسيله اين قوه ها نيست, بلكه به وسيله نفس ما انجام مى گيرد كه در آيه مذكور (فؤاد) ناميده شده است.) (175)

وحى در احاديث

متأسفانه احاديثى نداريم كه ماهيت وحى و كيفيت آن را خوب توضيح داده باشد, در اين باره اشاراتى بيش وجود ندارد. از جمله:

حارث بن هشام به رسول خدا ْ عرض كرد: (چگونه بر شما وحى مى شود؟) آن حضرت در پاسخ فرمود: (گاهى با صدايى شبيه صداى زنگ شروع مى شود, و اين, شديدترين نوع وحى است. وقتى قطع شد آنچه را گفته در حافظه دارم. گاهى هم فرشته به صورت مردى برايم ظاهر مى شود و سخن مى گويد. پس آنچه را مى گويد حفظ مى كنم.) (176)

عبداللّه بن عمر مى گويد: (به پيامبر عرض كردم: آيا وحى را احساس مى كنيد؟ فرمود: "بله, صدايى شبيه صداى زنگ احساس مى كنم پس ساكت مى شوم. هر دفعه كه به من وحى مى شود آن چنان است كه گمان مى كنم قبض روح مى شوم".) (177)

از اين دو حديث استفاده مى شود كه گاهى وحى از استماع صدايى غيرعادى, همانند صداى زنگ, آغاز مى شده, و اين دشوارترين انواع وحى بوده است. و گاهى به صورت تمثّلِ فرشته و تكلّم, تحقق مى يافته است.

انواع وحى

وحى و مكالمه خداوند سبحان با پيامبر سه نوع بوده كه در قرآن بدان اشاره شده است.

قرآن مى فرمايد:

وَماكانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّهُ إِلا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مايَشاء إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكيمٌ; (178)

هيچ بشرى را نرسد كه خدا با او تكلم كند جز از طريق وحى, يا از پشت پرده, يا فرشته اى را مى فرستد تا به فرمان او آنچه را بخواهد به او وحى كند. همانا كه خدا بلند پايه و حكيم است.

در آيه مذكور به سه نوع وحى اشاره شده است:

نوع اول

سخن گفتنِ خفى و بدون واسطه خداوند سبحان با پيامبر كه در آيه مذكور با عبارت (إِلا وَحْياً) بدان اشاره شده است. تكلم خدا در نوع دوم به قيد (مِنْ وَراءِ حِجابٍ) و در نوع سوم به قيد (اَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً) مقيد شده, برخلاف نوع اول (إِلا وَحْياً) كه قيدى ندارد. بنابراين, تكلمى است سريع و خفى و بدون واسطه. اين نوع وحى گاهى در حال بيدارى انجام مى گيرد چنان كه قبلاً گفته شد. و گاهى در حال خواب.

از بعض احاديث استفاده مى شود كه نبوت بعض پيامبران اين گونه بوده كه علوم و معارف و وظائف, در حال خواب, به طور صريح و روشن در قلب آنها القاء مى شده و آنها حقائقى را مشاهده مى كرده و مى شنيده اند.

بعض پيامبران در آغاز بعثت, بدين گونه وحى را دريافت مى كرده اند تا تدريجاً براى دريافت وحى مستقيم آماده شوند. امام محمد باقر & فرمود: (پيامبران پنج نوع بوده اند: بعض آنها صداى وحى را همانند صداى زنجير آهنين مى شنيده اند, و بدين وسيله معانى و مطالب را دريافت مى كرده اند; دسته ديگر در حال خواب بر آنها وحى مى شده, مانند يوسف و ابراهيم; دسته ديگر فرشته وحى را مشاهده مى كرده اند; گروه چهارم و پنجم كسانى هستند كه حقائق علمى در قلب آنها يا در گوششان القاء مى شده است. (179))

زراره از امام محمد باقر & سؤال كرد: (رسول و نبى و محدّث چه كسانى هستند؟) پاسخ داد: (رسول كسى است كه جبرئيل در برابرش ظاهر مى شود, او را مى بيند و با او سخن مى گويد, اما نبى كسى است كه در خواب به او وحى مى شود. همان گونه كه ابراهيم & خواب ديد و حضرت محمد ْ قبل از بعثت در خواب مشاهده مى كرد تا اين كه جبرئيل از جانب خدا رسالت را برايش آورد. وقتى مقام نبوت و رسالت برايش جمع شد جبرئيل از جانب خدا نازل مى شد و با او سخن مى گفت. بعض پيامبران هم در خواب, فرشته بر آنها نازل مى شد, روح مى آمد و با آنها سخن مى گفت بدون اين كه در حال بيدارى او را مشاهده كنند. اما محدَّث كسى است كه برايش حديث گفته مى شود و او مى شنود ولى نه در بيدارى او را مى بيند نه در خواب.) (180)

درباره پيامبر اسلام نوشته اند: قبل از بعثت گاهى حقائقى را در خواب مى ديد كه صدق آنها كاملاً آشكار مى گشت.

عايشه مى گويد: (نخستين مرحله نبوت حضرت محمد ْ, در زمانى كه خداى متعال تكريم او و رحمت بر بندگان را اراده كرد, خواب هاى خوب و صادق بود. خوابى نمى ديد جز اين كه همانند سپيده صبح روشن مى شد.) (181)

حلبى مى نويسد: (وحى بر حضرت محمد بدين جهت از رؤياى در خواب شروع شد تا براى مشاهده جبرئيل و دريافت وحى آماده شود, زيرا مشاهده جبرئيل و شنيدن صداى او و تحمّل وحى امرى است بسيار دشوار.) (182) بنابراين, خواب انبياء نوعى وحى است چنان كه اميرالمؤمنين & فرمود. (183)

البته خواب ديدن پيامبران با خواب ديدن ساير انسان ها بسيار متفاوت است. خواب آنها نوعى مشاهده حقائق به صورت روشن و واضح است كه با بيرون نيز كاملاً انطباق دارد. تخيّلات و وسوسه هاى شيطانى در وجودشان راه ندارد, زيرا در حال خواب نيز قلبشان كاملاً بيدار و هوشيار است, گرچه چشم و گوش آنان مانند ساير انسان ها در خواب است.

رسول خدا فرمود: (چشم ما به خواب مى رود ولى قلبمان همواره و در همه حال بيدار است, پشت سرمان را مى بينيم چنان كه پيش رو را مشاهده مى كنيم.) (184)

نوع دوم

دومين نوع وحى, وحى از پشت پرده است, كه در قرآن به عنوان (من وراء حجاب) معرفى شده است. در اين نوعِ وحى, خداوند سبحان بدون وساطت فرشته با پيامبر سخن مى گويد, پيامبر هم كلام خدا را مى شنود, ليكن اين كلام از جايى يا شىء خاصى شنيده مى شود. همان گونه كه از درخت با موسى & سخن گفت. در قرآن مى گويد:

فَلَمّا أَتاها نُودِيَ مِنْ شاطِيِء الْوادِ الأَيْمَنِ فِى الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يامُوسي إِنّى أَنَا اللّهُ رَبُّ الْعالَمينَ (185);

وقتى موسى به آن آتش نزديك شد از جانب وادى ايمن, در آن بارگاه مبارك, از آن درخت ندا رسيد كه اى موسى من خدا و پروردگار جهان هستم.

چنان كه ملاحظه مى فرماييد در آيه مذكور خداوند سبحان از درخت سخن گفته است. صدا درواقع بدون وساطت فرشته از خدا بوده ليكن از درخت شنيده مى شد.

علاّمه طباطبايى (قدس سره) مى نويسد:

(در اين نوعِ از وحى واسطه اى وجود دارد كه به عنوان حجاب معرفى شده, ليكن اين واسطه سخن نمى گويد, بلكه صدا از ماوراى آن شنيده مى شود. ناگفته نماند كه ماوراء به معناى پشت سر نيست بلكه به معناى خارج از شىء و محيط به آن است, چنان كه در قرآن مى گويد: (وَاللّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحيط). (186)

نوع سوم

نوع سومِ وحى توسط جبرئيل انجام مى گرفته كه در آيه مذكورِ صدر بحث, به تعبير (أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِه مايَشاءُ) (187) ادا شده است.

در اين نوع, ارتباط خداوند سبحان با پيمبر توسط جبرئيل به وقوع مى پيوسته و بلاواسطه نبوده است. جبرئيل از جانب خدا نازل مى شده و علوم و معارف و پيام هايى را كه تحمل كرده بر قلب مبارك پيامبر القاء مى نموده و پيامبر آنها را با گوش قلب مى شنيده است.

اين نوع از وحى به چند صورت تحقق مى يافته است: گاهى صداى فرشته را مى شنيده ولى خود او را مشاهده نمى كرده است. و گاهى خود او را نيز مشاهده مى كرده است.

حارث از پيامبر سؤال كرد: (چگونه وحى بر شما نازل مى شود؟) فرمود: (گاهى صدايى را كه شبيه صداى زنگ است مى شنوم, و برايم شديد است. وقتى اين حالت برطرف مى شود آنچه را گفته در حافظه دارم. و گاهى فرشته وحى به صورت مردى برايم تمثّل مى جويد و با من سخن مى گويد. و آنچه را گفته همه را ضبط مى كنم.) (188)

امام صادق & فرمود: (وقتى جبرئيل بر پيامبر نازل مى شد مانند بنده در برابرش مى نشست و بدون اذن او وارد نمى شد.) (189)

گاهى جبرئيل به صورت انسانى زيبا برايش تمثّل مى يافت و اكثر اوقات چنين بود و گاهى به صورت حقيقى خودش تجلّى مى كرد. البته نوع دوم خيلى كم اتفاق مى افتاد, دو مرتبه يا كمى بيشتر. مرتبه اول در آغاز وحى و در كوه حرا به وقوع پيوست. پيامبر جبرئيل را به صورتى ديد كه مشرق و مغرب را پر كرده است, از مشاهده او بيهوش شد, پس به صورت يكى از مردم درآمد و پيامبر را درآغوش گرفت, پس به هوش آمد. (190)

مرتبه دوم به تقاضاى خود آن جناب بود. از جبرئيل خواست كه به صورت واقعى, خودش را ظاهر سازد. جبرئيل عرض كرد: (طاقت مشاهده را ندارى.) فرمود: (آن را دوست دارم.) پس پيغمبر ْ در شبى مهتاب به سوى مصلى رفت. پس جبرئيل به صورت واقعى برايش تجلّى نمود. رسول خدا از مشاهده او بيهوش شد ولى بعداً به هوش آمد. (191)

در خاتمه تذكر اين نكته را لازم مى دانم كه در سلسله مراتبِ نزولِ وحى, جبرئيل يك مقام طبيعى و واقعى دارد. علوم و معارفى كه از جانب خدا نازل مى شود بايد از اين طريق عبور كند, حتى در مورد وحى مستقيم خداوند متعال. تفاوت مراتب وحى در مقدار صعود نفس پيامبر است. گاهى پيامبر به مقام فرشته وحى صعود مى كند پس جبرئيل را مشاهده مى كند و كلامش را مى شنود. و گاهى از آن مقام بالاتر مى رود به گونه اى كه حتى جبرئيل را مشاهده نمى كند و كـلام را به طور مستقيم از جانب خدا دريافت مى كند. ولى به هرحال جبرئيل واسطه است.

علامه طباطبائى در اين باره مى نويسد: (وحى از وراء حجاب يا توسط فرشته وحى با تكلم مستقيم خداوند سبحان منافات ندارد. زيرا وحى فعل خداست و مانند ساير افعال با وسائط انجام مى گيرد. تفاوت در انواع وحى دائرمدار مقدار توجه و التفات مخاطب است. اگر پيامبر به واسطه وحى كه كلام خدا را تحمل مى كند, يعنى جبرئيل, توجه و التفات نمود كلام خدا را از او دريافت مى نمايد. و اگر به جبرئيل التفات نداشت كلام را مستقيماً از خدا مى شنود. و اگر به چيزى توجه داشت كه حامل وحى نيست, مانند درختِ حضرت موسى, كلام خدا از وراء حجاب شنيده مى شود, ولى در هرحال وساطت جبرئيل محفوظ است.) (192)

فرشته وحى

اديان آسمانى موجوداتى را به نام ملائكه پذيرفته اند و پيامبران از وجود آنها خبر داده اند. در نظام هستى مسؤوليت هاى خاصى را برعهده دارند. در كتب آسمانى مانند قرآن و تورات و انجيل به وجود آنان اشاره شده است. در قرآن كريم در حدود 88 آيه داريم كه به وجود ملائكه اشاره شده است. بنابراين, مى توان گفت اصل وجود چنين موجوداتى از مسلمّات اديان آسمانى به ويژه قرآن كريم است, ولى اقامه دليل عقلى بر وجود آنها راه ندارد. نوع وجود و حقيقت آنها نيز خوب روشن نيست.

آنچه از قرآن و حديث در مورد آنها استفاده مى شود عبارت است از:

1. قبل از آدم وجود داشته اند. در قرآن مى فرمايد:

وَإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَهِ إِنّى جاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَيَسْفِكُ الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنّى أَعْلَمُ مالاتَعْلَمُونَ (193);

چون پروردگارت به فرشتگان گفت: (من در زمين خليفه اى مى آفرينم.) گفتند: (آيا كسى را مى آفرينى كه در آنجا فساد كند و خون ها بريزد و حال آن كه ما به ستايش تو تسبيح مى گوييم و تو را تقديس مى كنيم؟) گفت: (من آن مى دانم كه شما نمى دانيد.)

2. بعض فرشتگان به عنوان رسول انتخاب شده اند. قرآن مى فرمايد:

اللّهُ يَصْطَفى مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَمِنَ النّاسِ إِنَّ اللّه سَميعٌ بَصيرٌ (194);

خدا از ميان فرشتگان و مردمان رسولانى را برمى گزيند. همانا كه خدا شنوا و بيناست.

3. اطراف عرش خدا را احاطه كرده اند. در قرآن آمده:

وَتَرَى الْمَلائِكَةَ حآفّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمدِ رَبِّهِمْ (195);

فرشتگان را مى بينى كه گرد عرش خدا حلقه زده اند و به ستايش پروردگارشان تسبيح مى گويند.

4. مطيع اوامر خدا هستند. در قرآن آمده:

وَقالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ * لايَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ (196);

گفتند: (خدا براى خودش فرزند گرفته [يعنى فرشتگان] او منزه است بلكه آنها [فرشتگان] بندگانى گرامى هستند. در سخن بر خدا پيشى نمى گيرند و به فرمان او كار مى كنند.

5. نفى عصيان, در قرآن آمده:

يياأَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْليكُمْ ناراً وَقُودُهَا النّاسُ وَالحِجارَةُ عَلَيها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شدادٌ لايعْصُونَ اللّهَ ماأَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مايُؤْمَرُونَ (197);

اى كسانى كه ايمان آورده ايد خود و خانواده خود را از آتشى كه هيزم آن مردم و سنگ ها هستند نگه داريد. فرشتگانى درشت گفتار و سختگير بر آن آتش موكلند. از فرمان خدا تخلف نمى كنند و مأموريت خود را انجام مى دهند.

از احاديث نيز استفاده مى شود فرشتگان موجوداتى نورانى و غيرمادى و غير جسمانى هستند, اكل و شرب و نكاح ندارند, شكل و طول و عرض ندارند, به خواب نمى روند, غفلت و فراموشى ندارند, از طريق زاد و ولد به وجود نيامده اند و از ارتكاب معصيت معصومند. در اين باره احاديث فراوانى داريم كه به بعض آنها اشاره مى شود:

اميرالمؤمنين & در آفرينش ملائكه چنين مى گويد:

(فرشتگانى كه آنها را آفريدى و در آسمان ها سكونت دادى, ضعف و غفلت بر آنها عارض نمى شود, و مرتكب گناه نمى شوند. در معرفت تو از همه مخلوقات آگاه ترند. و بيش از همه از تو مى ترسند, و از همه به تو نزديك ترند. و بيش از همه مطيع فرمان تو هستند. خواب بر چشمشان و غفلت بر قلوبشان و ضعف بر بدنشان عارض نمى شود. در صلب پدر و رحم مادر سكونت نداشته اند. از نطفه مردان آفريده نشده اند.) (198)

از امام صادق & سؤال شد: (آيا ملائكه خوردن و آشاميدن و نكاح دارند؟) فرمود: (نه, بلكه آنها با نسيم عرش زندگى مى كنند.) (199)

بنابراين, ملائكه جسم و جسمانى نيستند و شكل و صورت ندارند تا با حواس انسان قابل درك باشند.

جبرئيل

ييكى از فرشتگان مقرب الهى جبرئيل است. جبرئيل لفظى است عبرى, به معناى مرد خدا, بنده خدا, قوت خدا. (200)

جبرئيل فرشته وحى است كه از جانب خدا مأمور بوده وحى و پيام او را به پيامبر ابلاغ كند. در كتاب مقدس و در قرآن, مكرراً ذكر جبرئيل به ميان آمده است.

در كتاب دانيال چنين آمده: (چون من دانيال رؤيا را ديدم و معناى آن را طلبيدم ناگاه شبيه مردى نزد من ايستاد و آواز آدمى از ميان نهر اولاى شنيدم كه ندا كرده مى گفت: اى جبرائيل اين مرد را از معناى اين رؤيا آگاه كن.) (201)

در همان كتاب مى نويسد: (چون هنوز در دعا متكلم مى بودم آن مرد جبرائيل كه او را در رؤيا ديده بودم به سرعت پرواز نمود, به وقت هديه شام نزد من رسيد و مرا اعلام نمود و با من تكلم كرد و گفت: اى دانيال الآن من بيرون آمده ام تا تو را فطانت و فهم بخشم.) (202) و در انجيل لوقا آمده: (ناگاه فرشته خداوند به طرف راست مذبح بخور ايستاده بر وى ظاهر گشت.) (203)

و در آيه ديگر چنين آمده: (فرشته در جواب وى گفت: من جبرائيل هستم كه در حضور خدا مى ايستم و فرستاده شدم تا به تو سخن گويم و از اين امور تو را مژده دهم. (204))

و در آيه ديگر چنين آمده: (و در ماه ششم جبرائيل فرشته از جانب خدا به بلدى از جليل كه ناصره نام داشت فرستاده شد.) (205)

و در آيه ديگر مى گويد: (فرشته در جواب وى گفت: روح القدس بر تو خواهد آمد, و قوت حضرت اعلا بر تو سايه خواهد افكند.) (206)

در قرآن نيز فرشته وحى به نام جبرئيل معرفى شده است.

قُلْ مَنْ كانَ عَدُوّاً لِجِبْريلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلي قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُديً وَبُشْري لِلْمُؤْمِنينَ * مَنْ كانَ عَدُوّاً للّهِ وَمَلائِكَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْريلَ وَميكالَ فَإِنَّ اللّهَ عَدُوٌ لِلْكافِرينَ (207);

به آنان كه دشمن جبرئيل هستند بگو: (اوست كه قرآن را به فرمان خدا بر قلب تو نازل كرده تا كتاب هاى آسمانى ديگر را تصديق كند و براى مؤمنان هدايت و بشارت باشد.) هركه دشمن خدا و فرشتگان و پيامبران و جبريل و ميكال باشد خدا هم دشمن كافران است.

إِنْ تَتُوبا إِليَ اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَإِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللّه هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْريلُ وَصالِحُ الْمُؤْمِنينَ وَالْمَلائِكَةُ بَعْد ذالِكَ ظَهيرٌ (208);

اگر شما توبه كنيد بهتر است, زيرا دل هايتان از حق بازگشته است, و اگر عليه او تظاهر كنيد خدا ياور اوست, و همچنين جبرئيل و مؤمنانِ صالح و فرشتگان بعد از آن, ياور او هستند.

در بعض آيات فرشته وحى روح القدس ناميده شده است.

قُـلْ نَـزَّلَـهُ رُوحُ الْقُـدُسِ مِـنْ رَبِّـكَ بِـالْـحَـقِّ لِيُثَبِّتَ الَّـذيـنَ امَـنُوا وَهُديً وَبُشْري لِلْمُسْلِمينَ (209);

بگو آن را (قرآن) روح القدس, به حق از جانب پروردگار نازل كرده تا مؤمنان را استوار سازد و مسلمانان را هدايت و بشارت باشد.

و در بعض آيات به عنوان روح الامين معرفى شده است.

وَإِنَّهُ لَتَنْزيلُ رَبِّ الْعاَلمينَ * نَزَلَ بِهِ الرَّوحُ الأَمينُ * عَلي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ * بلِسانٍ عَرَبيٍّ مُبينٍ; (210)

اين كتاب نازل شده از جانب پروردگار جهانيان است. آن را روح الامين بر قلب تو نازل كرده به زبان عربى روشن تا از بيم دهندگان باشى.

كيفيت نزول جبرئيل

از سخنان گذشته استفاده شد كه جبرئيل فرشته وحى بوده, بر پيامبر نازل مى شده و پيام خدا را ابلاغ مى كرده است. و گفته شد كه فرشتگان جسم و جسمانى نيستند تا نزول داشته باشند, و ديده شوند. زبان و دهان ندارند تا سخن بگويند و كلامشان شنيده شود. پس نزول جبرئيل و سخن گفتن او چه معنا دارد و چگونه بوده است؟ در پاسخ گفته مى شود كه نزول جبرائيل نزول جسمانى و به صورت تجافى نبوده بلكه به صورت تمثّل بوده است.

در مورد نزول فرشته بر حضرت مريم, در قرآن كريم از لفظ تمثّل استفاده شده است:

وَاذْكُرْ فِى الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِانْتَبَذَتْ مِنْ أهْلِها مَكاناً شَرْقِيّاً * فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيّاً * قالَتْ إِنّى أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيّاً * قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيّـاً; (211)

در اين كتاب مريم را ياد كن آن گاه كه از خانواده اش به مكانى شرقى كناره گرفت. ميان خود و آنان پرده كشيد, پس روح خود [جبرئيل] را به سويش فرستاديم, پس به صورت انسانى تمام برايش تمثل جست. مريم گفت: (به خداى رحمان از تو پناه مى برم اگر پرهيزكار باشى.) فرشته گفت: (من فرستاده پروردگار تو هستم تا تو را پسرى پاكيزه ببخشم.)

در احاديث نيز در مورد نزول جبرئيل و ساير فرشتگان گاهى از لفظ تمثّل استفاده شده است.

بلكه لفظ تمثّل گاهى در اشياء ديگر نيز استعمال شده است. مانند تمثّل اموال و اولاد و اعمال انسان به هنگام احتضار, و مانند تمثّل پيامبر و ائمه اطهار { براى بعض انسان ها به هنگام مرگ. و مانند تمثّل دنيا به صورت زنى زيبا براى اميرالمؤمنين &. و مانند تمثّل ملك الموت يا ديگر فرشتگان براى انسان براى قبض روح, و مانند تمثّل شيطان براى بعض افراد, از اين قبيل تمثّلات در احاديث فراوان داريم, از باب نمونه:

قال اميرالمؤمنين &: (إنّ ابن آدم اذا كان فى آخر يوم من ايام الدنيا و اول يوم من ايام الآخرة مثّل له ماله و ولده وعمله; (212) وقتى انسان در آخرين روز از ايام دنيا و اوّلين روز از ايام آخرت واقع شد مال و فرزند و عمل او برايش تمثّل مى جويند.)

عن الصادق عن آبائه عن اميرالمؤمنين & انّه قال: (انّى كنت بفدك فى بعض حيطانها و قدصارت لفاطمة إذ انا بامرأة, هجمت عليّ وفى يدى مسمحاة وانا اعمل بها فلما نظرت اليها طارت قلبى مما تداخلنى من جمالها فشبّهتها ببثينه بنت عامرالجمحى وكانت من اجمل نساء قريش فقالت لى: يا ابن ابى طالب هل لك أن تزوّجنى واغنيك عن هذاه المسحاة وادّلك على خزائن الارض ويكون لك الملك ما بقيت؟ فقلت لها: من انت حتى اخطبك من اهلك فقالت: انا الدنيا فقلت لها: ارجعى فاطلبى زوجاً غيرى فلست من شأنى واقبلت على مسمحاتى; (213)

اميرالمؤمنين & فرمود: در بعض مزارع فدك كه پس از آن به فاطمه رسيد با بيل مشغول كار بودم ناگهان زنى به سويم حمله كرد. بسيار زيبا و دلربا بود. شبيه بثينه زيباترين زن قريش بود. آن زن به من گفت: اگر با من ازدواج كنى از كار كردن بى نيازت مى سازم, و گنج هاى زمين را به تو نشان مى دهم, و تا زنده باشى حكومت خواهى كرد. گفتم: تو كيستى تا تو را از خانواده ات خواستگارى كنم؟ گفت: من دنيا هستم. گفتم: برگرد و غير از من را براى ازدواج پيدا كن. تو همشأن من نيستى, اين را گفتم و به كار خود مشغول شدم.)

در كتب تاريخ و حديث آمده كه جبرئيل بيشتر اوقات به صورت دحيه كلبى كه مردى زيبا بود, و گاهى به صورت انسان هاى ديگر براى رسول خدا ْ نازل مى شد. بنابراين, نزول جبرئيل را بايد به تمثّل او به صورت انسانى خاص در ظرف ادراك و وعاء ذهن پيامبر تفسير كرد. جبرئيل در تمثّل به صورت انسانى خاص براى پيامبر ظهور و جلوه مى نموده, نه اين كه حقيقت ملكيِ خويش را از دست بدهد و انسان شود آن گاه بر پيامبر نازل گردد.

علاّمه طباطبايى (قدس سره) در اين باره مى نويسد: (معناى تمثّلِ فرشته براى حضرت مريم ظهور او به صورت بشر براى مريم بود نه اين كه قلب حقيقت شود و فرشته, انسان گردد. جبرئيل در ظرف ادراك مريم به صورت بشر جلوه كرد نه در ظرف واقع. مريم بود كه جبرئيل را اين چنين مشاهده مى كرد, نه اين كه جبرئيل انسان شده باشد.) (214)

در توضيح مطلب مى توان گفت جبرئيل موجودى است نورانى و مجرّدِ از ماده كه بخشى از علوم الهى را تحمل كرده و آماده افاضه است. روح قدسى و نورانى پيامبر نيز چون از كدورات نفسانى و علائق جسمانى منزه است وقتى به سوى عالم بالا توجه كرد بخشى از حقائق علمى كه در ذاتِ جبرئيل موجود است بر آينه با صفاى قلبش منعكس گرديد, اين است معناى وحى. در اين مرحله از وحى جز افاضه علوم چيزى وجود ندارد, نه صورتى در كار است نه كلامى موجود.

صورت و كلام در مرحله خيال و حس مشترك به وجود مى آيد. وقتى اين حقائق علمى از قلب و روح پيامبر به قوه خيال و حس مشترك آن جناب نزول يافت, در اين جاست كه جبرئيل به صورت انسانى زيبا براى پيامبر جلوه مى كند كه با او سخن مى گويد. زيرا مرحله خيال و حس مشترك مرحله صورت سازى است.

پيامبر بود كه در ظرف خيال و وعاء ذهن خود جبرئيل را به صورت انسانى زيبا مشاهده مى كرد و كلامش را مى شنيد. ولى ديگر انسان ها حتى كسانى كه با پيامبر بودند از چنين مشاهده اى محروم بودند. مگر كسانى كه پيامبر در نفس آنان تصرف كند و براى چنين دركى آماده سازد.

اما مبادا چنين تصور كنيد كه مى خواهيم بگوييم مشاهده جبرئيل و استماع كلام او امرى پوچ و پندارى و خلاف واقعيت بوده است, نه ما اصلاً چنين سخنى را نمى گوييم بلكه مى گوييم: پيامبر واقعاً جبرئيل را به صورت دحيه كلبى مشاهده مى كرد و كلام او را واقعاً مى شنيد ليكن همه اينها در عالم مثال و ظرف خيال بود.

تجلّى جبرئيل به صورت انسانى زيبا و مشاهده پيامبر كاملاً واقعيت داشت, اما در عالم مثال و وعاء خيال. البته اين مشاهده و احساس با مشاهده اشياء موجود در خارج, تفاوت اساسى ندارند. در آنجا هم چشم انسان شىء موجود در خارج را مشاهده نمى كند بلكه مشاهَد و معلوم بالاصالهِ نفس همان صورت موجود در وعاء خيال است. در مورد مشاهده فرشته نيز همين گونه است, با اين تفاوت كه در مشاهدات حسى صورت موجود در حس مشترك و خيال به وسيله حواس و از خارج آمده, برخلاف وحى و صورت جبرئيل كه از قلب پيامبر به قوه خيالش نزول يافته است. اما در هر دو حال معلوم بالاصاله همين وجود خيالى است.