وحي در اديان آسماني

آیت الله ابراهیم امینی

- ۴ -


قـرآن

كتاب آسمانى كه از جانب خداى متعال بر پيامبر اسلام ْ نازل شده قرآن نام دارد. اين نام در آيات فراوانى آمده است.

از باب نمونه:

وأُوحِي إِليّ هذاالْقُرانُ لأُنْذِركُمْ بِهِ ومنْ بلغ (100) ;

اين قرآن به من وحى شد تا به وسيله آن شما و آن كسانى را كه به او مى رسد انذار نمايم.

إِنّ هذاالْقُران يهْدى لِلّتى هِي قْومُ ويُبشّرُ الْمُؤْمِنين (101) ;

اين قرآن به درست ترين آيين ها راه مى نمايد و مؤمنان را بشارت مى دهد.

وماكان هذا الْقُرانُ انْ يُفْترى مِنْ دوُنِ اللّهِ (102) ;

نشايد كه اين قرآن را به غير خدا نسبت داد.

تِلْك اياتُ الْكِتابِ وقرآنٍ مُبينٍ (103) ;

اين, آيات كتاب و قرآن روشنگر است.

(هذا القرآن) اشاره است به حقائق و مطالبى كه در قالب الفاظ و كلمات و جمله هايى ويژه, بر زبان حضرت محمد ْ جارى شده و به گوش مستمعين رسيده و بعداً به دستور آن حضرت در قالب خطوط و نقوش در الواح ثبت شده است. و همه اينها از قلب مبارك حضرت, سرچشمه گرفته كه مركز وحى و تابش افاضات علوم الاهى بوده است.

نزول قرآن

از آيات فراوان استفاده مى شود كه كتاب قرآن از سوى خدا نازل شده است. از باب نمونه:

إِنّا نْزلْنا إِليْك الْكِتاب بِالحقِّ (104)

ذالِك بنّ اللّه نزّل الْكِتاب بِالْحقِّ (105)

وهذا كِتابٌ نْزلْناهُ مُباركٌ مُصدِّقُ الّذى بيْن يديْهِ (106)

ونزّلْنا عليْك الْكِتاب تِبْياناً لِكُلِّ شىءٍ وهُديً ورحْمةً وبُشْري لِلْمُسْلِمين (107)

در آيات مذكور و ده ها آيه ديگر در مورد كتاب (قرآن) از لفظ انزال و تنزيل و مشتقات آنها استفاده شده كه به معناى فرود آمدن است.

راغب مى نويسد: (نزول در اصل به معناى فرود آمدن از فوق است.) (108)

نزول در اصل به معناى فرود آمدن جسم از مكانى بالا به مكانى پايين است, ولى نزول قرآن بدين معنا نيست. زيرا خدا جسم نيست و مكان ندارد تا نزول قرآن از نزد او بدين معـنا باشد. پس بايد نزول قرآن به مـعناى ديگرى باشد.

تعدادى از آيات, ظهور در اين دارند كه وجود قرآن ملفوظ و مكتوب, مسبوق به وجود عالى ترى است; يعنى همين قرآن در مقامى عالى تر نيز وجود دارد, و از آنجا نزول يافته است.

قرآن مى فرمايد:

إِنّهُ لقرانٌ كريمٌ * فى كِتابٍ مكْنُونٍ * لايمسُّهُ إِلا الْمُطهّرُون * تنْزيلٌ مِنْ ربِّ الْعالمين (109) ;

اين, قرآنى است گرامى, كه در كتاب مكنون وجود دارد, و جز پاكان نمى توانند آن را درك كنند. از جانب پروردگار عالم نازل شده است.

آيه مذكور ظهور در اين دارد كه قرآن در كتابى مكنون و مخفى وجود دارد.

ولى كتاب مكنون را توضيح نمى دهد.

در آيه ديگر مى فرمايد:

حم * والْكِتابِ الْمُبينِ * إِنّا جعلْناهُ قُراناً عربيّاً لعلّكُمْ تعْقِلُون * وإِنّهُ فى أُمِّ الْكِتابِ لديْنا لعلِيٌّ حكيمٌ (110) ;

سوگند به اين كتاب روشنگر, ما اين كتاب را قرآن عربى قرار داديم باشد كه شما تعقل كنيد. و اين در امّ الكتاب (اصل كتاب) نزد ما عالى و استوار است.

آيه مذكور نيز ظهور دارد كه قرآن عربى قبلاً در امّ الكتاب نزد خدا وجودى برتر و استوارتر داشته و همان وجود برتر به صورت قرآن عربى درآمده و نازل شده است, ولى درباره امّ الكتاب توضيحى داده نشده است.

در آيه ديگر مى فرمايد:

بلْ هُو قُرانٌ مجيدٌ * فى لوْحٍ محْفُوظٍ (111) ;

بلكه آن, قرآنى است مجيد, در لوح محفوظ.

آيه مذكور نيز ظهور دارد كه قرآن مجيد در لوح محفوظ وجود دارد.

ولى در تعيين لوح محفوظ توضيحى ندارد.

در آيه ديگر مى فرمايد:

كتابٌ أُحْكِمتْ اياتُهُ ثُمّ فُصِّلتْ مِنْ لدُنْ حكيمٍ خبيرٍ (112) ;

قرآن كتابى است كه آيه هايش مستحكم بوده و سپس از جانب خداى حكيم و آگاه تفصيل يافته است.

از آيه مذكور استفاده مى شود كه قرآن قبلاً در جايگاهى استوار به صورتى بسيط و بدون تفصيل تحقق داشته و بعداً به صورت تفصيل نزول يافته است.

علاّمه طباطبايى در تفسير آيات مى نويسد: (از تدبر در آيات چنين استفاده مى شود كه قرآن ملفوظ و مكتوب كه عربى است و در مدت 23 سال تدريجاً بر پيامبر اكرم ْ نازل شده, در مقامى عالى تر نيز وجود دارد. در آن مقام, تفصيل و تدريج نيست, عربى يا عجمى معنا ندارد. از سنخ معانى و مفاهيم اعتبارى نيست بلكه واقعيت ديگرى است ماوراى فهم عرفى ما. جز افراد معصوم كه از آلودگى به گناه مصونيت دارند كسى را به درك آن مقام راه نيست.

اين مقام شامخ گاهى به (فى أُمِّ الْكِتابِ لديْنا لعلِيٌّ حكيمٌ (113) ) تعبير شده و گاهى به (بلْ هُو قُرانٌ مجيدٌ * فى لوْحٍ محْفُوظٍ) (114) و گاهى به (إِنّهُ لقُرانٌ كريمٌ * فى كِتابٍ مكْنُونٍ (115) ) حكايت شده و همه از يك حقيقت و واقعيت خبر مى دهند. خداوند متعال همان قرآن مكنون را به صورت عربى, و آيات و سور در آورده, و بر قلب پيامبر نازل كرده تا براى انسان ها قابل فهم باشد, و اين است مراد از نزول قرآن.) (116)

ولى صدرالمتألهين در مورد نزول قرآن, به وجود مقامات مختلف اشاره كرده مى نويسد: (قرآن و آيات نازله عين آيات كلاميه عقليه هستند در مقامى, و كتب لوحيه در مقامى ديگر, و اعيان موجودات خلقيه در مقامى ديگر, و الفاظ مسموعه به حواس حسيه, يا نقوش مكتوبه مبصره در قرآن ها به وسيله حس بصر در مقامى ديگر. پس حقيقت قرآن يكى بيش نيست كه در مجالى و مشاهد مختلف وجود پيدا مى كند.) (117)

توضيح سخن صدرالمتألهين نياز به تفصيل دارد كه در كتاب اسفار و ديگر كتاب ها آمده و كسانى كه طالبند مى توانند به كتاب هايى كه در اين زمينه نوشته شده مراجعه كنند.

بنابراين, نزول قرآن گرچه به معناى فرود آمدن از مكانى فوق به مكانى دون نيست ليكن نزول حقيقى است, زيرا به معناى نزول از مقامى عالى يعنى مقام بساطت و تجرّد به مقامى دانى يعنى تفصيل است. پس استعمال الفاظِ نزول و انزال و تنزيل در مورد قرآن استعمال حقيقى است, نه مجازى, چنان كه بعضى گفته اند. (118)

كيفيت نزول قرآن

نزول قرآن به صورت تجافى نيست. يعنى بدين صورت نبوده كه حين نزول, جايگاه اصلى خود را در مقامات فوق از دست بدهد و به موقف تفصيل نزول كند.

بلكه تنزيل قرآن به صورت تجلّى بوده است. بدين معنا كه كلام الاهى از موطن غيب مكنون و بساطت و تجرّد, در موقف طبيعت و كثرت و تفصيل ظهور مى كند و جلوه گر مى شود, بدون اين كه مقام عالى خود را از دست بدهد. قرآن كه يك پديده علمى است از علوم بى پايان ذات اقدس الاه سرچشمه گرفته و نزول و ظهور يافته است, همانند پرتوى از خورشيد كه بر زمين مى تابد, زيرا همه پديده هاى علمى و غيرعلمى جهان, با واسطه يا بدون واسطه, از ذات اقدس خداى متعال فيض وجود را دريافت مى دارند. او ذات كامل و غيرمحدودى است كه همه كمالات از مقام شامخ او سرچشمه مى گيرند و نازل مى شوند. او در مقام شامخ و بسيط ذات خود, واجد كمالات همه معاليل عينى و علمى است.

بنابراين, قرآن كه در نشأه طبيعت به صورت آيات و سوره ها تنزّل يافته در مقام شامخ غيب مكنون و امّ الكتاب به صورت بسيط و مجرّد و وجود جمعى تحقق دارد, ولى در آن مقام منيع صحبت از آيه و سوره و محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ و خاص و عام و عربى و غير عربى نيست, زيرا اين تقسيم لازمه نشأه طبيعت است.

ليكن در تنزّل قرآن از مقام بساطت و تجرّد صرف, به صورت الفاظ و كلماتى كه دلالت آنها اعتبارى است اشكال مهمى وجود دارد كه بايد جواب داده شود.

اشكال اين است: قرآن در مقامات فوق يك حقيقت بسيط علمى و تكوينى است, و همين حقيقت است كه در مقام پايين به صورت مفاهيم و كلماتى تجلّى و ظهور مى كند كه دلالت آنها بر معانى خاص اعتبارى و قراردادى است, و پيوند تكوينى در ميانشان وجود ندارد. و به همين جهت هر قومى, از كلمات خاصى استفاده مى كنند. اكنون اين سؤال مطرح مى شود كه يك حقيقت علمى و تكوينى چگونه به يك امر اعتبارى و قراردادى تبديل مى شود؟ با اين كه در تنزّل يك حقيقت, هماهنگى و سنخيت بين مراتب آن, ضرورت دارد.

دانشمند معظم آقاى جوادى آملى در حل اين مشكل چنين مى نويسد:

(در حل اين اشكال مى توان گفت: "گرچه هماهنگى حلقات سلسله علل و درجات يك واقعيت متنزّل لازم است ولى انسان همواره حقائق معقول را از نشأه عقل به موطن مثال متصل تنزّل مى دهد, و از آن جا به صورت يك فعل اعتبارى يا قول اعتبارى در موطن طبيعت پياده مى كند. تمام تحليل هاى علمى از حقائق بسيط عقلى توسط گفتن يا نوشتن, همان تنزّل امر عقلى تكوينى به لباس امر اعتبارى است, زيرا خصيصه انسان آن است كه به منزله حس مشترك بين تكوين و اعتبار مى باشد. خواه در قوس نزول كه نحوه آن بيان شد, و خواه در قوس صعود كه همواره در اثر ارتباط با امر اعتبارى از راه خواندن يا شنيدن به وجود ذهنى آن امور تكوينى راه مى يابد و از آن جا به موطن عقلى آن بار مى يابد و از اعتبار مى رهد و به تكوين صرف مى رسد.

ممكن است جريان تنزّل وحى از مقام بساطت تكوينى به موطن كثرت اعتبارى از مسيرى بگذرد كه آن معبر, صلاحيت بين تكوين و اعتبار داشته باشد.

توضيح آن اين كه تكلم و كتابت وحى, در مسائل مورد بحث, از اسماى فعليه خداى سبحان است نه ذاتيه, و اوصاف فعليه را از مقام فعل انتزاع مى كنند نه از ذات, و فعل خداوند سبحان در جريان انزال كلام و تنزيل كتاب آميخته از تكوين و اعتبار است, و اين هر دو كار نيز مخصوص ذات اقدس الاهى است و احدى را كم ترين اثرى در اين دو فعل نيست چه اينكه فرمود: إِنّا جعلْناهُ قُراناً عربِيّاً لعلّكُمْ تعْقِلُون * وإِنّهُ فى أُمِّ الْكِتابِ لديْنا لعلِيٌّ حكيمٌ (119) . يعنى همان طور كه ايجاد حقيقت وحى الهى در نزد حق به عنوان عليّ حكيم كار خداى سبحان است تنزيل آن حقيقت به لباس عربيّ مبين نيز كار خداى متعال است نه آن كه فقط معناى كلام الهى در قلب پيامبر تنزّل يافته باشد سپس آن حضرت با انتخاب خودش الفاظى را به عنوان لباس آن معارف قرار داده باشد, وگرنه الفاظ خصوصيت اعجاز نمى يافت.

اكنون بعد از فراغ از آن كه هر دو كار ياد شده مخصوص خداى سبحان است مى گوييم: آن مسيرى كه شايسته پيوند بين تكوين و اعتبار باشد محتملاً نفس مبارك رسول اكرم ْ است, زيرا روح پاكى كه از رنگ تعلق به غير حق آزاد گشت و به قرب فرائض همانند قرب نوافل راه يافت مجارى ادراكى او مجالى سمع و بصر و نطق و… خدا خواهد بود, و از اين معبر مشترك هم آن حقائق تكوين عقلى تنزّل مى كند و هم مسائل اعتبار نقلى تجلّى مى كند. چه اين كه امور تكوينى و اعتبارى عالم طبيعت, نيز از همين موطن ترقى نموده و عروج مى نمايد. و اگر مسير ديگرى همانند نفس معصوم پيامبر اكرم به منزله حس مشترك بين تكوين و اعتبار تصور شد مى تواند راه حل ديگرى باشد".) (120)

دانشمند مذكور در حل مشكلِ پيوند بين امور تكوينى و اعتبارى, خواسته از نفس مقدس پيامبر كه از رنگ تعلق به غير حق آزاد گشته و به قرب فرائض همانند قرب نوافل نائل آمده, استفاده كند. از يك طرف نفس را به عنوان معْبر مشتركى معرفى مى كند كه هم حقائق عقلى و تكوينى را به مقام مفاهيم اعتبارى تنزّل مى دهد و هم مفاهيم اعتبارى را به مقام عقليات صعود و ترقى مى دهد. و از سوى ديگر مجارى ادراك پيامبر را به عنوان مجالى سمع و بصر و نطق خداى متعال معرفى مى كند. در نتيجه, الفاظ و كلمات قرآن كه بر زبان پيامبر جارى شده به خدا نيز نسبت داده مى شود. وللّه درّ قائله.

در حل مشكل مذكور مطلب ديگرى نيز به نظر مى رسد, و آن اين كه گفته شود: خداى متعال در آخرين مرحله انزال قرآن الفاظ و كلمات نفسانى آن را به زبان عربى بر قلب مبارك پيامبر اكرم نازل فرمود. و چون پيامبر قبلاً با مفاهيم اين الفاظ, از طريق وضع آشنا بوده, بدين وسيله به معانى الفاظ و كلمات نيز آگاه مى شود و از اين طريق وحى الهى را دريافت مى كند. بعد از آن, پيامبر الفاظ و كلمات مخصوص قرآن را بر طبق همان الفاظ و كلمات نفسانى بر زبان جارى مى سازد. و به همين جهت كلام خدا ناميده مى شود و معجزه است.

و باتوجه به اين كه الفاظ و كلمات وحى شده از حقائق تكوينى هستند, گرچه دلالت آنها اعتبارى است, مشكل پيوند بين امور تكوينى و اعتبارى در مراتب نزول حل مى شود. به هر حال مسأله بسيار دشوارى است. واللّه هوالعالم بحقائق الأمور.

معانى تنها يا با الفاظ

قرآن عبارت است از الفاظ و كلمات و جمله بندى هاى ويژه اى كه به زبان عربى است و بر معانى مخصوص دلالت دارد. يعنى معانى مخصوص در قالب الفاظ مخصوص, قرآن ناميده مى شود. معلوم است كه خود الفاظ و كلمات امور حقيقى و تكوينى هستند, گرچه دلالت آنها بر معانى مخصوص, اعتبارى و قراردادى است.

اكنون اين بحث به ميان مى آيد كه آيا قرآنِ نازل بر قلب پيامبر چيست؟ آيا معانى فقط بر قلب آن حضرت نازل شده و اوست كه آنها را در قالب الفاظ و كلمات عربى ريخته؟ يا اين كه علاوه بر معانى, خود الفاظ و كلمات نيز مصنوع خدا است و از جانب او صادر شده اند؟ در اين جا دو قول وجود دارد:

قول اول ـ اكثر علما احتمال دوم را پذيرفته اند و قرآنِ نازل را الفاظ و معانى با هم مى دانند.

زرقانى مى نويسد:

آنچه جبريل بر پيامبر اكرم نازل كرد الفاظ قرآن, از سوره فاتحه تا سوره الناس بود. اين الفاظ فقط كلام خدا هستند كه نه جبريل و نه محمد در انشاء و ترتيب آنها اصلاً دخالت نداشتند بلكه خدا آنها را مرتب نمود, و به همين جهت قرآن كلام خدا ناميده مى شود, گرچه جبريل و محمد و مليون ها انسان, بعد از او قرآن را بر زبان جارى سازند. خداست كه الفاظ و كلمات قرآن را بر طبق وجود نفسانى آنها, مرتب ساخته و اظهار داشته است, چنان كه ما كلام لفظى خودمان را بر طبق كلام نفسى مرتب و اظهار مى نماييم. به هرحال, كلام جز به كسى كه اولاً آن را در نفس خود مرتب ساخته و بر طبق آن سخن گفته نسبت داده نمى شود. و به همين جهت, جايز نيست كه قرآن را به جبريل و حضرت محمد نسبت دهيم. جبريل جز حكايت و نقل الفاظ قرآن بر رسول خدا ْ و حضرت محمد جز حفظ و تبليغ آنها سپس تفسير و تطبيق و تنفيذ, كارى ندارند.

قرآن مى فرمايد:وإِنّك لتُلقّى الْقُران مِن لدُنْ حكيمٍ عليمٍ. (121)

و مى فرمايد: وإِذاتُتْلي عليْهِمْ اياتُنا بيِّناتٍ قال الّذين لايرْجُون لِقائنا ائْتِ بِقُرانٍ غيْرِ هذا وْ بدِّلْهُ قُلْ مايكُونُ لى نْ اُبدِّلهُ مِنْ تِلْقاءِ نفسى إِنْ تّبِعُ إِلا مايُوحي إِليّ إِنّى خافُ إِنْ عصيْتُ ربّى عذاب يومٍ عظيمٍ (122) .

از آيات مذكور استفاده مى شود كه الفاظ قرآن از جانب خدا نازل شده است. اگر الفاظ قرآن از جانب خدا صادر نشده باشد چگونه مى توان قرآن را معجزه دانست؟ كلام حضرت محمد كه معجزه نيست. اگر الفاظ قرآن از جانب خدا نباشد چگونه مى توان آن را به خدا نسبت داد؟ با اين كه در قرآن مى گويد: (وإِنْ حدٌ مِن الْمُشْرِكين اسْتجارك فجِرْهُ حتّي يسْمع كلام اللّهِ (123) ) اصولاً صدور الفاظ و كلمات قرآن از جانب خداى متعال, در بين مسلمين يك مسأله اجماعى است. (124)

علاوه بر اينها, قرآن مى فرمايد:

إِنّا جعلْناهُ قُرْاناً عربيّاً لعلّكُمْ تعْقِلُون * وإِنّهُ فى أُمِّ الْكِتابِ لديْنا لعلِيٌّ حكيمٌ. (125)

از اين آيه هم استفاده مى شود كه خداى متعال قرآن را عربى قرار داده است. معلوم مى شود الفاظ از جانب او نازل شده است.

ولى مطلب مذكور مورد خدشه قرار گرفته و گفته مى شود: ممكن است كسى در مورد نزول قرآن چنين بگويد: به هنگام وحى معانى قرآن بر قلب پيامبراكرم ْ نازل مى شد. آن گاه خود آن جناب آن معانى بلند را در قالب الفاظ و كلمات مخصوص مى ريخت و بر زبان جارى مى ساخت تا به سمع مردم برسد.

و در پاسخ اين سؤال كه اگر الفاظ و جمله بندى هاى قرآن مصنوع پيامبر باشد, چگونه مى توان آنها را معجزه دانست ممكن است گفته شود گرچه الفاظ از پيامبر بوده, ولى به گونه اى صادر شده كه كسى نمى تواند مانند آنها را بياورد. و اين قدرت اعجاز را خداى متعال به آن حضرت عطا كرده بود.

و در پاسخ استدلال به آيه: (انّا جعلناه قرآناً عربيّاً لعلّكم تعقلون) نيز ممكن است بگويد چون معانى قرآن از جانب خدا بر قلب مبارك پيامبر القاء شده و پيامبر با قدرت فوق العاده اى كه از جانب خدا به وى عطا شده بود كلمات قرآن را به صورت اعجاز صادر مى كرد, به همين مناسبت عربيّت قرآن به خدا نسبت داده شده است.

به هرحال چون معانى بلند قرآن از جانب خداى سبحان بر قلب پيامبر (ص) نازل شده و با تأييدات فوق العاده الاهى در قالب الفاظ و كلمات و جمله بندى هاى مخصوص درآمده كلام خداى متعال است و به او نسبت داده مى شود.

قول دوم ـ تعدادى از متكلمين عقيده داشتند كه فقط معانى قرآن بر قلب پيامبراكرم القاء شده و الفاظ و كلمات ساخته و پرداخته خود رسول اللّه مى باشد. در كتاب فلسفه علم كلام مى نويسد: (بعضى مى گويند كه آنچه جبرئيل بر پيغمبر ْ نازل كرد تنها معنا بود. و پيامبر از طرف خود بر آن معنا لباس لفظ پوشانيد. و اين چنان كه به خاطر داريم همان نگرش ابن كلاّب و نيز وصيّت و نسفى و تفتازانى است. بعضى ديگر جبرئيل را پوشاننده لباس لفظ بر معناى كلام اللّه مى دانند و اين نظر اشعريان طلابى است.) (126)

در توجيه اين سخن گفته مى شود كه در اين جهت ترديد نيست كه كلمات و جمله هاى قرآن بر زبان رسول خدا ْ جارى مى شود و از اين طريق به گوش مردم مى رسيد, بنابراين, بايد فعل و مصنوع آن حضرت باشد, چنان كه ديگر سخنان پيامبر و ديگر افعالش مانند: خوردن و آشاميدن و راه رفتن و كار كردن, فعل خود آن حضرت بود. بنابراين, بايد گفت آنچه بر قلب مبارك رسول اللّه وحى شده تنها معانى آيات قرآن بوده و آن جناب آنها را در قالب الفاظ مخصوص ريخته و به سمع مردم رسانده است.

ولى اين احتمال نيز خالى از اشكال نيست, زيرا عموم مسلمانان در اين جهت اتفاق نظر دارند كه قرآنى كه از جانب خدا نازل شده معانى و مفاهيم تنها نبوده بلكه همراه با الفاظ بوده است. معانى تنها قرآن نيست. بلكه قرآن عبارت است از معانى, در قالب الفاظ و كلمات مخصوص, مسلمانان در صدر اسلام از نزول قرآن همين را مى فهميدند. رسول خدا ْ نيز مدعى بود كه همين قرآن يعنى كلمات و الفاظ همراه با معانى ويژه, بر او وحى مى شود.

قول سوم ـ احتمال ديگر اين است كه قرآنِ نازل عبارت باشد از الفاظ و كلمات همراه با معانى, اما نه الفاظ و كلمات منطوق با زبان, بلكه الفاظ و كلمات نفسانى. بدين بيان كه هر انسانِ ناطقى كه با الفاظ و كلماتِ مورد تخاطب, آشنا باشد وجود همين كلمات را در نفس خود احساس مى كند و مى يابد. و به هنگام سخن گفتن از وجود آنها استمداد مى جويد و بر طبق آنها سخن مى گويد. ما اينها را كلام نفسانى مى ناميم. البته منشأ حصول اينها استماع از ديگران يا خواندن مكتوبات است.

پيامبران نيز از طريق معاشرت با مردم با همين الفاظ و كلمات آشنا مى شوند, و از همين طريق وجود نفسانى آنها را دريافت مى نمايند. البته هر پيامبرى با زبان مورد محاوره خودش. به گونه اى كه وقتى سخنان ديگران را بشنوند به معانى و مقاصد آنان پى مى برند. اما شنيدن و خواندن, تنهاراه نيست بلكه امكان دارد از طريق ديگرى نيز حاصل شود.

ممكن است در مورد وحى گفته شود خداى متعال, با واسطه يا بى واسطه, عين الفاظ و كلمات و عبارت هاى قرآن را در قلب مبارك رسول اللّه القاء كرده و او با گوش جان آنها را شنيده و به معانى بلند آنها واقف گشته است.

اينها همان الفاظ و كلمات نفسانى هستند كه كلام منطوق رسول اللّه از آنها سرچشمه مى گيرد و بر طبق آنها صادر مى شود.

اين الفاظ و كلمات, گرچه دلالت آنها بر معانى خاص اعتبارى است ولى خود آنها از حقائق تكوينى هستند كه به وسيله وحى در قلب پيامبر به وجود آمده اند. و كلام مصنوع و منطوق رسول اللّه از آنها نشأت مى گيرد.

بنابراين, چنان كه معانى قرآن از جانب خداى متعال بر قلب مبارك پيامبر القاء شده, الفاظ آن كتاب نيز از جانب خدا نازل شده است. در نتيجه, ذات اقدس الاه است كه قرآن را عربى قرار داده, چنان كه آيه (إِنّا جعلْناهُ قُراناً عربِيّاً لعلّكُمْ تعْقِلُون) (127) در آن ظهور دارد.

و چون الفاظ و كلمات قرآن مصنوع خداست در مسأله اعجاز نيز مشكلى باقى نمى ماند. و اين همان موضوعى است كه عرف متشرعه خواستار آنند. ولى به هرحال مسأله دشوارى است. واللّه هوالعالم.

كتاب

كتاب به معناى مكتوب يعنى مجموع است. كتاب را بدين جهت كتاب مى نامند كه حاوى خطوط و نقوش معنادار است. اين حروف و خطوط قبلاً به وسيله فرد يا افرادى, براى معانى مخصوص وضع شده و مورد قبول ديگران قرار گرفته است, به گونه اى كه با خواندن آن خطوط, معانى آنها تداعى مى شود و به مقصود نويسنده كتاب پى مى برند. كتاب, در اصطلاح, عبارت از همين خطوط و نقوشِ مكتوبِ در الواح است, ليكن آن چنان با معانى در آميخته اند كه خواننده, آنها را يكى مى پندارد.

راغب مى نويسد: (كتاب در عرف مردم عبارت است از انضمام حروف به يكديگر به وسيله خط. گاهى هم كتاب اطلاق مى شود به انضمام حروف با يكديگر به وسيله لفظ. بنابراين, اصل در كتابت نظم در خط است ولى كلام و كتاب در برخى موارد در جاى همديگر استعمال شده اند. و به همين جهت كلام خدا را كتاب مى نامند گرچه مكتوب نباشد.) (128)

پيامبران الاهى مطالبى را كه به وسيله وحى از جانب خدا دريافت مى نمودند در الواحى ثبت و ضبط مى كردند تا براى پيروانشان محفوظ بماند. اين نوشته ها كتاب آسمانى محسوب مى شد.

تعداد پيامبرانى كه كتاب داشتند و تعداد كتاب هاى آسمانى به طور دقيق روشن نيست. ولى پيامبر اسلام ْ در حديثى فرمود: (يكصد و چهار كتاب از جانب خدا بر پيامبران نازل شده است; پنجاه كتاب بر حضرت شيث, سى كتاب بر حضرت ادريس, بيست كتاب بر حضرت ابراهيم & و تورات بر حضرت موسى, انجيل بر حضرت عيسى, و زبور بر حضرت داود, و قرآن.) (129)

از حديث مذكور استفاده مى شود تعداد كتاب هاى آسمانى (104) عدد بوده كه بر هفت پيغمبر نازل شده است.

ولى از بعض آيات قرآن استفاده مى شود كه پيامبرانى ديگر نيز كتاب داشته اند: از جمله حضرت يحيى &. قرآن مى فرمايد:

اى يحيى كتاب را با تمام نيرو بگير. و او را در حال كودكى حكم داديم. (130)

در آيه ديگر نيز بعد از ذكر ابراهيم و اسحاق و يعقوب و داود و سليمان و ايوب و موسى و هارون و ذكريا و يحيى و عيسى و الياس و اسماعيل و يسع و يونس و لوط مى گويد:

أُولئِك الّذين اتيْناهُمُ الْكِتاب والْحُكْم والنُّبُوّة (131) .

از ظاهر بعض آيات استفاده مى شود كه همه رسولان كتاب داشته اند.

قرآن مى فرمايد:

ما رسولان را با شواهد و معجزات فرستاديم, و كتاب و ميزان با آنان نازل كرديم تا مردم براى اجراى قسط و عدالت قيام نمايند. (132)

ييكى از كتاب هاى آسمانى قرآن است كه در مدت 23 سال به تدريج بر حضرت محمد ْ نازل گرديد, و مجموع آيات آن به دستور پيامبر اكرم در الواحى ثبت و ضبط شد. آن گاه همه آيات قرآن از الواح مختلف جمع آورى و در كتابى نوشته گرديد كه قرآن ناميده شد.

نزول كتاب

قرآن كريم در آيات فراوان, خودش را به عنوان كتاب معرفى مى كند. از باب نمونه:

ذالِك الْكِتابُ لاريْب فيهِ هُديً لِلْمُتّقين (133) ;

اين كتاب شكى در آن نيست و هدايتگر پرهيزكاران است.

تِلْك اياتُ الْقُرْانِ وكِتابٍ مُبينٍ (134) ;

اين آيات قرآن و كتاب روشنگر است.

و در آيات فراوان, نزول و انزال و تنزيل, به كتاب نسبت داده شده است. از باب نمونه:

إِنّا نْزلْنا إِليْك الْكِتاب بِالْحقِّ; (135)

ما كتاب را بر تو نازل كرديم.

ذالِك بِنّ اللّه نزّل الْكِتاب بِالْحقِّ; (136)

زيرا كه خدا كتاب را به حق نازل كرد.

وهذا كِتابٌ نْزلْناهُ مُباركٌ مُصدِّقُ الّذى بين يديْهِ; (137)

اين كتابى است مبارك كه بر تو نازل كرديم, تصديق مى كند چيزى را كه پيش از آن نازل شده.

ونزّلْنا عليْك الْكِتاب تِبْياناً لِكُلِّ شىءٍ وهُديً ورحْمةً وبُشْري لِلْمُسْلِمين (138) .

كتاب را بر تو نازل كرديم تا بيان كننده هر چيز و هدايت و رحمت باشد.

از اين قبيل آيات استفاده مى شود كه كتاب نيز همانند قرآن از مقامى عالى فرود آمده است.

اكنون اين سؤال مطرح مى شود كه: كتاب چيست و نزول آن چگونه است؟

كتاب در عرف و لغت عبارت است از مجموعه خطوط و نقوش ويژه اى كه در الواح و صفحاتى گرد آمده باشند و بر طبق وضع و قرارداد, معانى مخصوصى را تداعى كنند. قرآن مجيد نيز به همين اعتبار كتاب ناميده مى شود. پيامبراكرم ْ آياتى را كه نازل مى شد بر كاتبان وحى مى خواند و آنان به توصيه رسول اللّه همه را بر الواحى مى نوشتند. رسول خدا آنها را نزد خودش نگهدارى كرد تا براى امت باقى بماند. بعد از ارتحال آن حضرت, اصحاب همه آنها را در كتابى مدوّن جمع كردند. و آن, همين كتابى است كه اكنون در اختيار مسلمانان است.

بنابراين, كتاب (قرآن) در زمان رسول اللّه مصنوع كاتبان وحى بوده و در اين زمان مصنوع چاپخانه ها و ناشران است. چنانچه مقصود از كتاب اين معنا باشد نزول آن از مقامى عالى تر معنا ندارد, زيرا اين كتاب مدوّن قبلاً در جايى نبوده تا جبريل تدريجاً يا يك مرتبه آن را براى پيامبر فرود آورد.

احتمال ديگر اين كه كتاب عبارت باشد از كلام منطوق رسول اللّه, يعنى همان اصوات و حروفى كه به زبان عربى از دهان مبارك رسول اكرم صادر شده و در هواى مجاور نقش بسته و از اين طريق به گوش كاتبان وحى رسيده چنان كه مرحوم صدرالمتألهين بدين مطلب اشاره دارد و مى نويسد: (مى توان گفت كه كلام و كتاب بالذات يك حقيقت هستند كه با اعتبار, متفاوت مى شوند. الفاظ و كلمات, دو نسبت دارند: نسبتى به فاعل و مصدر و نسبتى ديگر به قابل و مظهر. به اعتبار اول كلام به شمار مى رود و به اعتبار دوم كتاب ناميده مى شود.) (139)

ولى ممكن است كسى در اين احتمال نيز خدشه كند و بگويد اولاً خلاف معناى لغوى است. چون كتاب در لغت به معناى نقوش و خطوط مدوّن است, نه كلام منطوق. و ثانياً بر فرض اين كه به معناى كلام منطوق باشد باز هم مشكلى را حل نمى كند, زيرا كلام منطوق رسول اللّه نيز فعل و مصنوع خود اوست, نه اين كه از مقام عالى ترى نزول كرده باشد.

احتمال ديگر اين كه كتاب عبارت باشد از همان خطوط و نقوش مدوّنى كه در زمان رسول اللّه ْ در الواحِ پراكنده و با خط مرسومِ زمان نوشته مى شد و بعداً در صفحات كاغذ و احياناً با حروفى متفاوت نوشته يا چاپ شده و مى شود. و نسخه هاى فراوان آن در بين مسلمانان موجود است. و مراد از نزولِ كتاب, نزول مصدر آن يعنى كلام و الفاظ نفسيِ باشد كه در قلب مبارك رسول اللّه القا شد و گفته شود باتوجه به اين كه كتاب مدوّن مصنوع انسان هاست و نمى تواند به طور حقيقت از جانب خدا نازل شده باشد بايد بگوييم مصدر آن كه در قلب رسول اللّه وحى شده نزول حقيقى دارد و به همين اعتبار, به كتاب مدوّن نيز نزول نسبت داده مى شود. و به همين اعتبار, كتاب خدا و كلام خدا نيز ناميده مى شود. در توضيح مطلب گفته مى شود:

وقتى كسى كتابى را تأليف كرد, حال يا به صورت اين كه مطالب آن را املاء نمود و شخص ديگرى نوشت يا به خط خودش نوشت و در جايى تدوين كرد و سپس به چاپ رسيد و تكثير شد, كتاب مذكور به مؤلف نسبت داده مى شود, زيرا مطالب آن را او تدوين كرده است.

در مورد كتاب اللّه نيز همين گونه است, چون مطالب آن در قالب الفاظ و كلمات از جانب خدا بر قلب مبارك رسول اللّه وحى شده و نقوش و خطوط مزبور علائم و نشانه هاى آن است, كلام اللّه و كتاب اللّه ناميده مى شود. واللّه عالم بحقائق الامور.