هل يستوى الّذين يعلمون والّذين لا يعلمون
نكاتى در تفسير آيه فوق:
آيا دانا و غير دانا مساويند؟ در اينجا عبارت به شكل سؤال و پرسش است. چون گاهى
اوقات پرسش، ازغير پرسش، رساتر و بليغ تر است.
مثلا يك وقتى ممكن است كسى بگويد: دانا و غير دانا مساوى نيستند. اينجا جمله به
صورت (خير) است. گاهى اوقات هم مى پرسند: آيا دانا و غير دانا مساويند؟ دراينجا اين
سؤال بدين معنى است كه شخص، خودش، خبر را در ذهن خود دارد. اينجا مطرح كردن مسئله
به شكل پرسش، در ايجاد حس كنجكاوى، قويتر است.
به همين سبب، گاهى اوقات شخص از كسى كه كار بدى انجام داده است مى پرسد: آيا اين
كار، كار خوبى است؟ مستقيما به او نمى گويد كه اين كار، كار بدى است. يا اينكه به
او نمى گويد كه اينكار، خوب بود بلكه به صورت پرسش مى پرسد: (آيا اين كار، خوب
نبود؟).
اين روش، در شعر، نثر، آيات قرآن و احاديث، چه در عربى و چه در فارسى، فراوان به
كار مى رود. مثلا در يك شعر فارسى مى گويد:
كسانى كه بد را پسنديده اند
ندانم ز نيكى چه بد ديده اند؟
اين پرسش، كه (ندانم ز نيكى چه بد ديده اند؟) خود سبب تحريك ذهن مى شود و از
اينكه بگويند (از نيكى، بد نديده اند) مؤثرتر است.
در اينجا آيه فوق، همين موضوع را بيان مى كند و مى گويد، شما خود، قضاوت كنيد:
آيا كسانى كه دانا هستند با آنان كه نمى دانند مساويند.
در اينجا چون آن چيزى كه (دانايى) به او تعلق مى گيرد، حذف شده است، به معناى
عموم است. يعنى هرچيزى، دانايى و آگاهى داشتن نسبت به آن، بهتر از عدم آگاهى نسبت
به آن است.
البته گاهى اوقات امورى وجود دارد كه نبايد به آن چيزى كه از آنها مى دانيم عمل
كنيم مثل سحر و جادو. ولى دانستن آنها خوب است.
يا اينكه كسى بداند كه شراب را چگونه تهيه مى كنند. دانستن آن، خوب است ولى عمل
كردن بدان خوب نيست.
بنا بر اين همانطور كه گفته شد، هرچيزى، دانستنش بهتر از ندانستن آن است. چون به
قول علماى بلاغت: (چون متعلق حذف شده افاده عموم مى كند) يعنى دانستن، به عموم
اشياء بر مى گردد.
ضمنا يك روايت از حضرت على (ع) داريم كه از كلمات قصار است و مى گويد: (قيمة كل
امرء ما يحسن) هرچه انسان دانائيش بيشتر شود، ارزشش بيشتر مى شود.
كسى كه مثلا پزشك است، ارزش دارد، اگر درس بخواند و مهندس هم بشود، ارزشش دو
برابر مى شود. اگر درس خوانده و فقيه هم بشود، ارزش او سه برابر خواهد شد و به همين
ترتيب...
شرايط اهل علم
اكنون مى خواهيم در رابطه با (شرايط اهل علم) يعنى طلاب علوم دينى بحث كنيم.
يعنى ببينيم يك شخص اهل علم، چه وظيفه اى دارد؟ ما موقعى كه در عراق بوديم، چون
افراد را ملبس به لباس روحانيت مى كرديم و آنها را به اين كار تشويق مى نموديم،
شرايط اهل علم را هم برايشان بيان مى كرديم. در اينجا مى خواهيم همان شرايط را با
تفصيل بيشتر بيان كنيم:
شرايط اهل علم، پنج تا است. اگر اين پنج شرط در ما موجود است، بايد خدا را شكر
كنيم و به كار ادامه دهيم. و اگر چند شرط يا يك شرط از آنها را نداشتيم، بايد سعى
كنيم كمبود را از ميان ببريم. اولين شرط اهل علم، (علم) است. مانند درس خواندن، درس
دادن، مباحثه كردن، مطالعه، حفظ، تحويل دادن و غير آن مىباشد. تحويل دادن يعنى درسى
را كه خوانده ايم، نزد كسى كه مطلع تر است، بخوانيم و او ببيند كه آيا ما آن را به
خوبى فهميده ايم يا خير.
يكى از شرايط اهل علم، درس خواندن پيگير و هميشگى است. اينكه پيامبر (ص) فرموده
اند: (اطلبوا العلم من المهد الى اللحد) در اين، هيچ گونه مبالغه اى نيست. چون بعضى
افراد، اين جمله را به اين صورت معنى مى كنند: (درس بخوان، از موقعى كه قدرت دارى،
تا نزديك به مرگ) اين، ترجمه صحيحى نيست، چون پيامبر (ص) فرموده اند: شخص بايد از
موقعى كه در گهواره مى گذارند، تا روزى كه او را در قبر مى گذارند، در پى آموختن
باشد.
(لحد) چيست و (ضريح) كدام است؟
(لحد) به معناى انحراف است (از لحاظ لغوى). (ملحد) يعنى كسى كه از راه راست،
منحرف شده است. مثلا راه تهران از فلان طرف است، اگر كسى از آن راه منحرف شد، مى
گويند (التحد) يعنى منحرف شد. مردگان را به دو شكل ممكن است دفن كنند. البته در
مورد مسلمانان. وگرنه مسيحيان، مرده را در تابوت دفن مى كنند. بر همائيها و
بودائيها مردگان را آتش مى زنند. مسلمانان مرده را يا به شكل (ضريح) دفن مى كنند، و
يا به شكل (لحد).
(ضريح) عبارتست از اينكه مرده را در قبرى قرار مى دهند كه سراشيبى دارد و رويش
به طرف قبله است و پس از آن، بالاى آن سنگ مى چينند، به طورى كه سنگ با بدن مرده در
تماس نيست و پس از آن، براى اينكه خاك روى مرده نريزد، لاى سنگها را با گل يا گچ مى
گيرند و پس از آن، روى آن را خاك مى ريزند. اين البته صرفاً براى احترام است وگرنه
مرده، روحش كه در قبر نيست يا در جهنم يا در بهشت است.
همچنان كه شستن مرده هم به خاطر احترام است وگرنه چه لزومى دارد كه او را با آب
سدر يا آب كافور بشوئيم. پيچيدن در پارچه سفيد، و تشييع و غير آن هم، همه براى
احترام است وگرنه مرده پس از چند روز، متعفن مى شود و كرم مى افتد و خلاصه از خاك
هم بدتر مى شود. اينكه ضريح حضرت امام حسين (ع) و حضرت معصومه (ع) را به اين اسم
مىنامند به خاطر همين است.
نوع ديگر دفن كردن، دفن در لحد است، و آن بدين ترتيب است كه پس از آنكه قبر را
كندند و به پائين رفتند، طرف قبله قبر را مى شكافند تا مرده را داخل آن قرار دهند
در آن صورت، روى مرده به طرف قبله خواهد بود و پشت آن به طرف شكاف مى شود.
بنا بر اين در جاهايى كه مرده را در (لحد) مى گذارند، مرده در زير محل گود شدن
نيست و كمى آن طرفتر است. ولى در ضريح مرده مستقيما در زير محل گود كردن است. اين
دو شكل دفن كردن، به اين خاطر بوده است كه در زمين هاى نرم و شل نمى توان مرده را
به شكل (لحد) دفن كرد چون در موقع ساختن قبر، نمى توان طرف قبله زير زمين را شكافت
چون خاكى كه بالاى آن است خواهد ريخت ولى زمينهاى سفت را مى توان به شكل لحد ساخت.
پيغمبر (ص) به اين خاطر گفته اند (من المهد الى اللحد) كه در (لحد) مرده كمى
دورتر مى رود. يعنى در ضريح مرده را قبل از پوشاندنش كاملاً مى توان ديد ولى در
(لحد)، مرده در شكاف گذاشته مى شود و به طور كامل ديده نمى شود. سخن پيامبر، بى
دليل نبوده است و منظورشان اين بوده كه تا آخرين محل، در پى علم باشيد.
اثر علم آموزى در كودكى
همچنين مى گويند (من المهد) يعنى از گهواره، پس از هزار سال، دانشمندان متوجه
شدند بچه اى كه تازه متولد شده، ذهنش مانند نواريست كه تمام صداها را ضبط مى كند،
يعنى ناخود آگاه در خود ثبت مى كند. اگر قرآن بخوانند، قرآن ضبط مى كند و اگر ناسزا
بدهند آنرا مى گيرد. مثلا بعضى افراد هستند كه طبيعتا و ناخود آگاه، عصبانى هستند.
و ممكن است خيلى متديّن و خوش قلب باشند ولى ناخود آگاه عصبانى مى شوند. يعنى در
عقل ناخود آگاهشان، عصبانيت وجود دارد.
عقل، دو قسمت دارد. يك قسمت از آن آگاهانه و يكى ناخودآگاه است. مانند زير زمين
و زمين همكف. كودك از هنگام تولد، امورى را كه مى شنود و مى بيند، در عقل ناخود
آگاهش ثبت مى شود و اين امور ثبت شده در طول زندگى، در رفتارش تأثير مى كند. مثلا
از يك بقال مى پرسيم پرتقال، كيلويى چقدر است؟ مى گويد مثلاً ده تومان، به او مى
گوئيم نه تومان از تو مى خريم. با عصبانيت مى گويد: برو.
در صورتى كه از يكى ديگر كه مى گويد پرتقال كيلويى ده تومان است مى پرسيم:
سه تومان نمى شود؟ با خنده مى گويد مثلاً صرف نمى كند. فرق اينجا ظاهر مى شود.
همين طور طلبه، كسبه و غيره در ذهن ناخودآگاهشان، ممكن است عصبانى يا خوش اخلاق
باشند. در كتاب حليه المتقين خيلى از اين صحبتها در ضمن روايات آمده است، كه مثلا
يك بچه كوچك را كه امروز به دنيا آمده مى توان تعليم داد. علامه حلى پدرش، خودش،
پسرش، همسرش و دخترش ملاّ بودند و يكى از ملاّهاى عجيب، همين شخص است.
اين شخص را مى گويند موقعى كه پدرش درس مى گفت، سفارش كرده بود كه بچه را (كه
همان علامه حسن بن يوسف المطهر الحلى) با قنداقش به محل درس بياورند. بنا بر اين،
علم در عقل باطن و ناخودآگاهش وارد شده بود.
خلاصه اينكه علم را بايد از گهواره آموخت، چون در گذشته، كودكان را در گهواره
قرار مى دادند و اين گهواره چند خاصيت داشت، يكى اينكه بچه ساكت مى شد، ديگر اينكه
چون گهواره حركت مى كند، شير را به اعتدال به بچه مى رساند. و ديگر اينكه مانند
ورزشى است براى بچه. خلاصه آنكه گهواره، به علل طبى ايجاد شد و بي فايده نيست.
بنابراين گاهى اوقات از گهواره به يك شخص خوبى مى آموزند، در نتيجه او در طول
زندگى ناآگاهانه كارهاى خوب انجام مى دهد، كرم و بخشندگى دارد، اخلاق خوب و صفات
نيك در او هست.