مقدمه
وحى و نبوت در اسلام از جايگاه ويژه اى برخوردار است. تا آن جا كه اساس آموزه
هاى دينى و منبع معارف است. به تعبيرى در اسلام و نزد دانشمندان اسلامى قرآن به
عنوان تبلور وحى محمدى بااهميت ترين موضوع است. از اين رو از آغاز نزول مورد عنايت
دين پژوهان، مورخان واهل انديشه بوده است. كنكاش در قلمرو وحى سبب طرح مباحثى
پيرامون اين پديده شده كه عمدتاً در كتب تاريخ، حديث و علوم قرآنى مطرح است. از
جمله مباحث مهم در عرصه قرآن پژوهى، مسئله وحى و چگونگى رويارويى پيامبر(صلى الله
عليه وآله وسلم)با آن است. حقيقت و سرشت وحى كدام است؟ آيا وحى نازل بر رسول(صلى
الله عليه وآله وسلم) همان بود كه در قالب الفاظ به امت ارائه شد؟ ديدگاه كلام جديد
در اين باره چيست؟ در عرصه دين پژوهى پاسخ هاى متفاوتى نسبت به اين پديده مطرح شده
است. اين پاسخ ها در سده هاى اخير در قالب ديدگاه هايى مطرح شده است. در مجموع مى
توان گفت: در عقلانيت جديد و عصر مدرنيته دو تفكر نسبت به وحى شكل گرفت.
الف) ديدگاهى كه نافى وحى بود.(تجربه دينى)در اين انديشه وحى با تجربهپيامبر و
حالات درونى او يكى است. چرا كه وحى عنوانى براى مواجهه است.
ب) ديدگاهى كه حقيقت وحى را پذيرفت و نظريه افعال گفتارى يا وحى گفتارى را مطرح
كرد.طرفداران اين نظريه معتقدند وحى سرشت زبانى دارد.و خدا در اين ارتباط زبانى
افعال گفتارى انجام داده است.هر چند بنظر مى رسد اين ديدگاه به اين دليل كه معنى و
لفظ، حتى ساختار و نظم قرآن را از خداوند مى داند، مطابقت بيشترى با وحى اسلامى
داشته باشد. اما دين پژوهان رويكرد متفاوتى نسبت به اين ديدگاه ارائه دادند بطوريكه
عده اى از محققان حوزه دين وحى گفتارى را نپذيرفتند.از نظر آنان وحى حقيقتى خارج از
ذات رسول ندارد.بلكه از نفس رسول نشأت گرفته است. اين گروه در قالب سه تئورى به بحث
وحى پرداختند. مقابل پيش رو در بخش پايانى ضمن طرح ديدگاه آنان به ارزيابى نظراتشان
از منظر تاريخى ـ كلامى مى پردازد.
اصطلاح وحى
تعاريف ارائه شده براى وحى حقيقى نيست. بايد اقرار نمود كه تعريف ماهيت و حقيقت
وحى تا كنون براى انسانها چندان امكان پذير نبوده است. از اين رو تعريفهاى ارائه
شده عمدتا شرح الاسمى است. لذا براى انس ذهن با مفهوم وحى ارائه ديدگاه عده اى از
دانشمندان مفيد است. ابن عربى مى گويد: الوحى انزال المعانى المجرد العقليه فى
القوالب الحسيه المقيده فى حضره الخيال فى نوم كان او يقظه ( الفتوحات المكيه،
جلد2، صص 58 و 78 )وى در موضع ديگرى در مقام تعريف وحى مى گويد: وحى همراه با سرعت
است واين معنا در اشاره مأخوذ وحى دال بر نوعى سلطنت و حكومت در نفس است ( همان ج
3، ص 254 [2] ) علامه طباطبايى مى گويد: وحى شعور و درك ويژه پيامبران است.كه
دسترسى به آن جز براى آحادى از انسانها كه مشمول عنايات الهى قرار گرفته اند ميسور
نيست و در جاى ديگر مى گويد: وحى امرى خارق العاده است، از قبيل ادراك باطنيه شعور
مرموزى كه از حواس ظاهر پوشيده است.(1) محمد فريد وجدى مى گويد: وحى،
تعليم امور دين به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) از ناحيه خدا، به واسطه ملائكه
را گويند.(2) محمد رشيد رضا مى گويد: وحى نوعى عرفان است كه شخص در نفس
خود با واسطه يا، بى واسطه آن را مى يابد و يقين دارد، از جانب خداست.(3)
زرقانى مى نويسد: وحى در لسان شريعت عبارتست از اينكه خداوند متعال آنچه اراده
تعليم نموده را به نحو سرّى و پنهانى به بندگانش اعلام نمايد.(4) بادقت
در تعاريف ارائه شده مى توان به اين حقيقت رسيد كه دراين تعاريف حقيقت وحى بيان
نشده بلكه به شرح الاسم اكتفا شده است.(5) شايد جامع مجموعه سخنان فوق
درتعريف وحى چنين باشد.
وحى حقيقتى است كه:
الف: از منبع غير انسانى صادر شده و انبياء از طريق باطن و درون خود آن را
دريافت مى كردند.
ب:ازاراده وعلم رسول واجتهاداو خارج وباتعليم ازقوه مافوق بشرى براى رسول حاصل
مى شود.
ج: رسول يقين به مبدأ نزول و طريق آن دارد و مى داند كه از جاى ديگرى به او
افاضه مى شود.(6) تذكر اين نكته ضرورى است كه ضرورتى در درك حقيقت وكنه
و ماهيت وحى احساس نمى شود.به جهت اينكه حقيقت وحى حالتى است مخصوص پيامبران كه
فراتر از قلمرو فهم و عقل است.(7) از اينرو مامكلف به درك آن نيستيم
هرچند ايمان به آن لازم است.
بهترين راه براى درك مفهوم وحى، توجه به موارد استعمالش در قرآن است. چرا كه فهم
مفهوم وحى ازطريق بحثهاى لغوى هم ميسر نيست، ازاين روكه واژه
«وحى» درعرف عام مورداستعمال نداشته است. آرى درعلم لغت معنى نزديك به معناى
واقعى ارائه مى شود از اينرو جستجو در معناى لغوى مى تواند مارا در فهم معناى حقيقى
وحى يارى دهد. به همين دليل است كه كتبى كه درباره وحى بحث مى كنند،در مقام بيان
سرشت وحى معمولا به موارد استعمال اين لفظ در قرآن اشاره مى كنند.(8)
تعريف تجربه دينى
واژه تجربه در اينجا داراى معناى مخصوصى است كه از سوى برخى از فلاسفه دين تبيين
شده است به نظر ـ هرد ـ مراداز تجربه آگاهى بى واسطه از مقام الوهيت است.(9)
در اين بيان تجربه ـ درواقع نوعى (مواجهه )يا(آگاهى بى واسطه) است. تجربه،
گويانوعى رهيافت روحى وگونه اى درگيرى مستقيم وآگاهى درونى از يك موضوع و وضعيت مى
باشد. كه از ويژگيهاى زير برخوردار است.
1) تجربه دريافت زنده و پويايى است و متن حادثه هرگز براى فاعل تجربه فراموش
نخواهد شد.
2) تجربه به انسان احساس «همدلى» مى دهد. فردى كه در
متن حادثه بوده است فرد مشابه خود را خوب درك مى كند.
3) تجربه آزمايش شخصى و غير قابل انتقال به غير است.(10) بحث تجربه
دينى گستره وسيعى دارد از اين رو شامل تجربه اخلاقى، زيباشناختى، دنيامدارى و تجربه
دينى مى شود. حال سخن اينست كه يك «تجربه» چگونه دينى
مى شود. گفته شده است كه تجربه در صورتى صبغه دينى مى يابد كه:
اولاً متعلّق آن موجودى فوق طبيعى باشد. ثانياً فاعل آن در توصيف حالات و تجارب
خود از مفاهيم دينى بهره ببرد.چنين تجربه اى دينى بوده و رويكردهاى متفاوتى خواهد
داشت.يكى از اين رويكردها در محدوده «ايمان» است.
رويكرد دوم در حوزه«كثرت گرايى (پلوراليسم)دينى»
است.رويكرد سوم به مسئله «صدف و گوهر دين»مرتبط مى شود.
رويكرد چهارمى كه وجود دارد در رابطه با«وحى»است.برخى
از فلاسفه دين بر اين باورند كه «وحى» چيزى جز يك حالت
تجربى نيست كه براى شخص نبى رخ داده است.از اين رو،تجربه وحيانى و نبوى مى تواند
تعميم يافته،ديگر انسانها را در رتبه اى نازل تر شامل شود... با توجه به پيچيدگى
مباحث و گستردگى آن بهتر است به موضوع تجربه دينى بپردازيم. و از آنجا كه شناخت
پيشينه بحث سهم بسزايى در تبين و فهم هرچه بهتر از آن دارد.در اين جا بنحو بسيار
مختصر نگاهى به پيشينه وحى در اديان آسمانى و غرب خواهيم داشت.
پيشينه بحث (تاريخچه وحى)
پديده وحى و نبوت، تاريخى به اندازه تمدن بشرى دارد. امتى در جهان نبوده كه در
آن پيامبر و انذارگرى ظهور نكند.و ان من امة الاّ خلافيها نذير.(11)
قرآن تداوم وحى و نبوت را ناشى از سنت الهى مى داند.يعنى سنت هدايت كه از سنن حاكم
بر جهان هستى است ايجاب مى كرد تا بعثت انبياء تداوم داشته باشد.(12) به
گواهى تاريخ مردمان جاهليت با الهام و غيب آشنا بودند.در نظر آنها كاهن نظرش را از
طريق الهام مى گيرد.الهام او از«تابع»يا
«ربى»است كه از غيب سخن مى گويد.(13)(14)
آنها غير از كاهن اصطلاح ديگرى بنام «عراف»(15)
داشتند.يهوديان نيز به وحى آگاهى داشته اند،بدانجاكه عده اى بدان گرويده بودند.(16)
ازاينرو دركتب مقدس يهود و نصارى نيز وحى مورد استناد انبيا واقع شده است. در
بسيارى از اوقات در عهد عتيق از نزول الهام و وحى الهى به
«نزول روح خدا»تعبير شده است.(17) در ديدگاه آنان شريعت و كلام
الهى را«يهوه صبايوت»با روح خود بواسطه انبيا مى فرستد.(18)
كلمه وحى بارها در تورات آمده است.(19) گاهى مستقيم و بى واسطه،نبى دعوت
به نبوت مى شود،گاهى وحى با واسطه بر نبى نازل مى شود.در هر حال،روح خدا بواسطه نبى
متكلم مى شود.و كلام خدا بر زبان نبى جارى مى شود.بعد از نزول وحى خداوند كلامش را
حفظ مى كند،تا بر زبان نبى جارى شود.(20) در مسيحيت نيز مسأله وحى مطرح
بوده است. در وحى مسيحى ميان عنصرى بشرى و الهى جمع مى شود.به عقيده آنان ملهمات
الهى لباس بشرى مى پوشدتا مفهومش به مردم ابلاغ شود.(21) شريعت در منظر
مسيحيان گاهى از طرف فرشتگان ابلاغ مى شوند وزمانى از طرف خود يهوه (22)
از اينرو معتقدند كه تمامى كتب از الهام خداوند است.(23) و در نهايت حتى
زرتشتيان نيز اعتقاد به سروش ايزدى و پيام آور الهى داشته اند.در گاتاها،قديمى ترين
اثر مذهبى زرتشتيان خبر از آغاز پيامبرى زرتشت است.امشاسپند بهمن
«و هومن خرد هستى و نماينده منش نيك»در پاسخ
«اَشا» «سامان و هنجار هستى»مى
گويد:«يگانه كسى كه من اينجا شناخته ام و فرمانهاى مرا بكار مى
بندد «زرتشت اسپنتمان»است.اوست كه خواهان آنست كه سرودهاى ستايش مزدا آئين راستى را
برافرازد.از اينرو ما به او شيوايى سخن مى بخشيم. روان جهان كه از ستم و تباهى و
ويرانى و زور،فرياد بر آورده بود از اين گزينش خشنود و خرسند مى گردد.(24)
و جالب است كه در تلمود مى نويسد: از آنجا كه ملت اسرائيل امانت دار وحى و الهام
الهى بود افرادى از اين قوم به عنوان پيامبر خدا برگزيده شدند،ليكن اين امر تنها به
ايشان اختصاص نداشت.«هفت پيامبر براى بت پرستان نبوت كردند و
ايشان عبارت بودند از بيلعام،يعور پدر بيلعام،ايوب و چهار دوست او،(25)
آرى عدالت خداايجاب مى كند تا براى بت پرستان هم پيغمبرانى بفرستد.ميدارش، آيه 32
از سفر تثنيه ـكه مى فرمايد:آفريدگارى كه اعمالش كامل مى باشد زيرا كه همه طريقتهاى
او انصاف است،را چنين تفسير مى كند.خداوند حجت را بر جهانيان تمام كرد تا در جهان
آينده به خدا اعتراض نكنند،...همانطور موسى را بر بنى اسرائيل گماشت، بيلعام را
پيغمبر بت پرستان قرار داد.
پيشينه وحى در غرب
دين پژوهان غربى جايگاه ويژه اى براى عقل قائلند،بدانجا كه عقل را مهمترين منبع
كشف حقايق دينى و معنوى قلمداد مى كنند. غربى ها و از جمله دانشمندان آنان (از روم
شرقى گرفته تا اروپاى قرون وسطى و معاصر وآمريكا)در حاشيه روابط نظامى و اقتصادى و
سياسى كه با ممالك اسلامى داشته اند، بر مبناى عقل گرايى محض خود رويكرد خاصى
درباره اسلام و مسائل مربوط به آن خصوصاًوحى و نبوت داشته اند.برخورد آنها نسبت به
وحى و نبوت را مى توان در چهار دوره ارائه نمود.
الف: دوران تجاهل و تنفّر
اين دوره با بى اطلاعى كامل همراه بود. آنان از آغاز برخورد با روم شرقى در قرن
هفتم ميلادى تا سالها بعد از جنگهاى صليبى نظرات عجيبى درباره حضرت محمد(صلى الله
عليه وآله وسلم)ابراز داشتند.در تمام اين دوران تهمتهاى فراوانى به حضرت زدند.
در قرون وسطى جهالت تا آنجا سايه گستر شد كه يك اسقف رومى را بعنوان مؤسس اسلام
مى شناختند.پاپ اينوسان سومـپيغمبر ما را دجال مى نامد ـ ژيبر و نوژان ـ مى گفت:
مستى علت مرگ و موت محمد بود.
خلاصه آنكه در تمام قرون وسطى محمد در نظر اروپائيها بعنوان فردى كذاب،عامل
شيطان،ديوانه و...شناخته شده بود.
ب: دوران توجه وترديد
در قرن 12 ميلادى، پنج قرن بعد از طلوع اسلام ـ پيرلوونرابل ـ اولين كتاب را بر
ضد اسلام نوشت وبراى اولين بار قرآن به زبان لاتين ترجمه شد.
در قرن 14ـ پير پاسكال ـ وديگران قضاوت هاى دو پهلوئى را درباره اسلام ارائه نمودند.در
نهايت مى توان گفت در اين دوران غرب توجه به وحى ومسائل آن نمود امّاتوجه آنها
نتيجه مثبت يا منفى را به همراه نداشت.
ج: دوران تحقيق وتجليل
در سال (1734 م) جرج سيل ـ ترجمه انگليسى قرآن را منتشر كرد. وى محمد(صلى الله
عليه وآله وسلم) را باـ نيوماوتزوس ـ مقايسه مى كند. قبل از او ـ دوبولنوبليه ـ
كتاب زندگانى محمد ـ را مى نويسد. وى محمد را مردى خردمند و قانونگذارى روشنفكر
معرفى مى كند،كه خواسته است يك آئين منطقى و عقلانى بجاى معتقدات يهوديت و مسيحيت
بياورد.
ساوارى ـ مترجم كلاسيك قرآن حضرت محمد را يك شخصيت استثنائى تاريخ معرفى مى كند
كه هادى بشر به شاهراه هاى رستگارى و سعادت است. وى افكار حضرت محمد را پذيرفته
بود.اما نبوت را انكار مى كرد بعد از وى ـ كارلايل ـ بر مبناى فلسفه اشراقى خود،
محمد را يكى از شخصيتهاى بزرگ جهان دانسته مى گويد:او خود مظهر و نشانه حيات
خلاقانه خداوند مى باشد.
نتيجه اينكه در اين دوران متفكران و دين پژوهان غربى تا حدودى با شخصيت حقيقى و
حقوقى محمد آشنا شدند از اينرو دوران عناد و ترديد سير افولى را در پيش مى گيرد.
د: دوران تفهيم و تقريب
در قرن بيستم تحقيقات درباره شخصيت رسول اكرم گستره بسيار وسيعى يافت. افرادى
مثل گوستاولوبون و نولد كه، در اين زمينه تلاش فراوانى را متقبل شدند. در عصر حاضر
نيز افرادى مثل تورآندرائه، اميل در منگام،بلاشر و منتگمرى وات تحقيقات وسيعى
پيرامون شخصيت رسول و كتاب و شريعت او نموده اند.(26) توجه به آنچه در
صفحات قبل گذشت اينست كه تفكر غرب نسبت به وحى از سير تكاملى برخوردار بود.چرا كه
آنها را از مرحله عناد به فهم رهنمون كرد.آنها خواسته يا ناخواسته، اين حقيقت را
درك نمودند كه عقل بشرى، بدليل محدوديت قلمرو فهمش به تنهايى توان كشف و دسترسى به
همه معارف دينى را ندارد.از اينرو آنها در جهت فهم وحى بعنوان منبعى براى كشف معارف
دينى برآمدند.تا معارف و حقايق ماوراءالطبيعى جهان هستى را از اين راه دريافت
نمايد.نتيجه شناخت غربيها در زمينه وحى آن شد كه در فرهنگ دينى آنان دو ديدگاه
درباره وحى شكل گرفت.
ديدگاه نخست:
ديدگاه،كلاسيك كه از نظر زمانى پيشينه بيشترى دارد و معتقد است خداوند يك سلسله
گزارهاى خطاناپذير را كه از راه عقل نمى توان بدان دست يافت به بشر القاء كرده
است.اين گزاره هاى صادق و حقيقى، محتوى وحى الهى را تشكيل مى دهد.
اين ديدگاه در قرون وسطى حاكم بود و از سوى برخى نحله هاى كاتوليك پروتستان و
كاتوليك رومى حمايت مى شد و (تلقى شناختارى و زبانى از وحى)نام گرفت در اين نگاه
وحى خبررسانى است.به گفته دائره المعارف كاتوليك:وحى را مى توان به انتقال برخى
حقايق از جانب خداوند به موجودات عاقل از طريق وسائطى كه وراى جريان معمول
است،تعريف نمود(27) در اين نظر وحى از مدل مبتنى بر گفت و شنود پيروى مى
كند.و خدا خويشتن و داشته هايش را از طريق سخن گفتن با ما،آشكار و اعلان كرده است.
ايان بار بور در اين باره مى گويد: حقايق وحيانى شامل پيامى است كه خداوند از
طريق مسيح و ساير پيامبران ارسال مى دارد و در كتب مقدس و سنن اولياى دين مدون مى
گردد.(28)
ديدگاه دوم:
در اين ديدگاه وحى انكشاف خويشتن خداوند است،وحى در وقايع اصيل و تاريخى براى
انسان رخ داده و نوعى دخالت خداوند بوده است.اين وقايع نمودارتجربه انسان ازخداوند
در لحظات مهم تاريخ او است. بنابراين تجربه انسانى وانكشاف الهى دو جنبه از يك
واقعيت وحيانى اند. در اين نظريه وحى از مدل مبتنى بر تجلى پيروى مى كند. به بيانى
ديگر وحى تجلى و حضور خدا در تجربه عرفانى ودينى بشر است. اين تلقى كه هم اكنون در
غرب اعتبار بيشترى دارد سبب تحولات گوناگونى در تلقى تجربى و تاريخى از وحى شد. اين
تحولات، ريشه در انديشه مصلحان دينى قرن شانزدهم يعنى لوتر و كالون دارد(29)
نظريه شلايرماخر و هگل را مى توان دو تحول عمده ديگر در اين حوزه تلقى نمود.
ماخر،وحى را با انكشاف نفس خداوند در تجربه دينى يكى دانست. به عقيده وى
«آگاه شدن به وابستگى مطلق كه در درون انسان است »وحى
ناميده ميشود. با طرح ديدگاه وى كه به ـ تجربه دينى ـ شهرت يافت. گستره اى جديد، از
مسائل در حوزه و قلمرو دين پژوهى جاى گرفت.تا آنجا كه دين همواره امرى تجربى تلقى
شد و كم كم نگرش گزاره اى مثبت به دين،از عرصه تحقيقات دين شناسى كنار رفت. در
اواخر قرن هيجدهم ماخر با ارائه ـالهيات ثبوتى ـ (طرح تئورى تجربه نبوى )بر آن شد
تا تجربيات دينى را تجزيه و تحليل نمايد و ذات دين را از تجارب دينى به دست آورد.
در اعتقاد وى جوهر دين چيزى غير از احساس و توكل بود. او قلب و هسته دين را تجربه
دانست و اعلام كرد كه خدا يك فرضيه نيست بلكه براى موءمن يك تجربه است. تجربه اى
زنده كه در قلب فرد دين دار مى تپد.(30) ساليانى سپرى شد و حدود يك قرن
بعد از مرگ «ماخو» رودولف اتو(1869ـ1937) با دقت در انديشه هاى وى، عظمت ديدگاهش را كشف كرد، سپس ويليام
جيمز، استيس، پراودفوت، استيفن كاتس، سوئين برن، ايلينگ، پل تيليش،كى يركه گارد گامهاى
موءثرى در احيا و استمرار تفكرات وى برداشتند، نگاه پديدارشناسانه ماخر و همفكرانش
به تجربه دينى،و ارائه نظرات گوناگون در تفسير وحى و ايمان را مى توان تلاش جديد
متألهان در ارائه تصوير تازه اى از وحى تلقى كرد. پديده اى كه در اسلام از جايگاه
ويژه اى برخوردار بود. و قدمتى به بلنداى عمر اولين آيات نازله بر پيامبر(صلى الله
عليه وآله وسلم)دارد.(31) آرى آنان پيرامون مسائل قابل طرح در قلمرو وحى
شناسى به تحقيق پرداختند. وحى چيست ؟آيا صرف مواجهه پيامبر با خدا است؟ نقش پيامبر
در نزول وحى چه بود؟ آيا پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) هنگام رويارويى سخنى از
خدا شنيد؟ كيفيت رويارويى پيامبر با وحى چگونه بود؟ و در نهايت آيا زمينه براى نزول
وحى فراهم بود؟...
درباره مسئله نخستين وحى از زمان نزول اوّلين آيات الهى دو ديدگاه مطرح بود.