گفتار 7 : قالو يا أبانا مالك لا تأمنا على يوسف و
انا له لناصحون1.
سرمايههاى بر باد رفته
برادران يوسف، پس از اين كه درباره يوسف مذاكره كردند، به اين نتيجه رسيدند كه بايد
از كشتن يوسف صرفنظر كرد. ولى بايد جايى باشد كه يعقوب از او خبر نداشته باشد، تا
ما از توجه يعقوب خارج نشويم. بر اين اساس، قرار شد او را در چاه بيندازند. بعد از
اين تصميم، شروع به فعاليت كردند كه چرا يوسف را در اختيار ما نمىگذارى. ما برادر
يوسف هستيم. ما كاملاً از يوسف پذيرايى مىكنيم. يعقوب گفت: مىترسم گرگها يوسف را
بخورند. گفتند: اگر گرگها يوسف را بخورند ما زيانكاريم، ما جمعيتى قوى هستيم و صد
گرگ را هم مىزنيم. ولى وقتى گرگ يوسف، خودشان باشند، كارى نمىتوان كرد. گفتند:
اگر ما يوسف را حفاظت نكنيم، خاسر هستيم.
همه ما خاسر هستيم و اين خسران، روشن است. فقط دستهاى از خسران، مستثنا هستند. اما
ما چگونه خاسريم؟ در حالى كه ميلياردها اقتصاد تهيه كردهايم، مزارع كشاورزى تهيه
كردهايم، با اين وجود، قرآن مىگويد: خاسريد. اين، حقيقت دارد، مطلبى نيست كه پشت
پرده مخفى باشد. انسان در اين جهان، بعد از هفتاد، هشتاد سال، چشم و دست و زبان را
از دست مىدهد. ـ ظرف حكم و افاضات الهى هم حقيقت دارد. اگر شما بگوييد ما كه چيزى
نمىفهميم، اين مربوط به ضعف همت شماست. ـ بشر همه اينها را از دست مىدهد. چه به
دست آورده است؟ هيچ. ده ميليارد سرمايه دارى؟ اگر ده ميليارد از دست برود كشك است.
با اينها چه مىتوان خريد؟ كسى فروشنده نيست. جوانى و چشم و گوش كه ديگر
برنمىگردد. نيرويى كه با آن پانزده ساعت فعاليت مىكردى و خسته نمىشدى،
برنمىگردد. بايد چند مرتبه داد بكشى تا از پله بالا بيايى. آنچه در اين عالم
دادهاى، در مقابل آن چه دارى؟ پول! پولها كه مال ورثه است. ديگر چه دارى؟ ديگر
چيزى نداريم. لشبازىها تمام شد، چشم و گوش رفت، يك لقمه غذا كه مىخواهى بخورى
پايين نمىرود. آب هم پايين نمىرود.
صيانت از سرمايهها
قرآن مىگويد: همه شما سرمايهتان را از دست دادهايد، ورشكسته هستيد، نيرو و چشم و
دست از دست رفته است. اگر ايمان و عمل صالح دارى، به درد مىخورد. آنها كه ايمان
به خدا پيدا كردند و عمل صالح انجام دادند، اگر چشم را از دست دادند، در برابر آن
ايمان قلبى دارند؛ ولى گمان نكنيد كه همه اعمال ما صالح است، هزار عيب دارد. معلوم
نيست كه همه اعمال صالح باشد. تمام شرق و غرب مشغول فعاليت هستند، ولى اين فعاليت
كتك هم مىخواهد، اين كشور را آتش بزن، آن يكى را آتش بزن. همه مشغولند ولى عمل،
صالح نيست. آدم رياكار مىخواهد در اعمالش رياكارى كند. اين كه عمل صالح نيست. اين
عمل از تو يك شيطان تربيت مىكند. با اين اعمال و رياكارىها از آدميت فاصله پيدا
مىكنى. الا الذين ءامنوا و عملوا الصالحات2.
انبيا و اوليا، توفيقات داشتند. آنها مثل ما نبودند كه با چهار تا سلام حواسمان
پرت شود، با چهار تا دستبوسى خيال كنيم خبرى هست. اگر همه جهان هم دست تو را
ببوسند، همان موجودى كه بودهاى، هستى. اگر دروغگو بودى، همان دروغگويى. وقتى عوض
مىشوى كه دروغها كنار گذاشته شود، خيانتها نباشد، بازىگرىها همه تعطيل شود. تو
يك آدم بازىگرى بودهاى و حالا اگر همه دنيا دست تو را ببوسند، مىخواهى بگويى من
بازيگر نيستم؟ وقتى بازيگر نيستى، كه خودت را بسازى. بايد دست از هوى و هوس بردارى،
بنده شيطان نباشى. تو مقاومت از شيطان خيلى بالاتر است. چرا اين قدر بيچاره هستى؟
اگر خودسازى كردى، دروغ نمىگويى، معصيت خدا ندارى، تجاوز به حقوق ديگران نمىكنى.
مراعات حقوق
اين همه اختلافات حقوقى براى چيست؟ براى اين است كه سرقت شده است، حق تضييع شده
است. منتها نتوانسته است يك كشورى را بخورد، يك مغازه يا خانه يا مزرعه را خورده
است. اين معنايش اين نيست كه بهتر از آمريكا هستى. تو بيش از اين هنر نداشتى! هنر
تو اين بود كه خانه مردم را به او ندهى. بيش از اين زورت نرسيده است. نه اين كه آدم
خوبى هستى. آدم بدى هستى. منتها قدرت تو در همين حدود بوده است كه خانهاى غصب كنى،
باغى را غصب كنى، مزد يك كارگرى را بخورى. زورت به كارگر مىرسد. كارگر را تا مزدش
را به او ندهى خستگى او در نمىرود. ولى يك جور بازى سر او درمىآورى. امروز او را
رد مىكنى، فردا هم رد مىكنى. اين، عمل صالح نيست. وقتى عمل، صالح است كه حقوق و
حدود خدا محفوظ بماند. اگر چشمت يك نگاه بد بكند توى سرت مىخورد، خيال نكن! الآن
نمىفهمى. اينها اين آثار را دارد. گمان نكن زرنگى كردهاى و به محرمات الهى نگاه
مىكنى و فردا خبرى نيست. اين كار از تو يك شيطانى تربيت مىكند كه فردا سوسمار هم
مىخورى.
خداى تعالى همه را آگاه كند و همه را موفق كند، كه خود را بسازد، نگاهش به مردم
نباشد كه مردم ما را سلمان مىدانند. اگر باطن تو يك گرگ باشد و تمام شرق و غرب هم
به تو نظر سلمان كنند، تو گرگ هستى. مگر وقتى كه خودت را به طورى بسازى كه گرگ
نباشى، شيطنت نكنى، قلدرى نكنى و اين، توفيقات الهى مىخواهد.
گفتار 8 : يوم يقوم الروح و الملائكة صفا لايتكلمون
الا من اذن له الرحمن و قال صوابا3.
سعادت و شقاوت
اين آيه درباره روز نهضت ملك وقت، جبرائيل و نهضت ملائكه است. اوضاع قيامت با اوضاع
دنيا فرق دارد. خداوند بشر را در نشئه دنيا مختار قرار داده است. خدا به بشر اختيار
داده است تا راه حق يا راه باطل را انتخاب كند، مسيرش مسير ايمان و هدايت و سعادت
باشد، يا مسير كفر و ضلالت و شقاوت. اگر انسان با اختيار و به بركت اطاعت خدا و
عقل، كه اشرف مخلوقات الهى است، و به بركت انبيا، اوليا و صلحا، از شيطان و نفس
مكاره، كه نفس حيوانى انسان است، صيانت پيدا كند و از شرور شيطان مصون بماند،
بزرگترين مقام در اين نشئه نصيب او شده است.
انسان داراى نورانيتى است كه همان جنبه عقلى اوست، ولى اين نور، مبتلا به نار است.
اگر اين نار در نوريت بشر اخلالگرى نكند، به اطاعت الله و ايمان و هدايت و سعادت و
كمال و آنچه خداى تعالى انسان را براى آن آفريده است دست مىيابد و به مقصد الهى
نايل مىشود. خود انسان، مانع از حركت به سوى خداست. علاقه نفوس حيوانى به انحاء
ماده، مانع از اين حركت است.
برتر از ملائكه
اختيار انسان براى اين است كه آزادانه به سمت خير يا شر برود. با اين اختيار و
آزادى، اگر كسى كار خيرى انجام داد، كارش خيلى محبوب است. ملائكه، كارشان عقلانى
است و بر اساس اختيار نيست، ملزم به اين حركت عقلانى هستند:
منهم سجود لايركعون، و ركوع لاينتصبون4؛
آنها هميشه در طاعت الهى هستند، ولى نفوس بشرى با اختيار، آن طاعت را انتخاب
مىكنند. اين طاعت، مقام او را از ملائكه بالاتر مىبرد. بشر با اختيار، از نار و
شرارتها، نجات پيدا مىكند. نجات انسان، جز به اصلاح نفس و مجاهدات نفسانى، ميسور
نيست.
اساس زندگى
اگر نفس، حالت ناريت داشته باشد، نتيجهاش همين شرارتهايى است كه از ابتداى خلقت
بوده است. شرارت، مال انسان است، بزرگش مال امريكا و شرق و غرب است و كوچكش مال
ماهاست. ما هم از آتش دور نيستيم. اگر بخواهيد چشم و گوش و زبان و دست اصلاح شود،
بايد اين مبدأ نار، كه نفس انسان است، اصلاح شود. اگر اين مبدأ فرماندهى اصلاح شد،
ديگر فرمان شر از او صادر نمىشود. چشم و گوش انسان، صرف اطاعت حق مىشود. مبدأ
تمام عوارضى كه اعضا و جوارح انسان به آن مبتلا هستند، خرابى نفس است. اگر نفس خراب
نباشد، اعضا و جوارح كار بد انجام نمىدهند و تا اين نفس اصلاح نشود، كار چشم و گوش
و دست و زبان قابل اصلاح نيست. لذا حضرت على (عليه السلام) در سفارشهاى خود به
مالك مىفرمايند: املك هويك5؛
معنايش اين است كه تو مالك بر نفس باشى، نه اين كه نفس، مالك بر تو باشد. بايد آتش
نفس را خاموش كرد وگرنه اين آتش، دائم مشغول كار است. شايد بسيارى از اعمال صالح
انسان را هم خراب كند. به جاى اين كه نماز، انسان را بالا ببرد پايين مىآورد، به
خاطر آن وجوه شيطانى كه در نفس انسان است. نمازى كه براى سياست باشد، براى اين باشد
كه خود را در اجتماع به قدس و ايمان و توحيد معرفى كند، تا كلاه سر مردم بگذارد،
اين نماز بالا نمىرود.
پس بايد نفس را اصلاح كرد و اصلاح نفس وقتى ممكن است كه معرفت به خداى تعالى پيدا
شود و معرفت به خداى تعالى از بندگى خداى تعالى به دست مىآيد. هر كس كلاهى سر مردم
بگذارد، كلاه سر خودش گذارده است. اين اشتباهاتى است كه نمىفهمد. خدا همه را به
اصلاح خود موفق كند، كه اصلاح نفس به نفع خود انسان است.
گفتار 9
تربيت روحانى بشر
ربوبيت حق و تربيت روحانى بشر، به دو مرحله قبل از ولادت و بعد از ولادت تقسيم
مىشود.
ربوبيت الهى و تربيت روحانى بشر، قبل از ولادت، روحانيتى است كه بر اساس تربيت
الهى، به حسب اصلاب و ارحام نصيب بشر مىشود. چنان كه اين تربيت براى انبيا و ائمه
(عليهم السلام) در اصلاب شامخه و ارحام مطهره وجود داشته است. در اين تربيت روحانى،
انسان بيش از يك حركت تبعى، حركت ديگرى ندارد. اين حركت به تبع پدران و مادران و
اجداد انسان است؛ لكن انسان در همين حركت تبعى از آثار تكامل و هدايت و ايمان بهره
مىبرد. و اين سهمى است كه نصيب طبقهاى كه به حسب اصلاب و ارحام تربيتشان حفظ شده
است مىشود. و اين خود قدم بزرگى به طرف تكامل است. يعنى اگر تا زمان ولادت،
زمينههاى تربيتى در پدران و اجداد فراهم باشد، گرچه حركت انسان در آن زمان تبعى
است، ولى در روحانيت بعد از ولادت بسيار مؤثر است. در مقابل اينها كسانى هستند كه
زمينههاى تربيتى آنها قبل از ولادت تضمين نشده باشد.
اصلاح نژاد
البته شايد بتوان گفت كه جهات روحانيت و ربوبيت حق قبل از ولادت، يك جهت عمومى
دارد؛ چون حادثه طوفان نوح ـ سلامالله عليه ـ مؤمنين را از منافقين و كافرين تفكيك
كرد: و قال نوح رب لاتذر على الأرض من الكافرين ديارا، انك ان
تذرهم يضلوا عبادك و لايلدوا الا فاجرا كفارا6.
شايد طبقه منافقين هم داخل در عنوان فاجر باشد. بنابراين، اگر مؤمنين از منافقين و
كافرين تفكيك شده باشند و نژاد بشر به همان نژاد من حملنا مع
نوح7 منتهى
شود؛ يعنى نژاد اين چند ميليارد نفر بشر اگر از همان اصحاب سفينه باشد، اين يك نوع
تربيت روحانى بوده است؛ چون طوفان زمان نوح براى روحانيت و هدايت بشر و از طرف خدا
بوده است. براى آن بوده است كه نژاد، نژاد الهى، نژاد هدايت و نژاد سعادت باشد.
بنابراين، تولد يافتن از كسانى كه در سفينه نوح مجتمع بودهاند، مقتضى خير و سعادت
بوده است. حيثيت سعادت اين نژاد بايد قوى باشد؛ چون به چنين نژاد سالمى منتهى
مىشود. ولى چه شده است كه آثار چنين نژاد سالمى محو شده است؟! معصيت انسان بوده
است يا انحرافات بشر؟ چرا بشر اين اقتضاى كمال و خير و سعادت را، كه در نژاد اصحاب
سفينه بوده است، از دست داده است؟ با اين كه همه جمعيت فعلى بشر منتهى به همان
جمعيتى مىشود كه در سفينه نوح بودهاند، ولى اين اقتضا شايد جز در نوادرى از بشر
محفوظ نمانده است. انحرافات بشر، هوى و هوس بشر، منشأ محو آثار اين نژاد شده است.
چنان كه منسوبين به پيامبر اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) هم شايد در چند سده
اول هجرت مثل اين كه شخصيتهاى كاملى بودهاند و اين از ارتباط با نژاد پيغمبر اكرم
(صلىالله عليه و آله و سلم) است. ولى وقتى اين ارتباط و اين نژاد بعد زيادى پيدا
كرد، مثل اين كه نتوانستند آن آثار را حفظ كنند و منشأ آن، معاصى و انحرافات است.
خاطرات سوء
مثل اين كه حتى خاطرات سوء هم براى تربيت صحيح مضر است. خاطرات سوء از افعال نفس
است. نفس اگر الهى باشد، چنين خاطرات سوئى ندارد. چنان كه ائمه (عليهم السلام) اين
چنين بودهاند. در روايات آمده است كه خاطرات سوء لاتكتب؛
يعنى جرم است، ولى بر انسان نوشته نمىشود. نمىگويد جرم نيست. شايد مفاد
لاتكتب اين است كه از جرمهاى ثابت نيست، ولى بالاخره با جنبه الهيت نفس،
تنافى دارد. اگر نفس الهى باشد، نبايد خاطرات سوء وجود داشته باشد. شايد مراد از
لاتكتب آن خاطرات سوئى است كه از مرحله خاطره يا از مرحله عزم تجاوز نكرده
است و به اراده و فعل و عمل خارجى نرسيده باشد.
اين گونه جرمها و معاصى، بعد از خدا ايجاد مىكند و انسان را از حق منقطع مىسازد.
ولى با يك توجه الهى، آثار آن از نفس محو مىشود؛ چون عمل خارجى ندارد. به خلاف
آنجا كه به اراده و عمل خارجى منجر شود، كه با توجه نفس به جهات الهى، آثار آن محو
نخواهد شد؛ جز اين كه توبهاى باشد و حقوقالناس ادا شود، تا بتوان با تفضلات الهى
از جرايم نجات يافت. ولى مجرد خاطرات و نيات سوء، شايد احتياج به اين حرفها نداشته
باشد. از اين جهت است كه مىگويد: لاتكتب؛ يعنى جهت
ثابتى نيست. چنان كه مفاد كتب عليكم الصيام8؛
اين است كه يك جهت ثابتى است. در هر حال خاطرات سوء تحقيقا مضر به تكامل است.
آثار حركت تبعى
خلاصه آن كه حركتى كه به بشر قبل از ولادت دارد، يك حركت تبعى است. در اين حركت
تبعى كه نفوس در اصلاب و ارحام دارند، هيچگونه اراده و مبادى اراده وجود ندارد.
بلكه اراده و مبادى اراده، مربوط به حركت استقلالى است، و فعل اطاعت و عصيان در
حركت استقلالى، تحقق پيدا مىكند. ولى آثار اطاعت و عصيان، منحصر به
متحرك بالاستقلال نيست؛ بلكه در متحرك بالتبع
نيز وجود دارد. پس مىتوان بين اين دو حركت فرق گذارد؛ يكى اختيارى است و اراده و
مبادى اراده در آن محقق است و ديگرى غير اختيارى و تبعى محض است. در عين حال، آثار
هدايت و ايمان و سعادت و كمال در هر دو محفوظ است.
شايد بتوان گفت منشأ حتى خاطرات و تمايلات نفسى، انحرافات انسان از مسير حق و اطاعت
از شيطان و هوى و هوس است.: يعنى انحرافات بشر در دو حركت تبعى و استقلالى، اين
موانع را براى انسان ايجاد كرده است. بنابراين، اطاعت و عصيان و انحرافات خود انسان
يا آبا و اجداد او، منشأ تمايلات و خاطرات انسان در حركت استقلالى است.
گفتار 10
معاهده توحيدى
شايد بتوان مسأله عهد و معاهده توحيدى بشر را بر همان معاهدهاى كه در اصلاب مؤمنين
وجود داشته است تطبيق كرد: ألم أعهد اليكم يا بنى أدم أن
لاتعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين، و أن اعبدونى هذا صراط مستقيم9
اگر تمام افراد فعلى بشر به اصحاب سفينه و اصحاب حضرت نوح ـ عليه الصلوة والسلام ـ
منتهى شوند، تعهد مؤمنين به عبوديت ثابت است. سلسله بشر، به هر مقدار كه باشند، اگر
به همان جمعيتى كه در سفينه نوح بودهاند منتهى شوند، يك معاهده تبعى دارند؛ همان
طور كه سعادت و هدايت و ايمان تبعى دارند، يعنى همين سلسله بشر در آن وقت هم در
اصلاب پدران خود موجود بودهاند. اگر آنها بر عبوديت حق معاهده كردهاند، ناگزير
ما هم بايد چنين معاهدهاى كرده باشيم؛ گرچه معاهده تبعى باشد. مثل ساير افعالى كه
از آبا و اجداد ما صادر شده است؛ گرچه ما در آن كارها ارادهاى نداشتهايم، ولى خير
و شر آبا و امهات در ما بدون تأثير نيست. در حركت اصلابى و ارحامى، گرچه اراده و
مبادى اراده در انسان محقق نيست، ولى آثار شقاوت و اطاعت به تبع آبا و امهات در او
موجود است.
آيات هدايتگر
اما بعد از ولادت و وجود در نشئه دنيا، همه آيات الهى براى اين موجود، جنبه هدايتى
و ايمانى دارد. آيات الهى اعم از طوفانها، غرقها، صواعق و بادهاى هلاكتكننده،
براى مؤمنين موجب افزايش ايمان است و براى كفار و منافقين، تهديد و تخويف از معصيت
الهى است. كارهاى ولايى ولات امر هم، مثل احيا و اشفا، براى مؤمنين ازدياد هدايت و
ايمان است و براى كفار و منافقين، تخويف و تهديد و مانع از ارتكاب جرم است. بلكه
خود وجود انبيا و ولات (عليهم السلام)، براى بشر جنبه هدايتى دارد. علاوه بر اين كه
كارهاى ولات امر از قبيل احيا و غرق كردن و طوفان، جنبه هدايتى دارد و دعوت آنها
هم ارشاد و هدايت است، مسير عملى و حركت عملى آنها نيز براى ديگران هدايت است.
قرب به حق، هدف انبيا
مسير انبيا و اوليات از مسير اجتماع، ممتاز است. انبيا و اوليا از اهدافى كه اجتماع
به حسب اقتصاد و سياست و ساير امور دارد، منزهند. هدف انبيا، اهداف اقتصادى، سياسى،
نظامى و عياشى نيست. هدف انبيا، قرب به حق است. اين قرب به حق، بزرگترين هدف بشرى
است. كسى به اين هدف توفيق نمىيابد، جز آن كه وجود ماوراءالطبيعه را وجدان كرده
باشد، وجود يك مبدأ و يك وجود حاكم بر طبيعت را وجدان كرده باشد.
قرب به حق از اهداف انبياست. و اين قرب، غير از قرب در اصطلاح فقه ماست. قرب فقهى،
قصد امر و قصد امتثال و قصد قرب است. و اين قرب از حدود وجود بشر است؛ به اين معنا
كه انسان در نتيجه عبادت و عبوديت حق به مرتبهاى مىرسد كه هيچ يك از انگيزههاى
اجتماعى در نفس او پيدا نمىشود. فقط حيثيت الهى محرك اوست. حيثيات اجتماعى محرك او
نيستند. به اين اعتبار اكل و شرب آنها هم جنبه عبادى پيدا مىكند؛ چون نمىخورد و
نمىآشامد، جز براى رسيدن به آن هدف مقدس و الهى. در اين صورت است كه همه افعال،
جنبه الهى پيدا كند.
بنابراين، قرب به حق هدف عالى و نهايى انسان است. و اين يك معنايى است كه فقط براى
انسان مىتواند داعى و انگيزه باشد و در غير انسان نيست. قرب به حق، مرتبهاى از
وجود است كه شايد در آن مرتبه، تمام اجزاى عالم در اختيار انسان قرار مىگيرند. و
اين هدف، غير هدف اقتصاديون و سياسيون است.
بنابراين، از بركات و رحمتهاى الهى، وجود انبيا و اولياست. اينها به حسب وجود و
به حسب ارشاد و اهدافشان مربى بشر هستند و او را از جنبه روحانيت تربيت مىكنند.
بشر گرچه نمىتواند به مراتب آنها نايل شود، ولى اگر در مسير آنها قرار گيرد، در
هر مرتبهاى از مراتب اين حركت واقع شود، براى او سعادتى است. مسير، از ابتدا تا
انتها، كمال است. و اين كمال، فوق اهداف سياسيون و اقتصاديون و امثال آنها است.
انسان به مقدار حركتش مىتواند از اين مسير بهرهمند شود، گرچه تكامل پيدا نكند؛
چون به هر حال در مسير حق و مسير عبوديت است.
گفتار 11 : الهى قلبى محجوب و نفسى معيوب و عقلى
مغلوب و هوائى غالب... فكيف حيلتى10.
حجاب قلب
هر انسانى در محاصره مشكلات است، مشكلاتى كه هلاك كننده است. در برابر اين مشكلات
چه بايد كرد؟ الهى قلبى محجوب: قلب من محجوب است؛ يعنى
حجاب دارد، يعنى براى ادراك حقيقت، مانع دارد و حقيقت را نمىفهمد. شايد قلب، همان
نفس مزكى باشد كه يكى از مراتب نفس است. قلب را مىگويند براى اين كه
ينقلب من مرتبه الى مرتبه11
قلب، نيروى مدركى، غير از نيروى مدرك عمومى است. يك قدرت مدركى است كه مخصوص افراد
خاصى است. سمع و بصر قلب، غير از سمع و بصر معمولى است. قلب، سمعى دارد كه صداهاى
دور را مىشنود، گرچه گوش انسان سنگين باشد و صداى نزديك را نشنود. موانع اين قلب،
خود انسان است؛ يعنى نفس حيوانى انسان. آثار نفس حيوانى، ساتر قلوب است. نفس معيوبى
كه حضرت مىفرمايد: حاجب قلب است. عيب نفس همين است.
تمام مفاسد جهانى، مال نفس بشرى است. معصيتها، بىعدالتىها، ظلم و ستمها،
خيانتها و دروغها، همه از آثار نفس است. اينها مانع هدايت قلب است، مانع شنيدن
صداهايى است كه با گوش سر نمىتوان شنيد، مانع از افاضات الهى به قلوب بشرى است.
تمام آتشهايى كه در اين نشئه دنياست، آتش انسان است. اگر موانع سر راهش برداشته
شود، اين آتش بيش از اين است. اين انسان از روى جهالت و بىعقلى شايد حاضر باشد
براى منافع خود، تمام كره زمين را به آتش بكشد؛ منتها هنوز چنين قدرتى براى نفوس
پيدا نشده است. نفس شيطانى است كه در برابر خداى تعالى صفآرايى كرده است.
لأغوينهم أجمعين12
همه آنها را از سر خودم مىكنم.
انسان، دشمن خويشتن
هيچ راهى براى اصلاح اين نفوس حيوانى نارى و آتش آن، جز مكتب اسلام وجود ندارد.
عبادات و اعتقادات و اخلاق اسلام براى من است كه بدون اينكه تحميلى بر شما كرده
باشند، خواستهاند شما را بسازند، و مثل اينكه شما نداريد كه خودتان دشمن خود
هستيد. دشمن خود و جهان هستى. مىپرسيد چگونه انسان دشمن خودش است؟ چون تمام
گرفتارىها را خودت براى خودت ايجاد مىكنى، تمام مهلكات مال خود انسان است. اين
نفس به بركت عبادات و به بركت توحيد ـ اگر انسان توفيقات بر توحيد پيدا كند ـ ساخته
مىشود، اگر نمازهاى معراجى نصيب انسان شود، يعنى وقتى مىگويد:
اياك نعبد، صادقانه بگويد: من بنده خدا هستم.
تو الآن حساب كن، چند سال از عمرت رفته است، در اين مدت، بنده چه كسى بودى؟ بنده
خدا بودى يا بنده شيطان؟ هر كارى دلت خواسته كردهاى. ولى خدا چى؟ مثل اين كه اصلاً
توجه نيست به اين كه خدا چه اراده كرده است و چه مىخواهد. الآن در اين جا مىتوانى
با هوى و هوست يك دست و پايى بكنى، يك توطئهاى بكنى، چهار تا رفيق پيدا كنى و خوب
هوى و هوست را اجرا كنى. امريكا و اروپا و ساير متحدين را به ميدان مىآورد، ولى
وقتى تنها شد چه غلطى مىكند. در نشئه ديگر حزبها، همه منحل است، حزب شياطين، منحل
است. خلاصه، عيب نفس همين است كه همه را به آتش مىكشد و مىگويد اين آتشها مال ما
نيست. پس آتشها مال كيست؟ انسان نبايد به خودش خوشبين باشد. پيامبران آمدهاند
جلو اين آتش انسان را بگيرند. آمدهاند كه اين انسان ساخته شود. شما جز اين كه به
بركت اسلام و امام زمان ساخته شويد راه ديگرى نداريد.
بركات عقل
عقلى مغلوب؛ عقل نورانيتى است غير از تفكر بشرى و از
بركات الهى است كه سازنده نفوس است. انسان به وسيله عقل مراتب كمال را سير مىكند.
اين عقل شايد به حسب مرتبه، بر علم مقدم باشد. عقل است كه نفوس را براى افاضه و
بركات و علوم الهى آماده مىكند. عقل نفوس را براى فهم قرآن و نهجالبلاغه و صحيفه
و كلمات مكتب اسلام مهيا مىكند؛ ولى اين عقل مغلوب است. شما ببينيد در هر
شبانهروز چند معصيت داريد و چند اطاعت. اگر اشتباه نكنيد شايد اين اطاعت هم معصيت
باشد. اگر پرونده عمر ما را در مقابل ما بگذارند، در برابر صد عصيان آيا يك كار
خدايى داريم؟ اين آثار نفس است. به خودت خيلى خوشبينى آقا!
گفتار 12 : الهى قلبى محجوب و نفسى معيوب و عقلى
مغلوب و هوائى غالب13.
شرور نفس
يكى از كلمات حضرت اين است كه نفوس بشرى، معيوب است؛ مثل ميوه معيوب. انسان نبايد
به خودش خيلى خوشبين باشد. مبدأ همه حوادث جهانى، نفس بشرى است؛ كه همان شيطان
است. نفوس به حسب افراد، مهلك افراد است و به حسب اجتماع هم، همين بساطى است كه
مىبينيد. از ابتدا آتش مال انسان بوده است. گياهان آتش ندارند. اين آتش مهلك، مال
اين انسان است. اين كه در روايات آمده است كه: من عرف نفسه عرف
ربه14؛ كسى
كه خود را شناخت خدا را شناخته است؛ يعنى خودش را بشناسد كه مبدأ همه فجايع است.
همه فجايع و حادثهآفرينىها، مال اين بشر است، تهمتها مال اين بشر است. سفاكىها،
هتاكىها، قتل نفسها، مال اين بشر است. فحشا و منكرات، مال اين انسان است. ملائكه
اينطور نيستند. اين انسان است كه حادثهآفرين است.
اگر انسان خود را بشناسد، خدا را مىشناسد. اين همه نعمتهاى مادى، نعمتهاى معنوى
و روحانى، اين همه ميوهها و بارانها، همه از نعمتهاى الهى است، از آدم نيست. آدم
اين كاره نيست. آدم شر است. اگر قدرت بر باران داشت، جلو باران را مىگرفت. آن كسى
كه خمپاره بر سر آدم مىزند، اگر مىتوانست جلو باران را هم مىگرفت. نمىتواند،
قدرت ندارد.
تا زمانى كه نفوس بشرى، نفوس نارى هستند، مبدأ فسادها، آتشها و هلاكتها هستند. پس
اين رحمتها از كجاست؟ مال خداست. بشر كه رحمت ندارد. يك دسته از بشر، رحمت داشتند
كه آن هم به رحمت الهى برمىگردد. اگر عيسى احياى موتى داشته است:
و أحيى الموتى باذن الله15،
اگر انبيا ارشاد و بشارت و انذار داشتند، از فضل الهى است، وگرنه اين بشر، بما هو
بشر، يك آتش محض است. هر منطقهاى كه برود يك جهنمى ايجاد مىكند. اين كار بشر است،
مگر اين كه با ارتباط با حق تعالى بتواند جلو اين آتش را بگيرد، بتواند اين آتش و
نار را، نور كند. از اين جهت است كه اگر كسى خود را بشناسد، مىبيند كه تمام
نعمتها از بركات حق است.
اين آدم شرور نمىتواند يك پشه خلق كند. فقط كارش شرارت است. خداى تعالى غذا،
معادن، گندم، ميوه و نفت را داده است. نفتها را شرق و غرب ندادهاند. نفتها زير
زمين است، مخلوق خداست. اينها درباره آن فقط مىتوانند غارتگرى كنند. آنها مثل
سارقين هستند، منتها سارقين، يك مغازه يا يك مبلغى را سرقت مىكنند؛ ولى اينها
سارق يك كشورند، بلكه مىخواهند همه كشورها را سرقت كنند. سر سفره خدا دعواست.
خداوند اين سفره را براى اين پهن كرده است كه از آن استفاده كنيم، حشرات بايد
استفاده كنند، طيور بايد استفاده كنند، همه بايد استفاده كنند؛ ولى اين مىگويد
همهاش مال من است، ديگرى هم مىگويد همهاش مال من است.
معرفت نفس
اگر انسان با نفس و آثار نفس آشنا شود، مىفهمد كه كسى كه اين همه نعمت را براى او
آورده است. خودش نيست، خودش فقط يك آتش است كه خودش را و هر كس را كه نزديك او شود
مىسوزاند.
نفسى معيوب ؛ نفس معيوب است. عيبى بالاتر از اين چيست
كه نفس جهنمساز است؟ نفوسى كه ارتباط الهى ندارند، خود و ديگران را آتش مىزنند.
اين همان خلقتنى من نار16
است. نفس نارى است.
اگر معرفتالله پيدا شد، از طريق خودشناسى، خدا را هم شناخت و دانست كه خدا، خالق
اين نعمتها و بركات و رحمتهاست و همه از بركات حق است ـ گرچه از بركات انبيا باشد
ـ بنده خدا مىشود. انبيا مىدانند كه رابطه الهى، مبدأ خيرات است و لذا بنده خدا
هستند. مال خيال مىكنيم رابطه نفسانى خودمان، كه مبدأ همه آتشهاست، مبدأ خيرات
است.
الآن در تمام جهان خدا ورشكسته است. كسى گوش به حرف خدا نمىدهد، همه حزب شيطانند.
همه اتباع هوى و هوس هستند. اگر اتباع خدا باشند، كار اصلاح مىشود. اگر اتباع حق
باشند، اين بساط نيست. آنچه بشر را در حوادث جهانى حفاظت مىكند، رابطه الهى است.
بايد سراغ آن رابطه الهى رفت.
چيرگى هوى
عقلى مغلوب. خدا عقل را داده است، هوى و هوس هم هست.
رجال الهى عقلشان غالب و ما عقلمان مغلوب است. همه مفاسد جهانى كه مىبينيد، مال
هواى غالب است. اگر عقل غالب شد، هيچ يك از اين مفاسد در حكومت بشرى نيست. مثل اين
كه حكومت انبيا و مردان خدا همين طور بوده است. اين حكومت نفس اماره است كه مبدأ
اين آتشهاست. چون هوى حاكم است. فقط هواى اولياى الهى و بندگان خدا حاكم نيست.
آنها فهميدند با چه كسى بايد رابطه پيدا كنند. آن وقت احيا مىكنند، آتش را
برد و سلام مىكنند.
با همه زحماتى كه كشيده شده است، حريف اين بشر نيستند كه: اى بشر، دست از هوى و هوس
بردار! هوى و هوس او را مىكشد، مانع حركتش مىشود. مانع نورانيت اوست. ما چرا حركت
نداريم؟ چرا در صالحين داخل نمىشويم؟ چرا منويات ما خراب است؟ منويات بدى داريم.
همه مال اين است كه رابطه الهى نداريم.
مكتب اسلام و مكتب انبيا براى اين است كه اين آدم را بسازد. به بركت عبادات و
اعتقاد به حق تعالى و اخلاق اسلام، يك خاكسترى روى اين آتشها بگذارند، تا نه خودش
را بسوزاند و نه ديگران را. ولى عقل ما مغلوب و هوايمان حاكم است. در عبادت شايد
چند گونه بازى درمىآوريم و نتيجه اين مىشود كه بشر خيال مىكند كه آدم خيلى
روشنفكرى است. نه، آدم خيلى كوته فكرى است. اگر با كارهاى الهى بازى كردى، پدر خودت
را درآوردهاى، نمىفهمى! اگر پنجاه سال نماز سياسى خواندى و عبادت سياسى كردى،
پيره شيطان مىشوى؛ يعنى اين ناريت را تقويت كردهاى. خدا همه را به هدايت اسلام و
ايمان به حق تعالى موفق كند، تا از اين آتشها نجات پيدا كنيد.
گفتار 13 : الهى قلبى محجوب و نفسى معيوب و عقلى
مغلوب و هوائى غالب... فكيف حيلتى17.
طهارت نفس
منشأ همه رذايل اخلاقى و افعال قبيح، نفس است. يعنى اگر زبان و دست و چشم و گوش
انسان، معصيتى انجام مىدهد، مبدأ آن، نفس است. نفوس بشرى مبدأ همه هلاكتهاست؛ حتى
هلاكت خودش. خودش را هم نابود مىكند. اديان الهى، انبيا، مواعظ و نصايح، همه براى
اين است كه اين نفس را از عيوب تطهير كنند. مكتب انبيا و اوليا، براى سازندگى اين
نفس است. اگر نفس ساخته شد، رذايل اخلاقى تمام مىشود، باب همه شرارتهاى زبان و
دست و چشم و گوش، مسدود مىشود. چون مبدأ حركت همه شرور، نفس است. اين نفس را بايد
اصلاح كرد.
شايد طهارت از عيوب نفس، بيش از طهارت از احداث اهميت دارد. طهارت از احداث به
وسيله غسل و وضو حاصل مىشود. طهارت از عيوب نفس خيلى مشكل است. قذارتهاى نفسانى
گاهى پنجاه سال در نفس انسان وجود دارد؛ ولى احداث معمولى با يك وضو و شستن دست و
صورت برطرف مىشود. طهارت نفس نه تنها مشكل است، بلكه سالها مجاهدت لازم دارد تا
نفوس، از رذايل اخلاقى طهارت پيدا كند و حقيقت طهارت همين است. اگر اين طهارت پيدا
شد، انسان ساخته مىشود. انسانى مىشود كه مرضى خدا و مقرب به حق تعالى است. تمام
عبادتها براى اين است كه اين نفس اصلاح شود.
سازندگى در اسلام از اصول مسلم است. همه بايد به فكر ساختن نفوس انسانى باشند تا
بركات الهى افاضه شود، تا يك بهشت هميشه همراه آنها باشد و جلو آتش نفس را بگيرد.
هوى و هوس، مهلك نفس است. هوى و هوس فرد، فرد را هلاك مىكند و هوى و هوس اجتماع،
مهلك اجتماع است. مبدأ همه اين مفاسدى كه الآن در جهان مىبينيد و آنچه فساد تاكنون
در عالم پيدا شده است، نفوس است. نفوسى كه منقطع از خدا هستند، نفوسى كه رابطه الهى
ندارند. حل اين مشكلات، اين است كه نفوس رابطه الهى پيدا كنند. اين آتشى كه جهان را
احاطه كرده است، آتش اين انسان است. بايد اين آتش را به وسيله نورانيت عقل و نور
مكتب اسلام خاموش كرد. اين آتش بايد زير خاكستر برود، اگر ظاهر شود، همين بساط است.
حكومت عقل
حكومت حق و حكومت ولى عصر ـ عجل الله تعالى فرجه الشريف ـ كه حكومت عدل اجتماعى
است، همان حكومت عقل است. عقل حاكم است، هوى حاكم نيست. اگر هوى غالب شد، همين بساط
است. اگر عقل بر هوى غالب شد، مفاسد از بين مىرود. در ظهور دولت حق ولى عصر ـ عجل
الله تعالى فرجه الشريف ـ تمام اين مفاسد برداشته مىشود. هوى، هم در فرد است و هم
در اجتماع. هم آتش فرد را بايد خاموش كرد و هم آتش اجتماع را. و اين فقط يك راه
دارد و آن، معارف و توحيد اسلام است، معرفتالله است، فقه و عبادت و نماز و روزه
اسلام است. اگر معرفت بارى تعالى براى يك انسانى حاصل شود از تمام گرفتارىها نجات
پيدا مىكند. همين معرفت به خدا و توحيد حق تعالى.
پيامبر اسلام اهل كتاب را دعوت كرد: تعالوا الى كلمه سواء
بيننا و بينكم ان لانعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا
من دون الله18
بياييد در همين يك كلمه توافق پيدا كنيد. اگر بشر روى همين يك كلمه توافق داشته
باشد، هوى را الغا كند و دور اندازد. ـ معناى الغاى هوى، الغاى شيطان است. ـ اگر حق
تعالى حاكم باشد، همه مشكلات حل است. پس تمام مشكلات، مشكلات نفس است. همان طور كه
خانه و مغازه را مىسازيد، خود را بسازيد. ما به خودسازى خيلى نياز داريم. اگر
انسان خودش را بسازد، از همه گرفتارىها نجات پيدا مىكند.
گفتار 14 : الناس موتى و اهل العلم احياء19.
موت و حيات
مردم همه مردهاند، همه مىميرند، همه چيز مىميرد، الآن هم مردهاند. در حال حيات
هم مردهاند. يك بره هم كه بخورند مردهاند. مرده علمند، مرده تقوى و توحيدند، مرده
انسانيتند، مرده نور و معرفت به مبدأ و معادند. مردهاند.
اين حيات شما، حيات حيوانى است. حيوانات هم مىخورند و مىآشامند، توالد و تناسل
دارند، سكنى مىخواهند، دشمن دارند. حيوانات اگر هدفشان انحرافى است، براى اين است
كه انسان نيستند، نفس ناطقه ندارند، تجارت و صناعت ندارند. اگر حقوق را حفظ
نمىكنند، باكى نيست. شما كه دارى، چرا حقوق را حفظ نمىكنى؟ چرا حيات تقوايى و
انسانى پيدا نمىكنى؟ چرا از جوانى استفاده نمىكنى؟ چرا از عمر و مالت استفاده
نمىكنى؟
انسان عاقل در هر حركتى از حركات مىتواند استفاده الهى كند؛ ولى ما همه را صرف
شرور مىكنيم. جوانى كجا رفت؟ عمر را كجا صرف كردهاى؟ اموال كجا مصرف شد؟ با آن
وديعه الهى كه خدا در شما قرار داده است مىتوانستى به مراتب انسانيت نايل شوى، به
مراتب اوصيا و انبيا نايل شوى. نخواستهاى؛ دنبال هوى و هوس بودهاى. هر كس دنبال
هوى برود هلاك مىشود، همين جا مرده است؛ منتها نمىداند مرده است. خبر از حيات
علمى، حيات تقوايى و حيات انبيا ندارد. زبان و چشم و دستش را اصلاح نكرده است. مرده
تقواست، از حيث تقوى و علم و عاقله مرده است. آدم عاقل اين غلطها را نمىكند. با
حيوانات هيچ فرقى ندارد. آنها هم اكل و شربى دارند. گرگ يك بره را هم مىخورد، ولى
آخرش گرگ است. آيا تو هم مىخواهى گرگ باشى؟ تو بايد انسان باشى. اگر بخواهى گرگ
باشى، اشتباه كردهاى، ضرر كردهاى.
الناس موتى. يعنى همين جا مردهاند. وقتى بهره علمى و
تقوايى و نورى ندارند، مردهاند. بايد با عبادت حق تعالى و مخالفت با هوى و هوس و
سازندگى خود، نور را تحصيل كرد. ممكن است چند خانه هم ساخته باشى، ولى خودت را
نساختهاى. خودسازى بر خانهسازى مقدم است. خانهها مال ديگران است، ولى خودسازى
مال خودت است. چرا خودت را نساختى؟ اگر خودت را بسازى، جمعيت، دست شما را مىبوسد.
حيات طيبه
اهل العلم أحياء. كسى كه با خدا رابطه دارد، به حيات
طيبه رسيده است. خداوند به همه توفيق حيات الهى عنايت كند، حيات علمى و عملى بدهد.
با وجود حيات نورانى، در مسائل جهانى، در وهم و خيال گم نمىشود. معرفتالله كه
نباشد، گم مىشود. با راهيابى به دستگاه خدا، انسان از همه اوهام و ترديدها نجات
پيدا مىكند: ألا بذكر الله تطمئن القلوب20.
تمام عبادات، اعمال و مجالس و قرآن و تفسير، همه براى اين است كه ساخته شوى.
ليلة القدر خير من ألف شهر21.
پيامبر خدا (صلىالله عليه و آله و سلم) به مقامى رسيد كه براى نزول قرآن بر قلبش
اهليت پيدا كرد. هشتاد سال عبادت كردهاى، ولى نتيجه آن چه بوده است؟ نتيجهاش همين
بساطى است كه مىبينيد. همان هتاكى و جهالت. اين كه عبادت نيست.
ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر22.
اگر نماز جلو دروغها را نمىگيرد، بدان، نماز نيست. نماز جلو دروغ را مىگيرد.
خداى تعالى به همه ما حيات علمى، حيات تقوايى، حيات نورى و حيات عقلى عطا كند. اگر
همت نكنيد به جايى نمىرسيد. بايد به فكر خودسازى باشيد. اگر صدها جلسه هم باشد،
ولى تا تصميم به اصلاح خودتان نگيريد، فايدهاى ندارد. بايد بدىها را كنار بگذاريد
تا حق تعالى شما را يارى كند. اگر به سوى دستگاه خدا رفتى، خدا پشتيبانى مىكند.
گفتار 15
معرفت خدا
معرفت خدا با معرفت ماسوى تفاوت دارد. معرفت جزئيات خارجى و كليات منتزع از آن
جزئيات، يك نحوه معرفت است و معرفتالله، باب ديگرى است؛ معرفت جزئيات به صورى است
كه در ذهن حاصل مىشود. ولى صورت حاصله، نسبت به معرفت بارى تعالى، اوهام است و
معرفت بارى تعالى نيست. معرفت كليات هم به توسط توجه نفوس به كليات منتزع به وسيله
عقل است، و خداى تعالى از اين حرفها منزه است. معرفت بارى تعالى، به بصيرت قلبى و
انوار عقلى و افاضات الهى و شهود قلبى است. اين طريق معرفتالله است.
شايد هر ماسوىالله، نسبت به حق تعالى عنوان حاجبيت داشته باشد. لكن حجابهايى كه
طريق به وجود بارى تعالى هستند، مثل خلفاى الهى، حجب نورى هستند.
شهادت و شهود
شايد تعبير به شهادت در موارد استعمالش در اذان و اقامه و در تشهد نماز و آيات كتاب
خدا: شهد الله انه لا اله الا هو و الملائكة و أولوالعلم قائما
بالقسط23، هر
مفهومى كه داشته باشد، شهود در آن معتبر است؛ چون شهود، مبدأ اشتقاق است. بنابراين،
شهادت به وحدانيت خدا، شهود به وحدانيت است. شهادت به رسالت، شهود به رسالت است.
شهادت به ولايت، شهود به ولايت است و اينها به بركت انوار عقلى و حقيقت ايمان و
بصيرت قلبى است. همه شهود است؛ منتها شهود قلبى و شهود عقلى است، نه شهود نفسى.
اين شهود، به وسيله حقيقت ايمان حاصل مىشود. وقتى از حضرت سؤال مىكنند:
هل رأيت ربك؛ آيا خدا را ديدهاى؟ مىفرمايد: لم اعبد
ربا لم اره14؛
خدايى را كه نديدهام عبادت نمىكنم. اين كلام، واقعيت دارد، ولى براى حضرت. چيزى
را كه نورانيت عقل درك مىكند، هفتصد ميليون نفر هم نمىتوانند ايجاد كنند. گرچه
هفتاد هزار نفر جمعيت يا هفتصد هزار يا هفتصد ميليون در غدير خم باشند، ولى حقيقت
بايد به وسيله انوار عقلى حاصل شود، مثل خود معرفت بارى تعالى. اين كه انسان در هر
شبانهروز، شهادت به وحدانيت خدا و رسالت پيامبر و ولايت مىدهد، كمال آن شهود
رسالت و ولايت است. و آن براى نفوس مزكى حاصل مىشود.
طلب در علوم الهى
تزكيه و تهذيب نسبت به علوم الهى و معارف حقه، همان طلب است. طلب در علوم متعارف،
حركت از وطن به مراكز علمى و حضور در جلسات بحث و تعليم است؛ ولكن طلب در
معرفتالله، حركت روحانى است، كه همان تزكيه و تهذيب است. با تزكيه و تهذيب،
معرفتالله و معرفت نبوت و ولايت و علوم الهى حاصل مىشود. انبيا براى علوم الهى
نيازمند به حركت مكانى نيستند. علمى كه نور يقذفه الله فى قلب
من يشاء25
است، حركت مكانى نمىخواهد. همه معارف و عبادات معراجى، از بركات حركت الهى و تخلق
به اخلاق الله و تزكيه و تهذيب است. طلب در اينها حركت روحانى است، نه حركت مكانى.
بايد با دورى از بدىها خودسازى كنند و با خوبىها خود را بيارايند، تا به انوار
عقلى و ايمانى و قلبى نايل شوند. با آن انوار، معرفتالله و معرفت به رسالت و نبوت
حاصل مىشود.
دستاورد تهذيب
اگر انسان، مجرد از نتايج، به خودسازى بپردازد، نتايج كلى گرفته مىشود. در
خودسازى، انسان از مرحله بهيميت حركت كرده و به مرحله انسانى نايل مىشود. و اين،
منشأ بركات الهى است. آنچه در حوادث جهانى به انسان آرامش مىدهد، معرفتالله است.
انسان بايد، به توفيق خدا تزكيه و تهذيب كند، تا مسائل حل شود. البته ممكن است
انسان، معانى الفاظ را هم لحاظ كند، ولى حقيقت مطلب روشن نمىشود، جز اين كه انسان،
موانع ادراك را بردارد. ادراك و تفسير قرآن و نهجالبلاغه و صحيفه سجاديه، نيازمند
تزكيه و تهذيب است. به شيخ الرئيس نسبت مىدهند كه
مىگويد: دليلى بر معاد نداريم، جز اين كه انسان صادقى به وقوع آن خبر داده است. با
اين كه بوعلى تمام علوم را تا بيست و چهار سالگى فراگرفته است، ولى در مسأله معاد
براى او علم حاصل نشده است، فقط براى او ثابت شده است كه انبيا صادق هستند، ولى
معاد را وجدان نكرده است. مدرك اين مسائل، همان نيروى عقلى است كه تكامل آن به
عبوديت حق است.
گفتار 16
تطهير از شرك
انسان جاهل گاهى صد سال فعاليت مىكند، كارهاى خير انجام مىدهد، به گمان اين كه
براى خداست؛ ولى چه بسا همه را براى جهات سياسى و شهرت بين مردم و جلب توجه نفوس
انجام داده است. حتى گاهى در نمازهاى جماعت، صف اول را حيازت مىكنند تا اعتبار
بازاريشان قوى شود. اينها را هم به حساب خدا مىگذارند، در صورتى كه چنين نيست.
البته ما هم مثل آنها هستيم، فرقى نمىكند. خلوص و شرك را بايد به وسيله انگيزهها
تشخيص داد. اگر عمل انسان به انگيزههاى نفسانى يا بر اساس احساسات يا به جهتى از
جهات دنيوى باشد، از امر خالص خارج مىشود، و اين، مانع افاضات الهى است. شهوات،
تعصبات، دستهبندىها و رقابتها، همه مانع افاضه است. ما هم اگر علوم خود را از
شرك تطهير كنيم و اين موانع برطرف شود، چه بسا ـ فىالجمله ـ با افاضات الهى آشنا
مىشويم.
غايت علم
علم در فقه، مقدمى است؛ يعنى مقدمه براى عمل است. ولى در اعتقادات اسلامى و توحيد،
شايد بتوان گفت علم، موضوعى است؛ يعنى خودش موضوعيت دارد. و ممكن است كه مقدمه باشد
براى همان قضايايى كه در كلمات مولاست: ما عبدتك خوفا من نارك
و لا طمعا فى جنتك ولكن وجدتك أهلاً للعباده فعبدتك26.
علم اين معنا را در انسان ايجاد مىكند كه خدا را اهل براى عبوديت مىيابد. از اين
رو، شايد علوم در اعتقادات هم مقدمه باشد براى اين كه حالتى در انسان حاصل شود كه
شوق الى الله پيدا كند.
معادن علوم
العلم مخزون عند أهله27
علم را بايد از اهلش گرفت كه اهلبيت (عليهم السلام) هستند. بايد بركات را از مشاهد
گرفت. روايات در باب ولايت، معانى خيلى دقيق و جملات بسيار زيبايى دارند. اهلبيت
(عليهم السلام) در اصول و فروع و اخلاق معدن علومند. معارف اسلام، معارف تبليغى
نيست. اسلام يك واقعيتى است كه انشاءالله انسان موفق شود به آن برسد. منتها رسيدن
به آن واقعيت مشكل است. بايد از طريق تزكيه و تهذيب به آن رسيد.
تقدير از علما
البته بايد از زحمات استادان و علما هم قدردانى كرد. گمان نكنيد كار آسانى است.
نمىدانيد نوشتن يك صفحه مكاسب
شيخ انصارى، چقدر دشوار است. افراد محقق وقتى پنج سطر هم بنويسند، قابل
استفاده است، دقيق است، تفكر و تامل و مطالعه مىخواهد. اينها با زحمت نوشته شده
است. يك صفحه مكاسب با تفكر و تتبع و مطالعات نوشته شده است، اين طور نبوده است كه
قلم را دست بگيرند و تمام شود. بلكه زحماتى كشيدهاند تا تحقيقاتى كردهاند. گاهى
تمام عمرشان در اين كار مصرف شده است.
ميرزاى قمى
ميرزاى قمى در قوانين
خيلى زحمت كشيده است. ميرزا يك جهاتى هم داشته است. گمان نكنيد جمعيت زائران سر قبر
ميرزا بىمنشأ است. كسى مجانى سر قبر ميرزا نمىرود. كسى براى ما نقل كرد كه ما
خانه نداشتيم، دو سه مرتبه سر قبر ميرزا رفتيم و خانهدار شديم. براى ما نقل كردند
ـ نقل، حقيقت بود، ولى مبدأ اصلى خيلى قابل اعتماد نبود، شايد خوابى بود ـ مثل اين
كه بىبى حضرت فاطمه معصومه (عليها السلام) فرموده بودند: به ميرزا رجوع كنيد؛ يعنى
شما به ما احتياج نداريد. ميرزا براى كارهاى شما كافى است. آنها در يك سطح عالىترى
هستند.
براى حوزويان
اكنون كه موفق به تحصيل در حوزه شدهايد، سعى كنيد انشاءالله استفاده اهم بكنيد.
اين مقدور نيست، جز با مسئلت از خداى تعالى و تشبث به امام زمان (عليه السلام). تا
به اين وسيله، در كارهايمان به يك عمل منتجى هدايت شويم. در ابتداى كار بايد از
سازندگى خودمان شروع كنيم. اول خود را اصلاح كنيم و به دنبال آن به اصلاح مردم
بپردازيم. اگر خودمان را اصلاح كرديم، ديگران هم اصلاح مىشوند.
زمانى كه در فيضيه بوديم، اول اذان، چراغ همه حجرهها روشن بود. الآن خبر ندارم
چگونه است. البته حاج شيخ هم مردى بود كه مصالح حوزه را در نظر مىگرفت، نه مصالح
خودش را. يعنى براى مصالح حوزه كار مىكرد، نه براى خودش. و اين موضوع دقيقى است كه
انسان كار اجتماع را براى اجتماع انجام دهد، يا براى خودش. و حاج شيخ از كسانى بود
كه كار اجتماعى مىكرد، ولى براى حوزه مىكرد. مصالح خودش را در نظر نمىگرفت. خدا
رحمتش كند. او هم شخصيت فوقالعادهاى بود. براى طلبهها از يك پدر مهربان،
مهربانتر بود.
گفتار 17 : لابعث الله نبيا و لا رسولاً حتى يستكمل
العقل و يكون عقله افضل من جميع عقول امته28.
حركت استكمالى
انبيا و اوليا در اين جهان، واجد حركت الهى و اكتسابى و كمالى هستند. گرچه مثل روح
الله (عليه السلام) در گهواره بگويد: انى عبدالله ءاتانى
الكتاب و جعلنى نبيا...29.
شايد تزكيه و تهذيب حضرت مريم در تكامل حضرت عيسى (عليه السلام) دخالت داشته است.
انبيا و اوليا و صلحا در اين جهان، از جميع جهات استفاده و بهره مىبرند؛ هم از
حيثيت الهى و هم از حيثيت مادى. استكمال عقول و كمال عقلى با عبوديت حق حاصل مىشود
و راهى جز عبوديت حق و مجاهدات نفسانى ندارد.
شئون ولايت
اصل و مرتبه ولايت، مقام اجراى احكام الهى است و مرتبه نبوت، مرتبه تشريع احكام
الهى است. مرحله اجراى احكام به مراتب دشوارتر و بزرگتر از مسأله تشريع است.
بنابراين، شايد مجرد ولايت، مقامش از مجرد نبوت، اعلا و افضل است؛ چون مشكلاتى كه
ولى دارد در نبوت محض نيست. پيامبر اسلام (صلىالله عليه و آله و سلم)، بين نبوت و
ولايت جمع كرده است. مرحله نبوت، مرحله تشريع و قانونگذارى در اجتماع، در ابعاد
مختلف معارف اسلام، توحيد و طهارت از شرك، اخلاق و فقه اسلام است. ولى مرتبه ولايت،
اجراى احكام است. مقابله با تهاجمات شرق و غرب، همه مربوط به جهت ولايى است؛ چون
برنامه اسلام و شئون ولايت، حفظ حقوق و اقامه حدود و حاكميت عدالت است.
مبدأ ولايت، جهات الهى است. و مبدأ غارتگرىهاى شرق و غرب، فساد اخلاقى و سياست
مبتذل آنها، همه از جهات شيطانى است. همه اصلاحات امت، اعم از اصلاحات اجتماعى،
فرهنگى، صناعى، اصلاحات شهرها و رفع دشمنان، همه از شئون ولايت است. و در نهايت همه
مشكلات بايد به بركت ولى عصر ـ صلوهالله و سلامه عليه ـ حل شود. مسأله نبوت
نمىتواند اين را حل كند.
احكام فقهى اسلام را بايد حكومت اجرا كند. دستگاه حكومتى بايد حقوق را حفظ كند و
جلو منكرات را بگيرد. اقامه حدود به عهده رياست دينى است. اگر غير رياست دينى را
بخواهد اقامه حدود كند، مفاسدى پيدا مىشود. بنابراين، ولايتى كه اجراى احكام است و
با اين مشكلات مواجه است، مرتبه آن، حركت اجتماعى است. ولى مرتبه نبوت، حركت شخص
است. انسان در مرتبه خودش ممكن است به مقامى برسد كه علوم الهى به او افاضه شود.
گفتار 18 : يا هشام ان الله تبارك و تعالى بشر أهل
العقل و الفهم فى كتابه فقال: فبشر عباد الذين...30.
گويا روحانيت، معارف و توحيد، اخلاق و انسانسازى و طهارت نفوس بشرى و
سلامت نفوس انسانى، همه از بركات عقل است. حتى مراتب ايمانى و مراتب هدايت و مراتب
علمى، همه تابع مراتب عقلى است. هر چه عقل قوى باشد، هدايت و ايمان و علوم قوىتر
است. محور تكامل نفوس بشرى، عاقله است. اين كه در روايات آمده است كه:
اول ما خلق الله العقل31،
حرف گزافى نيست. مثل اين كه غناى از عقل، ممتنع است. همه احتياج به عاقله دارند.
در انبيا و اوليا و مردان حق و حقيقت، معارف و ايمان و هدايت و اخلاق، همه بدون
واسطه افاضه مىشود. هيچ واسطه نمىخواهد، به وسيله خود انبيا (عليهم السلام) است.
نه نيازمند بشارت و انذار پيامبر ديگرى است و نه معارف دانشكدهها و دانشگاههاى
علمى را مىخواهد؛ بلكه مبدأ علوم، همان افاضات الهى به نفوس انبيا و اولياست. يعنى
ديگران بايد معارف و اخلاق و هدايت و شايد بعضى از طبيعيات را از آنها اتخاذ كنند.
پس عقل و كمال عقلى، مال انبيا و اوليا و اهلبيت معصومين (عليهم السلام) است و
براى هر كس نيست.
كمال عقلى، تمام سبب تكامل نفوس الهى است. چيز ديگرى نمىخواهد. اگر ما هم داشتيم
كارمان درست بود، ولى نداريم. اين، مال انبيا و اوليا و مردان الهى است؛ كه عقل به
تنهايى كافى است تا آنها را در راه حق حركت دهد و منتهاى كمال انسانى حاصل شود.
علوم انبيا و اوليا، مبدأ علوم بشرى است. ما هم آنچه از تعليمات اسلام داريم به
پيامبر خدا (صلىالله عليه و آله و سلم) و اهلبيت (عليهم السلام) منتهى مىشود،
اگر به آنها منتهى نشود حسابش واضح است. اين نسبت به انبيا و اوليا.
اما علما و دانشمندان اسلام كه شاگرد مكتب انبيا و اوليا هستند، اينها هم احتياج به
عاقله دارند. علما به حسب مراتب عقلى، كلمات انبيا و اوليا را درك مىكنند. آنچه در
آيات قرآن آمده است، نخست تزكيه است و بعد از آن تعليم. و تزكيه همان تقويت نيروى
عقلى است. هر چه نفوس حيوانى تضعيف شود، قوه عاقله تقويت مىشود. از عامه و خاصه،
اين همه تفسير براى كتاب نوشته شده است. بسيارى از تفاسير درباره ادبيات كتاب خدا
است. بسيارى هم در باب فصاحت و بلاغت قرآن است. اگر برخى از تفاسير از كتاب خدا
كمال استفاده را كردهاند مربوط به علماى شيعى است، علمايى كه داراى ورع و تقوى
بودهاند، فلسفه و حكمت عملى داشتهاند، نه فقط حكمت نظرى و بحثى.
عقل، مرز حق و باطل
مراد از كلمات اميرالمؤمنين على (عليه السلام) هم كه فرمود:
الناس ثلاثه: عالم ربانى و متعلم على سبيل نجاه32
همين علما و شاگردان مكتب اسلام و انبيا هستند. آيه قرآن هم اهل عقل و فهم را بشارت
مىدهد. فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه33.
يعنى در جهانى كه مملو از آراى حق و باطل است و شايد آراى باطل بيش از حق است،
مقالهها و سخنان آن چنانى. فقط عاقله بايد تشخيص دهد كه بين اقوال، كدام را اختيار
كند و در بين آرا، كدام فكر را تصويب كند و در بين نوشتهها، كدام نوشته را.
پس همه اينها محتاج به عقل است. تا عاقله نباشد نمىتوان كلمات كتاب خدا و كلمات
انبيا را فهميد. حضرت دو طايفه را اهل نجات مىدانند كه هر كدام، بدون واسطه و يا
به واسطه مكتب اسلام، احتياج به عاقله دارند. همج رعاع، اتباع
كل ناعق، از اين دو طايفه خارج هستند. بنابراين، در جهانى كه مقالات و آرا و
استدلالات فراوانى وجود دارد، فقط عاقله مىتواند نظر احسن را انتخاب كند. عاقله
مىتواند فكر صحيح را از فكر باطل و مسير صحيح را از مسير خطا تميز دهد.
ادراكات نفوس بشرى تا وقتى كه گرفتار تعصبات و ساير امور نفسانى و رذايل نفسانى است
نمىتواند حقايق را درك كند. بايد از اينها فراغت پيدا كند، آنگاه كلمات انبيا و
كتابالله را مىفهمد. شايد قسمتى از اعجاز كتابالله هم مربوط به همين است.
كتابالله دقايقى است غير از علوم ما. بايد توفيقات الهى نصيب انسان شود تا بفهمد.
آنها اشتباه نكردند: و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى34
پس همه آثار روحانيت، مال اهل عقل و فهم است. درجات ايمان و هدايت و درجات علمى،
همه بر اساس درجات عقلى است. يعنى اگر كمال عقلى داشته باشد، كمال علم را هم دارد،
كمال هدايت و ايمان را هم پيدا مىكند. فرد شاخص آن، خود پيامبر خداست.
بنابراين، آنچه را كه در مسير حق از آن بىنياز نيستيم عاقله است. دستهاى كه نجات
پيدا مىكنند، يكى انبيا هستند و ديگر، اتباع و شاگردان آنها. طبقه سوم هم كه
همج رعاع، اتباع كل ناعق
هستند، دنبال هر صدايى مىروند، ولى چيزى به دست نمىآورند. صداها، صداهايى است كه
محتوا و لب و حقيقت ندارد. فقط صداى انبيا لب و حقيقت دارد.
گفتار 19 : ان لى جارا كثير الصلوه، كثير الصدقه،
كثير الحج...35.
عقل و عبوديت
در اين روايت آمده است كه: همسايهاى داريم كه خيلى اهل نماز و حج است، ولى عقل
ندارد. حضرت مىفرمايد: لايرتفع بذلك منه؛ يعنى نماز
غير عاقل، آثار صلات و كمالى ندارد؛ هر چند عبادتهاى او زياد باشد. عبادتهاى غير
عاقل، صورت عبادت است، لب و حقيقت عبادت نيست. توحيد و معارف اسلام، بايد به
نورانيت عقل اصلاح شود. معرفتالله به حقيقت ايمان و نورانيت عقل و قلب حاصل
مىشود. كسى كه عقل ندارد، توحيد و طهارت از شرك ندارد. نماز معراجى ندارد، نماز
مىخواند، ولى صورت نماز است. غير عاقل به حقيقت نماز، كه ناهى از فحشا و منكر و
معراج مؤمن است، نايل نمىشود. اين عقل است كه بايد انسان را به نماز معراجى و
معارف و اخلاق اسلام موفق كند.
اخلاق حسنه، از جنود عقل است. عفت و عصمت و عدالت از جنود عقل است. حتى در علوم
الهى بايد از عقل استفاده شود. يعنى عاقله بايد نفوس را براى افاضات الهى آماده
كند. به هر قلبى افاضه نمىشود. قلبى كه به نيروى عقل ساخته شده باشد و از بدىها
طهارت و به خوبىها تخلق پيدا كرده باشد، مورد افاضات الهى است. كسى كه عقل ندارد
از اين بركات محروم است. عاقله بايد نفوس را براى افاضات الهى آماده كند. عاقله
بايد نفوس را به اخلاق كريمه و اجتناب از رذايل نفسانى بسازد، تا حالتى در نفس پيدا
شود و بتواند افاضات الهى را دريافت كند.
عقل و معرفت
كسى كه عقل ندارد، توحيد و معرفت ندارد و نماز از اين شخص، صورت عبادت است، نه
حقيقت آن. معراجيت نماز، به غير حقيقت ايمان و بصيرت عقلى، قابل حل نيست. اعتقادات
او هم صورى است و مبانى محكمى ندارد. به وسيله عقل نفوس ساخته مىشود و بعد از آن،
مورد افاضات الهى قرار مىگيرد و معرفتالله به دست مىآيد. اگر ما افاضه نداريم
براى اين است كه نفوس ما ساخته نشده است. بركات الهى براى كسانى است كه خود را
ساختهاند: ما أخلص عبدلله عزوجل أربعين صباحا الا جرت ينابيع
الحكمه من قلبه على لسانه36
لذا در روايت آمده است: اول ما خلق الله العقل37.
عقل به حسب مقام، در رتبه اول است. همه بركات از عقل است. ما
خلقت خلقا احب الى منك38.
خلاصه، كثرت نماز و روزه منشأ آثار نيست، بلكه كيفيت آن منشأ آثار است. كيفيت خيلى
مؤثر است، نه كميت.
فرق عقل و نفس اين است كه نفس، مبدأ هلاكت است و عقل، مبدأ نجات؛ عقل، نورانيت دارد
و نفس، ظلمت. گاهى انسان از روى اشتباه به رذالتهاى خود افتخار مىكند. اين از نفس
انسان است.
گفتار 20 : تفقهوا فى الدين فانه من لم يتفقه منكم
فى الدين فهو اعرابى ان الله يقول فى كتابه: ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا
رجعوا اليهم لعلهم يحذرون39.
بصيرت دينى
انسان به حسب كتاب و سنت، مأمور به تفقه است. امر به تفقه، در قرآن هم آمده است:
فلولا نفر من كل فرقه طائفه ليتفقهوا فى الدين...40.
شايد تفقه به معناى مصطلح امروزى ـ يعنى خصوص علم به فروع ـ نيست. بلكه تفقه در
لسان اسلام، بصيرت دينى است. علم به اصول و فروع و اخلاق و سياست دينى، همه داخل در
بصيرت دينى است. و شايد سياست دينى فوق فروع باشد. به ويژه آن كه در ذيل آيه آمده
است كه: متفقهين، بايد انذار و ارشاد كنند. و اين كار از كسى كه بصيرت دينى ندارد،
ميسور نيست. عنوان بصيرت دينى در كسى محقق مىشود كه همه جهات اعتقادى، اخلاقى،
فقهى اسلام و سياست اسلامى، كه همان حكومت اسلامى است، را دارا باشد.
به حسب اصطلاح زمان با تفقه، خصوص علم به فروع است. ولى شايد اهميت علم به اصول
بيشتر از علم به فروع است؛ چون آن سازندگى كه توحيد دارد، سازندگى فوقالعاده قابل
توجهى است. شايد بسيارى از عبادتها براى اين است كه انسان را موحد كند. صلات،
عنوان معراج دارد. معراجيت آن براى حصر عبوديت در حق تعالى: [اياك نعبد [و انقطاع
از تشبثات خلقى است: [اياك نستعين] و كسى جز به توفيقات و الطاف الهى به اين مرحله
نايل نمىشود؛ حتى انبيا هم با تأييدات الهى به اين مرحله نايل شدند.
استغنا و حريت
كسى كه بصيرت دينى دارد، ارشاد و انذار او در اجتماع، عنوان اكتساب ندارد. يعنى كسى
كه به مرتبه كمال توحيد رسيد، آن توحيدى كه خداى تعالى مىخواهد، آن توحيدى كه در
انبيا و اوليا بوده است، خداوند او را از اكتسابات اجتماعى مستغنى مىكند. يعنى اگر
در اجتماع، ارشاد و انذار و تعليم و تعلم هم دارد، براى كسب ماديت نيست؛ چون مقام و
مرتبه توحيدى، انسان را از اجتماع مستغنى مىسازد. اگر انسان با توفيقات الهى به
سازندگى پرداخت و با تأييدات خدا ساخته شد، يعنى مردى شد كه مرضى خدا بود، خداى
تعالى نمىگذارد محتاج مردم باشد؛ چون تمام فعل و انفعالات در يد الهى است. ولى كسى
كه براى اكتساب حوايج خودش، در اجتماع ترويج مىكند، به اين مرحله نخواهد رسيد. از
اين روست كه در قرآن از قول انبيا آمده است: ما براى ترويج و تبليغ و زحماتمان اجر
نمىخواهيم: ان أجرى الا على الله41؛
اجر زحمات ما بر خداست.
اين يك واقعيت است كه اگر انسان به مراتب توحيد موفق شد، خداى تعالى حوايج او را
برآورده مىسازد، گرچه حوايج اقتصادى و مادى باشد. حوايجى كه به يد قدرت بارى تعالى
انجام مىشود، با حوايجى كه با تشبثات به زيد و عمرو، برآورده مىشود، خيلى فرق
دارد. و اين، بدان معنا نيست كه انسان از اجتماع كنارهگيرى كند. انسان بايد در
اجتماع باشد و براى اجتماع كار كند، براى خدا كار كند. نه اين كه در اجتماع باشد و
براى خودش كار كند. اگر در اجتماع براى خود كار كرد، اين مثل يك اكتساب بازارى است.
بازارى هم براى خود كار مىكند. منتها از طريق تجارت و ما از طريق ترويج و انذار و
بشارت.
خداوند به انسان توفيق دهد تا به مراحل توحيدى نايل شود و غناى از اجتماع پيدا كند.
اگر غناى از اجتماع پيدا كرد، يك حريت نفسانى پيدا مىكند، و اين است آزادى. يعنى
در كلمات خود ديگر حساب زيد و عمرو، ارباب و آقا و رعيت را نمىكند. تبليغات اسلامى
بايد اين چنين باشد و از اين خصوصيات مجرد باشد وگرنه براى خودش تبليغ كرده است.
پىنوشتها:
1- برادران يوسف گفتند: پدر جان! چرا تو درباره (برادرمان) يوسف به ما
اطمينان نمىكنى؟! در حالى كه ما خيرخواه او هستيم! سوره يوسف، آيه 11.
2- مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند. سوره
والعصر، آيه 3.
3- روزى كه روح و ملائكه در يك صف مىايستند و هيچ يك، جز به اذن
خداوند رحمان، سخن نمىگويند، و (آنگاه كه مىگويند) درست مىگويند! سوره نبأ، آيه
38.
4- گروهى از آنان هميشه به سجدهاند و ركوع ندارند، و يا به ركوعند و
قيام نمىكنند. نهجالبلاغه، خطبه 1.
5- نهجالبلاغه، نامه 53.
6- نوح گفت: پروردگارا! هيچ يك از كافران را بر روى زمين باقى مگذار!
چرا كه اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مىكنند و جز نسلى فاجر و كافر
به وجود نمىآورند! سوره نوح، آيه 26 و 27.
7- ... كسانى كه با نوح بر كشتى سوار كرديم... سوره مريم، آيه 58.
8- روزه بر شما نوشته شد. سوره بقره، آيه 183.
9- آيا با شما عهد نكرديم اى فرزندان آدم كه شيطان را نپرستيد، كه او
براى شما دشمن آشكارى است؟! و اين كه مرا بپرستيد كه راه مستقيم اين است؟! سوره يس،
آيه 60 و 61.
10- خدايا! دلم (از شهود تو) در حجاب است و نفسم آلوده به عيبهاست و
عقلم مغلوب هوى و هوس است و هواى نفسم بر عقل مسلط است... اينك چه چاره توانم كرد؟
مفاتيح الجنان، دعاى صباح.
11- از مرتبهاى به مرتبه ديگر دگرگون مىشود.
12- همه آنها را گمراه خواهم كرد. سوره ص، آيه 82.
13- مفاتيح الجنان، دعاى صباح.
14- امام على (عليه السلام)، تصنيف غرر، ص 232.
15- و مردگان را به اذن خدا زنده مىكنم. سوره آل عمران، آيه 49.
16- مرا از آتش آفريدى. سوره اعراف، آيه 12.
17- مفاتيح الجنان، دعاى صباح.
18- اى اهل كتاب! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است؛ كه
جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم؛ و بعضى از ما، بعضى
ديگر را ـ غير از خداى يگانه ـ به خدايى نپذيرد. سوره آل عمران، آيه 64.
19- مردم مردهاند و اهل علم و دانشمندان زندهاند. ديوان امام على
(عليه السلام)، ص 24.
20- آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مىيابد! سوره رعد، آيه
28.
21- شب قدر بهتر از هزار ماه است! سوره قدر، آيه 3.
22- نماز (انسان را) از زشتىها و گناه باز مىدارد. سوره عنكبوت، آيه
29.
23- سوره آل عمران، آيه 18.
24- رجوع كنيد به: كافى، ج 1، ص 97، روايت 6.
25- علم نورى است كه خداوند در دل هر كس كه بخواهد، قرار مىدهد. رجوع
كنيد به: بحارالانوار، ج 70، ص 140، روايت 5.
26- نه به خاطر ترس از آتشت تو را عبادت كردم و نه به خاطر طمع در
بهشتت، بلكه تو را براى عبادت اهل يافتم پس عبادتت كردم. بحارالانوار، ج 70، ص 186،
روايت 1.
27- اميرالمؤمنين على (عليه السلام)، كافى، ج 1، ص 30.
28- خداوند پيامبر و رسولى را مبعوث نساخت تا اين كه عقل او را كامل
كرد و عقل او از عقل همه امت او برتر بود. پيامبر اكرم (صلىالله عليه و آله و
سلم)، كافى، ج 1، ص 12، روايت 11.
29- من بنده خدايم؛ او كتاب (آسمانى) به من داده؛ و مرا پيامبر قرار
داده است... سوره مريم، آيه 30.
30- اى هشام به راستى كه خداوند تبارك و تعالى اهل عقل و فهم را در
كتاب خود بشارت داده است، سپس فرمود: فبشر عباد الذين... امام موسى كاظم (عليه
السلام)، وافى، ج 1، ص 86.
31- نخستين چيزى كه خداوند آفريد، عقل است. پيامبر اكرم (صلىالله عليه
و آله و سلم)، بحارالانوار، ج 1، ص 97.
32- مردم سه گروهند: اول علماى الهى، دوم دانش طلبانى كه در راه نجات
دنبال تحصيل علمند و سوم احمقان بى سر و پا كه دنبال هر صدايى مىروند... .
نهجالبلاغه، حكمت 147.
33- پس بندگان مرا بشارت ده! همان كسانى كه سخنان مرا مىشنوند و از
نيكوترين آنها پيروى مىكنند! سوره زمر، آيه 18.
34- هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگويد! آنچه مىگويد چيزى جز وحى كه
بر او نازل شده است، نيست. سوره نجم، آيه 3 و 4.
35- امام صادق (عليه السلام)، كافى، ج 1، ص 24، روايت 19.
36- هيچ بندهاى چهل روز خود را براى خداى عزوجل خالص نكرد، جز آن كه
چشمههاى حكمت از قلب او بر زبانش جارى شد. بحارالانوار، ج 70، ص 242، روايت 10.
37- پيامبر اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم)، بحارالانوار، ج 1، ص 97.
38- چيزى محبوبتر از تو در نزد خود، نيافريدم. اصول كافى، ج 1، ص 10.
39- بصيرت در دين پيدا كنيد كه هر كس از شما بصيرت دينى پيدا نكند،
اعرابى (از اسلام بيگانه) است. به درستى كه خداوند در قرآن مىفرمايد: چرا از هر
گروهى از آنان طايفهاى كوچ نمىكند، تا در دين (و معارف و احكام اسلام) آگاهى
يابند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود، آنها را بيم دهند؟! شايد از مخالفت فرمان
پروردگار بترسند، و خوددارى كنند!. امام صادق (عليه السلام)، كافى، ج 1، ص 31.
40- سوره توبه، آيه 122.
41- اجر من تنها بر خداوند است. سوره سبأ، آيه 47.