سلوك معنوى

تدوين و ويرايش: اكبر اسدى

- ۲ -


گفتار 7 : قالو يا أبانا مالك لا تأمنا على يوسف و انا له لناصحون1.

سرمايه‏هاى بر باد رفته

برادران يوسف، پس از اين كه درباره يوسف مذاكره كردند، به اين نتيجه رسيدند كه بايد از كشتن يوسف صرف‏نظر كرد. ولى بايد جايى باشد كه يعقوب از او خبر نداشته باشد، تا ما از توجه يعقوب خارج نشويم. بر اين اساس، قرار شد او را در چاه بيندازند. بعد از اين تصميم، شروع به فعاليت كردند كه چرا يوسف را در اختيار ما نمى‏گذارى. ما برادر يوسف هستيم. ما كاملاً از يوسف پذيرايى مى‏كنيم. يعقوب گفت: مى‏ترسم گرگ‏ها يوسف را بخورند. گفتند: اگر گرگ‏ها يوسف را بخورند ما زيانكاريم، ما جمعيتى قوى هستيم و صد گرگ را هم مى‏زنيم. ولى وقتى گرگ يوسف، خودشان باشند، كارى نمى‏توان كرد. گفتند: اگر ما يوسف را حفاظت نكنيم، خاسر هستيم.
همه ما خاسر هستيم و اين خسران، روشن است. فقط دسته‏اى از خسران، مستثنا هستند. اما ما چگونه خاسريم؟ در حالى كه ميلياردها اقتصاد تهيه كرده‏ايم، مزارع كشاورزى تهيه كرده‏ايم، با اين وجود، قرآن مى‏گويد: خاسريد. اين، حقيقت دارد، مطلبى نيست كه پشت پرده مخفى باشد. انسان در اين جهان، بعد از هفتاد، هشتاد سال، چشم و دست و زبان را از دست مى‏دهد. ـ ظرف حكم و افاضات الهى هم حقيقت دارد. اگر شما بگوييد ما كه چيزى نمى‏فهميم، اين مربوط به ضعف همت شماست. ـ بشر همه اين‏ها را از دست مى‏دهد. چه به دست آورده است؟ هيچ. ده ميليارد سرمايه دارى؟ اگر ده ميليارد از دست برود كشك است. با اين‏ها چه مى‏توان خريد؟ كسى فروشنده نيست. جوانى و چشم و گوش كه ديگر برنمى‏گردد. نيرويى كه با آن پانزده ساعت فعاليت مى‏كردى و خسته نمى‏شدى، برنمى‏گردد. بايد چند مرتبه داد بكشى تا از پله بالا بيايى. آنچه در اين عالم داده‏اى، در مقابل آن چه دارى؟ پول! پول‏ها كه مال ورثه است. ديگر چه دارى؟ ديگر چيزى نداريم. لش‏بازى‏ها تمام شد، چشم و گوش رفت، يك لقمه غذا كه مى‏خواهى بخورى پايين نمى‏رود. آب هم پايين نمى‏رود.

صيانت از سرمايه‏ها

قرآن مى‏گويد: همه شما سرمايه‏تان را از دست داده‏ايد، ورشكسته هستيد، نيرو و چشم و دست از دست رفته است. اگر ايمان و عمل صالح دارى، به درد مى‏خورد. آن‏ها كه ايمان به خدا پيدا كردند و عمل صالح انجام دادند، اگر چشم را از دست دادند، در برابر آن ايمان قلبى دارند؛ ولى گمان نكنيد كه همه اعمال ما صالح است، هزار عيب دارد. معلوم نيست كه همه اعمال صالح باشد. تمام شرق و غرب مشغول فعاليت هستند، ولى اين فعاليت كتك هم مى‏خواهد، اين كشور را آتش بزن، آن يكى را آتش بزن. همه مشغولند ولى عمل، صالح نيست. آدم رياكار مى‏خواهد در اعمالش رياكارى كند. اين كه عمل صالح نيست. اين عمل از تو يك شيطان تربيت مى‏كند. با اين اعمال و رياكارى‏ها از آدميت فاصله پيدا مى‏كنى. الا الذين ءامنوا و عملوا الصالحات2.
انبيا و اوليا، توفيقات داشتند. آن‏ها مثل ما نبودند كه با چهار تا سلام حواسمان پرت شود، با چهار تا دست‏بوسى خيال كنيم خبرى هست. اگر همه جهان هم دست تو را ببوسند، همان موجودى كه بوده‏اى، هستى. اگر دروغگو بودى، همان دروغگويى. وقتى عوض مى‏شوى كه دروغ‏ها كنار گذاشته شود، خيانت‏ها نباشد، بازى‏گرى‏ها همه تعطيل شود. تو يك آدم بازى‏گرى بوده‏اى و حالا اگر همه دنيا دست تو را ببوسند، مى‏خواهى بگويى من بازيگر نيستم؟ وقتى بازيگر نيستى، كه خودت را بسازى. بايد دست از هوى و هوس بردارى، بنده شيطان نباشى. تو مقاومت از شيطان خيلى بالاتر است. چرا اين قدر بيچاره هستى؟ اگر خودسازى كردى، دروغ نمى‏گويى، معصيت خدا ندارى، تجاوز به حقوق ديگران نمى‏كنى.

مراعات حقوق

اين همه اختلافات حقوقى براى چيست؟ براى اين است كه سرقت شده است، حق تضييع شده است. منتها نتوانسته است يك كشورى را بخورد، يك مغازه يا خانه يا مزرعه را خورده است. اين معنايش اين نيست كه بهتر از آمريكا هستى. تو بيش از اين هنر نداشتى! هنر تو اين بود كه خانه مردم را به او ندهى. بيش از اين زورت نرسيده است. نه اين كه آدم خوبى هستى. آدم بدى هستى. منتها قدرت تو در همين حدود بوده است كه خانه‏اى غصب كنى، باغى را غصب كنى، مزد يك كارگرى را بخورى. زورت به كارگر مى‏رسد. كارگر را تا مزدش را به او ندهى خستگى او در نمى‏رود. ولى يك جور بازى سر او درمى‏آورى. امروز او را رد مى‏كنى، فردا هم رد مى‏كنى. اين، عمل صالح نيست. وقتى عمل، صالح است كه حقوق و حدود خدا محفوظ بماند. اگر چشمت يك نگاه بد بكند توى سرت مى‏خورد، خيال نكن! الآن نمى‏فهمى. اين‏ها اين آثار را دارد. گمان نكن زرنگى كرده‏اى و به محرمات الهى نگاه مى‏كنى و فردا خبرى نيست. اين كار از تو يك شيطانى تربيت مى‏كند كه فردا سوسمار هم مى‏خورى.
خداى تعالى همه را آگاه كند و همه را موفق كند، كه خود را بسازد، نگاهش به مردم نباشد كه مردم ما را سلمان مى‏دانند. اگر باطن تو يك گرگ باشد و تمام شرق و غرب هم به تو نظر سلمان كنند، تو گرگ هستى. مگر وقتى كه خودت را به طورى بسازى كه گرگ نباشى، شيطنت نكنى، قلدرى نكنى و اين، توفيقات الهى مى‏خواهد.

گفتار 8 : يوم يقوم الروح و الملائكة صفا لايتكلمون الا من اذن له الرحمن و قال صوابا3.

سعادت و شقاوت

اين آيه درباره روز نهضت ملك وقت، جبرائيل و نهضت ملائكه است. اوضاع قيامت با اوضاع دنيا فرق دارد. خداوند بشر را در نشئه دنيا مختار قرار داده است. خدا به بشر اختيار داده است تا راه حق يا راه باطل را انتخاب كند، مسيرش مسير ايمان و هدايت و سعادت باشد، يا مسير كفر و ضلالت و شقاوت. اگر انسان با اختيار و به بركت اطاعت خدا و عقل، كه اشرف مخلوقات الهى است، و به بركت انبيا، اوليا و صلحا، از شيطان و نفس مكاره، كه نفس حيوانى انسان است، صيانت پيدا كند و از شرور شيطان مصون بماند، بزرگ‏ترين مقام در اين نشئه نصيب او شده است.
انسان داراى نورانيتى است كه همان جنبه عقلى اوست، ولى اين نور، مبتلا به نار است. اگر اين نار در نوريت بشر اخلالگرى نكند، به اطاعت الله و ايمان و هدايت و سعادت و كمال و آنچه خداى تعالى انسان را براى آن آفريده است دست مى‏يابد و به مقصد الهى نايل مى‏شود. خود انسان، مانع از حركت به سوى خداست. علاقه نفوس حيوانى به انحاء ماده، مانع از اين حركت است.

برتر از ملائكه

اختيار انسان براى اين است كه آزادانه به سمت خير يا شر برود. با اين اختيار و آزادى، اگر كسى كار خيرى انجام داد، كارش خيلى محبوب است. ملائكه، كارشان عقلانى است و بر اساس اختيار نيست، ملزم به اين حركت عقلانى هستند: منهم سجود لايركعون، و ركوع لاينتصبون4؛ آن‏ها هميشه در طاعت الهى هستند، ولى نفوس بشرى با اختيار، آن طاعت را انتخاب مى‏كنند. اين طاعت، مقام او را از ملائكه بالاتر مى‏برد. بشر با اختيار، از نار و شرارتها، نجات پيدا مى‏كند. نجات انسان، جز به اصلاح نفس و مجاهدات نفسانى، ميسور نيست.

اساس زندگى

اگر نفس، حالت ناريت داشته باشد، نتيجه‏اش همين شرارت‏هايى است كه از ابتداى خلقت بوده است. شرارت، مال انسان است، بزرگش مال امريكا و شرق و غرب است و كوچكش مال ماهاست. ما هم از آتش دور نيستيم. اگر بخواهيد چشم و گوش و زبان و دست اصلاح شود، بايد اين مبدأ نار، كه نفس انسان است، اصلاح شود. اگر اين مبدأ فرماندهى اصلاح شد، ديگر فرمان شر از او صادر نمى‏شود. چشم و گوش انسان، صرف اطاعت حق مى‏شود. مبدأ تمام عوارضى كه اعضا و جوارح انسان به آن مبتلا هستند، خرابى نفس است. اگر نفس خراب نباشد، اعضا و جوارح كار بد انجام نمى‏دهند و تا اين نفس اصلاح نشود، كار چشم و گوش و دست و زبان قابل اصلاح نيست. لذا حضرت على (عليه السلام) در سفارش‏هاى خود به مالك مى‏فرمايند: املك هويك5؛ معنايش اين است كه تو مالك بر نفس باشى، نه اين كه نفس، مالك بر تو باشد. بايد آتش نفس را خاموش كرد وگرنه اين آتش، دائم مشغول كار است. شايد بسيارى از اعمال صالح انسان را هم خراب كند. به جاى اين كه نماز، انسان را بالا ببرد پايين مى‏آورد، به خاطر آن وجوه شيطانى كه در نفس انسان است. نمازى كه براى سياست باشد، براى اين باشد كه خود را در اجتماع به قدس و ايمان و توحيد معرفى كند، تا كلاه سر مردم بگذارد، اين نماز بالا نمى‏رود.
پس بايد نفس را اصلاح كرد و اصلاح نفس وقتى ممكن است كه معرفت به خداى تعالى پيدا شود و معرفت به خداى تعالى از بندگى خداى تعالى به دست مى‏آيد. هر كس كلاهى سر مردم بگذارد، كلاه سر خودش گذارده است. اين اشتباهاتى است كه نمى‏فهمد. خدا همه را به اصلاح خود موفق كند، كه اصلاح نفس به نفع خود انسان است.

گفتار 9

تربيت روحانى بشر

ربوبيت حق و تربيت روحانى بشر، به دو مرحله قبل از ولادت و بعد از ولادت تقسيم مى‏شود.
ربوبيت الهى و تربيت روحانى بشر، قبل از ولادت، روحانيتى است كه بر اساس تربيت الهى، به حسب اصلاب و ارحام نصيب بشر مى‏شود. چنان كه اين تربيت براى انبيا و ائمه (عليهم السلام) در اصلاب شامخه و ارحام مطهره وجود داشته است. در اين تربيت روحانى، انسان بيش از يك حركت تبعى، حركت ديگرى ندارد. اين حركت به تبع پدران و مادران و اجداد انسان است؛ لكن انسان در همين حركت تبعى از آثار تكامل و هدايت و ايمان بهره مى‏برد. و اين سهمى است كه نصيب طبقه‏اى كه به حسب اصلاب و ارحام تربيتشان حفظ شده است مى‏شود. و اين خود قدم بزرگى به طرف تكامل است. يعنى اگر تا زمان ولادت، زمينه‏هاى تربيتى در پدران و اجداد فراهم باشد، گرچه حركت انسان در آن زمان تبعى است، ولى در روحانيت بعد از ولادت بسيار مؤثر است. در مقابل اين‏ها كسانى هستند كه زمينه‏هاى تربيتى آن‏ها قبل از ولادت تضمين نشده باشد.

اصلاح نژاد

البته شايد بتوان گفت كه جهات روحانيت و ربوبيت حق قبل از ولادت، يك جهت عمومى دارد؛ چون حادثه طوفان نوح ـ سلام‏الله عليه ـ مؤمنين را از منافقين و كافرين تفكيك كرد: و قال نوح رب لاتذر على الأرض من الكافرين ديارا، انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لايلدوا الا فاجرا كفارا6. شايد طبقه منافقين هم داخل در عنوان فاجر باشد. بنابراين، اگر مؤمنين از منافقين و كافرين تفكيك شده باشند و نژاد بشر به همان نژاد من حملنا مع نوح7 منتهى شود؛ يعنى نژاد اين چند ميليارد نفر بشر اگر از همان اصحاب سفينه باشد، اين يك نوع تربيت روحانى بوده است؛ چون طوفان زمان نوح براى روحانيت و هدايت بشر و از طرف خدا بوده است. براى آن بوده است كه نژاد، نژاد الهى، نژاد هدايت و نژاد سعادت باشد.
بنابراين، تولد يافتن از كسانى كه در سفينه نوح مجتمع بوده‏اند، مقتضى خير و سعادت بوده است. حيثيت سعادت اين نژاد بايد قوى باشد؛ چون به چنين نژاد سالمى منتهى مى‏شود. ولى چه شده است كه آثار چنين نژاد سالمى محو شده است؟! معصيت انسان بوده است يا انحرافات بشر؟ چرا بشر اين اقتضاى كمال و خير و سعادت را، كه در نژاد اصحاب سفينه بوده است، از دست داده است؟ با اين كه همه جمعيت فعلى بشر منتهى به همان جمعيتى مى‏شود كه در سفينه نوح بوده‏اند، ولى اين اقتضا شايد جز در نوادرى از بشر محفوظ نمانده است. انحرافات بشر، هوى و هوس بشر، منشأ محو آثار اين نژاد شده است.
چنان كه منسوبين به پيامبر اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) هم شايد در چند سده اول هجرت مثل اين كه شخصيت‏هاى كاملى بوده‏اند و اين از ارتباط با نژاد پيغمبر اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) است. ولى وقتى اين ارتباط و اين نژاد بعد زيادى پيدا كرد، مثل اين كه نتوانستند آن آثار را حفظ كنند و منشأ آن، معاصى و انحرافات است.

خاطرات سوء

مثل اين كه حتى خاطرات سوء هم براى تربيت صحيح مضر است. خاطرات سوء از افعال نفس است. نفس اگر الهى باشد، چنين خاطرات سوئى ندارد. چنان كه ائمه (عليهم السلام) اين چنين بوده‏اند. در روايات آمده است كه خاطرات سوء لاتكتب؛ يعنى جرم است، ولى بر انسان نوشته نمى‏شود. نمى‏گويد جرم نيست. شايد مفاد لاتكتب اين است كه از جرم‏هاى ثابت نيست، ولى بالاخره با جنبه الهيت نفس، تنافى دارد. اگر نفس الهى باشد، نبايد خاطرات سوء وجود داشته باشد. شايد مراد از لاتكتب آن خاطرات سوئى است كه از مرحله خاطره يا از مرحله عزم تجاوز نكرده است و به اراده و فعل و عمل خارجى نرسيده باشد.
اين گونه جرم‏ها و معاصى، بعد از خدا ايجاد مى‏كند و انسان را از حق منقطع مى‏سازد. ولى با يك توجه الهى، آثار آن از نفس محو مى‏شود؛ چون عمل خارجى ندارد. به خلاف آن‏جا كه به اراده و عمل خارجى منجر شود، كه با توجه نفس به جهات الهى، آثار آن محو نخواهد شد؛ جز اين كه توبه‏اى باشد و حقوق‏الناس ادا شود، تا بتوان با تفضلات الهى از جرايم نجات يافت. ولى مجرد خاطرات و نيات سوء، شايد احتياج به اين حرف‏ها نداشته باشد. از اين جهت است كه مى‏گويد: لاتكتب؛ يعنى جهت ثابتى نيست. چنان كه مفاد كتب عليكم الصيام8؛ اين است كه يك جهت ثابتى است. در هر حال خاطرات سوء تحقيقا مضر به تكامل است.

آثار حركت تبعى

خلاصه آن كه حركتى كه به بشر قبل از ولادت دارد، يك حركت تبعى است. در اين حركت تبعى كه نفوس در اصلاب و ارحام دارند، هيچ‏گونه اراده و مبادى اراده وجود ندارد. بلكه اراده و مبادى اراده، مربوط به حركت استقلالى است، و فعل اطاعت و عصيان در حركت استقلالى، تحقق پيدا مى‏كند. ولى آثار اطاعت و عصيان، منحصر به متحرك بالاستقلال نيست؛ بلكه در متحرك بالتبع نيز وجود دارد. پس مى‏توان بين اين دو حركت فرق گذارد؛ يكى اختيارى است و اراده و مبادى اراده در آن محقق است و ديگرى غير اختيارى و تبعى محض است. در عين حال، آثار هدايت و ايمان و سعادت و كمال در هر دو محفوظ است.
شايد بتوان گفت منشأ حتى خاطرات و تمايلات نفسى، انحرافات انسان از مسير حق و اطاعت از شيطان و هوى و هوس است.: يعنى انحرافات بشر در دو حركت تبعى و استقلالى، اين موانع را براى انسان ايجاد كرده است. بنابراين، اطاعت و عصيان و انحرافات خود انسان يا آبا و اجداد او، منشأ تمايلات و خاطرات انسان در حركت استقلالى است.

گفتار 10

معاهده توحيدى

شايد بتوان مسأله عهد و معاهده توحيدى بشر را بر همان معاهده‏اى كه در اصلاب مؤمنين وجود داشته است تطبيق كرد: ألم أعهد اليكم يا بنى أدم أن لاتعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين، و أن اعبدونى هذا صراط مستقيم9 اگر تمام افراد فعلى بشر به اصحاب سفينه و اصحاب حضرت نوح ـ عليه الصلوة والسلام ـ منتهى شوند، تعهد مؤمنين به عبوديت ثابت است. سلسله بشر، به هر مقدار كه باشند، اگر به همان جمعيتى كه در سفينه نوح بوده‏اند منتهى شوند، يك معاهده تبعى دارند؛ همان طور كه سعادت و هدايت و ايمان تبعى دارند، يعنى همين سلسله بشر در آن وقت هم در اصلاب پدران خود موجود بوده‏اند. اگر آن‏ها بر عبوديت حق معاهده كرده‏اند، ناگزير ما هم بايد چنين معاهده‏اى كرده باشيم؛ گرچه معاهده تبعى باشد. مثل ساير افعالى كه از آبا و اجداد ما صادر شده است؛ گرچه ما در آن كارها اراده‏اى نداشته‏ايم، ولى خير و شر آبا و امهات در ما بدون تأثير نيست. در حركت اصلابى و ارحامى، گرچه اراده و مبادى اراده در انسان محقق نيست، ولى آثار شقاوت و اطاعت به تبع آبا و امهات در او موجود است.

آيات هدايتگر

اما بعد از ولادت و وجود در نشئه دنيا، همه آيات الهى براى اين موجود، جنبه هدايتى و ايمانى دارد. آيات الهى اعم از طوفان‏ها، غرق‏ها، صواعق و بادهاى هلاكت‏كننده، براى مؤمنين موجب افزايش ايمان است و براى كفار و منافقين، تهديد و تخويف از معصيت الهى است. كارهاى ولايى ولات امر هم، مثل احيا و اشفا، براى مؤمنين ازدياد هدايت و ايمان است و براى كفار و منافقين، تخويف و تهديد و مانع از ارتكاب جرم است. بلكه خود وجود انبيا و ولات (عليهم السلام)، براى بشر جنبه هدايتى دارد. علاوه بر اين كه كارهاى ولات امر از قبيل احيا و غرق كردن و طوفان، جنبه هدايتى دارد و دعوت آن‏ها هم ارشاد و هدايت است، مسير عملى و حركت عملى آن‏ها نيز براى ديگران هدايت است.

قرب به حق، هدف انبيا

مسير انبيا و اوليات از مسير اجتماع، ممتاز است. انبيا و اوليا از اهدافى كه اجتماع به حسب اقتصاد و سياست و ساير امور دارد، منزهند. هدف انبيا، اهداف اقتصادى، سياسى، نظامى و عياشى نيست. هدف انبيا، قرب به حق است. اين قرب به حق، بزرگ‏ترين هدف بشرى است. كسى به اين هدف توفيق نمى‏يابد، جز آن كه وجود ماوراءالطبيعه را وجدان كرده باشد، وجود يك مبدأ و يك وجود حاكم بر طبيعت را وجدان كرده باشد.
قرب به حق از اهداف انبياست. و اين قرب، غير از قرب در اصطلاح فقه ماست. قرب فقهى، قصد امر و قصد امتثال و قصد قرب است. و اين قرب از حدود وجود بشر است؛ به اين معنا كه انسان در نتيجه عبادت و عبوديت حق به مرتبه‏اى مى‏رسد كه هيچ يك از انگيزه‏هاى اجتماعى در نفس او پيدا نمى‏شود. فقط حيثيت الهى محرك اوست. حيثيات اجتماعى محرك او نيستند. به اين اعتبار اكل و شرب آن‏ها هم جنبه عبادى پيدا مى‏كند؛ چون نمى‏خورد و نمى‏آشامد، جز براى رسيدن به آن هدف مقدس و الهى. در اين صورت است كه همه افعال، جنبه الهى پيدا كند.
بنابراين، قرب به حق هدف عالى و نهايى انسان است. و اين يك معنايى است كه فقط براى انسان مى‏تواند داعى و انگيزه باشد و در غير انسان نيست. قرب به حق، مرتبه‏اى از وجود است كه شايد در آن مرتبه، تمام اجزاى عالم در اختيار انسان قرار مى‏گيرند. و اين هدف، غير هدف اقتصاديون و سياسيون است.
بنابراين، از بركات و رحمت‏هاى الهى، وجود انبيا و اولياست. اين‏ها به حسب وجود و به حسب ارشاد و اهدافشان مربى بشر هستند و او را از جنبه روحانيت تربيت مى‏كنند. بشر گرچه نمى‏تواند به مراتب آن‏ها نايل شود، ولى اگر در مسير آن‏ها قرار گيرد، در هر مرتبه‏اى از مراتب اين حركت واقع شود، براى او سعادتى است. مسير، از ابتدا تا انتها، كمال است. و اين كمال، فوق اهداف سياسيون و اقتصاديون و امثال آنها است. انسان به مقدار حركتش مى‏تواند از اين مسير بهره‏مند شود، گرچه تكامل پيدا نكند؛ چون به هر حال در مسير حق و مسير عبوديت است.

گفتار 11 : الهى قلبى محجوب و نفسى معيوب و عقلى مغلوب و هوائى غالب... فكيف حيلتى10.

حجاب قلب

هر انسانى در محاصره مشكلات است، مشكلاتى كه هلاك كننده است. در برابر اين مشكلات چه بايد كرد؟ الهى قلبى محجوب: قلب من محجوب است؛ يعنى حجاب دارد، يعنى براى ادراك حقيقت، مانع دارد و حقيقت را نمى‏فهمد. شايد قلب، همان نفس مزكى باشد كه يكى از مراتب نفس است. قلب را مى‏گويند براى اين كه ينقلب من مرتبه الى مرتبه11 قلب، نيروى مدركى، غير از نيروى مدرك عمومى است. يك قدرت مدركى است كه مخصوص افراد خاصى است. سمع و بصر قلب، غير از سمع و بصر معمولى است. قلب، سمعى دارد كه صداهاى دور را مى‏شنود، گرچه گوش انسان سنگين باشد و صداى نزديك را نشنود. موانع اين قلب، خود انسان است؛ يعنى نفس حيوانى انسان. آثار نفس حيوانى، ساتر قلوب است. نفس معيوبى كه حضرت مى‏فرمايد: حاجب قلب است. عيب نفس همين است.
تمام مفاسد جهانى، مال نفس بشرى است. معصيت‏ها، بى‏عدالتى‏ها، ظلم و ستم‏ها، خيانت‏ها و دروغها، همه از آثار نفس است. اين‏ها مانع هدايت قلب است، مانع شنيدن صداهايى است كه با گوش سر نمى‏توان شنيد، مانع از افاضات الهى به قلوب بشرى است. تمام آتش‏هايى كه در اين نشئه دنياست، آتش انسان است. اگر موانع سر راهش برداشته شود، اين آتش بيش از اين است. اين انسان از روى جهالت و بى‏عقلى شايد حاضر باشد براى منافع خود، تمام كره زمين را به آتش بكشد؛ منتها هنوز چنين قدرتى براى نفوس پيدا نشده است. نفس شيطانى است كه در برابر خداى تعالى صف‏آرايى كرده است. لأغوينهم أجمعين12 همه آن‏ها را از سر خودم مى‏كنم.

انسان، دشمن خويشتن

هيچ راهى براى اصلاح اين نفوس حيوانى نارى و آتش آن، جز مكتب اسلام وجود ندارد. عبادات و اعتقادات و اخلاق اسلام براى من است كه بدون اينكه تحميلى بر شما كرده باشند، خواسته‏اند شما را بسازند، و مثل اينكه شما نداريد كه خودتان دشمن خود هستيد. دشمن خود و جهان هستى. مى‏پرسيد چگونه انسان دشمن خودش است؟ چون تمام گرفتارى‏ها را خودت براى خودت ايجاد مى‏كنى، تمام مهلكات مال خود انسان است. اين نفس به بركت عبادات و به بركت توحيد ـ اگر انسان توفيقات بر توحيد پيدا كند ـ ساخته مى‏شود، اگر نمازهاى معراجى نصيب انسان شود، يعنى وقتى مى‏گويد: اياك نعبد، صادقانه بگويد: من بنده خدا هستم.
تو الآن حساب كن، چند سال از عمرت رفته است، در اين مدت، بنده چه كسى بودى؟ بنده خدا بودى يا بنده شيطان؟ هر كارى دلت خواسته كرده‏اى. ولى خدا چى؟ مثل اين كه اصلاً توجه نيست به اين كه خدا چه اراده كرده است و چه مى‏خواهد. الآن در اين جا مى‏توانى با هوى و هوست يك دست و پايى بكنى، يك توطئه‏اى بكنى، چهار تا رفيق پيدا كنى و خوب هوى و هوست را اجرا كنى. امريكا و اروپا و ساير متحدين را به ميدان مى‏آورد، ولى وقتى تنها شد چه غلطى مى‏كند. در نشئه ديگر حزب‏ها، همه منحل است، حزب شياطين، منحل است. خلاصه، عيب نفس همين است كه همه را به آتش مى‏كشد و مى‏گويد اين آتش‏ها مال ما نيست. پس آتش‏ها مال كيست؟ انسان نبايد به خودش خوش‏بين باشد. پيامبران آمده‏اند جلو اين آتش انسان را بگيرند. آمده‏اند كه اين انسان ساخته شود. شما جز اين كه به بركت اسلام و امام زمان ساخته شويد راه ديگرى نداريد.

بركات عقل

عقلى مغلوب؛ عقل نورانيتى است غير از تفكر بشرى و از بركات الهى است كه سازنده نفوس است. انسان به وسيله عقل مراتب كمال را سير مى‏كند. اين عقل شايد به حسب مرتبه، بر علم مقدم باشد. عقل است كه نفوس را براى افاضه و بركات و علوم الهى آماده مى‏كند. عقل نفوس را براى فهم قرآن و نهج‏البلاغه و صحيفه و كلمات مكتب اسلام مهيا مى‏كند؛ ولى اين عقل مغلوب است. شما ببينيد در هر شبانه‏روز چند معصيت داريد و چند اطاعت. اگر اشتباه نكنيد شايد اين اطاعت هم معصيت باشد. اگر پرونده عمر ما را در مقابل ما بگذارند، در برابر صد عصيان آيا يك كار خدايى داريم؟ اين آثار نفس است. به خودت خيلى خوش‏بينى آقا!

گفتار 12 : الهى قلبى محجوب و نفسى معيوب و عقلى مغلوب و هوائى غالب13.

شرور نفس

يكى از كلمات حضرت اين است كه نفوس بشرى، معيوب است؛ مثل ميوه معيوب. انسان نبايد به خودش خيلى خوش‏بين باشد. مبدأ همه حوادث جهانى، نفس بشرى است؛ كه همان شيطان است. نفوس به حسب افراد، مهلك افراد است و به حسب اجتماع هم، همين بساطى است كه مى‏بينيد. از ابتدا آتش مال انسان بوده است. گياهان آتش ندارند. اين آتش مهلك، مال اين انسان است. اين كه در روايات آمده است كه: من عرف نفسه عرف ربه14؛ كسى كه خود را شناخت خدا را شناخته است؛ يعنى خودش را بشناسد كه مبدأ همه فجايع است. همه فجايع و حادثه‏آفرينى‏ها، مال اين بشر است، تهمت‏ها مال اين بشر است. سفاكى‏ها، هتاكى‏ها، قتل نفسها، مال اين بشر است. فحشا و منكرات، مال اين انسان است. ملائكه اينطور نيستند. اين انسان است كه حادثه‏آفرين است.
اگر انسان خود را بشناسد، خدا را مى‏شناسد. اين همه نعمت‏هاى مادى، نعمت‏هاى معنوى و روحانى، اين همه ميوه‏ها و باران‏ها، همه از نعمت‏هاى الهى است، از آدم نيست. آدم اين كاره نيست. آدم شر است. اگر قدرت بر باران داشت، جلو باران را مى‏گرفت. آن كسى كه خمپاره بر سر آدم مى‏زند، اگر مى‏توانست جلو باران را هم مى‏گرفت. نمى‏تواند، قدرت ندارد.
تا زمانى كه نفوس بشرى، نفوس نارى هستند، مبدأ فسادها، آتش‏ها و هلاكت‏ها هستند. پس اين رحمت‏ها از كجاست؟ مال خداست. بشر كه رحمت ندارد. يك دسته از بشر، رحمت داشتند كه آن هم به رحمت الهى برمى‏گردد. اگر عيسى احياى موتى داشته است: و أحيى الموتى باذن الله15، اگر انبيا ارشاد و بشارت و انذار داشتند، از فضل الهى است، وگرنه اين بشر، بما هو بشر، يك آتش محض است. هر منطقه‏اى كه برود يك جهنمى ايجاد مى‏كند. اين كار بشر است، مگر اين كه با ارتباط با حق تعالى بتواند جلو اين آتش را بگيرد، بتواند اين آتش و نار را، نور كند. از اين جهت است كه اگر كسى خود را بشناسد، مى‏بيند كه تمام نعمت‏ها از بركات حق است.
اين آدم شرور نمى‏تواند يك پشه خلق كند. فقط كارش شرارت است. خداى تعالى غذا، معادن، گندم، ميوه و نفت را داده است. نفت‏ها را شرق و غرب نداده‏اند. نفت‏ها زير زمين است، مخلوق خداست. اين‏ها درباره آن فقط مى‏توانند غارتگرى كنند. آن‏ها مثل سارقين هستند، منتها سارقين، يك مغازه يا يك مبلغى را سرقت مى‏كنند؛ ولى اين‏ها سارق يك كشورند، بلكه مى‏خواهند همه كشورها را سرقت كنند. سر سفره خدا دعواست. خداوند اين سفره را براى اين پهن كرده است كه از آن استفاده كنيم، حشرات بايد استفاده كنند، طيور بايد استفاده كنند، همه بايد استفاده كنند؛ ولى اين مى‏گويد همه‏اش مال من است، ديگرى هم مى‏گويد همه‏اش مال من است.

معرفت نفس

اگر انسان با نفس و آثار نفس آشنا شود، مى‏فهمد كه كسى كه اين همه نعمت را براى او آورده است. خودش نيست، خودش فقط يك آتش است كه خودش را و هر كس را كه نزديك او شود مى‏سوزاند. نفسى معيوب ؛ نفس معيوب است. عيبى بالاتر از اين چيست كه نفس جهنم‏ساز است؟ نفوسى كه ارتباط الهى ندارند، خود و ديگران را آتش مى‏زنند. اين همان خلقتنى من نار16 است. نفس نارى است.
اگر معرفت‏الله پيدا شد، از طريق خودشناسى، خدا را هم شناخت و دانست كه خدا، خالق اين نعمت‏ها و بركات و رحمت‏هاست و همه از بركات حق است ـ گرچه از بركات انبيا باشد ـ بنده خدا مى‏شود. انبيا مى‏دانند كه رابطه الهى، مبدأ خيرات است و لذا بنده خدا هستند. مال خيال مى‏كنيم رابطه نفسانى خودمان، كه مبدأ همه آتش‏هاست، مبدأ خيرات است.
الآن در تمام جهان خدا ورشكسته است. كسى گوش به حرف خدا نمى‏دهد، همه حزب شيطانند. همه اتباع هوى و هوس هستند. اگر اتباع خدا باشند، كار اصلاح مى‏شود. اگر اتباع حق باشند، اين بساط نيست. آنچه بشر را در حوادث جهانى حفاظت مى‏كند، رابطه الهى است. بايد سراغ آن رابطه الهى رفت.

چيرگى هوى

عقلى مغلوب. خدا عقل را داده است، هوى و هوس هم هست. رجال الهى عقلشان غالب و ما عقلمان مغلوب است. همه مفاسد جهانى كه مى‏بينيد، مال هواى غالب است. اگر عقل غالب شد، هيچ يك از اين مفاسد در حكومت بشرى نيست. مثل اين كه حكومت انبيا و مردان خدا همين طور بوده است. اين حكومت نفس اماره است كه مبدأ اين آتش‏هاست. چون هوى حاكم است. فقط هواى اولياى الهى و بندگان خدا حاكم نيست. آن‏ها فهميدند با چه كسى بايد رابطه پيدا كنند. آن وقت احيا مى‏كنند، آتش را برد و سلام مى‏كنند.
با همه زحماتى كه كشيده شده است، حريف اين بشر نيستند كه: اى بشر، دست از هوى و هوس بردار! هوى و هوس او را مى‏كشد، مانع حركتش مى‏شود. مانع نورانيت اوست. ما چرا حركت نداريم؟ چرا در صالحين داخل نمى‏شويم؟ چرا منويات ما خراب است؟ منويات بدى داريم. همه مال اين است كه رابطه الهى نداريم.
مكتب اسلام و مكتب انبيا براى اين است كه اين آدم را بسازد. به بركت عبادات و اعتقاد به حق تعالى و اخلاق اسلام، يك خاكسترى روى اين آتش‏ها بگذارند، تا نه خودش را بسوزاند و نه ديگران را. ولى عقل ما مغلوب و هوايمان حاكم است. در عبادت شايد چند گونه بازى درمى‏آوريم و نتيجه اين مى‏شود كه بشر خيال مى‏كند كه آدم خيلى روشنفكرى است. نه، آدم خيلى كوته فكرى است. اگر با كارهاى الهى بازى كردى، پدر خودت را درآورده‏اى، نمى‏فهمى! اگر پنجاه سال نماز سياسى خواندى و عبادت سياسى كردى، پيره شيطان مى‏شوى؛ يعنى اين ناريت را تقويت كرده‏اى. خدا همه را به هدايت اسلام و ايمان به حق تعالى موفق كند، تا از اين آتش‏ها نجات پيدا كنيد.

گفتار 13 : الهى قلبى محجوب و نفسى معيوب و عقلى مغلوب و هوائى غالب... فكيف حيلتى17.

طهارت نفس

منشأ همه رذايل اخلاقى و افعال قبيح، نفس است. يعنى اگر زبان و دست و چشم و گوش انسان، معصيتى انجام مى‏دهد، مبدأ آن، نفس است. نفوس بشرى مبدأ همه هلاكت‏هاست؛ حتى هلاكت خودش. خودش را هم نابود مى‏كند. اديان الهى، انبيا، مواعظ و نصايح، همه براى اين است كه اين نفس را از عيوب تطهير كنند. مكتب انبيا و اوليا، براى سازندگى اين نفس است. اگر نفس ساخته شد، رذايل اخلاقى تمام مى‏شود، باب همه شرارت‏هاى زبان و دست و چشم و گوش، مسدود مى‏شود. چون مبدأ حركت همه شرور، نفس است. اين نفس را بايد اصلاح كرد.
شايد طهارت از عيوب نفس، بيش از طهارت از احداث اهميت دارد. طهارت از احداث به وسيله غسل و وضو حاصل مى‏شود. طهارت از عيوب نفس خيلى مشكل است. قذارت‏هاى نفسانى گاهى پنجاه سال در نفس انسان وجود دارد؛ ولى احداث معمولى با يك وضو و شستن دست و صورت برطرف مى‏شود. طهارت نفس نه تنها مشكل است، بلكه سال‏ها مجاهدت لازم دارد تا نفوس، از رذايل اخلاقى طهارت پيدا كند و حقيقت طهارت همين است. اگر اين طهارت پيدا شد، انسان ساخته مى‏شود. انسانى مى‏شود كه مرضى خدا و مقرب به حق تعالى است. تمام عبادت‏ها براى اين است كه اين نفس اصلاح شود.
سازندگى در اسلام از اصول مسلم است. همه بايد به فكر ساختن نفوس انسانى باشند تا بركات الهى افاضه شود، تا يك بهشت هميشه همراه آن‏ها باشد و جلو آتش نفس را بگيرد.
هوى و هوس، مهلك نفس است. هوى و هوس فرد، فرد را هلاك مى‏كند و هوى و هوس اجتماع، مهلك اجتماع است. مبدأ همه اين مفاسدى كه الآن در جهان مى‏بينيد و آنچه فساد تاكنون در عالم پيدا شده است، نفوس است. نفوسى كه منقطع از خدا هستند، نفوسى كه رابطه الهى ندارند. حل اين مشكلات، اين است كه نفوس رابطه الهى پيدا كنند. اين آتشى كه جهان را احاطه كرده است، آتش اين انسان است. بايد اين آتش را به وسيله نورانيت عقل و نور مكتب اسلام خاموش كرد. اين آتش بايد زير خاكستر برود، اگر ظاهر شود، همين بساط است.

حكومت عقل

حكومت حق و حكومت ولى عصر ـ عجل الله تعالى فرجه الشريف ـ كه حكومت عدل اجتماعى است، همان حكومت عقل است. عقل حاكم است، هوى حاكم نيست. اگر هوى غالب شد، همين بساط است. اگر عقل بر هوى غالب شد، مفاسد از بين مى‏رود. در ظهور دولت حق ولى عصر ـ عجل الله تعالى فرجه الشريف ـ تمام اين مفاسد برداشته مى‏شود. هوى، هم در فرد است و هم در اجتماع. هم آتش فرد را بايد خاموش كرد و هم آتش اجتماع را. و اين فقط يك راه دارد و آن، معارف و توحيد اسلام است، معرفت‏الله است، فقه و عبادت و نماز و روزه اسلام است. اگر معرفت بارى تعالى براى يك انسانى حاصل شود از تمام گرفتارى‏ها نجات پيدا مى‏كند. همين معرفت به خدا و توحيد حق تعالى.
پيامبر اسلام اهل كتاب را دعوت كرد: تعالوا الى كلمه سواء بيننا و بينكم ان لانعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله18 بياييد در همين يك كلمه توافق پيدا كنيد. اگر بشر روى همين يك كلمه توافق داشته باشد، هوى را الغا كند و دور اندازد. ـ معناى الغاى هوى، الغاى شيطان است. ـ اگر حق تعالى حاكم باشد، همه مشكلات حل است. پس تمام مشكلات، مشكلات نفس است. همان طور كه خانه و مغازه را مى‏سازيد، خود را بسازيد. ما به خودسازى خيلى نياز داريم. اگر انسان خودش را بسازد، از همه گرفتارى‏ها نجات پيدا مى‏كند.

گفتار 14 : الناس موتى و اهل العلم احياء19.

موت و حيات

مردم همه مرده‏اند، همه مى‏ميرند، همه چيز مى‏ميرد، الآن هم مرده‏اند. در حال حيات هم مرده‏اند. يك بره هم كه بخورند مرده‏اند. مرده علمند، مرده تقوى و توحيدند، مرده انسانيتند، مرده نور و معرفت به مبدأ و معادند. مرده‏اند.
اين حيات شما، حيات حيوانى است. حيوانات هم مى‏خورند و مى‏آشامند، توالد و تناسل دارند، سكنى مى‏خواهند، دشمن دارند. حيوانات اگر هدفشان انحرافى است، براى اين است كه انسان نيستند، نفس ناطقه ندارند، تجارت و صناعت ندارند. اگر حقوق را حفظ نمى‏كنند، باكى نيست. شما كه دارى، چرا حقوق را حفظ نمى‏كنى؟ چرا حيات تقوايى و انسانى پيدا نمى‏كنى؟ چرا از جوانى استفاده نمى‏كنى؟ چرا از عمر و مالت استفاده نمى‏كنى؟
انسان عاقل در هر حركتى از حركات مى‏تواند استفاده الهى كند؛ ولى ما همه را صرف شرور مى‏كنيم. جوانى كجا رفت؟ عمر را كجا صرف كرده‏اى؟ اموال كجا مصرف شد؟ با آن وديعه الهى كه خدا در شما قرار داده است مى‏توانستى به مراتب انسانيت نايل شوى، به مراتب اوصيا و انبيا نايل شوى. نخواسته‏اى؛ دنبال هوى و هوس بوده‏اى. هر كس دنبال هوى برود هلاك مى‏شود، همين جا مرده است؛ منتها نمى‏داند مرده است. خبر از حيات علمى، حيات تقوايى و حيات انبيا ندارد. زبان و چشم و دستش را اصلاح نكرده است. مرده تقواست، از حيث تقوى و علم و عاقله مرده است. آدم عاقل اين غلط‏ها را نمى‏كند. با حيوانات هيچ فرقى ندارد. آن‏ها هم اكل و شربى دارند. گرگ يك بره را هم مى‏خورد، ولى آخرش گرگ است. آيا تو هم مى‏خواهى گرگ باشى؟ تو بايد انسان باشى. اگر بخواهى گرگ باشى، اشتباه كرده‏اى، ضرر كرده‏اى.
الناس موتى. يعنى همين جا مرده‏اند. وقتى بهره علمى و تقوايى و نورى ندارند، مرده‏اند. بايد با عبادت حق تعالى و مخالفت با هوى و هوس و سازندگى خود، نور را تحصيل كرد. ممكن است چند خانه هم ساخته باشى، ولى خودت را نساخته‏اى. خودسازى بر خانه‏سازى مقدم است. خانه‏ها مال ديگران است، ولى خودسازى مال خودت است. چرا خودت را نساختى؟ اگر خودت را بسازى، جمعيت، دست شما را مى‏بوسد.

حيات طيبه

اهل العلم أحياء. كسى كه با خدا رابطه دارد، به حيات طيبه رسيده است. خداوند به همه توفيق حيات الهى عنايت كند، حيات علمى و عملى بدهد. با وجود حيات نورانى، در مسائل جهانى، در وهم و خيال گم نمى‏شود. معرفت‏الله كه نباشد، گم مى‏شود. با راه‏يابى به دستگاه خدا، انسان از همه اوهام و ترديدها نجات پيدا مى‏كند: ألا بذكر الله تطمئن القلوب20. تمام عبادات، اعمال و مجالس و قرآن و تفسير، همه براى اين است كه ساخته شوى.
ليلة القدر خير من ألف شهر21. پيامبر خدا (صلى‏الله عليه و آله و سلم) به مقامى رسيد كه براى نزول قرآن بر قلبش اهليت پيدا كرد. هشتاد سال عبادت كرده‏اى، ولى نتيجه آن چه بوده است؟ نتيجه‏اش همين بساطى است كه مى‏بينيد. همان هتاكى و جهالت. اين كه عبادت نيست. ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر22. اگر نماز جلو دروغ‏ها را نمى‏گيرد، بدان، نماز نيست. نماز جلو دروغ را مى‏گيرد. خداى تعالى به همه ما حيات علمى، حيات تقوايى، حيات نورى و حيات عقلى عطا كند. اگر همت نكنيد به جايى نمى‏رسيد. بايد به فكر خودسازى باشيد. اگر صدها جلسه هم باشد، ولى تا تصميم به اصلاح خودتان نگيريد، فايده‏اى ندارد. بايد بدى‏ها را كنار بگذاريد تا حق تعالى شما را يارى كند. اگر به سوى دستگاه خدا رفتى، خدا پشتيبانى مى‏كند.

گفتار 15

معرفت خدا

معرفت خدا با معرفت ماسوى تفاوت دارد. معرفت جزئيات خارجى و كليات منتزع از آن جزئيات، يك نحوه معرفت است و معرفت‏الله، باب ديگرى است؛ معرفت جزئيات به صورى است كه در ذهن حاصل مى‏شود. ولى صورت حاصله، نسبت به معرفت بارى تعالى، اوهام است و معرفت بارى تعالى نيست. معرفت كليات هم به توسط توجه نفوس به كليات منتزع به وسيله عقل است، و خداى تعالى از اين حرف‏ها منزه است. معرفت بارى تعالى، به بصيرت قلبى و انوار عقلى و افاضات الهى و شهود قلبى است. اين طريق معرفت‏الله است.
شايد هر ماسوى‏الله، نسبت به حق تعالى عنوان حاجبيت داشته باشد. لكن حجاب‏هايى كه طريق به وجود بارى تعالى هستند، مثل خلفاى الهى، حجب نورى هستند.

شهادت و شهود

شايد تعبير به شهادت در موارد استعمالش در اذان و اقامه و در تشهد نماز و آيات كتاب خدا: شهد الله انه لا اله الا هو و الملائكة و أولوالعلم قائما بالقسط23، هر مفهومى كه داشته باشد، شهود در آن معتبر است؛ چون شهود، مبدأ اشتقاق است. بنابراين، شهادت به وحدانيت خدا، شهود به وحدانيت است. شهادت به رسالت، شهود به رسالت است. شهادت به ولايت، شهود به ولايت است و اين‏ها به بركت انوار عقلى و حقيقت ايمان و بصيرت قلبى است. همه شهود است؛ منتها شهود قلبى و شهود عقلى است، نه شهود نفسى.
اين شهود، به وسيله حقيقت ايمان حاصل مى‏شود. وقتى از حضرت سؤال مى‏كنند: هل رأيت ربك؛ آيا خدا را ديده‏اى؟ مى‏فرمايد: لم اعبد ربا لم اره14؛ خدايى را كه نديده‏ام عبادت نمى‏كنم. اين كلام، واقعيت دارد، ولى براى حضرت. چيزى را كه نورانيت عقل درك مى‏كند، هفتصد ميليون نفر هم نمى‏توانند ايجاد كنند. گرچه هفتاد هزار نفر جمعيت يا هفتصد هزار يا هفتصد ميليون در غدير خم باشند، ولى حقيقت بايد به وسيله انوار عقلى حاصل شود، مثل خود معرفت بارى تعالى. اين كه انسان در هر شبانه‏روز، شهادت به وحدانيت خدا و رسالت پيامبر و ولايت مى‏دهد، كمال آن شهود رسالت و ولايت است. و آن براى نفوس مزكى حاصل مى‏شود.

طلب در علوم الهى

تزكيه و تهذيب نسبت به علوم الهى و معارف حقه، همان طلب است. طلب در علوم متعارف، حركت از وطن به مراكز علمى و حضور در جلسات بحث و تعليم است؛ ولكن طلب در معرفت‏الله، حركت روحانى است، كه همان تزكيه و تهذيب است. با تزكيه و تهذيب، معرفت‏الله و معرفت نبوت و ولايت و علوم الهى حاصل مى‏شود. انبيا براى علوم الهى نيازمند به حركت مكانى نيستند. علمى كه نور يقذفه الله فى قلب من يشاء25 است، حركت مكانى نمى‏خواهد. همه معارف و عبادات معراجى، از بركات حركت الهى و تخلق به اخلاق الله و تزكيه و تهذيب است. طلب در اينها حركت روحانى است، نه حركت مكانى. بايد با دورى از بدى‏ها خودسازى كنند و با خوبى‏ها خود را بيارايند، تا به انوار عقلى و ايمانى و قلبى نايل شوند. با آن انوار، معرفت‏الله و معرفت به رسالت و نبوت حاصل مى‏شود.

دستاورد تهذيب

اگر انسان، مجرد از نتايج، به خودسازى بپردازد، نتايج كلى گرفته مى‏شود. در خودسازى، انسان از مرحله بهيميت حركت كرده و به مرحله انسانى نايل مى‏شود. و اين، منشأ بركات الهى است. آنچه در حوادث جهانى به انسان آرامش مى‏دهد، معرفت‏الله است.
انسان بايد، به توفيق خدا تزكيه و تهذيب كند، تا مسائل حل شود. البته ممكن است انسان، معانى الفاظ را هم لحاظ كند، ولى حقيقت مطلب روشن نمى‏شود، جز اين كه انسان، موانع ادراك را بردارد. ادراك و تفسير قرآن و نهج‏البلاغه و صحيفه سجاديه، نيازمند تزكيه و تهذيب است. به شيخ الرئيس نسبت مى‏دهند كه مى‏گويد: دليلى بر معاد نداريم، جز اين كه انسان صادقى به وقوع آن خبر داده است. با اين كه بوعلى تمام علوم را تا بيست و چهار سالگى فراگرفته است، ولى در مسأله معاد براى او علم حاصل نشده است، فقط براى او ثابت شده است كه انبيا صادق هستند، ولى معاد را وجدان نكرده است. مدرك اين مسائل، همان نيروى عقلى است كه تكامل آن به عبوديت حق است.

گفتار 16

تطهير از شرك

انسان جاهل گاهى صد سال فعاليت مى‏كند، كارهاى خير انجام مى‏دهد، به گمان اين كه براى خداست؛ ولى چه بسا همه را براى جهات سياسى و شهرت بين مردم و جلب توجه نفوس انجام داده است. حتى گاهى در نمازهاى جماعت، صف اول را حيازت مى‏كنند تا اعتبار بازاريشان قوى شود. اين‏ها را هم به حساب خدا مى‏گذارند، در صورتى كه چنين نيست.
البته ما هم مثل آنها هستيم، فرقى نمى‏كند. خلوص و شرك را بايد به وسيله انگيزه‏ها تشخيص داد. اگر عمل انسان به انگيزه‏هاى نفسانى يا بر اساس احساسات يا به جهتى از جهات دنيوى باشد، از امر خالص خارج مى‏شود، و اين، مانع افاضات الهى است. شهوات، تعصبات، دسته‏بندى‏ها و رقابت‏ها، همه مانع افاضه است. ما هم اگر علوم خود را از شرك تطهير كنيم و اين موانع برطرف شود، چه بسا ـ فى‏الجمله ـ با افاضات الهى آشنا مى‏شويم.

غايت علم

علم در فقه، مقدمى است؛ يعنى مقدمه براى عمل است. ولى در اعتقادات اسلامى و توحيد، شايد بتوان گفت علم، موضوعى است؛ يعنى خودش موضوعيت دارد. و ممكن است كه مقدمه باشد براى همان قضايايى كه در كلمات مولاست: ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنتك ولكن وجدتك أهلاً للعباده فعبدتك26.
علم اين معنا را در انسان ايجاد مى‏كند كه خدا را اهل براى عبوديت مى‏يابد. از اين رو، شايد علوم در اعتقادات هم مقدمه باشد براى اين كه حالتى در انسان حاصل شود كه شوق الى الله پيدا كند.

معادن علوم

العلم مخزون عند أهله27 علم را بايد از اهلش گرفت كه اهل‏بيت (عليهم السلام) هستند. بايد بركات را از مشاهد گرفت. روايات در باب ولايت، معانى خيلى دقيق و جملات بسيار زيبايى دارند. اهل‏بيت (عليهم السلام) در اصول و فروع و اخلاق معدن علومند. معارف اسلام، معارف تبليغى نيست. اسلام يك واقعيتى است كه انشاءالله انسان موفق شود به آن برسد. منتها رسيدن به آن واقعيت مشكل است. بايد از طريق تزكيه و تهذيب به آن رسيد.

تقدير از علما

البته بايد از زحمات استادان و علما هم قدردانى كرد. گمان نكنيد كار آسانى است. نمى‏دانيد نوشتن يك صفحه مكاسب شيخ انصارى، چقدر دشوار است. افراد محقق وقتى پنج سطر هم بنويسند، قابل استفاده است، دقيق است، تفكر و تامل و مطالعه مى‏خواهد. اين‏ها با زحمت نوشته شده است. يك صفحه مكاسب با تفكر و تتبع و مطالعات نوشته شده است، اين طور نبوده است كه قلم را دست بگيرند و تمام شود. بلكه زحماتى كشيده‏اند تا تحقيقاتى كرده‏اند. گاهى تمام عمرشان در اين كار مصرف شده است.

ميرزاى قمى

ميرزاى قمى در قوانين خيلى زحمت كشيده است. ميرزا يك جهاتى هم داشته است. گمان نكنيد جمعيت زائران سر قبر ميرزا بى‏منشأ است. كسى مجانى سر قبر ميرزا نمى‏رود. كسى براى ما نقل كرد كه ما خانه نداشتيم، دو سه مرتبه سر قبر ميرزا رفتيم و خانه‏دار شديم. براى ما نقل كردند ـ نقل، حقيقت بود، ولى مبدأ اصلى خيلى قابل اعتماد نبود، شايد خوابى بود ـ مثل اين كه بى‏بى حضرت فاطمه معصومه (عليها السلام) فرموده بودند: به ميرزا رجوع كنيد؛ يعنى شما به ما احتياج نداريد. ميرزا براى كارهاى شما كافى است. آنها در يك سطح عالى‏ترى هستند.

براى حوزويان

اكنون كه موفق به تحصيل در حوزه شده‏ايد، سعى كنيد انشاءالله استفاده اهم بكنيد. اين مقدور نيست، جز با مسئلت از خداى تعالى و تشبث به امام زمان (عليه السلام). تا به اين وسيله، در كارهايمان به يك عمل منتجى هدايت شويم. در ابتداى كار بايد از سازندگى خودمان شروع كنيم. اول خود را اصلاح كنيم و به دنبال آن به اصلاح مردم بپردازيم. اگر خودمان را اصلاح كرديم، ديگران هم اصلاح مى‏شوند.
زمانى كه در فيضيه بوديم، اول اذان، چراغ همه حجره‏ها روشن بود. الآن خبر ندارم چگونه است. البته حاج شيخ هم مردى بود كه مصالح حوزه را در نظر مى‏گرفت، نه مصالح خودش را. يعنى براى مصالح حوزه كار مى‏كرد، نه براى خودش. و اين موضوع دقيقى است كه انسان كار اجتماع را براى اجتماع انجام دهد، يا براى خودش. و حاج شيخ از كسانى بود كه كار اجتماعى مى‏كرد، ولى براى حوزه مى‏كرد. مصالح خودش را در نظر نمى‏گرفت. خدا رحمتش كند. او هم شخصيت فوق‏العاده‏اى بود. براى طلبه‏ها از يك پدر مهربان، مهربان‏تر بود.

گفتار 17 : لابعث الله نبيا و لا رسولاً حتى يستكمل العقل و يكون عقله افضل من جميع عقول امته28.

حركت استكمالى

انبيا و اوليا در اين جهان، واجد حركت الهى و اكتسابى و كمالى هستند. گرچه مثل روح الله (عليه السلام) در گهواره بگويد: انى عبدالله ءاتانى الكتاب و جعلنى نبيا...29.
شايد تزكيه و تهذيب حضرت مريم در تكامل حضرت عيسى (عليه السلام) دخالت داشته است. انبيا و اوليا و صلحا در اين جهان، از جميع جهات استفاده و بهره مى‏برند؛ هم از حيثيت الهى و هم از حيثيت مادى. استكمال عقول و كمال عقلى با عبوديت حق حاصل مى‏شود و راهى جز عبوديت حق و مجاهدات نفسانى ندارد.

شئون ولايت

اصل و مرتبه ولايت، مقام اجراى احكام الهى است و مرتبه نبوت، مرتبه تشريع احكام الهى است. مرحله اجراى احكام به مراتب دشوارتر و بزرگ‏تر از مسأله تشريع است. بنابراين، شايد مجرد ولايت، مقامش از مجرد نبوت، اعلا و افضل است؛ چون مشكلاتى كه ولى دارد در نبوت محض نيست. پيامبر اسلام (صلى‏الله عليه و آله و سلم)، بين نبوت و ولايت جمع كرده است. مرحله نبوت، مرحله تشريع و قانون‏گذارى در اجتماع، در ابعاد مختلف معارف اسلام، توحيد و طهارت از شرك، اخلاق و فقه اسلام است. ولى مرتبه ولايت، اجراى احكام است. مقابله با تهاجمات شرق و غرب، همه مربوط به جهت ولايى است؛ چون برنامه اسلام و شئون ولايت، حفظ حقوق و اقامه حدود و حاكميت عدالت است.
مبدأ ولايت، جهات الهى است. و مبدأ غارتگرى‏هاى شرق و غرب، فساد اخلاقى و سياست مبتذل آنها، همه از جهات شيطانى است. همه اصلاحات امت، اعم از اصلاحات اجتماعى، فرهنگى، صناعى، اصلاحات شهرها و رفع دشمنان، همه از شئون ولايت است. و در نهايت همه مشكلات بايد به بركت ولى عصر ـ صلوه‏الله و سلامه عليه ـ حل شود. مسأله نبوت نمى‏تواند اين را حل كند.
احكام فقهى اسلام را بايد حكومت اجرا كند. دستگاه حكومتى بايد حقوق را حفظ كند و جلو منكرات را بگيرد. اقامه حدود به عهده رياست دينى است. اگر غير رياست دينى را بخواهد اقامه حدود كند، مفاسدى پيدا مى‏شود. بنابراين، ولايتى كه اجراى احكام است و با اين مشكلات مواجه است، مرتبه آن، حركت اجتماعى است. ولى مرتبه نبوت، حركت شخص است. انسان در مرتبه خودش ممكن است به مقامى برسد كه علوم الهى به او افاضه شود.

گفتار 18 : يا هشام ان الله تبارك و تعالى بشر أهل العقل و الفهم فى كتابه فقال: فبشر عباد الذين...30.

گويا روحانيت، معارف و توحيد، اخلاق و انسان‏سازى و طهارت نفوس بشرى و سلامت نفوس انسانى، همه از بركات عقل است. حتى مراتب ايمانى و مراتب هدايت و مراتب علمى، همه تابع مراتب عقلى است. هر چه عقل قوى باشد، هدايت و ايمان و علوم قوى‏تر است. محور تكامل نفوس بشرى، عاقله است. اين كه در روايات آمده است كه: اول ما خلق الله العقل31، حرف گزافى نيست. مثل اين كه غناى از عقل، ممتنع است. همه احتياج به عاقله دارند.
در انبيا و اوليا و مردان حق و حقيقت، معارف و ايمان و هدايت و اخلاق، همه بدون واسطه افاضه مى‏شود. هيچ واسطه نمى‏خواهد، به وسيله خود انبيا (عليهم السلام) است. نه نيازمند بشارت و انذار پيامبر ديگرى است و نه معارف دانشكده‏ها و دانشگاه‏هاى علمى را مى‏خواهد؛ بلكه مبدأ علوم، همان افاضات الهى به نفوس انبيا و اولياست. يعنى ديگران بايد معارف و اخلاق و هدايت و شايد بعضى از طبيعيات را از آن‏ها اتخاذ كنند. پس عقل و كمال عقلى، مال انبيا و اوليا و اهل‏بيت معصومين (عليهم السلام) است و براى هر كس نيست.
كمال عقلى، تمام سبب تكامل نفوس الهى است. چيز ديگرى نمى‏خواهد. اگر ما هم داشتيم كارمان درست بود، ولى نداريم. اين، مال انبيا و اوليا و مردان الهى است؛ كه عقل به تنهايى كافى است تا آنها را در راه حق حركت دهد و منتهاى كمال انسانى حاصل شود. علوم انبيا و اوليا، مبدأ علوم بشرى است. ما هم آنچه از تعليمات اسلام داريم به پيامبر خدا (صلى‏الله عليه و آله و سلم) و اهل‏بيت (عليهم السلام) منتهى مى‏شود، اگر به آنها منتهى نشود حسابش واضح است. اين نسبت به انبيا و اوليا.
اما علما و دانشمندان اسلام كه شاگرد مكتب انبيا و اوليا هستند، اينها هم احتياج به عاقله دارند. علما به حسب مراتب عقلى، كلمات انبيا و اوليا را درك مى‏كنند. آنچه در آيات قرآن آمده است، نخست تزكيه است و بعد از آن تعليم. و تزكيه همان تقويت نيروى عقلى است. هر چه نفوس حيوانى تضعيف شود، قوه عاقله تقويت مى‏شود. از عامه و خاصه، اين همه تفسير براى كتاب نوشته شده است. بسيارى از تفاسير درباره ادبيات كتاب خدا است. بسيارى هم در باب فصاحت و بلاغت قرآن است. اگر برخى از تفاسير از كتاب خدا كمال استفاده را كرده‏اند مربوط به علماى شيعى است، علمايى كه داراى ورع و تقوى بوده‏اند، فلسفه و حكمت عملى داشته‏اند، نه فقط حكمت نظرى و بحثى.

عقل، مرز حق و باطل

مراد از كلمات اميرالمؤمنين على (عليه السلام) هم كه فرمود: الناس ثلاثه: عالم ربانى و متعلم على سبيل نجاه32 همين علما و شاگردان مكتب اسلام و انبيا هستند. آيه قرآن هم اهل عقل و فهم را بشارت مى‏دهد. فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه33. يعنى در جهانى كه مملو از آراى حق و باطل است و شايد آراى باطل بيش از حق است، مقاله‏ها و سخنان آن چنانى. فقط عاقله بايد تشخيص دهد كه بين اقوال، كدام را اختيار كند و در بين آرا، كدام فكر را تصويب كند و در بين نوشته‏ها، كدام نوشته را.
پس همه اينها محتاج به عقل است. تا عاقله نباشد نمى‏توان كلمات كتاب خدا و كلمات انبيا را فهميد. حضرت دو طايفه را اهل نجات مى‏دانند كه هر كدام، بدون واسطه و يا به واسطه مكتب اسلام، احتياج به عاقله دارند. همج رعاع، اتباع كل ناعق، از اين دو طايفه خارج هستند. بنابراين، در جهانى كه مقالات و آرا و استدلالات فراوانى وجود دارد، فقط عاقله مى‏تواند نظر احسن را انتخاب كند. عاقله مى‏تواند فكر صحيح را از فكر باطل و مسير صحيح را از مسير خطا تميز دهد.
ادراكات نفوس بشرى تا وقتى كه گرفتار تعصبات و ساير امور نفسانى و رذايل نفسانى است نمى‏تواند حقايق را درك كند. بايد از اينها فراغت پيدا كند، آنگاه كلمات انبيا و كتاب‏الله را مى‏فهمد. شايد قسمتى از اعجاز كتاب‏الله هم مربوط به همين است. كتاب‏الله دقايقى است غير از علوم ما. بايد توفيقات الهى نصيب انسان شود تا بفهمد. آنها اشتباه نكردند: و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى34 پس همه آثار روحانيت، مال اهل عقل و فهم است. درجات ايمان و هدايت و درجات علمى، همه بر اساس درجات عقلى است. يعنى اگر كمال عقلى داشته باشد، كمال علم را هم دارد، كمال هدايت و ايمان را هم پيدا مى‏كند. فرد شاخص آن، خود پيامبر خداست.
بنابراين، آنچه را كه در مسير حق از آن بى‏نياز نيستيم عاقله است. دسته‏اى كه نجات پيدا مى‏كنند، يكى انبيا هستند و ديگر، اتباع و شاگردان آنها. طبقه سوم هم كه همج رعاع، اتباع كل ناعق هستند، دنبال هر صدايى مى‏روند، ولى چيزى به دست نمى‏آورند. صداها، صداهايى است كه محتوا و لب و حقيقت ندارد. فقط صداى انبيا لب و حقيقت دارد.

گفتار 19 : ان لى جارا كثير الصلوه، كثير الصدقه، كثير الحج...35.

عقل و عبوديت

در اين روايت آمده است كه: همسايه‏اى داريم كه خيلى اهل نماز و حج است، ولى عقل ندارد. حضرت مى‏فرمايد: لايرتفع بذلك منه؛ يعنى نماز غير عاقل، آثار صلات و كمالى ندارد؛ هر چند عبادت‏هاى او زياد باشد. عبادت‏هاى غير عاقل، صورت عبادت است، لب و حقيقت عبادت نيست. توحيد و معارف اسلام، بايد به نورانيت عقل اصلاح شود. معرفت‏الله به حقيقت ايمان و نورانيت عقل و قلب حاصل مى‏شود. كسى كه عقل ندارد، توحيد و طهارت از شرك ندارد. نماز معراجى ندارد، نماز مى‏خواند، ولى صورت نماز است. غير عاقل به حقيقت نماز، كه ناهى از فحشا و منكر و معراج مؤمن است، نايل نمى‏شود. اين عقل است كه بايد انسان را به نماز معراجى و معارف و اخلاق اسلام موفق كند.
اخلاق حسنه، از جنود عقل است. عفت و عصمت و عدالت از جنود عقل است. حتى در علوم الهى بايد از عقل استفاده شود. يعنى عاقله بايد نفوس را براى افاضات الهى آماده كند. به هر قلبى افاضه نمى‏شود. قلبى كه به نيروى عقل ساخته شده باشد و از بدى‏ها طهارت و به خوبى‏ها تخلق پيدا كرده باشد، مورد افاضات الهى است. كسى كه عقل ندارد از اين بركات محروم است. عاقله بايد نفوس را براى افاضات الهى آماده كند. عاقله بايد نفوس را به اخلاق كريمه و اجتناب از رذايل نفسانى بسازد، تا حالتى در نفس پيدا شود و بتواند افاضات الهى را دريافت كند.

عقل و معرفت

كسى كه عقل ندارد، توحيد و معرفت ندارد و نماز از اين شخص، صورت عبادت است، نه حقيقت آن. معراجيت نماز، به غير حقيقت ايمان و بصيرت عقلى، قابل حل نيست. اعتقادات او هم صورى است و مبانى محكمى ندارد. به وسيله عقل نفوس ساخته مى‏شود و بعد از آن، مورد افاضات الهى قرار مى‏گيرد و معرفت‏الله به دست مى‏آيد. اگر ما افاضه نداريم براى اين است كه نفوس ما ساخته نشده است. بركات الهى براى كسانى است كه خود را ساخته‏اند: ما أخلص عبدلله عزوجل أربعين صباحا الا جرت ينابيع الحكمه من قلبه على لسانه36 لذا در روايت آمده است: اول ما خلق الله العقل37. عقل به حسب مقام، در رتبه اول است. همه بركات از عقل است. ما خلقت خلقا احب الى منك38. خلاصه، كثرت نماز و روزه منشأ آثار نيست، بلكه كيفيت آن منشأ آثار است. كيفيت خيلى مؤثر است، نه كميت.
فرق عقل و نفس اين است كه نفس، مبدأ هلاكت است و عقل، مبدأ نجات؛ عقل، نورانيت دارد و نفس، ظلمت. گاهى انسان از روى اشتباه به رذالت‏هاى خود افتخار مى‏كند. اين از نفس انسان است.

گفتار 20 : تفقهوا فى الدين فانه من لم يتفقه منكم فى الدين فهو اعرابى ان الله يقول فى كتابه: ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون39.

بصيرت دينى

انسان به حسب كتاب و سنت، مأمور به تفقه است. امر به تفقه، در قرآن هم آمده است: فلولا نفر من كل فرقه طائفه ليتفقهوا فى الدين...40.
شايد تفقه به معناى مصطلح امروزى ـ يعنى خصوص علم به فروع ـ نيست. بلكه تفقه در لسان اسلام، بصيرت دينى است. علم به اصول و فروع و اخلاق و سياست دينى، همه داخل در بصيرت دينى است. و شايد سياست دينى فوق فروع باشد. به ويژه آن كه در ذيل آيه آمده است كه: متفقهين، بايد انذار و ارشاد كنند. و اين كار از كسى كه بصيرت دينى ندارد، ميسور نيست. عنوان بصيرت دينى در كسى محقق مى‏شود كه همه جهات اعتقادى، اخلاقى، فقهى اسلام و سياست اسلامى، كه همان حكومت اسلامى است، را دارا باشد.
به حسب اصطلاح زمان با تفقه، خصوص علم به فروع است. ولى شايد اهميت علم به اصول بيشتر از علم به فروع است؛ چون آن سازندگى كه توحيد دارد، سازندگى فوق‏العاده قابل توجهى است. شايد بسيارى از عبادت‏ها براى اين است كه انسان را موحد كند. صلات، عنوان معراج دارد. معراجيت آن براى حصر عبوديت در حق تعالى: [اياك نعبد [و انقطاع از تشبثات خلقى است: [اياك نستعين] و كسى جز به توفيقات و الطاف الهى به اين مرحله نايل نمى‏شود؛ حتى انبيا هم با تأييدات الهى به اين مرحله نايل شدند.

استغنا و حريت

كسى كه بصيرت دينى دارد، ارشاد و انذار او در اجتماع، عنوان اكتساب ندارد. يعنى كسى كه به مرتبه كمال توحيد رسيد، آن توحيدى كه خداى تعالى مى‏خواهد، آن توحيدى كه در انبيا و اوليا بوده است، خداوند او را از اكتسابات اجتماعى مستغنى مى‏كند. يعنى اگر در اجتماع، ارشاد و انذار و تعليم و تعلم هم دارد، براى كسب ماديت نيست؛ چون مقام و مرتبه توحيدى، انسان را از اجتماع مستغنى مى‏سازد. اگر انسان با توفيقات الهى به سازندگى پرداخت و با تأييدات خدا ساخته شد، يعنى مردى شد كه مرضى خدا بود، خداى تعالى نمى‏گذارد محتاج مردم باشد؛ چون تمام فعل و انفعالات در يد الهى است. ولى كسى كه براى اكتساب حوايج خودش، در اجتماع ترويج مى‏كند، به اين مرحله نخواهد رسيد. از اين روست كه در قرآن از قول انبيا آمده است: ما براى ترويج و تبليغ و زحماتمان اجر نمى‏خواهيم: ان أجرى الا على الله41؛ اجر زحمات ما بر خداست.
اين يك واقعيت است كه اگر انسان به مراتب توحيد موفق شد، خداى تعالى حوايج او را برآورده مى‏سازد، گرچه حوايج اقتصادى و مادى باشد. حوايجى كه به يد قدرت بارى تعالى انجام مى‏شود، با حوايجى كه با تشبثات به زيد و عمرو، برآورده مى‏شود، خيلى فرق دارد. و اين، بدان معنا نيست كه انسان از اجتماع كناره‏گيرى كند. انسان بايد در اجتماع باشد و براى اجتماع كار كند، براى خدا كار كند. نه اين كه در اجتماع باشد و براى خودش كار كند. اگر در اجتماع براى خود كار كرد، اين مثل يك اكتساب بازارى است. بازارى هم براى خود كار مى‏كند. منتها از طريق تجارت و ما از طريق ترويج و انذار و بشارت.
خداوند به انسان توفيق دهد تا به مراحل توحيدى نايل شود و غناى از اجتماع پيدا كند. اگر غناى از اجتماع پيدا كرد، يك حريت نفسانى پيدا مى‏كند، و اين است آزادى. يعنى در كلمات خود ديگر حساب زيد و عمرو، ارباب و آقا و رعيت را نمى‏كند. تبليغات اسلامى بايد اين چنين باشد و از اين خصوصيات مجرد باشد وگرنه براى خودش تبليغ كرده است.

پى‏نوشتها:‌


1-   برادران يوسف گفتند: پدر جان! چرا تو درباره (برادرمان) يوسف به ما اطمينان نمى‏كنى؟! در حالى كه ما خيرخواه او هستيم! سوره يوسف، آيه 11.
2-   مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده‏اند. سوره والعصر، آيه 3.
3-   روزى كه روح و ملائكه در يك صف مى‏ايستند و هيچ يك، جز به اذن خداوند رحمان، سخن نمى‏گويند، و (آنگاه كه مى‏گويند) درست مى‏گويند! سوره نبأ، آيه 38.
4-   گروهى از آنان هميشه به سجده‏اند و ركوع ندارند، و يا به ركوعند و قيام نمى‏كنند. نهج‏البلاغه، خطبه 1.
5-   نهج‏البلاغه، نامه 53.
6-   نوح گفت: پروردگارا! هيچ يك از كافران را بر روى زمين باقى مگذار! چرا كه اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مى‏كنند و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى‏آورند! سوره نوح، آيه 26 و 27.
7-   ... كسانى كه با نوح بر كشتى سوار كرديم... سوره مريم، آيه 58.
8-   روزه بر شما نوشته شد. سوره بقره، آيه 183.
9-   آيا با شما عهد نكرديم اى فرزندان آدم كه شيطان را نپرستيد، كه او براى شما دشمن آشكارى است؟! و اين كه مرا بپرستيد كه راه مستقيم اين است؟! سوره يس، آيه 60 و 61.
10-   خدايا! دلم (از شهود تو) در حجاب است و نفسم آلوده به عيب‏هاست و عقلم مغلوب هوى و هوس است و هواى نفسم بر عقل مسلط است... اينك چه چاره توانم كرد؟ مفاتيح الجنان، دعاى صباح.
11-   از مرتبه‏اى به مرتبه ديگر دگرگون مى‏شود.
12-   همه آن‏ها را گمراه خواهم كرد. سوره ص، آيه 82.
13-   مفاتيح الجنان، دعاى صباح.
14-   امام على (عليه السلام)، تصنيف غرر، ص 232.
15-   و مردگان را به اذن خدا زنده مى‏كنم. سوره آل عمران، آيه 49.
16-   مرا از آتش آفريدى. سوره اعراف، آيه 12.
17-   مفاتيح الجنان، دعاى صباح.
18-   اى اهل كتاب! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است؛ كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم؛ و بعضى از ما، بعضى ديگر را ـ غير از خداى يگانه ـ به خدايى نپذيرد. سوره آل عمران، آيه 64.
19-   مردم مرده‏اند و اهل علم و دانشمندان زنده‏اند. ديوان امام على (عليه السلام)، ص 24.
20-   آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مى‏يابد! سوره رعد، آيه 28.
21-   شب قدر بهتر از هزار ماه است! سوره قدر، آيه 3.
22-   نماز (انسان را) از زشتى‏ها و گناه باز مى‏دارد. سوره عنكبوت، آيه 29.
23-   سوره آل عمران، آيه 18.
24-   رجوع كنيد به: كافى، ج 1، ص 97، روايت 6.
25-   علم نورى است كه خداوند در دل هر كس كه بخواهد، قرار مى‏دهد. رجوع كنيد به: بحارالانوار، ج 70، ص 140، روايت 5.
26-   نه به خاطر ترس از آتشت تو را عبادت كردم و نه به خاطر طمع در بهشتت، بلكه تو را براى عبادت اهل يافتم پس عبادتت كردم. بحارالانوار، ج 70، ص 186، روايت 1.
27-   اميرالمؤمنين على (عليه السلام)، كافى، ج 1، ص 30.
28-   خداوند پيامبر و رسولى را مبعوث نساخت تا اين كه عقل او را كامل كرد و عقل او از عقل همه امت او برتر بود. پيامبر اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم)، كافى، ج 1، ص 12، روايت 11.
29-   من بنده خدايم؛ او كتاب (آسمانى) به من داده؛ و مرا پيامبر قرار داده است... سوره مريم، آيه 30.
30-   اى هشام به راستى كه خداوند تبارك و تعالى اهل عقل و فهم را در كتاب خود بشارت داده است، سپس فرمود: فبشر عباد الذين... امام موسى كاظم (عليه السلام)، وافى، ج 1، ص 86.
31-   نخستين چيزى كه خداوند آفريد، عقل است. پيامبر اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم)، بحارالانوار، ج 1، ص 97.
32-   مردم سه گروهند: اول علماى الهى، دوم دانش طلبانى كه در راه نجات دنبال تحصيل علمند و سوم احمقان بى سر و پا كه دنبال هر صدايى مى‏روند... . نهج‏البلاغه، حكمت 147.
33-   پس بندگان مرا بشارت ده! همان كسانى كه سخنان مرا مى‏شنوند و از نيكوترين آنها پيروى مى‏كنند! سوره زمر، آيه 18.
34-   هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏گويد! آنچه مى‏گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده است، نيست. سوره نجم، آيه 3 و 4.
35-   امام صادق (عليه السلام)، كافى، ج 1، ص 24، روايت 19.
36-   هيچ بنده‏اى چهل روز خود را براى خداى عزوجل خالص نكرد، جز آن كه چشمه‏هاى حكمت از قلب او بر زبانش جارى شد. بحارالانوار، ج 70، ص 242، روايت 10.
37-   پيامبر اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم)، بحارالانوار، ج 1، ص 97.
38-   چيزى محبوب‏تر از تو در نزد خود، نيافريدم. اصول كافى، ج 1، ص 10.
39-   بصيرت در دين پيدا كنيد كه هر كس از شما بصيرت دينى پيدا نكند، اعرابى (از اسلام بيگانه) است. به درستى كه خداوند در قرآن مى‏فرمايد: چرا از هر گروهى از آنان طايفه‏اى كوچ نمى‏كند، تا در دين (و معارف و احكام اسلام) آگاهى يابند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود، آنها را بيم دهند؟! شايد از مخالفت فرمان پروردگار بترسند، و خوددارى كنند!. امام صادق (عليه السلام)، كافى، ج 1، ص 31.
40-   سوره توبه، آيه 122.
41-   اجر من تنها بر خداوند است. سوره سبأ، آيه 47.