سلوك معنوى

تدوين و ويرايش: اكبر اسدى

- ۱ -


متن پيام تسليت رهبر معظم انقلاب اسلامى

متن پيام تسليت رهبر معظم انقلاب اسلامى، حضرت آية‏الله خامنه‏اى (مد ظله العالى)، به مناسبت رحلت فقيه وارسته و عارف پارسا، حضرت آية‏الله العظمى بهاءالدينى (قدس سره)
بسم الله الرحمن الرحيم
با تأسف و اندوه خبر يافتيم كه عالم ربانى و فقيه عارف و پارسا، حضرت آية‏الله حاج رضا بهاءالدينى (قدس‏الله روحه) دار فانى را وداع گفته و به جوار رحمت حق پيوسته است. براى حوزه علميه قم و روحانيت معظم اسلام، اين ضايعه‏اى بى‏جبران و فقدانى دردناك است. اين عالم بزرگ از جمله نوادرى بود كه همواره در حوزه‏هاى علميه همچون ستاره درخشان معنويت و عرفان، راهنماى خواص و مايه دلگرمى و اميد برجستگان‏اند. مقام رفيع اخلاقى و معنوى آن بزرگمرد، موجب آن بود كه هر كلمه و اشاره او چون برقى در چشم ارادتمندانش بدرخشد و دريچه‏يى به عوالم معنا بگشايد.
مجلس او همواره معراج روح مستعد فضلاى جوانى بود كه مى‏خواستند علم دين را با صفاى عطرآگين عرفان دينى توأم سازند. معلم اخلاق و سالك الى‏الله بود، و صحبت نورانى و كلام رازگشاى او، دل مستعد را در ياد خدا مستغرق مى‏كرد.
پير مراد جوانان پاكباز جبهه و جنگ در دوران دفاع مقدس و شمع محفل بسيجيان عاشق بود. و بارها صفوف مقدم جبهه‏ها را با حضور خود نورانيت مضاعف بخشيد.
اين عالم كهنسال و مراد و مقبول فضلا و علما، عمر بابركت و پرفيض خود را در بهشتى از پارسايى و زندگى زاهدانه، در كنج محقر خانه‏يى كه دهها سال شاهد غناى معنوى صاحبش بود به سرآورد و بى‏اعتنايى حقيقى به زخارف ناپايدار دنيوى را كه سيره همه صاحبدلان برجسته حوزه‏هاى علميه است، درس ماندگار خود ساخت. همان طور كه حيات مبارك آن اسوه پارسايى و تقوا در حوزه علميه قم برجسته و محسوس بود، ضايعه وفات ايشان نيز در آن حوزه عظيم‏الشأن، بسى بزرگ و سنگين است.
اينجانب اين مصيبت دردناك را به حضرت بقية‏الله الاعظم (ارواحنا فداه) و به همه اعاظم و اعلام حوزه‏هاى علميه و نيز به فضلاى جوان و طلاب پاكنهاد و همه دلهاى سرشار از شور و شوق معنويت و حضور، و نيز خاندان معظم و فرزندان مكرم و ديگر بازماندگان ايشان تسليت مى‏گويم و علو مقام روح مطهر آن عبد صالح را در درجات قرب، از حضرت حق متعال مسئلت مى‏نمايم.
سيد على خامنه‏اى
28/4/76

پيشگفتار

عارف سالك و فقيه پارسا، حضرت آية‏الله بهاءالدينى ـ قدس الله سره ـ يكى از آينه‏داران درياى بى‏زوال فيض سرمدى و چشمه بى‏پايان بركات محمدى (صلى‏الله عليه و آله و سلم) در عصر حاضر است. آن جان بلند و پاك و آن روح خرسند و تابناك در تمامى حيات نورانى خويش، دست از تحصيل و تهذيب برنداشت و در كشتزار پرطراوت جان خود، جز بذر خداجويى و تقرب نكاشت.
او در تمام آن سال‏هاى دراز، با همه جان و تمام توان كوشيد تا چراغ دقايق خويش را از مشعله هماره روشن لاهوت بيفروزد، پروانه‏سان در آتش عشق ربوبى و جذبه سلوك به سوى ملكوت بسوزد و از مشرب قدسى احمدى (صلى‏الله عليه و آله و سلم) و مكتب انسى علوى (عليه السلام) درس كشف و عروج بياموزد. و سرانجام، پس از طى آن همه رنج و مرارت و كوشش و رياضت، جامه جان در كوثر آرامش فروشست و راه فطرت تكوينى خويش را به سوى فرجام ديدار ابدى دوست بازجست.
از تبرك رفتار و گفتار آن عبد صالح خداوند و به يمن منش و بينش آن خداجوى خرسند، بسيارى از تشنگان وادى حيرت به زلال معناى باطنى آب رسيدند و دست شوق از سفره سياه عالم طبيعت بازكشيدند. هر كلمه‏اى كه آن عارف سالك با عطش‏زدگان مى‏گفت، گرهى از طره رحمت دوست مى‏گشود و هر اشاره‏اى كه به جان خسته مشتاقان مى‏فرمود، لمحه‏اى از جمال پرجلال كردگار كائنات را آينه‏سان باز مى‏نمود.
هنوز از پس روزها و روزها فراق، نام فروزان او مؤمنان را راه مى‏نمايد و تربت طهورى او گره از كار فروبسته دوستان مى‏گشايد. نامش هماره زينت الواح فرشتگان زمينى و آسمانى باد.
پيش از اين، پاره‏اى از درس‏ها و كلمات اين عروجى مرد در دفترى با نام نردبان آسمان، فراهم آمد كه با رويكرد مشتاقانه بسيار مواجه شد. اكنون نيز مجموعه‏اى ديگر، كه در بردارنده بيست گفتار، هشت مصاحبه و چند خاطره است، به ساحت ارباب فضل و معرفت تقديم مى‏شود. باشد كه اين صحيفه شيوا، كه شيوه‏نامه سلوك معنوى است، در خرمن دلى شعله‏اى بيفكند و خار غفلتى از پاى سلوك سالكى بركند. چنين باد.
بهار 1377 ه. ش

مقدمه حجة‏الاسلام والمسلمين سيد محمدرضا طباطبايى

بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و اللعن على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين.
در آسمان فضيلت
آية‏الله العظمى بهاءالدينى (قدس سره) از جمله عالمان با فضيلتى بود كه آسمانيان بهتر از زمينيان او را مى‏شناختند. چه آن كه امثال او ستاره‏هايى را مى‏مانند در آسمان فضيلت و حقيقت؛ كه كسانى چون صاحب اين قلم از دورهاى دور به آنان چشم مى‏دوزند و از سوسوى نور آنان گامى برمى‏دارند؛ وگرنه ملكوتيان كجا و شعاع ديد و درك خاكيان كجا؟!
توصيف مردان خدا بايد با زبان و قلم عالمانى صالح و خالص انجام يابد، تا چراغى باشد فرا راه سالكان و ره توشه‏اى براى عاشقان. و راقم اين سطور، اگر در راه مقابل نباشد، رونده اين راه نيست. اما چه چاره كه برادرى عزيز و گرانقدر، مقدمه‏اى پيرامون شخصيت اين مرد خدا از حقير درخواست كرده است، و سرپيچى از درخواست او در توانم نيست. از اين رو، با استمداد از عنايت حضرت حق، چند جمله‏اى تقديم مى‏دارم.
چيزى كه آية‏الله العظمى بهاءالدينى را در دل و جان اهل معرفت عظمت بخشيده بود، حقارت دنيا و دنياييان در چشم او بود. او براى ماسوى‏الله ارزش و اعتبارى قائل نبود. خاك و طلا، فقر و غنا، سلامت و بيمارى، تنهايى و در جمع بودن، اقبال و ادبار اين و آن، و بسيارى ديگر از اضداد، در نظرش يكسان بود.
آن گاه كه فرزند صالح و پرمهرش، مرحوم حاج آقا حميد در سن جوانى از دنيا رفت، خم به ابرو نياورد و كمترين خللى در سكون و آرامش مثال زدنى او پيدا نشد؛ در حالى كه علاقه بين آنان شديد و از حد عواطف پدر ـ فرزندى فراتر بود؛ چه آن كه حاج آقا حميد فردى فاضل اهل معرفت بود و چون مريدى شيدا و دلباخته در جلسات پدر شركت مى‏كرد و در نهايت تواضع و فروتنى، پايين مجلس، كنار در مى‏نشست و سراپا چشم و گوش مى‏شد. معظم له مى‏فرمود: حاج آقا حميد بعد از درگذشت، تا مدتى شب‏ها سراغ ما مى‏آمد و طورى مى‏آمد كه درها باز و بسته مى‏شد و به هم مى‏خورد (!).
كسانى كه توفيق مجالست با آية‏الله بهاءالدينى يافته‏اند، به خوبى مى‏دانند كه نشستن روى خاك و زمين با نشستن روى قيمتى‏ترين فرش‏ها براى او يكسان بود. در تشرف به بارگاه ملكوتى حضرت رضا ـ عليه آلاف التحية و الثناء ـ و ديگر اعتاب مقدسه، معمولاً روى زمين صحن مى‏نشست و به زيارت، كه در نظر او عبارت از حضور الزائر عندالمزور بود، مى‏پرداخت. شبى در خدمت ايشان به مجلس ختم شهيدى رفتيم كه مجلس پر از جمعيت و سخنران مشغول سخنرانى بود. معظم له بيرون مجلس و در كنار كفش‏ها روى زمين نشست، شايد به اين دليل كه مزاحمتى براى سخنران و مردم فراهم نشود، هر چند با اصرار و احترام، ايشان را به داخل مجلس بردند.
اين مرد بزرگ، دعوت فقيران و تهيدستان را به پيروى از جد بزرگوارش مى‏پذيرفت و از غذاى آنان با گشاده‏رويى تناول مى‏كرد، جنبه‏هاى مثبت امور آنان را شناسايى مى‏كرد و به تمجيد و تحسين آن مى‏پرداخت. از اين رو، هر كس كه تنها يك بار با او مى‏نشست و از نزديك با وى آشنا مى‏شد، علاوه بر بهره‏مندى معنوى و علمى، موجى از شادى و اميد، وجود او را فرامى‏گرفت.
شيوه تربيتى آية‏الله العظمى بهاءالدينى، توجه دادن به اصول و ريشه‏ها بود. كمتر ديده مى‏شد كه به فروع و شاخه‏ها بپردازد. بر اين اساس، توصيه‏هاى ايشان بيشتر از اين قبيل بود: بايد با خدا آشنا شد. در درگاه خدا و اولياى خدا همه چيز هست؛ در حالى كه جاهاى ديگر خبرى نيست. علم، حيات، عافيت، دنيا و آخرت آن جاست.
اين آيت حق، بسيار متأسف بود كه چرا حوزه‏هاى علميه از معارف اسلامى و مكتب اهل‏بيت (عليهم السلام) استفاده شايان و بايسته نمى‏برند؛ چرا در درس‏ها و بحث‏ها عمدتا به الفاظ و اصطلاحات مى‏پردازند، و نه به حقايق علوم و علم حقيقى.
او امام خمينى (قدس سره) را در عصر حاضر اسوه و الگو مى‏دانست و مى‏گفت: متأسفانه اكثر اهل علم با امام سنخيت ندارند. اتمام حجت امام (ره) بر روحانيت، دست كمى از انقلاب جهانى او ندارد؛... امام نشان داد كه روحانيت بايد به دين و دنياى مردم خدمت كند و ملتى را احيا نمايد.
آية‏الله العظمى بهاءالدينى، جذب و انجذابى عميق با مردان صالح خدا داشت و به موازات آن، نفرت و انزجارى بس شديد از مدعيان دروغين دين‏گرا. در نوجوانى مورد عنايت مخصوص مرحوم آية‏الله العظمى شيخ ابوالقاسم كبير قمى و آية‏الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى، مؤسس حوزه علميه قم بود. و بعد از آن آيات عظام؛ سيد ابوالحسن اصفهانى و سيد صدرالدين صدر به وى عنايت و اعتمادى تام و تمام داشته‏اند. در دوران تحصيل با فرزانگانى چون آية‏الله حاج سيد احمد زنجانى، آية‏الله ميرزا ابوالفضل زاهدى و امام خمينى ـ قدس الله اسرارهم ـ همراه و همراز بوده است. نام شهيد مطهرى، امام موسى صدر، شهيد مصطفى خمينى ـ رضوان‏الله عليهم اجمعين ـ و نيز رهبر معظم انقلاب اسلامى، حضرت آية‏الله خامنه‏اى ـ دام ظله ـ در زمره شاگردان و ارادتمندان ايشان مى‏درخشد.
اين نكته مورد وفاق همه علماى برجسته حوزه است كه مقام علمى و حوزه درسى آية‏الله العظمى بهاءالدينى (قدس سره) همواره از جايگاهى رفيع و موقعيتى جدى برخوردار بوده است. يكى از علما مى‏گويند: كفايه را نزد ايشان خوانديم و ايشان در ضمن تدريس، مطالبى را مطرح مى‏كردند كه وقتى در درس خارج حضرت امام خمينى (ره) شركت كرديم، ديديم حضرت امام نيز همان مطالب را مى‏فرمايند. هماهنگى كامل بين امام (ره) و آية‏الله بهاءالدينى چنان بود كه بارها و بارها ديده مى‏شد، آية‏الله بهاءالدينى راجع به موضوع و مسأله‏اى نظرى ابراز مى‏دارند و از امام نيز همان نظر از رسانه‏ها منتشر مى‏گردد. ايشان به انقلاب اسلامى امام خمينى (ره) به عنوان حادثه‏اى عظيم و ارزشمند مى‏نگريست و آن عده از عالمانى را كه با انقلاب اسلامى هماهنگى لازم نداشتند، ناتوان از درك ماهيت انقلاب مى‏دانست. ايشان رضامندى اولياى دين از امام خمينى (ره) را كشف كرده بود و مى‏فرمود: فاطمه زهرا و ائمه معصومين (عليهم السلام) را ديدم كه از امام خمينى (ره) خوشحال و مبتهج‏اند.
درباره انزجار آية‏الله بهاءالدينى از افراد ناصالح، گفتنى است كه ملاقات با آنان براى او نوعى شكنجه روحى بود و خود مى‏فرمود: حتى در سن جوانى در بسيارى از اوقات، مسيرهاى طولانى را انتخاب مى‏كردم تا از ديدن چهره‏هاى جهنمى در امان باشم.
خداوندا! اين مراد فقيد ما را و نيز رفيق شفيق او، امام راحل، خمينى كبير (قدس سره) را در امان خود بدار و درجات قرب خود را بر آنان مبارك گردان و ما را موفق به پيروى از آنان و برخوردار از دعاى خير آنان كن. بحق محمد و آله الطاهرين و الحمدلله رب العالمين.
سيد محمدرضا طباطبايى
10/12/1376

فصل اول: گفتارها

اين فصل مشتمل بر بيست گفتار از گفتارهاى روحانى و معنوى حضرت آية‏الله بهاءالدينى (قدس سره) است كه از نوار بر كاغذ آمده است. گفتنى است كه بيشتر اين گفتارها مربوط به سال‏هاى دفاع مقدس است و از اين مجموعه، چهارده گفتار اول از درس‏هاى اخلاق شب‏هاى جمعه ايشان است و شش درس آخر، پاره‏اى از بحث‏هاى روايى است.

گفتار 1 : و علم ءادم الأسماء كلها1.

اسماى حسنى

جميع ماسوى‏الله، اسماى حقند. همه، از آثار وجود واجب است. در بين اسماى حق، انبيا و اوليا و ولات و صلحا، اسماى حسناى حقند، اسماى كامل حقند. اين‏ها، علاوه بر اين كه از وجود بارى تعالى خبر مى‏دهند، از صفات، حكمت و رأفت حق تعالى نيز خبر مى‏دهند. علوم اين‏ها، علوم الهى است، قدرتشان، قدرت الهى است، شفقتشان، شفقت الهى است، حكمتشان، حكمت الهى است. علوم طبقه انبيا و اوليا، در هدايت بشر صرف مى‏شود؛ چنان كه اين چنين كرده‏اند.
آن‏ها علومشان صرف ماده نمى‏شود. آن‏ها نيازى به ماديات ندارند، به مخلوقات خدا احتياجى ندارند. كسى كه احياى موتى مى‏كند، به بندگان خدا حاجت ندارد. بندگان خدا به او احتياج دارند. لذا علم اين طبقه صرف هدايت بشر مى‏شود. بشر هم روى افكار ناقصش مى‏گويد: ما با آن‏ها چه فرقى داريم؟ آن‏ها مى‏خواهند بر ما آقايى كنند. بايد گفت: كسى كه سيادت بر شمس و قمر دارد، سيادت بر جميع عوالم دارد، به اين بشر احتياجى ندارد. ولى بشر به حسب افق افكار خودش اين طور قضاوت مى‏كند.

علوم انبيا

از خصوصيات انبيا و اوليا ـ سلام‏الله عليهم اجمعين ـ اين است كه علوم اين‏ها علوم باقى است. معارف، اخلاق و فقه اسلام باقى است. مثل علوم ما نيست كه نقض و ابرام داشته باشد. علوم ثابتى است. تمام آثار دانشمندان اسلام در فقه و اخلاق و معارف، همه از آثار انبياست، به خصوص از آثار سيدنا و نبينا، محمد (صلى‏الله عليه و آله و سلم). كتابخانه‏ها، تفاسير، ادبيات، اخلاق و معارف، همه از علوم پيغمبر خدا (صلى‏الله عليه و آله و سلم) اتخاذ شده است. همه خبرها آنجاست. بلكه به يك معنا مى‏توان گفت علوم پيغمبر خدا (صلى‏الله عليه و آله و سلم) عين علم خداى تعالى است. علومى كه حق تعالى به انبيا و اوليا و ولات اعطا مى‏كند، از قبيل كسر و انكسار و ايجاد و وجود است. ربط ايجادى آن به حق تعالى است و ربط وجودى آن به انبيا و ولات است، ولى حقيقت، حقيقت واحدى است. يك كسر بيشتر نداريم. اين كسر، دو ربط دارد. يك ربط به كاسر دارد و يك ربط هم به كوز دارد. ربط به كوز، ربط وقوعى است و ربط به كاسر، ربط فاعلى است. ارتباط ايجادى علوم و بركات الهى، به حق تعالى است و ارتباط وقوعى آن، به اوليا و صلحاست. اين‏ها منابع علمند، منابع حكمت و عرفانند، اين‏ها، خليفة‏الله هستند، بايد نمونه‏اى از صفات بارى، اخلاق بارى و علم و حكمت بارى تعالى باشند.

برنامه اسلام

برنامه اسلام و پيامبر خدا (صلى‏الله عليه و آله و سلم) بزرگ‏ترين برنامه تكامل بشرى است. برنامه‏اى است كه بشر را طاهر از ظلم و جنايت تربيت مى‏كند. بشرى كه تابع فرمان خداى تعالى باشد و اطاعت حق كند، مجرم نيست، ايجاد جرم نمى‏كند، حقوق را تضييع نمى‏كند. رحمت خدا، رحمت واسعه است، درياى رحمت است. احوال پيامبر خدا (صلى‏الله عليه و آله و سلم) را ملاحظه كنيد؛ نزديك وفاتش فرمود: هركس بر ما حق دارد بيايد حقش را از ما بگيرد، وقتى از دنيا مى‏رويم نبايد حقوق مردم به گردن ما باشد. اين قضايا و برخورد آن عرب را شنيده‏ايد. برنامه اسلام چنين برنامه‏اى است. نه مثل برنامه‏هاى شرق و غرب كه اساسش جرم و جنايت است. يا برنامه‏اى كه انسان مجرم را تبرئه مى‏كنند.
اگر به برنامه اسلام كاملاً عمل شود، حقوق تضييع نمى‏شود، حدود تضييع نمى‏شود. بحر واسعه الهى هم مسائل را در حق‏الله حل مى‏كند. قدرت ولات و انبيا در اصلاح امت مصرف مى‏شود و اين غير قدرتهاى شيطانى است كه بخواهند اقتصاد كشورها را ببرند، بخواهند فرهنگ كشورها را ببرند، بخواهند آزادى كشورها را ببرند. هيچ آزادى بالاتر از آزادى اسلام نيست. قدرت اسلام در مقام سلطه‏جويى نيست. نمى‏خواهد براى خودش مقامى حيازت كند. شرق و غربند كه بناى رژيمشان فاسد و شيطانى است.
اگر بركات اسلام در شرق و غرب پياده شود، شرق و غرب نورانى مى‏شود، حقوق و حدود محفوظ مى‏ماند، غارتگرى‏ها و چپاولگرى‏ها تمام مى‏شود، توطئه‏ها و دسيسه‏ها تمام مى‏شود. تربيت اسلام به گونه‏اى است كه انسان حاكم بر اتم مى‏شود. مرد مسلمان به بركات اسلام بايد مشكل موت و حيات را حل كند. اسلام موت و حيات را حل كرده است. موجودى كه مشكل موت و حيات را حل كرده، بر اتم حاكم است. توطئه فرانسه و يهود و انگلستان و آمريكا را براى تفويت مسلمان‏ها ديديد. اين آخرين نقشه يهود است كه در مبارزاتش همه دسته‏بندى‏ها را در ميدان جنگ حاضر كند. ولى مسلمانى كه موت و حيات را حل كرد، اتم در او اثر ندارد. حيات و مماتش حيات است. اگر خداى تعالى به بركت حضرت مهدى ـ سلام‏الله عليه و عجل الله تعالى فرجه ـ به اين دنيا كمك كند، همه ـ انشاءالله ـ از بركات حضرت استفاده مى‏كنند.

گفتار 2 : و علم ءادم الأسماء كلها2.

اسماى الهى

خداى تبارك و تعالى اسما را به آدم تعليم كرد، آن هم همه اسما را. معلم، خداى تعالى است، متعلم، آدم است و مورد تعلم، اسماست. الأسم ما أنبأ عن المسمى؛ اسم، عبارت است از چيزى كه خبر از مسما مى‏دهد. جميع ماسوى‏الله، اسماءالله است. تمام موجودات عالم، از مادى و روحانى، ملائكه و جن و انس، نباتات و حيوانات، آنچه مرئى است و آنچه نامرئى است، همه اسماءالله هستند. همه اين‏ها از طرف ذات اقدس الهى به نور وجود زينت داده شده‏اند. يعنى نور وجود را خداى تعالى به آن‏ها داده است. خودشان وجودى نداشته‏اند، چه از حيث ماده، و چه از حيث صورت. هو الخالق و هو المصور؛ صورتشان هم به تصوير الهى است. همه اسماء، همه اجزاى عالم، همه وجودات، اعم از مجرد و روحانى و مادى، همه نور وجودشان من‏الله است. حتى نور وجود ظلمت و شب هم از خداست. همين تاريكى از بركات وجود حق است. اين تاريكى خود به خود موجود نشده است. پس تمام اجزا و وجودات جهان، از ابتدا تا انتها، همه اسماى خدا هستند.
اثر، خبر از مؤثر مى‏دهد و اسم هم خبر دهنده از مسماست. منتها اسامى حق مختلفند. ولله الأسماء الحسنى فادعوه بها3. ائمه معصومين فرموده‏اند: نحن والله الأسماء الحسنى4؛ اسماى حسناى حق، ما هستيم. ماييم كه از قدرت بارى تعالى، از حكمت بارى تعالى، از علم بارى تعالى، شفقت و رحمت بارى تعالى به بندگانش، خبر مى‏دهيم. آن رحمتى كه ما داريم، ديگران ندارند. ما نه تنها از ذات اقدس الهى خبر مى‏دهيم، بلكه از اين كه ذات اقدس الهى نسبت به مخلوقاتش چنين رحمتى دارد و رحمة للعالمين است، خبر مى‏دهيم.

قدرت شيطانى

همه اجزاى عالم هم اسماى الهى هستند. حتى قدرت شيطان هم، قدرت حق است. طبيعيات هم، قدرت حق است. وجود شياطين هم، از بركات قدرت حق است. فقط يك چيز شيطانى است و آن اين است كه كارها را براى هوس انجام دهيد. اين كار را نكنيد! تمام فساد جهان مال اين است كه انسان كار را براى هوى و هوس و شياطين انجام دهد. قدرت اتمى هم قدرت الهى است. گمان كرده‏ايد كه اين قدرت را اتم‏سازها در اتم ايجاد كرده‏اند؟ نه. قدرت، قدرت خداست. ولى اين اتم را بر سر بى‏گناهان مى‏زنند. بى‏عقلى آدم همين است. شمشير بايد به فرق ابن ملجم بخورد، ولى آدم بى‏عقل آن را جاى ديگر استعمال مى‏كند. شيطان فقط قدرت دارد كه كارها را براى هوى و هوس و فساد انجام دهد. همه آتشى كه در عالم هست، فقط مال همين يك ذره قدرتى است كه خدا به شيطان داده است. وگرنه همه شياطين نمى‏توانند حتى يك مگس يا پشه‏اى آفرينش كنند. خداوند قدرتى به شيطان داده است تا صرف راه خدا كند، اقتصاد را صرف راه خدا كند، ولى به اين حرف‏ها گوش نمى‏دهد.

تعليم اسما

انبيا و ائمه (عليهم السلام) اسماى خدا هستند. اين‏ها اخبار از قدرت خدا مى‏كنند. وقتى عيسى (عليه السلام) قدرت بر احيا دارد، موسى قدرت دارد سيلان را از آب سلب كند: فانفلق فكان كل فرق كالطود العظيم5، اين‏ها اسماى حسنى هستند. اين‏ها كارهاى الهى مى‏كنند: و تبرى الأكمه و الأبرص باذنى و اذ تخرج الموتى باذنى6؛ همه به اذن خداى تعالى است. خداوند اسما را به آدم تعليم داد، ولى ملائكه از آن خبر ندارند. گرچه ملائكه هستند، گرچه موجودات الهى هستند، ولى تعليم اسما آن هم كل اسما مال انسان است، نه انسان شرقى و غربى. انسان شرقى و غربى، كالأنعام بل هم اضل7 است. خدا همه را به توفيق خودش توفيق دهد. مبدأ همه كمالات، ايمان به خداست. ايمان، قلب شما را آرام مى‏كند. انشاءالله موفق شويد از برنامه‏هاى اسلام استفاده كنيد، انشاءالله قلوبتان نورانى شود. در مسيرى برويد كه انشاءالله به سهم خود استفاده كنيد.

گفتار 3 : و علم ءادم الأسماء كلها8.

علوم الهى و هدايت بشر

انسان كامل، از اسماى حسناى الهى است. انبيا، اوليا، اوصيا و ولات، از اسماى حقند. شايد اسم اعظم الهى هم از همين اسماى حسنى باشد. اسماى حسنى، همان خلفاى خداوند در زمين هستند؛ كسانى كه ولايت دارند. اين‏ها نمايندگان حق هستند. علوم خلفاءالله، علوم الهى است. علوم انبيا و اوليا، بدون واسطه، علوم الهى است. علوم ما در فقه و اخلاق و توحيد و معارف، همان علم پيامبر خداست؛ ولى توسط علما و استادان و دانشمندان. انبيا و اوليا در دانشگاه تحصيل نكرده‏اند، علم را از اساتيد و دانشمندان اخذ نكرده‏اند. علم آن‏ها در هدايت بشر صرف مى‏شود، صرف در ماده نمى‏شود. منظور از آن علم، نه مقام است نه اقتصاد و نه ساير شؤون مادى؛ بلكه فقط براى هدايت بشر است.

مراتب هدايت و ايمان

هدايت معنايى است كه قابل تشكيك است. از نور لامپ پنج شمعى، تا نور خورشيد، همه داخل در نور هستند. همان طور كه فاصله بين نورها خيلى زياد است، فاصله بين مراتب هدايت هم خيلى زياد است. فاصله بين مراتب مراتب ايمان هم خيلى زياد است. پيامبر خدا (صلى‏الله عليه و آله و سلم) به اميرالمؤمنين على (عليه السلام) فرمود: ايمان تو اگر با ايمان تمام مؤمنين قياس شود، سنگين‏تر است. ايمان مولا چنين ايمانى است.
به تناسب مبدأ و منتهى و سنخيت مقدمات و نتايج، علم الهى بايد صرف در هدايت بشر شود. علم وقتى از دستگاه خدا آمده است، بايد در راه خدا صرف شود: كل ما جاء من الله يصرف فى وجه‏الله و ما جاء من الشيطان يصرف فى وجوه الباطل. انسانى كه مورد عنايت حق تعالى شده است، قدرت بر احيا و اماته دارد، قدرت بر شفا دادن دارد، واجد علمى است كه از اوضاع ما خبر مى‏دهد. چنان كه 1400 سال پيش، از اوضاع ما خبر داده‏اند. اين شخص در برابر ارتباط با حق، براى تمام جهان ارزشى قائل نيست.
ارتباط با خدا، فوق ارتباط با جميع ماسوى‏الله است. همه قدرت‏ها از آنجاست، همه علم‏ها و حكمت‏ها از آنجاست. آن علم بايد صرف هدايت بشر شود. بشر به حسب استعداد خود و به حسب تعينش، با معارف و اخلاق و فقه اسلام آشنا مى‏شود، با كتاب خدا آشنا مى‏شود.
اين قدر تفسير در اطراف كتاب خدا نوشته‏اند كه شايد اكثر آن‏ها مرضى پيامبر خدا (صلى‏الله عليه و آله و سلم) نيست؛ يعنى به آنچه مراد پيامبر خداست نرسيده‏اند. حضرت صادق (عليه السلام) به ابوحنيفه مى‏فرمايد: ما فهمت من كتاب الله حرفا9. خيال نكنيد اين تهمت است. انسان الهى، كتاب را درك مى‏كند؛ چون كتاب، الهى است. دانشمندان دربارى نمى‏توانند مطالب را درك كنند. آن‏ها همتشان همان اقتصاد و مقام است. نفوسى كه از تمام اين عوارض مبرا و مجردند، كتاب خدا را درك مى‏كنند. از اين رو، اهل بيت (عليهم السلام) عالم به كتاب‏الله هستند و نيز كسانى كه با اهل بيت (عليهم السلام) ارتباطى دارند ـ فى‏الجمله ـ آشنا هستند.
حقيقت فلسفه در اسلام همين است. فلسفه در اسلام، بحث فلسفى نيست، حركت انسان است. اين است كه انسان در مقام قرب و در مقام انسانيت به مرتبه‏اى نايل شود كه نفوس الهى شود. در اين صورت، درك انسان عوض مى‏شود، اهداف و توجهات عوض مى‏شود. الآن ببينيد كه به بركت اسلام و حكومت اسلامى، چقدر نفوس تحول پيدا كرده است. حتى گفتند: بعضى از افسرها كه در زمان طاغوت متصدى جرم و جنايت بودند، الآن دارند اعمال خير انجام مى‏دهند؛ چون وقتى تحول نفسى در كسى پيدا شد و نفس حيوانى به نفس الهى تحول پيدا كرد، تقاضاها الهى مى‏شود و آثار آن هم الهى است.

وظايف حكومت اسلامى

علم بايد صرف هدايت بشر شود، قدرت بايد صرف اصلاح امر اجتماع شود، بايد صرف استقلال و آزادى كشور شود. كلمات اميرالمؤمنين على (عليه السلام) را خطاب به مالك اشتر ببينيد. مالك، فرماندار مصر است. اين فرماندار بايد اهل مصر را هدايت كند، اقتصادشان را بايد تأمين كند: جبايه خراجها، و جهاد عدوها و استصلاح أهلها و عماره بلادها10، در مقابل دشمنان سرسخت اسلام بايد بايستد و دفاع كند. به عمران بلاد و شهرها بپردازد. شهرهاى مصر همه بايد از نظر كشاورزى و صناعت آباد شود. اين، قدرت حق است. قدرت باطل، همين قدرت شرق و غرب است كه ويتنام درست مى‏كند، افغانستان درست مى‏كند و... . تا جايى كه زورشان برسد، فساد است. تا آنجا كه قدرت داشته باشند، اضلال است.
قدرت حق، آثارش حق است و قدرت باطل، آثارش شيطانى است. قدرت اسلام براى شرق و غرب نافع است؛ ولى چه بايد كرد كه درك نمى‏كنند. شياطين نمى‏خواهند قبول كنند. نمى‏خواهند دست از لش‏بازى‏ها بردارند و از منجلابى‏كه در آن دست و پا مى‏زنند نجات پيدا كنند، والا قدرت اسلام هر جا برود آنجا نورانى مى‏شود، حقوق و حدود محفوظ مى‏ماند، علم حكومت مى‏كند، قدرت‏ها به جا مصرف مى‏شود. حكومت‏ها، مسؤوليت‏ها را بايد بر اساس وظيفه الهى انجام دهند. اين نتايج حكومت حق است.

استفاده از داده‏ها

اگر اقتصاد از راه خداى تعالى و از راه مشروع به دست آمد، صرف قضاى حوايج مى‏شود. اين كه مى‏بينيد اقتصاد صرف لش‏بازى‏ها و عياشى‏ها مى‏شود، به خاطر اين است كه از راه باطل به دست آمده است. اگر خدا سلامت را نصيب كسى كرد، نبايد آن را مجانى مصرف كند، صرف لش‏بازى‏ها نكند. آن نيروى حاصل از سلامت بايد صرف اطاعت خدا شود. اين نيرو مجانى به دست تو نيامده است. مى‏توانى از آن استفاده كنى. اگر صرف در طاعت خدا شد به نفع خود توست. فرض كن سى سال هم لب دريا رفتى و خوش بودى، الآن چه هستى؟ الآن يك انسان مسخ شده از انسانيت هستى. حالا بگو ما پنجاه سال خوش بوديم. منشأ آن خوشى، مثل خوشى حيوانات است. اين خوشى نبوده است، آقا! نفهميدى. گمان كرده‏اى به اين دنيا آمده‏اى كه فقط چيزى بخورى و بروى؟! مثل الاغى كه به يك آب و علفى رسيده باشد.
خدا همه را توفيق دهد. همه را مؤيد كند به نفوس الهى، نفوسى كه كمال بشر است. اگر آن تحول نفسانى پيدا شود، بقيه چيزها همراهش هست. يعنى اگر تقاضاها، تقاضاهاى الهى باشد، همان تقاضاهاى انبيا و اوليا و ائمه (عليهم السلام) باشد و روى اين تقاضاها حركت كند، انشاءالله انسان موفقى است. اگر انسان موفقى شد به نفع خود اوست. اگر ما نمى‏توانيم مثل ساير انوار الهيه باشيم، نمى‏توانيم به آن جا برسيم، به سهم خود حركتى كنيم.

گفتار 4 : و علم ءادم الأسماء كلها11.

تركب انسان

انسان موجودى است مركب از ماده و روحانيت. تركب از جسمانيت و روحانيت از مختصات انسان است. موجودات مادى اين تركب را ندارند. موجودات روحانى، مثل ملائكه و عقل، اين تركب ندارند. اين تركب مختص انسان است و انسان مختار است كه در مسير روحانيت حركت كند، يا در مسير ماده و جسمانيت. به او اختيار داده‏اند كه در مسير عقل و نورانيت حركت كند، يا در مسير شيطان و ظلمت. و اين اختيار، خيلى واضح و هويداست. حركت انسان از روى اختيار است و مثل موت و حيات نيست، كه يك حركت اضطرارى است؛ مثل حركت از جماد به نبات و از نبات به حيوان و از حيوان به انسان نيست، كه يك حركت قهرى است.
بلوغ و شباب و كمال انسان در اختيار او نيست؛ ولى حركت در راه حق و راه باطل در اختيار اوست. اختيار دارد كه راه معصيت را پيش گيرد، يا راه اطاعت را. اگر به راه حق رفت، نورانيت پيدا مى‏كند. نورانيتى كه رحمة للعالمين است.

گستره رحمت پيامبر

پيامبر خدا (صلى‏الله عليه و آله و سلم) در تمام نشئه‏ها رحمت است. در نشئه دنيا، رحمت است، در نشئه برزخ هم رحمت است، در نشئه قيامت هم رحمت است. اگر در مسير نور حركت كرد، مرتبه كامل آن اين است كه رحمة للعالمين است. با وجود اين كه اهالى مكه ده سال همه نوع مزاحمتى براى پيغمبر خدا (صلى‏الله عليه و آله و سلم) ايجاد كردند، همه نوع فجايع مرتكب شدند، انصار پيامبر خدا (صلى‏الله عليه و آله و سلم) را به قتل رساندند، ولى آن دقيقه‏اى كه پيامبر خدا (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فاتح شد، گفت: انتم الطلقاء؛ همه شما آزاديد. ما به حساب شما نمى‏رسيم. ما رحمت هستيم. با اين كه حضرت از آينده اين‏ها خبر داشت كه چه فجايعى خواهند داشت، ولى مقام رحمت حضرت يك رحمتى است كه مى‏گويد: همه شما آزاديد. ما نمى‏گوييم فلان كار را كرديد. اگر همه شما به اسلام رو آوريد، از همه جرايم شما صرف‏نظر مى‏كنيم. اين‏ها رحمت است. از آن طرف، طواغيت جهان، آثار فرعون‏ها، آثار نمرودها، آثار يزيدها، آثار شرق و غرب، همه آثار حركت در مسير ظلمت و مسير شيطان است.

مالكيت نفس

اگر انسان به بركت تأييدات حق تعالى مالكيت بر نفس پيدا كند، همان مالكيتى كه سيدنا و مولانا اميرالمؤمنين على (عليه السلام) به مالك مى‏گويد: فاملك هويك12. همان مالكيتى كه موسى مى‏گويد: لا املك الا نفسى و أخى13. اگر كسى مالكيت بر نفس پيدا كرد، مالك همه شرور است. يعنى اگر شما حاكم بر نفس شديد، چشم و گوش و دستتان معصيت خدا را نمى‏كند، چون تا نفس با معصيت چشم توافق پيدا نكند، چشم، معصيت پيدا نمى‏كند. اگر كسى مالك نفس شد، مالك همه اعضا و جوارح است، مالك شيطان است، بر شيطان حاكم است. اين از خصوصيات انسانى است كه در مسير نور و در حركت الهى خود متابعت از هوى و هوس نمى‏كند، رضاى خدا را در نظر مى‏گيرد.
اگر انسان در مسير شيطان واقع شود، همين فسادهايى است كه تاكنون ديده‏ايد. در اين صورت، بشر حاضر است براى هوى و هوس خود تمام كره زمين را به آتش بكشد. در اين مسير، شيطان كاملى است، شيطان مجربى است. اختيار دست خود شماست كه در مسير حق حركت كنيد، يا در مسير باطل. در مسير نور حركت كنيد، يا در مسير ظلمت. خيال نكنيد كسانى كه در مسير ظلمت حركت مى‏كنند قوى هستند. اين‏ها ضعف دارند. اگر ضعيف نبودند با نورانيت عقلى و نور الهى آشنا مى‏شدند. اين‏ها همان أولئك كالأنعام بل هم اضل14 هستند. گمان نكنيد اين‏ها مبالغه است. اين‏ها واقعيت است. انسان اگر از راه خدا منقطع شد، بدتر از هزار گرگ است. نفسانيت، نفسانيت حيوانى است، نفسانيت سبعيت است. مگر اين كه به بركات الهى و با تأييدات الهى حركتش در مسير نور باشد، مؤمن شود، تزكيه و تهذيب كند و مطلب را بفهمد.

اوج و انحطاط

انسان از يك طرف به جايى مى‏رسد كه جبرئيل هم نمى‏تواند همراه او برود، و از يك طرف، مسيرى را طى مى‏كند كه گرگ‏ها هم از پشت سرش برمى‏گردند؛ مى‏گويند: ما تا اين اندازه حاضر نيستيم. اين هر دو، اختيارش دست خود بشر است: انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا15. خيال نكنيد كه انسان از روز اول، معصيت‏كار بوده است. اشتباهات، تو را بيچاره كرده است. همچنان كه بشر از اول معتاد نيست. كج‏سليقگى مبتلايش كرده است. و الآن ديگر نمى‏تواند كارى بكند. كج‏سليقگى در اسلام و در راه حق و باطل از همه بدتر است. خدا همه را توفيق دهد كه از راه خدا منحرف نشويد. اگر از راه خدا منحرف نشديد، خدا دنياى شما را نصرت مى‏كند، عقباى شما را هم نصرت مى‏كند. ولى در مسير باطل، گرچه معاويه باشد بايد سر قبرش خاك‏روبه بريزند، ولى نوه معاويه، سر قبرش مزار است، براى اين كه مستبصر شد و گفت: خلافت مال خاندان على (عليه السلام) است و پدر ما غلط بى‏جايى كرده است.
خدا همه را توفيق دهد تا دهد تا از برنامه‏هاى اسلام كمال استفاده را بكنيد، برنامه اسلام واقعيتى است كه انبيا استاد اين مسيرند. اگر در مسير خداى تعالى باشيد، در جميع نشئه‏ها ـ انشاءالله ـ سرافرازيد. اگر يك مقدار حركت پيدا كنيد خيلى مشكلات برايتان حل مى‏شود. يعنى به آنچه بشر در اين جهان بر سرش دعوا مى‏كنند، بى‏اعتنا مى‏شويد. نسبت به اقتصاد، مقام و مرتبه‏اى كه اين قدر بر سر آن اختلاف است، بى‏اعتنا مى‏شويد. اگر در راه حق مؤيد و موفق باشيد، محتاج به اين امور نيستند.

مقام حقيقى

گاهى بشرى كه شب آخر عمرش است و در حال احتضار به سر مى‏برد، حريص بر اقتصاد است، هنوز براى مقامش مى‏ترسد. بگو تو كه دارى مى‏ميرى، مقام به چه درد تو مى‏خورد، آن هم مقام خيالى. اگر مرد مقام هستى، مقام انبيا را پيدا كن، مقام اوليا را پيدا كن، كه شكست نمى‏خورد. اگر كسى منصب الهى پيدا كرد، تمام دنيا هم نمى‏توانند اين منصب را از او بگيرند.
اگر همه كره زمين جمع شوند و بخواهند امامت و خلافت مولا را بگيرند، زورشان نمى‏رسد. اگر مرد مقام هستيد دنبال اين چنين مقاماتى باشيد. تو اقتصاد پانصد سال خود را دارى، با اين وجود، شب خوابت نمى‏برد، مبادا از اقتصاد فلج شوى. معلوم نيست كه بيش از اين پنج سير غذايى كه مى‏خورى سهمت باشد.
خدا همه را موفق كند و همه را آماده راه حق و اسلام كند، و همه از اسلام بهره‏مند شويد. اگر بهره‏اى از اسلام پيدا كرديد، بهره خود شماست. معنايش اين نيست كه براى كسى كار كنيد، اگر مرد خدا شديد، اولين فضيلت و مزيت، نصيب خود شما مى‏شود. خود شما عالم مى‏شويد و اخلاق انسانى پيدا مى‏كنيد. خودت مجموع فضايل الهى مى‏شوى، كه حتى حاضر نيستى يك حيوان هم از تو آزار ببيند. اين‏ها از مزاياى انسان است. اين‏ها برنامه‏هاى اسلام است.
اگر بشر با برنامه‏هاى اسلام آشنا شود، وجدان را مبرا از جور قرار مى‏دهد، و نمى‏دانى وجدان مبرا از جور، چه بهشت برينى است. وجدانى كه ببيند معصيت خدا را نكرده است، حق مردم را تضييع نكرده است، حدود خدا را تضييع نكرده است. اين چنين وجدان، آثار بزرگى دارد، بركات خدا برايش نازل مى‏شود. اگر اهل همت هستى، همت شما، همت عالى مى‏باشد. دنباله‏رو انبيا و اوليا باشيد، دنباله‏رو گرگ‏ها و درندگان نباشيد.

گفتار 5 : و اذ قلنا للملائكه اسجدوا لأدم فسجدوا الا ابليس أبى و استكبر و كان من الكافرين16.

سجده بر آدم

خداوند به ملائكه فرمان مى‏دهد كه به آدم سجده كنند. شايد معناى سجده بر آدم خضوع و اطاعت است؛ يعنى از آدم اطاعت كنيد. ملائكه همه اطاعت كردند؛ ولى شيطان نه تنها اطاعت نكرد، بلكه به اين فرمان هم اعتراض داشت. اعتراض او اين بود كه أنا خير منه17، مقام و مرتبه ما بالاتر از آدم است. ما نارى هستيم و آدم خاكى. ما چگونه در برابر آدم خاكى خاضع باشيم و بر او سجده كنيم؟
در روايات آمده است كه آدم دو جهت دارد؛ يك جهت ترابى كه ملائكه از اين جهت مأمور به سجده بر آدم نشدند. جهتى ديگر، جهت نورانيت و مقام علمى و مقام خلافت اللهى آدم است. اگر به ملائكه مى‏گويند: بر آدم سجده كن! براى اين جهت است. منشأ تمام مهالك و شرور و بدبختى‏ها جهل است. اين بشر متوجه جميع جهات نيست، فقط به بعضى جهات توجه دارد، از مقام نورانيت آدم و خلافت اللهى و مقام علم آدم غفلت كرده است. تعظيم آدم به لحاظ مقام علمى و مقام نورانيت اوست. بايد خليفة‏الله را اطاعت كرد؛ آن مرد الهى را كه از جهت نورانيت كامل است و به حسب مقام علمى واجد مرتبه ولايت و نبوت است. اطاعت نبى و ولى، اطاعت‏الله است و اطاعت‏الله واجب است. وجوب ولايت ولى، از جهت ولايت، غير از جنبه شخص او، در صورتى است كه حق رعيت را ادا كرده باشد؛ ولى از آن جهت كه اطاعت او به اطاعت‏الله باز مى‏گردد شرطى ندارد. از اين رو، نار بايد در اطاعت نور باشد.

منشأ فساد

آثار نار از بدو خلقت روشن است، آثار نور هم روشن است. آثار نار، فساد و هلاكت و هدم بلاد است. تمام مفاسد جهانى، از ابتدا تا انتها، آثار شيطان است. اين مفاسد، خود به خود به وجود نيامده است. همه آتش‏ها، آتش اين بشر است، آتش مشيت حيوانيت و اراده سبعيت بشر است، اراده سلطه‏جويى و غارتگرى بشر است. اين همه تلفاتى كه در جنگ جهانى اول و دوم داده شده است و حقوقى كه از مردم تضييع مى‏شود و حدود الهى كه ضايع مى‏گردد، مبدأ همه آن‏ها شيطان است. حزب شيطان هم قوى است: بعزتك لأغوينهم أجمعين18؛ همه آن‏ها را حزب خودم قرار مى‏دهم. شما ورشكستيد. همين طور هم هست، خدا به حسب كميت ورشكست است؛ ولى به حسب كيفيت اين طور نيست. سر آن هم اين است كه اجتماع وقتى با معارف اسلام آشنا مى‏شود كه نفوس مزكى و مهذب شده باشد.
نفوس به حسب مراتب اوليه فقط با همان مدركات حيوانى آشناست. حركتش، حركت حيوانى است و محدود به قدرت اوست. تا آن جا كه بتواند جلو مى‏رود، گرچه حقوق و حدود تضييع شود، اموال و نفوس تلف شود. چيزى مانع حركت قدرت شيطانى نيست. حتى حاضر است همه كره زمين را نابود كند. مى‏گويد: اگر ما نابود مى‏شويم، همه نابود شوند. تمام فسادهاى عالم از اراده نفوس غيرمزكى برخاسته است. از اين جهت، اسلام روى تزكيه و تهذيب خيلى تأكيد كرده است؛ تا بشر نورانى شود و با كلمات و الطاف و بركات الهى مأنوس شود.
طبيعيات، مال متفكرين شرق و غرب است؛ نه مال زعما و اين قلدرها. منتها اين قلدرها به فكر اين هستند كه هر جا مى‏توانند بهره‏گيرى كنند؛ ولى خودشان اهل اين حرف‏ها نيستند، با اين چيزها آشنا نيستند. آن‏ها از زحمات ديگران استفاده مى‏كنند. منافقين هم از زحمات اسلام استفاده مى‏كنند. خلاصه مطلب اين كه قدرت حق، همه از آثار انبياست. سازندگى، اخلاق فاضله، انسانيت و توحيد و علوم، همه از بركات آدم است؛ آدمى كه، خليفة‏الله است، آن انسانى كه بنده خداست. آثار ملوك و طواغيت را هم حساب كنيد. خيلى سر و صدا راه مى‏اندازند كه ما خدمتگزار بشر هستيم، ولى دروغ مى‏گويند و گمان مى‏كنند اين دروغ‏ها كار را اصلاح مى‏كند. از سادگى اجتماع استفاده مى‏كنند؛ ولى بالاخره پرده از روى اسرار برداشته مى‏شود.

بركات انبيا

افشاگرى حكومت اسلام، جنس و فصل همه شرق و غرب را توضيح مى‏دهد. گمان نكنيد به شرق و غرب تهمت مى‏زنند. فجايع و جنايات آن‏ها بيش از اين است. جنايات آن‏ها به حسب مشيت و اراده، خيلى زيادتر است از آنچه موجود است. موانعى وجود دارد كه نمى‏گذارد اراده آن‏ها صورت عمل پيدا كند. با اين توصيفات ببينيد شيطان بايد در برابر آدم خضوع كند، يا اين كه بگويد: أنا خير منه كجاى تو خير است؟! آيا خير همين آتش‏ها، فسادها و توطئه‏هاست؟ بلكه خير، سلسله انبيا، اوليا، صلحا و دانشمندان الهى هستند. همه خيرات از بركات اين‏هاست. همين مجلس هم از بركات پيغمبر خداست. اگر پيغمبر خدا نبود، نه اين مجلس بود و نه اين مذاكره. آنها رحمة للعالمين هستند. و شياطين براى همه موجودات عذابند. اسلام براى حيوانات هم رحمت است.
اگر مسأله‏اى كه براى حضرت يوسف (عليه السلام) اتفاق افتاد، براى برادران يوسف اتفاق افتاده بود، آيا از يوسف مى‏گذشتند؟ ولى يوسف پس از آن كه قدرت پيدا كرد گفت: لا تثريب عليكم اليوم19؛ ما از همه اشتباهات شما صرف‏نظر كرديم. يوسف (عليه السلام) صاحب مزاياى الهى است. داراى مقام نبوت است. عفو يوسف، عفو انسان بزرگى است؛ يك انسان الهى. پيامبر اسلام (صلى‏الله عليه و آله و سلم) هم بعد از ده سال جنگ‏هاى مشركين وقتى وارد مكه شد، فرمود: انتم الطلقاء ما نمى‏خواهيم بر شما حكومت كنيم، ما مى‏خواهيم شما را هدايت كنيم.
خدا همه را توفيق دهد و مؤيد بدارد. همه شما به سازندگى نيازمنديد. اگر ساخته شديد به نفع خود شماست. با بندگى خدا از اين فضيلت، نصيبت و بهره‏اى پيدا كنيد كه به نفع خود شما تمام مى‏شود. اگر توفيق تزكيه و تهذيب پيدا كرديد، ممكن است ـ فى‏الجمله ـ به اوضاع عالم آشنا شويد. تا بدانيد شرق و غرب چه موجودى است، عصات چه موجوداتى هستند. تا تزكيه و تهذيب در شما پيدا نشود با حقيقت نفوس آشنا نمى‏شويد.

گفتار 6 : يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى أنعمت عليكم و أوفوا بعهدى أوف بعهدكم20.

وعده‏هاى خداوند

ميان عهد و وعد و وعيد، فرق است. التزامات قلبى انسان، تا زمانى كه كاشف ندارد و در همان حد التزام قلبى است، عهد است؛ ولى اگر كاشف پيدا كرد، وعد و وعيد است. مثلاً اگر شما التزام پيدا كرديد كه روز پنج‏شنبه به زيارت يك بنده صالح خدا مشرف شويد و اظهار نكرديد، اين عهد است. ولى اگر گفتيد: من روز پنج‏شنبه مى‏آيم، اين وعد است.
تمام وفاى به عهدها و وعد و وعيدها خداوند، جنبه جزايى دارد. مثلاً خداوند به مؤمنين و كسانى كه عمل صالح انجام داده‏اند، وعده مغفرت و اجر عظيم داده است: وعد الله الذين ءامنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و أجرا عظيما21. يعنى اول شما بايد ايمان بياوريد و عمل صالح بكنيد، تا به وعده الهى، كه مغفرت و اجر عظيم است، نايل شويد. عذاب اليم هم مال طبقه كفار است: ان الذين كفروا سواء عليهم... و لهم عذاب عظيم22. همه اينها جنبه جزايى دارد. يعنى شما تا حركت نكنيد، جزايى نيست. شما اگر نصرت خدا را بخواهيد، جز اين كه رو به خدا برويد، خبرى نيست. يقين بدانيد.

مراتب نصرت خدا

نصرت خدا هم مراتب دارد. گاهى به جميع جهات نصرت خدا مى‏كنيد، خدا هم به جميع جهات شما را يارى مى‏كند. اين كه بگوييد: خدايا، ما را يارى كن! بعد هم كارهاى خود را بكنيم، مى‏گويد: خبرى نيست. تو بايد خدا را نصرت كنى، تا خدا هم تو را يارى كند. مبدأ ايمان هم همين است. اگر ديديد اقتصاد را خدا فراهم كرد، شفا را خدا به تو داد، ألم يجدك يتيما فأوى و وجدك ضالاً فهدى و وجدك عائلاً فأغنى23، ألم نشرح لك صدرك و وضعنا عنك وزرك، الذى أنقض ظهرك و رفعنا لك ذكرك24. وقتى ديدى در تمام حوايج، خدا تو را يارى كرده است، به خدا ايمان پيدا مى‏كنى. و اين وقتى است كه تو در تمام امور خدا را يارى كنى. اين طور نيست كه كلاه سر خدا برود. بگويى: شما ما را يارى كن تا ما بعدا يارى كنيم.
خدا به اندازه‏اى كه شما يارى كردى، كمك مى‏كند: ان تنصرالله ينصركم25. در دستگاه خدا نمى‏توان حقه‏بازى كرد. حقه‏بازى، مال بازار است. بايد ابراهيم آماده براى آتش شود تا خدا آتش را برد و سلام كند. اگر به مخلوق التماس كند، به زيد التماس كند، از برد و سلام خبرى نيست. كسى كه همه يارى‏ها را از خدا ديد، قهرا مؤمن به خدا مى‏شود. مى‏بيند كارها را غير خدا نمى‏تواند انجام دهد. وقتى خدا شما را يارى كرد، اگر به شما بگويند همه اين حرف‏ها دروغ است، مى‏گوييد: همه شما دروغ هستيد.
پيامبر خدا (صلى‏الله عليه و آله و سلم) يك روز گرفتار اهل مكه بود. اهل مكه مى‏گفتند: نبايد در مكه صداى پيامبر بلند شود. ولى صداى پيامبر خدا (صلى‏الله عليه و آله و سلم) در تمام جهان بايد بلند شود. اين كار را چه كسى غير از دستگاه خدا كرده است: و رفعنا لك ذكرك. مراتب ايمان هم از اين جا استفاده مى‏شود. كسى كه به حسب دست و زبان و قلب و اقتصاد و همه امور، خدا را نصرت كند، ايمانش غير ايمان كسى است كه در يك جهت خدا را يارى كرده است. شما مى‏گوييد: ما كه نفهميديم! نكرده‏ايد كه بفهميد. تا نصرت خدا نكنيد، فايده‏اى ندارد. اگر در اقتصاد گرفتار هستى، با دعا كار اصلاح نمى‏شود. براى خدا قدم بردار، اگر يارى خدا را نديدى، آن وقت اشكال كن. با تنبلى، خدا انسان را يارى نمى‏كند. اگر براى خدا كار كردى، جزا هم دارد.
وفاى به عهد و وفاى به وعده و وعيدهاى خداوند، همه جنبه جزايى دارد. البته اين غير آن رحمت عمومى خداوند است. خداوند يك رحمت عام نسبت به همه موجودات دارد. و همه موجودات از آن بهره‏مند هستند و مقيد به قيدى نيست. ولى اين‏ها در صورتى است كه شما قدم برداريد. قدم برنداشته اگر هزار سال هم در محراب داد بكشى، مى‏گويند: خبرى نيست. بايد حركت نحوالله كرد، از خدا هم يارى خواست و خدا هم تحقيقا يارى مى‏كند. ولى با نشستن در خانه و تسبيح دست گرفتن كه: خدايا كارهاى ما را اصلاح كن، كار اصلاح نمى‏شود. يك قدم بردار، دست كم چهار تا فقير را در شب اداره كن، اقتصاد شما آباد مى‏شود. تا وفا نكنيد خبرى نيست: اوفوا بعهدى اوف بعهدكم.

پى‏نوشتها:‌


1-   سپس علم اسماء [علم اسرار آفرينش و نامگذارى موجودات] را همگى به آدم آموخت. سوره بقره، آيه 31. در ترجمه آيات قرآن همواره از ترجمه آية‏الله مكارم شيرازى بهره گرفته‏ايم.
2-   سوره بقره، آيه 31.
3-   و براى خدا، نامهاى نيك است؛ خدا را به آن (نامها) بخوانيد! سوره اعراف، آيه 180.
4-   امام صادق (عليه السلام)، تفسير صافى، ج 2، ص 255.
5-   دريا از هم شكافته شد، و هر بخشى همچون كوه عظيمى بود! سوره شعرا، آيه 63.
6-   و كور مادرزاد، و مبتلا به بيمارى پيسى را به فرمان من شفا مى‏دادى و مردگان را (نيز) به فرمان من زنده مى‏كردى. سوره مائده، آيه 110.
7-   همچون چهارپايان بلكه گمراه‏تر! سوره اعراف، آيه 179.
8-   سوره بقره، آيه 31.
9-   از كتاب خدا چيزى نفهميده‏اى. رجوع كنيد به: بحارالانوار، ج 2، ص 293.
10-   اين فرمان را هنگامى نوشت كه وى را زمامدار و والى كشور مصر قرار داد، تا ماليات‏هاى آن سرزمين را جمع‏آورى كند. با دشمنان آن كشور بجنگند. به اصلاح اهل آن همت گمارد. و به عمران و آبادى شهرها و روستاهاى آن بپردازد. نهج‏البلاغه، نامه 53 ترجمه محمدرضا آشتيانى و محمد جعفر امامى.
11-   سوره بقره، آيه 31.
12-   زمام هوى و هوس را در دست گير. نهج‏البلاغه، نامه 53.
13-   سوره مائده، آيه 25.
14-   آنها همچون چهارپايانند، بلكه گمراهتر! سوره اعراف، آيه 179.
15-   ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس! سوره انسان، آيه 3.
16-   و (ياد كن) هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده و خضوع كنيد! همگى سجده كردند؛ جز ابليس كه سر باز زد و تكبر ورزيد، و (به خاطر نافرمانى و تكبرش) از كافران شد. سوره بقره، آيه 34.
17-   سوره ص، آيه 76.
18-   به عزتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم كرد. سوره ص، آيه 82.
19-   امروز ملامت و توبيخى بر شما نيست! سوره يوسف، آيه 92.
20-   اى فرزندان اسرائيل! نعمتهايى را كه به شما ارزانى داشتم به ياد آوريد! و به پيمانى كه با من بسته‏ايد وفا كنيد، تا من نيز به پيمان شما وفا كنم.سوره بقره، آيه 40.
21-   سوره فتح، آيه 29.
22-   سوره بقره، آيه 6 ـ 7.
23-   آيا او تو را يتيم نيافت و پناه داد؟! و تو را گمشده يافت و هدايت كرد، و تو را فقير يافت و بى‏نياز نمود. سوره ضحى، آيه 6 ـ 8.
24-   آيا ما سينه تو را گشاده نساختيم، و بار سنگين تو را از تو برنداشتيم؟! همان بارى كه سخت بر پشت تو سنگينى مى‏كرد! و آوازه تو را بلند نساختيم! سره شرح، آيه 1 ـ 4.
25-   سوره محمد، آيه 7.