فصل سى و پنجم : تقاضاى استجابت دعا و قبولى ستايش از خداوند
اللهم فاستجب دعائى و اقبل ثنائى و اعطنى رجائى
امام سجاد عليه السلام پس از دعاهاى بسيار بلند و اساسى در اين زيارت شريفه تقاضاى
ديگرى را از درگاه احديت مى كند كه آن اشراف دارد بر ساير دعاهاى در آن و آن تقاضاى
استجابت خواسته هاست ، البته همواره بنده بايد با تحصيل شرايط استجابت ، آن را از
خداوند متعال بخواهد و بداند كه غير او توان استجابت را ندارد و تحصيل شرايط نيز
زمينه ساز عنايت ديگر خداوند در وجود بنده اش مى شود كه او را متحول كرده تا آن
كمال خواسته شده ، از طرف او در وجودش ظاهر شود و مهم ترين آن شرايط، احساس نياز و
خواستن كمال واقعى و در مسيرش قدم برداشتن است همان طور كه خداوند متعال پس از بيان
تقاضاى اولوالالباب ، استجابت آنها را با مقيد كردن به شرايطى خبر داده است و مى
فرمايد: فاستجاب لهم ربهم انى لااضيع عمل عامل منكم من ذكر
او انثى ...(1493)
(پس پروردگارشان براى آنها استجابت كرد كه من ضايع نمى كنم عمل يكى از
شما را از مرد يا زن ...) و همچنين
نسبت به حضرت يوسف على نبينا و آله و عليه السلام كه تقاضاى نجات از مكر زليخا را
كرده بود تا مبتلا به گناه نشود هر چند به زندان بيفتد، مى فرمايد:
(پروردگارش او را اجابت كرد و مكر ايشان را از او برگرداند زيرا خداوند
شنواى داناست سپس براى ايشان - اطرافيان زليخا - بعد از ديدن نشانه ها نمايان شد كه
او را تا زمانى به زندان بيفكنند(1494))
و خداوند نسبت به تقاضاى كمك
(1495) مسلمانها از او در جنگ بدر، استجابتش را به بالاتر از حد تصور
آنها، شامل حالشان كرد، پس نتيجه مى گيريم كه بنده مؤ من بايد همواره متقاضى
پذيرش حق تعالى باشد و از او بخواهد كه نظر عنايت به او كرده و توصيفاتش را نسبت به
جنابش پذيرا باشد و او را از درگاه جود و كرمش رد نكند و به آنچه در نزدش مى
باشد و به آن اميد بسته ، برساند زيرا هر چند ثناى عبد، ضعيف و ناقص و به اندازه
خويش مى باشد لكن تا پذيرش خداوند با كرم بى نهايتش نباشد آن توصيف ، ثنا نخواهد
بود، چون آن نيز از ناحيه خداوند است و بنده ملجاء و ماءوايى جز او ندارد همان طور
كه خداوند از زبان حضرت نوح على نبينا و آله و عليه السلام ترغيب به اميد بستن به
خويش را بيان مى فرمايد كه : ما لكم لاترجون لله وقارا(1496)،
(چرا وقار و شكوهى را براى خداوند، اميد نداريد)
پس فقط با داشتن چنين روحيه اى زمينه براى برآورده شدن تقاضاى بسيار بلند و
ارزشمندى را كه بعد از اين مى آيد، مى توان پيدا كرد.
فصل سى و ششم : تقاضاى اجتماع با اولياء از خداوند
و اجمع بينى و بين اوليائى بحق محمد و على و فاطمه و الحسن
و الحسين عليهم السلام
ترغيب به داشتن همت عالى
اولين و اساسى ترين چيزى كه در مسير تكامل براى انسان لازم است ، پس از توجه
آگاهانه به هدف ، همت عالى داشتن به رسيدن به آن است كه آن ، اميد در وجود انسان
ايجاد مى كند تا با قوت قلب مسير راه را هموار كرده و در تحصيل شرايط و رفع موانع
آن كوشا باشد و اگر انسان باور يا گمان قوى داشته باشد كه توان رسيدن به آن هدف را
ندارد هرگز موفق به افتادن در مسير نمى شود، از اين جهت على عليه السلام مى فرمايد:
المرء بهمته لابقنيته
(1497)، (انسان بودن انسان
به داشتن همت و خواستن او مى باشد به مال و سرمايه نيست
) و نيز مى فرمايد: من شرفت همته عظمت قيمته
(1498)، (كسى كه همتش شريف
باشد ارزشش بزرگ است ) و در بيان ديگر
ملاك شرافت همت را معين مى فرمايد: من لم يكن همه ما عندالله
سبحانه لم يدرك مناه
(1499)، (كسى كه همتش نسبت
به آنچه نزد خداوند سبحان است نباشد به آرزويش نمى رسد)
و در سخن ديگر(1500)
بهترين همتها را بالاترين آنها معرفى فرموده است : خير الهمم اعلاها.
سفارش خداوند به بودن با صادقين
انسان نه فقط مى تواند همت عالى در زندگى داشته باشد بلكه خداوند متعال امر به
همراهى به طور كامل ، با كسانى كرده است كه ايشان خود را بتمام وجود با واقعيت
منطبق كرده اند هم از جهت اعتقاد و بينش و هم از جهت اخلاق و اوصاف نفسانى و هم از
جهت كردار و عمل ، آنجا كه مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا
اتقوا الله و كونوا مع الصادقين
(1501)، (اى مؤ منين ، تقوا
داشته باشيد و با صادقين بوده باشيد)
در اين آيه شريفه پس از خطاب به مؤ منين امر به تقوا و خويشتن دارى از مخالفت با
حق تعالى كرده سپس امر به بودن با صادقين نموده است كه اين بيانگر آن است كه ممكن
است گاهى ايمان و تقوا صادق و منطبق با واقعيت به طور كامل نباشد و كسانى پيدا مى
شوند كه در تمامى ابعاد وجودى صدق مطلق دارند و ميزان تطبيق ديگران در ابعاد
وجوديشان با واقعيت مى گردند و هر كس بخواهد بفهمد كه چه مقدار ابعاد وجوديش با
هدف واقعى از خلقت تطبيق مى كند بايد خود را با ايشان بسنجد و تطبيق كند كه اگر
كاملا منطبق نبود مى تواند منطبق شود، و به هر درجه اى منطبق بوده به همان درجه با
ايشان معيت دارد، ايشان كسانى هستند كه شيطان به آنها راه ندارد(1502)
و نگذاشتند كه راه پيدا كند تا وجودشان با باطل و كذب همراه شود و ايشان همان
مخلصين (بفتح لام ) و پاك شدگان از آلودگيهاى اعتقادات و اخلاق و افعال انحرافى مى
باشند، و كسى كه بخواهد با ايشان معيت داشته باشد بايد همتى عالى داشته باشد تا
حركات و سكناتش غير از عموم مردم باشد از اين جهت على عليه السلام مى فرمايد:
اتعب الناس قلبا من علت همته
(1503)، (پررنج ترين دلها،
دل كسى كه همتش عالى باشد) و نيز مى
فرمايد:
الفعل الجميل ينبى عن علو الهمه
(1504)، (كار زيبا از بزرگى
همت خبر مى دهد)
البته معلوم است كه زيبايى از ديدگاه على عليه السلام آن كارى است كه با دستور و
خواسته حق تعالى منطبق باشد، و صادقين كسانى هستند كه تمامى ابعاد وجودى خود را با
خواسته و رضاى حق تعالى كاملا منطبق كرده اند و ايشان كسى جز پيامبر اكرم و اهل بيت
گرامش عليهم السلام نمى باشند.(1505)
معناى اجتماع با اولياء و مراتب آن
با توجه به مطالب ذكر شده ، روشن مى شود كه مراد از اولياء كسانى هستند كه رابطه
دوستى و ولايت و سرپرستى با خداوند متعال برقرار كرده اند و تنها اين گروه هستند كه
قابليت دارند معيت با ايشان صورت گيرد، آن معيتى كه مقصود بالذات از وجود انسان است
و بايد با ايشان چنين رابطه اى برقرار كرد تا بتوان به ايشان ملحق شد همان طور كه
مى فرمايد: ان اولياؤ ه الا المتقون ولكن اكثرهم لايعلمون
(1506)، (اولياء خداوند جز
متقين نمى باشند ولكن بيشتر مردم نمى دانند)
از اين جهت خداوند چنين رابطه ولايتى را بين مؤ منين برقرار كرده و فرموده است :
و المؤ منون و المؤ منات بعضهم اولياء بعض
(1507)، (و مردان و زنان مؤ
من بعضى ولى بعضى ديگر مى باشند) تا
زمينه رسيدن به رضايت الهى و رستگارى
(1508) بزرگ محقق شود، و معناى تقاضاى اجتماع و حشر با اولياء همين است
كه مقام قربى را كه ايشان به واسطه اطاعت محض از حق تعالى پيدا كرده اند انسان نيز
آن را درك كند و به كرامتهاى الهى نائل شود و چون مقامات اولياء نيز در درجات قرب
متفاوت است خواسته اند كه انسان الحاق به درجه اعلى آن را از خداوند متعال طلب كند
زيرا براى او چنين كارى ميسر است همان طور كه در تقاضاى پيرزنى با حضرت موسى على
نبينا و آله و عليه السلام چنين مطلبى اتفاق افتاد
(هنگامى كه آن حضرت در طلب قبر حضرت يوسف عليه السلام بود تا بدنش را به
امر خداوند به شام منتقل كند، به ايشان گفتند: كسى از قبر جز پيرزنى زمينگير نابينا
اطلاع ندارد، آن پيرزن را آوردند و حضرت از او نشانى قبر را خواست ، عرض كرد: نمى
گويم تا اينكه چهار چيز به من بدهى : پاهايم را شفا دهى ، و جوانيم را برگردانى و
چشمم را برگردانى و مرا با خودت (در درجه ات ) در بهشت قرار دهى ، اين تقاضا بر آن
حضرت گران آمد خداوند به او وحى كرد: آنچه را كه از تو سؤ ال نمود به او بده زيرا
آن به عهده من است
(1509)) و ترغيب به چنين
تقاضايى نيز از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است آن وقتى كه شخصى از آن
حضرت چيزى را طلب كرد، آن حضرت فرمودند: (چرا
همان طور كه پيرزن بنى اسرائيلى از حضرت موسى عليه السلام تقاضا كرد شما تقاضا نمى
كنيد(1510))
و امام سجاد عليه السلام در دعاى ابوحمزه به ما ياد مى دهد كه عرض كنيم :
(خدايا، بين من و حضرت رسول و خاندانش جمع كن
(1511)) و روايات
(1512) زيادى نيز دلالت مى كند كه شيعيان خالص ائمه عليهم السلام در آخرت
با ايشان هستند و در بعضى از آنها مى فرمايد: در درجه ما قرار دارند، كه اين اختلاف
تعبير حكايت مى كند كه ملحق شدن به ايشان نيز داراى مراتبى است چون ايشان عليهم
السلام داراى مراتب متعددى مى باشند به گونه اى كه به وحدت حقيقت ايشان ضرر نمى زند
و جمع شدن با ايشان در هر درجه اى ، واقعا بودن با ايشان صدق مى كند، على عليه
السلام نيز تقاضاى
(1513) جمع شدن اين دو بزرگوار و اهل بيت گرامشان با رسول خدا صلى الله
عليه و آله در مقام حقيقى آن حضرت است كه قابل قياس با درجات پايين تر نمى باشد.
واسطه قرار دادن ائمه عليهم السلام
از آنجا كه تمامى موجودات از حق تعالى فيض هستى و شئون آن را دريافت مى كنند و از
طرفى چون محدود هستند نمى توانند بدون واسطه از او فيض دريافت كنند پس خداوند
وسائطى را ايجاد فرموده است تا به واسطه آنها فيض را جارى كند، اين وسايط به واسطه
اى منتهى مى شود كه آن از نظر مرتبه وجودى توان صدور بدون واسطه از خداوند را دارد،
اين موجود به اصطلاح فلاسفه صادر اول ناميده مى شود و به تعبير روايات نور رسول خدا
صلى الله عليه و آله كه با نور ائمه عليهم السلام متحد مى باشد بيان شده است -
روايات چون متعدد و مختلف است به عنوان نمونه رواياتى ذكر مى شود - در روايتى جابر
از رسول خدا صلى الله عليه و آله سؤ ال مى كند: (اولين
خلقت خداوند متعال چيست ؟ حضرت مى فرمايند: نور نبى تو اى جابر، خداوند آن را خلق
كرد سپس هر خيرى را از آن خلق كرد(1514))
در روايت ديگر جابر از امام باقر عليه السلام نقل مى كند:
(اولين چيزى را كه خداوند خلق كرد محمد و عترت هدايت كننده هدايت شده اش
مى باشند كه شبح نورى نزد خداوند بودند سؤ ال مى كند: اشباح چيست ؟ مى فرمايد: سايه
نور، بدنهاى نورانى بدون روح بودند، و به يك روح كه روح القدس باشد تاءييد مى
شدند(1515)).
خلاصه آنكه موجودات اعم از مادى و غيرمادى از خداوند متعال بواسطه حقيقت نبى اكرم و
ائمه عليهم السلام صادر شده است كه آن حقيقت فوق تمامى مخلوقات خداوند مى باشد حتى
از ملائكه برتر است هر چند به لحاظ خصوصيات اين عالم ملائكه واسطه در افاضه فيوضات
از جانب خداوند مى باشند حتى پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام به لحاظ وجود مادى از
آنها كسب فيض مى كنند لكن در عين حال به حسب حقيقت ، ملائكه از انوار ايشان فيض مى
گيرند، قرآن كريم به وساطت در هستى و شئون آن اشاراتى دارد باين معنى كه خداوند با
اينكه همواره در افاضه و هر روزى در شاءنى
(1516) است لكن اين افاضه را به واسطه وسايط كه ملائكه باشند ابراز مى
كند و به ملاحظه روايات متواتره ملائكه از حقيقت ائمه عليهم السلام فيض را مى گيرند
و به موجودات اين عالم حتى به پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام از جهت جنبه بشرى ،
اعطاء مى كنند. به عنوان نمونه خداوند با اينكه خود را مدبر(1517)
عالم معرفى مى كند مدبرانى
(1518) را نيز معرفى مى كند و همچنين در جنبه انزال وحى
(1519) و جان گرفتن .(1520)
با اين بيانات كوتاه در نحوه ظهور كمالات از حق تعالى ، بايد توجه كرد كه در گرفتن
فيوضات از سرچشمه بيكران الهى ، بايد اين وسايط عاليه در هستى را واسطه قرار داد و
اقرار به وساطت ايشان داشت تا عنايتهاى الهى شامل حال ما شود و در حقيقت انكار قلبى
يا عملى وساطت ايشان ، انكار توحيد حقيقى است زيرا خداوند بدون واسطه افاضه نمى كند
چون ما ناقص و محدودتر از آن هستيم كه بتوانيم بدون واسطه از آن كمال مطلق فيض
گرفته يا طلب فيض كنيم ، از اين جهت در هر كمالى خواسته شده اسم و صفت مربوط به آن
را واسطه درگاه الهى قرار دهيم مثلا رزق مى خواهيم او را به رازقيت بخوانيم نه به
صفت منتقم ، همان طور كه در دعاهاى رسيده از طرف ائمه عليهم السلام يا در قرآن به
اين نكته توجه عميق داده شده است اين يك بيان كوتاهى است كه خودش كتابى لازم دارد -
بنابراين در رسيدن به مواهب مادى و معنوى بايد اين وسايط را واسطه درگاه الهى قرار
داد تا به اجابت مقرون شود از اين جهت فرموده اند(1521)
قبل از دعا كردن صلوات بر محمد و آل او بفرستيد تا دعايتان مستجاب شود كه اين صلوات
و طلب رحمت از خداوند بر ايشان در حقيقت طلب
(1522) رحمت است از طريق ايشان براى خودمان و قرآن كريم نيز به مؤ منين
مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه
الوسيلة و جاهدوا فى سبيله لعلكم تفلحون
(1523)، (اى مؤ منين ؛ خدا
را حفظ كنيد و وسيله به سوى او بجوييد و در راهش مجاهده كنيد شايد رستگار شويد)
از اين جهت ايشان ، هم بر ملائكه
(1524) فضيلت دارند و هم بر انبياء عليهم السلام ، و به اين سبب انبياء
عليهم السلام از طرف خداوند متعال ماءمور بودند به ولايت ايشان اقرار كنند(1525)
و در مشكلات به ايشان متوسل
(1526) شده و ايشان را واسطه در رفع آنها و اعطاى فيوضات الهى قرار دهند،
بنابراين وقتى انبياى بزرگ الهى بايد اين
گونه باشند و اين كار را مى كردند، ما كه در مراتب ضعيفى از ايمان هستيم بايد بيشتر
اين عمل را انجام دهيم تا عنايات ايشان به ما بيشتر شود و بتوانيم معيت با ايشان را
پيدا كنيم ، در اين موضوع سفارشات زيادى از ائمه عليهم السلام شده است و از باب
نمونه كلام على عليه السلام را نقل مى كنيم كه : بنا اهتديتم
فى الظلماء، و تسنمتم ذروة العلياء، و بنا افجرتم عن السرار(1527)،
(به واسطه ما در ظلمتها هدايت شديد و قله بالاى (كمال ) را پيمودند و به
واسطه ما پرده ها را از تاريكيها دريديد...)
پس اگر در امور مختلف به ايشان متوسل شويم مى توانيم اميد نجات در عالم آخرت و
اجتماع با ايشان را داشته باشيم .
فصل سى و هفتم : سرپرست نعمتها و نهايت اميد و آرزو بودن
خداوند
انك ولى نعمائى و منتهى رجائى و غاية مناى فى منقلبى و
مثواى
زمامدارى خداوند نسبت به نعمتها
با توجه به بيانات گذشته روشن مى شود كه تمامى شئون وجوديه موجودات حدوثا و بقائا
در تحت تسلط و سرپرستى حق تعالى قرار دارد مخصوصا انسان كه از يك مرتبه بالاى وجودى
برخوردار است و آن تقاضاى سرپرستى ويژه اى را دارد تا جميع شئون او اداره شود و با
اعتقاد به اينكه تنها سرپرست او خداوند متعال است بايد خود را در تحت سرپرستى او
قرار داد تا اينكه او ولى و سرپرست ما به طور خاص شود و از ظلمتها به سوى خودش كه
نور مطلق است بيرون آورد همان طور كه مى فرمايد: الله ولى
الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور(1528)،
(خداوند ولى مؤ منين است كه ايشان را از تاريكيها بسوى نور خارج مى
گرداند) البته اعتقاد به سرپرستى حق
تعالى منافات ندارد با اعتقاد به سرپرستى اولياى الهى و سرپرست قرار دادن ايشان در
امور تكوينى و تشريعى ، زيرا ولايت ايشان در طول ولايت خداوند است و اوست كه ايشان
را ولى ما قرار داده است و در حقيقت ولايت ايشان مظهر ولايت الهى است و از خود
مستقلا ولايتى بر موجودات ندارند، از اين جهت مى فرمايد:
النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم
(1529)، (پيامبر سزاوارتر
است به مؤ منين از خود ايشان - بر خودشان -)
و نيز مى فرمايد: انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا
يقيمون الصلاة و يؤ تون الزكاة و هم راكعون
(1530)، (براستى سرپرست و
زمامدار شما فقط خدا و رسولش و مؤ منينى هستند كه نماز مى خوانند و در حال ركوع
زكات مى دهند) و به تصريح روايات
(1531) شيعه و اهل سنت مراد از مؤ منين در آيه على بن ابيطالب عليه
السلام مى باشد. پس ولايت مطلقه ذاتيه براى خداوند است كه آن از راه اوليائش ظهور
مى كند، و اجتماع با اوليائش نيز نمونه اى از ظهور ولايت خاصه خودش و اوليائش در ما
مى باشد.
و اين حقيقت ، غير از اعتقاد مشركين است در ولى گرفتن غير خداوند متعال ، كه اسلام
(1532) و اديان توحيدى با آن مبارزه مى كنند، زيرا اعتقاد ايشان ،
استقلال در ولايت غير خداوند است كه با توحيد در ولايت منافات دارد، از اين جهت
قرآن كريم نوعى از ولايت را براى ظالمين
(1533) نسبت به يكديگر و براى شيطان
(1534) نسبت به غير مؤ منين ، اثبات مى كند، كه اين نيز در طول ولايت
الهى مى باشد.
نهايت اميد و آرزو بودن خداوند
با دقت در وجود خويش مى يابيم كه تنها محرك خود به طرف كسب كمالات آرزو داشتن نسبت
به آنها و اميدوار بودن به موفقيت خويش است در اين مسير، كه اگر اين دو انگيزه و
حالت از انسان گرفته شود، هيچ حركت استكمالى از او سر نمى زند و وقتى بيشتر دقت
كنيم مى يابيم كه رسيدن به كمال مطلق ، مورد آرزو و اميد ماست كه تا وقتى به آن
ترسيم آرامش براى ما حاصل نمى شود و همواره در حال تكاپو و تغيير و تحول از اين
كمال محدود و آن كمال محدود هستيم ، پس ارتباط با كمال مطلق و خداوند متعال تنها
آرامش بخش حقيقت انسان مى باشد همان طور كه قرآن كريم مى فرمايد:
الا بذكر الله تطمئن القلوب
(1535)، (آگاه باشيد فقط با
ياد خداوند دلها آرام مى گيرد) اين
ارتباط موجب مى شود كه رسيدن به كمال مطلق تنها آرزو و اميد او شود و ارتباط با
كمالات محدود ابزارى شود براى حصول به كمال مطلق از اين جهت مى فرمايد:
و ان الى ربك المنتهى
(1536)، (و اينكه نهايت و
غايت به سوى پروردگارت مى باشد) و در
آيات ديگر بازگشت را فقط به سوى او دانسته است ،
الا الى الله تصير الامور،(1537)
(آگاه باشيد كه امور فقط به سوى خداوند برمى گردند)
اين آرزومندى نسبت به حق تعالى هم در اين عالم محقق است و هم در عالم ديگر و همچنين
نهايت و محل بازگشت بودن خداوند متعال ، مطلق است چه موجودى بفهمد يا خير، لكن روز
قيامت روز ظهور اين حقيقت است ، قرآن مى فرمايد: يوم هم
بارزون لايخفى على الله منهم شى ء(1538)،
(روز قيامت ايشان آشكار مى شوند به گونه اى كه چيزى از ايشان براى خدا
مخفى نيست ) و تمامى چيزهايى كه براى
ما به صورت آرزو و اميد جلوه مى كرد، از جلو چشم قلب برداشته شده و معلوم مى شود كه
جز خداوند متعال آرزو و اميد و نهايتش نبوده است قرآن كريم مى فرمايد:
و لقد جئتمونا فرادى كما خلقناكم اول مرة و تركتم ما خولناكم وراء ظهوركم و ما نرى
معكم شفعاءكم الذين زعمتم انهم فيكم شركاء لقد تقطع بينكم وضل عنكم ما كنتم تزعمون
(1539)، (و بتحقيق تنها نزد
ما مى آييد همان طورى كه نخستين بار شما را آفريديم ، و آنچه را كه به شما داديم
پشت سر خود رها مى كنيد، و با شما نمى بينيم شفيعانى را كه خيال مى كرديد شريك شما
هستيد، بتحقيق پيوندهاى شما قطع مى شود و آنچه را كه گمان مى كرديد - معبودان شما
هستيد - از نزدتان گم مى شود) و فقط
كسانى از ظهور اين حقايق بهره مند مى شوند كه در اين عالم تنبه پيدا كرده و نسبت به
آن كمال نهايى آگاهى پيدا كرده و توجه به عظمتش نمايند و به مقتضاى آن عمل كنند كه
همان حفظ حدود الهى است و ترس داشته باشند كه از اين حد خارج نشوند قرآن كريم در
اين زمينه مى فرمايد: يساءلونك عن الساعة ايان مرساها فيم
انت من ذكراها الى ربك منتهاها انما انت منذر من يخشاها
(1540)، (از تو سؤ ال مى
كنند كه روز قيامت چه وقتى واقع مى شود، چه كار دارى نسبت به يادآورى آن ، انتهاى
آن به سوى پروردگارت مى باشد، كار تو فقط ترساندن كسانى است كه از آن مى ترسند)
پس با اينكه از خداوند متعال به حق اوليائش مى خواهيم كه بين ما و ايشان جمع كند و
اين امر تنها سعادت انسان است لكن اين اجتماع براى فهميدن و رسيدن به اين حقيقت است
كه خداوند ولى مطلق و نهايت اميد و آرزوى انسان است در دنيا و آخرت ، اين همان
حقيقتى است كه انبياء و اولياء در بياناتشان به آن دعوت مى كردند.
فصل سى و هفتم : اقرار به بزرگى و مولى بودن خداوند
انت الهى و سيدى و مولاى
معناى خطاب به خداوند به معبوديت
با توجه به آيات قرآنى به اين حقيقت مى رسيم كه تمامى موجودات آگاهانه يا
غيرآگاهانه اقرار به معبوديت خداوند متعال دارند زيرا با توجه به فقر وجودى خود
نسبت به او، خضوع وجودى فقط در برابر او كه با آنها و محيط به آنهاست دارند، به
عنوان نمونه مى فرمايد: ان كل من فى السموات و الارض الا آتى
الرحمن عبدا(1541)،
(هيچ موجودى در آسمانها و زمين نيست
مگر اينكه بنده خدا مى باشد) لكن اين
انسان است كه در ميان موجودات اين عالم ، ظرفيت بندگى آگاهانه نسبت به خداوند به
طور كامل به او داده شده است و مطابق آن نيز به او، امر شده است و الگوهاى كامل
بندگى نيز در ميانشان قرار داده شده و به آنها معرفى شده است ، از اين جهت سزاوار
است كه همواره اقرار به بندگى كند - هر چند عملا هم بايد آن را اظهار كند - و شايد
معنى اين خطاب اين باشد كه هر چند تو معبود مطلق من هستى لكن من به مقتضاى اين
معبوديت آن طور كه حق
(1542) بندگى توست عمل نكرده و به آن در تمامى شئون وجوديه ام توجه
نداشته و غافل بوده ام ، ولى در عين حال با اين اقرار مى خواهم انس روحى و احساس
نزديكى به تو كنم تا تو مرا به بندگى هر چند به صورت ظاهر بپذيرى و خواسته هايم را
اجابت كنى ، از اين جهت در دعاها اين لفظ و الفاظ بعدى زياد آمده است .
اقرار به سيادت و سرپرستى خداوند
توجه به بزرگى و سرپرستى خداوند متعال ، از مزاياى خاصى برخوردار است زيرا به انسان
مى فهماند كه در برابر عظمت و بزرگى مولايش حقير است و بايد اقرار به اين عظمت و
كوچكى خود بنمايد تا به حقارت و ذلت خود اذعان كرده و لوازم بزرگى او را بر خودش
مترتب كند و با اين اقرار مى خواهد بگويد كه من هيچم و چيزى از خود ندارم و از
اظهار عظمت موهوم براى خويش طلب عفو كرده ، زيرا اساس تمامى بدبختيها و سركشيها،
اين خيالات موهوم است كه انسان را به خود مشغول مى نمايد، و نيز با اين اقرار،
زمينه استجابت خداوند را نسبت به تقاضاهاى خويش فراهم مى كند، زيرا او زمامدار و
سرپرست حقيقى كمالات و ظهور آنها در بنده مى باشد به گونه اى كه پس از اظهار آنها
از تحت تسلط حق تعالى بيرون نمى رود، و در ضمن با اين اقرار تقاضاى دخول در ولايت
مخصوص خداوند را مى كند كه آن نسبت به مؤ منين اظهار مى شود به گونه اى كه با آن
، از ظلمتها به طرف نور و هدايتهاى مخصوص بيرون مى آيند همان طور كه مى فرمايد:
الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور(1543)،
و مؤ منين پس از تقاضاى عدم مؤ اخذه نسبت به امور فراموش شده يا مورد خطا واقع شده
و... به خداوند عرض مى كنند: انت مولينا فانصرنا على القوم
الكافرين
(1544)، (تو مولى و سرپرست
ما هستى پس ما را بر گروه كافران يارى ده )
ولى غير مؤ منين يا مؤ منينى كه عملا تا آخر عمر اين گونه بوده اند، مولايى
(1545) برايشان نيست زيرا آنچه را از غير خدا مى خوانند و آنها را مستقل
در تاءثير مى پندارند مثل خود ايشان فقير بوده و نياز به سرپرستى خداوند متعال
دارند همان طور كه خداوند مى فرمايد: ان الذين تدعون من دون
الله عباد امثالكم فادعوهم فليستجيبوا لكم ان كنتم صادقين
(1546)، (براستى آنان را كه
جز خدا مى خوانيد مانند شما مى باشند پس آنها را بخوانيد تا اجابت كنند شما را اگر
راست مى گوييد) بلكه هنگام يارى گرفتن
از آنها، آنها گم و نابود(1547)
مى شوند و مشركين و مؤ منين غير واقعى مى فهمند جز خداوند ولى و سرپرستى نبوده ولى
آنها با او ارتباط سرپرستى برقرار نكرده اند و عمرى را با خيالات و توهمات به سر
برده اند، اينجاست كه زمام امر ايشان را طاغوت به دست گرفته و آنها را از نور هدايت
و واقع بينى و واقع گرايى به ظلمتهاى ضلالت و حيرت و خسارت بيرون مى آورد، پس با
اين خطاب ، انسان مؤ من مى خواهد به مولايش اظهار كند كه جز تو سرپرستى براى من
نيست و اگر تاكنون به واسطه سرگرمى به عالم دنيا و شئونش از اين امر غافل بوده ام و
در عمل غير تو را سرپرست و آقاى خود قرار داده ام ، اشتباه كرده و به تو رجوع مى
نمايم پس تو نيز ولايت خود را بر من اظهار كن و مرا تحت سرپرستى خود قرار ده ،
انسان به هر درجه به اين امر واقف شود، خداوند او را تحت سرپرستى خود قرار مى دهد
همان طور كه قرآن كريم هم به عموم مؤ منين خطاب
(1548) مى كند كه مولايتان خداوند است و هم به پيامبر(1549)
اكرم صلى الله عليه و آله و معلوم است كه اين دو ولايت در يك رديف نمى باشند.
فصل سى و نهم : طلب مغفرت از خداوند براى دوستان خود
اغفرلى و لاوليائنا
معناى طلب مغفرت از خداوند
مغفرت به معناى پوشش گناه ، عيب يا خطاست به گونه اى كه آن و آثارش از بين برود و
چون خداوند متعال خودش بدون عيب و نقص است و مى خواهد بنده اش بدون گناه و عيب بوده
باشد، دستور داده است كه با ايجاد شرايط مغفرت آن را از او طلب كنيم تا آثار گناه و
اوصاف رذيلهو ظلمتهاى آن را از وجود ما برطرف كند و نقصها پوشيده شده و قلب نورانيت
پيدا كرده و مانعى از ارتكاب معصيت در آن به وجود آيد و كمالاتش را در آن ظهور دهد،
اين معنا در طلب مغفرت ملائكه براى مؤ منين - كه آيه اش ذكر مى شود - لحاظ شده است
.
آثار طلب مغفرت براى ديگران
يكى از تمايلات فطرى بشر محبت به امورى است كه موجب كمال اوست و عداوت و تنفر از
امورى است كه ضد كمال اوست و يكى از دستورات مهم دين براى رسيدن به كمال حقيقى
ابراز محبت به خدا و اولياء او و هر چيزى است كه او را با ايشان مرتبط گرداند و نيز
ابراز عداوت و تنفر از هر چيزى است كه ضد خداوند و اوليائش مى باشد و يكى از راههاى
اين ابراز محبت و عداوت طلب مغفرت از خداوند براى دوستان دينى و دعا براى نابودى
دشمن خود كه دشمن خداوندست ، مى باشد و براى طلب مغفرت براى ديگران علاوه بر اين
آثار ديگرى است كه عبارتند از:
الف - وسعت روحى پيدا كردن : پس از توجه به معناى طلب مغفرت ، معلوم مى شود كه طلب
مغفرت براى ديگران از درگاه غفاريت كريمانه خداوند موجب مى شود كه روح انسان وسعت
پيدا كرده به گونه اى كه راضى و طالب است كه كمالات الهى عموميت پيدا كرده و در
ديگران نيز ظهور كند و آنها از آن برخوردار گردند، از اين جهت ملائكه كه وسايط فيض
الهى هستند براى موجودات پايين تر از خود، هم براى تمامى انسانها از خداوند متعال
طلب مغفرت
(1550) مى كنند به لحاظ ارسال اسباب مغفرت براى ايشان كه همان تشريع دين
و ارسال رسولان باشد، و هم براى مؤ منين طلب مغفرت و رحمت مى كنند به لحاظ تخلف
ايشان از دستورات الهى ، و به خداوند عرض مى كنند: فاغفر
للذين تابوا و اتبعوا سبيلك وقهم عذاب الجحيم ربنا و ادخلهم جنات عدن التى و عدتهم
و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم انك انت العزيز الحكيم وقهم السيئات
(1551)، (پس ببخش كسانى را
كه توبه كرده و از راهت تبعيت كردند و ايشان را از عذاب جهنم حفظ كن ، پروردگارا،
ايشان و پدران و همسران و فرزندان صالح ايشان را داخل كن به بهشتهاى جاودانى كه به
ايشان وعده دادى زيرا تو عزيز حكيم مى باشى ، و ايشان را از گناهان حفظ كن
) و همچنين به پيامبر رحمتش امر(1552)
مى كند كه براى مؤ منين از خداوند طلب مغفرت كن و منطق مؤ منين را طلب مغفرت براى
سابقين از اهل ايمان بيان
(1553) كرده است ، و هر مقدار شخص وسعت روحيش نسبت به افاضه كمالات از حق
تعالى بيشتر باشد طلب مغفرتش وسيع تر است همان طور كه قرآن كريم از حضرت نوح
(1554) و حضرت ابراهيم
(1555) على نبينا و آله و عليهماالسلام طلب مغفرت براى جميع مؤ منين و مؤ
منات را در قيامت نقل مى كند، و همچنين بستگى دارد كه گناه و عيب نزد او داراى چند
درجه باشد تا طلب مغفرت او نسبت به همان درجه معنا پيدا كند، از اين جهت از طرف
ائمه عليهم السلام هم نسبت به طلب مغفرت براى ديگران دعاهايى رسيده
(1556) است و هم نسبت به درجه طلب مغفرت .
ب : بخشيده شدن طالب مغفرت : يكى از عنايتهاى مخصوص خداوند متعال به بندگان مؤ منش
آن است كه براى آمرزيدن ايشان دنبال بهانه مى گردد و يكى از بهترين بهانه ها طلب
مغفرت براى مؤ منين است تا با اين اظهار، طلب خود را براى پاك شدن از آلودگيها، به
خداوند نشان دهيم و او صدق انسان را ببيند، تا زمينه پاك شدن فراهم شود و هر مقدار
اخلاص در خواستن بيشتر باشد عنايت الهى براى برطرف شدن موانع روحى و گناهان بيشتر
خواهد بود از اين جهت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: من
قدم اربعين رجلا من اخوانه فدعالهم ثم دعا لنفسه استجيب له فيهم و فى نفسه
(1557)، (كسى كه در دعا چهل
نفر از برادرانش را بر خويش مقدم كند سپس براى خويش دعا كند، دعاى او درباره ايشان
و درباره خويش مستجاب مى شود).
ج : بخشيدن طالب مغفرت : يكى از زمينه هاى بسيار خوب براى بخشيده شدن گناهان انسان
، بخشيدن لغزشهاى ديگران نسبت به خويش مى باشد، اين حقيقت را از امر به استغفار
براى ديگران مى فهميم كه وقتى انسان واقعا براى ديگران از خداوند طلب استغفار مى
كند بايد خودش نيز نسبت به اين امر پيشقدم باشد تا دعايش به هدف اجابت رسيده و
درباره خودش نيز مستجاب شود از اين جهت قرآن كريم مى فرمايد:
و ليعفوا و ليصفحوا الا تحبون ان يغفر الله لكم
(1558)، (و ببخشيد و درگذريد
آيا دوست نداريد كه خدا شما را ببخشد)
و على عليه السلام مى فرمايد: اعط الناس من عفوك من عفوك و
صفحك مثل ما تحبان يعطيك الله سبحانه
(1559)، (عطا كن از بخشش و
گذشت نسبت به مردم مانند آنچه را كه دوست دارى خداوند سبحان به تو عطا كند)
و نيز مى فرمايد: (از لغزشها درگذر و
از خطاها چشم پوشى كن تا درجاتت بالا رود(1560))
و نسبت به كسى كه اهل عفو نباشد مى فرمايد: (بدترين
كسى است كه از لغزشها عفو نكند و عيب را نپوشاند(1561)).
و نيز مى فرمايد: (بخشش ديگران - نه
تنها آثار آخرتى دارد، بلكه - موجب سربلندى ظاهرى و بزرگى انسان مى شود(1562))
تا جايى كه مى فرمايد: (اگر لغزش دوستت
را ببخشى موجب مى شود كه دشمنت تو را ستايش كند(1563))
و اين صفت آن قدر مهم است كه نسبت به قاتل عزيزترين افراد خويش نيز مطلوب است و
قرآن كريم
(1564) آن را تبعيت از معروف دانسته با اينكه قصاص حق انسان است و نيز از
اوصاف
(1565) متقين و محسنين معرفى كرده است و اين سيره مهم اولياء دين عليهم
السلام مى باشد.
فصل چهلم : طلب آشكار شدن حق و برترى آن و
نابودىباطل از خداوند
و كف عنا اعدائنا و اشغلهم عن اذانا و اظهر كلمة الحق و
اجعلها العليا و ادحض كلمة الباطل و اجعلها السفلى انك على كل شى ء قدير
دورى از دشمنان خدا
بيان شد كه يكى از دستورات مهم اسلام و اديان الهى عدم ارتباط دوستى با دشمنان دين
است براى اينكه ايمان و آثارش در وجود فرد و جامعه باقى بماند زيرا دشمنان دين (كه
عبارتند از شيطان ، كفار، مشركين و منافقين ) ضديت با وجود دين و بقاى آن دارند
قرآن كريم درباره شيطان در چند جا(1566)
تذكر مى دهد كه او دشمن آشكار و گمراه كننده شماست و در يك جا مى فرمايد: ان
الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدوا(1567)،
(براستى شيطان دشمن شماست پس او را
دشمن بگيريد) و دستورات اوليه ارشاد
كردن دشمنان است تا دست از دشمنى برداشته و اگر ايمان هم نمى آورند دشمنى با دين و
دينداران نداشته باشند، از اين جهت قرآن كريم مى فرمايد: كه اميد ديندار شدن ايشان
را هم داشته باشيد: عسى الله ان يجعل بينكم و بين الذين
عاديتم منهم مودة و الله قدير و الله غفور رحيم
(1568)، (اميد است خداوند
بين شما و كسانى كه دشمنى كرديد از ايشان - مشركين دوستى قرار دهد و خدا تواناست و
او بخشنده مهربان است ) اين آيه نه
تنها اميد مؤ من شدن ايشان را بيان مى كند بلكه مى فرمايد: اگر ايمان آوردند و دست
از دشمنى برداشتند خداوند گناهان گذشته ايشان را مى بخشد و قدرت بر اين كار را
دارد، لكن اگر به دشمنى اصرار داشتند و بر آن باقى بودند بايد اولا از نظر قلبى با
ايشان دشمن بود و ثانيا از ايشان دورى جست تا وقتى كه ايمان بياورند همان طور كه
قرآن كريم اين واكنش را به عنوان تبعيت از روش پيامبر توحيدى حضرت ابراهيم عليه
السلام به مؤ منين و موحدين ترغيب مى كند، قد كانت لكم اسوة
حسنة فى ابراهيم و الذين معه اذ قالوا لقومهم انا براء منكم و مما تعبدون من دون
الله كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاء ابدا حتى تؤ منوا بالله وحده
(1569)، (بتحقيق براى شما
الگوى نيكويى در ابراهيم و كسانى كه با او بودند مى باشد زيرا به قومشان گفتند: ما
از شما و آنچه از غير خدا پرستش مى كنيد بيزاريم ، به شما كفر مى ورزيم و بين ما و
شما هميشه دشمنى و كينه موجود است تا اينكه فقط به خداوند ايمان آوريد)
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
(رسول خدا عليه السلام به اصحابش
فرمود: كدام يك از چنگ آويزهاى ايمان محكم تر است ؟ گفتند: خدا و رسولش عالمند، پس
بعضى از آنها گفتند: نماز و بعضى گفتند: زكات ، و بعضى گفتند: روزه و بعضى گفتند:
حج و عمره و بعضى گفتند: جهاد، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: براى آنچه
گفتيد فضيلتى است لكن جواب من نيست ، بلكه محكم ترين دستاويز ايمان ، محبت براى خدا
و كينه و دشمنى با براى او و دوستى خدا و بيزارى از دشمنان اوست
(1570)).
دوستى نكردن با ستمگران
خداوند متعال به جهت اهميت ايمان و حفظ آن نه تنها امر فرموده است به دورى از كسانى
كه اعتقادا و قلبا با دين و دينداران دشمنى دارند بلكه امر كرده است به دوستى
نداشتن با كسانى كه عملا با دين و ديندارى دشمنى مى كنند هر چند كه آنها ادعاى
طرفدارى از دين و اقرار به آن داشته باشند زيرا ظالمين با نابود كردن دين علاوه بر
اينكه خود را مستحق عقوبت الهى مى كنند طرفداران و تابعين خود را نيز مستحق عذاب مى
كنند از اين جهت مستحق دورى مى باشند - البته پس از ارشاد آنها به طرف دين و عدالت
- و قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: و لاتركنوا الى الذين
ظلموا فتمسكم النار و ما لكم من دون الله من اولياء ثم لاتنصرون
(1571)، (و بر ستمگران تكيه
مكنيد كه شما را آتش فرا مى گيرد و براى شما جز خدا دوستانى سرپرستى - نمى باشد سپس
يارى نمى شويد) امام صادق عليه السلام
مى فرمايد: (دين خود را با ورع حفظ
كنيد و آن را با تقيه و بى نيازى به خداوند از طلب كردن حوائج از سلطان - ظالم -
تقويت كنيد، و بدانيد هر مؤ منى كه براى اصحاب سلطان يا كسى كه با او در روش
همنشينى دارد، خضوع كند براى رسيدن به دنيايش ، خداوند نامش را محو مى كند و بر او
غضب كرده و او را خودش واگذار مى كند و اگر به چيزى از دنيايش دسترسى پيدا كند و در
تحت تصرفش قرار گيرد، خداوند بركت را از آن برمى دارد و نسبت به خرجهايى كه در حج و
عمره و آزادى بنده مى كند پاداشى نمى دهد(1572))
ارتباط قلبى با ظالم آنقدر نكوهش شده است كه موسى بن جعفر عليه السلام به صفوان بن
مهران مى فرمايد: (اى صفوان ؛ تمامى
كارهاى تو خوب است جز يك چيز، گويد: فدايت شوم ، آن چه چيز است ؟ فرمود: كرايه دادن
شترانت به اين مردم يعنى هارون الرشيد، گفتم : به خدا سوگند، آن را براى خوشگذرانى
و بيهوده و صيد كردن و لهو و لعب كرايه نمى دهم ، ولكن براى اين را يعنى راه مكه
كرايه مى دهم ، و خود نيز اداره آن را به عهده نمى گيرم ، بلكه غلامانم را با آن مى
فرستم ، حضرت فرمودند: آيا دوست دارى كه هارون زنده بماند تا كرايه ات را بدهد؟
گفتم : بله ، فرمودند: كسى كه دوست داشته باشد بقاى ايشان را از ايشان خواهد بود و
كسى كه از ايشان باشد در آتش است ...(1573))
از اين جهت امام صادق به واسطه پدرش عليهماالسلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله
نقل مى كند كه فرمود: (وقتى روز قيامت
مى شود ندا داده مى شود كه ستمگران و ياران ايشان كجايند؟ كسى كه براى ايشان قلم و
مدادى را اصلاح كند يا كيسه اى را برايشان محكم كند يا قلمى را براى آنها از دوات
بيرون آورد پس ايشان را با آنها محشور كنيد(1574))
علاوه بر اين روايت ، روايتهاى
(1575) ديگرى در نكوهش اين رابطه آمده است ، بنابراين ملاك در رابطه
دوستى و ارتباط نداشتن با ايشان ، كمك به ضديت با دين داشتند آنها و ضديت با
دينداران و از بين رفتن حقوق ايشان است لكن اگر كسى با ارتباط ظاهرى با ايشان
بتواند مقدارى از ضديت با دين و دينداران را جلوگيرى كند و مؤ منين را به حقوقشان
برساند، اين ارتباط نه تنها اشكال ندارد بلكه به آن نيز امر شده است همان طور كه
هنگامى كه على بن يقطين از حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام اجازه خواست كه نزد
هارون الرشيد نماند حضرت به او اجازه ندادند و فرمودند:
(اين كار را نكن ، زيرا ما با تو انسى داريم و به واسطه تو برادرانت عزت
و سربلندى پيدا مى كنند، اميد است كه خدا به واسطه تو شكستگى كسى را جبران كند و
هجوم مخالفين را از اوليائش بشكند، اى على بن يقطين ؛ كفاره اعمال شما نيكى به
برادرانتان مى باشد...(1576)).
مقابله با دشمنان خدا و ستمگران
قرآن كريم براى مقابله با شيطان كه در راءس دشمنان خدا قرار دارد مى فرمايد يگانه
راه مقابله با او تذكر و توجه به خداست ، ان الذين اتقوا اذا
مسهم طائف من الشيطان تذكر و فاذا هم مبصرون
(1577)، (همانا متقين وقتى
عده اى از شيطانها با آنها تماس برقرار مى كنند متذكر شده و سپس بينا مى شوند)
و همچنين اسلام براى حفظ ايمان مؤ منين در جامعه بشرى علاوه بر اينكه دستور داده
است به دورى از دشمنان خدا و ستمگران بلكه به مؤ منين امر كرده است كه براى مقابله
با آنها آمادگى داشته باشد و هر چيزى كه در اين جهت لازم است تحصيل كنند تا وقتى
آنها به مبارزه بر عليه حق و اهل حق قيام كردند با آنها مقابله كنند تا حملاتشان
دفع شده و مؤ منين بر آنها غلبه كنند، از اين جهت مى فرمايد:
و لايحسبن الذين كفروا سبقوا انهم لايعجزون و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من
رباط الخيل ترهبون به عدو الله وعدوكم
(1578)،
(كافران گمان نكنند كه پيشى گرفتند
ايشان نمى توانند عاجز كنند و آماده كنيد براى ايشان آنچه را كه مى توانيد از نيرو
و از اسبان بسته كه به واسطه آن دشمن خدا و دشمن خودتان را بترسانيد)
و اين مسئله آن قدر مهم است كه آيات و روايات فراوانى در رابطه با جهاد با دشمن و
كيفيت آن و مسائل مختلف آن ، وارد شده است و آن يكى از فروع دين به حساب آمده است
كه منكر آن با توجه به اينكه به انكار نبوت مى انجامد بينات گوناگونى وارد شده است
براى اطلاع از آن بايد به كتابهايى كه در اين زمينه مستقلا نوشته شده است رجوع كرد.
و در مقابله با ستمگران نيز دستورات مهمى آمده است لكن مقابله با آنها با مقابله با
دشمنان مستقيم دين فرق دارد اگر مقابله با ستمگر منجر به جنگ و خونريزى شود در
صورتى تجويز مى شود كه احراز شود فايده اى دارد هر چند خونهايى هم در آن ريخته شود
يا اينكه ستمگر با اصل دين در مبارزه باشد كه آن وقت سكوت خيانت به دين محسوب مى
شود - البته بحث دقيق و جزيى تر در اين قسمت كه به بحث امر به معروف و نهى از منكر
و تقيه مربوط مى شود به عهده فقهاء و نظر ايشان است - بحث ، در اصل مقابله با
ستمگران و سستى نكردن در برابر ايشان است از اين جهت امام صادق عليه السلام مى
فرمايد: (در وصيت اميرالمؤ منين عليه
السلام به اصحابش آمده است :
اذا حضرت بلية فاجعلوا اموالكم دون انفسكم و اذا نزلت نازلة
فاجعلوا انفسكم دون دينكم و اعلموا ان الها لك من هلك دينه و الحريب من حرب دينه ،
الا انه لافقر بعد الجنة ، الا و انه لاغنى بعد النار، لايفك اسيرها و لايبرا
ضزيرها
(1579)، (وقتى مصيبتى حاضر
شد اموال خود را در برابر جانتان قرار دهيد - و با آن از جانتان حمايت كنيد -
هنگامى كه جنگى رخ داد جانتان را در برابر دينتان قرار دهيد و بدانيد كه نابود شده
كسى است كه دينش نابود گردد و از بين رفته كسى است كه دينش از بين رود، آگاه باشيد
كه بعد از بهشت نيازمندى نيست ، آگاه باشيد كه بعد از آتش بى نيازى نيست ، كه
اسيرش آزاد نمى شود و زخمش خوب نمى شود)
همان گونه كه روش سياسى ائمه عليهم السلام در برخورد با حكام ظلم اين گونه بود كه
اولا خود را در معرض حاكميت حكومت حق خود قرار مى دادند كه اگر شرايط اجتماعى فراهم
بود آن را بپذيرند و اگر شرايط موجود نبود مردم را نسبت به حق حاكميت خود آگاه مى
كردند تا از طرفى هم وظيفه خود را اداء كرده باشند و هم اتمام حجت بر مردم و حكام
ظلم شود و ثانيا اگر شرايط حاكميت حق خود فراهم نبود و اصل اسلام نيز در خطر نبود
مقابله مسلحانه نمى كردند تا اصل اسلام در خطر نيفتد و تدريجا شرايط حاكميت خود
فراهم شود و اگر به چنين كارى دست مى زدند با توجه به مسائل گذشته ، حكام ظلم منتظر
چنين برخوردى از ايشان بودند و ايشان را نابود مى كردند بدون اينكه به حسب ظاهر
فايده اى داشته باشد، زيرا ايشان ماءمور بودند در زندگى اجتماعى و سياسى به طور
عادى زندگى كنند. با اين وجود از روشنگرى دست برنمى داشتند يا در قالب دعا و يا
تعليم و تربيت به گونه اى كه از اذيت و آزار حكام ظلم در امان نبوده يا در گوشه
خانه به سر مى بردند و يا تحت نظر و مراقبت ايشان نبودند و يا در گوشه زندان و يا
در تبعيد و تحت مراقبت شديد ايشان در پادگان نظامى و در آخر هم به نقشه هاى شوم
ايشان را به شهادت رساندند.