شيفتگى دل مخبتين براى خداوند
همان طور كه بيان شد هر يك از مراتب ايمان آثارى را در ظاهر و باطن انسان به جا مى
گذارد، بيشترين اثر براى روح و جان اوست كه مبداء نزديك تمامى فعاليتهايش مى باشد
زيرا وقتى اعتقاد راسخ به ارتباط وجودى با خداوند متعال داشت و اين اعتقاد را در
مرحله عمل نشان داد تدريجا عنايات الهى شامل حالش شده و مورد محبت مخصوص او قرار مى
گيرد، همان طور كه خودش مى فرمايد:
قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله
(1018)، (بگو اى پيامبر به
مؤ منين ، اگر ادعا مى كنيد كه خدا را دوست داريد پس از من تبعيت كنيد تا خدا شما
را دوست داشته باشد) محبت خداوند نسبت
به بنده اى آثارى دارد و آن برطرف كردن موانع قلبى بين او و خودش مى باشد، اين
موانع همان تعلقات قلبى به غير حق مى باشد و وقتى اين تعلقات از چهره دل زدوده شود
تعلق به حق تعالى و كشش به سوى او در آن ظهور مى كند از اين جهت امام صادق عليه
السلام مى فرمايد: اذا تخلى المؤ من من الدنيا سما و وجد
حلاوة حب الله و كان عند اهل الدنيا كانه قد خولط و انما خالط القوم حلاوة حب الله
فلم يشتغلوا بغيره
(1019)، (هنگامى كه مؤ من از
دنيا خالى شد بالا مى رود و شيرينى محبت خداوند را مى چشد و نزد اهل دنيا مانند آن
مى ماند كه ديوانه شده است لكن شيرينى محبت خداوند ايشان را ديوانه كرده است پس به
غير او اشتغال ندارند) همان طور كه در
اين روايات و فرمايش على عليه السلام
(1020) نيز درباره متقين آمده اثر محبت الهى نسبت به بنده اى شيرينى محبت
و ارتباط با حق تعالى است كه چيزى جز او به اين بنده آرامش نمى دهد و اين ارتباط به
گونه اى است كه حاضر نيست با ديگرى ارتباط برقرار كند و تحت فرمان غير او و اوليايش
رود تا جايى كه ديگران كه حال او را مشاهده مى كنند خيال مى كنند ديوانه شده است
چون مانند ديگران تابع هوى و هوس نيست و تمامى تعلقات خود را تابع تعلق به مولايش
قرار داده به گونه اى كه جز به او اشتغال ندارد، از اين جهت على عليه السلام پس از
سفارشات زياد به مراعات تقوا مى فرمايد: و كونوا عن الدنيا
نزاها و الى الاخرة و لاها
(1021)، (و از دنيا پاك و
عفيف النفس باشيد و به آخرت مشتاق و شيفته باشيد)
و تا از تعلقات مادى قطع علاقه نشود اين حالت حاصل نمى شود و قطع تعلقات مادى با
جهت دادن آنها مطابق دستور دين حاصل مى شود از اين جهت آن موجوداتى كه اين تعلقات
را ندارند سراپاى وجودشان حالت وجد و وله به حق تعالى است على عليه السلام درباره
ملائكه مى فرمايد:
و وقطعهم الايقان به الى الوله اليه ، ولم تجاوز رغباتهم ما عنده الى ما عند غيره ،
قد ذاقوا حلاوة معرفته ، و شربوا بالكلاس الروية من محبته ...
(1022)،
(و يقين به خداوند ايشان را بريده است
به شدت اشتياق به او و ميل ايشان تجاوز نكرده است از آنچه نزد او است به طرف آنچه
غير اوست ، بتحقيق شيرينى معرفت او را چشيده اند و از كاسه سيراب كننده اى از محبتش
نوشيده اند) البته انسانى كه داراى اين
همه تعلقات است و با مجاهده آنها را جهت دهد تا آن تعلقات به يك تعلق حقيقى كه توجه
خالص به خداوند متعال است مبدل شود و محبت الهى در آن دل ساكن گرديده و شيرينى محبت
و معرفت او را بچشد قطعا اشرف از ملائكه اى خواهد بود كه اين مجاهدات عظيمه را لازم
ندارند و اين حالات رفيعه را دارند از اين جهت حق تعالى در اوصاف اهل آخرت مى
فرمايد: (چيزى ايشان را از خداوند به
اندازه چشم برهم زدنى مشغول به خود نمى كند، زيادى خوراك و سخن گفتن و لباس را نمى
خواهند، مردم نزد ايشان مرده هستند و خداوند نزد ايشان زنده كريمى است كه نمى ميرد،
پشت كنندگان را از روى كرم مى خوانند، و روى آورندگان را لطف زيادى مى كنند، بتحقيق
دنيا و آخرت نزد ايشان يكى شده است مردم يك دفعه مى ميرند ولى ايشان هر روز هفتاد
مرتبه مى ميرند به واسطه مجاهده با خويش و هواهاى خويش و شيطانى كه در رگهاى ايشان
جارى است ... در قلب او اشتغالى به مخلوقى را نمى بينم ، پس به عزت و جلالم سوگند
او را حتما به زندگى پاكيزه زنده مى كنم تا وقتى كه روحش بخواهد از جسمش مفارقت كند
ملك الموت را بر او مسلط نمى كنم و روح او را كسى جز من قبض نمى كند و تمامى درهاى
آسمان را برايش باز مى كنم و تمامى پرده ها را از روى او برطرف مى كنم ... و بين من
و روح او پرده اى نمى باشد و هنگام قبض روحش با آمدنش به نزدم به او خوش آمد مى
گويم ... پس اى كاش مى ديدى اى پيامبر چگونه ملائكه آن روح را مى گيرند و دست به
دست مى دهند(1023))
اين چنين اوصاف را خداوند متعال به عنوان بالا رفتن ايمان بيان كرده است ،
اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه ،
(1024) (كلمات پاكيزه به سوى
او بالا مى رود و عمل صالح آن را بالا مى برد)
مراد از كلمات پاكيزه همان اعتقادات صالح است كه طبق موازين محكم عقلى باشد و اين
اعتقادات با عمل صالح و پيروى دقيق از كتاب و سنت ، روشن تر شده به گونه اى كه دل
انسان را دگرگون و متحول مى سازد تا جايى كه دل از غير حق تعالى بريده مى شود و جز
به او شيفتگى و اشتياق نمى ورزد و چنين دلى اگر در هنگام مشكلات ، از خداوند متعال
برطرف شدن آنها را طلب كند قطعا خداوند متعال آن را برآورده مى كند همان طور كه على
عليه السلام مى فرمايد: ولو ان الناس حين تنزل بهم النقم ،
و تزول عنهم النعم ، فزعوا الى ربهم بصدق من نياتهم ، و وله من قلوبهم ، لرد عليهم
كل شارد، و اصلح لهم كل فاسد
(1025)، (و اگر مردم هنگامى
كه عذابها برايشان نازل مى شود و نعمتها از ايشان زايل مى گردد، با نيتهاى صادق و
وله و اشتياق دل به پروردگارشان پناه مى بردند و زارى مى كردند حتما هر نعمتى را كه
برطرف شده ، برمى گرداند و هر فسادى را برايشان اصلاح مى كرد)،
بنابراين حالت اخبات يك نحوه شيفتگى و دلدادگى به حق تعالى براى شخص ايجاد مى كند
كه در برابر او و دستوراتش هيچ وجودى از خود نشان نداده و جز آن را حق نمى داند،
اين حالت شدت محبت به او را مى رساند كه از آن به وله تعبير شده است و گاهى به آن
جنون هم گفته مى شود چون انسان مجنون به كارهاى عقلا اعتنايى نداشته ، دنبال كار
خودش مى باشد و حركات خاصى از او ظهور مى كند، اين چنين شخص نيز به عقلايى كه در
مسير واقعى عقل قرار نگرفته و عقل را تابع هوى و هوس خود كرده اند، نيز اعتنايى
ندارد، دنبال حق و شيفتگى به او و دستوراتش مى باشد و همان طور كه در اوصاف اهل
آخرت ذكر شد ايشان مردم را مرده حساب مى كنند و براى آنها و روشهايشان حسابى باز
نمى كنند همان گونه كه انسان براى موجود مرده حسابى باز نمى كند و على عليه السلام
درباره اين چنين انسانهايى مى فرمايد: و انى لمن قوم
لاتاءخذهم فى الله لومة لائم
(1026)، (و همانا من از قومى
هستم كه در راه خدا به سرزنش كننده اى اعتنا نمى كند)
و اين گونه بودن را نيز به فرزندش امام حسن عليه السلام وصيت مى نمايند.(1027)
فصل پانزدهم : باز بودن راههاى به خدا براى راغبين
و سبل الراغبين اليك شارعة
راههاى انسان به سوى خدا
بيان شد كه انسان با خصوصيات وجوديه اش براى كمال مطلوب و هدف بالذاتى آفريده شده
استو به اين هدف جز از طريق راههاى معينى كه از طرف خالق او معرفى شده باشد و تمامى
ابعاد وجودى او را شامل شود، نمى توان رسيد. اين ابعاد، شامل بعد اعتقادى ، روحى و
تمايلات گوناگون مادى - احساسات و عواطف و... مى شود. قرآن كريم مى فرمايد:
و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لاتتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصاكم به
لعلكم تتقون
(1028)، (و اينكه اين است
راه راست من پس آن را متابعت كرده و راههاى ديگر را تبعيت نكنيد تا شما را از راه
خدا جدا كند اين امرى است كه خدا شما را به آن سفارش كرده است شايد باتقوا شويد)
راههايى كه نهى شده ايم از تبعيت آنها راههايى است كه يا از راه اعتقاد ما را از
خدا جدا مى كند يا از راه صفات ذميمه ، كه عبارتند از كفر،(1029)
شرك ،(1030)
نفاق ،(1031)
هواهاى نفسانى
(1032)، ظلم ،(1033)
گناه
(1034) و جرم و كسانى كه گمراهند(1035)
و گمراه مى كنند و مانع از راه خدا مى شوند و راه جاهلان
(1036) و در نهايت شيطان
(1037) كه اساس ضلالت مى باشد، و در مقابل ، تمامى راههايى كه امر به
تبعيت از آن شده ايم بر محور صراط مستقيم قرار دارد و ما را به حقيقت آن مى رساند
مانند راه منيبين و بازگشت كنندگان به حق تعالى ، و اتبع
سبيل من اناب الى
(1038) (و راه كسى را كه به
من رجوع مى كند، تبعيت كن ) انا به
رجوع مكرر را مى گويند و به آن كسى كه در تمامى امور به خداوند رجوع مى كند، در
هستى و شئون آن ، منيب گفته مى شود و اين راه انبياء عليهم السلام است از جمله حضرت
ابراهيم
(1039) و پيامبر(1040)
عليهماالسلام . بنابراين انسان در اين عالم فقط يك خط مستقيم براى رسيدن به نتيجه
وجوديش دارد و آن خطى است كه خالق او برايش ترسيم كرده و شامل راههايى مى شود كه او
را در اين خط قرار مى دهد، لكن قرآن كريم پس از توجه انسان به اين خط مستقيم و
تبعيت از آن ، راههاى ديگرى را با اوصاف خاصى براى او ثابت كرده است ،
قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم
من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم
(1041)، (بتحقيق از طرف خداوند نور و كتاب آشكار برايتان آمده است خداوند
با آن كسانى را كه از رضايتش تبعيت كنند به راههاى امن هدايت مى كند و ايشان را از
ظلمتها به نور به اذنش بيرون مى آورد و به راه مستقيم هدايتشان مى كند)
و در جاى ديگرى مى فرمايد: و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم
سبلنا و ان الله لمع المحسنين
(1042)، (و كسانى كه براى ما
مجاهده كنند حتما به راههاى خود هدايتشان مى كنيم و همان خدا با نيكوكاران است
) از اين دو آيه استفاده مى شود كه كسانى كه از امورى كه مورد رضايت
خداوند است تبعيت كنند و آنها راههاى عمومى است كه او از طريق انبياء به بشر براى
ارتباط با خودش معرفى نموده و به واسطه مجاهده براى او پيموده مى شود، به راههاى
ديگرى كه آنها نيز انتساب خاص به خدا داشته و خصوصيت آنها آن است كه ايمن است از هر
آلودگى است به گونه اى كه ظلمتى در آن نيست و آن هدايت به صراط مستقيم است ، هدايت
مى شوند، پس بايد اين راهها نيز در متن صراط مستقيم باشد و به گونه اى باشد كه ايمن
از ناپاكيها باشد و بزرگترين ناپاكى از ديدگاه قرآن كريم شرك و مراتب شرك است كه آن
مراتب با ايمان ظاهرى نيز جمع مى شود همان طور كه مى فرمايد:
و ما يؤ من اكثرهم بالله الا و هم مشركون
(1043)، (و اكثريت مردم
ايمان به خدا ندارند مگر اينكه مشرك نيز مى باشند)
و حال آنكه دعوت انبياء عليهم السلام به توحيد خالص است كه نه در اعتقاد و نه در
عمل و نه در اوصاف نفسانى ابتلاء به شرك نباشد، خداوند مى فرمايد:
قل هذه سبيلى ادعو الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى و سبحان الله و ما انا من
المشركين
(1044)، (بگو اى پيامبر اين
است راه من كه با بصيرت ، به خدا دعوت مى كنم خود و تابعينم را و خدا منزه است و من
از مشركين نمى باشم ) و در آيه ديگرى
مى فرمايد: الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم
الامن و هم مهتدون
(1045)، (كسانى كه ايمان
آورده و ايمانشان را به ظلمى متلبس نكنند براى ايشان امنيت است و ايشان هدايت
يافتگانند) از جمع اين آيات به دست مى
آيد كه صراط مستقيم داراى مراتبى است كه پيمودن مراتب اوليه اش كه همان سبل الهى
است و از طرف انبياء بيان شده است انسان را به هدايتها و راههاى امنى راهنمايى مى
كند كه آنها آلودگى شرك را ندارند پس بايد آنها روشناييهاى خاصى باشند كه در آن
بنده فعل و صفت و ذاتى برايد خود و موجودات نبيند و حقيقت صراط مستقيم و حقيقت
بندگى همين مرحله است كه آيه و نشانه بودن موجودات به طور مطلق براى او ظهور كند
همان طور كه به تعبير قرآن كريم حقيقت موجودات به آيه بودنشان از حق تعالى است و
براى همين هم خلق شده اند، سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى
انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق اولم يكف بربك انه على كل شى ء شهيد الا انهم فى
مرية من لقاء ربهم الا انه بكل شى ء محيط
(1046) (آيات خود را در عالم
و خود انسانها به ايشان نشان مى دهيم تا براى آنها آشكار شود كه خدا حق است آيا
كافى نيست براى پروردگارت كه او بر هر چيزى شاهد - مشهود - است ، آگاه باش كه
ايشان - كافران - در شك اند از لقاى پروردگارشان آگاه باش كه خدا بر هر چيزى احاطه
دارد) از اين آيه و آيات ديگر به دست
مى آيد كه موجودات با احاطه وجودى خداى متعال بر آنها آيه خداوندند و با توجه به
بيانات گذشته معلوم مى شود كه آيه بودن آنها به طور مطلق با تبعيت از راههاى الهى و
ظاهر صراط مستقيم كه همان عدم تلبس به ظلم و رضايت الهى و نيكوكارى است ، براى
انسان ظهور مى كند و ظهور اين حقيقت ، همان تحقق به صراط مستقيم و سبل امن الهى است
كه تمامى شرك درونى و قلبى از بين رفته و توحيد خالص مشاهده شود و اين حقيقت را اول
انبياء و صديقين و شهداء و صالحين به تفاوت درجاتشان در آن ، پيموده اند و ديگران
به ايشان ملحق مى شوند و ايشان كسانى هستند كه حقيقت صراط مستقيم اند كه در سوره
حمد، صراط مستقيم به ايشان معرفى شده است قرآن كريم مى فرمايد:
و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و
الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا
(1047)، (و كسى كه از خدا و
رسول اطاعت كند با كسانى خواهد بود كه خدا بر ايشان نعمت داده است از انبياء و
صديقين و شهداء - شاهد بر اعمال - و صالحين و ايشان رفيقان خوبى هستند).
راههاى باز شده براى راغبين
از بيانات گذشته استفاده مى شود كه با اطاعت و تبعيت از امورى كه مورد رضايت خداوند
است و مجاهده براى او، راههاى ديگرى به سوى حق تعالى براى رونده به سوى او باز مى
شود، حال روشن شد كه اين اطاعت و مجاهده ، نشانه رغبت و ميل و اشتياق به حق تعالى
است . خداوند متعال درباره كسانى كه در غنيمتهاى جنگى به آنچه خداوند و رسولش براى
ايشان معين كرده اند راضى هستند مى فرمايد: (و
چه قدر بهتر بود كه ايشان نسبت به آنچه خدا و رسولش به ايشان عنايت كرده است راضى
مى شدند و مى گفتند خدا ما را كافى است خدا و رسولش بزودى از فضلشان به ما مى دهند،
همانا بسوى خداوند راغب مى باشيم
(1048)) على عليه السلام نيز
مى فرمايد: للّه للّه من رغب فيما عند الله كثر سجوده و ركوعه
(1049)، (كسى كه ميل به آنچه
نزد خداست داشته باشد سجده و ركوعش زياد مى شود)
و آن حضرت نيز مى فرمايد: (و من اشتياق
به لقاى الهى داشته و ثواب نيكوى او را منتظر و اميدوارم ، و لكن ناراحتم كه امر
اين امت را سفيهان و بدكاران آن به دست بگيرند پس مال الهى را بين خود دست به دست
كنند و بندگانش را بنده بگيرند و با صالحين بجنگند و فساق را حزب خود كنند زيرا
بعضى از ايشان در ميان شما حرام خوارند و در اسلام حد خورده اند و بعضى از ايشان
اسلام نياورد تا اينكه به او چيزى داده شد سپس اسلام آورد، پس اگر اين امور نبود
اين همه شما را تحريص نمى كردم و بر دورى از ايشان و وقتى ابا مى كرديد و ضعف نشان
مى داديد رهايتان مى كردم ...(1050))
بنابراين اشتياق و ميل به حق تعالى موجب مى شود كه انسان در مسير او حركت كند و
وقتى حركت كرد و خود را موافق با رضاى او قرار داد خداوند متعال نيز به او اظهار
اشتياق مى كند و به كرامتهاى بالاترى راه پيدا مى كند كه مقدارى از آنها را ذكر
كرديم و در حديث معراج
(1051) براى عاملين به رضاى الهى بيان شده است .
البته ممكن است اين فراز از زيارت يك معناى سطحى ترى داشته باشد و آن اينكه ، مراد
از اين راهها همان دستورات عملى و اخلاقى باشد كه در كتاب و سنت آمده است و معنايش
اين مى شود كه كسى كه ادعاى رغبت به خداوند را دارد بايد اين راههاى معين شده را
عمل كند، بنابراين ، مراد از راهها، آثار مترتبه از ناحيه پروردگار متعال بر اعمال
صالح ، نيست .
راههاى ايجاد ميل به حق و تشديد آن
پس از اينكه روشن شد كه براى اظهار اشتياق به حق تعالى و عنايات او، نشانه اى است ،
حال نوبت آن است كه ببينيم آيا در كتاب و سنت راهى براى ايجاد اين ميل قلبى و تشديد
آن وجود دارد تا آن با عمل به رضاى حق ظهور كند يا خير؟ با دقت در فرمايشات ائمه
عليهم السلام مى يابيم كه امورى موجب ترغيب به حق و دستورات او مى شود.
الف : تفكر در ماهيت خود و عالم : يكى از مهم ترين آنها به كار افتادن قوه تفكر
انسان است كه در ماهيت خود و عالم بيانديشيم و فانى بودن امور اين عالم را درك كنيم
و سپس به ترغيبهاى اولياى الهى نسبت به عالم بقا و باقى بودن انسان در آن عالم و
نيازمند بودنش به زندگانى واقعى ، گوش فرا داده و متذكر و متنبه آنها شويم قرآن
كريم در آيات متعدد پس از ذكر آيات
(1052) تكوينى و حالات بعضى از موجودات و بيان بعضى وقايع
(1053) تاريخى و نيز(1054)
نزول آيات تشريعى مى فرمايد: اينها را بيان كرديم شايد انسان تفكر كرده و پى به
هدفدارى عالم ببرد و در مسير آن هدف قرار بگيرد، على عليه السلام در اين رابطه مى
فرمايد: (تفكر مغز را نورانى مى كند)،
(تفكر به رشد و هدايت مى كند)،
(اساس بيدارى فكر كردن است )،
(ريشه سلامتى از لغزش تفكر قبل از انجام كار و قبل از سخن گفتن است
)، (كسى كه فكر طولانى
داشته باشد بصيرت نيكويى خواهد داشت )،
(طول تفكر عاقبتهاى تدبير را اصلاح مى كند)،
(كسى كه چشمه فكرش را باز بدارد و
بيدار كند به نهايت همتش مى رسد)،
(خالى مگذار خودت را از تفكر تا حكمتت زياد شده و عبرتى پيدا كنى كه
نتيجه اش عصمت باشد(1055))
و اگر قوه تفكر انسان زنده باشد به عبرتها و مواعظ گوش جان مى سپارد و آنها تاءثير
خودش را مى كند از اين جهت اولين مرحله براى ايجاد رغبت تفكر در ماهيت دنياست كه
على عليه السلام مى فرمايد: خذ مما لايبقى لك و لاتبقى له
لما لاتفارقه و لايفارقك ،
(1056) (بگير از آنچه براى
تو باقى نمى ماند و تو براى آن باقى نمى مانى ، براى آنچه از آن جدا نمى شوى و از
تو جدا نمى شود) و مى فرمايد:
(در امور فانى رغبت نداشته باش و از امور فانى براى امر باقى استفاده كن
)، (و خودت را حفظ كن از
آتشى كه هيزمش مردم و سنگ است با پيشى گرفتن به طاعت خدا و دورى از معصيتش و طلب
كردن رضاى او).
ب - توجه به آثار اطاعت ، يكى از آن امور، توجه به عنايتهاى الهى است كه به بندگان
مطيعش مى كند. و شايد علت ذكر اين همه ثوابها براى اعمال صالح براى تشديد رغبت باشد
تا تدريجا انسان ميلش به كمالات الهى زياد مى شود چون حالات كريمه نفسانى تدريجا به
كمال مى رسد او از ابتداء نمى تواند بدون توجه به ثواب يا فراز از عقاب ، اعمال
صالح را انجام داده و اعمال قبيحه را ترك كند از اين جهت على عليه السلام مى
فرمايد: (براى هر عملى جزايى است پس
عملتان را براى آنچه باقى است قرار دهيد و رها كنيد آنچه فانى مى شود(1057))
و نيز مى فرمايد: (مشتاق كنيد خود را
به نعمتهاى بهشتى تا مرگ را دوست داشته و از زندگانى دنيا تنفر داشته باشيد)
و خودش نيز براى اينكه به ديگران بفهماند كه اين توجه مؤ ثر است در عمل به خيرات و
خود به خود نقصى ندارد مى فرمايد: (كسى
بر اجتماع امت محمد صلى الله عليه و آله و الفتش حريص تر از من نمى باشد اين را به
جهت رسيدن به ثواب نيكو و بازگشت كريمانه دنيال مى كنم
(1058)) و همچنين به يكى از
كارگزارانش مى نويسد: (نفس خويش را بذل
كن در آنچه خداوند بر تو واجب كرده است به اميد ثواب و ترس از عقابش
(1059)) البته پس از انجام
اعمال صالح با اين اسباب اشتياق و انگيزه ها، تدريجا تغييرات روحى در انسان به وجود
آمده و از طاعت و عقابى براى معصيت نباشد، آن كار به عنوان فرمان مولى و مطلوب و
مبغوض بودن بالذاتش عمل و ترك مى كند و كار خوب را به خاطر خوب بودنش عمل كرده و
كار بد را به عنوان بد بودنش ترك مى كند چون ميل به خوبى مطلق كه خداوند باشد دارد:
الله خير و ابقى
(1060) و عمل بد را به عنوان تنفر از بدى و شكر نعمت الهى انجام نمى دهد
همان طور كه على عليه السلام مى فرمايد: (اگر
خداوند بر معصيتش وعده عذاب نداده بود حتما لازم است كه او معصيت نشود به جهت تشكر
از نعمتهايش
(1061)) و نسبت به انجام
اعمال نيك مى فرمايد: (اين كارها را
انجام مى دهم - صدقات - براى طلب وجه خداوند(1062))
و در جاى ديگر بندگى كردن انسانهاى آزاده را براى شكر الهى معرفى كرده است
(1063).
ج : توجه به نعمتهاى خداوند: يكى ديگر از راههاى ايجاد ميل به خداوند متعال و تشديد
آن ، توجه به نعمتهاى بى پايان الهى است كه همواره به انسان اعطا مى كند، قرآن كريم
اقوامى را امر به يادآورى نعمتهاى پروردگار مى كند تا ملتزم به وفاى به عهد شوند و
در يك جمله خطاب مى كند، فاذكروا آلاء الله و لاتعثوا فى
الارض مفسدين
(1064)، (و نعمتهاى خداوند
را متذكر شويد و در زمين فساد نكنيد) و
در روايتى امام رضا به واسطه پدران بزرگوارشان عليهم السلام از رسول خدا صلى الله
عليه و آله نقل مى كند كه : (خداوند عز
و جل به حضرت موسى عليه السلام وحى كرد: مرا دوست داشته باش و نزد مردم محبوبم قرار
ده ، عرض كرد: پروردگارا تو را دوست دارم : لكن چگونه تو را نزد مردم محبوب كنم ؟
فرمود: نعمتهايم را به ايشان متذكر شو، زيرا ايشان متذكر نمى شوند يا نمى شناسند از
من جز تمامى خيرات را(1065))
و على عليه السلام نيز مى فرمايد:
(همانا از حق كسى كه جلال خداوند سبحان
در جانش بزرگ باشد و در جايگاهش از قلب او بالا باشد، آن است كه غير او نزدش كوچك
باشد - به علت بزرگى حق تعالى نزد او - و همانا سزاوارترين كسى كه بايد اين گونه
باشد كسى است كه نعمت الهى بر او بزرگ بوده و احسانش به او لطيف باشد زيرا نعمت
خداوند بر كسى بزرگ نمى شود مگر اينكه حق تعالى بر او زياد مى گردد(1066))
و براى يادآورى نعمتهاى الهى ، توجه به دعا و مناجاتهاى ائمه عليهم السلام بخصوص
مناجات الراغبين امام سجاد عليه السلام لازم است .
بنابراين با به كار بستن قوه تفكر در خود و موجودات و توجه به ارتباطشان به حق
تعالى و داشتن هدفى عالى از وجودشان ، حالت تنبه و اشتياق به انجام خوبيها و ترك
بديها پيدا مى شود و با به كار بستن اين اشتياق در مقام عمل ، اشتياق روزافزون مى
شود، و در مقابل با به كار بستن قوه تفكر آن گونه كه گفته شد اشتياق به دنيا و
شئونش پيدا شده و حالت اعراض از آخرت و كمالات الهى به وجود مى آيد و قهرا حالت بى
ميلى نسبت به اعمال صالح و دستورات نورانى دين رخ مى دهد و همان طور مى شود كه قرآن
كريم مى فرمايد: فاما من طغى ، و آثر الحياة الدنيا، فان
الجحيم هى الماءوى
(1067)، (و اما كسى كه طغيان
كند و زندگانى دنيا را برگزيده و بر آخرت ترجيح دهد پس آتش جايگاهش مى باشد).
فصل شانزدهم : آشكار بودن نشانه ها براى قاصدين خداوند
و اعلام القاصدين اليك واضحة
نشانه بودن موجودات
با به كار بستن عقل و مطالعه دقيق حالات موجودات ، پى مى بريم كه تمامى چيزهايى كه
با آنها سر و كار داريم از نظر وجودى و افعال و صفاتشان ، نيازمند و وابسته به
موجودى هستند كه تمامى اين كمالات را بدون وابستگى دارد به گونه اى كه اين موجودات
وابسته نشانه آن موجود بى نياز مى باشند و اين نشانه بودن آنى از وجودشان جدا نمى
شود. قرآن كريم نيز اين حقيقت را تاءييد كرده و نسبت به موجودات با عبارات آيه ،
آيات ، آياتنا، آياته و آياتى تعبير مى كند و مى فرمايد: ان
افى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لآيات لاولى الالباب
(1068) (همانا در خلقت
آسمانها و زمين و پشت سرهم آمدن شب و روز نشانه هايى براى صاحبان مغز است
).
آشكارى نشانه بودن موجودات
قرآن كريم در عين حالى كه موجودات را نشانه حق تعالى معرفى كرده است لكن بيان مى
كند نشانه بودن آنها براى هر كسى كه به هر نحو با آنها برخورد كند نمى باشد بلكه
بايد زمينه فكرى و روحى خاصى داشته باشد تا آنها را بررسى كرده و از آنها استفاده
فكرى و روحى در راه تعالى جانش كند و آنها كسانى هستند كه تعقل
(1069) و تفكر(1070)
كنند و عقل
(1071) خود را به كار گرفته تا به علم
(1072) و فهم
(1073) رسيده و سپس ايمان
(1074) آورده و آن را با تقوا(1075)
و شكرگزارى
(1076) پياده كرده و به يقين
(1077) برسند و قهرا كسى كه اين گونه باشد قاصد خداوند متعال بوده كه با
هر چيزى كه مواجه مى شود از آن عبور كرده و توجه به خداوند كرده و به آيات و سخنانى
كه از طريق انبياء عليهم السلام بر او القاء مى شود گوش جان قرار داده و عقلش
بارورتر شده و آن را پياده مى كند، قرآن كريم مى فرمايد: ان
تسمع الا من يؤ من بآياتنا فهم مسلمون
(1078)، (نمى توانى
بشنوايانى مگر كسانى را كه به آيات ما ايمان آورده پس تسليم شوند)
چنين كسانى از هر چيزى عبرت گرفته و استفاده عقلانى و روحى مى كنند و به
روشناييهايى مى رسند، على عليه السلام مى فرمايد: فانما
البصير من سمع فتفكر و نظر فابصر و انتفع بالعبر
(1079)، (پس انسان بينا كسى
است كه بشنود و تفكر كند و ببيند تا بينا شود و با عبرتها نفع برد)
و نيز مى فرمايد: من ابصر بها بصرته
(1080)،
(كسى كه به واسطه دنيا ببيند - آن را
آيه بداند - دنيا او را بينا مى كند) و
نيز مى فرمايد: ان فى كل شى ء موعظة و عبرة لذوى اللب و
الاعتبار
(1081)، (همانا در هر چيزى
موعظه و اعتبار است براى صاحبان عقل و عبرت گيرى )
اما اگر كسى قواى درونى و عقلانى خود را به طور صحيح به كار نگيرد از آنها استفاده
نكرده و آنها را ضايع و باطل گردانيده است و به ضدش مبدل كرده و راهى به كمال مطلق
پيدا نمى كند، از اين جهت قرآن كريم از اين افراد به مردگان تعبير مى كند كه نه مى
شنوند و نه مى بينند و نه تفكر دارند و نه تعقل ، و مى فرمايد:
انك لاتسمع الموتى و لاتسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرين و ما انت بهادى العمى عن
ضلالتهم
(1082)، (اى پيامبر! نمى
توانى مردگان را بشنوايانى و نمى توانى به كرها دعا را بشنوايانى وقتى برمى گردند
در حال پشت كردن ، و نمى توانى كوران را از گمراهيشان هدايت كنى
) و درباره ايشان مى فرمايد: قل انظروا ماذا فى
السموات و الارض و ما تغنى الايات و النذر عن قوم لايؤ منون
(1083)، (بگو اى پيامبر!
ببينيد چه چيز در آسمانها و زمين است و بى نياز نمى كند آيات و بيم دهنده ها از
گروهى كه ايمان نمى آورند) و ايشان را
بدتر از چهارپايان معرفى مى كند.(1084)
ظهور آيات براى قاصدين خداوند
از بيانات گذشته استفاده شد كه نشانه بودن موجودات از خداوند متعال براى كسانى است
كه ابزار درك خود را در برخورد با آنها به طور صحيح به كار گرفته و به مقتضاى آن
درك به طرف خداوند متعال رفته و او را قصد كنند همان طور كه خداوند متعال مى
فرمايد: و الله اخرجكم من بطون امهاتكم لاتعلمون شيئا و جعل
لكم السمع و الابصار و الافئدة لعلكم تشكرون
(1085)، (خداوند شما را از
شكم مادرانتان بيرون آورد در حالى كه چيزى نمى دانستيد و براى شما گوش و ديدگان و
دلها را قرار داد شايد شكرگزار باشيد)
شكرگزارى انسان در رابطه با اين قوا همان است كه گفته شد و چنانچه شكرگزار نعمتهاى
الهى شد و از نشانه هاى درونى خود و نشانه هاى بيرونى موجودات و انبياء و مواعظ و
عبرتها براى رسيدن به خداى متعال استفاده كرد و در خود آنها توقف نكرد، خداوند
نشانه هاى ديگرى را از خود و اوصاف جمال و جلالش كه براى هر كسى قابل ظاهر شدن نيست
براى ايشان ، آشكار مى كند همان طور كه على عليه السلام درباره متقين مى فرمايد:
(بندگان خدا، همانا از محبوب ترين بندگان خدا به سوى او بنده اى است كه
خداوند او را بر خويش كمك كرده پس حزن و اندوه را - نسبت به آينده - شعار خود كرده
و خوف و ترس - از گذشته - را پوستين خود نمود، پس چراغ هدايت در قلبش تابيده و
وسايل پذيرايى اعمال صالح - مهمانى را براى روزى كه بر آن نازل مى شود آماده كرده ،
پس امور دور را بر خويش نزديك كرده و امور سخت را آسان ، نگاه كرد پس بينا شد و ياد
كرد پس زياد شد و از آب گوارايى كه رسيدن به آن برايش آسان است سيراب شد پس آب اولش
را نوشيده و راه سختى را پيموده ، لباس شهوتها را از خود جدا كرده ، و از تمامى هم
و غمها جز يك هم و غم خالى شده است پس ، صفت كورى و شريك شدن با اهل هوى و هوس ،
بيرون آمده و نسبت به كليدهاى درهاى هدايت و بسته شدن درهاى ضلالت به گونه اى شده
است كه راهش را مى بيند و آن را مى پيمايد... پس او نسبت به يقين مانند نور
خورشيد مى ماند... بتحقيق براى خدا خالص كرده است پس خداوند او را خالص گردانيده
است ، پس او از معدنهاى دين و ميخهاى زمينش مى باشد، بتحقيق ملازم با عدالت است ،
پس اولين عدالتش نفى هوى از خودش مى باشد، حق را توصيف كرده و به آن عمل مى كند و
براى خير غايتى را نمى داند مگر اينكه آن را قصد مى كند...(1086))
و درباره ياد خداوند و آثار عميق آن در جان اهل ذكر مى فرمايد:
(همانا خداوند سبحان ذكر را سبب جلا پيدا كردن دلها قرار داده است تا با
آن گوشها بعد از سنگينى بشنود و چشمها بعد از نابينايى ببيند و دلها بعد از عناد
منقاد شود و همواره براى خداوند - كه نعمتهايش عزيز است - در هر زمانى و در زمانهاى
فترت - زمان نبودن پيامبر و امام در ظاهر - بندگانى است كه با ايشان در فكرشان
مناجات مى كند و در حقيقت عقلشان سخن مى گويد پس نورانيت پيدا كردند با نور بيدارى
در ديده ها و شنواييها و دلها... پس مانند آن است كه دنيا را به آخرت پيموده اند در
حالى كه در دنيا هستند و ماوراء دنيا را مشاهده مى كنند، مانند آنكه به امور غيبى
اهل برزخ كه در آن قرار دارند اطلاع پيدا كرده و وعده هاى قيامت بر ايشان محقق شده
است پس پرده هاى آن را براى اهل دنيا باز مى كنند حتى مثل اينكه مى بينند چيزهايى
را كه مردم نمى بينند و مى شوند آنچه را كه ايشان نمى شوند و اگر ايشان را براى
عقلت متمثل كنى ... مى بينى ايشان را نشانه هاى هدايت و چراغهاى ظلمت ، ملائكه بر
دور ايشان مى چرخند و آرامش بر آنها نازل شده و درهاى آسمان برايشان باز شده است و
جايگاه كرامت برايشان آماده شده در جايى كه خداوند بر آنها در آن اطلاع دارد...(1087)).
فصل هفدهم : نالان بودن دلهاى عارفان به خدا
و افئدة العارفين منك فازعة
عظمت شناخت خداوند
با دقت در وجود انسان و مقايسه او با ديگر موجودات ، مى فهميم اولين جهت امتياز او
در جنبه آگاهى و شناخت است آگاهى او از جهت عمق و گسترش قابل مقايسه با ساير
آگاهيهاى ديگر موجودات نيست . انسان با ابزار مختلفى مى تواند از جهان خارج آگاهى
پيدا كند آن هم نه آگاهى سطحى بلكه حقايقى را از آن كشف كرده تا حد ارتباط با
ماوراء طبيعت و كشف ارتباط خاص وجودى با آن موجود ماوراء طبيعى كه بى نياز مطلق و
كمال مطلق است و يكى از آن ارتباطها، اظهار خضوع در برابر اوست كه مى توان گفت اين
اظهار خضوع هدف نهايى از وجود انسان مى باشد زيرا او ساير موجودات شبيه به او، چه
بخواهند يا نخواهند و چه بفهمند يا نفهمند خضوع وجودى در برابر هستى مطلق دارند لكن
آن وقتى انسان به نتيجه وجوديش مى رسد كه آگاهانه اين خضوع را اظهار كرده به گونه
اى كه خضوع در برابر ساير موجودات را سايه اين خضوع بداند از اين جهت امام صادق
عليه السلام مى فرمايد: روزى امام حسين عليه السلام بر اصحابش وارد شد و فرمود:
ان الله ما خلق العباد الا ليعرفوه فاذا عرفوه عبدوه فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن
عبادة من سواه
(1088)، (همانا خداوند
بندگان را نيافريد مگر اينكه او را بشناسند و وقتى او را شناختند بندگيش كنند و
هنگامى كه بندگيش كردند با بندگى او از بندگى غير او بى نياز شوند)
بنابراين اساس اظهار خضوع و ارتباط با حق تعالى معرفت اوست همان طور كه على عليه
السلام فرمود: اول الدين معرفته
(1089)، (اول ديندارى شناخت
اوست ). البته شناخت او با موازين صحيح
عقلى به گونه اى كه منطبق با سخنان عميق قرآن و اولياء دين عليهم السلام باشد،
مقدمه لازم و مطلوبى است براى اظهار بندگى صحيح با او همان طور كه على عليه السلام
در دنباله سخن گذشته مى فرمايد: و كمال معرفته التصديق به ،
و كمال التصديق به توحيده ، و كمال توحيده الاخلاص له ، و كمال الاخلاص له نفى
الصفات عنه ، لشهادة كل صفة انها غير الموصوف ، و شهادة كل موصوف انه غير الصفة ...
(1090)، (و كمال شناخت او
تصديق به اوست و كمال تصديق به او يگانه دانستن اوست و كمال يگانه دانستن او، خالص
كردن براى اوست و كمال اخلاص براى او نفى صفات از اوست - در عين حاليكه او را داراى
صفات بدانى - زيرا هر صفتى شهادت مى دهد كه آن غير كسى است ك صفت را برايش اثبات مى
كنى و هر موصوفى شهادت مى دهد كه آن غير صفتى است كه برايش اثبات مى كنى - و اين
دوگانگى صفت و موصوف به معناى متعارفش با يگانگى مطلق او سازگار نيست -...)
و در روايتى ديگر آمده است كه بعضى از اصحاب از امام صادق عليه السلام سؤ ال كرد:
(به من خبر دهيد كه كداميك از اعمال افضل است ؟ حضرت فرمود: يگانه
دانستن پروردگارت ، سؤ ال كرد: پس كدام يك از گناهان بزرگتر است ؟ فرمود: تشبيه
كردن خالقت به موجودات
(1091)) بنابراين شناخت
خداوند متعال به گونه اى كه شايسته مقام الوهيتش بوده و منتهى به اقرار به نبوت و
امامت ائمه عليهم السلام و التزام عملى به دستوراتش گردد، موجب مى شود تا انسان به
كمالات بالاترى دست يابد و آن اسكان در جوار پروردگار است همان طور كه امام صادق
عليه السلام فرمود،(1092)
پس چنين معرفتى همان دينى است كه اعمال جز به آن قبول نمى شود و ائمه عليهم السلام
آن را اساس ايمان و معرفت سعادت دانسته كه اگر با آن از اين عالم برود حتما وارد
بهشت مى شود و خداوند جزاى چنين موحدينى را بهشت قرار داده است همان طور كه امام
باقر و امام رضا عليهماالسلام فرمودند:(1093)
و على عليه السلام فرمود: من عرف الله سبحانه لم يشق ابدا
(1094)، (كسى كه خداوند
سبحان را بشناسد هيچ گاه به شقاوت نمى رسد(1095))
و نيز فرمود: معرفة الله سبحانه اعلى المعارف
(1096)، (شناخت خداوند سبحان
بالاترين شناختهاست ).