مراتب شوق به لقاى پروردگار
پس از بيان معناى لقاى خداوند و مراتب آن ، روشن مى شود كه شوق به لقاء نيز داراى
مراتبى است و هر كسى لياقت براى لقاى خداوند و اظهار اشتياق به درجات بالاى آن را
ندارد بلكه بايد با تحصيل شرايطى ظرف وجودش را آماده اين امر كند.
الف - در مرحله اول توجه اجمالى به ذات پاك نامحدود حق تعالى و سپس انجام وظايف
واجب بندگى بايد بشود و قهرا در اين مرحله اميد به ثواب و فرار از عقاب انگيزه چنين
بنده اى خواهد بود كه در اين مرتبه چاره اى از چنين انگيزه اى نيست و اعمال نيز
مورد قبول حق تعالى مى باشد ائمه عليهم السلام نيز از آن جهت كه ثواب عنايت الهى
است به آن اظهار اشتياق كرده اند على عليه السلام مى فرمايد:
(من به حسب ثواب الهى منتظر و اميدوارم
(861)) و نسبت به متقين مى
فرمايد: (و اگر مرگى كه خدا براى ايشان
نوشته است نبود روحشان در بدنشان به علت شوق به ثواب و ترس از عقاب استقرار نداشت
(862)) و امام سجاد عليه
السلام به خداوند عرض مى كند:
(روزى كن به من شوق ثواب وعده داده شده
را(863)).
ب - انسان اين گونه بايد باشد تا بتدريج لذت بندگى در كام او آمده تا بتواند انگيزه
اش را تحصيل رضاى او قرار دهد.
ج - پس از تمرين اين مرحله ، رابطه محبتى بين او و خداوند برقرار مى شود كه او را
به انجام اعمال مستحبه وادار مى كند همان طور كه خداوند به حضرت موسى عليه السلام
مى فرمايد: كذب من زعم انه يحبنى فاذا جنه الليل نام عنى
اليس كل محب يحب خلوة حبيبه ؟ها انا ذا يا ابن عمران ، مطلع على احبائى اذا جهنم
الليل حولت ابصارهم من قلوبهم و مثلث عقوبتى بين اعينهم ، يخاطبونى عن المشاهدة و
يكلمونى عن الحضور
(864)، (دروغ مى گويد كسى كه
گمان مى كند مرا دوست دارد و هنگامى كه شب او را فرا مى گيرد، از من مى خوابد، آيا
هر محبى خلوت با محبوبش را دوست ندارد؟ آگاه باشت اى پسر عمران ؛ من آگاهم نسبت
به دوستانم وقتى ايشان را شب فرا مى رسد چشمان ايشان را از دلهايشان دگرگون مى كنم
و عقوبتم را بين چشمانشان نمودار مى كنم - نمايش مى دهم - با من از روى مشاهده خطاب
مى كنند و از روى حضور تكلم مى كنند) و
پس از حصول محبت و عمل به مقتضاى آن ، محبت خداوند به اين بنده نيز در وجود بنده
ظاهر مى شود و انگيزه بندگى را در او كامل تر كرده تا جايى كه او را از روى محبت و
براى اينكه مستحق بندگى است - زيرا كمال مطلق است و براى شكرگزارى از او، او را
بندگى مى كند، همان طور كه در روايات
(865) تقسيم بندگان به سه دسته بيان شد -.
د - پس از حصول محبت الهى در قلب بنده و ترتب آثارش بر آن و نيز ظهور محبت خداوند
به او - آثارش در حديث قرب نوافل گذشت - اشتياق او به حق تعالى بيشتر شده به گونه
اى كه تلاشش براى رسيدن به او و درك حضورى او بيشتر از او خواهد شد نه به جهت
اشتياق به بهشت يا فرار از عذاب او و يا بندگى براى شكرگزارى و محبت به او، همان
طور كه خداوند به حضرت داود عليه السلام خطاب مى كند كه :
يا داود من احب حبيبا صدق قوله و من رضى بحبيب رضى فعله و من وثق بحبيب اعتمد عليه
و من اشتاق الى حبيب جد فى السير اليه ، يا داود: ذكرى للذاكرين و جنتى للمطيعين و
حبى للمشتاقين و انا خاصة المحبين
(866)، (اى داود، كسى كه
محبوبى را دوست داشته باشد كلامش را تصديق مى كند و كسى كه به محبوبى راضى باشد از
كارش خشنود است و كسى كه به محبوبى اطمينان داشته باشد بر او تكيه مى كند و كسى كه
اشتياق به محبوبى داشته باشد در رفتن به سوى او جديت مى كند اى داود؛ ذكر من براى
ذاكرين است و بهشتم براى اطاعت كنندگان و محبتم براى مشتاقانم و من مخصوص محبينم
هستم ) و در روايتى پيامبر اكرم صلى
الله عليه و آله مى فرمايد: (حضرت شعيب
عليه السلام از محبت خداوند عز و جل گريست تا اينكه نابينا شد خداوند چشمش را به او
برگداند سپس گريه كرد تا اينكه كور شد پس خداوند چشمش را به او برگرداند، سپس گريه
كرد تا اينكه نابينا شد خداوند چشم او را برگرداند، در مرحله چهارم خداوند عز و جل
به او وحى كرد: اى شعيب تا چه وقت اين گونه خواهى بود؟ اگر از ترس آتش است تو را
پناه دادم و اگر براى شوق به بهشت است پس آن را برايت مباح كردم ، عرض كرد: اى خدا
و آقاى من ؛ تو مى دانى كه من به جهت ترس از آتش و شوق به بهشت نمى گريم ، ولكن
محبت تو بر دلم بسته شده است پس صبر نمى كنم تا تو را ببينم
(867)) و امام سجاد عليه
السلام در مواردى از صحيفه سجاديه تقاضاى اين چنين شوقى را نيز دارد و عرض مى كند:
و امنن على بشوق اليك لا
(868)، (و منت بگذار بر من
با شوقى به سوى تو)
و اجعل فيما عندك رغبتى شوقا الى لقائك
(869)، (و قرار بده ميلم را
نسبت به آنچه نزد توست براى شوق به لقايت )
و على عليه السلام در نامه به مالك اشتر مى نويسد: و انى
الى لقاء الله لمشتاق
(870)، (و همانا من به لقاى
الهى مشتاقم ) و چون توجه و اتصال تام
به حق تعالى با اشتغالات دنيايى حاصل نمى شود و وقتى حاصل شود انسان را از آنها
منصرف مى كند - همان طور كه نمونه هايى از آن ذكر شد و غشوه هاى شبانه على
(871) عليه السلام نيز شاهد بر آن است - از اين جهت براى ظهور مجدد اين
مقام ، اولياى الهى اظهار اشتياق به مرگ مى كردند (هر چند ايشان لحظه اى غافل از
مقام ربوبى نبودند) على عليه السلام مى فرمايد: للّه للّه والله لابن ابيطالب آنس
بالموت من الطفل بثدى امه
(872)، (به خدا سوگند فرزند
ابوطالب ماءنوس تر است به مرگ ، از طفل به پستان مادرش
).
خلاصه بحث
چون مطلوب بالذات تمامى موجودات جز كمال مطلق خداوند متعال نيست آنها به او اشتياق
وجودى دارند لكن چون شوق آگاهانه كمال براى موجود است و حصول آن نيز به شرايط و
مقدماتى نياز دارد، به كار بستن آنها براى انسان طالب كمال حقيقى لازم است و از مهم
ترين آنها توجه عميق به نعمتهاى الهى و مخصوصا، دستورات دينى و هدايت انبياء و
اولياء و به كار بستن آنهاست تا پس از آن ، شوق به ثواب او حاصل شود و با تداوم
بخشيدن به اعمال صالح ، مراتب شوق و صفات جمال و جلال الهى سپس به ذات مقدسش حاصل
شود كه هر يك از اين مراتب يك لوازم عملى و حالى دارد كه تا حاصل نشود به مرتبه
بالاتر از آن نمى توان رسيد و يكى از آن لوازم در تمامى مراحل ، خواستن از حق تعالى
است كه نفس ما را اين گونه قرار دهد.
علاوه بر اينكه ايا دعاها مطلق است آخرين مرحله اين اوصاف را شامل مى شود زيرا
خواسته اند كه انسان همتش بلند باشد و توان رسيدن به آن نهايت را نيز داراست و تا
اين طلب نباشد و عنايت الهى شامل حال بنده نشود كار او به جايى نمى رسد از اين جهت
در اين فراز از خداوند مى خواهيم كه جان ما را مشتاق به لذات لقايت قرار بده .
فصل دهم : برداشتن توشه تقوى براى روز جزا
متزودة التقوى ليوم جزائك
معناى تقوا و اهميت آن
شخصيت واقعى و حقيقى انسان وابسته به دو امر است اول بينش او نسبت به ارتباط وجودى
به حق تعالى و رجوعش به او، دوم پياده كردن اين بينش در زندگى عملى و رفتارى ،
حفظ كردن وجود خود با تمامى تمايلاتش از رفتن برخلاف طريقه اى كه بينش ايمانى و
گرايش فطرى او اقتضاء مى كند تقوا ناميده مى شود، به فرموده على عليه السلام التقوى
اجتناب
(873)، (تقوى اجتناب و دورى
است ) و آن يگانه سبب ظهور ايمان و حفظ
آن مى باشد، التقوى حصن المؤ من
(874)،
(تقوى موجب حفظ مؤ من است
) و اساس تمامى خوبيهاى
(875) ديگر و قوى ترين پايه
(876) ايمان ، و موجب پاك شدن اعمال ،(877)
و شريف ترين و بهترين لباس بر قامت انسانيت ،(878)
و دواى دردهاى باطنى انسان
(879) و بهترين توشه
(880) و ذخيره
(881) براى عالم آخرت است . براى اهميت آن همين بس كه موجب رسيدن به حيات
(882) پاكيزه در دنيا و آخرت و شرافت
(883) دنيا و آخرت و سود(884)
هر دو مى باشد، و تقريبا تمامى انبيايى كه قرآن
(885) دعوت ايشان را ذكر كرده ، دعوت به توحيد و تقوى با هم بوده است .
جايگاه تقوى در سير تكاملى
با مراجعه دقيق به آيات و روايات به دست مى آيد كه تقوى از لوازم اوليه سير تكاملى
انسان از ابتدا تا انتها مى باشد و آن محدود به مرتبه خاصى از سير وجودى انسان نيست
و وصف مرتبه معينى از مراتب ايمان نمى باشد برخلاف اوصاف ديگرى كه در قرآن و روايات
براى انسانهاى صاحب كمال آورده شده مانند احسان ، اخبات ، اخلاص و خلوص و... كه هر
يك درجه معينى از ايمان را نشان مى دهد بلكه تقوى از اولين مراحل ايمان كه اعتقاد
قلبى باشد موجود است تا آخرين مراحل آن ، لكن در هر مرتبه اى بگونه خاصى ظهور مى
كند. در مرحله اعتقاد، به حفظ قلب از تزلزل در عقيده حق و راه يافتن شك و شبهه در
آن و گرايش به عقايد باطله و خرافى معنا پيدا مى كند و در مرحله عمل ، اول به حفظ
وظايف لازم بندگى و پياده كردن آنها و اجتناب از مخالفت و ارتكاب دستورات نهى شده
مى باشد، دوم به حفظ دستورات مستحبه و ترك مكروهات شرعيه است و در مرحله اخلاق ، به
حفظ روح از آلوده شدن به اوصاف رذيله و تصميم بر اتصاف به اوصاف حميده مى باشد، و
در مرحله سير توحيدى و پرورش سر انسان ، به حفظ باطن از انگيزه هاى غير خدايى و سپس
از توجه به غير خداوند متعال و تمركز جان در ذكر الهى است . هر يك از اين امور
جزئيات بسيارى دارد كه در شرع مقدس بيان شده و در تمامى آنها نياز به راهنما وجود
دارد و هر كدام راهنماى خاصى دارد و بايد مواظب بود كه هر كدام را از راهنماى خاص
خود طلب نمود و هر كسى هم در هر امرى دخالت نكند مگر كسى كه به تمامى آنها آگاهى و
اشراف عملى داشته باشد، و بايد توجه داشت كه هر مرتبه اى از آن زمينه صعود به مرتبه
بالاتر مى باشد.
مراتب تقوى
از بيانات گذشته اجمالا به دست مى آيد كه براى تقوى مراتبى است - كه اكنون در صدد
بيان مراتب به طور تفصيل نيز نمى باشيم بلكه مقصود توجه به مراتب داشتن تقوى است -
از آنجا كه حالت تقوى در اثر اطاعت از فرامين الهى به وجود مى آيد و خداوند متعال
نيز در تمامى شئون وجوديه انسان دستوراتى اعم از واجب و مستحب ، حرام و مكروه دارد
و هر مقدار از اين دستورات اطاعت شود مرحله اى از تقوا تحقق پيدا كرده است و انسان
هر مرتبه اى از آن را داشته باشد مطلوب است و در سير تكاملى قرار گرفته است همان
طور كه مى فرمايد: فاتقوا الله مااستطعتم و اسمعوا و اطيعوا
و انفقوا خيرا لانفسكم
(886)، (پس ، از خدا بترسيد
آن مقدار كه مى توانيد و گوش دهيد و اطاعت كنيد و انفاق كنيد، - اين امور - بهتر
است براى جانتان ) لكن خداوند از ما
خواسته است كه همت خود را بلند قرار دهيم حق تقوى را داشته و در برابر تمامى فرامين
الهى تسليم قلبى و عملى شويم به گونه اى كه هيچ شائبه معصيت و كفران نعمت و نسيان و
غفلت و خوبينى در برابر او و دستوراتش پيش نيايد و اين درجه اعلاى اسلام است از اين
جهت مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله حق تقاته و
لاتموتن الا و انتم مسلمون
(887)، (اى مؤ منين ، حق
تقواى خداوند را داشته باشيد و جز در حالت تسليم مطلق در برابر او جان ندهيد)
و امام صادق عليه السلام حق تقوا را اين گونه بيان فرمودند:
يطاع و لايعصى و يذكر فلاينسى و يشكر فلايكفر
(888)، (خداوند اطاعت شود و
معصيت نشود، و ياد مى شود پس فراموش نگردد و شكر شود و كفر ورزيده نشود)
و در روايت ديگر على عليه السلام مى فرمايد:
(به خدا سوگند جز اهل خانه رسول خدا
صلى الله عليه و آله به اين آيه شريفه عمل نكرده است ، او را ياد كرده و فراموشش
نمى كنيم و شكرش كرده پس كفرانش نمى كنيم و اطاعتش كرده و معصيتش نمى كنيم ، صحابه
عرض كردند ما نمى توانيم به اين آيه عمل كنيم ، خداوند متعال اين آيه را نازل
فرمود: پس هر مقدار مى توانيد تقوى داشته باشيد(889))
و آياتى كه اوصاف كلى متقين را ذكر مى كند معرف مرتبه عاليه اى از آن مى باشد و آن
همان به صدق مطلق بودن در اعتقادات و اعمال و كردار برمى گردد و در اين رابطه مى
فرمايد: والذى جاء بالصدق و صدق به اولئك هم المتقون
(890)، (و كسى كه صدق قرآن -
را بياورد و آن را تصديق نمايد ايشان متقين مى باشند)
اين تصديق تسليم مطلق قلبى و عملى در برابر حق تعالى است كه در آيه 77 سوره بقره
نمونه هايى از آن بيان شده است كه نمونه بارز و كامل آن ائمه عليهم السلام لكن
مطابق فرمايشاتشان ، اختصاصى به ايشان ندارد و بعضى از آثار تقوى مربوط به اين
مرتبه از تقوى مى شود چنانچه ذكر خواهد شد.
آثار تقوى
در قرآن كريم و روايات اهل بيت عليهم السلام آثار گوناگون و بسيارى براى تقوا ذكر
شده است كه بعضى از آنها مشترك است براى تمامى مراتب تقوى ، لكن اثر هر مرتبه اى به
طور متمايز ذكر نشده و ما نيز آنها را به طور كلى بر طبق آيات قرآنى ذكر مى كنيم .
الف - همراهى
(891) يا نصرت خداوند: اين از مهم ترين آثار تقواست كه هر كس بخواهد
خود را حفظ كرده و از مرز بندگى تجاوز نكند و حق خداوند را مراعات نموده و حفظ
نمايد خداوند عنايت خاصى را به او كرده به گونه اى كه او هم بنده اش را حفظ كرده و
دريچه هايى را برايش مى گشايد على عليه السلام مى فرمايد:
من اتقى الله وقاه
(892)، (كسى كه خدا را حفظ
كند خدا نيز او را حفظ مى نمايد) و در
وصياياى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به اباذر آمده است كه :
يا اباذر احفظ الله يحفظك ، احفظ الله تجده امامك
(893)، (اى اباذر؛ خدا را حفظ كن تا تو را حفظ كند، خدا را حفظ كن تا او
را پيش رويت - از جهت آشكار شدن تام خداوند و الا او مكان نداردبيابى
).
ب - روشنايى به دسيسه هاى شيطان : تقوى براى صاحبش نورانيتى را مى آورد كه با آن
عيوب نفسانى و عملى و نيز راههاى نفوذ شيطان را مى فهمد و اين يكى از رمزهاى موفقيت
انسان در مسير تكامل مى باشد از اين جهت قرآن كريم مى فرمايد:
ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون
(894)،
(همانا كسانى كه با تقوى هستند هنگامى
كه گروهى از شياطين با ايشان تماس گرفته و بخواهند وسوسه كنند، ناگهان متذكر شده و
بينا مى شوند)، على عليه السلام نيز مى
فرمايد: كسى كه تقوى شعار قلبى او باشد هدايت مى شود(895)).
ج - قبولى اعمال : از آنجا كه هدف اصلى از دين الهى ، تكامل روحى است و آن جز با
قبولى اعمال از طرف خداوند متعال محقق نمى شود، بنابراين شرط قبولى اعمال تقوى و
پاكدامنى و در مسير آن قدم برداشتن است از اين جهت قرآن مى فرمايد: للّه للّه انما
يتقبل الله من المتقين
(896)، (همانا خداوند فقط از
متقين قبول مى كند) على عليه السلام
نيز مى فرمايد:
لايقل عمل مع التقوى و كيف يقل ما يتقبل
(897)، (عملى با مراعات تقوى
و حفظ خداوند كم نخواهد بود و چگونه آن عملى كه قبول مى شود كم باشد؟).
د - رسيدن به رحمتهاى خاص خداوند: خداوند متعال به مقتضاى ربوبيتش به تمامى
موجودات آنچه را لازمه وجودشان باشد عنايت مى فرمايد و از جمله انسان كه هم به جهت
تكوينى او توجه دارد و هم به جهت تكامل اختيارى و تشريعى او، از اين جهت براى او
انبياء و اولياء را معين فرموده است لكن پس از پذيرفتن هدايت الهى و به كار بستن آن
، عنايتهاى خاص به اين افراد نيز دارد كه ديگران از آن محرومند و اين همان تقوى است
كه موجب ظهور ايمان مى شود و مى فرمايد: و رحمتى وسعت كل شى ء فساء كتبها
للذين يتقون ...
(898) (و رحمتم هر چيزى را
فراگرفته است پس آن را براى كسانى كه تقوى و... داشته باشند لازم مى گردانم
) و همچنين ايشان مورد محبت
(899) خداوند قرار گرفته و قرآن براى آنها هدايتهاى
(900) ويژه اى خواهد داشت و ولايت
(901) الهى شامل حال ايشان مى شود و در نهايت ايشان از اولياى
(902) خداوند قرار گرفته كه نه خوفى بر ايشان مى باشد و نه حزنى
(نه از گذشته اندوهى دارند و نه از آينده امور دنيائيشان
).
ه - بازگشت به آسايش : چون تقوى موجب پاكى انسان از لغزشها و كدورتهاى باطنى مى
شود، رجوع چنين شخصى در آخرت نيز به مقام امن و آسايش از آلودگيها و رسيدن مكروهى
به ايشان مى باشد از اين جهت قرآن كريم مى فرمايد: ان
المتقين فى مقام امين فى جنات و عيون
(903)، (همانا متقين در
جايگاه امنى در باغها و چشمه ها خواهند بود)
و همچنين ايشان به جايگاه صدق نائل مى شوند به طورى كه تمامى وجودشان را صدق فرامى
گيرد يعنى حقايق بدون پرده و بدون شائبه خلاف حقيقت و بطلان پذيرى ، بر ايشان ظهور
مى كند، همان طور كه قرآن مى فرمايد: ان المتقين فى جنات و
نهر فى مقعد صدق عند مليك مقتدر
(904)، (همانا اهل تقوى در
باغستانها و نهرها در جايگاه صدق نزد مالك با اقتدار مى باشند)
اين مقام ظهور مالكيت مطلقه حقيقيه خداوند متعال است براى ايشان بدون بودن مانعى ،
اين مقام در روايات
(905) براى على عليه السلام و شيعيان آن حضرت اختصاص داده شده است .
و - گشايش در امور: خداوند متعال علاوه بر عنايتهاى ويژه روحى و آخرتى براى متقين ،
عنايت خاصى به ايشان نسبت به برخورد با امور و مشكلات دنيايى دارد، زيرا ايشان
ارتباط روحى و عملى با خداوند متعال از روى صدق برقرار كرده ، و در اين رابطه كه
قهرا با مشكلاتى مواجه مى شوند - زيرا انسان متقى حاضر نيست با هر شرايط اجتماعى و
عملى بسازد از اين جهت در تنگناهاى خاصى قرار مى گيرد - خداوند متعال نيز براى آنها
مسائل را به گونه اى پيش مى آورد كه دغدغه خاطرشان از بين برود يا با گشايش ظاهرى
به گونه اى كه خود آنها نيز فكر آن را نمى كرده اند و يا با گشايش روحى به طورى
كه - پس از انجام وظايف ظاهرى براى اداره زندگى خود و تلاش براى رفع مشكلاتشان -
اگر آنها برطرف نشد مى فهمند كه حتما مصالحى وجود دارد كه آنها را به اين ابتلائات
انداخته و خداوند حكيم آنها را مى داند و نمى خواهد آنها از خودش جدا شوند آنجاست
كه حالت رضايت به داده هاى خداوند برايشان پيش مى آيد و اين حالت از گشايش ظاهرى
بدون داشتن اين حالات خيلى بهتر است از اين جهت خداوند مى فرمايد:
و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لايحتسب و من يتوكل على الله فهو حسبه
ان الله بالغ امره قد جعل الله لكل شى ء قدرا... و من يتق الله يجعل له من امره
يسرا
(906)،
(و كسى كه تقواى خدا را داشته باشد او
برايش محل خروجى - گشايشى - قرار مى دهد و از آنجا كه گمان نمى كرده است رزقش را مى
دهد و كسى كه بر خداوند توكل كند او كافيش خواهد بود زيرا خدا رساننده امرش مى باشد
و براى هر چيزى اندازه اى قرار داده است ... و كسى كه خدا را حفظ كند براى او از
اموراتش آسانى و گشايش قرار مى دهد)
على عليه السلام نيز مى فرمايد: من اتقى الله سبحانه جعل له
من كل هم فرجا و من كل ضيق مخرجا
(907)، (كسى كه تقواى خداوند
سبحان را داشته باشد او برايش از هر هم و غمى فرج و از هر تنگنايى محل خروجى قرار
مى دهد).
نتيجه بحث
بحث در تقوى و اوصاف متقين بحث طولانى لازم دارد لكن با اين فراز زيارت مناسب نمى
باشد همين مقدار از بحث براى اينكه مفاد اين فراز روشن شود كه ما در مقام خواستن از
حق تعالى چه مطلبى را بخواهيم كافى است و نتيجه آن شد كه توشه تقوى چون وسيع است و
مراحل عاليه اى از ايمان را شامل مى شود كه همان طور كه بعضى از اين آثارى كه گفته
شد براى مراحل پايين تقوى نمى باشد از اين جهت بايد همت را عالى قرار داد و از
خداوند كريم وجود مطلق آن مرحله اعلا را خواست و در مقام تحصيل شرايط و مقدمات آن
نيز قرار گرفت .
فصل يازده : به روش اولياى خدا درآمدن
مستنة بسنن اوليائك
معناى سنت و تحليل آن
سنت به معناى روش مى باشد لكن بايد دقت كرد كه روش در چه چيزى مقصود است و نيز بايد
توجه داشت كه هر قوم و گروهى به لحاظ شرايط مكانى و زمانى در امورات دنيايى و روابط
اجتماعى يك آداب و رسومى را براى خود مقرر مى كنند كه نوعا ريشه هاى واقعى ندارند
ولى آن وقت روشهاى عملى و اخلاقى واقعيت داشته و مطلوب است - براى انسان با هر
خصوصيتى كه باشد - كه ريشه هاى فطرى داشته باشند. البته اين ريشه ها و تمايلات فطرى
در تمامى انسانها يكى است مانند ميل به حقيقت يابى و زيبايى طلبى و خودخواهى و
امثال آن ، و نيز فراگير بوده و تمامى ابعاد وجودى او اعم از فردى ، اجتماعى ، روحى
و مادى را شامل مى شود به گونه اى كه اهداف واقعى وجود او را دنبال كرده و محقق مى
گردانند و لذا جز در پرتو اديان الهى دست نخورده ، محقق نمى شود زيرا اين روشها در
اين اديان از ناحيه كسى است كه خالق و رب انسان است كه هم مى داند چگونه موجودى
آفريده و هم مى داند براى چه چيزى او را آفريده است و هم راه و روش دقيق رساندن او
را به هدف واقعى مى داند از اين جهت مى فرمايد: فاقم وجهك
للدين حنيفا فطرة الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخق الله ذلك الدين القيم ولكن
اكثر الناس لايعلمون
(908)،
(پس چهره دلت را به سوى دين پابرجا
قرار بده فطرت خدايى كه مردم را بر آن خلق كرد و تغيير و تبديلى براى خلقت او نيست
اين است دين پابرجا و لكن اكثر مردم نمى دانند)
و در جاى ديگر آن تمايل حقيقى انسان را بيان كرده و همان را دين قيم معرفى فرموده
است و آن عبوديت خداوند متعال است ، امر ان لاتعبدوا الا
اياه ذلك الدين القيم ولكن اكثر الناس لايعلمون
(909)، (خداوند امر كرده است
كه جز او را نپرستيد اين است دين پابرجا ولكن بيشتر مردم نمى دانند)
شايد علت عدم آگاهى بيشتر مردم از اين تمايلات حقيقى در وجودشان ، همان سرگرمى به
امور پيش روى خود و تمايلات حسى آنها باشد كه موجب مى شود قواى عقلى خود را به
كار نبندند تا آن تمايلات درونى شكوفا شده و جهت پيدا كنند. زيرا تمايلات فطرى
مانند تمايلات غريزى و طبيعى در انسان ، خود به خود شكوفا نمى شود و اگر انسان يكى
از قواى مهم درونى خود را - عقل - كه نقش اساسى در وجودش ايفا مى كند به كار
نگيرد آن واقعيات وجودش ظهور نمى كنند از اين جهت يكى از دستورات اكيد انبياء به
كار بستن عقل
(910) است و كار آنها هدايت و شكوفايى آن مى باشد همان طور كه على عليه
السلام مى فرمايد: و يثيروا دفائن العقول
(911)، (انبياء آمدند تا
گنجينه هاى عقلها را بيرون بياورند) و
آنوقتى اين روشها نقش اساسى را در وجود انسان مى گذارد كه با بينشهايش نسبت به خود
و جهان و مبداء و معاد او پيوند حقيقى داشته باشد و اين كار فقط از بيانات دين حق
ساخته است كه در نهايت كار هم آن فقط مفيد خواهد بود و حقانيتش ظهور خواهد كرد كه
اگر انسان در مسيرش بوده بهره مند مى شود، قرآن كريم مى فرمايد:
يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق و يعلمون ان الله هو الحق المبين
(912)، (روز قيامت خداوند
جراى حق ايشان را بتمامه مى دهد و مى فهمند كه خداوند حق آشكار بوده است
) و بطلان غير حق تعالى و غير روش حق ظاهر مى شود آنگاه كسانى كه در آن
مسير بوده اند به خسران آن مى رسند، قرآن مى فرمايد: للّه للّه و نزعنا من كل امة
شهيدا فقلنا هاتوا برهانكم فعلموا ان الحق لله وضل عنهم ما كانوا يفترون
(913)، (و از هر گروهى گواهى
مى گيريم و مى گوييم برهان خود را بياوريد پس مى فهمند كه حق براى خداست و آنچه را
كه افتراء مى بستند گم مى شود) و در
جاى ديگر مى فرمايد:
وضل عنهم ما كانوا تزعمون
(914)، (و آنچه را كه گمان
مى كرديد از شما گم مى شود) و نيز مى
فرمايد: و القوا الى الله يومئذ السلم وضل عنهم ما كانوا
يفترون
(915)، (و در روز قيامت
پيوند آشتى را به سوى خدا مى افكنند و آنچه را كه افترا مى بستند از ايشان گم مى
شود). و چون انسان به لحاظ ساختمان
وجوديش ناگزير است كه از روشهايى تبعيت كند تا زندگانيش سامان گرفته و تاءثير
مطلوبى در وجودش بگذارد، بناچار با كمى دقت و رعايت انصاف حكم مى كند آن روشى كه با
اين ساختمان منطبق است و خاستگاه آن است يا به طور احتمال اين گونه است ، لازم است
تبعيت شود و روشهاى ديگر ناديده گرفته شود قرآن كريم در اين زمينه مى فرمايد:
افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لايهدى الا ان يهدى فمالكم كيف تحكمون
(916)، (آيا كسى كه به سوى
حق هدايت مى كند سزاوار تبعيت است يا كسى كه هدايت نمى كند مگر اينكه هدايت شود پس
چيست شما را، چگونه حكم مى كنيد؟) و
امام رضا عليه السلام نيز به آن زنديقى كه نزد ايشان آمد فرمود:
(اگر سخن شماانكار مبداء و معاد و رسالت انبياء - درست باشد كه اين چنين
نيست ، آيا ما با شمان مساوى نيستيم ؟ و نماز و روزه و زكات و اقرار ما ضررى براى
ما ندارد، آن شخص ساكت شد، امام فرمود: اگر سخن ما حق باشد كه اين چنين است ، آيا
شما هلاك نشديد و ما نجات نيافته ايم ؟(917))
شبيه اين سخن را امام صادق عليه السلام به ابن ابى العوجاء كه يكى از زنديقهاى
زمانش بود فرموده
(918) است .
مراتب روش اولياء و كامل ترين آنها
پس از اينكه معلوم شد كه بهترين روشها آن است كه با فطرت انسان انطباق كامل داشته
باشد و آن فقط روش انبياء عليهم السلام مى باشد بايد توجه داشت كه ايشان يك سلسله
معارف و روشهاى عملى و اخلاقى مشتركى دارند و آن دعوت به توحيد و توجه به معاد و
سفارش بندگى و اطاعت
(919) پروردگار و تبعيت از تقوى و اصول كلى اخلاقى است ، و يك سلسله
روشهاى
(920) عملى خاصى دارند كه آن بستگى دارد به شرايط مكانى و زمانى خاص هر
يك از ايشان ، و اگر دين جديد، دين قديم را نسخ مى كند آن احكام خاص را برداشته و
احكام خاص ديگرى را جايگزين آنها مى كند و يا احكام آن را تكميل مى نمايد - اين
مطلب بحث عميقى دارد كه مربوط به اين بحث نمى شود - در عين حال ايمان به حقانيت
تمامى آنها نسبت به زمانهاى خودشان لازم است و كفر به بعضى از آنها مستلزم كفر به
ديگران نيز مى باشد. قرآن كريم مى فرمايد:
آمن الرسول بما انزل اليه من ربه والمؤ منون كل آمن بالله و
ملائكته و كتبه و رسله لانفرق بين احد من رسله و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانك ربنا و
اليك المصير
(921)،
(رسول به آنچه كه از طرف پروردگارش به
سوى او نازل مى شود ايمان دارد و تمامى مؤ منين به خدا و ملائكه و كتابها و رسولان
الهى ايمان داشته - مى گويند - بين هيچ يك از رسولانش فرق نمى گذاريم و مى گويند
پروردگارا گوش داديم و اطاعت كرديم مغفرتت را به سوى توست بازگشت
) و درباره كسانى به بعضى از ايشان كفر مى ورزند مى فرمايد:
ان الذين يكفرون بالله و رسله و يريدون ان يفرقوا بين الله و رسله و يقولون نؤ من
ببعض و نكفر ببعض و يريدون ان يتخذوا بين ذلك سبيلا اولئك هم الكافرون
(922)،
(همانا كسانى كه به خدا و رسولانش كافر
شدند و مى خواهند بين خدا و رسولانش جدايى بيفكنند و مى گويند به بعضى ايمان
داشته و به بعضى كافر هستيم و مى خواهند بين آنها يك راهى را براى خود بگيرند،
ايشان واقعا كافر مى باشند). لكن تسليم
در برابر تمامى آنها منافاتى با اعتقاد به فضيلت داشتن بعضى بر ديگران ندارد و نيز
منافات ندارد كه بايد در هر زمانى التزام قلبى و عملى نسبت به يك دين خاص داشت .
قرآن كريم در اين زمينه مى فرمايد: تلك الرسل فضلنا بعضهم
على بعض
(923)، (اين رسولان را بعضى
بر بعضى ديگر تفضيل داديم ) بنابراين
اساس دعوت ايشان پس از دعوت به اعتقادات توحيدى و انجام اعمال صالح ، رسيدن به
بندگى حقيقى خداوند متعال است به گونه اى كه انسان در عالم موجود مستقلى را در
تمامى شئون هستى جز خداوند متعال نبيند و زمام همه امور حتى وجود خود را به او بدهد
كه از اين مقام ، به مقام ولايت الهى و مقام خلوص و صلاح ذاتى تعبير مى شود و با
اين ديدگاه روش انسان در زندگى به طور كلى دگرگون شده و از عمقى برخوردار مى شود كه
قبل از اين آن را نداشته است و فقط يك سلسله راه و روشهاى صالحى را انجام مى داده
است ، لكن با اين ديدگاه خود را در تمامى اين شئون هيچ كاره مى بيند. قرآن كريم با
اينكه تمامى انبياء را داراى مقام خلوص و صلوح - پاكى ذاتى - معرفى مى كند(924)
مع تقاضاى ملحق
(925) شدن به صالحين را از خداوند متعال دارند و در ميان متقاضيان خداوند
فقط به حضرت ابراهيم عليه السلام
(926) و عده ملحق شدن به ايشان را در آخرت داده است ، از اينجا معلوم مى
شود يك مقام اعلايى براى صلوح وجود دارد كه ايشان تقاضاى ملحق شدن به آن را مى كرده
اند، قرآن كريم پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله را از زبان مقدسش صاحب اين
مقام معرفى مى كند آنجا كه ايشان خداوند متعال را ولى مطلق خود دانسته كه او ولى
صالحين است و اين بيانگر آن است كه ايشان به مقامى از ايمان و بندگى رسيده اند كه
زمام هستى و شئون هستى خود را به خداوند ديده و داده است ،
ان ولى الله الذى نزل الكتاب و هو يتولى الصالحين
(927)، (همانا ولى من آن كسى
است كه كتاب را نازل كرد و او ولى صالحين است )
و سنت و روش او نيز مطابق همين بينش و ديدگاه عميق از هستى مى باشد كه ديگران را به
آن دعوت مى كند آنجا كه مى فرمايد:
قل هذه سبيلى ادعو الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى و
سبحان الله و ما انا من المشركين
(928)، (بگو اى پيامبر، اين
است راه من كه با بينايى دعوت مى كنم به سوى خدا، خود و تابعينم را و خداوند منزه
است و من از مشركين نمى باشم ).
بنابراين هر چند روش تمامى انبياء عليهم السلام روش توحيدى است لكن روش پيامبر اكرم
صلى الله عليه و آله توجه به نهايت درجه توحيد و بندگى و عميق ترين مراحل آن كه
رسيدن به توحيد ذاتى و مستقر شدن در آن است ، مى باشد، از اين جهت او سيد و اشرف
انبياست و دينش خاتم و اكمل اديان الهى مى باشد، و در اين فراز از خداوند متعال
تقاضا مى كنيم كه ما را به سنت تمامى اولياء و انبيايش بويژه به سنت خاتم اولياء
يعنى پيامبر اكرم و اهل بيت گرامش عليهم السلام قرار داده و ثابت قدم نگه دارد -
انشاء الله . على عليه السلام نيز مى فرمايد: واقتدوا بهدى
نبيكم فانه افضل الهدى و استنوا بسنته فانها اهدى السنن
(929)، (و اقتدا كنيد به
هدايت پيامبرتان زيرا آن برترين هدايتهاست و به سنت او در بيائيد زيرا آن هدايت
كننده ترين سنتهاست ) و در كلام ديگر
مى فرمايد: و الرد الى الرسول الاخذ بسنته الجامعة غير
المفرقة
(930)، (و برگشتن به طرف
رسول ، گرفتن سنت جامع اوست كه جدايى نمى افكند - بين انسانها يا بين ابعاد وجود
انسان -) و در سخن ديگر نمودارى از اين
سنت را بيان مى فرمايد: سيرته القصد و سنته الرشد و كلامه
الفصل و حكمه العدل
(931)، (روشش ميانه و سنتش
رشد دادن و كلامش جداكننده - بين حق و باطل - و حكمش عدل مى باشد).
از اين جهت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: سخنى جز با عمل قبول نمى شود و قول
و عملى جز با نيت قبول نمى شود و سخن و عمل و نيتى جز با مطابقت داشتن با روش
اولياء دين قبول نمى شود(932)).
در روايتى على عليه السلام از آن حضرت نقل مى كند كه فرمودند:
(بر شما باد بر سنت ، پس عمل كمى كه مطابق با سنت باشد بهتر است از عمل
زيادى كه با بدعت باشد - مطابق با راءى خود بدون اخذ از دين باشد به گونه اى كه آن
را از دين بداند(933)).