شناخت منافقين

على حسينى يكتا

- ۲ -


6 - راحت طلبى  
در وصف اولياى خدا گفته اند: الا خوف عليهم و لا هم يحزنون (59) يعنى راحت حقيقى در مقام رضاست و خوشايند ولى الله همان است كه معبود بخواهد. اما منافق به خيال خام خويش براى فرار از مسؤ وليت و راحت طلبى ، از دايره اطاعت خدا و رسولش خارج مى شود و حال آنكه از دايره حكومت الله توان فرار نيست - و لا يمكن الفرار من حكومتك - و از اينروست كه قرآن پس از بيان عهد شكنى و بازگشت منافقين از جهاد به بهانه ايمن نبودن خانه هايشان مى فرمايد:
قل من ذاالذى يعصمكم من الله ان اراد بكم سوءا او اراد بكم رحمة و لا يجدون لهم من دون الله وليا و لا نصيرا (60) بگو كيست كه شما را از خدا، اگر بدى شما را بخواهد نگاه دارد؟ و يا جلوى رحمت او را اگر رحمت شما را بخواهد، بگيرد؟ نه ، غير از خدا ولى و ياورى براى خود نخواهد يافت .
سختى كشيدن در راه خدا، هديه اى است از جانب حضرت حق براى مومنين . اما همين محنت و رنج ، جدا كننده اهل نفاق است از اهل ايمان و آنكه راهى به حقيقت نبسته است ، اين سختى را همچون عذابى از جانب خدا مى انگارد: و من الناس من يقول امنا فاذا اوذى فى الله جعل فتنة الناس كعذاب الله و لئن جاء نصر من ربك ليقولن انا كنا معكم اوليس الله باعلم بما فى صدور العالمين . و ليعلمن الله الذين امنوا و ليعلمن المنافقين (61) و بعضى از مردمند كه مى گويند به خدا ايمان آورديم ، ولى همين كه به خاطر اذيت و آزارى مى بينند، شكنجه مردم را همسنگ عذاب خدا مى كنند و چون از طرف پروردگارت نصرتى برسد، مى گويند، ما هم با شما بوديم ، آيا خدا داناتر نيست به آنچه در سينه عالميان پنهان است ؟ و بايد خدا كسانى را كه ايمان آوردند معين كند و كسانى را كه نفاق ورزيدند، مشخص سازد (62)
7 - تقدس مآبى  
خاك جهل و حماقت ، بسترى است كه در آن جز شجره زقوم نمى رويد. جلوه فروشى با دين و تقدس مآبى از ديگر ويژگيهاى منافقين است كه اگر با نادانى و غفلت مردم جمع شود مى تواند با قرآن بر سر نيزه ، جمع كثيرى را عليه حق بشوراند. رسول گرامى اسلام - صلى الله عليه وآله - مى فرمايد: بدترين چيزهايى كه بر امتم مى ترسم ، سه چيز است : لغزش عالم ، استدلال منافق به قرآن و توجه به دنيايى كه گردنتان را خرد مى كند (63) شريعت اسلام ، ظاهرى دارد و باطنى و اين دو قابل انفكاك از يكديگر نيستند و شريعت بدون باطن حكيمانه اش ، مردارى را مى ماند كه بوى تعفنش ، اهل حق را مشمئز مى كند. شرح حال جد بن قيس نيز از اين قرار است . لشگر اسلام ، آماده رفتن به جنگ تبوك بود. در همين حين جد بن قيس با رسول خدا - صلى الله عليه وآله - برخورد كرد. حضرت از او پرسيد: اى پسر قيس آيا با ما به جنگ روميان نمى آيى ؟ جد بن قيس در اوج ترس از جهاد، جامه تقدس بر تن كرد و گفت : آيا مى شود به من اجازه بدهى كه نيايم و مرا به فتنه نياندازى ؟ و الله خويشان من مى دانند كه هيچ مردى به اندازه من در برابر زنان ذوق زده نمى شود و من مى ترسم كه اگر چشمم به زنان بنى الاصغر بيفتد، نتوانم خودم را نگه دارم . و رسول خدا - صلى الله عليه وآله - با انزجار از اين پاسخ فرمود: آرى ، به تو اجازه مى دهم همين جا بمانى .
قرآن در بيان حال منافق مى فرمايد: و منهم من يقول ائذن لى و لا تفتنى الا فى الفتنة سقطوا و ان جهنم لمحيطة بالكافرين (64) و از جمله آنان كسى است كه مى گويد، به من اجازه بده و مرا به گناه نيانداز. بدانيد كه آنان به گناه افتاده اند و جهنم كافرين را احاطه كرده است . (65)
8 - دلبستگى به ثروت و اولاد  
در معارف دينى ، از ثروت با عنوان يارى كننده تقوا (66) و از اولاد به عنوان باقيات الصالحات ياد شده است . (67) اما در وجود انسان آنچنان لطايف و ظرايفى قرار داده شده است كه آنچه موجب سعادت انسان مى شود، همان چيز مى تواند اسباب شقاوت او را فراهم كند و ثروت و اولاد نيز از اين قاعده مستثنا نيست .
محبت ، زنجيرى است كه هر كه بر دل افكند، لاجرم طوق اطاعت محبوب را به گردن انداخته است و اگر سلسله اين زنجير در دست اولياى خدا باشد، اين اطاعت ، عين آزادى است و چنانچه سلسله جنبان آن عروس پر فريب دنيا باشد، عين رقيت و بندگى . حب ثروت نيز رهزن طريق حق است و محبت به همسر و فرزند نيز اگر از جرعه آن كاس الكرام كه بر زمين افشانده اند، نباشد، فريب شيطان است . از اينرو قرآن كريم ، پس از بر شمردن اوصاف منافقين ، مومنين را از دو صفت نفاق آور يعنى دلبستگى به ثروت و اولاد بر حذر مى دارد و مى فرمايد:
يا ايها الذين امنوا لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله و من يفعل ذلك فاولئك هم الخاسرون (68) اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اموال و اولادتان شما را از ياد خدا مشغول ندارند كه هر كس چنين كند زيان كرده است .
و اين خسران از آنروست كه مال و فرزند زينت حيات دنيا هستند: المال و البنون زينة الحيوة الدنيا (69) و اشتغال به اين زينت ، دل را از ذكر خدا غافل مى كند و بازتاب اين غفلت و فراموشى ، از ياد بردن عبد از جانب معبود است : نسوا الله فنسيهم (70) و اين خسران از آنروست كه مال و فرزند زينت حيات دنيا هستند: المال و البنون زينة الحيوة الدنيا (71) و اشتغال به اين زينت ، دل را از ذكر خدا غافل مى كند و بازتاب اين غفلت و فراموشى ، از ياد بردن عبد از جانب معبود است : نسوا الله فنسيهم (72) و اين نسيان است كه سبب خسران مى شود، همچنان كه قرآن در مذمت منافقين مى فرمايد: اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى فما ربحت تجارتهم (73) اينان كسانى هستند كه گمراهى را با سرمايه هدايت خريدند، پس تجارتشان سود نكرد.
9- آراستگى ظاهر  
منافقين با زيبا سازى ظاهر خويش سعى در پنهان كردن باطن ناپاك خويش ‍ دارند. قرآن كريم با عنايت به اين موضوع مى فرمايد : و اذا رايتهم تعجبك اجسامهم و ان يقولوا تسمع لقولهم .... (74) و چون آنان را ببينى ، كالبد جسمانى آنها تو را به شگفت آورد و اگر سخن بگويند، به سخنانشان گوش مى دهى .
كار ابليس زينت دادن است و اين صفت را بر اعوان و انصار خود الهام مى كند. از اينرو منافقين نيز همواره سعى دارند ظاهر خود را بيارايند و فصيح و بليغ سخن بگويند ، به طورى كه هر كس با آنان برخورد كند، از ظاهرشان خوشش مى آيد و از سخنان شمرده آنها لذت مى برد و از سكوت و آرامش و نگاههاى آرام آنان تعجب مى كند و تصور مى كند كه افراد صالحى هستند و دوست دارد به سخنانشان گوش فرا دهد. (75) درباره منافقان عصر رسالت ، همچون عبدالله بن ابى نيز نقل مى كنند كه افرادى بلند قامت و خوش چهره بودند. (76) اگر چه اين معيار، ملاكى كلى نيست ، اما مقصود تحذير از فريب خوردن از ظاهر اشخاص است .
10 - طعنه و تحقير  
حضرت باقر عليه السلام مى فرمايند: بئس العبد همزة لمزة يقبل بوجه و يدبر باخر چه بنده اى است ، آن كه عيب جو و هرزه زبان باشد. از يك سو به مردم رو مى آورد و خوشرفتارى مى كند و از سوى ديگر، روبرو مى گرداند.
طعنه و تحقير مومنين از سوى منافقين ريشه در عناد اهل نفاق دارد. منافقين در كوچكترين فرصتى كه بيابند، به طعنه و تحقير مومنين مى پردازد و با تازيانه هاى كلام خويش بر اولياى حق نازل مى تازند.
نقل مى كنند كه در راه جنگ تبوك شتر پيامبر - صلى الله عليه وآله - گم شد و اصحاب به جستجوى آن پرداختند. يكى از منافقين گفت : اين مرد چگونه ادعا مى كند من علم غيب دارم و حال آنكه نمى داند شترش ‍ كجاست ؟ آن كسى كه به وحى برايش خبر مى آورد، چرا به او نمى گويد كه شترش كجاست ؟ در همان موقع جبرئيل نزد رسول خدا - صلى الله عليه وآله - آمد و گفتار آن منافق و نيز محل شتر را به حضرت اطلاع داد. آن بزرگوار نيز اين خبر را به اصحابشان اطلاع دادند و فرمودند: خداى تعالى سخن آن منافق و نيز محل شتر را به من اطلاع داد، شتر در فلان دره است و افسارش بر درختى گير كرده است . در پى اين سخن اصحاب رفتند و شتر را در همان مكان يافتند و آن منافق رسوا شد. (77)
خداوند متعال در قرآن كريم و در آيات ابتدايى سوره مباركه بقره به اين ويژگى منافقين اشاره مى كند و مى فرمايد: و اذا قيل لهم امنوا كما امن الناس قالوا انومن كما امن السفاء الا انهم هم السفاء و لكن لا يعلمون (78) و چون به آنها گفته شود كه ايمان بياوريد، همانگونه كه مردم ايمان آورده اند، مى گويند آيا ايمان بياوريم ، همچنان كه بى خردان ايمان آوردند. بدانيد كه آنها خود بيخردند، ولى در نمى يابند.
11 - سستى در عبادت و ريا  
ان المنافقون يخادعون الله و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصلوة قاموا كسالى ، يراؤ ون الناس ، و لا يذكرون الله الا قليلا (79) منافقين با خدا خدعه مى كنند و خدا به آنان خدعه مى كند و چون براى نماز بر مى خيزند، كسل هستند و ريا مى كنند و خدا را ياد نمى كنند، مگر اندكى .
نماز معراج مومن است و او را اعلى عليين مى رساند. اما همين نماز منافق را به اسفل السافلين دركات دوزخ مى كشاند. در تفسير نماز نفاق آميز نيز در روايتى از رسول اكرم - صلى الله عليه وآله - آمده است كه :
مازاد خشوع الجسد على ما فى القلب فهو عندنا نفاق (80) در نزد ما زيادتر بودن خشوع جسم نسبت به خشوع قلب ، نشانه نفاق است . نكته لازم به تذكر آنست كه اگر چه در اين آيه تنها از نماز نام برده شده ، اما در قرآن در اغلب موارد از نماز به عنوان نشانه و سمبل ساير عبادات ياد شده است و توصيف منافقين به كسالت در نماز و ريا كردن در آن ، حكايت از سستى آنها در مجموعه عبادات دارد.
اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايد: هيچ عملى باتقوا كوچك نيست و چگونه ممكن است چيزى كه مورد قبول درگاه الهى است ، كوچك بوده باشد. در روايتى ديگر آمده است كه حضرت مى فرمايد: كسى كه خداى عزوجل را در خلوت و نهانى ياد كند، خدا را به ذكر كثير ياد كرده است . (81) اين دو روايت در كنار آيه شريفه كه مى فرمايد: يراؤ ون الناس و لا يذكرون الله الا قليلا معناى لطيفى از قليل را مى رساند كه جاى تامل دارد. جالب آنجاست كه منافق در رياكارى خود تا آنجا پيش مى رود كه جسم او نيز تحت تصرف روح نفاق آميز او مى شود، همچنانكه در حديث شريفى از رسول گرامى اسلام - صلى الله عليه وآله - داريم كه : المنافق يملك عينه ، يبكى كما يشاء (82) منافق بر چشمان خود مسلط است ، هر گونه كه بخواهد گريه مى كند.
12 - ذلت و خوارى  
كفر ورزيدن برابر است با پشت كردن به عزيز مقتدرى كه عزت و ذلت تمامى انسانها تنها به دست اوست . بر پيشانى منافق نيز بواسطه جدا شدن او از منبع عزت و قدرت مهر ذلت و خوارى خورده است . قرآن در ضمن بيان داستانى به اين صفت اهل نفاق اشاره مى فرمايد:
و يقولون لئن رجعنا الى المدينه ليخرجن الاعز منها الاذل و لله العزة و لرسوله و للمومنين و لكن المنافقين لا يعلمون (83) و آنها مى گويند، اگر به مدينه مراجعه كنيم ، بايد اربابان عزت ، مسلمانان ذليل را از شهر بيرون كنند و حال آنكه عزت مخصوص خدا و رسول و اهل ايمان است ، ولى منافقان از اين حقيقت آگاه نيستند.
اين آيه در شان جريانى نازل شد كه به داستان سقايت معروف است . در غزوه بنى المصطلق ، رسول خدا در كنار آبى لشگرگاه كرده بود، در همين مدت ، آبرسان انصار از يك طرف و آبرسان مهاجرين از سوى ديگر، كنار چاه آمدند تا آب بكشند. سنان جهنى آبرسان انصار و جهجاه بن عمر آبرسان مهاجرين ، به خاطر اينكه دلوشان به هم پيچيد، به جان هم افتادند. جهنى فرياد زد، اى گروه انصار، و جهجاه فرياد برآورد كه اى گروه مهاجر كمك كنيد. مردى از مهاجرين به نام جعال كه مرد بسيار تهى دستى بود به كمك جهجاه شتافت و آن دو را از هم جدا كرد. جريان به گوش عبدالله بن ابى رسيد. به جعال گفت : اى بى حياى هتاك ، چرا چنين كردى ؟ او گفت : چرا بايد نمى كردم ؟ سر و صدا بالا گرفت تا كار به خشونت كشيد . عبدالله گفت : به آن كسى كه بايد به احترام او سوگند خورد، چنان گرفتارت بكنم كه ديگر هوس چنين هتاكى را نكنى . و در حال خشم به خويشاوندانى كه نزديكش بودند، گفت : مهاجرين از ديارى ديگر به شهر ما آمده اند، حالا مى خواهند ما را از شهرمان بيرون كنند. به خدا سوگند مثل ما و ايشان همانند مثلى است كه آن شخص گفت : سمن كلبك ياكلك سگت را چاق كن تا خودت را بخورد - آگاه ، باشيد اگر به مدينه برگرديم ، تكليفمان را يكسره خواهيم كرد و آن كسى كه عزيزتر است ، ذليل تر را بيرون خواهد راند.
در ميان حاضران ، جوانى بود به نام زيد بن ارقم . او وقتى اين سخنان را شنيد، گفت : به خدا سوگند، ذليل تويى كه حتى قومت هم از تو دل خوشى ندارند. سپس خدمت رسول خدا آمد و جريان را براى آن جناب نقل كرد حضرت هم شخصى را فرستاد تا عبدالله را حاضر كند. رسول خدا رو به عبدالله كرد و فرمود: اى عبدالله ، اين خبرها چيست كه از ناحيه تو به من مى رسد؟ عبدالله گفت : به خدايى كه كتاب را بر تو نازل كرده است ، هيچ يك از اين حرفها حقيقت ندارد و زيد به شما دروغ گفته است . حاضرين از انصار هم گفتند: يا رسول الله او ريش سفيد و بزرگ ماست ، شما سخنان يك جوان را درباره او نپذير، ممكن است اين جوان سخنان عبدالله را اشتباه ملتفت شده باشد . رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز، عبدالله را معذور داشت و زيد از هر طرف از ناحيه انصار مورد ملامت قرار گرفت .
هنگامى كه پيامبر وارد مدينه شد، سوره منافقون در تصديق زيد و تكذيب عبدالله بن ابى نازل شد. عبدالله در آن موقع در نزديكيهاى مدينه بود و هنوز داخل شهر نشده بود همين كه خواست وارد شود، پسرش سر راهش ‍ را گرفت و گفت : به خدا سوگند، جز با اذن رسول خدا نمى گذارم داخل شهر شوى ، تا بفهمى عزيزتر چه كسى است و ذليل تر چه كسى و تا رسول خدا اجازه نداد عبدالله نتوانست داخل شهر شود. كه اين جريان دوبار ذلت را براى عبدالله بن ابى به بار آورد. اول سوگندى كه براى رسول خدا در رد گفته هاى زيد خورد و ديگرى وقتى كه فرزندش ورود او به مدينه را مشروط به اذن رسول الله صلى الله عليه و آله دانست . (84)
13 - حيرت و سرگردانى  
مذبذبين بين ذلك لا الى هولاء و لا الى هولاء و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا (85) منافقين ميان دو گروه مومن و كافر سرگردانند. نه با آن گروهند و نه با اين گروه و هر كس كه خدا گمراهش كند، براى او راهى نمى يابى . هدايت الهى ، نورى است كه جز به قلوب كسانى كه خدا بخواهد، نمى تابد و هر كس كه از اين هدايت بى بهره باشد، دچار سرگردانى و حيرتى مى شود كه لحظه به لحظه بر ضلالتش مى افزايد و منافق از اين جمله است و اگر خداوند متعال در وصف او فرموده مذبذبين بين ذلك و نفرمود متذبذبين بين ذلك به اين علت است كه اين حالت سرگشتگى را منافق خود اختيار نكرده است ، تا اختيارش ‍ تذبذب باشد، بلكه اين قهر الهى است كه او را بدون هيچ هدفى به اين سو و آن سو مى راند (86) و در اين صفت منافق همچون گوسفند لوچ است ، همچنانكه رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: مثل منافق ، مثل گوسفند لوچى است كه در بين دو گوسفند قرار گرفته باشد. يك بار چشمش ‍ اين را مى بيند و به دنبالش مى رود و بار ديگر چشمش آن ديگرى را مى بيند و به دنبالش راه مى افتد و هيچ وقت نمى فهمد كه دنبال كداميك مى رود. (87)
حال اين نذبذب و حيرتى را كه قرآن در بيان حال منافقين ذكر مى كند را قياس كنيد با حال شعيب بن ربعى . او نخست ، موذن زنى بود به نام سجاع كه ادعاى پيامبرى كرده بود. سپس به ظاهر مسلمان شد. وقتى مسلمانان بر ضد عثمان خروج كردند، با آنان قيام كرد و در به هلاكت رساندن عثمان نقش ايفا كرد. هنگامى كه بيعت با اميرالمومنين عليه السلام پيش آمد و مردم به سوى آن حضرت رو آوردند، او نيز خود را در خيل اصحاب آن بزرگوار در آورد. سپس در جنگ صفين و در پى شكل گيرى خوارج ، او نيز در كنار آنان عليه على عليه السلام سر به شورش برداشت ، ولى پيش از جنگ نهروان ، با احساس خطر مرگ از اين گروه جدا شد و جزء توابين به سمت حضرت آمد. در روز عاشوراء هر چند خود به امام حسين عليه السلام نامه نوشته و ايشان را به كوفه دعوت كرده بود، ولى مقابل آن حضرت ايستاد. همين كه حادثه كربلا نفرت عمومى را در اذهان مردم پديد آورد، توبه نموده ، در كنار خونخواهان آن حضرت با مختار ثقفى بر ضد بنى اميه خروج كرد و به رياست شهربانى كوفه منصوب شد. ولى با قيام مصعب بن زبير و قدرتمند شدن وى ، بر مختار خروج كرد و جزء قاتلين او محسوب گرديد و سرانجام در سال هشتاد هجرى عمر او به پايان رسيد و بيش از اين فرصت نيافت تا به نفاق و دورويى خويش ادامه دهد. (88)
14 - خدعه  
فريب و نيرنگ از ديگر ويژگيهاى منافق است . حال آنكه خداوند اثر خدعه اهل نفاق را به خود ايشان باز مى گرداند: ان المنافقين يخادعون الله و هو يخاعهم همانا منافقين به خدا نيرنگ كردند، در حالى كه خدا فريب دهنده آنهاست .
منافق ، كفر درونى خود را در پس ايمان پنهان داشته و قصد فريب مردم را دارد و حال آنكه حضرت حق با همين گشودن راه براى نيرنگهاى منافق ، او را عقاب كرده و خدعه منافقين ، در حقيقت همان خدعه خداست به ايشان . (89)
از امام رضا عليه السلام در باب اين آيه شريفه پرسيدند كه معناى آن چيست ؟ حضرت فرمودند: خداوند برتر از آن است كه خدعه كند، ليكن سزايى به خدعه كاران مى دهد كه جزاى خدعه آنان باشد. (90) در روايت ديگرى آمده است كه شخصى از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيد: نجات از عذاب فرداى قيامت چيست ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: نجات در اين است كه با خدا نيرنگ نكنيد كه او نيز با شما نيرنگ مى كند چون هر كس با خداى متعال خدعه كند، او نيز با وى خدعه مى كند و ايمان را از دل او مى برد. پس در حقيقت او به خود خدعه مى كند. شخص ديگرى پرسيد: بنده چگونه به خداوند، خدعه مى كند؟ حضرت فرمود: اينگونه كه به دستور خدا عمل كند، ولى منظورش غير خدا باشد كه چنين عملى ، شرك به خداى تعالى است . (91)
فصل سوم : جامعه شناسى نفاق 
1 - تغيير سنن اخلاقى  
اميرالمومنين على عليه السلام مى فرمايد: عادة المنافقين تهزيع (92) الاخلاق روش منافقين ، متزلزل ساختن بنيانهاى اخلاقى است . منافقين سعى در تغيير ارزشهاى اخلاقى و پيش از آن ايجاد حس بى تفاوتى در جامعه نسبت به مبانى اعتقادى دارند و خواستار مصالحه بر روى اصول فكرى و دينى هستند. خداوند متعال در سوره مباركه احزاب ، پيامبر را از اطاعت كفار و منافقين نهى مى كند و مى فرمايد: يا ايها النبى اتق الله و لا تطع الكافرين و المنافقين ، ان الله كان عليما حكيما (93) اى پيغمبر از خدا بترس و از كافرين اطاعت نكن كه خدا دانا و فرزانه است . در اين آيه ، خدا بين كفار و منافقين جمع كرده و پيامبر را از اطاعت هر دو نهى فرموده و از اين جمع ، اين معنا استفاده مى شود كه كفار از رسول خدا چيزى مى خواسته اند كه مورد رضاى خداى سبحان نبوده و منافقين كه در صفوف مسلمانان بودند، كفار را تاييد مى كرده اند، و از آن جناب به اصرار مى خواسته اند كه پيشنهاد كفار را بپذيرد. (94)
جريان از اين قرار بود كه تعدادى از بزرگان قريش از جمله ابوسفيان بن حرب ، عكرمة بن ابى جهل و ابى الاعور سلمى ، پس از جنگ احد از رسول خدا صلى الله عليه و آله امان گرفتند و در مدينه بر عبدالله بن ابى وارد شدند. سپس به وسيله ميزبان خود از رسول خدا صلى الله عليه و آله رخصت خواستند تا با آن جناب گفتگو كنند. بعد از كسب اجازه به همراه عبدالله بن ابى ، عبدالله بن سعيد و طعمة بن ابيرق ، به خدمت آن جناب رفتند و گفتند: اى محمد ، تو دست از خدايان ما بردار و لات و عزى را ناسزا مگو و چون ما معتقد باش كه اين خدايان ، كسانى را كه آنها را مى پرستند، شفاعت مى كنند، ما نيز دست از پروردگار تو برمى داريم . اين سخن بر رسول خدا صلى الله عليه و آله سخت گران آمد، اما چون به آنها امان داده بودند، دستور دادند تا از مدينه بيرونشان كنند. (95)
هر جامعه اى بر پايه يك سرى ارزشها و پايه هاى فكرى قوام پيدا مى كند كه اين ارزشهاى مورد قبول ، آن جامعه را به سوى آرمانهاى ترسيم شده پيش ‍ مى برد و طبيعتا اگر به اين ارزشهاى فرهنگى ضربه وارد شود، به تبع آن آرمانهاى فكرى هم مخدوش مى شود و مسير حركتى جامعه تغيير خواهد يافت . جريان نفاق ، سعى در استحاله مبانى فكرى اسلامى در فرهنگى معارض با آن دارد كه نتيجه اين استحاله ، رويكرد به آداب و رسوم فرهنگى ديگر و اضمحلال فرهنگ خودى است و اين خطرى است كه از درون ، حكومتهاى دينى را تهديد مى كند. زيرا بعد از تشكيل حكومتها، آن چه موجوديت آنها را تهديد مى كند، خطر درونى است و نه خطر بيرونى ، همچنانكه در تفسير آيه اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشونهم و اخشون (96) گفته اند كه پس از شكست دشمن بيرونى ، خطر از جانب درون جامعه و تحول انفسى مردم است . (97)
2 - قطع اميدها  
اميد رشته اى است كه وضع موجود را به مدينه آرمانى وجود پيوند مى دهد كه اگر اين رشته را قطع كنند، بشر در لجه عادات و تعلقات فرو مى رود. منافق نيز كه فطرت كمال جويش را زنگارهاى شك و شرك پوشانده ، از حقيقت نااميد است ، و به علت همين نااميدى و مقاصد موهومى كه دارد، سعى در قطع اميدها و جنب و جوش هاى حقيقت طلبانه انسانها دارد، آنچنان كه اميرالمومنين عليه السلام در وصف منفاقين مى فرمايد: مقنطو الرجاء (98) - رشته هاى اميد را مى برند -.
اين شيوه منافقين يعنى منقطع كردن اميدها، حركت رو به رشد نهضت هاى دينى را از ريشه مى زند. زيرا ايجاد و پيشبرد هر نهضت به دو عامل وابسته است : 1 - نارضايتى از وضع موجود 2 - آرمان يك وضع مطلوب . جريان نفاق ، وضع موجود را نفى مى كند، اما در مقام اثبات ، متاعى را به ارمغان نمى آورد و اگر مى آورد، دستاوردش نامنطبق بر فطرت حقيقت طلب بشر است و اگر انسان از اين وضع اظهار نارضايتى كند، منافق او را رها كرده ، شيطان گونه فرياد انى برى منك سر مى دهد:
كمثل شيطان اذ قال للانسان اكفر فلما كفر قال انى برى منك ، انى اخاف الله رب العالمين . (99) مثل منافق ، مثل شيطان است ، هنگامى كه به انسان گفت كافر شو. و چون كافر شد، گفت من از تو بيزارم ، من از خدا مى ترسم كه او رب العالمين است .
3 - پيمان شكنى  
حضرت زين العابدين عليه السلام در توصيف منافقين مى فرمايند: ان حدثك كذبك و ان ائتمنه خانك و ان غبت اغتابك و ان وعدك اخلفك (100) اگر خبرى براى تو آورد، دروغ مى گويد و اگر به او امانت دهى خيانت مى نمايد، در غياب تو از تو بدگويى مى كند و وعده هاى خود عملى نمى كند. سر چشمه تمامى تعهدات انسان آن عهد الست است كه انسان با خداى خود بسته و تا آن پيمان شكسته نشود، بشر عهود الهى را نمى شكند. دل نيز مامنى است ، پيمان شكسته نشود، بشر عهود الهى را نمى شكند. دل نيز مامنى است ، پيمانه آن پيمان ازلى . اما دل منافق ، مطبوع و مهر خورده است و پيمان شكنى او نيز از آنروست كه آن عهد فطرى خويش را، با خداى خود شكسته است .
ثعلبة بن حاطب به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد: يا رسول الله ، از خدا بخواه از مال دنيا به من روزى كند. حضرت فرمود: اى ثعلبه ، مال اندكى كه از عهد شكرش برآيى بهتر است از مال فراوانى كه نتوانى شكرش را بجا آورى . مگر مسلمانها نبايد به رسول خدا صلى الله عليه و آله تاسى بجويند و مگر خدا نفرموده : لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة (101)؛ پس چرا چنين تقاضايى مى كنى ؟ با اينكه من به آن خدايى كه جانم به دست قدرت اوست ، اگر بخواهم اين كوهها برايم طلا و نقره مى شود، ولى نمى خواهم .
با اين حال ثعلبه چند روز ديگر آمد و همان تقاضاى خود را مجددا تكرار كرد و به رسول خدا قول داد كه : به آن خدايى كه تو را به حق مبعوث كرده ، اگر خدا چنين كند، من حق همه صاحبان حق را مى پردازم . حضرت نيز عرض كرد: بارالها، ثعلبه را از مال دنيا روزى بفرما. ثعلبه ،گوسفندى خريد و زاد ولد آن بسيار شد، به حدى كه مدينه براى چرانيدن آنها تنگ آمد و او مجبور شد گوسفندان خود را بيرون برده ، در بيابانى از بيابانهاى مدينه جاى دهد و بچراند. همچنان تعداد گوسفندهاى ثعلبه زيادتر مى شد و او از مدينه دورتر و به همين جهت از نماز جمعه و جماعت پيامبر باز ماند. رسول خدا صلى الله عليه و آله ، كارشناسى فرستاد تا گوسفندانش را شمرده ، زكاتش را بگيرد. ثعلبه با آنكه قول داده بود كه حق همه صاحبان حق را بپردازد، قبول نكرد و گفت :اين زكات ، در حقيقت همان باج دادن است . پس از اين جريان اين آيات در شان ثعلبه نازل شد: و منهم من عاهد الله لئن اتينا من فضله لنصدقن و لنكونن من الصالحين . فلما اتهم من فصله بخلوا به و تولوا و هم معرضون فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعده بما كانوا يكذبون .(102) بعضى از آنان ، با خدا عهد بستند كه اگر خدا از كرم خود به ما عطا كند، بطور قطع ما زكات مى دهيم و از صالحان خواهيم بود. پس چون خدا از كرم خود عطايشان كرد، بدان بخل ورزيده ، اعراض كنان روى برگردانيدند. پس خدا به سزاى آن خلف وعده اى كه كردند و اينكه دروغ گفتند، تا روزى كه ديدارش كنند، نفاق را در دلهايشان انداخت . (103) مساله جالبى كه هست ، منافقين تنها در مقابل مومنين خلف وعده نمى كنند، بلكه طبق آيات قرآن پيمانهايى كه با كافرين بسته اند را نيز مى شكنند: الم تر الى الذين نافقوا يقولون لاخوانهم الذين كفروا من اهل كتاب لئن اخرجتم لنخرجن معكم و لانطيع فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصركم و الله يشهد انهم لكاذبون . لئن اخرجوا لا يخرجون معهم و لئن قوتلوا لا ينصرونهم و لئن نصروهم ليولن الادبار ثم لا ينصرون (104)
آيا منافقان را نديدى ، كه به برادران خود، يعنى آنهايى كه از اهل كتاب كافر شدند، مى گويند، اگر مسلمانان شما را از ديارتان بيرون كنند، ما نيز مطمئنا با شما بيرون خواهيم آمد و درباره شما احدى را ابدا اطاعت نخواهيم كرد و اگر شما وارد جنگ شويد، يقينا ياريتان خواهيم نمود و خدا شهادت مى دهد كه ايشان دروغگويند. و مسلما اگر آنها (يهوديان بنى النضير ) از ديارشان بيرون شوند، اين منافقين با آنها بيرون نخواهند رفت و اگر با ايشان بجنگند، ياريشان نخواهند نمود و اگر هم ياريشان كنند، در ميانه كارزار فرار خواهند كرد و آن هنگام خودشان هم ياورى نخواهند داشت .
4 - امر به منكر و نهى از معروف  
المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض يامرون بالمنكر و ينهون عن المعروف .... (105) مردان و زنان منافق بعضى از بعضى ديگرند، مردم را به كارهاى زشت امر مى كنند و از كارهاى نيك باز مى دارند. يكى ديگر از شاخصه هاى اجتماعى منافقين ، امر به منكر و نهى از معروف است . اما قبل از آنكه منافقين به اين مرحله ، قدم گذارند، بايد يك مرحله ديگر را ابتدائا پشت سر بگذارند و آن معروف است . البته اگر منافقين ، يكسره وارد مرحله دوم شوند، ممكن است با همراهى عده اى بيمار دل كه در قرآن آنها را همرديف منافقين ذكر كرده مواجه شوند. در واقع اين گروه مريض القلب ، وسيله پيشبرد اهداف منافقين هستند.
نكته اى كه لازم به ذكر است تفاوت و تشابه منافقان و بيمار دلان است . در فرهنگ قرآنى ، بيمار دل به كسى اطلاق مى شود كه استقامت فطرى خود را از دست داده و دچار نوعى ترديد و اضطراب نسبت به ايمان به خدا شده است و در اثر اين شك ، قلب او آميخته به شرك شده و لذا در مرحله خلق و خوى ، احوال و اخلاقى متناسب با كفر از او ظاهر مى شود و در اثر اين ترديد و دو دلى به پر كاهى مى ماند كه هر لحظه دستخوش نسيم ها شده ، به اين سو و آن سو مى رود. اما منافق به زبان اظهار ايمان مى كند و در باطن كافر است . البته اگر در مواضعى ، قرآن از بيمار دلان تعبير به منافقين كرده ، به جهت شباهتى است كه اين گروه به هم دارند و آن نداشتن ايمان مستقر است و در حقيقت ، نفاق سير از بيمار دلى ( شك درباره حق )، به سوى انكار حق است . (106)
در جاى ديگرى از قرآن ، در تبين امر به منكر و نهى از معروف منافقين مى فرمايد: هم الذين يقولون لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا و لله خزائن السماوات و الارض و لكن المنافقين لا يفقهون (107) اينها مى گويند به اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله انفاق نكنيد تا از گردش پراكنده شوند، در صورتى كه گنجينه هاى آسمانها و زمين براى خداست ولى منافقين در نمى يابند.
عبدالله بن ابى رئيس منافقان مدينه ، براى آنكه ياران پيامبر صلى الله عليه و آله را از اطراف ايشان پراكنده سازد، دو نقشه زير را طرح نمود و از هواداران خود خواست كه به آنها عمل كنند:
1 - هر نوع معامله با مهاجرين و يا با كسانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله را يارى كنند، ممنوع شود تا بر اثر سختى معيشت از طرف ايشان پراكنده شوند.
2 - مردم مدينه كه اراضى آنجا متعلق به آنهاست ، مهاجران را از سرزمين خود برانند تا رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز سرزمين آنها را ترك كند.
او اين نقشه را در زمانى ريخت كه در جريان غزوه بنى المصطلق (108) زمينه پذيرش اين دو طرح در گروهى بوجود آمده بود. اما خداوند متعال با نزول اين آيه او را رسوا ساخت . (109)
5 - انتظار بلا براى مومنين  
خصوصيت ديگر منافقان ، انتظار بلا و معصيت براى مومنين و ناراحتى از پيروزى و گشايش در كارهاى آنهاست .
ان تصبك حسنة تسوهم و ان تصبك مصيبة يقولوا قد اخذنا امرنا من قبل و يتولوا و هم فرحون (110) اگر تو را خيرى رسد، منافقين غمگين مى شوند و چنانچه مصيبتى به تو برسد، مى گويند، ما از پيش احتياط كرديم و با خوشحالى بر مى گردند.
البته مومنين نيز در انتظار نابودى منافقين هستند، زيرا عزت اسلام جز با ذلت نفاق محقق نمى شود، همان طور كه در دعاى افتتاح مى خوانيم : اللهم انا نرغب اليك فى دولة كريمة تعز بها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله (111) - خدايا ما رغبت داريم به سوى تو، براى دولتى كه بدان اسلام را عزيز كنى و نفاق را ذليل بدارى - اما ميان اين انتظار تا آن انتظار، تفاوت بسيار است . زيرا براى آنانكه به مقام رضا رسيده اند، ميان خير و مصيبت ، از آنرو كه هر دو از جانب خدايند، تفاوتى نيست و در اين مقام مصيبت نيز خير است و اين همان معناى حسنيين در آيه زير است :
قل تربصون بنا الا احدى الحسنيين و نحن نتربص بكم ان يصيبكم الله بعذاب من عنده او بايدينا فتربصوا انا معكم متربصون (112)
گو براى جز وقوع يكى از دو نيكى را انتظار مى بريد؟ ولى ما انتظار داريم كه خدا به وسيله عذابى از جانب خود و يا به دست ما شما را عذاب كند، پس ‍ منتظر باشيد كه ما نيز منتظريم . (113)
مومن در هر سختى به خداى خود توكل مى كند و مى داند كه به او چيزى نمى رسد، مگر آنكه در لوح محفوظ نقش بسته باشد، حال آنكه در مقابل ، منافق پشتيبانى ندارد تا به او پناه ببرد.
6 - فتنه سازى  
در فضاى تشويق و اضطراب ، حق مى ماند و باطل خود را حق مى نمايد. منافقين نيز اگر بخواهند اعمال خود را موجه جلوه دهند، بايد جو جامعه را مسموم سازند و با بحران سازى و شايعه پراكنى ايجاد تفرقه كنند و بواسطه فتنه سازيهاى مختلف تشخيص حق را از باطل مشكل سازند و اين فتنه اعم از فتنه نظامى و فرهنگى است و اين دومى خطرناكتر است .
در فتنه فرهنگى ، منافقين مشغول ايجاد شبهه مى شوند. شك و ترديد نيز گرچه از سويى مقدمه يقين است ، اما از سوى ديگر پرتگاه شيطان مى باشد. اهل نفاق با دور كردن انسانها از توحد و انداختنشان در دام شكاكيت هايى كه خود در آن غرقه اند، فتنه اى به مراتب بزرگتر از فتنه نظامى مى آفرينند. چرا كه از سويى اثرات اين فتنه در جامعه ماندگارتر است و از سويى ديگر به طور تدريجى و با زيركى و اغفال همراه است كه اين فتنه آفرينى ، حكايت از تسلط شيطان بر منافقين و ملهم بودن نفس خبيثشان از ابليس دارد.
استحود عليهم الشيطان فانسيهم ذكر الله اولئك حزب الشيطان ، الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون (114) شيطان بر آنان مسلط شده و ياد خدا را از دلهايشان برده است . اينان حزب شيطانند و آگاه باشيد كه حزب شيطان زيانكارانند.
7 - بى فايدگى براى جامعه  
و اذا رايتهم تعجبك اجسامهم و ان يقولوا تسمع لقلوبهم كانهم خشب مسندة ...(115) چون ظاهر منافقين را مشاهده كنى ، تو را به شگفت مى آورند و اگر سخن بگويند، به سخنانشان گوش فرا خواهى داد، گويى كه چوبى خشكند كه بر ديوار تكيه داده شده اند.
منافق با آنكه در ظاهر با شعارهاى پر فريب و جلوه فروشى كاذب ، ديگران را به خود جذب مى كند اما در باطن بى ارزش و بى فايده است و هيچ بارى را از روى دوش جامعه برنمى دارد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در وصف اين صفت منافق مى فرمايند: منافق ، مانند تنه درخت خرماست كه صاحب آن بخواهد در قسمتى از بنايش از آن بهره مند شود و در آنجا كه بخواهد به كار ببرد بواسطه كجى قرار نگيرد، پس آن را به جاى ديگر ببرد و در آنجا قرار دهد و باز سودى نكند و سرانجام آن را در آتش بسوزاند.
(116) تشبيه منافق به خشب مسندة - چوبهاى تكيه داده شده بر ديوار - شايد از آنرو باشد كه خشب در لغت عرب به چوب خشك غير قابل انعطاف گويند و قلب منافق نيز كمترين انعطافى نمى پذيرد تا سخن حق در آن كارگر افتد.
8 - پرهيز از جهاد  
جهاد از جمله عرصه هايى است كه صفات درونى منافقين را آشكار مى سازد. قرآن در افشاى اين ويژگى منافقين مى فرمايد: هنا لك ابتلى المومنين و زلزلوا زلزالا شديدا و اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض ما وعدنا الله و رسوله الا غرورا (117) در آن هنگام ( جنگ احزاب ) بود كه مومنين آزمايش شدند و سخت متزلزل گشتند و منافقين و بيمار دلان گفتند، خدا و رسولش جز فريبى به ما وعده نداند.
جهاد بابى از ابواب بهشت است كه براى اولياى خاص خدا گشوده مى شود و ميزبانى براى تميز مومن از غير مومن . و در اين عرصه بنگريد مقايسه اى را كه قرآن مى كند ميان منافقينى كه در جنگ تبوك از فرمان جهاد سرپيچى كردند و كسانى كه به خاطر نداشتن اسباب و لوازم جنگى اشك حسرت ريختند. آيه زير در توصيف گروه اول است : فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول الله و كرهوا ان يجاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله .... (118) سرپيچى كنندگان از رسول الله ، از تخلف كردن خود شادمان شدند و كراهت داشتند كه با مالها و جانهاى خويش در راه خدا جهاد كنند. و اين آيه ناظر حال گروه دوم :
و لا على الذين اذا اتوك لتحملهم قلت لا اجد ما احملكم عليه ، تولوا و اعينهم تفيض من الدمع حزنا الا يجدوا ما ينفقون (119) و ملالتى نيست بر كسانى كه پيش تو آمدند تا مركبشان دهى و تو گفتى چيزى ندارم كه شما را بر آن سوار كنم و ايشان با ديدگانى پر اشك برگشتند كه چرا چيزى براى خريدن ( لوازم جهاد ) نمى يابند.
9- دوستى با كفار  
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايند: محكم ترين و مورد اعتمادترين دستاويز ايمان ، حب در راه خدا و بغض در راه خداست . حب بدون بغض دروغى بيش نيست ، همانطور كه تولى بدون تبرى معنا نمى يابد و صرف داشتن جاذبه ، جز با منفعت طلبى و نفاق محقق نمى شود. همانگونه كه در حديث شريفى از امير مومنان عليه السلام آمده است كه : كثرة الوفاق نفاق (120) موافقت شخص با همگان نشانه نفاق اوست .
اگر چه اسلام دين محبت است : و ما ارسلناك الا ژ للعالمين ؛ اما محبت ، گوهرى است كه با حقيقت صيقل مى خورد و درخشش آن خيرخواهى است كه لزوما محبت طرف مقابل را جذب نمى كند. از اينروست كه با وجود اينكه يك نگاه محبت آميز فرزند به والدين ، ثواب يك حج كامل را دارد،(121) و از صله رحم با عنوان يكى از بالاترين درجه خير ياد شده است (122) اما آنجا كه اين محبت و اطاعت ، انسان را به معصيت الهى مى كشاند و موجب غضب خداوند مى شود، قرآن دستور به عدم اطاعت از والدين و قطع روابط خويشاوندى مى دهد: لا تجدوا قوما يومنون بالله و اليوم الآخر يوادون من حادالله و رسوله و لو كان ابائهم او ابنائهم او اخوانهم او عشيرتهم ..... (123) هيچ قومى را نخواهى يافت كه ايمان به خدا و روز قيامت داشته باشد و در عين حال دوستى كنند با كسانى كه با خدا و رسولش ‍ دشمنى مى كنند، هر چند آنها پدران و يا فرزندان و يا برادران و يا قوم و قبيله شان باشند.
و اين تاييد الهى است كه مومن را يارى مى كند و قلب او را همچون قلعه محكمى مى دارد كه هر حب و بغضى در او داخل نمى شود و مصداق اين كلام شريف مى دارد كه : قلب المومن مدينة الحصينة - قلب مومن شهرى برج و بارو دار است - اما منافق كه خدا او را در ظلمات ضلالت رها كرده ، چه يار و ياورى دارد كه به او دست بيازد. و از اينرو ذلت منافق او را به دوستى با كفار مى كشاند تا مگر عزت را در نزد آنان بيابد و حال آنكه خدا هر كه را بخواهد عزيز مى كند و هر كه را بخواهد ذليل مى سازد.
الذين يتخذون الكافرين اولياء من دون المومنين ، ايبتغون عندهم العزة ، فان العزة لله جميعا (124) آيا كسانى كه مومنين را دوست خود نگرفتند و كافرين را اولياى خود كردند، در نزد آنها عزت مى جويند، در حاليى كه عزت تنها براى خداست .
10 - ادعاى ايجاد امنيت و جلب رضايت  
رضايتمندى جامعه و امنيت عمومى دو عامل اساسى براى مقبوليت در نزد مردم است . شايد به همين سبب باشد كه قرآن بر هوشيارى براى مقابله با اين دو حربه منافقين تاكيد مى كند. اين آيه شريفه به مورد اول اشاره نموده و مى فرمايد: و يحلفون الله لكم ليرضونكم و الله و رسوله احق ان يرضوة ، ان كان مومنين (125) برايتان به خدا سوگند مى خوردند كه شما را راضى مى كنند . اگر ايمان داشتند، سزاوارتر آن بود كه خدا و رسول او راضى مى كردند.
منافقين تظاهر مى كنند كه قصد جلب رضايت مومنين را دارند و حال آنكه كسى كه با خدا و رسول دشمنى دارد، هر گاه به قدرت برسد، در اولين گام مومنين را از پيش رو بر مى دارد و از اينرو قرآن در مورد اين قضيه هشدار مى دهد. همچنين در جايى ديگر از داعيه دارى منافقين براى ايجاد امنيت خبر مى دهد و مى فرمايد: سيجدون قوما آخرين يريدون ان يامنوكم و يامنوا قومهم ، كلما ردوا الى الفتنة اركسوا فيها.... (126) چيزى نخواهد گذشت كه به مردمى ديگر برمى خوريد كه مى خواهند هم براى شما امنيت ايجاد كنند و هم قوم خود را ايمن سازند، ولى وقتى به سوى فتنه كشانده مى شوند، با سر در آن مى افتند.
در واقع دو داعيه ايجاد امنيت و جلب رضايت ، پوششى هستند براى آنكه منافقين ، در آرامش به فعاليتهاى خود بپردازند و مومنين بايد مراقب محتواى اين ادعاها باشند.
11 - خيانت  
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: منافق سه نشانه دارد: وقتى سخن بگويد، دروغ مى گويد و چون قرارى بگذارد، خلف وعده مى كند و اگر امينش شمارند، خيانت مى كند.(127) خيانت در آنجا معنا مى يابد كه كسى مورد اعتماد باشد و سپس خلاف اطمينانى كه به او شده عمل كند و اين خيانت چنانچه در لحظاتى حساس انجام شود، مى تواند زيان هاى بسيارى را به بار آورد. در طول تاريخ اسلام نيز بسيارى از نهضت هاى اسلامى در اثر خود فروختگى تعدادى از عناصر داخلى و خيانت آنها به شكست كشيده شده اند.
البته اين خيانت لزوما خيانت نظامى نيست . بلكه آنچه در عصر حاضر، خيانت بزرگى براى حكومتهاى اسلامى محسوب مى شود، خيانت فكرى است و اين نوع خيانت به اينگونه است كه نخبگان فكرى و خواص علمى جامعه كه محل رجوع در مسائل فكرى هستند، در انجام رسالت خويش ‍ خيانت كنند و منافقانه فرهنگ دينى مردم را از درون متلاشى كنند تا سرانجام دينى كه داعيه دار حكومت جهانى است تا حد يك احساس و تجربه شخصى تنزل يابد و به صورت پوسته اى بى محتوا در آيد.