34 - بيا زين مادبه بر گير لقمه
|
نيابى خوشتر از اين طعمه طعمه
|
ناظر به حديث فوق است منتهى با اين تفاوت كه ((مادبة
)) به ضم دال باشد كه
((القرآن مادبة الله )) قرآن
سفره خداوند تعالى است قرآن سفره رحمت رحيميه الهيه است كه فقط براى
انسان گسترده شده است .
سيد مرتضى در امالى مادبه را به دو وجه معنى كرده است : يكى همان بود
كه در شرح بيت قبلى ذكر گرديد و ديگرى آنكه
((المادبة فى كلام العرب هى الطعام يصنعه
الرجل و يدعو الناس اليه فشبه النبى صلى الله عليه و آله ما يكتسبه
الانسان من خير القرآن و نفعه و فائدته عليه اذا قراه و حفظه بما يناله
المدعو من طعام الداعى و انتفائه به يقال قد ادب الرجل يادب فهو آدب
اذا دعا الناس الى طعامه و شرابه و يقال للمادبه (بضم الدال ) المدعاة
...))
طعام اين سفره غذاى انسان است كه به ارتزاق آن متخلق به اخلاق ربوبى مى
گردد و متصف به صفات ملكوتى مى شود و مدينه فاضله تحصيل مى كند و هيچ
كس از كنار اين سفره بى بهره بر نمى خيزد تزكيه و تعليم كه دو اصل اصيل
اند غرض از ارسال رسل و انزال كتب مى باشند مراد از تزكيه همان تاديب و
تربيت است كه نفوس انسانى از رذائل اخلاق و اجتماع بشرى از فواحش اعمال
تطهير شود تا به تزكيه نفوس و تعليم كتاب و حكمت صاحب مدينه فاضله
گردند.
35 - طعام روح انسان است قرآن
|
طعام تن بود از آب و از نان
|
نداى تعالوا قرآن كريم به جهت آن است كه قرآن طعام انسان است .
فى السماء رزقكم بشنيده اى
|
اندرين پستى چه بر چفسيده اى
|
آن ندايى دان كه از بالا رسد
|
بانك مى آيد كه اى طالب بيا
|
بالا بياييد كه خداوند سبحان فياض على الاطلاق است و استعداد و قابليت
هم به شما داده است ؛ و كتاب بى نهايت قرآن حكيم را، كه حافل تمام حكم
و معارف و شامل جيمع كلمات نوريه وجوديه است ، غذاى جان شما قرار داده
است بين كه سعه وجودى نفس ناطفه انسان به فعليت رسيده چه قدر است وعاء
حقايق قرآنى مى گردد!
در عين نهم سرح عيون ص 242 آمده :
((و القرآن مادبه الهيه و ما على تلك
المادبه و هى غير متناهيه طعامك فلينظر الانسان الى طعامه فالنفس تسع
تلك الكملات الغير المتناهيه فلا تقف فى حد انما كان ما على تلك
المادبه غير متناهيه لانها اثر قائلها غير المتناهى وجودا و اثر الشى ء
شاكلته و قال - علت كلماته - ((قل كل
يعمل على شاكلته )) (اسراء / 84) فذاتك
ظرف يتسع ما فى تلك المادبه و قال امير المومنين على عليه السلام .))
چه اينكه طعام نفس ناطقه انسانى علوم و معارف است كه همه آنها در قران
مجيد كه كشف اتم محمدى صلى الله عليه و آله است جمع شده است و انسان را
مطابق درجات قرآن معارج در قوس صعود است ؛ كه به حكم محكم و رصين اتحاد
عاقل به معقول و آكل به ماكول انسان قرآن مى شود؛ چه اينكه قرآن تنزل
يافته در قوس نزول انسان عروج يافته در قوس صعود مى شود.
36 - نگر در سوره رحمن كه انسان
|
بود در بين دو تعليم رحمان
|
ناظر است به آيات مباركه الرحمن كه مى فرمايد:
((الرحمن علم القرآن خلق الانسان علمه
البيان ))
مراد از دو تعليم ، يكى تعليم قرآن است و ديگرى بيان جناب فارابى در
تحصيل السعادة در تعريف تعليم گفته است :
((التعليم هو ايجاد الفضائل النظريه فى
الامم و المدن )) تعليم ، ايجاد
فضائل نظريه در امم و مدن است بلكه تعليم رشد دادن نفس ناطقه انسانى ،
يعنى پروراندن روح و غذا به جان دادن است .
تعليم و تادب بايد در متن حقيقت و زندگى انسان قرار بگيرد نه در حاشيه
زندگى ما علم و عمل جوهرند و انسان ساز.
در تعليم قرآن بايد قرآن به صورت يك دستور العمل استكمالى انسان در جان
او پياده شود كه ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم و اين سفره الهى براى
انسان شدن ، و به كلمات لايق نفس ناطقه انسانى گسترده شده است .
در سوره مباركه الرحمن نعمتهاى الهى به شمارش در آمده است كه تعليم
قرآن به عنوان اولين آن ذكر گرديد به جهت آنكه قرآن از اعظم نعم الهى
است در مقام و شان وجودى اش و متضمن بيان راه سعادت قصواى انسانى كه
نهايت آرزوى انسان است .
با تعليم قرآن انسان را به تمام حقايق نظام هستى آشنا مى كنند و با
تعليم بيان او را معلم ما سوى قرار مى دهند.
در نكته 214 آمده است كه سمت مقدس تعليم و تربيت ، سيرت حسنه سفراى
الهى است كه براى تشكيل مدينه فاضله و اعتلاى نفوس بفهم معارف ملكوتى و
ارتقاى عقول به معارج قدس ربوبى مبعوث شده اند.
مطلب مهم در تعليم قرآن و بيان اتصاف و تخلق انسان به حقائق آن است كه
دارايى واقعى انسان اين اتصاف و تخلق است و سعادت حقيقى است آگاهى به
لغات و الفاظ و مفاهيم هر چند فضل است ولى آنچه كه منشاء آثار وجودى و
موجب قدرت و قوت نفس ناطقه انسانى و سبب قرب او به جمال و جلال مطلق مى
شود مظهر اسماء الهى شدن آن است كه حقايق وجوديه آنها صفات و ملكات نفس
گردند و گرنه :
تعليم الفاظ و مفاهيم موجب تفاخر انسان و اعتلاى وى بر ملائكه نخواهد
بود. و مراد از تعليم در آيات مذكور مقام دارايى انسان است .
جناب فيض در معناى تعليم گفته است :
((المراد بتعليم
آدم الاسماء كلها خلقه من اجزاء مختلفه و قوى متبائنه حتى استعد لا
دراك انواع المدركات من المعقولات و المحسوسات و المتخيلات و الموهومات
و الهامه معرفة ذوات الاشياء و خواصها و اصول العلم و قوانين الصناعات
و كيفية آلاتها و التميز بين اولياء الله و اعدائه فتاتى له بمعرفة ذلك
كله مظهريته لاسماء الله الحسنى كلها و بلوغه مرتبه احديه الجمع التى
فاق بها سائر انواع الموجودات و رجوعه الى مقامه الاصلى الذى جاء منها
و صار منتخبا لكتاب الله الكبير الذى هو العالم الكبير))
انسان داراى استعداد خاص و خلقت ويژه اى است كه با دارايى اجزاء
گوناگون و قواى متباين مى تواند انواع مدركات از معقولات و محسوسات و
متخيلات و موهومات را ادراك نمايد و در اين راستا با اين سرمايه عظيم
خدادادى مى تواند به كون جامع بودن راه پيدا كند و تفوق بر سائر
موجودات پيدا نمايد و به مقام اصلى خويش نائل گردد.
در نثر الدرارى حضرت مولى آمده است :
((ان النفس الانسانيه فهى حقيقة تعقل
الحقايق العقليه الكليه المرسله و تستنبط من ادراكها المحسوسات و من
العلم بمعلوماتها المجهولات ثم لا حد لها تقف عند بل كلها علم شيئا
تتسع به وجودا و تسمى بحسب شئونها و افعالها و احوالها باسامى عديده و
لقد خلقكم اطوارا و لما كان الانسان مدنيا بالطبع و لابد له من تعليم و
تعلم و اعلام و هى لا تتم بدون النطق و النطق هو اظهار ما فى الضمير و
هو من اشمخ مظاهر ادراك الكليات سموها ناطقه ))
انسان حقيقى است كه حقايق كلى مرسل را تعقل مى كند و از ادراك كليات
مرسل محسوسات را استنباط مى نمايد و از علم به معلومات محسوس به
مجهولات مى رسد و او را حد يقف نيست كه با همه اين معلومات سعه وجودى
مى يابد و چون اجتماعى بالطبع است لذا ناچار به تعليم و تعلم و اعلام
است و اين امر بدون نطق و بيان نمى شود و بيان نيز اظهار آنچه كه در
درون دارد است كه نطق و بيان از شامخترين مظاهر ادراك كليات است و لذا
نفس را به لحاظ اين شاءن وجودى ناطقه گويند. و اين نطق از خواص انسان
است كه سائر حيوانات در اين جهت با او شريك هستند.
در تعليم قرآن ، انسان مى يابد كه بايد سير آفاقى و انفسى نمايد. و در
ابتداى استكمالى اش موجودات نظام هستى را خارج از خويش مى داند و مى
گويد جهان خارج از من ؛ و لكن چون به فعليت پيدا كرد، يعنى اين اسم
شريف محيط كه يكى از اسماء بزرگ الهى است اتحاد وجودى پيدا كرد يعنى
اين اسم شريف محيط در او نشست و محيط شد آنگاه نمى گويد جهان بيرون از
من ، بلكه آنگاه محيط است و جهان به منزله اعضا و جوارح او مى گردد.
انسان به لحاظ تعليم قرآن است كه مظهر اتم الهى مى گردد و اسم شريف
((المحيط))
در او متجلى مى گردد و سپس با تعليم بيان مظهر تام اسم شريف
((بيان ))
مى شود كه بيان نيز اسم اعظم حق تعالى است ؛ و آنچه كه در او پياده شده
است در نظام هستى تجلى مى يابد.
قرآن آب حيات انسان است ، اين آب هم تشنه و طالب انسان است و لذا در
سوره مباركه الرحمن ، بعد از تعليم قرآن خلقت انسان مطرح شده است ،
بنابر اين را بايد تعليم احاطه نمايد و او غرق در تعليم گردد تا به
مقام شامخ كمالات انسانى اش نائل گردد.
37 - گر انسانى بقرآنى معلم
|
اگر انسان ، تعليم يافته قرآن است قهرا بيان وى بيان رحمانى است كه
سوره مباركه الرحمن مصدر به آن است . و اين انسان رحمانى را با اسم
شريف الرحمن حضر خاصى است كه فيض او فراگير است و سفره رحمانيه او براى
همگان گسترده است .
چون بيان وى بيان رحمانى است لذا در بيت بعدى فرمود:
38 - لبانت را گشا تنها بيادش
|
هر آنچه جز بيادش ده ببادش
|
چون ياد غير حق دل را تيره مى كند كه كاشته هاى ما را آب ببرد و بايد
كاشته هاى او سبز شود تا انسانيت انسان تامين گردد. آنچه كه او كاشته
اگر سبز شود شيرين است .
الهى كاشته هاى ما را آب ده كه ببرد ولى كاشته هاى خودت را فرا آب ده
تا سبز گردد. ((الا بذكر الله تطمئن
القلوب )). لذا فرمايد.
39 - چو مردان حقيقت باش يك رو
|
مردان حقيقت اهل دعايند كه دعا ياد دوست در دل راندن و نام او بر زبان
آوردن و در خلوت با او جشن ساختن و در وحدت با او نجوا گفتن و شيرين
زبانى كردن است .
مردان حقيقت زبان حالى دارند كه به مقال نيز گاهى ظهور يابد كه :
از غزل محفل عاشق ديوان ص 87 بشنو:
سر بر سر خاك و دل بر دلبر
|
آن شير مردان ميدان عشق گويند كه : ((التوحيد
الاضافات )) چه اينكه در روياى شيرين شبى
، آن پير يگانه به حضرتش گويد: ((التوحيد
ان تنسى غير الله )) مردان راه ، آگاهانى
اند كه زبان هر يكشان ((انى مع الله
)) است .
40 - سقط گفتن چو بر تو چيره گردد
|
سقط - به فتح اول و ثانى بر وزن و معنى غلط و خطا باشد. هر چه كه زيادى
است و گفتن آن ضرورت نداشته باشد بر زبان جارى نگردد كه اين عمل خيلى
كار مى رسد و تصميم بگيرد تا هر چه كه ضرورت ندارد حرفش را نزند كه آدم
هرزه خوار هرزه گو و هرزه كار مى شود. زيرا حرف غير ضرورى دل را مى
ميراند، و او را تيره مى كند كه در بيت بعد گويد:
41 - چو دل شد تيره آثار تيره است
|
چو سر باب و فرزند و نبيره است
|
نبيره - بر وزن صغيره ، به معنى فرزند زاده باشد عموما.
وقتى دل تيره شد آثارش نيز تيره مى گردد كه : از كوزه برون همان تراود
كه در اوست .
همانند اينكه پدر كثيف شد فرزند و فرزند زادگان نيز كثيف شوند كه از
زمين شوره زار ناهنجار رويد درخت كه خبيت گردد ميوه اش نيز خبيث و كثيف
بار آيد.
42 - اگر اندر دلت ريب و شكى نيست
|
صراط مستقيم بيش از يكى نيست
|
بحث صراط مستقيم در شرح باب بعدى خواهد آمد ان شاء الله .
43 - ترا قرآن بدين آئين اقوم
|
هدايت مى كند و الله اعلم .
|
مراد از بدين آئين اقوم يعنى صراط مستقيم است كه قرآن ما را بدان هدايت
مى كند.
چنانكه گفته آمد، بيت پايانى هر بابى به منزله ربط وجودى بين آن باب و
باب بعدى است .
لذا اين بيت نيز، باب پنجم را به باب ششم مرتبط مى نمايد.
فذلكه باب پنجم :
1 - قرآن تنها دفتر دل است ؛ و دفتر دل
انسان كامل است .
2 - جايگاه سوره مباركه فاتحه در قرآن .
3 - بسمله سوره حمد و ديگر سوره ها
4 - نقطه باء بسم الله و تفسير نقطه
5 - قرآن كتبى و قرآن عينى
6 - مقام جمع و فصل
7 - بيان قضا و قدر و اطلاقات آن
8 - ادب مع الله
9 - قرآن مادبه الهى است
انسان و تعليم قرآن و بيان
11 - دستور العمل .