نام كتاب : شرح دفتر دل (جلد دوم )
نام نويسنده : علامه حسن زاده آملى
باب ششم : شرح باب ششم دفتر دل
باب 6 حاوى هفتاد و هفت بيت شعر فلسفى و شهودى است كه
سرلوحه آن را عقل و صراط مستقيم بودن او، مزين نموده است كه بسم الله را در اين باب
ظهورى خاص است .
1- به بسم الله الرحمن الرحيم است |
|
كه عقل اندر صراط مستقيم است |
اطلاقات عقل
در عرف شرع و حكما و عرفا، عقل را اطلاقاتى است كه شرح و بسط آن را رساله اى
بايد تا بتوان به همه شئون اين بحث پرداخت . ولى آنچه كه مناسب با مقام باشد اين
است كه :
1- يكى از اطلاقات آن ، عقل بسيط است كه روح در اصطلاح عارف را حكماى مشاء عقل
بسيط، چه اينكه علم بسيط دانند كه مبداء و فياض علوم تفصيلى مى دانند؛ كه از آن به
ملكه و ملكه بسيطه نيز تعبير مى نمايند، و اين نظر مشاء را جناب حاجى در تعليقه بر
اسفار و جناب ملا صدرا در فصل پانزده طرف اول مرحله دهم اسفار بيان فرمود و آن را
مبتنى بر قول اتحاد عاقل به معقولات دانست . چه اينكه جناب شيخ رئيس در فصل ششم
مقاله پنجم نفس شفا تبيين نموده است .
و در اصطلاح عرفان عقل بسيط را بر عالم مشيت اطلاق نمايند كه اولين نشاءة ظهور قرآن
بعد از مرتبه هويت الهيه است كه از آن به علم بسيط و عقل اول و حقيقت محمديه (صلى
الله عليه و آله و سلم ) نيز تعبير مى كنند. چه اينكه اسامى ديگرى هم دارد.
عقل بسيط علم بسيط است يعنى وجودى است كه از سعه نوريت و جامعيتش حايز همه انوار
معارف حقه است و جمع اسماى حسنى را به استثناى اسماى مستاءثره واجد است .
و عقل بسيط كل معقولات است كه در اتحاد نفس با او، نفس همه معقولات مى شود و در آن
صورت براى عبد سلطنت كبرى و سطوة عُليا باذن الله است و به ولايت تكوينى دست مى
يازد.
نفس نسبت به حقايق مجرده عقليه كه آنها را در عقل بسيط مى بيند و آن حقايق در وى
منعكس مى شوند مظهر است ؛ بلكه در اين صورت هم به اتحاد عاقل به معقول است ولى
معقول عقل بسيط است كه كل معقولات است كه از آن به عقل اول و عقل فعال نيز تعبير مى
كنند.
عقول تفصيلى در عقل بسيط اجمالى منطوى اند كه نفس در اتحادش با آن به همه عقول
تفصيلى دست مى يابد و با همه آنها اتحاد وجودى برقرار مى نمايد و مراد از عقول
تفصيلى همان معقولات مفصله است كه نفس را در مرتبه معقولات مفصله قلب و در مرتبه
عقل بسيط اجمالى و ملكه بسيطه روح خوانند.
و عقل بسيط ملكه خلاقه تفاصيل است و ناميدن ملكه بسيطه را به عقل و بسيط و كل معقول
را به عقل تفصيلى در كتاب نفس است .
عقل بسيط بر اول تعالى نيز اطلاق شده است كه جناب شيخ در تعليقات گويد:
اذا قيل للاءول عقل فانما يعنى به العقل البسيط، لا بالمعنى
المفصل حتى تكون المعقولات خارجة عن ذاته لازمه له ، فلا تكون ذاته متكثرة بتلك
اللوازم التى هى المعقولات الا تكثرا اضافيا الذى يتكثر به الشى ء فى حقيقته و
ماهيته .
اگر حق تعالى را عقل بسيط مى نامند بدين معنى است كه معقولات خارج از ذات او نيستند
تا لوازم او باشند و لازم آيد كه در ذات اول تعالى تكثر راه يابد. نفس در سير عروجى
، با عقل بسيط متحد مى شود و او مى شود و يك بارگى قابل تعقلات و دريافتهايى مى
گردد كه در شاءن وى ((انا انزلناه فى ليلة القدر))
صادق آيد.
2- عقلفعال :
عقل فعال را اطلاقاتى است . اين عقل بر حق سبحانه اطلاق مى شود و بدان جهت
حق را فعال نامند كه دم بدم آسمانها و زمين از او سوال مى كنند و حق نيز آن فان در
حال تجلى و شان خاص است كه يسئله من فى السموات والارض كل
يوم هو فى شاءن فافهم .
يكى ديگر از معانى آن همان عقل اول است كه به معلول اول نيز نام برده مى شود. ابن
سينا در تعليقات بر شفا گويد: المعلول الاول و هو العقل
الفعال امكان وجوده له من ذاته لا من خارج ...
و هر يك از عقول مفارقه را نيز عقل فعال گويند چون به كارشان كه اخراج مادون از نقص
به كمال است مشغولند.
در نظر مشاء عقل فعال بر عقل عاشر (دهم ) در سلسله طوليه نيز گفته مى شود كه به هر
دو قسم اخير جناب شيخ رئيس در فصل خامس از مقاله ثالثه رساله مبداء و معاد تصريح
كرده است .
و اينكه به عقل دهم عقل فعال گويند بدان جهت است كه او فى نفسه عقل بالفعل است (نه
اينكه قابل صور معقوله باشد) و چيزى است كه عين كمال است و ذات او صورت قائم به خود
است و در او ماده و قوه وجود ندارد. و قياس عقل فعال به نفوس انسانى قياس شمس به
ابصار ماست كه حس بصر را از قوه به فعل خارج مى نمايد؛ چه اينكه محسوس بالقوه را
محسوس بالفعل مى كند.
از عقل فعال اول چيزى كه در عقل هيولانى تحقق مى يابد عقل بالملكة است كه صورت
معقولات اولى است و سپس نفس را مستعد مى كند تا عقل بالفعل و بالمستفاد گردد.
در نظر مشاء عقل دهم عقل عالم ارضى و مفيض بر عالم ارضى است .
البته جناب شيخ رئيس عقل فعال را بر غير عقل دهم نيز اطلاق مى كند. چه اينكه عقل
فعال بر رب النوع انسانى نيز اطلاق مى گردد.
يكى از اطلاقات عقل فعال ، نفس الامر است كه جناب حاجى در شرح منظومه در بيان مناط
صدق در قضايا گويد: ((ان نفس الامر هو العقل الفعال
)). اين بيان متخذ از كلام جناب خواجه طوسى در جواب از سوال
علامه حلى (رحمة الله عليهما) است . حيث اينكه جناب خواجه فرمود:
المراد بنفس الامر هو العقل فكل صورة او حكم ثابت فى الذهن
مطابق للصور المنتقشة فى العقل الفعال فهو صادق و الا فهو كاذب .
يكى از معانى كه براى عقل فعال شده است بيان حضرت حاجى در تعليقات بر اسفار (فصل 26
مرحله 10) است كه در رفع اشكال صيرورت عقل هيولانى به عقل بالفعل فرموده است :
ان الحقيقة المحمدية عند اهل الذوق من المتشرعة و صلت فى
عروجها الى العقل الفعال و تجاوز عنه .
از راههاى اثبات عقل فعال خروج نفس ناطقه از قوه به فعل و از نقص به كمال است كه
اين متحرك را محركى بايد. و حيث اينكه اين متحرك موجودى مجرد است زيرا وعاء صور
علميه معقوله است كه تجرد عقلى دارند و وعاء صور علميه معقوله يعنى نفس ناطقه
انسانى نيز تجرد عقلى دارد لذا بايد مخرج وى از نقص به كمال هم تجرد عقلى داشته
باشد و از نفس اقوى و اشد باشد. لذا جناب فارابى گويد:
((مخرج نفس انسانى از قوه به فعل در معقولات عقل است به چند
برهان ...
برهان سوم :
مكمل عقول ما لا محاله بايد وجود آن اتم از عقول ما باشد و معقولات آن چيزهايى
هستند كه مكمل عقول مااند. پس مفيد عقول ما عقل بالفعل است )).
در دروس معرفت نفس از معرفت نفس به ماوراء طبيعت سفر مى كنند بدين بيان كه نفس را
حادث به حدوث جسمانى يافته اند كه دم بدم از نقص به كمال مى رود، و متدرجا از قوه
به فعل مى رسد و مجرد از ماده و احكام آن مى گردد. لاجرم او را مخرجى بايد كه مكمل
اوست ؛ و آن مخرج از موجودات طبيعت نمى تواند بوده باشد، زيرا كمال انسان را يعنى
مايه انسان ساز را علم يافته اند و وعاء علم را گوهرى ماوراء طبيعت و قاهر و اتم و
اكمل از نفس ، خلاصه تجرد ماوراى طبيعت و قاهريت آن را به معرفت ذات خودمان يافته
اند. عقل فعال مفيض صور علميه است و از آن به عقل بسيط تعبير مى گردد چه اينكه در
زبان شرع مقدس به روح القدس و لوح محفوظ هم تعبير شده است و او را در اصطلاح حكماى
فرس ، روان بخش گويند.
به عبارت ديگر: عقل فعال خزانه معقولات است و نفوس با حصول معدات ، در تحت تدبير وى
استكمال و اشتداد نورى مى يابند.
حضرت مولى در سرح العيون در شرح عين بيست و هشتم ص 419 الى ص 421 به اطلاقات عقل
فعال اشاره كرده است . كه يكى از اطلاقات آن را عقل مصادف با وجود طبيعى بر وجه
رفيعى كه جناب حاجى سبزوارى بدان افاده كرده است ، و عقل فعال غير مصادف با وجود
طبيعى دانست كه براى اولى مقام معلوم است ولى دوم را نهايت نبود كه نفس در ارتباط
با او از مقامى به مقامى بالاتر مى رود.
جناب حاجى در شرح دعاى صباح در عقل فعال گويد: العقل الفعال
له مرتبتان : عقل فعال بدوى له وجود فى نفسه مكمل النفوس الناطقة : و عقل فعال عودى
هو غاية حركات النفس الناطقة فى تجوهرها و اتحادها به باعتبار وجوده الرابطى لها
عقل فعال بدوى وجود فى نفسه دارد كه نفوس ناطقه را تكميل مى كند، ولى عقل فعال عودى
غايت حركات نفس ناطقه است در جوهره شان و در اتحاد نفس به عقل به اعتبار وجود عقل
كه مرتبط به نفس است .
3- عقل اول :
يكى از اطلاقات عقل ، عقل اول است كه اولين مخلوق حق تعالى است كه
((اول ما خلق الله العقل )).
در روايتى از امام باقر (عليه السلام ) در كافى نقل شده كه حضرت فرمود:
لما خلق الله العقل استنطقه ثم قال له اقبل فاقبل ثم قال له
ادبر فادبر. الحديث .
در حديث ديگر از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود:
ان الله عزوجل خلق العقل و هو اول خلق من الروحانيين عن يمين
العرش من نوره . الحديث .
در وافى از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل كرد كه فرمود:
ان الله عزوجل خلق العقل من نور مخزون مكنون فى سابق علمه .
الحديث .
از عقل اول به عقل بسيط و عقل فعال نيز تعبير مى كنند كه همه معقولات در او جمع شده
است ((اذا كان العقل كان الاشياء)).
عقل اول جامع جميع فعليات مادون خود به نحو اكمل و اتم است چنانكه از رسول الله
(صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت است كه ما من مخلوق الا
و صورته تحت العرش لذا فرموده اند كه عرش مغز عالم است و آدمى در سير تكاملى
و سفر در عوالم هستى ، عروج و ارتقاى به مقام عقل مى كند و عالم عقلى مضاهى با عالم
عينى مى گردد.
عقل اول را به روح قدسى نيز تعبير مى نمايند كه در قرآن به عنوان روح القدس مطرح
شده است .
در كلام شيخ رئيس از عقل اول به معلول اول نام برده شد:
المعلول الاول و هو العقل الاول امكان وجوده له من ذاته لا من خارج .
عقل اول اولين مرتبه ظهور حقيقت محمديه (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه عقل
اول صورت اجمالى براى مرتبه عمائيه است . حضرت فرمود: ((اول
ما خلق الله نورى )) چه اينك در روايت ديگر از او به روح
خودش تعبير فرموده است : ((اول ما خلق الله روحى
)).
عقل اول بزرگترين كلمه وجودى و خلق است كه بر روى رق منشور و پرده آويخته شده نظام
هستى يعنى صادر اول نوشته شده است و ديگر كلمات دار وجود از او منتشى شده اند. در
روضه كافى از امام باقر (عليه السلام ) در حديث طويلى است تا اين كه فرمود:
و لكنه كان اذ لا شى ء غيره .
و خلق الشى ء الذى جميع الاشياء منه و هو الماء الذى خلق الاشياء منه فجعل نسب كل
شى ء الى الماء و لم يجعل للماء نسبا يضاف اليه .
در عقل اول چون جهت امكانى مطرح است لذا اقبال و ادبار وى به لحاظ دو جهت امكان است
كه لحاظ او با حق جنبه اقبال اوست و لحاظ او به خلق و حدود، جهت ادبار او بشمار مى
آيد.
اقبال عقل به جهت نسبت وجود ممكن است كه منبع جميع خير است كه اذا كان العقل كان
الاشياء و امتثال او امرش از اين روى است و ادبار عقل كه نسبت بازماندگى و روى به
سوى خود آوردن ممكن است منبع جميع شرور است و ارتكاب نواهيش از اين روى است لذا
مولف از وجود و ماهيت است كه ماهيت عدمى و منبع شر است . فتدبّر.
در كتب حكمى بر عقل اول كلمه عنصر نيز اطلاق شده است كه در نفس اسفار آمده است :
عبر بعض الاوائل عن العقل الكل بالعنصر الاول .
اگر جناب رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) يعنى انسان كاملى از خويش به عقل
او اخبار نمايد در حقيقت ، بيان تمام شئون وجودى او نيست ؛ بلكه بيان و اخبار از يك
شاءن صعودى خود بعد از حدوثش است لذا مگر نمى بينى كه در عروجش و معراجش بجايى
رسيد كه جبرئيل بدو عرض كرد: ((لو دنوت اءنملة لا حترقت
)).
گفت بيرون زين حد، اى خوش فر من |
|
گر زنم پرى بسوزد پر من |
از عقل اول به قلم اعلى نيز نام برده شد حيث اينكه حق تعالى بر روى رق منشور و صادر
اول همه كلمات وجودى را با او نوشته است كه العقل ، كل
الاشياء لان كل شى ء منه فالعقل اذا كان كانت الاشياء و اذل لم يكن لم تكن .
و چون در اوج وجوديش همه كلمات را ايجاد مى كند كه جامع جميع فعليات مادون است اعلى
است كه واسطه است در افاضه وجود به همه اشياى عالم ؛ چه اينكه صادر اول واسطه است
بين او و سائر موجودات و بين حق سبحانه و تعالى . فرق بين صادر اول و عقل اول را از
رساله وحدت از ديدگاه عارف و حكيم حضرت مولى ، و ماثر آثار ج 1 به تدوين راقم بايد
طلب كرد. اگر خواستى مراجعه بفرما.
عقل اول كه قلم اعلى است يكى از تعينات صادر اول است ، و مظهر اسم شريف مدبر است .
در نفحات الهيه آمده است : حقيقة القلم الاعلى المسمى بالعقل
الاول عبارة عن المعنى الجامع لمعانى التعينات الامكانية التى قصد الحق افرازها من
بين الممكنات الغير المتناهية و نقشها على ظاهر صفحة النور الوجودى بالحركة العينية
الارادية و بموجب الحكم الازلى . عقل اول تعينى است كه همه تعينات امكانى و
كلمات وجودى را جامع است يعنى جامع جميع كلمات مادون است . مجموع عالم صورت عقل اول
و عقل كل است كه وى واسطه فيض حق است كه همه موجودات و فيوضات باذن بارى تعالى از
وى ظاهر شده است .
و لذا از عقل اول به ((با)) تعبير مى
شود كه ظهرت الموجودات عن باء بسم الله الرحمن الرحيم . و اين ((با))
همان تعين اول است كه اول مراتب امكان است و آن نور حقيقى محمدى (صلى الله عليه و
آله و سلم ) است .
نخستين آيتش عقل كل آمد |
|
كه در وى همچو باء بسمل آمد |
البته به يك معنى ((با)) حرف صادر
نخستين است و نقطه تحت باء عقل اول است و اين نقطه يعنى موجود متعين تالى الف كه
همان عقل اول و صورت انسان كامل است و هر كه بدين مقطع وجوديه اطلاع يافت به جميع
حقايق و اسرار و به همه كتب سماوى دست يافت ، چنانكه نبى (صلى الله عليه و آله و
سلم ) بدان اطلاع يافت و در شب معراج فرمود: ((علمت العلوم
الاولين و الاخرين )) و نيز فرمود:
((اوتيت جوامع الكلم )). و وصى بدان
اطلاع يافت و فرمود:
انا النقطة تحت الباء، و سلونى عما تحت العرش .
لذا از اين نقطه به نبى و ولى نيز تعبير مى كنند.
4- عقل كل :
از اطلاقات عقل ، عقل كل است . در مقدمه شرح منظومه جناب حاجى (رحمة الله
عليه ) عقل كلى را به منزله صورت براى عالم طبيعى و فصل براى آن دانست و در تعليقه
بر مقام افزود كه عقل كلى امر بالفعل جامع جميع فعليات مادون ، به نحو اعلى و ابسط
است و همه فعليات متشتة اظلال اويند و اين عقل كلى ظل الله تعالى است
((الم تر الى ربك كيف مد الظل )).
او مثل شجره طيبه اى است كه همه فعليات در او به نحو لف و رتق اند و فعليات مادون
به نحو نشر و فتق و به منزله اغصان و فروع و برگهاى اويند. ذات او فعليت اصليه و
لفيّه و رتقيه است و صورت عالم فعليات اند كه فروع و ظهور اويند.
و عقل كلى به يك معنى از حيث علم حق تعالى مثل صورت براى عالم است .
و عقل كلى را درجاتى است از عقل بالقوة و بالفعل و عقل فعال ، الى ما شاء الله
المتعال . و او كمال وجودى عالم و نفوس انسانى است كه همه فيوضات از او منتشى مى
شود. و از عقل كلى به عقل او نيز ياد مى گردد.
در كلام محقق طوسى آمده است كه در قرآن مجيد از عقل كل به لوح محفوظ و نيز به كتاب
مبين كه مشتمل بر كل رطب و يابس است تعبير شده است .
عقل كل و عقل جزء را در علم اوفاق و جداول وفقى ظهورى خاص است كه موجود مفارق را با
قطع نظر از اضافت به طبيعت در مقام تكميل عقل كل و در مقام استكمال عقل جزء نامند.
و آدم مظهر عقل كل است و حوا مظهر نفس كل است و يمين كه اقوى الجانبين است مربوط به
عقل كل و آدم است كه اقوى است از عقل جزء و زن كه حوا است . لذا مرد اقوى از زن است
. در مربعات وفقى تا عدد آن به شمار آدم نرسد مستعد قبول اعتدال وفقى نمى شود. و
لذا اولين مربع وفقى سه در سه است .
5- عقول عشره و عقل عاشر نزد مشاء
جناب شيخ رئيس در آخر فصل سوم از مقاله نهم الهيات شفا در صدور افعال از
مبادى عاليه در عقول عشره گويد:
و كان عددها عشرة بعد الاول تعالى ، اولها العقل المحرك الذى
لا يتحرك و تحريكه لكرة الجرم الاقصى ، ثم الذى هو مثله لكرة الثوابت ، ثم الذى هو
مثله لكرة زحل . و كذلك ينتهى الى العقل الفائض على انفسنا و هو عقل العالم الارضى
و نحن نسميه العقل الفعال .
مشاء گويد از حق تعالى عقل اول صادر شده است كه الواحد لا يصدر منه الا الواحد و از
عقل اول ، عقل دوم و فلك نهم ، و از عقل دوم ، عقل سوم و فلك هفتم . و از عقل سوم ،
عقل چهارم و فلك ششم تا مى رسند به عقل دهم كه عقل عاشر را عقل فائز بر نفوس ما مى
دانند كه به عقل فعال نيز نام مى برند و او عقل عالم ارضى است .
عقل عاشر را جوهر عقلى مفارق مى دانند كه خزانه معقولات است و نفس صور معقوله را به
سبب اتصال بدان جوهر عقلى مى يابد و اين اتصال به مقدار استحقاق نفس است . صور
معقوله در حين غيبوبت شان از نفس معدوم نمى شوند، بلكه در ظرف تقررشان كه همان عقل
عاشر است متحقق مى شوند و نفس به تذكر در حين سهو و يا به كسب جديد در هنگام نسيان
، آنها را در عقل عاشر ادراك مى كند.
حضرت استاد علامه روحى فداه در نثر الدرارى بعد از نقل نظر مشاء مى فرمايد كه مراد
مشاء از عقول دهگانه بدان نحو نيست كه ده عقل متميز جداى از هم داشته باشيم مثل
امتياز زيد از عمرو به تشخصات مشخصه شان ؛ بلكه مرادشان از عقول عشره اشاره به نحوه
چينش نظام وجودى صمدى بر مبناى علم عنايى حق است و حكمتش آن است كه شناخت احوال
اعيان موجودات بنابر آنچه كه هستند به قدر طاقت بشرى است .
و چون طفره مطلقا چه در صعود و چه در نزول محال و باطل است و عقل هم مبداء و منتهى
عالم است يعنى هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن ؛ لذا از تعلق اين عقل به كلمات
نورى طوليه ، بدين رمز عقول عشره تعبير نموده اند و معناى آن اين است كه اين عقل به
اطلاق كلى و احاطى سعى اش در همه كلمات نوريه سريان دارد كه از آن در عرفان به
سريان نور وجود در كلمات نوريه نام مى برند و شيخ در فصل نهم از نمط سادس اشارات از
اين سرّ مستسر و كنوز از رموز اخبار نموده و آن را روشن كرده است .
حكماى قديم مى گفتند خداوند ده عقل مجرد و مستقل از جسم و جسمانى آفريده است و
تدبير هر يك از آسمانها نه گانه بدان تفصيل كه قديم مى گفتند اعتقاد ندارند اما نفى
و اثبات افلاك موجب شك و ترديد در وجود عقل نيست . زيرا تدبير متقن و نظام محكم با
اين مصالح كه در هر موجود بكار رفته است معلوم مى دارد امر جهان به ماده بى شعور
واگذار نشده است و البته گرداننده جهان شاعر است و متصرف يا خداوند عالم است و بى
واسطه مباشر هر كار است يا چون از يكى جز يكى صادر نمى شود و يا به مصالح ديگر براى
هر كارى مباشرى عاقل آفريده است و كار را بدو گذاشته كه در زبان شرع آنها را ملائكه
و فرشتگان موكل بر موجودات گويند و در زبان اهل حكمت عقل مجرد نامند خواه به فلك
معتقد باشيم يا نباشيم .
و مراد از اين عقول عشره كثرت عددى نيست و نيز نه بدان معنى است كه عقول منحصر در
اين عدد باشد بلكه مراد كثرت طولى عقول و تدبير آنها مر كلمات وجودى را است .
منتهى سوالى مطرح است كه كثرت در عقول ، با وجود اينكه آنها مبراى از ماده اند و چه
معناست كه آن را بايد به لحاظ تعلق شان به عالم ماده و طبيعت جهت تكميل نشئه طبيعت
و خروج آن ها و نفوس از نقص به كمال حل نمود. فراجع الى محله .
6- عقل نظرى و عقل عملى :
حضرت حاجى سبزوارى در مقدمه اسرار الحكم گويد: ((بدانكه
آدمى را دو عقل است كه به منزله دو بال هستند براى روحش و در اول حال در هر دو جنب
بالقوه است و اگر اصلاح شوند تواند به آنها به اوج ملكوت پرواز كند وگرنه مثل مرغى
بى پر و بال ، زمين گير باشد. يكى عقل نظرى ، و ديگرى عقل عملى ، و اصلاح اين دو به
علم و عمل باشد، و چون اهل تاءييد كم اند حكما از براى اصلاح عقل نظرى حكمتهاى
نظريه تدوين كرده اند؛ حكمت الهى اعم و اخص و حكمت رياضى و حكمت طبيعى و حكمت منطقى
، و از براى اصلاح عقل عملى نيز حكمتهاى عمليه نگاشته اند، حكمت تهذيب الاخلاق ، و
حكمت سياسة المدن و حكمت تدبيرالمنزل ، چه حكمت تعريف شده است به استكمال نفس
انسانيه به تخلق به اخلاق الله علما و عملا بقدر طاقت بشريت ...)).
در كلمه 52 صد كلمه آمده است :
((آن كه در معرفت نفس دقيق شود، مى بيند كه او را دو قوه
نظرى و عملى است : قوه نظرى را قوه علامه و نيروى بينش گويند، و عملى را قوه عماله
و نيروى كنش گويند. اين دو قوه به منزلت دو بال نفس اند كه بدآنها به اوج حقايق
طيران مى كند تا به جنة اللقاء و جنت ذات و ادخلى جنتى مى رسد)).
پس براى نفس انسانى قوه اى است كه منتسب به نظر است و او را عقل نظرى گويند كه مختص
به آراء كليه است و قوه دوم است كه به عمل انتساب دارد كه عقل عملى گويند و او مختص
به رويه در امور جزئيه است در آنچه كه سزاوار انجام و يا ترك در نفع و ضرر است .
براى هر يك از دو قوه راءى و ظن است . و راءى آن اعتقاد جزمى را گويند، و ظن
اعتقادى كه به او ميل است با تجويز طرف ديگر...
عقل عملى در افعال خود به بدن و قواى بدنى نيازمند است ولى عقل نظرى محتاج به بدن و
قواى آن بطور دائم نيست ؛ بلكه شايد از آن مستغنى گردد.
جوهر نفس انسانى استعداد آن را دارد كه در نوع خود به استكمال برسد و در اين سير
نيازى به مادون خود ندارد. و اين استعداد براى نفس به عقل نظرى اوست ، و نيز مستعد
است كه از آفات تحرز داشته باشد و استعداد به قوه عقل عملى در او متحقق است . و عقل
عملى رئيس قواى نفس است كه متعلق به بدان اند و... از عقل نظرى به عقل علمى نيز
تعبير مى گردد.
عقل نظرى نيز دو قسم است قوه اى كه امور غير متعلق به عمل را ادراك مى كند مثل علم
به آسمان و زمين ؛ و مبناى حكمت نظرى بر اين قوه است . و قوه اى كه آراء متعلق به
عمل را ادراك مى كند مثل علم به اينكه عدل حسن و ظلم قبيح است و مبناى حكمت عملى بر
اين قوه است چون مرجع هر دو قوه علم است .
افعالى كه از عقل عملى صادر مى گردد به حسب استنباط عقل عملى است آنچه را كه براساس
راءى كلى مستنبط از مقدمات كليه است مى باشد؛ و حيث اينكه اين ادراك كلى و استنباط
آن از مقدمات كليه از عقل نظرى است پس عقل عملى بواسطه استعانت از عقل نظرى عمل مى
كند زيرا عمل بدون علم محقق نمى گردد.
مثلا عقل عملى موقعى اراده بر وقوع صدق جزيى مى كند كه اين امر جزيى را از يك راءى
كلى استخراج نموده باشد. چه اينكه نفس در صدور افعال از آراء جزيى ، آن را از آراء
كليه استخراج مى كند كه اين آراء كلى را از مقدمات بديهى يا مشهورى يا تجربى
استنباط مى كند.
پس اين دو قوه نظرى و عملى دو بال پرواز نفس به اوج سعادت اند.
جناب خواجه طوسى (رحمة الله عليه ) در تفسير سوره عصر گويد:
بسم الله الرحمن الرحيم والعصر ان الانسان لفى خسر - اى الاشتغال بالاءمور الطبيعية
و الاستغراق بالنفوس البهيمية - الا الذين آمنوا - اى الكاملين فى القوة النظرية -
و عملوا الصالحات - اى الكاملين فى القوة العملية - و تواصوا بالحق - اى الذين
يكملون عقول الخلائق بالمعارف النظرية - و تواصوا بالصبر - اى الذين يكملون اخلاق
الخلائق و يهذبونها.
در شرح عين 49 آمده است كه عقل عملى تابع عقل نظرى است و از اين مورد به سر حديث
رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) بايد راه يافت كه فرمود: ((العلم
امام العمل و العمل تابعه )) چون علم روح عمل و عمل جسد آن
است . و براى علم علو مكانت و براى عمل علو مكانى است .
اگر خواستى بفرما علم مرد و عمل زن كه الرجال قوامون على النساء.
علم نر آمد و عمل ماده |
|
دين و دنيا بدين دو آماده |