شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)
علامه سيد حسين همدانى درود
آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى
- ۳۶ -
و نيز روايت امام صادق (عليه السلام)(870)
است كه فرمود: ((ما درخت نبوت و معدن رسالت هستيم . ما عهد و
ذمه خداييم ، پيوسته انوارى به گرد عرش بوديم ، تسبيح مى كرديم و با تسبيح ما
ساكنان آسمان ها تسبيح مى كردند، هنگامى كه به زمين فرود آمديم ، تسبيح كرديم و
ساكنان زمين تسبيح كردند، هر دانشى كه به ساكنان آسمان ها و زمين رسيد از دانش ما و
از ما بوده است ، و در ضاء سابق الهى چنين گذشت كه هيچ دوستى از دوستان ما داخل
دوزخ نگردد و هيچ دشمنى از دشمنان ما وارد بهشت نگردد، چه اين كه خداوند از عهد
خويش با بندگان مى پرسد و از آنچه بر آنها حكم و قضا نموده نمى پرسد...))
به همين جهت ايشان صديقين نام گرفته اند. به طورى كه در طاعت و درستى عبادت به
مرحله اى رسيده اند كه خداوند به تلاش ايشان جزا و پاداش داده و ايشان را امين سر
خود قرار داده و امر مردم را به ايشان واگذار نمود، و اين دين خود را به ايشان
تفويض كرد.
و اءحكمتم عقد طاعته
فرمود:
اين تفسير جمله سابق است و مراد اين است كه شما در دست خدا مرده ايد و از خود فانى
شده ايد و جان ها و فرزندان و دارايى هاى خود را و همه چيزهايى كه خداوند به شما
داده به خداوند سپرده ايد. لذا خداوند در آنها بر طبق خواست خود تصرف مى كند، و هر
چه او بخواهد شما مى خواهيد.
و نصحتم له فى السر والعلانية
((نصح )) خلوص و اظهار حقيقت
شى ء است ، پس حقيقت ((نصح )) و نصيحت
براى خدا اين است كه شما در حقيقت عبوديت استواريد و همه آنچه خداوند به شما داده
از خودتان نفى مى كنيد و آن را از آن خود نمى دانيد و از آن خدا مى دانيد و آن داده
ها را در راه هدف آفرينش خرج مى كنيد.
در او از سر يعنى معامله بين خدا و ايشان و در علانيه يعنى معامله ايشان با مردم ،
به اين كه ايشان به عبوديت خدا معترف شده و به مردم راه عبوديت و احكام دين را
بياموزند و ايشان را تشويق نمايند تا شريك را از خداوند نفى كرده و سرهاى خويش را
براى خدا خالص نمايند و بندگان را مشتاق طاعت خدا و رسول كرده و به بزرگداشت شعائر
وادارند و بندگان را باز دارند از اين كه سخنانى كه شايسته جلال خدا نيست به زبان
نياورند، و اگر در راه دعوت به سوى خدا اذيت و آزارى ديدند تحمل نمايند، و در
بلايايى كه قضاى الهى براى ايشان نوشته شكيبا باشند و ديگر امورى كه حقيقت عبوديت
بر آن قائم است .
در معناى حكمت و موعظه حسنه و جدال احسن
فرمود:
و دعوتم اى
سبيله
بالحكمة والموعظة الحسنة
در كافى
(871) و نيز در تفسير قمى درباره آيه شريفه
ادع الى سبيل
ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى اءحسن ان ربك هو اءعلم بمن ضل عن
سبيله و هو اءعلم بالمهتدين
(872) از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده اند كه فرمود:
((مرد قرآن است )).
بدانكه خلايق به لحاظ استعدادهاى خود سه طبقه دارند:
طبقه نخست كسانى اند كه وقتى حقيقت خويش را فهميدند و پى بردند كه آن حقيقت گوهرى
ارزشمند است كه همه مراتب وجود را داراست و در آن عالم اكبر منطوى است و بر خداوند
از همه خلايق گرامى تر است ، چه اين كه خداوند همه فرشتگان را به سجود بر آن وا
داشته و فرمود:
و لقد خلقناكم ثم صورنا كم ثم قلنا للملائكة اسجدوا ل آدم
(873) يعنى : ((هر آينه ما شما را
آفريده ايم و آنگاه صورتگرى نموده و سپس به فرشتگان گفته ايم : براى آدم سجده
نماييد.)) اين آيه شامل همه فرزندان آدم مى شود، چه اين كه
سجده فرشتگان بعد از خلق همه بنى آدم و صورتگرى ايشان نبوده است . بلكه بعد از نفخ
روح در آدم (عليه السلام) فرشتگان مامور به سجده شده اند و فهميدند كه همه اسماء
حسنى اركان او را پر كرد و او كتابى است كه خداوند با دستش آن را نوشته و او براى
باقى ماندن خلق شده و نه براى فانى شدن ، چنان كه در فقره بعدى روايت علل از امام
صادق (عليه السلام) را در اين باره نقل خواهيم كرد. و نيز ديگر فضائل و شرافت ها و
مجدها را بفهميدند، با اين تنبه و بيدارى هدايت مى شوند و پيوسته مى كوشند تا به
آنچه ممكن است به آن برسند، مى رسند.
و عده اى را نمى توان به حقيقت شان آگاه و هدايت كرد و بايد ايشان را ترساند و
اميدوار كرد و با بيان بهشت و نعمتهاى آن و دوزخ و حميم آن بشارت و انذار و وعده و
وعيد داد.
عده اى پايين تر از طائفه بالا هستند و لذا بايد براى ايشان براهين اقامه كرد و
مجادله نمود و بيان آورد تا بپذيرند و بيدار شوند.
پس مراد از حكمت دعوت به چيزى است كه رساننده به مرتبه بقاء باشد، و هر چه از انسان
گردد، موت و فنا بر نمى دارد و حكمت براى خواص است . و مراد از موعظه حسنه دعوت به
بشارت و انذار و وعد و وعيد است .
و مراد از مجادله احسن همان است
(874) كه در احتجاج و تفسير امام عسكرى (عليه السلام) در آيه شريفه
سوره بقره : قل
هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين
(875) آمده ، گفت : ((در خدمت امام
صادق بيان از جدال در دين شد و اين كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و
امامان (عليهم السلام ) از آن نهى كردند، امام صادق (عليه السلام) فرمود: خداوند به
طور مطلق از آن نهى نكرد، ليكن جدال به غير احسن را نهى كرد، آيا نشنيده ايد كه
فرمود: و لا
تجادلوا اءهل الكتاب الا بالتى هى اءحسن
(876) يعنى : ((با اهل كتاب جز با روش
بهتر مجادله نكنيد)) و فرمود:
ادع الى سبيل
ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى اءحسن
(877) يعنى : ايشان را به مسير پروردگارت به واسطه حكمت و
موعظه حسنه بخوان و با ايشان به مجادله اى نيكو بحث نما.))
پس خداوند ((جدال احسن )) را به علما
در دين فرمان داد، و جدال غير احسن حرام است و خداوند بر پيروان ما حرام كرده است و
چگونه خداوند جدال را به كلى حرام كند در حالى كه مى فرمايد:
و قالوا لن يدخل
الجنة الا من كان هودا اءو نصارى
(878) يعنى : ((و گفتند جز يهود و يا
نصارى داخل بهشت نمى شود)) خداوند در پاسخ فرمود:
تلك اءمانيهم قل
هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين
(879) يعنى : ((اين آرزوهاى ايشان است
، بگو: برهان بر آن را بياوريد، اگر راستگو هستيد)).
پس علم راستين و ايمان را به برهان قرار داد و آيا برهان را جز در جدال احسن مى
آورند؟
پرسيدند: اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پس جدال احسن كدام است و
جدال غير احسن چيست ؟
فرمود: جدال غير احسن اين است كه اگر با اهل باطلى مجادله كنى و سخنى باطل آورد، و
شما در پاسخ او حجت خدايى را نياورى ، بلكه دليل حقى را كه آن اهل باطل براى باطل
خود آورده انكار كنى .
بنابراين براى ترس از اين كه او از حق براى باطل استفاده كند و تو نتوانى پاسخ او
را بدهى و راه پاسخ دادن را بلد نباشى ، مطلب حقى را انكار كنى . چنين رويه اى بر
شيعيان ما حرام است ، چه اين كه باعث مى شود كه برادران شيعى ايشان كه در اعتقاد
ضعيف اند، گمراه شوند و نيز باعث گمراهى خود اهل باطل شود. چه اين كه اهل باطل وقتى
با كسانى كه در مجادله ضعيفند و مع الوصف دست به جدال زدن را دليل بر باطل خود مى
گيرند. و اما شيعيان ضعيف ناراحت مى شوند چه اين كه حق را در دست باطل سست مى
بينند.
و اما جدال احسن همان است كه خداوند به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)
فرمان داده است تا با كسانى كه زنده شدن بعد از مرگ را منكرند، مجادله كند و خداوند
از آن كافر چنين حكايت كرده است :
و ضرب لنا مثلا
و نسى خلقه قال من يحى العظام و هى رميم
(880) يعنى : ((براى ما مثل زده و
آفرينش خويش را فراموش نموده و گفت : ((چه كسى اين استخوان
هاى پوسيده را زنده مى كند)) سپس در پاسخ آن فرمود:
قل يحييها الذى
اءنشاءها اءول مرة و هو بكل خلق عليم # الذى جعل لكم من الشجر الاءخضر نارا فاذا
اءنتم منه توقدون
(881) يعنى : ((بگو خداوندى كه آن را
بار اول خلق نمود زنده اش مى نمايد، و او بر همه نوع آفرينش داناست ، خداوندى كه
براى شما از درخت سبز آتش را قرار داد...))
پس خداوند از پيامبرش مى خواهد تا با اهل باطل مجادله كند، چه اين كه آن شخص گفته
بود: چگونه ممكن است كه خداوند اين استخوان هاى پوسيده و پودر شده را زنده كند.
خداوند فرمود: (يحييها الذى ...) يعنى آيا آن كسى كه از ابتدا بدون اين كه از چيزى
آن را بگيرد آفريده ناتوان از اعاده آن است و بعد از پوسيده شدن نمى تواند آن را
خلق كند؟ بلكه آفريدن نخست در نزد شما سخت تر از اعاده آن است ، آنگاه فرمود: (الذى
جعل لكم ...) خدايى كه براى شما آتش را از درخت سبز آفريد و شما از آن بر افروختن
استفاده مى كنيد. يعنى وقتى خداوند آتش گرم را در درخت سبزتر ذخيره مى كند تا بعد
بشر از آن آتش استخراج كند، بنابراين شما معلوم مى شود كه بر اعاده پوسيده نيز قادر
است .
آنگاه فرمود:
اءوليس الذى خلق السموات و الاءرض بقادر على اءن يخلق مثلهم بلى و هو الخلاق العليم
(882) يعنى : ((آيا كسى كه آسمان ها و
زمين را آفريد قدرت ندارد بر اين كه همانند ايشان را بيافريند بلكه او آفريننده
داناست )). و در آن خواسته بفرمايد: خدايى كه آفرينش آسمان
ها و زمين كه بزرگ تر و آفريدن آن ها در ذهن هاى شما بالاتر و فراتر از باز
گردانيدن پوسيده است را انجام داده پس چگونه جايز مى دانيد كه خداوند آن امر شگفت
تر و سخت به نزد شما را بيافريند ولى جايز نمى شمريد كه اين امر آسان تر در زند شما
را انجام دهد، يعنى اعاده پوسيده نمايد؟
امام صادق (عليه السلام) فرمود: اين جدالى است كه احسن است ، زيرا در آن راه عذر
كافران بسته مى شود و شبهه ايشان پاسخ داده مى شود.
ولى جدال به غير احسن اين است كه حقى را انكار كنى و نتوانى آن حق را باطل آن كسى
كه با وى مجادله مى كنى را از همديگر جدا كنى و باطل و حق او را با همديگر انكار مى
كنى ، اين حرام است چه اين كه تو همانند او شده اى ، زيرا او حقى را انكار كرده و
تو نيز حقى را انكار نمودى )).
و از مطالب ياد شده درباره معانى دعوت به حكمت و موعظه حسنه و جدال احسن معلوم
گرديد كه منافاتى بين اين دو روايت در تفسير نيست ، چه اين كه در يك روايت دعوت
پيامبر را با قرآن دانسته و در روايت احتجاج
(883) و تفسير امام
(884) دعوت را به يكى از وجوه سه گانه قلمداد كرده است . چه اين كه
مراد از اين دو روايت نيز واجب است كه دعوت به قرآن باشد، جاى هر سه مرتبه دعوت به
حكمت باشد زيرا كه در آن آگاهى هايى داده از قبيل : امر به سجده كردن فرشتگان براى
آدم و تكريم مطلق بنى آدم و اظهار و آشكار شدن آيات روشن در دست ائمه (عليهم السلام
) و نه ديگران كه ، اين آيات بر شرافت و فضيلت ائمه دلالت دارد. و بشارت ها و
انذارها و وعده ها و وعيدها و مجادلاتى كه قرآن كريم دارد.
در غايت خلقت انسان
فرمود:
و بذلتم اءنفسكم
فى مرضاته
براى توضيح اين چند فقره بايد مقدمه اى بگيريم ، و آن اين كه خداى - تعالى - فرمود:
اءفحسبتم اءنما
خلقناكم عبثا و اءنكم الينا لا ترجعون
(885) يعنى : ((آيا گمان كرده اند كه
ما شما را بيهوده آفريده ايم و شما به سوى ما باز نمى گرديد)).
در علل
(886) از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه
ان الله تبارك و
تعالى لم يخلق خلقه عبثا و لم يتركهم سدى ، بل خلقهم لاظهار قدرته و ليكلفهم طاعته
فيستوجبوا بذلك رضوانه ، و ما خلقهم ليجلب منهم منفعة و لا ليدفعهم بهم مضرة بل
خلقهم لينفعهم و يوصلهم الى ينعم ؛ خداوند مخلوقى را بيهوده خلق نكرده و
ايشان را رها وا نگذاشته ، بلكه آفرينش آنها براى آشكار كردن قدرت اوست ، و نيز
براى فرمانبردارى مى باشد تا به واسطه آن مستحق رضوان خداوند شوند، و ايشان را
نيافريده تا از ايشان سودى ببرد و يا زيانى را از خود دور سازد، بلكه براى رسانيدن
سود به ايشان و رسانيدن به عمت ايشان را آفريده است )).
و از آن جناب
(887) نقل شده كه پرسيدند:
خلقنا للبقاء و
كيف تفنى جنة لا تبيد و نار لا تخمد و لكن قل انما نتحول من دار الى دار؛
يعنى آيا خداوند ما را براى از بين رفتن آفريده است ؟ فرمود: ساكت باش ، خداوند ما
را براى بقا و مانده آفريده است . چگونه فانى شويم در حالى كه بهشت هميشگى است و
نار هرگز خاموش نمى شود، ليكن از نشاءه اى به نشاءه ديگر منتقل مى شويم
))، و خداوند فرمود:
انما الحياة
الدنيا لعب و لهو و ان تؤ منوا و تتقوا يوتكم اءجوركم و لا يساءلكم اءموالكم # ان
يساءلكموها فيحفكم تبخلوا و يخرج اءضغانكم # ها اءنتم هولاء تدعون لتنفقوا فى سبيل
الله فمنكم من يبخل و من يبخل فانما يبخل عن نفسه و الله الغنى و اءنتم الفقراء(888)
يعنى : ((زندگى دنيا بازيچه و سرگرمى است ، اگر ايمان
بياوريد و پروا پيشه كنيد خداوند به شما پاداشتان را مى دهد و از شما اموالتان را
نمى خواهد. و اگر از شما آنها را به اصرار بخواهد شما بخل مى ورزيد و باعث اظهار
كينه هاى شما مى گردد. آگاه باشيد از شما خواستند و دعوت كردند تا در راه خدا انفاق
كنيد، عده اى از شما بخل مى ورزند و هر كس بخل كند بر خود بخل ورزيده و خداوند بى
نياز است و شما نيازمنديد))، يعنى دستوراتى كه به شما مى دهد
به سود شماست ، اگر امتثال كنيد سود آن به شما بر مى گردد و اگر روى برگردانيد، به
زيان شماست . آنگاه فرمود: ((اگر پشت كنيد خداوند گروهى را
كه غير از شماست مى آورد، آنگاه آن گروه همانند شما نخواهند بود.(889)
و فرمود: ان
المنافقين فى الدرك الاسفل من النار و لن تجد لهم نصيرا # الا الذين تابوا و
اءصلحوا و اعتصموا بالله و اءخلصوا دينهم لله فاءولئك مع المومنين و سوف يؤ ت الله
المومنين اءجرا عظيما # ما يفعل الله بعذابكم ان شكرتم و آمنتم و كان الله شاكرا
عليما(890)
يعنى : ((منافقان در پايين تر درك و درجه آتش هستند، و براى
ايشان ياورى نيست ، مگر كسانى كه توبه كرده و اصلاح كردند و به خدا چنگ زدند و دين
خود را براى خداوند خالص كردند، ايشان با مومنانند، و به زودى خداوند به مومنين
پاداش فراوان مى دهد، اگر سپاس گزاريد و ايمان آوريد. خداوند به چه روى شما را عذاب
كند، چه اين كه خداوند سپاسگزار دانا است )).
يعنى خداوند بى نياز است از اين كه به عذاب شما سودى كسب كند و يا زيانى را دفع
نمايد و برتر است از اين كه بخواهد دل خود را خنك كند، منزه و برتر است ، او بى
نياز و برتر از سود و زيان است ، علت عقاب اصرار كنندگان بر كفر اين است كه كفر و
اصرار بر آن همانند سوء مزاجى است كه به بيمارى ختم مى شود، و آنگاه به هلاكت كشيده
مى شود وقتى ايمان و سپاسگزارى آن سوء مزاج را برطرف كند و جانش پاك شود از پى
آمدهاى آن رهايى مى يابد، و فرمود:
ان اءحسنتم
اءحسنتم لا نفسكم و ان اءساءتم فلها(891)
يعنى : اگر خوبى كنيد، با خودتان خوبى كرده ايد و هرگاه بد كنيد، به ضرر خويش بد
كرده ايد)).
پس اين آيات شريفه دلالت مى كند بر اين كه خداى - تبارك و تعالى - از مردم و ايمان
و فرمانبردارى ايشان بى نياز است و از كفر و نافرمانى ايشان زيانى نمى بيند و
خداوند مردم را بيهوده نيافريده ، بلكه مى خواهد ايشان را بعد از خلقت به واسطه امر
و نهى به مقام محمود برساند و فرمود:
فلا تعلم نفس ما
اءخفى لهم من قرة اءعين جزاء بما كانوا يعملون
(892) يعنى : ((هيچ كس نمى داند كه
خداوند چه چيزهايى كه باعث روشنى چشم ها خواهد شد براى ايشان پنهان كرده تا پاداش
اعمال ايشان باشد)) و حاصل اين كه هر هدفى براى خلقت در نظر
گرفته شود، بايد به خود خلق برگردد، چه اين كه خداوند از آنها بى نياز است و لذا به
خدا بر نمى گردد.
در اين كه انسان آينه صفات جلالى و
جمالى است
در اينجا اين اشكال پيش مى آيد كه در اين صورت معناى آفرينش بهشت و دوزخ و
سختى هاى برزخ و عقوبت ها و محاسبه در كارهاى خرد و ريز براى چيست ؟ آنگاه چگونه آن
مجازات سخت را كه آسمان ها و زمين تحمل نمى كنند را به عنوان مجازات در نظر گرفته ،
چگونه اين زمين گير فقيرى كه چند روزى در دنيا زيسته و زندگى دشوارى داشته و سختى
هاى فراوان به خود ديه به چنين عذابى دچار مى شود كه پايانى ندارد. و الى الابد
دوام دارد و هر چه پوست هاى آنها بپزد و از بين رود پوست ديگرى مى رويد؟ پاسخ اين
مشكل اين است كه خداوند عزتمند و جلالتمآب به دليل اين كه صفات و شؤ ون و جبروت بى
نهايتى دارد كه به كنه آن نتوان رسيد مگر اين كه خود آن را مى داند و هيچكس جز خودش
نمى تواند بر آن احاطه پيدا كند، و از صفات خدا رحمت است ، چنانكه او منتقم و محيى
و مميت و خالق و رازق و باسط و قابض و موسع و مقدر مى باشد و داراى صفات فراوان
متضاد و متباين است كه صفت عدل آنان در خود جمع كرده است ، اين صفات به اين اعتبار
كه مقتضى بروز و ظهورند،(893)
و چون خداوند خواست بيافريند مردم را بر اطوار و حالات آفريده است تا هر كس آينه
صفتى و يا شاءنى باشد. و انسان را مرآت صفت عدل خود آفريد، اين صفت جامع همه صفات
است و لذا خداوند صورت انسانى را به خود نسبت داده است .
و بنا بر روايت كافى
(894) به اسنادش از محمد بن مسلم گفت : ((از
امام باقر (عليه السلام) پرسيدم : از پيامبر روايت مى كنند كه خداوند انسان را بر
صورت خويش آفريده است ، فرمود: اين صور محدث و مخلوق است و خداوند اين صورت را
برگزيد و بر ديگر صور اختيار كرد، و به خودش نسبت داد، چنانكه كعبه و روح را به
خود نسبت داد و فرمود:
فاذا سويته و
نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين
(895)
و از آنجايى كه انسان اين چنين آفريده شده لذا محل جمع همه اشياء از بهشت و دوزخ
است . بهشت از آثار صفت رحمت و آتش از آثار صفت منتقم مى باشد.
و نيز انسان شامل مبداء امرى است كه از آثار اسم الله مى باشد، اين اسم مبداء همه
خيرات و از مراتب آن عقل و معرفت و توحيد است . و شامل مبداء نهى است كه از آثار
طاغوت است كه مصدر همه شرور و از مراتب آن جهل و شرك است و از هر كدام شؤ ونى منشعب
مى شوند، خداوند شؤ ون اسم الله را اسماء حسنى ناميد و شؤ ون طاغوت را شياطين نام
نهاد و مراتب اسم الله ملكات خوب و طاعت هاى مرغوب از نماز و زكات و روزه و حج و
جهاد و غير آن و مراتب شيطنت رذائل و منكرات از قبيل قتل نفس و سخن چينى و زنا و
نوشيدن شراب و قمار و ربا و غيره كه كتابهاى اخلاقى و فقهى آنها را بيان كرده اند،
و همين جلوه هاى عالم ولايت نورى براى اسم الله كه سر آل محمد (صلى الله عليه و آله
و سلم) است شده اند. آنها نثر جلوه هاى عالم و ولايت ظلمانى براى شيطان كه سر
دشمنان است شده و خداوند رب العالمين آفريننده نور و ظلمت است و ولى مومنين اسم
الله و ولى كافران طاغوت مى باشد، چنان كه در فقرات قبلى به تفصيل بيان شده است .
و لذا رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)(896)
فرمود: ((اى مردم ! دين خدا و شيطان و حق و باطل و هدايت و
گمراهى و ضلالت و رشد و غى و عاجل و آجل و عاقت و حسنات و سيئات است ، هر حسنه اى
از خدا و هر سيئه از شيطان است )). اين روايت در كتاب كافى
آمده است . اكنون كه اين مطلب چنين است ، پس خداوند انسان را از بهترين زير ساخت ها
و بر نيكوترين صورت آفريده است و سلطنت و اختيارى به او داده كه به هيچ يك از خلايق
نداد، آنگاه با فرستادن كتابها و پيامبران و بشارت دادن ها و ترسانيدن ها و وعده و
وعيد و تشويق به طاعت پيامبران و ترسانيدن از مخالفت با ايشان و آگاهانيد: به واسطه
فرستادن كتابهاى آسمانى و مثالهاى زمينى خواسته است كه ايشان متذكر و يادآور شوند.
زيرا نگاه رحمت به آنها داست ، هنگامى كه تذكرات را فراموش كردند خداوند درهاى همه
نعمت ها را بر ايشان باز كرد تا به خوبى در غفلت فرو رفتند و فرمود:
ربما يود الذين
كفروا لو كانوا مسلمين # ذرهم ياءكلوا و يتمتعوا ويلههم الاءمل فسوف يعلمون
(897) يعنى : چه بسا كسانى كه كفر ورزيده اند آرزو مى كنند
كه اى كاش مسلمان مى بودند، ايشان را به خود واگذار تا بخورند و لذت ببرند و آرزوها
ايشان را به خود مشغول كند، پس به زودى خواهند دانست .
و خداوند با ايشان چنين كرده تا هر كس هلاك شود از بينه هلاك شود و هر كس زنده شود
با برهان زنده گردد و تا هيچ كس نگويد: چرا خداوند براى ما پيامبرى نفرستاد تا ما
هم از آنها پيروى مى كرديم قبل از اين كه اين گونه ذليل و خوار گرديم ، ولى ايشان
كورى را بر هدايت برگزيدند و هدايت را به گمراهى فروختند و مغفرت را با عذاب عوض
كردند، خداوند نمى خواست به ايشان ستم كند، وليكن خودشان مى خواستند بر خود ستم
كنند و گفتند: دلهاى ما بسته است ، بلكه خداوند به واسطه كفرشان بر آن مهر زده و بر
گوش هاى ايشان ختم كرده و پرده بر ديدگان ايشان آويخته و ايشان داراى عذابى دردناك
هستند)).(898)
حقيقت امر و نهى و بهشت و دوزخ در انسان ها به نحو اندماج وجود دارد و خداوند تنها
هر چه را ايشان از امر و يا نهى كه اسم خدا و يا طاغوت است اختيار و انتخاب كرده
اند در مورد ايشان به اجرا در مى آورد، و نيروى خود را در اختيار بنده در مى آورد،
خداوند فرمود:
من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصلاها
مذموما مدحورا # و من اءراد الاخرة وسعى لها سعيها و هو مومن فاءولئك كان سعيهم
مشكورا # كلا نمد هولاء و هولاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا(899)
يعنى : ((هر كس دنياى فانى را بخواهد ما نيز در همين دنيا به
هر كس بخواهيم آنچه بخواهيم مى دهيم ، آنگاه براى او جهنم را قرار مى دهيم . در
حالى كه مذمت و دور شده به دوزخ مى رسد، و هر كس آخرت را بخواهد و كوشش در خور آن
بنمايد و مومن باشد، خداوند تلاش ايشان را پاداش مى دهد و براى همه عطاء
پروردگارت را بيشتر مى كنيم و عطاى پروردگارت از ايشان دريغ نمى شود.))
در چرايى و حقيقت امر و نهى
و در كافى
(900) از معاوية بن وهب روايت شده كه گفت :
قَالَ سَمِعْتُ
أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ مِمَّا أَوْحَى اللَّهُ إِلَى مُوسَى وَ
أَنْزَلَ فِي التَّوْرَاةِ أَنِّي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا خَلَقْتُ
الْخَلْقَ وَ خَلَقْتُ الْخَيْرَ وَ أَجْرَيْتُهُ عَلَى يَدَيْ مَنْ أُحِبُّ
فَطُوبَى لِمَنْ أَجْرَيْتُهُ عَلَى يَدَيْهِ وَ أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا
أَنَا خَلَقْتُ الْخَلْقَ وَ خَلَقْتُ الشَّرَّ وَ أَجْرَيْتُهُ عَلَى يَدَيْ مَنْ
أُرِيدُ فَوَيْلٌ لِمَنْ أَجْرَيْتُهُ عَلَى يَدَيْهِ
يعنى : از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: از سخنانى كه خداوند به موسى
(عليه السلام) وحى كرد و تورات را بر او وحى كرد اين است كه من خدايى هستم كه
معبودى جز من نيست ، مردم را آفريدم و خير را خلق كردم و بر دست خود جارى كردم ، هر
كس خير را دوست داشته باشد خوشا به حال او كه خير را به دست او جارى كردم و من
خدايى هستم كه معبودى به جز من نيست ، مردم را آفريدم و شر را خلق كردم و آن را بر
دست كسانى كه مى خواهم جارى مى كنم ، واى بر كسى كه شر را بر دست وى جارى كنم
)).
و نيز از محمد بن مسلم
(901) از امام باقر (عليه السلام) روايت شده كه گفت :
سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ إِنَّ فِي بَعْضِ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ
كُتُبِهِ أَنِّي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا خَلَقْتُ الْخَيْرَ وَ
خَلَقْتُ الشَّرَّ فَطُوبَى لِمَنْ أَجْرَيْتُ عَلَى يَدَيْهِ الْخَيْرَ وَ وَيْلٌ
لِمَنْ أَجْرَيْتُ عَلَى يَدَيْهِ الشَّرَّ وَ وَيْلٌ لِمَنْ يَقُولُ كَيْفَ ذَا وَ
كَيْفَ ذَا
يعنى : از امام باقر (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: در برخى از كتابهاى آسمانى
آمده است كه من خدايم ، خدايى به جز من نيست ، خير و شر را آفريدم . خوشا به حال
كسانى كه بر دستانش خير را جارى كردم و واى به حال كسانى كه بر دستانش شر را جارى
نمودم و واى بر كسى كه بگويد چگونه چنان و چنين شده است )).
و از مفضل بن عمر، و عبد المومن انصارى از امام صادق (عليه السلام) روايتى ديگر با
اندك تفاوتى با حديث فوق آمده است .
بنابراين بعد از اين كه بنده خود جانب امر و يا نهى را انتخاب و اختيار كرد، خداوند
حول و قوه خود را در مسير اختيار او جارى مى كند، چه اين كه خداوند عادل است و به
هر صاحب حقى حق او را مى پردازد.
|