شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)

علامه سيد حسين همدانى درود آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى

- ۹ -


ميقات هفتم در اوقات تكون تدريجى اشياء و تحقق يكى پس از ديگرى آنهاست ، پس در اين مواقيت هفت گانه ملائكه در حال رفت و آمد و انگيزش هستند تا تكليف امام را در امور خودش و مردم بيان كنند، بلكه بخشى كه براى بيان تكليف در رعيت و امور مربوط به ايشان است به تدريج و آرام آرام به آنها ابلاغ مى شود، آيا شما در درون و باطن خود نمى يابيد كه كسى در هر حركت و سكون تو را براى انجام آن وادار مى كند و يا باز مى دارد؟!
دليل آنچه بيان كرديم غير از اخبارى كه در خصوص هر يك از مراتب هفت گانه آمده و ما بدان اشاره كرديم ، اخبارى است كه درباره ابتداى خلقت آنها آمده ، من تنها به ذكر يكى تبرك مى جويم ؛ روايت را مرحوم مجلسى در بحار(149) از كتاب رياض الجنان از انس بن مالم نقل نموده است وى گفت :
بَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ ص صَلَّى صَلَاةَ الْفَجْرِ ثُمَّ اسْتَوَى فِي مِحْرَابِهِ كَالْبَدْرِ فِي تَمَامِهِ فَقُلْنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنْ رَأَيْتَ أَنْ تُفَسِّرَ لَنَا هَذِهِ الاْيَةَ قَوْلَهُ تَعَالَى فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِينَ فَقَالَ النَّبِيُّ ص أَمَّا النَّبِيُّونَ فَأَنَا وَ أَمَّا الصِّدِّيقُونَ فَعَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ أَمَّا الشُّهَدَاءُ فَعَمِّي حَمْزَةُ وَ أَمَّا الصَّالِحُونَ فَابْنَتِي فَاطِمَةُ وَ وَلَدَاهَا الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ فَنَهَضَ الْعَبَّاسُ مِنْ زَاوِيَةِ الْمَسْجِدِ إِلَى بَيْنِ يَدَيْهِ ص وَ قَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ لَسْتُ أَنَا وَ أَنْتَ وَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ مِنْ يَنْبُوعٍ وَاحِدٍ قَالَ ص وَ مَا وَرَاءَ ذَلِكَ يَا عَمَّاهْ قَالَ لِأَنَّكَ لَمْ تَذْكُرْنِي حِينَ ذَكَرْتَهُمْ وَ لَمْ تُشَرِّفْنِي حِينَ شَرَّفْتَهُمْ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَا عَمَّاهْ أَمَّا قَوْلُكَ أَنَا وَ أَنْتَ وَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ مِنْ يَنْبُوعٍ وَاحِدٍ فَصَدَقْتَ وَ لَكِنْ خَلَقَنَا اللَّهُ نَحْنُ حَيْثُ لَا سَمَاءَ مَبْنِيَّةَ وَ لَا أَرْضَ مَدْحِيَّةَ وَ لَا عَرْشَ وَ لَا جَنَّةَ وَ لَا نَارَ كُنَّا نُسَبِّحُهُ حِينَ لَا تَسْبِيحَ وَ نُقَدِّسُهُ حِينَ لَا تَقْدِيسَ فَلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ بَدْءَ الصَّنْعَةِ فَتَقَ نُورِي فَخَلَقَ مِنْهُ الْعَرْشَ فَنُورُ الْعَرْشِ مِنْ نُورِي وَ نُورِي مِنْ نُورِ اللَّهِ وَ أَنَا أَفْضَلُ مِنَ الْعَرْشِ ثُمَّ فَتَقَ نُورَ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ فَخَلَقَ مِنْهُ الْمَلَائِكَةَ فَنُورُ الْمَلَائِكَةِ مِنْ نُورِ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ نُورُ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ مِنْ نُورِ اللَّهِ وَ نُورُ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ أَفْضَلُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ فَتَقَ نُورَ ابْنَتِي فَاطِمَةَ مِنْهُ فَخَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فَنُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مِنْ نُورِ ابْنَتِي فَاطِمَةَ وَ نُورُ فَاطِمَةَ مِنْ نُورِ اللَّهِ وَ فَاطِمَةُ أَفْضَلُ مِنَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ فَتَقَ نُورَ الْحَسَنِ فَخَلَقَ مِنْهُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ فَنُورُ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ مِنْ نُورِ الْحَسَنِ وَ نُورُ الْحَسَنِ مِنْ نُورِ اللَّهِ وَ الْحَسَنُ أَفْضَلُ مِنَ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ ثُمَّ فَتَقَ نُورَ الْحُسَيْنِ فَخَلَقَ مِنْهُ الْجَنَّةَ وَ الْحُورَ الْعِينَ فَنُورُ الْجَنَّةِ وَ الْحُورِ الْعِينِ مِنْ نُورِ الْحُسَيْنِ وَ نُورُ الْحُسَيْنِ مِنْ نُورِ اللَّهِ وَ الْحُسَيْنُ أَفْضَلُ مِنَ الْجَنَّةِ وَ الْحُورِ الْعِينِ ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الظُّلْمَةَ بِالْقُدْرَةِ فَأَرْسَلَهَا فِي سَحَائِبِ الْبَصَرِ فَقَالَتِ الْمَلَائِكَةُ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبَّنَا مُذْ عَرَفْنَا هَذِهِ الْأَشْبَاحَ مَا رَأَيْنَا سُوءاً فَبِحُرْمَتِهِمْ إِلَّا كَشَفْتَ مَا نَزَلَ بِنَا فَهُنَالِكَ خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى قَنَادِيلَ الرَّحْمَةِ وَ عَلَّقَهَا عَلَى سُرَادِقِ الْعَرْشِ فَقَالَتْ إِلَهَنَا لِمَنْ هَذِهِ الْفَضِيلَةُ وَ هَذِهِ الْأَنْوَارُ فَقَالَ هَذَا نُورُ أَمَتِي فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ فَلِذَلِكَ سُمِّيَتْ أَمَتِيَ الزَّهْرَاءَ لِأَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ بِنُورِهَا ظَهَرَتْ وَ هِيَ ابْنَةُ نَبِيِّي وَ زَوْجَةُ وَصِيِّي وَ حُجَّتِي عَلَى خَلْقِي أُشْهِدُكُمْ يَا مَلَائِكَتِي أَنِّي قَدْ جَعَلْتُ ثَوَابَ تَسْبِيحِكُمْ وَ تَقْدِيسِكُمْ لِهَذِهِ الْمَرْأَةِ وَ شِيعَتِهَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَعِنْدَ ذَلِكَ نَهَضَ الْعَبَّاسُ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ قَبَّلَ مَا بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَ قَالَ يَا عَلِيُّ لَقَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُجَّةً بَالِغَةً عَلَى الْعِبَادِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة
پيامبر ما رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نماز صبح را به جا آورد، آن گاه به سان ماه شب چهارده در محراب قرار گرفت . پرسيديم : اى رسول خدا! اگر خواهى براى ما اين آيه : (اءولئك الذين ...) ايشان : با كسانى محشورند كه خداوند به آنها نعمت داده ، يعنى پيامبران و صديقان و شهداء و صالحان . را تفسير فرماييد! پيامبر فرمود: مراد از پيامبران منم و مراد از صديقان على بن ابى طالب است و مراد از شهدا عمويم حمزه مى باشد و مراد از صالحان دخترم فاطمه و دو پسرش حسن و حسين هستند. عباس از گوشه مسجد برخاست و به نزد پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و گفت : اى پيامبر خدا آيا من و تو و على و فاطمه و حسن و حسين از يك سرچشمه نيستيم ؟ فرمود: مقصودت چيست ؟ عباس گفت : اى رسول خدا! هنگامى كه ايشان را ياد كردى ، مرا ياد نكردى و در زمانى كه ايشان را بدان شرافت ها ياد كردى ، مرا مشرف نفرمودى .
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اين كه گفتى من و تو و على و فاطمه و حسن و حسين از يك سرچشمه هستيم ، راست گفتى . ليكن خداى تعالى ما را به هنگامى آفريد كه آسمانى بنا نشده و زمينى گسترده نگرديده و عرش و بهشت و جهنمى نبود، ما به هنگامى او را تسبيح مى كرديم كه هيچ كس او را تسبيح نمى كرد و در زمانى او را تقديس ‍ مى كرديم كه هيچ تقديسى انجام نمى گرفت ، هنگامى كه خداوند خواست عالم را بيافريند، نور مرا شكافت و از آن عرش آفريد، پس نور عرش از نور من و نور من از نور خداست و من بهتر از عرش هستم .
آنگاه نور ابن ابى طالب را شكافت و از آن فرشتگان را آفريد، پس نور فرشتگان از نور ابن ابى طالب و نور او از نور خداست ، پس نور او افضل از نور فرشتگان است .
سپس نور دخترم فاطمه را شكافت و از آن آسمان ها و زمين را آفريد، پس ‍ نور آسمان ها و زمين از نور دخترم فاطمه و دخترم فاطمه از نور خداست و فاطمه برتر از آسمان ها و زمين است .
پس از آن نور حسن را شكافت و از آن خورشيد و ماه را آفريد، پس نور خورشيد و ماه از نور حسن هستند و نور حسن از نور خدا و نورش از خورشيد و ماه برتر است .
آنگاه نور حسين را شكافت و از آن بهشت و حوريان را آفريد، پس نور بهشت و فرشتگان از نور حسين و نور او از نور خدا و حسين افضل از بهشت و حوريان است .
و در پايان خداوند با قدرتش تاريكى را آفريد و آنها را به سوى سحائب بصر روانه ساخت . فرشتگان گفتند: ((سبوح قدوس ربنا)) يعنى بدون نقص و پاكيزه است ، پروردگارمان از زمانى كه اين اشباح را شناختيم بدى نديديم ، خدايا به حرمت ايشان آن چه را بر ما فرود آمده را دور كن ، در اين هنگام خداى تعالى قنديل هاى رحمت را آفريد و آنها را در سراپرده عرش ‍ آويخت .
فرشتگان گفتند: پروردگارا! كيست كه چنين فضيلتى دارد و چنين انوارى را حايز است ؟ فرمود: اين نور كنيزم فاطمه زهرا است ، به همين خاطر كنيزم را زهرا ناميدم ، زيرا آسمان ها و زمين به واسطه نور وى ظهور و بروز يافت و او دختر پيامبر و همسر وصى و حجت من بر مردم است . اى فرشتگانم ! شاهد باشيد كه من ثواب تسبيح و تقديس شما را براى اين زن و شيعه وى در روز قيامت قرار دادم . در اين هنگام عباس برخاست و به نزد على بن ابى طالب رفت و بين دو چشمش را بوسيد و گفت : اى على ! خداوند تو را تا روز قيامت حجت بالغه بر بندگان قرار داده است .
از اينجا دانسته شد كه مبداء پيدايش فرشتگانى - كه موكلان عرشند و استوارى عرش به ايشان است و ايشان بايد عرش را حمل كنند و فرشتگان كروبى و روحانى و فرشتگانى كه موكل بر آسمان هاى هفت گانه و زمين هاى هفت گانه و بالا و پايين و مابين آنها - از مراتب سه گانه اى است كه براى رسالت است . (اين در ارتباط با تكوين )
و اما به لحاظ اين كه رفت و آمدهاى فرشتگان براى خدمت و اجراى دستورات ايشان و مشرف شدن به زيارت آنها و زيارت قبور آنها و غير آنها و اينكه ائمه فرشتگان را مى بينند با توجه به اينكه آنها از وجود ايشان تكوين يافتند اخبارى آمده است .
از جمله اين روايات علل (150) به اسنادش به ابى خديجه از ابا عبدالله (عليه السلام) است كه گفت : از آن حضرت شنيدم كه فرمود: مردى در حال طواف پدرم با او برخورد، دستش را بر شانه اش گذاشت و گفت : مى خواهم از سه خصلت بپرسم كه كسى جز تو و مردى ديگر آن را نمى داند، پدرم سكوت كرد و طواف خويش را به پايان برد، آنگاه در حجر اسماعيل رفت و دو ركعت نماز طواف خواند، من به همراه پدرم بودم ، هنگامى كه نمازش را به پايان برد، صدا زد سوال كننده كجاست ؟ آن مرد آمد و در جلوى آن حضرت نشست ، پدرم فرمود: پرسش خويش را بيان نما! آن مرد از مسائلى پرسيد، هنگامى كه پاسخ ‌هاى خويش را گرفت ، گفت : راست گفتى و رفت . پدرم فرمود: اين مرد جبرئيل بود كه به نزد شما آمد تا معارف دينى را به شما بياموزد.
از جمله روايت كافى (151) و بصائر(152) است و آن دو به اسناد خويش به حسين بن على العلا از ابو عبدالله روايت كرده اند، وى گفت : ((آن حضرت فرمود: اى حسين (و در اين هنگام دست خود را به ديوارهاى خانه گذاشت ) فرشتگان بسيار بر اين ديوار تكيه زده اند و چه بسا با رغبت با ما ملاقات كرده اند.
و در بصائر در ابتداى اين روايت چنين اضافه كرد: اى حسين خانه هاى ما محل هبوط ملائكه و منزلگاه وحى است ، آنگاه دست خود را بر... كه ادامه با روايت بالا اندكى تفاوت دارد.
در معناى وحى
فرمود:
و مهبط الوحى
مهبط در لفظ و معنى همانند منزل است .
وحى را در قاموس به اشاره و كتابت و مكتوب و رسالت و الهام و سخن پنهان و آن چه به ديگران القا كردى و صدايى كه بين مردم و غير آنهاست معنا كرده است ، ليكن در مقصود ما كلام لغوى ها فايده اى ندارد، و بهتر اين است كه در معناى آن به كتاب و سنت مراجعه نماييم .
در قرآن خداى تعالى فرمود: قل انما اءنا بشر مثلكم يوحى الى اءنما الهكم له واحد؛(153) همانا من بشرى همانند شما هستم كه به من چنين وحى مى شود كه خداوند شما يكى است .
پس خداى تعالى تفاوت بين آن حضرت و همه كسانى كه آن حضرت به سوى آنها مبعوث شد را بعد از شباهت در بشر بودن اين قرار داد كه توحيد تنها بر آن حضرت نازل مى شود، ولى مردم ديگر كه وى به سوى آن ها مبعوث شده بر آنها چنين وحى نمى گردد؛ ما يافتيم كه از زمره امت ، على بن ابى طالب است كه فرمود: لو كشف العظاء ما ازددت يقينا؛(154) اگر پرده برداشته شود، بر يقين من افزون نگردد. و نيز ائمه (عليهم السلام ) از امت من محسوب مى شوند، پاكانى كه خداى تعالى ايشان را از پليدى پاك و پاكيزه كرد، چنانكه در قرآن منصوص است .
با استمداد از ولى توفيق در جمع بين دو آيه گوييم : هر نفسى گرچه به افق بلند معرفت و تخليه و تزكيه برسد به طورى كه هيچ چيزى را نبيند، مگر اينكه خداوند را قبل از آن و با آن و بعد از آن ببيند و پروردگارش را به گونه اى ملاقات كند كه هيچ چيز به غير از وى در دلش باقى نماند، چنان كه در معناى قلب سليم روايت شده است .(155)
و در كافى (156) از امام صادق از معناى سخن حق تعالى : الا من اءتى الله بقلب سليم (157) سوال شد، فرمود: القلب السليم الذى يلقى ربه و ليس فيه اءحد سواه ؛ دل پاك و سالم آن دلى است كه پروردگارش را در حالى ملاقات كند كه هيچ كس در آن غير از خدا نباشد. وى در عالم خود سير مى كند و از حدودش تجاوز نمى كند و به مرتبه اى از مراتب الله اسمى مى رسد كه خداى تعالى در بدو ايجاد و انشايش در او به وديعت گذاشت ، اللهى كه مبداء تمام اسماء در همه عوالم است و يا اينكه به شاءنى از شؤ ون خدا مى رسد؛ پس گرچه وى ذاتا غير متناهى است ، ولى در رعيت نسبت به ولى زمان و وصى پيامبرش متناهى است و همچنين وصى در عالم خود گرچه نهايتى ندارد، ولى نسبت به رسولش كه وصى و مولايش مى باشد متناهى است ، و همچنين نسبت رسول به خداوند - جلت عظمته - اين چنين است ، گرچه خداوند نسبت به رسولان محيط است .
پس وحيى كه بر محمد نازل شده است نهايت مرتبه توحيد است كه جامع همه مراتب توحيد مى باشد، اين مرآت و آينه وحدت الهيه است ، نه اينكه از مرتبه اى از مراتب آن حكايت كند.
و لذا فرمود: يوحى الى اءنما الهكم اله واحد(158) و اله را به صيغه جمع (كم ) اضافه كرد و فرمود: الهكم اين صيغه جمع براى استغراق افرادى است ، از آن به حقيقت تك تك افراد تعبير كرده است ، زيرا قوام و اركان همه مراتب اسم الله است ، خداوند اين اسم را در ابتداى آفرينش و ابداع موجودات در آنها به وديعت گذاشته ، پس مراد از وحى نبوت و اسم اعظم است كه خداوند - جلت عظمته - در دلهاى ايشان كاشته و اين وحى از آن دل برمى خيزد و در زيارت شب مبعث يعنى بيست و هفتم رجب اين چنين به آن اشاره شده است : اللهم انى اءساءلك بالتجلى اءعظم ...؛(159) خدايا من از تو به واسطه تجلى اعظمت مى خواهم ... . و همين مرتبه قاب قوسين اءو اءدنى (160) است . چنان كه در كتاب احتجاج (161) و در تفسير امام (162) در سوره بقره نقل شده است آن حضرت درباره آيه فرمود: به ايشان بگو من در بشر بودن همانند شما هستم ولكن پروردگارم فقط مرا به پيامبرى برگزيد، چنان كه به برخى افراد ثورت و تندرستى و زيبايى مى دهد و به برخى ديگر نمى دهد پس انكار ننماييد كه خداوند مرا براى پيامبرى برگزيد)).
و روايت كافى (163) بر همين مطلب دلالت دارد، اين روايت از حمران بن اعين از ابى عبدالله (عليه السلام) نقل شده است كه آن حضرت فرمود: ان جبرئيل اءتى رسول الله برمانتين ، فاءكل رسول الله اءحديهما و كسر الاخرى بنصفين فاءكل نصفا و اءطعم عليا نصفا، ثم قال له رسول الله : يا اءخى ! هل تدرى ما هاتان الرمانتين ؟ قال : لا، قال : اءما الاءولى فالنبوة ليس لك فيها نصيب ، و اءما الاءخرى فالعلم فاءنت شريكى فيه . فقلت : اءصلحك الله ! كيف يكون شريكه فيه ! قال : لم يعلم الله محمد علما الا و قد اءمره اءن يعلمه عليا؛ جبرئيل براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دو انار آورد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) يكى از آن دو را ميل فرمود، و ديگرى را دو قسمت كرد، نيمى از آن را ميل فرمود و نيم ديگر را به على (عليه السلام) داد، آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: برادرم ! آيا مى دانى اين دو انار چيستند؟ عرضه داشت : خير. فرمود: انار نخست نبوت بود و تو را از نبوت بهره اى نيست ؛ و انار دوم دانش است ، تو در دانش شريك منى . عرضه داشتم : خداوند تو را سلامت بدارد، چگونه وى شريك پيامبر گرديد؟ حضرت فرمود: خداوند هيچ دانشى را به پيامبر نياموخت مگر اين كه به او فرمان داد كه به على بياموزد.
و از محمد بن مسلم روايتى (164) در همين معنا وارد شده است ، و در پايا گفتار امام (عليه السلام) فرمود: به خدا سوگند! رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) حرفى را نياموخت مگر اينكه آن سخنى را كه خداوند به او آموخت به على (عليه السلام) آموخت ، آنگاه دانش به ما منتقل گرديد، سپس دست خويش را بر سينه اش قرار داد.
و اكنون كه حقيقت وحى را كه بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرستاده شد، دانستيد، بر شما روشن است كه مراتب وحى را كه بر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) وارد شد از طبيعت آن حضرت و مراتب وحيى كه بر آل محمد (عليهم السلام ) وحى شده از مراتب پايين تر از آن وحى است ، به طورى كه حقيقت وحى از طبيعت وى تنزيل يافته است .
پس مراد از هبوط وحى بر آل محمد (عليهم السلام ) اين است كه وحى به منزله اى كه به آل محمد (عليهم السلام ) داده شده فرود آمده ، پس ايشان مهبط حقيقت وحى هستند.
اين مطلب در اين است كه وحى به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اختصاص داشته و اولا و بالذات وحى به ائمه (عليهم السلام ) نيز داده شده ، ليكن ايشان به طور تبعى از آن بهره ورند.
در تفاوت رسول و نبى و امام و محدث
اكنون درباره رفع تنافى بين احاديث وارد شده درباره تفاوت بين رسول و نبى و امام و محدث وارد بحث مى شويم . آن روايات مثل روايت كافى (165) از على بن ابراهيم از پدرش از اسماعيل بن مراد است كه گفت : ابوالحسن بن عباس معروفى به امام رضا نامه نوشت در آن گفت : فدايت شوم ! مرا خبر ده كه تفاوت رسول و نبى و امام چيست ؟ گفت : آن حضرت در جواب نامه نوشت و يا فرمود: الفرق بين الرسول والنبى والامام ؛ اءن الرسول الذى ينزل عليه جبرئيل فيراه و يسمع كلامه و ينزل عليه الوحى و ربما راءى فى منامه نحو رويا ابراهيم . و النبى ربما سمع الكلام و ربما راءى الشخص و لم يسمع . والامام هو الذى يسمع الكلام ولا يرى الشخص ؛ تفاوت بين رسول و نبى و امام اين است كه رسول كسى است كه جبرئيل بر او فرود مى آيد و او جبرئيل را مى بيند و سخنش را مى شنود و بر او وحى نازل مى شود، و چه بسا در خواب رويايى همانند روياى ابراهيم مى بيند و نبى چه بسا سخن را مى شنود و چه بسا شخص را مى بيند ولى نمى شنود و امام كسى است كه كلام را مى شنود، ولى شخص را نمى بيند.
و از كافى (166) به اسنادش به بريد از ابى جعفر و ابى عبدالله (عليهما السلام ) در سخن حق تعالى : و ما اءرسلنا من قبلك من رسول و لا نبى (167) ولا محدث ...؛ ما قبل از تو هيچ پيامبر و نبى و محدثى را نفرستاديم ... . عرضه داشتم : فدايت شوم ! اين قرائت شما را ما قرائت نمى كنيم (يعنى كلمه محدث در آيه شريفه قرآن موجود نيست ) معناى رسول و نبى و محدث چيست ؟ فرمود: رسول كسى است كه فرشته بر او آشكار گردد، و با او سخن گويد. نبى كسى است كه در خواب فرشته را ببيند. گاه نبوت و رسالت در يك تن جمع مى شود، محدث كسى است كه صدا را مى شنود، ولى صورت را نمى بيند.
اخبار ديگرى (168) در اين باب نيز موجود است كه همه آنها متفقند بر اين كه رسول شخص را مى بيند، و فرشته را معاينه مى كند، و سخن او را مى شنود، و در خواب او را مى بيند، و امام و محدث فرشته را نمى بينند، و نبى اگر رسول باشد فرشته را مى بيند و نيز او را در خواب مى بيند و صدا را مى شنود.
توضيح اين مطلب متوقف بر بيان مراتب نبى و رسول و محدث و امام است .
در مراتب نبى و رسول و محدث
پس در حالى كه كمك از خدا كه پادشاه داناست مى گيرم گويم : دانستى حقيقت نبوت مرتبه ذكر اول است كه هيچ كس از اعتبارات حتى اعتبار عدم و وجود در آن معتبر نيست و مرتبه تعين آن بعد از وصول به مرتبه معلوميت است كه در آنجا مى تواند اشاره شود كه وى در عالم الهى است و اين حقيقت داراى مراتبى بى نهايت بوده و هر نبى مظهر مرتبه اى از آن است ، و محمد خاتم و جامع همه مراتب است .
و اين حقيقت به لحاظ تجليات طولى خود شش مرتبه دارد، چنان كه در شرح سخن آن حضرت در ((يا اهل بيت النبوة )) بيان شده و در دو روايت صفار و جابر بن يزيد، به آن اشاره شد؛ و نيز دانستيد كه نسختين مرتبه اين مراتب شش گانه به لحاظ صعود مرتبه اسم الله است كه مرتبه وجود نورى است و آن مرتبه عبوديت مطلقه است كه امانت همه مراتب وجود در كنار معبود است ، چنان كه اشتقاق اسم الله دلالت دارد.
در كافى (169) از هشام بن حكم روايت شده است : انه ساءل اءبا عبدالله عن اءسماء الله و اشتقاقها الله مما هو مشتق فقال : يا هشام ! الله مشتق من اله ، و اله يقتضى ماءلوها، والاسم غير المسمى ، فمن عبد الاسم دون المعنى فقد كفر و لم يعبد شيئا و من عبد الاسم و المعنى فقد اءشرك و عبد اثنين و من عبد المثنى دون الاسم فذلك التوحيد؛ وى از حضرت امام صادق (عليه السلام) از اسماء الله پرسيد و اين كه آيا الله مشتق است و از چه اشتقاق يافته است ؟ حضرت فرمود: اى هشام ! الله از ((اله )) مشتق شده و اله اقتضاى ماءلوه مى كند، و اسم غير از مسمى است ، پس هر كس اسم را بپرستد و نه معنى را كفر ورزيد، و چيزى را نپرستيد، و هر كس اسم و معنا را بپرستد، پس شرك ورزيد و دو چيز را عبادت نمود و هر كس مسمى را بپرستد و نه اسم را اين توحيد است )).
و در باب معبود(170) نيز نظير همين را نقل كرده است .
و در قاموس آمده : ((اله الاهة و الوهية عبادت كرد و لفظ جلاله از آن است .
و فوق اين مرتبه وجود مطلق است .
و فوق آن مرتبه عدم است كه در عالم خلق از آن ذكرى نيست ، و تنها در عالم حق تعالى مذكور است .
آنگاه مراتب سه گانه غيبيه اى هستند كه به تفصيل در سابق با آنها آشنا شديم و ابا عبدالله در روايت كافى به اسنادش به زيد شحام به آن اشاره كرد كه مرتبه نخست آن مرتبه عبوديت است .
و به اسنادش (171) به جابر از ابو جعفر (عليه السلام) روايت كرده است كه گفت از آن حضرت شنيدم كه مى فرمايد: ان الله تبارك و تعالى اتخذ ابراهيم عبدا قبل اءن يتخذه نبيا، و ان الله اتخذه نبيا قبل اءن يجعله اماما، فلما جمع له الاءشياء قال : انى جاعلك للناس اماما؛(172) خداى تبارك و تعالى ابراهيم را بنده اش گرفت و اين قبل از آن بود كه او را به عنوان نبى مبعوث نمايد، و قبل از اين كه او را رسول نمايد او را نبى كرد و قبل از اين كه او را خليل گيرد او را رسول قرار داد و خداى تعالى قبل از اين كه او را امام گيرد او را خليل گرفت ، پس هنگامى كه اين حقايق را در وى جمع كرد فرمود: من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم .
پس مرتبه عبوديت پايين تر از مرتبه رسالت و نبوت خاصه است كه آنها دو اعتبار از يك مرتبه اند، و آن مرتبه استفاضه و افاضه مى باشد، و آن دو پايين تر از مرتبه خلقت (دوستى ) است كه مرتبه موت است كه حتى از مرتبه وجود مطلق مى ميرد، و اين مرتبه پايين تز از مرتبه امامت است ، زيرا مرتبه موت حتى از مرتبه عدم است .
در مراتب سالكان
توضيح اين مطلب اين است كه مراتب سالكان به خداى - عزوجل - پنج مرتبه است .
مرتبه نخست : مرتبه عبوديت است و آن رسيدن بنده به مرتبه اى است كه خود و همه امور مربوط به خود را مملوك خالص حق مى بيند چنان كه خداى سبحانه فرمود: ضرب الله عبدا مملوك لا يقدر على شى ء؛(173) خداوند به مملوكى كه بر هيچ چيز قدرت ندارد مثال زده است . بنابراين همه امورات خود و خودش را به جز خدا مربوط نمى سازد و در هيچ چيز تصرف نمى كند، مگر اين كه به اجازه او بوده و در رضاى او باشد، و براى اعمال خود پاداشى در نظر نمى گيرد و مدحى نمى بيند، زيرا خداى تعالى به حول و قوه خود طاعات را بعد از اختيار عبد بر دستش جارى ساخته است ؛ اين نيز بخشش خداست .