شرح فارسى شهاب الاخبار
(كلمات قصار پيغمبر خاتم)

قاضى قضاعى‏(ره)
مصحّح‏ : مرحوم دكتر مير جلال الدين حسينى اُرمَوِى محدث

- ۱۳ -


بسم الله الرحمن الرحيم
رب وفق‏
الباب الثالث‏

408 حفت الجنة بالمكاره و حفت النار بالشهوات.

گرد بر گرد بهشت رنج و بليت است‏544 و گرد بر گرد دوزخ راحت و آسايش است.
آورده‏اند كه: چون خداى تعالى بهشت بيافريد و دوزخ بيافريد جبرئيل را (عليه السلام) فرمود تا بنظاره شود چون در بهشت شد چندان انواع راحت و كرامت ديد گفت: هيچ كس از اينجا باز نايستد و همه كس اختيار اينجا كند545 و چون در دوزخ شد آن چندان عذاب و نكال ديد گفت: كسى كه وصف اينجا بشنود بدينجا نيايد و هيچ اختيار اينجا نكند، پس خداى تعالى طريق بهشت ببلا و محنت بياراست و طريق دوزخ براحت و لذات بياراست، جبرئيل (عليه السلام) چون چنان ديد گفت: دريغا كه اگر كسى خواهد كه اين راه سپرد تا مردى مرد546 نباشد نتواند كه اين راه سپرد.
بدانكه اين همه مجاز است كه راه بهشت و دوزخ بر حقيقت افعال بندگانست هر آنچه طاعت و شكستن‏547 (نفس)548 بود راه بهشت باشد و هر آنچه هوى و مراد يافتن بود راه دوزخ بود لاجرم ميل هر كسى‏549 بدين باشد. و دانائى گويد كه: خداى تعالى دنيا با اين همه ناز و نعيم از عاصى و بيگانه دريغ نمى‏دارد و بنزديك خداى تعالى چند550 پر پشه قيمت نمى‏دارد و بندگانرا از آن مى‏پرهيزد گوئى كه آن بهشت چه چيزست و چه صفت دارد كه آن الا باشنايان نمى‏پسندد و از اينجاست كه حضرت مصطفى (عليه السلام) فرمود كه: چندانكه تازيانه بر وى نهند از بهشت بهتر از دنيا و هر آنچه در آنجاست.551 قال الله‏552 تعالى: و جنة عرضها كعرض السماء و الأرض؛553 يعنى پهناى بهشت چند554 پهناى هفت آسمان و هفت زمين بود (عاقل داند كه باندك آلايش‏555 أضعاف اين بود و روا بود)556 كه هر بنده‏اى را از بهشت چندانى كه گفته شد برسد557 و حال بهشتى نه چون حال دنيا دار بود كه دنيا دار اگر چه مال بسيار دارد پيدا باش كه در روزى ازو چند گونه منفعت بردارد و اگر چه زندگانى دراز يابد زيرا از صدر يكى از آنچش باشد منفعت نيابد، و بهشتى در هر ساعتى از جمله آنچش باشد منفعت يابد و برخورد، و آن بهشتى كه هيچ كس را كمتر از وى نباشد ويرا چند558 دو بار دنيا بود و هر بهشتى را دو بهشت بود قوله تعالى: و لمن خاف مقام ربه جنتان.559 پس فروتر آنرا گفت: و من دونهما جنتان.560 بهشت را هشت در بود و هر درى را دو در آويخته؛ فراخى هر درى چهل ساله راه بود، و ديوارهاى بهشت خشتى زرين و خشتى سيمين بود، و گلش مشك أذفر باشد، و خاك بهشت كافور بود و عنبر، و سنگ ريزه‏اش دُر561 و مرواريد باشد، و بنده هر چند طاعت بيشتر كرده باشد و از گناه بيشتر پرهيزيده باشد درجاتش بيتر باشد و در خبرست كه از درجه تا بديگر درجه صد ساله راه باشد؛ و اندر ميان كوشكها و غرفه‏ها باشد همه از ياقوت و مرواريد چنانكه از صفا و ظريفيش چنان باشد كه از اندرون بيرون‏562 بديد(563) باشد و از بيرون اندرون، و سرايهاى بهشت هر سرائى هشت فرسنگ باشد و زير آن كوشكها و غرفه‏ها جويهاى روان باش و بر كنار جويها درختانى باشند كه اصلشان از زر باشد و ميانشان از سيم، و شاخهايشان از خوشه‏هاى مرواريد.
و حضرت مصطفى (عليه السلام) فرماى كه: در بهشت درختى كه كمتر باشد چندان باشد كه سوارى نيك رو بصد سال از سايه آن درخت بيرون رود، و درخت طوبى را شاخش و برگش بجمله‏اى بهشت رسيده باشد، و در تفسير آورده‏اند كه: اصل درخت طوبى در حجره حضرت مصطفى (عليه السلام) باشد و آنرا هفتاد هزار شاخ است و بهر شاخى هفتاد هزار لؤلؤ؛ بر هر لولؤى هفتاد هزار قصر، بر هر قصرى هفتاد هزار سراى، و در هر سراى هفتاد هزار خانه، و در هر خانه هفتاد هزار تخت، و بر هر تختى هفتاد هزار جامه بنقش‏564 نهاده هر يكى برنگى ديگر و بمرواريد برچيده؛ بر هر جامه هفتاد هزار حور565 نشسته باشند، و سرير بهشتيان ببالا هر يك سيصد ارش بود و پهنايش در خور قبه يا غرفه باشد، و اين سريرها از ياقوت و مرواريد بر هم نشانده باشند. و در خبر است كه مرد بهشتى سى و سه ساله باشد و هر مردى نو خط، و بالاى هر يكى شصت ارش باشد، و پهناى سينه‏اش هفت أرش باشد، و مرد را بجز از موى سر و خط و عارضين نبود، و زن را بجز از موى سر بر اندام ايشان يك ذره موى نباشد، و هرگز نرويد، و رويهاى ايشان درفشان‏566 بود، و شكفته و تازه باشد، و تنها بغايت فربه چنانكه از نازكى سر تا پاى همه شكنج بر شكنج افتاده باشد، چنانكه در خبر است كه از نازكى و لطيفى مغز در ميان استخوان ايشان بديد باشد، و آب بينى ايشان نباشد، و چشمهاشان آب نريزد، و تن و جامه‏شان چرگن‏567 و شوخگن‏568 نشود، و كنيز كان بهشتى را از بهر آن حور عين گويند كه چشمهاشان فراخ بود و سياهى بغايت سياه و سفيدى بغايت سفيد. و در خبر است كه اگر يك تاره موئى از حور569 در دنيا افتد همه عالم بوى مشك گيرد، و اگر آب دهنش در دريائى افتد كه تلخ و شور باشد همه چون زلال گردد، و اگر در شبى تاريك كفى در دنيا دارد همه عالم پر از نور گردد، و چون كفش چنين باشد حال ديگر اندامها خود چگونه باشد..! و در پاى ايشان‏570 خلخال و نعلين زرين باشد و جمله بگوهر بر نشانده، و از هر گونه دست آورنجن در دستها كرده، و گوشواره‏ها از گوش آويخته، و نور زيورشان در آن غرفه‏ها افتاده كه اگر مرگ روا بودى هر كه آن ديدى يا آن شنيدى از راحت جان بدادى همه خرم روى و خندان باشند و همه همسر571 و نارپستان باشند و همه شوهر كن.572
و زن مومنه چون خداى تعالى او را بيامرزد هزار بار از حور بجمال‏تر باشد، و آورده‏اند كه: چون زن مومنه در بهشت شود حوران او را ببينند همه خيره بمانند و انگشت تعجب در دندان تفكر گيرند پس آن زن مومنه بداند تبسم كند و حوران را بگويد كه: شما پنداشتيد كه بجمال شما كس نباشد و چون چنين است‏573 كه ما روزه داشتيم و ما نداشتيد، و ما نماز كرديم و شما نماز نكرديد، و ديگر رنجها ديديم كه شما نديديد، زن باشد كه هزار بار به ازين باشد، و زن باشد كه كمتر ازين باشد، و زن باشد كه بيشتر ازين باشد، و جمال هر يك بقدر مقدارش از سبب كردارش، خداى تعالى حورالعين بخدمتش بدارد و پرستار و زيردست وى گرداند: و رسول (عليه السلام) مى‏فرمايد كه: نيك بخترين‏574 در بهشت آنكس باشد كه جفتش زن دنيا باشد زيرا كه او جهازمند باشد و حورانرا چندان نبود و هر كه را حال چنين باشد از نصيب زن برخورد و زن از نصيب وى برخورد، و بدين صفت كه گفته آمد بهشتيان بر سريرها نشسته باشند شاد و خرم و پشت بمسند باز داده، و روى فرا روى جفت كرده، و حورالعين گرد بر گرد ايشان صف زده باشند، و غلمان و ولدان هر يكى چون دانه مرواريد پيش ايشان ايستاده باشند، و قدحهاى زرين و سيمين بر دست گرفته، و هر يكى بشغلى مشغول گشته، بى آنكه ايشانرا از آن شغلها رنجى رسد، و خوان و مائده نهاده باشند، و بهر لقمه‏اى كه در دهان نهند طعمى و لذتى ديگر يابند و مرغ بريان آفريده باشد. چنين آورده‏اند كه مرغ باش كه چند شترى باشد، و از هر گونه بر تن وى گوشت پخته آويخته بود و بريان كرده، و بغايت مشتهى و آرزومند بود، و هرگاه كه لختى از آن گوشت باز مى‏كند خداى تعالى ديگر مى‏آفريند، و از هزار ميوه‏ها بر شاخهاى درخت پيدا باشد چنانكه همه كس آرزوى آن كند، و چون ميوه باز گيرد خداى تعالى ديگر مى‏آفريند، و چشمه‏هاى زنجبيل و سلسبيل و تسنيم بديد آمده باشد كه اگر قطره‏اى از آن در دنيا يكى بچشيدى هرگز علتى و بيماريى نيافتى. و آورده‏اند كه چشمه تسنيم آبى باشد كه چون تير بهوا اندر مى‏شود قال الله تعالى: فيهما عينان نضاختان؛ اين دو چشمه آورده‏اند كه از مشك باشند و بهوا اندر مى‏شوند، و باد اندر مى‏آيد و آنرا بر بهشتيان مى‏پاشد، و جويهاى مى و شير و انگبين روان شده باشد شيرى كه هرگز از حال خود بنگردد، و خمرى كه هرگز دردسر نياورد، و از آشاميدنش لذتى عظيم يابد عقل را بنزد او خمار بنگيرد وليكن نشاط بر نشاط مى‏افزايد، و انگبين كه بموم آميخته نباشد و بغايت صافى باشد، و در بهشت سرماى سرد و گرماى گرم نباشد. و از حضرت صادق (عليه السلام) آورده‏اند كه: هواى بهشت چنان باشد كه در وقت بهار ميان صبح و آفتاب فرو شدن، و روى بهشتى چون ماه دو هفته باشد، و در آنجا شب نباشد وليكن نشانى باشد كه بامداد و شبانگاه بدان معلوم شود، و ساعت ساعت از غرفه‏ها نورى پيدا شود كه بر نور عرش غلبه مى‏كند، و آن از سفيدى دندان زنان بهشتيان باشد كه در روى شوهران همى خندند، و بر شاخهاى درختان مرغان خوش آواز نشسته كه هر يكى باوازى و نوائى مى‏سرايند، و برگ درختان چنان آفريده بود كه بادى نرمك از زير عرش بيرون آيد، و آن برگها را برهم زند از آنجا نوائى بيرون آيد كه اگر مرگ روا بودى هر كه آن آواز بشنيدى از خوشى در حال جان بدادى. و بهشتى باشد كه هفتاد حله يا بيشتر پوشيده باشد كه اگر هزاران برهم نهند همه چون برگ لاله‏اى باشد، و چون مرد در سينه زن نگرد خود را بيند (و زن چون در سينه مرد نگرد همچنين)575 چون حال سينه كه از اندورن جامه باشد چنين باشد حال رويها گوئى چون باشد...! و هر چه بهشتى آرزو كند تا بدلش بگذرد بى آنكه دست فرا نهد يا كسى را فرمايد ويرا رنجى رسد ليكن هر دو را شهوت بيكديگر يكسان و متساوى باشد، و در آنجا بول و غايط نباشد و هر طعامى و شرابى كه خورند خداى تعالى آنرا عرق گرداند تا چون گلاب از تن ايشان بيرون آيد كه بويش و ريحش بر بوى بهشت غلبه كند، و آن عرق همه بيك بار بيرون نيايد چنانكه كسى را از آن دل بنگيرد576 و چنانكه پادشاهانرا بارگاه باشد خداى تعالى از بهر هر بهشتى بارگاهى پيدا كند تا وى و مادرش و اهل و پدرش در آنجا بنشينند براحت؛ قال الله‏577 تعالى: جنات عدن يدخلونها و من صلح من آبائهم و أزواجهم و ذرياتهم.578 و آن بارگاه مربع باشد و هزار در دارد و از هر درى فرشتگان مى‏روند و سلام و تحيت مى‏كنند و بهر درى هفتاد جاى حاجبان نشسته باشند چنانكه از هر حاجبى تا بديگر حاجب مسافتى دور باشد قول تعالى: و الملائكة يدخلون عليهم من كل باب‏579 سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار. 580 يعنى فرشتگان مى‏آين و از آن حاجبان دستورى مى‏خواهند و گروه گروه بهر درى در مى‏شوند و ايشانرا سلام مى‏كنند كه: سلام بر شما باد بدان صبرى كه در دنيا كرديد در آنحالى كه خود را از معصيت باز گرفتيد و چون بمصيبتى مبتلا شديد بر آن جزع و زارى نكرديد. قوله تعالى: سلام قولا من رب رحيم؛581 يعنى خداى تعالى بخودى خود بر ايشان سلام كند و آن كلامى باشد كه خداى تعالى در آنجا آفريند و بهشتيان را در شنودن آن راحت بر راحت و شادى بر شادى مى‏افزايد، و بهشتيان گاه بر تخت و گاه بر زمين مى‏نشينند و گاه در تفرج و تماشا، و گاه در ديدار پيغمبران و صديقان مى‏روند، و روزگار بر اين وجه مى‏گذرانند، و روزگار دراز اين نعمت برايشان ناخوش نگرداند و هر دم و هر ساعتى چنان پندارند كه آن نعمت آنساعت بدين لطيفى بديشان مى‏رسد و زيادت بر اين نعمت و منت آن باشد كه ايشانرا ندا آيد از خداى عزوجل كه: شما راست عزى و نعمتى و دولتى كه هرگز بن در نيايد و آخر نشود و پس از آن خواريى و درويشيى نباشد و بالاى اين توانگريى، و شما راست جوانى و خرمى كه پس از آن پيرى و دژمى‏582 نباشد، و شما راست أمنى و عافيتى كه پس از آن ببلا و سختى نرسيد قال الله تعالى فى كتابه المحكم: فلا تعلم نفس ما أخفى لهم من قرة أعين؛583 يعنى هيچ نفسى نداند آنچه حق تعالى بجا آورده است از براى مومنان. و حضرت مصطفى صلى الله عليه و آله فرمايد كه: در بهشت چيزهاست كه چشم هيچكس نديده باشد، و گوش هيچ آفريده نشنيده، و بر خاطر هيچ مخلوقى نگذشته، و چون بهشتيان را بايد كه دوزخيان را ببينند بينند و اندرين روز دوزخيان را محنت افزايد و بهشتيان را راحت آيد، چون چشمشان بر دوزخيان آيد ندا كنند ايشانرا كه: قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقا فهل وجدتم ما وعد ربكم حقا قالوا نعم.584 يعنى آنچه خداى تعالى ما را وعده كرده بود از بهشت و ناز و نعيم بيافتيم و شما را آنچه خدايتعالى وعده كرده است بيافتيد؟ - گويند: بلى كه يافتيم آتشى كه بجان و جگر ما مى‏رسد و دلهاى ما مى‏سوزد، از آن آب كه شما مى‏خوريد يك قطره بر جگر ما زنيد، و از آن طعام كه شما مى‏خوريد ما را نيز نصيبتى دهيد. قوله تعالى:585 أن أفيضوا علينا من الماء أو مما رزقكم الله. بهشتيان بجواب گويند: ان الله حرمهما على الكافرين يعنى خداى تعالى اين را حرام كرده است بر كافران؛ براى آنكه شما در دنيا ببازى و لهو و طرب مشغول شديد امروز مكافات آن بچشيد چون اين بشنوند جمله نااميد گردند. و آورده‏اند كه خداى تعالى قومى را غل بر نهاده و سلسله در گردن و دست و پاى كرده تا ببهشت برند و گرد بر گرد بهشت بديشان نمايند و پس بيرون آورند و از ديده‏هاى ايشان خون همى بارد ندا آيد كه اين جزاى كسانيست كه چون در دنيا صفت بهشت و دوزخ بشنودند بچيزى برنداشتند. زاهدى گويد كه: ندانم كه كدام غم خورم غم آن خورم كه از بهشتى چنين باز مانم يا بدوزخى چنين گرفتار شوم؟! و دانائى گويد كه: اگر خداى تعالى خبر دادى كه در بهشت جز يك مكلف نرود و پيدا نبودى كه كدام بودى شايستى كه هر كس بكوشيدى اميد آنكه وى بودى فكيف كه خداى تعالى خبر داد كه اگر همه خلق عالم طاعت دارد همه را ببهشت فرستم، و عيبى بزرگ و دريغى عظيم بود آنرا كه از بهشتى چنين باز ماند و در دوزخى چنين گرفتار شود؛ زيرا كه بهشت بغايت ارزان و بى بهاست؛ وقت باشد كه بهايش قطره آب باشد كه بكس دهد تا باز خورد، يا از ترس خداى تعالى اشكى از ديده ببارد، و هر بنده و پرستارى كه نماز بداند و بجاى آورد و روزه ماه رمضان بدارد، و فريضه چنانكه شرطست بجاى آورد، و از گناه بپرهيزد نور على نور بود و جاى او أعلى عليين باشد؛ اما آنكه چيزى بنداند، و پاك از پليد نينديشد، و بگناه كردن باك ندارد در دوزخ رود؛ از بهر آنكه گاه گاه دو ركعتى نماز نادانسته بگزارد كجا اميد بهشت دارد چنانكه در دنيا كس بى رنج چيزى نيابد حال آخرت هم اين باشد.
و در خبر است كه پادشاهى از بهر خفتن در فراش شد بر بام كوشك و از خداى تعالى بهشت خواست چون چشمش در خواب شد شتربانى را ديد كه بر بام كوشك مى‏گرديد و دوك و پشم در دست گرفته بود و ريسمان مى‏كرد، پادشاه گفت: اى شتربان اينجا چه جاى تست و چه همى جوئى؟ - جواب داد كه: شترم گم شده است طلب مى‏كنم، گفت: بر بام كوشك چگونه شتر طلب كنند؟ كه اين محالست گفت: چنانكه در بستر نرم و گرم بهشت را طلب كنند؛ اين سخن در پادشاه اثر كرد و كارگر آمد چون بيدار شد در حال برخاست و جامه ملوكانه از تن بيرون كرد و گليمى در پوشيد و از ميان خلق بيرون شد و بولايتى ديگر رفت و بعبادت حق سبحانه و تعالى مشغول شد. و هم در خبرست كه روزى غريب وار بر در گرمايه‏اى رفت بر آنكه در رود و سر بشويد حمامى او را منع كرد و گفت كه: نگذارم كه بى مزد در شوى، پادشاه را گريه افتاد و آب از چشم مى‏باريد حمامى را بر وى رحمت آمد و گفت: چه مى‏گريى پندار كه خود نگفتم برخيز و درشو و سر بشوى، پادشاه گفت: نه از براى اين مى‏گريم از بهر آن مى‏گريم كه در گرمابه كه مدخل پليدانست و جاى شيطانست بى مزد نمى‏گذارند پس در بهشتى كه جاى پيغمبران و صديقانست و مدخل پاكان؛ چگونه بى مزد در گذارند؟!

409 وجبت محبة الله على من أغضب فحلم.586

واجبست خداى را دوست داشتن آنكسى را كه چون بخشمش آورند بردبارى كند.
و خشم بر هفت قسم است:
اول - آنكه يكى خشم گيرد بحقى كه بشنود يا بصوابى‏587 كه بيند يا بكردارى خير كه بان دارند؛588 اين خشم كفر باشد و هر كه خشمى چنين براند از سر جهل (براند)589 الا كه اگر داند كه آن حق و آن صواب و آن كردار نه از بهر طلب قربت و رضاى خدا باشد چنانكه اهل ناموس و اهل حيلت كنند.
قسم دوم - آن باشد كه خشم گيرد بچيزى كه از يكى بيند كه بنزديك خداى تعالى و بنزديك خلق راست باشد نبايد كه اين خشم بگزاف براند بلكه بايد كه بر موجب شرع براند و نبايد كه حميت نفس يا بيم سرزنش خلق ويرا بر چيزى دارد كه در دنيا و آخرت برخطر باشد.
قسم سيم - آنستكه خشم گيرد بر چيزى كه بر سبيل شهوت از يكى حاصل آيد؛ هر كه اين خشم فرو خورد خداى تعالى ويرا دوست دارد و مستحق ثواب عظيم بود. قسم چهارم - آنستكه بر سبيل كبر و بارنامه‏590 بر يكى كه بمنزلت دون وى باشد گويد كه: فلان كه باش كه من پيش وى سخن گويم، يا با من نشيند، يا من با وى خطاب كنم؛ و آنچه بدين ماند، اين خشم عين معصيت باشد؛ و اگر براند ظلم عظيم باشد و نزديك آن باشد كه كافر شود؛ زيرا كه بيشتر مردم بچشمش خوار آيد.
قسم پنجم - آنست كه يكى سخنى از سخن چين بشنود كه: فلان كس چنين مى‏گويد، و چنين مى‏كند، آنرا كه حال چنين باشد بايد كه خود را بدارد و بجهل و نادانى چيزى نگويد و نكند كه بر آن پشيمان باشد، و بسيار باشد كه وى دروغ گفته باشد و پس از آن اگر از شما فعلى در وجود آمده باشد ديگر نتوانيد كه آنرا تلاى و جبران كنيد.
قسم ششم - آن باشد كه بر زبر دست گيرد بمكروهى كه از وى بدو رسد، يا درويشى كه توانگرى ويرا برنجاند، اگر چه اين را خشم نگويند زيرا كه وى نتواند كه براند وليكن وى تواند كه نفرين كند و ويرا در خدا سپارد يا مكروهى‏591 ديگر بر دست گيرد كه بدان مضرتى بوى رساند شايد كه اين را خشم گويند، هر كه اين خشم فرو خورد و مكافاتش بخداى تعالى باز گذارد مستحق ثواب شود و خداى تعالى داد وى بدهد چنانكه آورده‏اند كه وقتى جبارى بود ظالم و يكى از عوانان وى بدر سراى پير زنى رفت ويرا برنجانيد پير زن بنزديك آن جبار رفت و گفت: داد من بده وگرنه بدرگاه خدا شوم تا داد من بدهد، جبار آن سخن بهيچ برنداشت و زن سخت پارسا و بوجه‏592 بود بدرگاه حق شد و بناليد در حال آتشى در آن جبار افتاد و جبار با مال بسوخت و ملك از دست برفت و درمى چند از آن جبار در دست بماند، بر آنجا نوشته بود كه: اين آنِ آن جبار است كه چون ما ويرا فرو گذاشتيم پنداشت كه هميشه چنان خواهد بود.
قسم هفتم - آنست كه خداى تعالى بر بنده گيرد بگناهى كه وى مى‏كند و رحيم‏تر از خداى تعالى كه باشد كه پيوسته بندگان را بر گناه همى بيند و هرگز ايشان را در حال عقوبت نكند و بچندين لطف و مدارا ايشانرا با توبه مى‏خواند و حضرت اميرالمومنين على (عليه السلام) فرمايد كه: خداى تعالى حجابها برداشت و هفت آسمان و هفت زمين بابراهيم (عليه السلام) نمود ابراهيم (عليه السلام) چون در نگريد بنده‏اى را ديد كه بگناه مشغول بود، دعا كرد خدا ويرا بدعاى ابراهيم هلاك كرد؛ ديگرى را ديد هم دعا كرد سيم ديد هم دعا كرد. خداى تعالى گفت: يا ابراهيم ديدار ايشان بر تو دشوار مى‏آيد و من پيوسته همى بينم و در مى‏گذرم و پرده فرو مى‏كنم و زمانهاى دراز مهلت مى‏دهم تا بعضى را بتوبه و بعضى را بر وجهى ديگر با درگاه خود خوانم و بيامرزم. و شاه مردان روزى چند نوبت غلام را بانگ زد پاسخ نمى‏داد و بدان نزديكى خفته بود حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) نعلين در پاى مبارك و نرمك در بالين وى رفت چون فرو نگريد ويرا بيدار ديد فرمود كه: چرا جواب ندادى؟ - گفت: زيرا كه از شر تو ايمن بودم، حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) روى بر زمين نهاد و گفت: شكر آن خداى را كه على را توفيق داد كه چيزى نكند كه زير دست بدان سبب از وى بترسد.
امام زين العابدين (عليه السلام) با قومى نشسته بود و يكى از خويشان با وى بخلاف كرد و او را و مادرش را سخنهاى ناخوب گفت و قومى كه نشسته بودند برايشان سخت مى‏آمد وليكن امام كه اصل بود خاموش بود و جواب نمى‏داد ايشان نيز خاموش مى‏بودند چون مرد بيرون آمد و برفت امام (عليه السلام) ايشانرا گفت كه: برخيزيد كه از پس وى برويم و جوابش باز دهيم، جمله شاد شدند و برفتند، امام آن مرد را گفت: آنچه در حق مادرم گفتى اگر راست گفتى خداى تعالى مادرم را بيامرزاد و بدان گناهش مگيراد، و اگر بدروغ گفتى ترا مپرساد و عقوبت مكناد، مرد چون اين سخن بشنيد بگريست و در پاى امام زين العابدين (عليه السلام) افتاد و بگريست و گفت: والله كه دروغ گفتم و عذرها مى‏خواست. و مردم دانا و آهسته چون سخنى از نادان بشنودند خاموشى را كار فرمايند تا آن سخن نيز بان زمين فرو رود، و مردم نادان و سبك سر بجواب مشغول شوند و آن سخن را زيادت گردانند و در ميان خلق نيز فاش گردد و نه بس بر آيد كه ديگرى ويرات بر آن سرزنش كند. و چون امام معصوم كه هرگز گناه از وى در وجود نيامده باشد شايد كه خشم فرو خورد پس آنكسى كه خشم را فرو نخورد و براند كجا اميد دارد كه خداى تعالى از وى درگذارد و بر وى نراند.

410 بعثت يجوامع الكلم.

مرا فرستاده‏اند با جمله‏اى كلمات يعنى قرآن؛ اگر چه كلمات معدود است و حرفهايش شمرده است و نساخى‏593 تواند كه آنرا بر دسته كاغذ نويسد با اين همه هر چه در كار دين بكار بايد از اولين و آخرين در وى مجتمع است، و ديگر آنكه از روزگار مصطفى صلى الله عليه و آله باز علما مى‏شكافند و از معنى آن چند هزار كتب بيرون آوردند و هنوز از بيانش كامى نبريدند594 و از درياى علمش قطره نچشيدند، و حقايقش و دقايقش الا معصوم نداند.
و نصرت بالرعب.
و مرا نصرت دادند و بيم كردند در دل كافران؛ و معلوم است كه از اسباب ترس و بيم يكى آن بود595 كه ايشان ميشنودند كه مردى در عرب دعوى پيغمبرى مى‏كند و ويرا پسر عمى است كه دست و بازوى قوى دارد و باوى متفق است كه اگر تيغ بر آهن مى‏زند و اگر بر گوشت، يكسان مى‏برد، و زره از پيش مى‏دارد زيرا كه پشت بر دشمن نمى‏كند596 ناچار چون حال چنين باشد هر كه بجنگ آمدى دل شكسته بودى و تا حضرت اميرالمومنين أسد الله الغالب على بن أبى طالب (عليه السلام) بذوالفقار دو سر دمار از كفار بر نياورد هيچكس سر بر خط فرمان رسول صلى الله عليه و آله ننهاد، و چنان آورده‏اند كه در وقت خلافت عمر خبر بر آوردند كه بمصر فلا كس سر عصيان دارد و بى فرمانى مى‏كند، عمر مردى داهى و دوربين بود در حال بمصر نامه كرد كه: اگر فلان كس فرمان نبرد ازينجانب كسى آيد كه چون تيغ بميان سرش زند بميان هر دو پايش بيرون آورد، چون نامه بمصر رسيد مرد گفت: والله كه چنين زخم الا على (عليه السلام) نزند و از آن پس نيز قصد عصيان نكرد.

411 نصرت بالصبا و أهلكت عاد بالدبور.

مرا نصرت دادند بباد صبا و عاديانرا بهلاك بردند بباد ديور؛ و چون بوسفيان عليه اللعنه بالشكر بمدينه رفت تا با مصطفى صلى الله عليه و آله حرب كند خداى تعالى باد صبا را برانگيخت چنانكه سنگ ريزه و خاك در چشم ايشان همى كرد و خيمه‏هايشان از جاى بر مى‏كند، و ديكهايشان از بار مى‏افكند597 و بدين سبب هزيمت بديشان افتاد؛ آورده‏اند كه از هيبت آن باد بوسفيان لعين لگام بر دنبال اسب مى‏كرد و مى‏پنداشت كه بر سرش مى‏كند و در اين جنگ بود كه عمر و عبدود بر دست مبارك شير يزدان و اميرالمومنين و باباى علويان و ساقى حوض كوثر و صاحب لواى پيغمبر على بن ابى طالب (عليه السلام) كشته آمد و جيفه مردارش بدوزخ رسيد.
اما قوم عاد قومى بودند كه از پس نوح (عليه السلام) بديد آمدند و ايشانرا بالائى دراز بود و تنى بزرگ و قوتى عظيم داشتند چنانكه خداى تعالى مانند ايشان كس نيافريد و همه بت پرست بودند و پيوسته بساختن قلعه‏هاى عظيم و دژهاى‏598 بزرگ و كوشكهاى دراز مشغول بودند خداى تعالى جل جلاله و عم شأنه هود را (عليه السلام) كه از قبيله ايشان بود برسولى بر ايشان فرستاد، فرمان وى نبردند و ويرا بدوغزن داشتند و ايشان را مهترى بود نام او شداد عاد كه عالم بگرفته بود و بخدائى دعوى مى‏كرد و چون از هود (عليه السلام) صفت بهشت بشنيد گفت: من نيز چنين بهشتى بسازم پس بهر ولايتى كس فرستاد و زر و سيم و گوهر و مرواريد بيشمار جمع كرد و بر زمينى كه هوايش خوشتر بود چندين فرسنگ در چندين فرسنگ بنا كرد بهشت را؛ و چنين آورده‏اند كه: صد هزار مرد استاد بر كار داشت و بهر استادى هزار مزدور بگماشت، چون بچهل سال يا بيشتر آن بهشت تمام كرد وى با نديمان و وزيران بر نشست، بدانجا شود چون بدر بهشت رسيد و پاى راست از ركاب باز گرفت تا از اسب فرود آيد هنوز پاى چپ در ركاب داشت كه ملك الموت (عليه السلام) بيامد و جان وى بستد و بقولى ديگر صيحه از آسمان بيمامد كه وى با نديمانش جمله بمردند و بدرك أسفل نزول كردند؛ پس خداى تعالى بباد صرصر جمله عاديان را هلاك كرد. قوله تعالى: انا أرسلنا عليهم ريحا صرصرا. 599 يعنى آن باد بغايت سرد بود و جاى ديگر فرمود كه: الريح العقيم؛600 يعنى باد همه شر و بلا بود و هشت روز همى آمد اول روز جمله كشت زارشان بزيان آورد، و روز دوم همه درختان را بخوشانيد601 و روز سيم چهار پايان خرد را چون گوسفند و بره همه را بميرانيد، روز چهارم همه چهارپايان بزرگ را بميرانيد، روز پنجم از هيبت آن باد همه بنيادشان بجنبش در آمد، روز ششم همه خانه هاشان خراب كرد، روز هفتم از هيبت آن باد جان مى‏دادندى، روز هشتم باد بر صفتى بود كه ايشانرا بر مى‏گرفت و در هوا بيكديگر باز مى‏زد و پاره پاره مى‏گردانيد.602 و خداى تعالى بر حضرت مصطفى (عليه السلام) منت نهاد كه امت ترا با قوت عظيم نيافريدم تا در خويشتن بغلط نيفتند و زندگانى دراز ندادم تا گناهشان كمتر باشد، و در آخر الزمان بيافريدم تا در زير خاك بسيار بنمانند و كس بر گناه ايشان مطلع نشود.
باد بر چهار قسم است‏
اول - باد صبا بود و آن از پس در آيد بدان معنى كه روى بقبله داشته باشد و نيك بر جانب راست گردانيده باشد.
دوم - باد شمال است كه از سوى راست در آيد.
سيم - باد دبور است كه برابر روى آيد زيرا كه از قبله بر آيد.
چهارم - باد جنوبست كه از سوى چپ آيد و خداى تعالى باد را در قرآن بهشت نام برخواند: اول - مرسلات، دوم - ناشرات، سيم - مبشرات، چهارم - ذاريات، پنجم - عاصفات، ششم - قاصفات، هفتم - صرصر، هشتم - عقيم. اما مرسلات و ناشرات و مبشرات بادهائى باشند كه خاك را گرد آورند و بپراكنند و باران بارند و درختان را ببار آورند، اما ذاريات بادى بود كه دانه از كاه جدا كند، و عاصفات بادى باشد كه تيز جهد، و قاصفات بادى بود ببدر اندر603 جهد يعنى در بهار. و حضرت اميرالمومنين على (عليه السلام) فرمايد كه: خود را از بادى كه اول زمستان آيد بپرهيزيد كه آن تنها را بخوشكاند604 و درختان را هم، و از آن باد كه اول بهار آيد نپرهيزانيد كه آن تنها را بشكفاند و زنده گرداند چنانكه درختانرا بشكفاند و ببار آورد.605 اما باد صرصر بادى باشد كه سنگ آرد و عقيم بادى باشد كه ماواى بلا و رنج و تاريكى باشد نعوذ بالله.

412 يعجب ربك من الشباب ليس له صبوة.606

عجب دارد پروردگار تو از جوانى كه در وى كودكى نباشد، و عجب داشتن از چيزى بر خداى تعالى روا نبود وليكن معنى آن باشد كه خداى نيك و بزرگ دوست دارد جوانى را كه دست از هرزه و ناشايست باز دارد و تماشا و هوا را بشكند، و تيزى و سبكى از خود دور دارد، و آهسته و با وقار و عابد و پرهيزگار بود، از بهر اينست كه با صديقانش برانگيزاند و پير درنا كردن اين چيزها كه در حق جوان گفته آمد ثواب نيابد زيرا كه وى خود نتواند كه كند و بنده بر ترك گناهى كه طاقت ندارد كه بكند ثواب نيابد؛ چون كور كه بحرام ننگرد يا لال كه غيبت و بهتان ننهد بلكه ثواب وقتى يابد كه طاقت دارد كه گناهى بكند بقصد خاص قربة لله بجاى بگذارد607 و جوان غافل كه روزگار بباد بر مى‏دهد و در هرزه و بطالت بسر مى‏برد خود نمى‏داند كه بر خويشتن بزيان مى‏آورد. و در خبر است كه در بهشت هيچكس بدرجه جوان عابد نبود و بدرجه وى نرسد.
أحوال جوانان مختلف است؛ بعضى آنست كه چون چهارپائى باشند كه افسارش از سر فرو كرده باشند كه چنانكه مى‏خواهد مى‏رود، از حلال و حرام انديشه نكند، و خدا و رسول را كم ياد آورد، و وعد و وعيد بر دلش كم گذرد، و شرع و كتاب در خاطرش كمتر آيد، و باك نكند بكردن آنچه تواند از گفت و شنودن و خوردن حلال و حرام، و كرن فساد و فجور، و اگر كسى او را باصلاح خواند يا نصيحت كند بنشنود؛608 از آنكه بچيزى ندارد، چنين شخصى اگر بجوانى بميرد سگى گزنده‏اى يا ددى‏609 مرده باشد، و بيشتر آن باشد كه زبانش در بندد و نتواند كه سخن گويد در وقت مرگ، يا زبانش كج گردد كه اگر سخن گويد مردم ندانند كه چه مى‏گويد، و اگر شهادتين در زبانش نهند نتواند كه بگويد.
و بعضى جوانان آن باشند كه گناه كنند اميد آنكه بپيرى توبه كنند بدين سبب خود را بدرياى هوى اندازند تا خداى تعالى داند كه حال وى بچه رسد و كم كسى كه بكناره افتد.610
در خبرست كه:
مردى عالم و فاضل بود و گناه مى‏كرد اميد آنكه چون نشانى از نشانهاى مرگ بديد آيد توبه كند روزى در بازار بصره مى‏گذشت درختى از بالا و بلا611 فرو افتاد و ميخى آهنين چند612 دو وجب بر وى زده بودند بر فرق سرش آمد چنانكه سر ميخ از زير زنخش بيرون آمد و در حال بمرد. اى بسا مرگ كه كسى را بغفلت گيرد و بسا كه بسببى آيد كه در وهم كسى نيايد و وى را با وصيت و توبه نگذارد.
و بعضى آنند كه بحال جوانى بيدار و هشيار باشند و بپيران ننگرند؛ بدان جوانان نگرند كه همزاد و همسر ايشان بودند كه بعضى بر تابوات‏اند، و بعضى در بستر سكرات افتاده‏اند؛ و بعضى در خاك گور خفته‏اند، ناچار رضاى خداى جويند و برگ مرگ كنند و پيوسته باصلاح و سداد باشند، اين نوع جوان اگر بجوانى بميرد فرشتگان را بر وى گريستن آيد، و اگر بپيرى بميرد گفتارش و كردارش همه نور گردد، و از بركاتش بر آفاق رحمت بارد، و اگر بهر تنى چندين نبودى‏613 كه چنين‏اند خداى تعالى عالم باقى نمى‏گذاشتى. و در خبرست كه زاهدى جوانى را پند هميداد گفت: بگذار تا روزى چند اين دنيا بكوبم اندك روزى بر آمد كه بر بستر مرگ افتاد، چون بخواست مردن؛ آوازى شنيد كه: توان مردى كه دنيا را خواستى كوفتن؛ اكنون ببين كه مرگ ترا چگونه بكوبد..! و همچنين جوانى بقهقهه همى خنديد؛ زاهدى ويرا گفت كه: مرگ و گور را باز پس گذاشتى؟ و حساب خداى تعالى باز دادى؟ و بر صراط بگذشتى كه بدين دليرى همى خندى؟! جوان بترسيد و از پس آن كسى ويرا خندان نديد.

413 عمالكم أعمالكم‏614 كما تكونون‏615 يولى عليكم.

عملهاى شماست كه برشماست‏616 يعنى چنانكه باشيد بر شما گمارند يعنى پادشاهانرا، و اين دو معنى دارد:
يكى - - آنكه امام مسلمانان چون مردم را بر صلاحيت بيند با ايشان همه نيكوئى كند؛ و چون ايشانرا بر مفسدت‏617 بيند ناچار حد خداى تعالى بر ايشان براند؛ قوله تعالى: و جزاء سيئة سيئة مثلها؛618 يعنى جزا و مكافات زشتى زشتى بود.
و معنى دوم - بر ما نه لايقتر است اندر خور روزگار وليكن قول اول با مذهب راست ترست قول دوم نيز زيانى ندارد و اين قول آن باشد كه: چون مردم مفسد و بدكار گردند و آنچه توانند از ظلم كردن بكنند و انصاف يكديگر بندهند و بر يكديگر بهتان نهند خداى تعالى عنايت از ايشان برگيرد و شر ظالم از ايشان بنگرداند لاجرم بر ايشان پادشاهى ظالم‏619 كند كه ايشانرا برنجاند و مال كه ايشان اندك اندك گرفته باشند از يكديگر؛ او بيكبار از ايشان بستاند و بسيارى نيكمردان نيز از شر ايشان در عذاب باشند620 قال الله تعالى: و كذلك نولى بعض الظالمين بعضا بما كانوا يكسبون‏621 يعنى خداى تعالى بهرى ظالمان را بر سر بهرى ظالمان مسلط گرداند بسبب آن ناشايستى كه از ايشان حاصل آيد و ايضا قال الله تعالى: و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض؛ يعنى اگر نه بازداشت خدا بودى شر بعضى را از بعضى زمين بيكبارگى تباهى شدى‏622 مصطفى (عليه السلام) مى‏فرمايد كه: اگر نه از بهر پيران ركوع كننده و كودكان شير خورنده و چهارپايان چرنده بودى خداى تعالى عذابى سخت فرستادى و همه را هلاك كردى.
و دانائى گويد كه: مردم بر پنج قسم‏اند:
اول - عالمان كه وارثان پيغمبرانند.
دوم - زاهدان كه مردم بديشان نگرند و سيرت از ايشان گيرند.
سيم - بازرگانانند كه در نگاه داشتن مال امينانند.
چهارم - پاشاهانند كه بر سر خلق چون شبانانند.
پنجم - غازيان‏اند كه ايشان ناصران دينند.
پس چون عالمان را گفتار از بهر طمع باشد و كردار از بهر جمع كردن مال باشد مردم دست بكه زنند؟! و راه بكه يابند؟! و چون زاهدان مرائى‏623 باشند و كردار از بهر آن كنند تا مردمان ايشانرا مدح كنند و بستايند؛ پس مردم اقتدا بكه كنند؟! و چون بازرگانان بى امانت و خيانتكار باشند و انصاف ندهند؛ پس مردم اعتماد بر كه كنند؟! و چون پادشاهان درنده باشند چون گرگ؛ مردمان پناه بكه دهند؟! و با كه گريزند؟! و چون غازيان نه بوجه‏624 باشند و جهاد از بهر لهو و طرب و تماشا كنند؛ پس دشمنان دين را كه باز دارد؟!

414 يبعث‏625 الناس يوم القيامة على نياتهم.

برانگيزانند مردمان را روز قيامت بر آن نيت كه بمرده باشند يعنى هر كه در دنيا بر توبه بمرده باشد و از گناه بپرهيزيده باشد، و يا دست يابد كه فلان و فلان نيكى بكند يا فلان مظلمه چون توانائيش باشد بجاى بگذارد 626 و برين بميرد روز قيامت كه برخيزد در جريده‏اش ثواب اين نوشته باشد.
چنانكه آورده‏اند كه كس بو كه چون جريده‏اش از هم باز كنند در آنجا ثواب زكوة و حج و ديگر طاعتها يابد كه ويرا عجب آيد از آنكه نكرده باشد در دنيا زيرا كه توانائيش نبوده باشد؛ ندا آيد كه: اگر چه حق تعالى ترا در دنيا توانائى اين چيزها نداد از بهر مصلحت چون ترا بايست؛ و بر ناكردن آن غمگين بودى، خداى تعالى ثواب آن ناكرده بفضل و كرم بتو ارزانى داشت.
آورده‏اند627 كه درويشى بر تلّ‏628 ريگ بسيار برگذشت تمنا كرد كه كاشكى مرا چندين گندم بودى تا بر درويشان بنى اسرائيل نفقه كردمى، خداى تعالى خبر داد كه ثواب آن بنوشتم در جريده تو.
و آورده‏اند كه: مردى بسفر مى‏رفت ميخى با خود ببرد تا هر كجا فرا رسد بهيمه‏629 را بدان در بندد پس بجايگاهى فرود آمد و ميخ بر زمين فرو زد و بهيمه را دربست چون خواست كه برو، ميخ را همچنان بگذاشت گفت:630 باشد كه كسى ديگر فراز آيد و با وى ميخ نباشد او نيز ازين آسايش بيند و برفت؛ پس بشب يكى بدان راه بشتاب مى‏رفت پايش بدان ميخ بر آمد و بيفتاد چون برخاست و گامى چند برفت باز گرديد و ميخ را بركند و از راه دور بينداخت و گفت:631 نبايد كه ديگرى را همين حال پيش آيد، خداى تعالى خبر داد هر دو را كه اگر چه بخلاف يكديگر گرديد اما چون راحت خلق طلب كرديد هر دو را ثواب دهم.
و هر كه گناه كند و در خاطر دارد كه از پس چندين وقت توبه كنم آن نيت عين معصيت بود زيرا كه او طمع مى‏دارد كه آن مدت بگناه سر آورد و از پس چندين وقت توبه كند، و اگر بميرد بروزگار نا آمده و گناه ناكرده عقاب يابد؛ و كدام شقاوتى و بدبختى باشد بدتر از آنكه كسى بزندگانى نايافته عقاب يابد، و همچنين هر كه بساختن چيزى كه در آن نيت گناه‏632 دارد مشغول شود هر چه از وى حاصل آيد همه گناه باشد چنانكه شخصى از بهر خود باغى بسازد و نيت دارد كه انگورش بخمر كند و باز خورد، يا در لهو طرب بزيادت كند؛ اين همه عين نيت گناه باشد و بر آن عقوبت يابد.

415 يبعث شاهد الزور يوم القيامة مدلعا633 لسانه فى النار.

برانگيزند روز قيامت گواهى دهنده بدروغ را و زبانش از دهن بيرون آورده باشد چنانكه سر زبانش باتش رسيده باشد. اين نشانيست كه اهل قيامت او را بدان بشناسند. و حضرت مصطفى صلى الله عليه و آله فرمايد كه: هر كه گواهى بدروغ دهد و بدان گواهى حق كسى بشود634 يا رنجى بكسى رسد همين حالش باشد، اما آنكه داند و ظاهرش نگرداند635 و حق يكى بشود هزار بار ازين بتر باشد قوله تعالى: و لا تكتموا الشهادة و من يكتمها فانه آثم قلبه‏636 يعنى گواهيى كه داريد باز مگيريد كه هر كه چنين كند بزه كار گردد و گواهى بدروغ نه همين باشد كه كسى پيش قاضى و حاكم دهد بلكه هر كه در حق ديگرى سخنى بگويد نه از سر علم يل از جهل يا از شك همچنان باشد كه گواهى بدروغ داده باشد؛ روز قيامت حالش همين باشد كه گفته آمد، و با دروغزنان باشد.

416 رحم الله امرء أصلح من لسانه.

خداى تعالى بر آنكس رحمت كناد كه زبان را نگاه دارد از عيب كردن كسان‏637 يا اگر چيزى خواند درست خواند تا كسان ويرا عيب نكنند638 و اين كس در دنيا و آخرت سودمند بود؛ در دنيا پيش مردم خجل نباشد و سخنش نيك درگيرد و اگر سخن گويد سخنش تاثير كند، و آخرتى آن باشد كه الحمد و سوره و قرآن راست خواند در عبادت و غير عبادت كه اگر خطا خواند و تواند كه نيكو گرداند ثوابش نبود، و همچنين هر كه دعا خواند و خطا خواند بزه‏اش باشد الا اگر نتواند و آنچه بروى باشد از طلب كردن بجاى آورده باشد و هر كلمه بفتحه يا ضمه يا كسره‏639 ببايد گفتن؛ و شخص بخلاف آن كند از آن معنى بگردد و بدان مستحق عقاب گردد، و چون احتياط ندارد هم عقاب يابد. و چنين آورده‏اند كه: حضرت عيسى (عليه السلام) دو كلمه بگفت قومى كه سخن ايشان لحن بود و سخن باز نتوانستند گفتن شدى ازو بينداختند و با اين معنى گردانيدند كه: خداى تعالى گفت: يا عيسى تو فرزند منى؛ و معلوم است كه بدين سبب چندين خلق از ترسايان كافر شدند و كافر مى‏ميرند. و كجى و نادانى و ناراستى بيشتر گناه مادر و پدر باشد كه فرزندان را بكتّاب‏640 نفرستاده باشند اما آنكه در اصل خداى تعالى زبانش كج آفريده باشد بر وى چيزى نباشد چنانكه بلال حبشى كه موذن حضرت مصطفى (عليه السلام) بود در شهادتين سين گفتى، حضرت مصطفى صلى الله عليه و آله ويرا از آن باز نداشت كه ايمانى صادق و دالى پاك و آواى خوش داشت.

417 رحم الله عبدا قال خيرا فغنم اوسكت فسلم.

خداى تعالى بر آن كسى رحمت كناد كه چون چيزى گويد خير گويد تا غنيمت يابد و الا خاموش باشد تا سلامتى يابد و غنيمت نيكى يافتن باشد يعنى هر كه خوب گويد در دنيا؛ همه كس خوبگو و نيكخواهش گردند؛ و باخرت بهشت جاودانه بيابد، و اگر از گفتن خاموش گردد از دشمنى خلق و از آنكه چرا چنين گفتم؟ و بدين آن نخواستم، ازينجمله رسته باشد، و باخرت عقاب نيابد و خردمند بر حقيقت و داناى منصف آن باشد كه در حق ديگرى آن گويد كه چون ديگرى در حق وى بگويد خوشش آيد، و آنكس كه چنين كند بهر كلمه ثواب صدقه در ديوان وى بنويسند چنانكه در خبرست كه: الكلمة الطيبة صدقه. و اگر كس باشد كه بچيزى دادن نتواند كه مردم را شاد كند بگفتار خوش تواند كه مردم را خوش دارد، و بسخن بد كسى را نيازارد، و شوم‏تر كسى آن باشد كه بزبان بخيلى كند و خوب گفتار اگر چه بخيل باشد از درشت زبانى بهتر باشد كه سخى باشد قال الله تعالى: قول معروف و مغفرة خير من صدقة يتبعها أذى؛ 641 يعنى سخن خوب و نيك كه با آن عطا نبود بهتر باشد از عطائى كه با آن سخن درشت باشد؛ و چون حال چنين باشد حال سخى خوشگوى و حال بخيل زشتگوى چون باشد؟! و حضرت عيسى (عليه السلام) فرمايد كه: امت رحمت از پس من آيند وليكن بزبان فحش گويند و بهايم را بسخن پليد دشنام دهند و هيچ امتى را اين نبوده است. و در خبرست كه: وقتى مردى بر كنار گورستانى مى‏گذشت گليم پوشى را ديد پيش وى رفت و سلام كرد گليم پوش جواب باز داد و آهنگ رفتن كرد مرد گوشه گليم وى بگرفت پرسيد كه: تو از كجائى؟ و كجا باشى؟ - گفت: اگر نه از بهر آن بودى كه ترسيدمى تا كه از جمله بدخويان باشم با تو سخن نگفتمى، من درين كوه نشينم و از مردم بگريخته‏ام وقتى كه دلم بگيرد بدين گورستان آيم و ساعتى بگريم، و دو كيسه با خود داشت يكى سنگى چند سياه در وى بود و يكى سنگى چند سفيد در وى بود، گاه گاه سياه در ميان سفيد انداختى؛ مرد از آن حال پرسيد؟ گفت: بهر سخنى كه از دهن من بيرون آيد و مرا از گفتن آن بگيرند؛ سنگى سياه در آنجا اندازم، چون شب اندر آيد بهر يك سنگ ساعتى زارى كنم و امشب آن شب است كه بسبب تو هيچ خوب نكنم و قوت كرد و خود را بجهانيد642 و بگوه اندر شد. و از پس اميرالمومنين (عليه السلام) چون ميان شام و حجاز فتنه‏ها خاست مردى بود نامش رفاعه و محتشم و هيچ چيز بهتر از آن نديد كه در خانه بنشيند و بزهد مشغول شود و با هيچ كس سخن نگفتى چون حضرت حسين عليهما السلام را شهيد كردند يكى گفت: امروز آنروزست كه رفاعه با من سخن گويد چون ويرا ازين خبر دهم رنجور گردد ناچار از من احوال بپرسد پس در رفت و بگفت، رفاعه چون خبر شهادت امام حسين (عليه السلام) بشنيد زار زار بگريست و با وى هيچ نگفت بجز آنكه روى سوى آسمان كرد و گفت: اللهم فاطر السماوات والأرض عالم الغيب و الشهادة أنت تحكم بين عبادك فيما كانوا فيه يختلفون. 643

418 رحم الله المتخللين من أمتى فى الوضوء و الطعام.

خداى تعالى بر آن بنده رحمت كناد از امت من كه در حال وضو و در حال طعام خوردن خلال كند يعنى دست بجايگاهى فرو كند كه داند كه آب بوى نرسد و مسواك كند تا خداى تعالى مهمات و كارهاى بزرگ وى بسازد.
معنى خبر آنستكه رسول (عليه السلام) مى‏فرمايد و از خدا رحمت مى‏خواهد از بهر آنكه در وضو احتياط تمام بجا آرد از بهر آنكه اگر چيزى خشك بمانده باشد وضو باطل باشد پس در غسل اوليتر بود كه بر سر كار باشد و در خبرست كه درين هر موئى جنابتى است يعنى اگر يك موى خشك بماند هنوز جنب است و تنش عبادت خداى را نشايد. و حضرت مصطفى (عليه السلام) مى‏فرمايد كه: ايمانش درست نباشد آنرا كه نمازش بوجه نباشد، و آنرا كه وضو و غسلش بوجه نباشد يعنى نادانسته باشد نماز بوجه نباشد. و آورده‏اند كه: هر كه آب در دهن كند از بهر وضو هر گناهى كه بدهن كرده باشد آمرزيده شود و حكم در بينى و ديگر اعضا همين باشد. و حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام فرمود كه: هر كه از بهر نماز شام وضو كند هر گناهى كه در آن روز كرده باشد جز از كبيره آمرزيده شود. و حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) فرمايد كه: هر كه دامن از خود برگيرد كه بول كند شيطان بيايد و برابر وى باز ايستد اگر بنده بسم الله بگويد چشم بر هم نهد تا عورت وى نبيند. و حضرت صادق (عليه السلام) فرمايد كه: روزى اميرالمومنين (عليه السلام) از پسرش محمد حنفيه (عليه السلام) آب خواست تا وضو كند او اناى‏644 آب بياورد پس دست راست در آنجا كرد و گفت: بسم الله و بالله، الحمدلله الذى جعل الماء طهورا و لم يجعله نجسا، و باستنجا مشغول شد و دعائى كه هست بخواند پس آب در دهن و بينى كرد؛ و بهر يكى دعايش همى خواند، چون بپرداخت سر برداشت و گفت: اى پسر هر كه برين وجه وضو كند و با هر يكى آنچه من خواندم بخواند بهر قطره آب كه بكار برد خداى تعالى فرشته‏اى بيافريند تا قيامت تقديس و تسبيح خدا مى‏كند و ثوابش وى را بود. و حضرت صادق (عليه السلام) فرمايد كه: هر كه پس از وضو دست و روى نسترد645 سى نيكى و حسنه در ديوانش بنويسند. و در خبرست كه: هر كه از ترس خداى تعالى بگريد و اشك باز نسترد روز قيامت نورى گردد، و هر كه باول وضو نام خداى تعالى برد همچنان بود كه غسل كرده باشد، و اگر نبرد آنجا پاك شود كه آب بوى رسد، و هر كه در بستر شود و طهارت باز كند همچنان باشد كه همه شب نماز مى‏كند، و اگر دو بار بيدار شود يا تازه كند بهتر و فاضلتر باشد، و اگر كسى در بستر شود و طهارت ندارد شايد كه همانجا تيمم كند. و حضرت مصطفى (عليه السلام) فرمايد كه هر كه قصد حلال كند تا بدان از حرام باز ايستد پس چون غسل كند بهر قطره آب كه بكار برد خداى تعالى از بهر وى در بهشت قصرى بنا نهد، و هر كه رز آدينه غسل كند هر گناه كه در آن‏هفته كرده باشد آمرزيده شود، و هر كه در اول نماز مسواك كند ثواب دو ركعت چندان باشد كه هفتاد ركعت بى مسواك كند، و هر كه بر وضو باشد از همه بلاها ايمن بود چنانكه در خبرست كه شخصى از بهر مصطفى صلى الله عليه و آله بجائى مى‏رفت بدر صومعه‏اى رسيد در بزد پيرى بيرون آمد از پس ديرگاه؛ گفت: چرا دير بيرون آمدى؟ جواب داد كه: ترا از دور ديدم بر نشان لشكريان ديدم در اندرون صومعه شدم و بوضو مشغول گشتم و اهل را بوضو فرمودم كه در توراة و انجيل چنين خوانده‏ام كه: هر كه او وضو كند در امان و نگاهداشت خدا باشد، پادشاه ظالم بر وى دست نيابد.

پى‏نوشتها:‌


544) در نسخه قديم (نايابست) و در نسخه دانشگاه: (نايابيستست) و شايد (نايابش) و يا (نابابيست) باشد در هر صورت تصحيح نظريست كه بقرينه لفظ (بلا) در شرح حديث تصحيح شد (رجوع شود بسطر 6 شرح حديث حاضر.)
545) در نسخه ديگر: (كنند.)
546) مردى مرد) يعنى مرد كامل فهميده.
547) در نسخه ديگر: (شكستگى).
548) كلمه (نفس) در نسخه قديم نيست.
549) در نسخه ديگر: (هر كس).
550) چند) در اين قبيل موارد بمعنى مطلق مقدار است يعنى بقدر و اندازه‏اى و برابر؛ و در كتب قدماء از قبيل تفسير ابوالفتوح (ره) و تفسير ابو المحاسن (ره) يعنى جلاء الاذهان و همين كتاب حاضر و غير آنها فراوان در فراوان در اين معنى بكار رفته است.
551) در نسخه دانشگاه: (بهتر بود از دنيا و هر چه در دنياست.)
552) در اصل يعنى هر دو نسخه مانند غالب موارد ديگر: (قوله).
553) از آيه 21 سوره مباركه حديد و تمام آن است: سابقوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها كعرض السماء و الارض أعدت للذين آمنوا بالله و رسله ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء و الله ذوالفضل العظيم.
554) چند) بمعنى مطلق مقدار است چنانكه گذشت.
555) گويا: آلاء جمع (الى) است كه بفتح و كسر همزه است و بمعنى نعمت ميباشد و اضافه شده بضمير فارسى شين.
556) عبارت ميان دو قلاب از نسخه قديم ساقط است.
557) در نسخه ديگر: (جاى وى باشد.)
558) در نسخه دانشگاه: (چندان) و (چند) در اينجا نيز بمعنى مطلق مقدار است.
559) آيه 46 سوره مباركه (الرحمن) است.
560) آيه 62 سوره مباركه (الرحمن) است.
561) در اصل: (درم) و در نسخه دانشگاه (درم و دينار.)
562) در نسخه قديم: (و بيرون) و در نسخه دانشگاه: (ببيرون.)
563) بديد) بباى عربى در قديم بجاى (پديد) كنونى (بباى فارسى) بكار مى‏رفته است.
564) در نسخه ديگر: (منقش).
565) در نسخه ديگرى: (حورى).
566) در برهان قاطع گفته: (درفشيدن بر وزن و معنى درخشيدن است كه تابان و منور باشد و درفشان بمعنى درخشان است.)
567) در برهان قاطع گفته: (چركن بكسر اول و ثالث چيزى كثيف و زخمى كه پيوسته از آن چرك و ريم رود.)
568) در برهان قاطع گفته: (شوخگن با اول مضمون بثانى و ثالث زده و كسر گاف فارسى بمعنى چرگن باشد و شوخگين بر وزن پوستين نيز بهمين معنى است.)
569) در نسخه دانشگاه: (يك تار موى حورى.)
570) در نسخه دانشگاه: (در پاهاى ايشان.)
571) در نسخه دانشگاه: (سر و قد)؛ همسر بمعنى (ترب) عربى است كه جمع آن (اتراب) است كه زنان بهشتى را خداى تعالى در قرآن مجيد باين لفظ ستوده و در واقع عبارت متن ترجمه ((كواعب أترابا) است.
572) در نسخه ديگر: (شوهر كين.)
573) در نسخه دانشگاه: (نه چنين است) پس (چون) براى استفهام انكاريست.
574) كذا در نسخه قدرم و در نسخه ديگر: (نيكبخت‏ترين.)
575) عبارت ميان دو قلاب در نسخه قديم نيست.
576) در نسخه ديگر: (دل بگردد.)
577) در اصل هر دو نسخه: (قوله).
578) صدر آيه 23 سوره مباركه (رعد) است.
579) ذيل آيه 23 سوره مباركه (رعد) است.
580) آيه 24 سوره مباركه (رعد) است.
581) آيه 56 سوره مباركه (يس) است.
582) در نسخه ديگر: (درماندگى)؛ در برهان قاطع گفته: (دژم بكسر اول و فتح ثانى و سكون ميم بمعنى افسرده و غمگين و اندوهناك ورنجور و بيمار و آشفته و سرمست و مخمور و فرو افكنده و انديشه‏مند باشد و اين معنى را بر غير آدمى هم اطلاق كنند و بمعنى تيره و سياه و تاريك هم آمده است.)
583) صدر آيه 17 سوره مباركه سجده و ذيل آن اينست: جزاء بما كانوا يعملون.
584) وسط آيه 44 سوره مباركه (أعراف) و صدر آن اينست: و نادى أصحاب الجنة أصحاب النار أن و ذيل آن اين: فأذن مؤذن بينهم ان لعنه الله على الكاذبين.
585) وسط آيه 50 سوره مباركه اعراف و صدر آن اينست: و نادى أصحاب النار أصحاب الجنة ان و ذيل آن همانست كه در متن هست يعنى قالوا ان الله حرمهما على الكافرين و در اقتباس از اين كريمه قرآنيه نيكو گفته‏اند:

ألاقل لسكان وادى الحمى أفيضوا علينا من الماء فيضا   هنيئا لكم فى الجنان الخلود فنحن عطاش و أنتم ورود

586) در أقرب الموارد گفته: حلم (كشرف) حلما صفح و ستر فهو حليم ج حلماء و أحلام.
587) درهر دو نسخه: (بنا صوابى) و تصحيح نظرى شد.
588) در هر دو نسخه: (باز دارند.)
589) در نسخه قديم كلمه (براند) در اينجا نيست و بنظر مى‏رسد كه چيزى از عبادت ساقط شده است از قبيل: (يا از سر كفر) و (يا از سر ظلم.)
590) در برهان قاطع (ضمن معانى) (بارنامه بر وزن كارنامه) گفته است: (و بمعنى نازش و مباهات و لقب نيك و تفاخر و غرور هم هست.)
591) در نسخه ديگر: (مكرى).
592) بوجه) يعنى صاحب مقام و منزلت و جاه و مرتبت معنوى.
593) نساخ يعنى رو نويسى كننده و نسخه بردارنده.
594) يعنى چنانكه آرزوى شانست گوهر مقصود را بدست نياوردند.
595) در نسخه ديگر: (و معلوم است كه سبب ترس و بيم الا آن نبود.)
596) اشاره به (درع بتراء) است كه نام زره اميرالمومنين (عليه السلام) است زيرا آن حضرت پشت بر دشمن نمى‏كرد تا از پشت محتاج بزره باشد و تفصيلش جزء اسلحه آن حضرت در كتب اخبار و تواريخ و تفاسير و سير و مغازى اسلام مذكور است.
597) در نسخه دانشگاه: (از جا بر مى‏كند). اين سخن خطا و صرف توهم است.
598) در هر دو نسخه: (درهاى)؛ در برهان قاطع گفته: (دژ بكسر اول و سكون ثانى قلعه و حصار باشد.) (عم شأنه) ظاهرا تصحيف (عم نواله) است.
599) صدر آيه 19 (سورة القمر) و ذيل آن اينست: فى يوم نحس مستمر.
600) ذيل آيه 41 سورة الذاريات و صدر آن اينست: و فى عاد اذ أرسلنا اليهم
601) در نسخه ديگر: (بخوشكانيد) (بواو بعد از خاء)؛ در برهان قاطع گفته: (خوشيدن با ثانى مجهول بر وزن پوشيدن بمعنى خشكيدن و خشك شدن باشد) و مطابق اين لغت است قول سعدى: (بخوشيد سرچشمه‏هاى قديم) پس (خوشانيدن) متعدى (خوشيدن) مى‏باشد.
602) در نسخه ديگر باضافه: (و كوهها را پاره پاره مى‏گردانيد.)
603) كذا؟
604) در نسخه ديگر: بخوشاند.
605) اين حديث هم نبويست و هم علوى يعنى هم از پيغمبر و هم از اميرالمومنين عليهما السلام ماثور است باين عبارت: توقوا البرد فى أوله و تلقوه فى آخره فانه يفعل فى الابدان كما يفعل فى الاشجار أوله يورق و آخر يحرق و مولوى در مثنوى آنرا بنظم در آورده است باين عبارت:

گفت پيغمبر باصحاب كبار   تن مپوشانيد از باد بهار

(تا آخر اشعار)
606) سردار كابلى (ره) در حاشيه نوشته: هى بفتح الصاد المهملة و سكون الموحدة و فتح الواو و بالتاء فى الاخرأى و ليست له جهلة الفتوة اى الشباب لان للشباب سكرا و جنونا فاذا خلا الشاب منهما كان دليلا على حسن أخلاقه و تسلط عقله على نفسه؛ حيدر قلى.
607) يعنى ترك كند پس (بجاى گذاشتن) بر خلاف (بجاى آوردن) مى‏باشد.
608) در نسخه ديگر: (به نشود).
609) در نسخه ديگر: (دزدى)؛ در برهان قاطع گفته: (دد بفتح اول و سكون ثانى سبع را گويند كه جانوران درنده باشد همچو شير و پلنگ و گرگ و مانند آن.)
610) يعنى بيشتر ايشان در همان درياى هوى و هوس غرق مى‏شوند و بساحل نرسند.
611) دو كلمه (و بلا) در نسخه دانشگاه نيست.
612) يعنى بقدر و اندازه زيرا مكرر نوشتم كه (چند) در اين قبيل موارد بمعنى مطلق مقدار است.
613) در نسخه دانشگاه: (و اگر از بهر تنى چند نبودى.)
614) در نسخه عتيقه صدر روايت يعنى عمالكم أعمالكم نيست.
615) عالم فقيد مرحوم سردار كابلى در حاشيه اين حديث نوشته: قوله صلى الله عليه و آله: (كما تكونون) أى كما تكونون فى حالاتكم و أخلاقكم خيرا او شرا يسلط الله عليكم أمراء يناسبون تلك الحالات؛ فان كنتم أخيارا سلط الله عليكم أمراء خيارا صالحين، و ان كنتم أشرارا سلطالله عليكم أمراء شرارا حيدر قلى.
616) كذا در هر دو نسخه؛ و گويا چيزى ساقط شده زيرا معنى روايت اينست كه عاملان شما عملهاى شمايند.
617) در نسخه قديم: (مفسدى).
618) صدر آيه 40 سوره شورى و ذيل آن اينست: فمن عفا و أصلح فأجره على الله انه لا يحب الظالمين.
619) كلمه (ظالم) در نسخه قديم نيست.
620) در نسخه قديم باضافه: (و نيكمردان نيز از شر ايشان در عذاب باشند.)
621) از آيه 129 (سوره الانعام) است.
622) در نسخه دانشگاه: (تباهى گرفتى) و (تباه) و (تباهى) هر دو بيك معنى است.
623) در نسخه ديگر: (در گمراهى)؛ و (مرائى) بمعنى ريا كننده است.
624) بوجه) يعنى چنانكه شايد و بايد.
625) عالم ربانى مرحوم حيدر قلى خان معروف بسردار كابلى بر روى كلمه (يبعث) علامت گذاشته و در حاشيه گفته: بلغ قبالا بحمدالله؛ و الى هنا وجدت من تلك النسخة القديمة و قد لعبت ببا قيها يد الزمان؛ فقابلت هذه النسخة و صححتها بقدر الامكان؛ حيدر قلى ليلة الاثنين السادسة من شهر الله رمضان سنة 1349. نگارنده گويد: چنانكه اين دانشمند فقيد (ره) فرموده است دستبرد زمان باين نسخه ضايعه بزرگى براى اسلام بوده است.
626) در سابق گذشت كه (بجاى گذاشتن) بمعنى ترك كردن و بجاى نياوردن است.
627) در نسخه ديگر: (در خبرست.)
628) در نسخه قديم (تله)؛ در برهان قاطع گفته: (تل بفتح اول و سكون ثانى كوه پست و پشته بلند را گويند.)
629) بهيمه يعنى حيوان چهارپا.
630) گفت) در اين دو مورد بمعنى (با خود گفت و حديث نفس كرد) است.
631) گفت) در اين دو مورد بمعنى (با خود گفت و حديث نفس كرد) است.
632) در نسخه ديگر كلمه: (نيت) نيست.
633) ابن الاثير در نهايه گفته: دلع لسانه و أدلع اى أخرج؛ و منه الحديث: يبعث شاهد الزور يوم القيامة مدلعا لسانه فى النار پس (دلع) و (أدلع) بيك معنيست.
634) يعنى از بين برود و نابود گردد.
635) بايد دانست كه از جمله موارد جليه تشويش نسخه شرح شهاب متعلق بكتابخانه مركزى دانشگاه (شماره 127) چنانكه در سابق گفتيم يكى هم اين مورد است زيرا در صفحه 297؛ سطر 9 شرح اين روايت را ترك كرده و بذكر مطالب ديگر پرداخته است و باقى شرح اين روايت را در اينجا ذكر كرده است در صورتيكه چند ورق در ميان اين دو صفحه روايات متعدد با شروح آنها و مطالب مختلف ذكر شده است؛ رجوع شود بصفحه دويست و شصت و يك؛ سطر سوم (ص 261؛ س 3)؛ و از ملاحظه شماره صفحات كه يكمرتبه از صفحه 297 بصفحه 261 بر مى‏گردد حال تقدم و تاخر و تشويش ساير احاديث و صفحات بخوبى روشن مى‏شود فراجع ان شئت.
636) از آيه 282 سوره مباركه بقره است.
637) در نسخه ديگر بجاى (عيب كردن كسان): (غيبت).
638) در نسخه ديگر: (غيبت بكنند.)
639) در نسخه دانشگاه: (بسر يا بور يا بزير)؛ و بنظر مى‏رسد كه عبارت اخراى (بزير و پيش و زير) است.
640) كتاب) بضم كاف و تشديد تاء بمعنى مكتب است؛ در أقرب الموارد گفته: الكتاب موضع التعليم ج كتاتيب و خلافى در اين باره ميان علماى لغت هست كه ما در سابق بان اشاره كرديم فراجع ان شئت.
641) صدر آيه 263 سوره مباركه بقره؛ و ذيل آن اينست. والله غنى حليم.
642) در نسخه ديگر: (بجنبانيد.)
643) آيه 46 سوره مباركه فاطر است الا آنكه لفظ (قل) را كه بعنوان خطاب بپيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در صدر آيه است در اينجا نياورده است و اين روش رفاعه مأخوذ از قرآن مجيد است زيرا آيه سابق بر اين آيه در همان سوره فاطر اين است: و اذا ذكر الله وحده اشمأزت قلوب الذين لا يؤمنون بالاخرة و اذا ذكر الذين من دونه اذا هم يستبشرون.
644) در منتهى الارب گفته: اناء ككتاب خنور؛ آنية جمع؛ أوانى جمع الجمع. در برهان قاطع گفته: (خنور بفتح اول بر وزن تنور آلات و ضروريات خانه و ظروف و اوانى و كاسه و كوزه و خم و امثال آن باشد و بضم اول هم آمده است و يا تشديد ثانى نيز درست است.)
645) در برهان قاطع گفته: (ستردن بكسر اول بر وزن فشردن بمعنى پاك كردن و تراشيدن باشد و بضم اول و ثانى هم گفته‏اند.)