شرح الاسماء الحسنى

علّامه سيدحسين همدانى دورودآبادى

- ۱۸ -


177: عادل‏

عدل: مساوى بودن (يكسان بودن).

اين صفت در خداوند به صورت تعادل در اعمال صفاتش متجلى مى‏گردد، به اين معنى كه او همانگونه كه قادر بر كرم و بذل و بخشش است، همان‏طور قادر بر ممانعت از اين امور است و همانگونه كه قادر بر بسط و گشايش است، قادر بر قبض و بستگى در امور مى‏باشد و به عبارت ديگر تعادل او در انجام دادن و ترك نمودن است، يعنى او مختار است در فعل و ترك فعل و عدل، صفت اختيار است.

عادل اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت تعادل صفات او نسبت به تعلقش بر متعلقاتش و عدم اين تعلق، و عدم نياز ضرورى‏اش به چيزى از جهت تعلق و عدم تعلق.

178: عدل‏

اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت وجود شديد و اغراق‏آميز صفت عدالت در او.

179: عزيز

در مبحث چهارم گذشت كه عزت عبارت است از عالم نفى صفات.

آن اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت عدم تقيدش به قيدى از قيود صفات و عدم محدوديتش به حدى از حدود خلقتش.

پس وجودش به لحاظ ذات و صفات عاليه‏اش در عالم امكان ميسر نيست، زيرا عالم امكان محدود است و خداوند محدود به حدود موجوداتش نمى‏باشد؛ پس او عزيزى است كه در عالم امكان وجود ندارد و پاك و منزه است از چيزى كه وجودش نقصان يابد، البته اين موضوع را بايد از عدم وجود او تفكيك كرد.

به همين سبب حضرت على عليه‏السلام در كافى‏(248) فرمود:

الحمدلله اَلّذِى لا من شى‏ء كان، و لا من شى‏ء خلَق ما كان.

حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه از چيزى نيست و هستى را از چيزى خلق نكرد.

خداوند تبارك و تعالى مى‏فرمايد: سبحان ربك رب العزة عما يصفون؛

پاك و منزه است پروردگار تو، پروردگارى كه ما وراى آن چيزى است كه وصف مى‏كنند. (249)

بيان اين آيه در روايات محمد بن عطيه در مبحث سوم در معناى عزت مرور شد.

لازمه عزت، غلبه بر همه چيز است (احاطه و چيرگى بر همه چيز)، به درستى كه عزيز، گسترده و نامحدود است و بقيه چيزها در نهايت اختصار هستند و به واسطه وجود بسيطى چون خداوند، موجود شده‏اند.

180: عطوف‏

عطف: ميل.

اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت به كار بردن اسماى زيبا و لطيفش در حق بندگانش و قرار دادن صفات در عوالم ايشان به منظور اعلام اين مطلب كه او هرگز بندگانش را فراموش نخواهد كرد.

181: معطى‏

عطا: كمك رساندن، هبه نمودن، بذل و بخشش نمودن چيزى، يعنى: دادن هديه‏اى به كسى، به نحوى كه بتواند به راحتى از آن استفاده كند و يا هر آن چه همانند هديه به كسى عطا مى‏شود. (250)

اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت نازل نمودن مواهب و نعماتش از عالم بالا به عالم امكان (اعيان)، پس حمد و سپاس مخصوص اوست و تشكر نمودن برازنده وجود او مى‏باشد.

182: عفو

عفو: ترك نمودن عذاب گناهكار.

اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت ترك و امتناع نمودن از عقاب گناهكاران بعد از آن كه شايسته عقاب و عذاب شوند.

183: عظيم‏

عظمت عبارت است از عالم وجودى كه بر عالم نيستى سايه افكنده و عبارت است از عالم نفى صفات؛ به خاطر همين اميرالمؤمنين على عليه‏السلام فرمود: و بعظمتك التى ملأت كل شى‏ء

و به عظمت تو كه هر چيزى را پر نمود. و شرح آن كه در مبحث چهارم گذشت.

آن اسمى كه از اسامى حضرت حق است، به جهت اين كه خداوند عالم، وجود مطلق است. عالمى كه در آن عدم، جايگاهى ندارد؟

علمى كه كه به منزله ماده تشكيل دهنده عالم امكان است. ماده‏اى كه در روايات‏(251) از آن به آبى كه از آن همه چيز زنده است، تعبير شده است.

184: عليم‏

در مبحث سوم گفتيم كه صفات، مراتب پنج گانه دارند و همانا خلق اول، حقيقت محمديه است. اين خلق كاملا از تمام تعيّنات امكانى به وجود آمده و جامع جميع استعدادها و امكانات است و به واسطه اين استعدادها است كه هر چيزى به وجود مى‏آيد و مظهر تمام هستى.

185: العالم: دانا

نامى است براى خداوند به اعتبار اين كه او فراهم آورنده علت اولى براى مقدماتى كه هر كدام مشخص كننده معلوماتى از ديگرى مى‏باشند، و اگر يكى از آن‏ها پديد آيد و مشخص شود بقيه نيز مشخص مى‏شوند كه در اين صورت مى‏گويند: علمَ: فهميد به اعتبار واقع شدن صفت علم بر معلوم در ماضى، يا يعلم: مى‏داند به اعتبار آن در آينده به مانند ساير صفات.

و به اين خاطر است كه خداوند در قرآن مى‏فرمايد: آيا گمان كرديد كه وارد بهشت خواهيد شد و آن هنگامى كه خداوند خواهد شناخت از شما كسانى را كه جهاد كرده‏اند و كسانى كه صبر پيشه كردند(252) و مانند اين آيات فراوان است و همگى اشاره دارد به مرتبه واقع شدن علم، نه به صفت علم.

امام صادق عليه‏السلام مى‏فرمايد: پروردگار ما، الله جاويدان است و علم ذات او مى‏باشد و نه معلوم و در ادامه مى‏فرمايد: و هنگامى كه اشياء را به وجود آورد و آن‏ها معلوم بودند، علم او بر معلوم واقع گشت.

الحديث.

و در اين جا بايستى به نكاتى اشاره كرد:

اولا: در بين مردم رايج شده است كه علم حضورى همان حضور اشياء است در نزد عالم و علم حصولى احضار و به وجود آمدن آن علم است كه قبل از آن وجود نداشته است كه اين يك اشتباه است.

حقيقت مى‏گويد كه علم حضورى آن است كه احتياجى به شخص عالم نيست، به مانند علم نفس به خودش (آگاهى شخص در ديانتش) و اين كه براى كشف كردن خود به چيز ديگرى احتياج ندارد، و علم و عالم و معلوم همگى يكى هستند و آن نفس است.

علم حصولى آن است كه براى شناخت آن احتياج دارى كه آن را به مرتبه معلوم برسانيم، و در اين جا عالم نفس مى‏باشد، و معلوم آن چيزى است كه به آن مرتبه شناخت رسيده است، و علم آن چيزى است كه اين شناخت را به ما داده است.

علم، همان نفس است به اعتبار احاطه و آگاهى كاملش از جميع معلومات، به مانند احاطه دريا بر قطرات لا متناهى، كه اثبات آن به اعتبار تعيناتش غير ممكن است، و نه حتى نفى آن به اعتبار موادش، همان صفتى، كه نمى‏توان آن را از نفس نفى كرد و اما علم حصولى كه همان صور حاصله است، يا به دست آمدن صورتى از چيزى، كه اولى متعلق فعل نفس مى‏باشد، و دومى انفعال، و هيچ صفتى در آن نيست، و تعريف علم به صور حاصله از چيزى در نزد عقل، يا حصول چيزى در نزد عقل، اشتباه است آن طور كه فهميدى.

با اين وجود نميتواند از ورود شك و گمان و وهم در جهل در آن جلوگيرى كند؛ و فرق بين آن و بينش در درستى يا نادرستى مستلزم عدم جواز عمل به مقتضاى اعتقاد است، چرا كه جايز الخطا است.

اگر بگوييد: همانطور كه به چيزى آگاهى دارد به عدم خطاى آن نيز آگاهى دارد.

خواهم گفت: سخن در اين مورد مانند سخن در مورد نفس اول است، و به مانند آن.

اگر حقيقت علم صور حاصله يا به دست آمده صور چيزها است، اهمال تمامى صفات لازم بود.

بيان آن اين است كه براى حصور صور چيزى بستگى دارد به آفريدن و درست كردن و تدبير و ايجاد و مشيت و اراده و تقدير و فضاء و اذن و اجل و تصوير، و اعمال ذارى و بقيه اسماء حسنى؛ و اگر علم حصول صور چيزى باشد ديگر هيچ حاجتى به اسماء و اعمالشان نمى‏باشد، چرا كه اشياء در بالاترين اهدافشان مصور حاصل هستند در نزد تعالى و آن‏ها احتياجى به مشيت و اراده و آفريدن و غير از آن ندارند.

اگر بگوييد و با اين كه علم داشت و اراده كرد و خواست و تقدير كرد و قضاء كرد و آفريد و به آن شكل داد و برء و ذرء.

خواهم گفت: چگونه ميتوان گفته شود: نيافريد، نخواست اراده نكرد، آن را انجام داد با اين همه آيات و روايات فراوانى از نفى مشيت و مطلق صفات فعل.

اگر بگوييد: كه علم ازلى است و اين افعال حادث هستند، اين اعترافى است كه علم غير از حصول صور است يا صور حاصله.

دانست كه علم علت اوليه اشياء است و ساير صفات و اسماء ديگر شرايط آن هستند، و با اثبات علم مى‏توان آن را نفى تا وقتى كه آن فعل صادر (انجام) نشده باشد.

سوم:

بدان كه اكنون پس از اين كه بيان كرديم حقيقت علم و مراتب آن را مى‏توانى اختلافاتى را كه در اخبار و روايات ائمه عليهم السلام آمده است را رفع كنى.

اخبار دلالت دارد بر اين كه آن‏ها علم گذشته و آينده را داشته‏اند و اشاره دارد به احاطه نفسهايشان بر همه چيز به مانند، احاطه دريا بر قطرات لا يتناهى.

اخبار دلالت دارد بر حدوث علم بر آن‏ها در شب‏هاى قدر و شب‏هاى جمعه و ساعت به ساعت و هر امرى پس از امر ديگرى، و آن اشاره دارد به مرتبه ايقاع آن صفات نفسانى بر معلوم و وقتى كه وصول اشياء از عالم ملكوت به عالم عيان هفت منزل است، پس نمى‏توان آن را به عالم عيان پايين آورد، مگر پس از سير اين هفت منزل، و خداوند براى پايين آمدن آن‏ها وقت‏هاى معينى را قرار داده است، و براى حجت‏هاى خود در زمين (يعنى ائمه عليهم السلام) شب‏هاى قدر را براى اطلاع از امورى كه در يك سال روى خواهد داد در عالم مشيت قرار داده، و به عالم تقدير، و براى اطلاع از نزول آن به عالم قضاء شب‏هاى جمعه را قرار داد، و براى اطلاع از نزول آن به عالم اذن، روزها را قرار داد، و براى اطلاع از عالم اجل، ساعات را قرار داد، و براى اطلاع از وصول اشياء به عالم اعيان، لحظه‏ها را قرار داد، همانطور كه آمده است به افزونى علوم آن‏ها عليه‏السلام در اين اوقات اخبارى است كه در كافى روايت شده است و آمده و براى هر يك بخش معينى را قرار داده است.

سپس بخش ديگرى را افزود چرا كه بالاترين علم آنان عليه‏السلام آن چيزى است كه لحظه به لحظه و كارى پس از كارى اتفاق مى‏افتد خبر داشتند: و هر كس كه خواست مى‏تواند به آن مراجعه كند.

186: العلى‏

العلو: بلندمرتبگى ضد الدنوّ: يعنى پست و بى مقدارى است، و بلندمرتبگى اسمى است براى بارى تعالى به اعتبار اين كه صفات او خارج هستند از تمام عوالم وجود امكانى، به طورى كه هر چقدر كه او را با دقيقترين اشياء تميز دهى باز او خارج از اين دايره و هم دقيق است. و واجب است كه او را از آن صفات سلب كرد.

اين نامى است به اعتبار قوام عالم نفى صفات، كه همان عالم عدم امكانى مى‏باشد، كه در آن نمى‏توان اعتبار چيزى را داد، حتى مطلق الوجود را كه اشاره دارد به مولاى ما اميرالمؤمنين عليه‏السلام در اين كلامش:

وجود او سبقت گرفت بر اوقات، و عدم وجود اوست و ابتدا ازل اوست.

به اين خاطر است كه استعمال نمى‏شود مگر با اسم كه همان عالم وجود است - آن طور كه بيان كرديم در اسم عظيم - و بعضى‏ها ادعا كردند كه اينها يك اسم هستند، و آن نام اعظم است، كه برخى از اخبار نيز و همينانى را بدان داده است.

حقيقت اين است كه اين‏ها دو اسمى باشند، و همانطور كه على بلندمرتبگى: اسمى است براى بارى تعالى به اعتبار خروجش از عالم امكان و از حدود تشبيه آن را با نام عظيم مترادف ساخت، دلالت بر اين كه براى آفريده‏هايش قابل مشاهده نيست، و متصف نيست به عدم امكانى نيز و از حد تعطيل خارج بود همانطور كه از حدى تشبيه خارج است و داخل اشياء مى‏باشد نه در ممازجت و خارج از آن‏ها مى‏باشد نه در مباينت، و همان طور كه بارى تعالى شبيه آفريده‏هايش نمى‏باشد، همينگونه صفات و افعال و خروج و دخول او شبيه صفات آفريده‏ها و خلايق و خروج و دخولشان نمى‏باشد. و على نامى است براى بارى تعالى به اعتبار اين كه ذاتش از ستم ذات‏هاى آفريده‏هايش نمى‏باشد.

187: عالى‏

اسمى براى خداوند متعال است، به دليل اين كه افعال خداوند از جنس صفات خلايق نيست.

188: متعالى‏

اسمى است براى خداوند متعال، چون افعال خداوند از سنخ افعال خلايق نيست.

189: اعلى‏

اين اسم به آن دليل بر خداوند اطلاق شده كه خداوند برتر از آن است كه بتوان او را وصف كرد.