177: عادل
عدل: مساوى بودن (يكسان بودن).
اين صفت در خداوند به صورت تعادل در اعمال صفاتش متجلى مىگردد، به اين معنى كه او
همانگونه كه قادر بر كرم و بذل و بخشش است، همانطور قادر بر ممانعت از اين امور
است و همانگونه كه قادر بر بسط و گشايش است، قادر بر قبض و بستگى در امور مىباشد و
به عبارت ديگر تعادل او در انجام دادن و ترك نمودن است، يعنى او مختار است در فعل و
ترك فعل و عدل، صفت اختيار است.
عادل اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت تعادل صفات او نسبت به تعلقش بر متعلقاتش
و عدم اين تعلق، و عدم نياز ضرورىاش به چيزى از جهت تعلق و عدم تعلق.
178: عدل
اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت وجود شديد و اغراقآميز صفت عدالت در او.
179: عزيز
در مبحث چهارم گذشت كه عزت عبارت است از عالم نفى صفات.
آن اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت عدم تقيدش به قيدى از قيود صفات و عدم
محدوديتش به حدى از حدود خلقتش.
پس وجودش به لحاظ ذات و صفات عاليهاش در عالم امكان ميسر نيست، زيرا عالم امكان
محدود است و خداوند محدود به حدود موجوداتش نمىباشد؛ پس او عزيزى است كه در عالم
امكان وجود ندارد و پاك و منزه است از چيزى كه وجودش نقصان يابد، البته اين موضوع
را بايد از عدم وجود او تفكيك كرد.
به همين سبب حضرت على عليهالسلام در كافى(248)
فرمود:
الحمدلله اَلّذِى لا من شىء كان، و لا من شىء خلَق ما
كان.
حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه از چيزى نيست و هستى را از چيزى خلق نكرد.
خداوند تبارك و تعالى مىفرمايد: سبحان ربك رب العزة عما
يصفون؛
پاك و منزه است پروردگار تو، پروردگارى كه ما وراى آن چيزى
است كه وصف مىكنند.
(249)
بيان اين آيه در روايات محمد بن عطيه در مبحث سوم در معناى عزت مرور شد.
لازمه عزت، غلبه بر همه چيز است (احاطه و چيرگى بر همه چيز)، به درستى كه عزيز،
گسترده و نامحدود است و بقيه چيزها در نهايت اختصار هستند و به واسطه وجود بسيطى
چون خداوند، موجود شدهاند.
180: عطوف
عطف: ميل.
اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت به كار بردن اسماى زيبا و لطيفش در حق بندگانش
و قرار دادن صفات در عوالم ايشان به منظور اعلام اين مطلب كه او هرگز بندگانش را
فراموش نخواهد كرد.
181: معطى
عطا: كمك رساندن، هبه نمودن، بذل و بخشش نمودن چيزى، يعنى: دادن هديهاى به كسى،
به نحوى كه بتواند به راحتى از آن استفاده كند و يا هر آن چه همانند هديه به كسى
عطا مىشود.
(250)
اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت نازل نمودن مواهب و نعماتش از عالم بالا به
عالم امكان (اعيان)، پس حمد و سپاس مخصوص اوست و تشكر نمودن برازنده وجود او
مىباشد.
182: عفو
عفو: ترك نمودن عذاب گناهكار.
اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت ترك و امتناع نمودن از عقاب گناهكاران بعد از
آن كه شايسته عقاب و عذاب شوند.
183: عظيم
عظمت عبارت است از عالم وجودى كه بر عالم نيستى سايه افكنده و عبارت است از عالم
نفى صفات؛ به خاطر همين اميرالمؤمنين على عليهالسلام فرمود:
و بعظمتك التى ملأت كل شىء
و به عظمت تو كه هر چيزى را پر نمود. و شرح آن كه در مبحث چهارم گذشت.
آن اسمى كه از اسامى حضرت حق است، به جهت اين كه خداوند عالم، وجود مطلق است.
عالمى كه در آن عدم، جايگاهى ندارد؟
علمى كه كه به منزله ماده تشكيل دهنده عالم امكان است. مادهاى كه در روايات(251)
از آن به آبى كه از آن همه چيز زنده است، تعبير شده است.
184: عليم
در مبحث سوم گفتيم كه صفات، مراتب پنج گانه دارند و همانا خلق اول، حقيقت محمديه
است. اين خلق كاملا از تمام تعيّنات امكانى به وجود آمده و جامع جميع استعدادها و
امكانات است و به واسطه اين استعدادها است كه هر چيزى به وجود مىآيد و مظهر تمام
هستى.
185: العالم: دانا
نامى است براى خداوند به اعتبار اين كه او فراهم آورنده علت اولى براى مقدماتى كه
هر كدام مشخص كننده معلوماتى از ديگرى مىباشند، و اگر يكى از آنها پديد آيد و
مشخص شود بقيه نيز مشخص مىشوند كه در اين صورت مىگويند:
علمَ: فهميد به اعتبار واقع شدن صفت علم بر معلوم در ماضى، يا
يعلم: مىداند به اعتبار آن در آينده به مانند ساير صفات.
و به اين خاطر است كه خداوند در قرآن مىفرمايد: آيا گمان
كرديد كه وارد بهشت خواهيد شد و آن هنگامى كه خداوند خواهد شناخت از شما كسانى را
كه جهاد كردهاند و كسانى كه صبر پيشه كردند(252)
و مانند اين آيات فراوان است و همگى اشاره دارد به مرتبه واقع شدن علم، نه به صفت
علم.
امام صادق عليهالسلام مىفرمايد: پروردگار ما، الله جاويدان
است و علم ذات او مىباشد و نه معلوم و در ادامه مىفرمايد:
و هنگامى كه اشياء را به وجود آورد و آنها معلوم بودند، علم او بر معلوم واقع گشت.
الحديث.
و در اين جا بايستى به نكاتى اشاره كرد:
اولا: در بين مردم رايج شده است كه علم حضورى همان حضور اشياء
است در نزد عالم و علم حصولى احضار و به وجود آمدن آن علم است كه قبل از آن وجود
نداشته است كه اين يك اشتباه است.
حقيقت مىگويد كه علم حضورى آن است كه احتياجى به شخص عالم نيست، به مانند علم نفس
به خودش (آگاهى شخص در ديانتش) و اين كه براى كشف كردن خود به چيز ديگرى احتياج
ندارد، و علم و عالم و معلوم همگى يكى هستند و آن نفس است.
علم حصولى آن است كه براى شناخت آن احتياج دارى كه آن را به مرتبه معلوم برسانيم،
و در اين جا عالم نفس مىباشد، و معلوم آن چيزى است كه به آن مرتبه شناخت رسيده
است، و علم آن چيزى است كه اين شناخت را به ما داده است.
علم، همان نفس است به اعتبار احاطه و آگاهى كاملش از جميع معلومات، به مانند احاطه
دريا بر قطرات لا متناهى، كه اثبات آن به اعتبار تعيناتش غير ممكن است، و نه حتى
نفى آن به اعتبار موادش، همان صفتى، كه نمىتوان آن را از نفس نفى كرد و اما علم
حصولى كه همان صور حاصله است، يا به دست آمدن صورتى از چيزى، كه اولى متعلق فعل نفس
مىباشد، و دومى انفعال، و هيچ صفتى در آن نيست، و تعريف علم به صور حاصله از چيزى
در نزد عقل، يا حصول چيزى در نزد عقل، اشتباه است آن طور كه فهميدى.
با اين وجود نميتواند از ورود شك و گمان و وهم در جهل در آن جلوگيرى كند؛ و فرق
بين آن و بينش در درستى يا نادرستى مستلزم عدم جواز عمل به مقتضاى اعتقاد است، چرا
كه جايز الخطا است.
اگر بگوييد: همانطور كه به چيزى آگاهى دارد به عدم خطاى آن نيز آگاهى دارد.
خواهم گفت: سخن در اين مورد مانند سخن در مورد نفس اول است، و به مانند آن.
اگر حقيقت علم صور حاصله يا به دست آمده صور چيزها است، اهمال تمامى صفات لازم
بود.
بيان آن اين است كه براى حصور صور چيزى بستگى دارد به آفريدن و درست كردن و تدبير
و ايجاد و مشيت و اراده و تقدير و فضاء و اذن و اجل و تصوير، و اعمال ذارى و بقيه
اسماء حسنى؛ و اگر علم حصول صور چيزى باشد ديگر هيچ حاجتى به اسماء و اعمالشان
نمىباشد، چرا كه اشياء در بالاترين اهدافشان مصور حاصل هستند در نزد تعالى و آنها
احتياجى به مشيت و اراده و آفريدن و غير از آن ندارند.
اگر بگوييد و با اين كه علم داشت و اراده كرد و خواست و تقدير كرد و قضاء كرد و
آفريد و به آن شكل داد و برء و ذرء.
خواهم گفت: چگونه ميتوان گفته شود: نيافريد، نخواست اراده
نكرد، آن را انجام داد با اين همه آيات و روايات فراوانى از نفى مشيت و مطلق
صفات فعل.
اگر بگوييد: كه علم ازلى است و اين افعال حادث هستند، اين اعترافى است كه علم غير
از حصول صور است يا صور حاصله.
دانست كه علم علت اوليه اشياء است و ساير صفات و اسماء ديگر شرايط آن هستند، و با
اثبات علم مىتوان آن را نفى تا وقتى كه آن فعل صادر (انجام) نشده باشد.
سوم:
بدان كه اكنون پس از اين كه بيان كرديم حقيقت علم و مراتب آن را مىتوانى
اختلافاتى را كه در اخبار و روايات ائمه عليهم السلام آمده است را رفع كنى.
اخبار دلالت دارد بر اين كه آنها علم گذشته و آينده را داشتهاند و اشاره دارد به
احاطه نفسهايشان بر همه چيز به مانند، احاطه دريا بر قطرات لا يتناهى.
اخبار دلالت دارد بر حدوث علم بر آنها در شبهاى قدر و شبهاى جمعه و ساعت به
ساعت و هر امرى پس از امر ديگرى، و آن اشاره دارد به مرتبه ايقاع آن صفات نفسانى بر
معلوم و وقتى كه وصول اشياء از عالم ملكوت به عالم عيان هفت منزل است، پس نمىتوان
آن را به عالم عيان پايين آورد، مگر پس از سير اين هفت منزل، و خداوند براى پايين
آمدن آنها وقتهاى معينى را قرار داده است، و براى حجتهاى خود در زمين (يعنى ائمه
عليهم السلام) شبهاى قدر را براى اطلاع از امورى كه در يك سال روى خواهد داد در
عالم مشيت قرار داده، و به عالم تقدير، و براى اطلاع از نزول آن به عالم قضاء
شبهاى جمعه را قرار داد، و براى اطلاع از نزول آن به عالم اذن، روزها را قرار داد،
و براى اطلاع از عالم اجل، ساعات را قرار داد، و براى اطلاع از وصول اشياء به عالم
اعيان، لحظهها را قرار داد، همانطور كه آمده است به افزونى علوم آنها عليهالسلام
در اين اوقات اخبارى است كه در كافى روايت شده است و آمده و براى هر يك بخش معينى
را قرار داده است.
سپس بخش ديگرى را افزود چرا كه بالاترين علم آنان عليهالسلام آن چيزى است كه لحظه
به لحظه و كارى پس از كارى اتفاق مىافتد خبر داشتند: و هر كس كه خواست مىتواند به
آن مراجعه كند.
186: العلى
العلو: بلندمرتبگى ضد الدنوّ:
يعنى پست و بى مقدارى است، و بلندمرتبگى اسمى است براى بارى تعالى به اعتبار اين كه
صفات او خارج هستند از تمام عوالم وجود امكانى، به طورى كه هر چقدر كه او را با
دقيقترين اشياء تميز دهى باز او خارج از اين دايره و هم دقيق است. و واجب است كه او
را از آن صفات سلب كرد.
اين نامى است به اعتبار قوام عالم نفى صفات، كه همان عالم عدم امكانى مىباشد، كه
در آن نمىتوان اعتبار چيزى را داد، حتى مطلق الوجود را كه اشاره دارد به مولاى ما
اميرالمؤمنين عليهالسلام در اين كلامش:
وجود او سبقت گرفت بر اوقات، و عدم وجود اوست و ابتدا ازل
اوست.
به اين خاطر است كه استعمال نمىشود مگر با اسم كه همان عالم وجود است - آن طور كه
بيان كرديم در اسم عظيم - و بعضىها ادعا كردند كه اينها يك اسم هستند، و آن نام
اعظم است، كه برخى از اخبار نيز و همينانى را بدان داده است.
حقيقت اين است كه اينها دو اسمى باشند، و همانطور كه على بلندمرتبگى: اسمى است
براى بارى تعالى به اعتبار خروجش از عالم امكان و از حدود تشبيه آن را با نام عظيم
مترادف ساخت، دلالت بر اين كه براى آفريدههايش قابل مشاهده نيست، و متصف نيست به
عدم امكانى نيز و از حد تعطيل خارج بود همانطور كه از حدى تشبيه خارج است و داخل
اشياء مىباشد نه در ممازجت و خارج از آنها مىباشد نه در مباينت، و همان طور كه
بارى تعالى شبيه آفريدههايش نمىباشد، همينگونه صفات و افعال و خروج و دخول او
شبيه صفات آفريدهها و خلايق و خروج و دخولشان نمىباشد. و على نامى است براى بارى
تعالى به اعتبار اين كه ذاتش از ستم ذاتهاى آفريدههايش نمىباشد.
187: عالى
اسمى براى خداوند متعال است، به دليل اين كه افعال خداوند از جنس صفات خلايق نيست.
188: متعالى
اسمى است براى خداوند متعال، چون افعال خداوند از سنخ افعال خلايق نيست.
189: اعلى
اين اسم به آن دليل بر خداوند اطلاق شده كه خداوند برتر از آن است كه بتوان او را
وصف كرد.