در حركت ارادى مثل حركات
حيوان باز وقتى ملاحظه مى كنيم مى بينيم علت حركت دست مثلا فشار و قوه
است كه در خود جسم از قبض بسط عضلات پيدا مى شود و قبض و بسط عضلات نيز
حركتى است كه سبب آن قوه ايست در خود آنها و اراده حيوان موجب ثبوت قوه
است نه علت بلاواسطه حركت ، و آن كه در خود جسم است و براى حركت فشار
مى آورد طبيعت است .
(444)
351- يا نور النور
در دعاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است :
(( فيا نور النور و يا نور كل نور...
)) و در دعاى ديگرى كه جبرئيل به پيامبر آموخته
، آمده است : بسم الله الرحمن الرحيم ، يا نور
السموات و الارض ، يا جمال السموات و الارض .
(445)
(446)
352- استجابت دعا
از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده اند كه :
ان لله تسعه و تسعين اسما من دعى بها استجيب له
و من احصاها دخل الجنه ؛ خداى را نود و نه اسم است كه هر كس به
آنها وى را بخواند دعايش اجابت مى شود و هر كس آنها را شمارش كند داخل
بهشت مى شود.
(447) ))
353- فضيلت علم
رسول الله صلى الله عليه و آله گفت : ((
قليل العلم ، خبر من كثير العمل ، اندكى
علم بهتر از عمل زياد است . ))
و نيز فرمود: (( نيه
المومن ، خير من علمه ؛ نيت مومن ، برتر از عمل اوست .
))
و امير جهان بان على گفت كه : (( قدر آدمى و شرف
مردمى جز در دانش نيست .
(448)
354- تاويل طوبى
بدانكه شجره طوبى صورت تمثل ايمان است و اصل و ريشه آن در قلب
حضرت خاتم صلى الله عليه و آله ثابت است و فرع و شاخه آن در آسمان است
و پيوسته ميوه هاى خود را به اذن ربش مى دهد، و هر مومنى شاخه اى عظيم
از آن مى باشد. پس بفهم !
و در مقابل آن زقوم قرار داد: اذلك خير نزلا ام
شجره الزقوم انا جعلناها فتنه للظالمين انها شجره نخرج فى اصل الجحيم
طلعها كاءنه رووس الشياطين
در كافى از امير المومنين (عليه السلام ) آمده :
طوبى شجره اصلها فى دار النبى صلى الله عليه و آله و ليس من مومن الا و
فى داره غصن منها الحديث
يعنى (( طوبى درختى است كه ريشه آن در خانه
پيامبر صلى الله عليه و آله است و هيچ مومنى نيست ، مگر اين كه در خانه
اش شاخه اى از آن است . ))
و در وافى آمده است : (( تاويل طوبى علم است ،
زيرا هر نعيمى در بهشت مثالى در دنيا دارد، و مثال شجره طوبى شجره علوم
دينى است كه ريشه آن در خانه پيامبر است كه مدينه العلوم است و در خانه
هر مومنى شاخه اى از آن است الخ .
(449)
355- آدم سازى
حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله به اصحابشان فرمودند:
(( از شما كسانى باشند كه زبان بيگانگان را
بياموزند تا نامه ها را بخوانند و بفهمند. )) و
حتى امر فرمودند كه زبان ديگر قبايل را ياد بگيرند، چرا كه زبان هر
طايفه اى نردبانى است براى رسيدن به مقاصد آن طايفه .
پس آنچه را كه جامعه براى نگهدارى پيكره اجتماع و مدينه فاضله نياز
دارد، همه پسنديده است و نويسندگان ما نيز براى پروراندن آن حقايق بايد
دست به قلم ببرند و مرحله اولى چيزى كه از اهميت بسزايى برخوردار است ،
(( آدم سازى )) است و
براى هر گروه ، بايد معارف و علوم اسلامى به همان نسبت ، برايشان به
صورت كتاب نوشته و غذاى روحى شان به اندازه ظرفيت ادراكى شان باشد.
(450)
356- ثابت بودن حقيقت شخصيت
يك فرد از انسان از اول تولد و شير خوارگى تا سن شصت سال برسد
در دوره عمر خود اطوار مختلفه را سير نموده و در هر طور از آن اطوار
اسم خاص و احكام مخصوص و آثار خاصه دارد.
از رضيع بودن و صباوت و ترعوع كه قريب به بلوغ است و جوانى و كهولت و
پيرى ، و تمام اين مراتب را شخص به حركت جوهريه و تطورات ذاتيه به آخر
مى رساند، مع هذا حقيقت شخصيه او تغيير نمى كند و در همه اين مراتب
همان شخص اول باقى است ، براى اين كه شخصيت يك فرد، جامع همه اين اطوار
است . و لهذا چون ذات و حقيقت او محفوظ است ، هر گاه در جوانى جنايتى ،
مثل قتل نفس ، از او صادر شود و در پيرى ورثه مقتول بر او دست يابند او
را قصاص مى نمايند، و نمى تواند بگويد قاتل شخص جوان بود و من فعلا پير
شده ام و شخص عوض شده است ، هرگز اين عذر را نمى پذيرند و نبايد هم
پذيرفت .
(451)
357- سعادت حقيقى انسان
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ((
العلم امام العمل و العمل تابعه )) (علم امام
عمل است ) زيرا كه كارى براى راهنمايى و پيشوايى دانش صورت نمى گيرد، و
سعادت حقيقى انسان بدون نور علم وقوع نمى يابد، و مدينه فاضله انسانى
جز با علم بايسته و عمل شايسته تشكيل نمى شود، به قول حكيم سنايى غزنوى
:
علم نر آمد و عمل ماده |
|
دين و دنيا بدين دو آماده
(452) |
358- كتاب وحى و معجزه
حقيقت قرآن كلام ايزد است و لفظ كتاب قول نبوت است و در عين حال
الفاظ قرآن وحى اند و معجزه . فافهم .
(453)
359- حقيقت موت
موت در حقيقت مفارقت نفس از غير خودش است .
(454)
360- وزان انسان در نشاتين
وزان قبر در اين نشاه و نشاه آخرت وزان انسان در نشاتين است .
(455)
361- خواب همراه طهارت
رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود:
(( وقتى بنده بر حال طهارت بخواند، روحش را به
عرش عروج دهند، پس رويايش راست است ، و اگر بر طهارت نخوابيد، روحش از
رسيدن به آن قاصر است ، بنابراين خواب اضغاث احلام مى شود كه راست در
نمى آيد.
(456)
362- علم امام على (ع )
در تفسير مجمع البيان طبرسى آمده است : يهودى از على بن ابى
طالب (عليه السلام ) از مدت ماندن ايشان (اصحاب كهف ) پرسيد، حضرت از
آنچه در قرآن بود به وى خبر داد، يهودى گفت : ((
ما در كتاب خويش سيصد سال مى يابيم )) .
حضرت (عليه السلام ) فرمود: (( آن به سالهاى
شمسى است و اين سالهاى قمرى . ))
فخر رازى در تفسير مفاتيح الغيب خود گفت : ((
برخى گفتند: مدت سيصد سال از سال هاى شمسى و سيصد و نه سال از سالهاى
قمرى است ، و اين مورد اشكال است ؛ زيرا اين قول با حساب نمى سازد.
(457)
363- على بن ابيطالب در ميان خلق
امام على بن ابى طالب (عليه السلام ) در جد ثانى متصل به پيغمبر
صلى الله عليه و آله مى شود، و عثمان در پنجم ، و عمر در هفتم و اوبكر
در نهم . و لا اله الا الله ، دوازده حرف است ، محمد رسول الله همچنين
صلى الله عليه و آله ، و على بن ابى طالب هم .
و شيخ رئيس در رساله معراجيه گفته است : او - يعنى امام على بن ابى
طالب (عليه السلام ) - در ميان خلق آن چنان بود كه معقول در ميان محسوس
.
(458)
(459)
364- حليت در انتهاء
علم انسان مشخص روح است و عملش مشخص بدن او در نشاه اخروى ، پس
هر كه به صورت علم و عمل در نشاه اخروى بر انگيخته مى شود، چنان چه در
اخبار و آثار وارد است به سبب خصوصيت خود كه او آن است هر جا كه باشد.
و سر آن آن است كه به موجب كريمه (( و قد خلقكم
اءطوارا )) هر چيزى در وجود خود اطوار هست ، و
هر طورى حكمى و صورتى دارد، مثلا انگور را چون در خم كنى در اول حال
جوش مى زند و تلخ مى شود و مسكر، و در اين حال حكمش حرمت است و نجس است
و در آخر حال ترش مى شود و تلخى و اسكارش زايل مى گردد و در اين جا
حكمش حليت است و طهارت .
(460)
365-الله فاطر است و تو فاطمه اى
در حديث اشتقاق كه : (( اين فاطمه است و
من فاطر آسمان ها و زمينم ، دشمنانم را در روز فصل قضا (قيامت ) از
رحمت خود فطم (قطع ) مى كنم و دوستان خويش را از آنچه باعث سرزنش و شين
است فطم (قطع ) مى كنم ، پس اسمى از اسم خويش براى وى مشتق كردم .
))
و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: (( اى
فاطمه ! الله تعالى از اسماء خود اسمى بر تو مشتق كرده و اسم الله ،
فاطر است و تو فاطمه هستى )) .
دانسته بودى كه (( رحم ))
از (( رحمان )) اشتقاق
يافته ، پس بدان كه وديعه مصطفى ، فاطمه انسيه حورا مطلع انوار علوى و
مشكات ولوى و مادر امامان و صندوق دانش و وعاء معرفت است .
(461)
366- مودب ترين خلق
امام جواد (عليه السلام ) فرمود: (( هيچ
دو مردى به گرد يكديگر نيامدند، جز آن كه بهترين شان نزد خدا، كسى است
كه مودبتر است )) . پرسيدند:
(( اى فرزند رسول خدا! ما آن را نزد مردم دانيم
كه چيست ؛ اما بيان فرما كه نزد خدا چيست ؟ )) .
فرمود: (( قرآن را همان گونه كه نازل شده است
قرائت كنيد و سخن ما را همان طور كه گفته ايم ، روايت كنيد و خداوند را
به حالتى كه محتاج و نيازمند اوييد بخوانيد
(462)
(463) ))
367- رويت انسان كامل
در حديث وارد شده است كه از حضرت امير المومنين (عليه السلام )
پرسيدند: آيا مردى (كامل ) را ديدى ؟
حضرت فرمود: (( بله و تاكنون از حال او مى پرسم
. ))
پس از وى پرسيدم : تو كه هستى ؟
پاسخ داد: (( من گل هستم . ))
پس گفتم : از كجايى ؟
پاسخ داد: (( از گل . ))
گفتم : به كجا؟
جواب داد: (( به گل . ))
پرسيدم : من توام ؟
پاسخ داد: (( تو پدر خاكى (ابو ترابى ).
))
دور است كه تو فقط خاك باشى . آيا اين پاداش اطاعت هاى توست كه تنها
خاك باشى ؟ من خودم هستم ، من منم ، من آفريننده ذاوت در موطن ذات و
غايت همه ذواتم .
(464)
368- در معنى تصوف
1- مخالف هواى نفس و تزكيه روح و پاك ساختن دل از عشق و محبت ما
سوى الله است و هدايت و تربيت خلق به معرفت و خداشناسى و اخلاق حسنه و
علم و عمل خالص و ذكر و فكر در اسماء و اوصاف الهى است .
(465)
2- ترك شهوات حيوانى و فضولات دنيوى و احسان و خدمت بى ريا به خلق است
و از بيچارگان و اعانت مظلومان و ارشاد گمراهان وادى توحيد و خداشناسى
است
(466)
3- از حديث حضرت على (عليه السلام ) در اصول كافى در بيان تقسيم علماء
به علماى حقيقى ، متقى ، خداپرست ، مخالف هواى نفس ، كه هادى ، خير
خواه و خدمت گذاران معنوى خلقند و ديگر علماى طاهرى ، مدعى ، رياكار،
مجادل ، رياست طلب طالب جاه و جلال دنيوى كه مضل و گمراه كننده مردم
اند اين دو معنى را كه در تصوف گفتيم به خوبى توان دريافت .
جعلنا الله من العلماء العاملين الربانيين و
اءعاذنا الله من شر شياطين الجن و الانس اجمعين بجاه محمد صلى الله
عليه و آله و اله الطاهرين
(467)
369- بى قيد بودن نسبت به تشريفات
روزى در خدمت جناب استاد بزرگوار حضرت آيه الله علامه طباطبائى
صاحب تفسير قيم الميزان (اءبقاه الله لاهل الايقان ) بودم فرمود: مرحوم
قمشه اى بسيار بى قيد بودند، وقتى در مشهد رضوى (عليه السلام ) در محفل
مذاكره و مباحثه ما با كلاه شب خوابى آمد مردم پنداشتند كه او فرد عادى
است .
(468)
370- بى اعتنايى به مقامات و مناصب دنيوى
مرحوم الهى قمشه اى هيچ گونه علاقه اى به مقامات و مناصب دنيوى
نداشت . اخوى ايشان در اين باره گفتند: مكرر از ايشان مى خواستند در
دانشگاه و در هنگام تدريس نامى از رضا خان ببرد و از او تعريف كند ولى
ايشان چنين پاسخ دادند:
جهان كشور من خدا شاه من |
|
نداند جز اين قلب آگاه من
(469) |
371- چه عالمى امانت دار پيامبران است
و نيز رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: علما امانت داران
پيامبران بربندگان خدايند البته تا وقتى كه با سلاطين در نياميزند پس
هر گاه با آنان در آميختند و در امور دنيا مداخله كردند، به تحقيق به
پيامبران خيانت كرده اند، پس از آنان حذر كنيد. و نيز آن جناب به ياران
خويش فرمود: علم را و به خاطر علم آرامش و بردبارى را فرا گيريد و
دانشمندانى سركش مباشيد كه دانايى شما در اثر نادانيتان قامت راست نمى
كند.
(470)
372- خطيبان لب بريده
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: ((
همان طور كه زندگى مى كنيد مى ميريد و همان گونه كه مى خوابيد محشور مى
شويد )) .
و نيز فرمود: (( شب معراج مردمى را ديدم كه
لبانشان بريده شد و دوباره به شكل اول باز مى گشت و دوباره بريده مى
شد. جبرئيل مرا گفت : اينان خطيبان امت تو هستند كه لبانشان بريده مى
شود؛ چون به آنچه كه مى گويند عمل نمى كنند
(471)
(472) )) .
373- عظمت انبياء و ملائكه
الهى ، از نام بردن انبيا و ملائكه شرم دارم كه با كدام زبان ،
با نام تو چه كنم كه فرموده اى : (( عظم اءسمايى
)) ، و با تلاوت كتاب تو چه كه
(( لا يمسه الا المطهرون
(473) ))
374- مناجات نامه
وقتى اين شوريده را شور و نوايى بود و به زبانى كه داشت مى گفت
: اى كه مؤ ابدين حسن و بها آفريده اى و چنين جمال و جلال داده اى مرا
به سوى خود بدار.
اى كه همه از تو پديد آمدند و به فرمان تو در كارند و در راه خود
استوارند اين آفريده ات را در كار و راهش هشيارى و استوارى ده .
اى كه خورشيد را چراغ ايوان اين جهان و ماه را شمع شبستان آن گردانيدى
ديدگانم را به نور جمالت فروغ ده و دلم را از تاريكى نادانى برهان .
اى كه قنديل هاى ستارگان را در سقف اين گنبد مينا چنين آراستى قنديل
قلبم را آويخته به محبت ذات پاكت بدار.
اى چشم و گوش و دل و زبانم داده اى نعمت ديدار خود عطايم فرما.
اى آفريدگارم دستم را بگير تا تنها تو را ببينم و سخن تو را بشنوم و دل
به بازم و زبان را به ياد گويا سازم .
اى آفريدگارم خواهم بگويم نمى دانم چه بگويم و خواهم بجويم نمى دانم چه
بجويم اين قدر دانم كه بايد گوياى تو و جوياى تو بود.
اى آفريدگارم طبيب براى دردمندان است اگر تو دردم را دوا نكنى و اميدم
را روا نكنى به كجا روم .
آفريدگارم چگونه آفريننده را آفريده غافل است و از رو دور مرا در حضور
بدار و بيداريم ده . اگر آفريننده را خواب در ربايد نگهدار آفريده كيست
. دانم كه تو را خواب و پينگى نايد خواب خوراك در تو راه ندارد و هر كه
را خواب و خوراك كمتر است به تو نزديك تر است مرا با خود نزديك گردان .
تو دومى ندارى تنهايى مرا به تنهايى خوى ده تا رنگ تو گيرم كه تو خوبى
و بايد به خوبى تن در داد.
آفريدگارا براى خودم نابودى نمى بينم و هستم كه هستم و هستم كه هستم كه
تا والى و حتى يا بودم سازگار نيست ياريم فرما تا در اين كشتزار پاك
بلد طيب تخم نيك بختى باى ابدم بكارم ، و در اين بازار گرم
(( رجال لا تلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله
)) سرمايه اى تحصيل كنم كه به كارم آيد.
آفريدگارا در اين شب با تو عهد بستم كه دهن به هرزه نگشايم ، و سخن
بيهوده نگويم و در هر كارى جز خشنودى تو نخواهم و در هر حال جز راه تو
نپويم .
آفريدگارا من جهان را دراى بيكرانى مى بينم و خودم را موجى از دريا وه
چه دريايى و چه دريايى ، وه چه موجى و چه موجى ، اين همه افواج امواج
چه مى كنند مرا به زبان آنها آشنانيى ده و مرا از من رهايى ده . خوشا
آنان كه نه جهان مى بينند و نه امواج .
آفريدگارا جانم را بسوز و گداز بدار و زبانم را به راز و نياز.
آفريدگارا من كيستم من چرا از خودم مى ترسم ؟ از كى بپرسم من كيستم ؟
جز تو كيست تا حل اين معما كند و اين گره بسته را باز كند؟
آفريدگارا از پشه آنقدر انديشه دارم كه از پيل و از مور آن اندازه كه
از اژدهاى دمان و از كرم شب تاب همان كه از آفتاب ، چيست كه عجيب نيست
، رستنى ها همه حيرت آور، حيوانات همه مهيب ، كوهها همه عجيب ، درياها
همه سهمگين ، ستاره ها همه دلربا و جانفزا، اينهمه از كجا پيدا شدند،
اصلشان چه قدر زيبا خواهد بود و چقدر بزرگ و توانا خواهد بود، همه
علمند و شعور، همه هشيارند و بيدار، همه در زمزمه مدح و ثناى تو، همه
سر بر آستان تو نهاده اند، اين چه شوكت و سلطنت است و اين چه جبروت و
عظموت .
آفريدگارا جسم و جانم داده اى ، گوش و زبانم داده اى ، نطق و بيانم
داده اى ، ندانم چى به نداده اى . توفيقم ده تا اين همه نعمت ها را
كفران نكنم چه از شكر آنها عاجزم و كسى از عهده شكرت بر نمى آيد.
الهى به نيروى خرد دريافتم كه شيرين تر از كلام تو كلامى نيست سرم را
به اسرار آشنا گردان .
آفريدگارا پادشاهى تو را نتوان و سلطنت و قدرتى تمثيل كرد كه اينها
سايه اند هر كه با پادشاه نزديك تر است خشيت او بيشتر است به عظمت پشه
گان و مورچگان سوگند مى دهم كه خشيتم ده ، اى كه يحيى را در صبا حكم
بخشيدى و درباره او فرموده اى (( و آتيناه الحكم
صبيا )) و عيسى را در كودكى گويا كرده اى كه
(( انى عبد الله )) گفت ،
حسن بن عبد الله چهل ساله را حكم و زبانى ده .
آفريدگارا غبطه فرستادگانت را مى خورم كه وقف تو بودند، و از ملائكه
عالين لذت مى برم كه مات تواند، اين آفريده را به خود واقف گردان تا
وقف تو و مات تو شود.
آفريدگارا تو پاكى و پاكانت بسويت راه دارند ياريم كن تا همواره تن و
جانم پاك باشد.
آفريدگارا جهان را بهشت مى بينم و از زيبايى آن لذت مى برم جمال تو كه
جهان آفرينى تا چه اندازه دلنشين خواهد بود.
آفريدگارا مى بينم كه همه چشم گشوده اند مرا مى بينند و از من آگهى
دارند از روى آنها شرم دارم تا چه رسد از روى تو.
آفريدگارا مرا به سجده هاى طولانى مدد فرما و شب زنده داريم ده كه نواى
سحر دلسوختگان از نغمه هاى مرغان بهشتى گيراتر است .
(474)
375- تشنگى
الهى ، پيش از تشنگى ، آب از چشمه سار مى جوشد و تشنه تشنه است
، و پيش از گرسنگى گندم از كشتزار مى رويد و گرسنه گرسنه است ؛ عشق است
كه در همه سارى است بلكه يكسره جز عشق نيست .
376- اشكال گوناگون نام هاى الهى
كلينى در كافى از امام صادق روايت مى كند: ((
خداوند تبارك و تعالى اسمايى را خلق كرده است كه با حروف به صدا در نمى
آيند، و اسمايى به صورت شخص هستند كه متجسد نيستند و اسمايى را با
تشبيه آفريده است كه موصوف نشوند و اسمايى را با رنگ كه رنگ شده نيستند
و قطر و حد ندارند و از حواس محجوبند و بدون پرده ، پوشيده اند. آنها
را يك كلمه تامه كه دارى چهار جزء است قرار داده است كه با هم هستند و
از هم جلو و عقب نبوده ، هيچ كدام از هم هم جلو نيستند. سه نام از آنها
را براى نياز مردم آشكار ساخت ، و يكى را در پرده نگاه داشت كه آن اسم
مكنون و مخزون اوست .
(475)
377- بار گران
الهى ، ذلت و ذلت ، قريب هم بلكه قرين همند، كه
(( ان مع العسر يسرا ))
(476) راهرو در رنج تن گنج روان يابد و در اين بار گران
، بار گران .
378- نورى كه هرگز خاموش نگردد
در توحيد صدوق از جابر نقل است كه گفته است : از امام باقر
(عليه السلام ) شنيدم كه فرمود: (( خدا نورى است
كه تاريكى در آن نيست ، و علمى است كه جهل در آن نيست ، و حياتى است كه
مرگ ندارد
(477) . ))
379- هدايت كننده آسمان و زمين
شيخ صدوق در تفسير آيه (( الله نور
السموات و الارض )) از عباس بن هلال نقل كرده
است كه : از امام رضا (عليه السلام ) درباره اين آيه پرسيدم ايشان
فرمود: (( يعنى هدايت كننده اهل آسمان و زمين
)) . و در روايت برقى آمده است :
(( كسانى را كه در آسمان و زمين اند، هدايت مى كند
)) . اين بدان سبب است كه هر كس به سوى حقيقتى ،
هدايت يافته باشد، در واقع با نور وجود هدايت شده است و اگر نور نبود،
تاريكيها غالب مى شد. پس نور، يعنى وجود كه هدايت كننده است . و اين
تصديق سخن ولى الله اعظم است كه نور را به هادى تفسير نمود.
(478)
380- عشق الهى
الهى ديگر از بهشت نتوانم برد؛ چه عفو احسان در ازاى جرم و
عصيان ، انفعال بيشتر آورد، مگر جنت لقا نصيب شود كه در حضور تام ، جز
تو فراموش شود.
381- تمجيد الهى
الهى ، ثمره درس و بحث و فكر و ذكرم اين شد كه جهان را جهانبانى
است و جان را جانانى .
الهى ، چون است كه در خود مى نگرم به تو نزديك مى شوم و در تو مى نگرم
از تو دور.
الهى ، به امروز و فردا، نه كار امروز رسيده شد نه فردا؛ چه كنيم با
(( كلهم آتيه يوم القيمه فردا؟
(479) ))
الهى ، چه بايد كرد كه گناه فراموش شود، وگرنه با ياد گناه اگر برانى ،
شرمنده ، و اگر نوازى شرمنده ترم .
الهى ، حاصل يك عمر درس و بحثم اين شد كه جهان را جهان بانى است و
انسان را سر و سامانى .
الهى ، اى آشنايم ، تو خود دانى كه بيگانه ام ، بيگانه ترم كن . خوشا
به حال مومن كه غريب است .
الهى ، سر در راه سردار دادن آسان است و دل به دست دلدار دادن دشوار،
كه آن جهاد اصغر است و اين اكبر.
الهى ، عبد الله و محمد و على و فاطمتين و حسين را به حسن ببخش ، و حسن
را به محمد و على و فاطمه و حسنين !
الهى ، فرد تنها توى كه ما سوايت همه زوج تركيبى اند و صمد فقط تويى ،
كه جز تو پرى نيست و تو همه اى كه صمدى .
الهى ، تو خود بزرگى و بر همه دست دارى . مرا بزرگ آفريدى و بر همه دست
دادى . بارى ، از بزرگ آنچنان ، بزرگ اين چنين پديد آيد.
الهى ، يكى حافظ قوى دارد و ديگرى هاضمه قوى ؛ خنك آن كه عاقله بالغه
دارد!
الهى ،آن كه دل باز دادى ، دهن بسته است ؛ اين سخن پرداز، دل بسته است
.
الهى ، حسن از دست خود چنان بود و در دست تو چنين شد، شكرت كه آن چنان
اين چنين شد.
الهى ، در شگفتم از آن كه كوه را مى شكافد تا به معدن جواهر دست يابد و
خويش را نمى كاود تا به مخزن حقايق برسد.
الهى ، شكرت كه اين كودك را در سايه اقبال بزرگان ، واسطه فيض
گردانيدى .
382- طبيب عشق مسيحا دم است و مشفق ليك ...
برادرم ! اگر درد دارى يكى از نام هاى شريف خداوند
(( طبيب )) است . به قول
خواجه حافظ رحمه الله عليه :
عاشق كه
(480) شد كه يار به حالش نظر نكرد |
|
اى خواجه ! درد نيست و گرنه طبيب هست |
جناب دوست (( جواد )) است
و گدا مى خواهد، كه گدا آيينه جود حق است ، گدائى
(481) كن تا محتاج خلق نشوى .
من گداى و تمناى وصل او هيهات |
|
مگر به خواب ببينم جمال و منظر دوست
(482) |
383- مهم ترين كار انسان
انسان ، كارى مهم تر از خود سازى ندارد و ساختن هر چيز را، مايه
اى به حسب آن چيز لازم است . مثلا ديوار را سنگ و گل بايد! و انسان را
علم و عمل ! انسان تا به لقاء الله نرسيده است به كمال مطلوبى اش نائل
نشده است و (( لقاء الله ))
به معنى اتصاف انسان به اوصاف الهى و تخلق او به اخلاق ربوبى است .
(483)
384- نورانيت علم
نور علم ، عين نفس مى گردد كه هم دانش را فسحت
(484) وجودى مى دهد، و هم چشم بيناى او مى شود. مساله
اتحاد علم و عالم و معلوم ، عمل و عامل و معمول .
(485)
385- محسوس نبودن حركت جوهرى
حركت در صورتى محسوس مى شود كه انسان يك مبدا ثابتى داشته باشد
و چيز ديگر را باو مقايسه كند و اگر ديد اوضاع آنها نسبت به هم فرق مى
كند حركت را مشاهده مى كند.
مثلا مى بيند حيوانى حركت مى كند؛ زيرا زمين را زير پاى او ساكن مى
نگرد و او را مقايسه به زمين مى كند و اگر در ميان اطاق ماشين يا كشتى
بنشيند و دريچه هاى اطراف را مسدود كنيد نه حركت خود را مى بينيد نه
حركت ماشين را؛ زيرا ثابتى در نظر نيست تا خود را با آن ثابت مقايسه
كنيد و به همين جهت بوده است كه سال ها مردم نمى دانستند زمين حركت مى
كند؛ زيرا كه خودشان هم با زمين حركت مى كردند و اگر شخص به تبعيت زمين
حركت نمى كرد مى ديد زمين از زير پاى او به سرعت مى گذارد. طبيعت علم
نيز تماما متحرك است و در بين طبيعت ساكنى نداريم تا حركت به قياس به
او معلوم شود فقط عقل ثابت است و آنها كه خود را از آلودگى هاى طبيعت
پاك كرده و از دريچه عقل به عالم طبيعت نگريستند و عالم را مقايسه با
عقل خود نمودند ديدند تمام عالم از پيش ديده آنها گذشته به طورى كه دو
آن با يكديگر جمع نبودند ولى خودشان ثابت و بر همه احاطه نموده اند.
طبيعت گاهى در ضمن حركت صورت هايى اتخاذ مى كند مخالف با صورت سابق و
انسان گمان مى كند اين صورت لاحقه بغته و يك دفعه حاصل شده است .
مثلا تخم كه مى رويد بغته صورت نباتى بر او پوشيده مى شود وليكن اين
طور نيست بلكه تغيير حالت و صورت و تمام خواص آن تدريجى است .