سير انسان از زندگى پست به زندگى عالى ، و
نيز از كودكى به بلوغ با كاهش راندن خاطرات و حقايق از ضمير هشيار به ضمير
ناهشيار تا حد زوال آن همراه است . اين راندن ، در كودك كاملا محسوس است . او بر
اثر حسادت نسبت به برادر يا خواهر كوچكش وجود او را انكار مى كند و خاطره اش را از
ضمير هوشيار به ضمير ناهوشيارش مى راند. اين عمل با انكار وجود شخص ، امر، يا چيزى
، و نديده و نبوده انگارى آن ملازمه دارد يا از اين طريق انجام مى گيرد. روان
شناسان بر اين نكته تاءكيد دارند كه ((آنچه سركوبش مى كنيم و
از هشيارى خود برون مى رانيم معمولا چيزى آزار دهنده و دردناك است . چارلز داروين
متوجه بود كه ممكن است شواهدى را كه براى فرضيه اش مخرب و زيان آور است بدون توجه
سركوب كند و نبيند، اين بود كه اين موارد را فورا ثبت مى كرد تا به دست فراموشى
سپرده نشود.(107)))
شاهدى را كه اين روان شناسى بلند آوازه براى اثبات نظر صائبش مى آورد بر نكته باريك
ترى دلالت دارد كه وى به آن متفطن نشده است . آن نكته باريك تر اين است كه علاوه بر
مواردى كه علائق پست دنيادارى ، استكبارى ، داموارگى ، و دون جانورى كه فرد آگاهانه
و بنحو ارادى در خود ايجاد كرده است موجب انكار يا به فراموشى سپارى و راندن يك
حقيقت از ضمير هشيار به ضمير ناهشيار مى شوند مواردى هست كه يك انسان حقيقت خواه
حقيقت چون بواسطه رانه اى جز علائق پست خويش بطور ناخودآگاه و غير ارادى حقايقى را
فراموش مى كند، چنانكه داروين بدقت مراقبت و مواظبت دارد كه گرفتار اين رانه درونى
نشود او به محض برخورد با حقايق منافى يا بظاهر منافى نظريه اش مبادرت به ثبت آنها
مى كند تا اگر هم دچار فراموشى شد با قرائت آن سند و مدرك ، آنها را به ضمير هشيارش
باز آورد ((ذكر)) و امر
((اءذكروا)) يا ((فذكر))
در كلام الهى براى تدارك همين گرفتارى و پيشامد ناخواسته است .
رانه اى كه موجب اين گونه از فراموشى مى گردد يا سائق صيانت ذات است و يا آز كه
موروثى و ساختارى اند مانند ((علائق پست ))
ايجاد شده بوسيله اراده و لايه خود مختارى فرد. بر اثر تحريكات اين دو محرك فطرى ،
رخداد نوعى از فراموشى ، حتى براى پيامبران كه معصوم اند امرى طبيعى است و بهيچوجه
((گناه )) يا معصيت منتهى به گناه
نيست . البته به نسبت ارتقاى آنان در مراتب سير تقرب و حيات طيبه ، تقربى كه به
خداى داناى فراموشى ناپذيرى دارند متفاوت است و وقوعش براى هر پيامبر يا شخص صالحى
با ارتقاى او و قربش به خدا نسبت معكوس دارد. يكى مثل آدم است كه خدا درباره اش مى
فرمايد: ((و بيگمان پيش از اين به آدم سفارش كرديم پس
فراموش كرد و اراده محكمى (در آن مورد) برايش نيافتيم
(108))) و ديگرى پيامبر خاتم كه چنين خطابش
مى كند: ((بزودى (قرآن ) برايت خواهيم خواند پس فراموش نكنى
مگر آنچه خدا بخواهد، زيرا او پيدا را و آنچه را (مثل فراموشى ) پنهان است مى داند
و تو را روانه راه آسان خواهيم كرد. بنابراين پند ده اگر پند (قرآن ، يا ياد دهى و
آموزش ) سود بخشد.(109)))
هرگاه به حجم عظيم معارف حقه اى كه جهان - انسان شناسى و طرح سازماندهى اجتماعى
توحيدى - وحيانى را تشكيل مى دهند توجه يابيم پى مى بريم كه حضور آگاهانه آنها در
ضميرمان آن هم در لحظه و ساعت امكان پذير نيست و بخشى از آنها همواره در ضمير
ناهشيارمان مى ماند. به همين سبب ، وقوع فراموشى موقتى و ناخواسته نسبت به برخى از
معارف دينى و احكام استحبابى براى اشخاص صالح برجسته امرى اجتناب ناپذير است و خارج
از محدوده تكليف و توان آدمى ، موسى كليم الله كه دستخوش چنين نسيانى شده از
راهنماى خود عذر مى خواهد به اين عبادت كه چنين فراموش كردن هايى طبيعى بوده قابل
مؤ اخذه نيست زيرا و راى حد تكليف و توانايى اوست . ((موسى
گفت : بخاطر اين است كه (دستورت را) فراموش كردم مرا مواخذه مكن و دشوارى و تكليف
بالاتر از حد توان را بر من تحميل منما(110)))
در سياق همين آيات از يك مورد فراموشى مصالح اجتماعى ياد مى شود كه خدمتكار موسى
انجام داده است و خود موجبش را اغواى ((شيطان
)) مى داند كه بر محرك فطرى ((آز))
- و شايد بر آن و بر سائق صيانت ذات ، بايد حمل شود.(111)
بسيارى از فراموشى هاى خود به خودى يا حتى تعدادى از آنها كه عوامل مفسد محيط - يا
ابليس - موجبش مى شوند قابل جبران و قابل غفران است . در مورد همين هاست كه از خداى
متعال مى خواهيم از ما در گذرد و بر ما ببخشايد: لا يكلف
الله نفسا الا وسعها لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت . ربنا لاتؤ اخذنا ان نسينا او
اخطانا...(112)
بسيارى از فراموشى ها هم وجود دارد كه بطور غيرمستقيم ، و نه مستقيما به تصميم گيرى
آگاهانه فرد بستگى دارد. به اين معنى كه فرد تصميم نمى گيرد حقايق و دانستنى هاى
معينى را از ضمير هشيار به ضمير ناهشيار يا صندوقخانه ذهنش تبعيد كند ولى با ارتكاب
كارهاى زشت زمينه رانده شدن آنها را از ضمير آگاه به ضمير ناآگاهش را فراهم مى
آورد. خداى متعال مسخره كردن مردم مومن شايسته كردار را از جمله اين اعمال زشت
شمرده آن را علت فراموشى معارف الهى مى شمارد.(113)
و بسيارى از فراموشى كفار و مشركان همچنين منافقان را معلول زشتكارى آنان مى داند.
شايد هم آن آيات افاده علت - معلولى ننمايد و دلالت بر ملازمت زشتكارى با اين گونه
فراموشى ها داشته باشد. در مورد منافقان جامعه امت موسى مى فرمايد: چون تعهداتى را
كه از آنان گرفته شده بود نقض كردند ما پليدى كيفر را بر آنان جارى ساختيم
((لعناهم )) و دستگاههاى ادراكيشان
((قلوبهم )) را ناپذيرا و سخت
گردانيديم بطورى كه آيات تورات را تغيير معنا مى دادند و
نسوا حظا مما ذكروا به و بخشى از تعاليم و پندهايى را كه به آنان داده شده
بود فراموش كردند.(114)
در سوره اعراف توضيح مى فرمايد كه بخش فراموش شده معرفت وحيانى نه آنچه به طهارت و
نجاست بدن مربوط است بلكه بخش سياسى و مربوط آزادى - عزت و سازماندهى اجتماعى آن
است : ((پس چون آنچه را به ايشان آموزش داده شده بود به
فراموشى سپردند كسانى را كه نهى از منكر مى كردند نجات داديم و كسانى را كه ستم مى
كردند به عذابى بيچاره كننده گرفتيم سبب زشتكاريى كه مى كردند. و چون در برابر نهى
و برحذر شدن گستاخانه سر پيچيدند به آنها گفتيم : بوزينگانى به نهيب رانده باشيد!
((مردان منافق و زنان منافق اعضاى يك خانواده و جامعه اند،
امر به منكر و نهى از معروف و پسنديده مى كنند و دست از انفاق باز مى گيرند. خدا را
فراموش كردند پس خدا هم فراموششان كرد. بيگمان منافقان همان زشتكاران اند. خدا به
مردان منافق و زنان منافق و كفار آتش دوزخ را وعده داده است كه در آن ماندگارند. آن
بسشان است ، و خدا لعنتشان كرده است و عذابى پايدار دارند.(115)))
در سوره زمره مى فرمايد كه آدمى آدم دنيادار يا بطور كلى آدم منحط وقتى دچار مصيبتى
شود خدا را در حالى كه به او بازگشته است مى خواند تا مصيبت و بلا را از او
بگرداند. ولى به محض اين كه نعمت خدا را دريافت كرد هم خدا و هم دعايش را فراموش
كند و براى خدا همتايانى بسازد: علم ، مهارت خودش ، فناآورى ،، توانايى ، دولت ،
نيروهاى اقتصادى ، نيروى علم ، كالاها، انرژى ...(116)
در اين ميان مهم ترين مساءله آن است كه متعلق به فراموشى سپارى چه باشد و فرد چه
چيز يا امرى را به فراموشى بسپارد؟ رفتار به فراموشى سپارى برحسب اهميت متعلق آن
تاءثير گذار خواهد بود. متعلقات آن بدين ترتيب اند.
1- خدا(117)
2- آيات الهى
(118)
3- خود، اين فراموشى گاهى مستقيما متعلق اراده شان قرار نمى گيرد بلكه در پى به
فراموشى سپارى خدا، خدا ((خود)) آنان
را از يادشان مى برد.(119)
زمانى هم متعلق اراده شان قرار مى گيرد و تصميم مى گيرند ((خود))
شان را به فراموشى بسپارند.(120)
4- نصيب خود از دنيا و زيستن .(121)
اين به فراموشى سپارى از ويژگى هاى پيروان نحله رياضت است .
5 - قيامت ، يادوران حساب كه علاوه بر قيامت شامل زندگى برزخى و بهشت و دوزخ آن مى
شود.(122)
6- مصالح اجتماعى .(123)
درباره به فراموشى سپارى مبداء هستى برين و كمال ، بحثى دارم كه در اين مجال نمى
گنجد و آن را در كتابى مستقل آورده ام .
7- خود غنى - ثابت بينى
اين پديدار به دو فروگرد دنيادارى و استكبارى اختصاص دارد. خداوند در اولين
مجموعه آياتى كه در سال اول بعثت فرو مى فرستد(124)
تا فروگردهاى انحطاط و كفر را به بشر بشناساند تا از آنها پروا گيرند و به راه صلاح
و قربش گام نهند نافرمانى در برابر خودش را معلول خود غنى - ثابت بينى مى شمارد:
بخوان بنام پروردگارت كه آفريد... آدمى را آنچه نمى دانست بياموخت .(125)
چنين مباد. بيگمان ، آدمى (آدم دنيادار) اگر خود را غنى - ثابت ببيند نافرمانى مى
كند. بيگمان ، بازگشت نزد پروردگارت خواهد بود. آيا نگريستى (و انديشيدى ) به كسى
كه بنده اى را چون نماز بگزارد باز مى دارد (و نهى مى كند از نماز گزارى )... آيا
ميدانى اگر (آن آدم دنيادار) تكذيب كرد و روگردانيد ندانست كه خدا مى بيند.(126)
((استغنى )) را كه در اين آيه بكار
رفته است بيشتر برخى مفسران و بسيارى از مترجمان به معناى بى نيازى يا غنا دانسته
اند. ولى سه معنا را تواءما افاده مى كند. يكى غنا و بى نيازى ديگرى اكتفا، و سوم
احساس ثبات . چون اين سه معنا در كاربردهاى قرآنى ماده ((غنى
)) آمده است .(127)
خداوند مى فرمايد اين آدم ، يا آدم دنيادار، چون خود را غنى ، بسنده ، بى نياز و
ثابت و بى حركت يا غير قابل تحول و تكامل ببيند در برابر خدا نافرمانى خواهد كرد.
چرا؟ بدين سبب است كه اوامر و نواهى و آموزه هاى الهى براى اين صادر و داده شده است
كه مردم از تحولات انحطاطى بپرهيزد و تحولات تكاملى را در خود ايجاد كنند. دوازده
وضعيت محيطى اسارت - ذلت را پشت سر نهاده به دوازده وضعيت محيطى آزادى - عزت كه با
آنها يكايك متناظرند و اعتلا يابند و سير تقرب به خدا پيدا كنند. آدمى كه خود را
ثابت و غير قابل انحطاط و غير قابل اعتلا مى پندارد به چنين اوامر و نواهى و
تعاليمى بى اعتنايى كرده از آنها روى گردانده در برابر خدا نافرمانى خواهد كرد. او
خودش را در چهار حالت تواءم و ملازم و مترابط مى بيند: غنى يعنى ((دارا))
و متصف به ((داشتن )). توانگران و
ساير مردم منحط و بى كمال با تصور كمالات واهى و بدلى براى خويشتن از سر خود شيفتگى
خود را صاحب همه چيز لازم مى پندارند. هيچ كم كسرى يا نقص براى خود قائل نيستند. در
نتيجه ، خود را نيازمند به اوامر و نواهى و پند و درس خدا يا پيامبران و دانشمندان
مصلح نمى بينند: بى نيازى ! آنچه را دارند براى خود ((كافى
)) مى پندارند: احساس كفايت يا بسندگى . در عين حال ، هستى
يا كيهان را بى حركت ، بى مبداء و خالق ، و بى معاد و حسابرسى ، مى شمارند. در
نتيجه خودشان را هم كه جزئى از كيهان است بى حركت ، ثابت ، و راكد مى انگارند. به
دليل انگاره اخير است كه خدا بلافاصله پس از ميان وضعيت و پندارشان نهيب مى زند كه
ان الى ربك الرجعى . بازگشت قهرى بشر و كائنات :
يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه .
8 - استكبار، يا خود بزرگ بينى
خود بزرگ بينى همزاد خود غنى - ثابت پندارى است . ديدن در اين دو پديدار
مشاهده يا ادراك يك واقعيت نيست . ادراكى است ناشى از اراده زندگى پست و ايجاد
علائق پست استكبارى يا دنيادارى در خويشتن ، كه سبب مى شوند صاحب و موجد آن علائق ،
جهان و امور را بطور غير واقعى تصور نمايد و خودش را هم در نسبت با انسان هاى پاك و
متعالى ، و هستى برين ، و كمال مطلقى كه مبداء هستى است ، ((بزرگ
)) پندارد: كبر، و تكبر.
تشكيل وضع نفسانى ((كبر)) و
((تكبر)) در فرد او را به مجادله بدون
دليل و برهان بر سر آيات خدا و تعاليم او بر مى انگيزد: بيگمان ، كسانى كه درباره
آيات خدا بدون اينكه حجتى به آنان رسيده باشد مجادله مى كنند در اندرونشان جز كبرى
كه هرگز به آن نخواهند رسيد ندارند. از اين رو به خدا پناه ببر، زيرا او شنواى
بيناست . بيشك آفرينش آسمان ها و زمين بزرگتر از آفرينش آدميان است ولى بيشتر
آدميان نمى دانند و كور و بينا يكسان نباشند و نه كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى
شايسته كردند با بدكارى برابرند، اندك مواردى پند مى گيريد. بيگمان ، رستاخيز آمدنى
است ، در آن شكى نيست ، ولى بيشتر آدميان ايمان نمى آورند. و پروردگارتان گفت : مرا
بخوانيد تا دعايتان را اجابت كنم . بيشك كسانى كه از عبادتم استكبار مى ورزند بزودى
در نهايت خوارى به دوزخ درآيند.(128)))
از اين آيات و نظائرش استنباط مى شود كه بسيارى از داورى ها و اظهار نظرها نتيجه
انديشه حقيقت جويانه يا استدلال صحيح نيست . اساسا نظر و عقيده به مفهوم علمى نيست
. كاركردها و علل ديگرى دارد. علتش موضعگيرى خاص كبر، تكبر، و استكبار است كه به
فرد خود شيفته اختصاص دارد. باورى به محتواى آن هم در كار نيست . حتى در اغلب موارد
معرفت و دانشى هم حاصل شده و صرف پندار و تقليد از راءى و نظر يا القامات ديگران
است .
9- بستن روزنه علّى به روى معارف حقه
و تجلى هستى برين
اين عمل ارادى و آگاهانه با گشودن روزنه على ذهن به روى كفر و باطل و دروغ و
افترا و بهتان و حرفهاى پوچ و نظايرش همراه است ... ولكن ((من
شرح للكفر صدرا)).
و اين نقطه مقابل رفتار درونى و آگاهانه مردم حق پذير تعالى جوى خرد ورزى است ،
همچنين بالاترين مرتبه و مداوم ترين و گسترده ترينش نصيب پيامبر اكرم (صلى الله
عليه و آله و سلم ) ما شده است : الم نشرح لك صدرك و وضعنا
انك وزرك ...(129)
اين عمل مردم پست كه خدا به آنها لقب ((شر الدواب
)) مى دهد با عمل بكار نگرفتن خرد و عدم تعقل وابسته است و
ستمگرى برخود و بر ديگران آن را تشديد كرده به وخامت مى برد. نسبت به آن هم آگاه و
هشيارند، چنانكه گاهى به زبان مى آورند. و قالوا قلوبنا فى
اءكنه مما تدعونا اليه و فى آذاننا و قرا(130)
و خدا در وصف حالشان مى فرمايد: و جعلنا على قلوبهم اكنه ان
يفقهوه و فى آذانهم و قرا(131)
و من يرد اءن يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد فى السماء(132).
و لكن قست قلوبهم ...(133)
در قبائل بالى ، مردم نه حافظه تاريخى دارند و نه به آينده انديشيده و تصورى از آن
- از جمله زندگى پس از مرگ ، معاد، قيامت و پاداش و كيفر اعمال - دارند، در نتيجه
((مردم در انتظار هيچ چيز نيستند و در زمان حال و لحظه زندگى
مى كنند(134)))
اميدى به رحمت رحيمى را كه تعلق به آينده هر رفتار و كارى دارد فاقدند. مصداق آيه
كريمه اند و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا...
در برابر نظرشان به تاريخ سدى قرار داديم و در برابر نظرشان به آينده سدى تا چنان
در پوشيديمشان كه آنان نظر بصيرت ندارند.
اين جز بسر بردن در ((ظلمات )) نيست
كه در آيات بسيار از آن ياد مى شود.
10- تقليد كوركورانه ، و پذيرش سنت
فرهنگى - سياسى الحادى و طاغوتى =((باطل ))
همانچه با ساير رفتارهاى معرفت شناختى مردم پست ملازمه داشته وجه ديگرى از
آنها بشمار مى آيد وجه ديگرى از نينديشيدن ، خرد نورزيدن ، ياد ناگيرى ، و بستن
روزنه على به روى معارف حقه ، پند و موعظه و آيات قرآن و حديث نبوى .
خداوند بارها مردم كافر منحط عصر پيامبر خاتم و ادوار پيش از آن را به دليل تقليد
كوركورانه از سنت فرهنگى ، سياسى الحادى و طاغوتى كه همان رويه و دين پيشينيان باشد
نكوهش مى فرمايد مؤ لف الميزان - اعلى الله مقامه - مى نويسد: ((بطورى
كه از تعليمات قرآن شريف هويداست هدايتهاى الهى بر اساس نفى تقليد كوركورانه نهاده
شده و دعوت به فراگيرى دانش است . چون هدف آن هدايت ها معرفت و خداشناسى است راه
وصول به آن هم ترغيب و تشويق يادگيرى و تحصيل علم است ... چون قرآن اين گونه تقليد
را غلط دانسته و خواسته است كه پيروانش به دانايى كامل برسند ابتدا حقايق معارف را
براى بشر بطور واضع و روشن شرح داده است . سپس ارتباط خاصى را كه احكام و قوانينش
با اين معارف دارند بيان داشته است .(135)))
60 - مشتركات چهار زندگى پست : تصوير عمومى بعد از خدا
فروگردهاى چهارگانه بعد از خدا يا چهار زندگى پست كه تنزل از مبدا زندگى
انسانى باشد در عين تفاوتهاى ما هوى با يكديگر، مشتركاتى دارند، براى مثال ، در
زندگى فرد دام وار، فرد دون جانور، آدم دنيادار، و فرد مستكبر پديدارهاى انكار
معارف حقه ، كفر به سنت فرهنگى - سياسى وحيانى و توحيدى ، شرك به خدا، سر سپارى به
طاغوت ، داشتن علائق پست ، باور به باطل ، زشتكارى ، رفتارهاى ستمگرانه نسبت به خود
و نسبت به ديگران ، پذيرفتن يك يا چند اسارت ، ذلت ، و از آن خود كردن اسارت - ذلت
، بى خيرى ، و عدم مهرورزى نسبت به محرومان ، كاملا نمايان است . بعكس از انديشه
آزاد و از بند علائق پست و آز و سائقه هاى عضوى ، از خردورزى يا تفكر در آيات آفاقى
وانفسى و درباره نيكويى - الحسنى ، تعالى و انحطاط، فضيلت و رذيلت ، از اميد و
ايمان به واقعيات فوق محسوسات و مشهودات ، ايمان به خدا، به زندگى پس از مرگ ، به
حساب و كتاب تكوينى ، و وجود حكمتى در نظام هستى و برپايى آن و جريانش ... خبر و
اثرى يافت نمى شود.
در آياتى از قرآن مجيد سخن از همين پديدارهاى مشترك در چهار زندگى پست مى رود:
و من يشرك بالله فكانما خر من السماء فتخطفه الطير اءو تهوى
به الحريح فى مكان سحيق و هر كس به خدا شرك ورزد چنان باشد كه از آسمان فرو
لغزيده آنگاه پرنده شكارى او را در ربوده باشد يا باد او را به پرتگاهى ژرف
فروافكنده باشد.(136)
و اما من بخل واستغنى و كذب بالحسنى ... و اما كسى كه
بخل ورزيد و خود را بى نياز انگاشت و نيكويى را (يا بهترى و تعالى و خدا را كه كمال
مطلق است يا بهشت نيكى و زندگى طيبه ...) را دروغ شمرد و تكذيب كرد...(137)
عوامل انگيزشى آن
يكى از عوامل سير بعد از خدا يا گزينش يكى از چهار زندگى پست محرك فطرى آز
در ساختار موروثى ماست . اين بدان معنى نيست كه در بدن ما چيزى به اين نام هست ، بل
بدين معنى كه ما در نظام هستى در وضعيتى قرار گرفته و آفريده شده ايم كه همواره در
طول عمرمان تحت تاثير سه محرك عمدتا درونى قرار داريم كه دو تاى آنها مستمرا و يكى
متناوبا ما را بر مى انگيزد. سائقه هاى عضوى - يا محرك صيافت ذات ، متناوبا و آز و
حقگرايى - يا حنيفيت - مستمرا انگيزش مى كنند بطورى كه توازنى را از حيث امكان و
استعداد خدادادى براى ما پديد مى آورند كه هم بتوانيم سير تقرب الى الله داشته باشم
و هم قادر به سير بعد از خدا باشيم ، حيات طيبه را برگزينيم يا تصميم به يكى از
چهار زندگى پست بگيريم و بر زندگى انسانى و بر حيات طيبه ترجيحش دهيم .
هرگاه اراده را به حقگرايى نسپرده يا از آن باز گرفته به آز بسپاريم آماده آن مى
شويم كه اراده به زندگى دنيادارى ببنديم . ساير فروگردهاى بعد از خدا عوامل و تحليل
خاص خود را دارند.
آز برخالف سائقه هاى زيستى يا عضوى كه زندگى جانورى ما را تاءمين مى كند و برخلاف
حقگرايى كه محرك ما براى رشد معنوى يا سير تقرب الى الله است . در خدمت هيچيك از
اين دو امير نيست ؛ جزئى از بخش منفى ساختار موروثى ما را تشكيل داده متناظر است
با بخش منفى جهان طبيعى كه بخش مثبت آن مادرى مهرپو براى ماست .
آز، ميل سيرى ناپذيرى در ما نسبت به اشياء، كالاها، علم ، مهارت ، ثروت و برخى امور
ديگر است ، ميلى كه در خدمت بقاى زيست جانورى ما نبوده پايه كار - تن شناختى ندارد.
در كلام خدا و سخن پيامبر از آن با واژه هاى ((هلع
(138))) ، ((شح
(139))) و ((هوى
(140))) تعبير شده است و در يكجا با
((حب الشهوات )).
خداى متعال براى تفهيم اين واقعيت كه در ساختار آدمى و نظام كيهانى نيز، در كنار
سائقه هاى عضوى كه در خدمت بقاى اوست محركى وجود دارد كه هيچ نقشى در زمينه زيست و
بقا و صيانت ذات نداشته از شرايط طبيعى و شرايط اجتماعى خاصى ياد مى فرمايد كه در
آن نه نياز به خوراك و نه نياز به پوشاك و مسكن غير قابل برآوردن است و نه رقيب و
منازعى از همنوعان هست كه واكنش هاى دفاعى را برانگيزد. در چنين شرايطى كه آدم نه
گرسنه مى ماند و نه بى لباس و مسكن ، باز محرك آز او را به طرف درختى مى كشاند كه
خوردن ميوه اش اخلاق و شرعا منع شده است : ((پس به آدم گفتيم
: بيشك اين با تو و همسرت دشمن است ، بنابراين مبادا شما را از بهشت يعنى (جايى و
شرايطى كه همه نعمت ها در آن بوفور هست و بى نيازى زيستى مطلق است ) بيرون كند تا
بر اثرش به سختى و انحطاط در افتى . تو در بهشت اين امكان دارى كه نه گرسنه شوى و
نه برهنه مانى ، و اين امكان كه در آن نه تشنگى برى و نه گرماى آفتاب خورى . بعد،
شيطان به او وسوسه كرده گفت : آى آدم ! آيا مى خواهى تو را به درخت جاودانگى و
مالكيتى نافرسودنى ره برم ؟ آنگاه (آدم و همسرش ) از آن درخت برخوردند و بر اثرش
رخنه گاههاى ساختاريشان به ديده شان نمايان شد و بنا كردند از برگ درختان بر آن
چسباندن و آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و بر اثرش گامى از رشد بازماند(141)))
در جاى ديگر ضمن تاءكيد بر وجودش در نهاد آدمى و نظم كيهانى از رفتار خاص ناشى از
آن سخن مى رود: ((نه ، بيگمان آن آتشى شعله ور است ، دست و
پا بركند، آنكس را فرا مى خواند كه پشت كرده به دعوت الهى و روى گردانيد و مال گرد
كرد و در ظرفى اندوخت . براستى آدمى آزمند آفريده شده است ، هرگاه شرى به او برسد
نالان شود و چون خيرى به او برسد دريغ ورز - يا بخيل - باشد مگر نمازگزاران ، آن
كسانى كه بر نمازشان دوام دارند و آن كسانى كه در اموالشان حقى است معلوم براى گدا
و محروم ، و آن كسانى كه دوران حساب را تصديق مى كنند و آن كسانى كه از عذاب
پروردگارشان ترسان اند... و آن كسان كه شرمگاههاى خود را پاس مى دارند مگر بر
همسرانشان يا كنيزانشان كه در آن صورت قابل سرزنش نباشند.(142)))
براى نمايان تر كردن آزمندان بخيل ، مردم مؤ من پرهيزگارى را كه اراده شان را به
حقگرايى سپرده اند و آز درون را مهار كرده اند وصف مى فرمايد تا تضاد اين دو گروه
اجتماعى - انسانى هر چه آشكارتر گردد و مردم بدانند تقرب به خدا مستلزم در امان
ماندن از تحريكات آز است . همين معنا در آيات نهم حشر و شانزدهم تغابن مى آيد. در
آيه 128 نساء هشدارى است كه آز در نهاد آدمى بيداد مى كند به طورى كه زن و شوهر را
و اميدارد تا بيش از حق معقول و مشروعشان از ديگرى بخواهند و به حقوق شريك زندگيشان
تجاوز كنند، آياتى از سوره مباركه فصلت به همين موضوع اختصاص دارد.(143)
پيامبر اكرم هم مى فرمايد: شر ما اءعطى ابن آدم شح هالع و
حين خالع بدترين چيزى كه به انسان داده شده آزى سيرى ناپذير و ترس دل تهى
كننده است .(144)
در نهج البلاغه هم نظائر آنرا مى پاييم .(145)امام
سجاد (عليه السلام ) از آز افراد حريص به خدا پناه مى برد:
اللهم اعذلى من سوء الرغبه و هلع اهل الحرص
(146) و نهاد آدمى را كانون ميل سيرى ناپذير و آشفته شدن از
ناملايمات پيشامده مى داند.(147)