پاى درس پروردگار ، جلد ۸

جلال الدين فارسى

- ۳ -


دولت ، جامعه كفار كه دولت ، جامعه الحادى و طاغوتى كه از بدر تاريخ در كنار جامعه توحيدى ، وحيانى بوده و خواهيد بود تركيبى عمدتا از چهار گونه مردم است : دو گونه سلطه گر و حاكم ، و دوگونه مردم زير سلطه و مستضعف ، مستكبران و دنياداران هر يك به تنهايى يا مشتركا حكمرانى و مهم تر از همه قانونگذارى مى كنند و جانورسانان دون جانوران سلطه پذيرى دارند و در اسارت - ذلت سياسى بسر مى برند. از تعاملى مسالمت آميز و توافق علنى يا تلويحى سلطه گران با اسيران - ذليلان سياسى چنين دولتهايى بر پا شده دوام مى يابد. مگر آن كه مستضعفان از دو زندگى پست جانورى محض و دون جانورى به زندگى انسانى ارتقا يابند كه در آن صورت مبارزه آزاديخواهانه و نهضت ملى پديد آمده كشمكش و جنگ در مى گيرد با نتايج متعددى كه بر حسب توازن نيروهاى طرفين ، و نيروهاى سياسى - فرهنگى منطقه يا جهان ، تغيير مى يابد، در صورتى كه مستضعفان به حيات طيبه ارتقا پيدا كنند مجاهدات سياسى و انقلاب توحيدى رخ مى دهد.
تحميل اسارت - ذلت سياسى از طرف سلطه گرانى كه جز مستكبر يا دنيادار كافر نيستند مستلزم تحميل يا ابقاى يكى از دو زندگى داموارگى و دون جانورى ، يا هر دو، بر توده زيردستان يا محكومان است و اين مستلزم قانونگذارى طاغوتى و صدور و اجراى اوامر و نواهى و تحميل تكاليف شاق و جانكاه و بيدادگرانه بر توده زيردست و زحمتكش است تا مطامع حكام ، و در راس آنها قانونگذاران ، تامين شود.
يگانه نظام سياسى آزادى ، عزت پرور كه محيط اجتماعى را براى دو امر زيستن و رشد معنوى مساعد مى گرداند و امنيت زيستى - يا سلامت - و امنيت رشد معنوى را به تحقق مى رساند نظامى است كه قانونگذارى و تشريع آن اختصاص به خدا داشته در معرض قضاوت و آگاهى و گزينش ‍ توده هاى مردم قرار گيرد و حكام از قضات تا مجريان و برنامه و خدمات عمومى ، متعهد و ملزم به اجراى قوانين و احكام تكليفى و وضعى شالوده اى باشند و نظارت مردم و مسؤ ولان بر يكديگر متقابل و بر پايه امامت همگانى قرار داشته باشد.
بر خلاف انديشه هاى باطل و ناپاكى كه به سنت فرهنگى - سياسى الحادى و طاغوتى تعلق دارد بعلت حضور دايمى و غير قابل حذف مستكبران و دنياداران در هر جامعه اى وضعيت محيطى هر فردى در جامعه يا اسارت ، ذلت محقق و يا اسارت ، ذلت محتمل است ، پيش فرض مكتب حقوق طبيعى كه آزادى فرد را پيش از تشكيل حكومت مسلم مى گيرد جز باطل نيست ، چنانكه فرض وجود انسان در بيرون اجتماع جز خيالى واهى نخواهد بود. واقعيت ثابت تاريخى ، سلطه يك طبقه اجتماعى يا يك قوم مهاجم بر توده مغلوب و ناتوان از دفاع و مقاومت است مگر مردمى بر سر يك مجموعه از قوانين كه آزادى - عزت ، امامت همگانى ، رشد معنوى و زيستن آنان را تضمين مى كند توافق كرده يا توافق داشته باشند.
حكام كافر و محكومان اسير و ذليل دولت الحادى - طاغوتى كه در اسارت ، ذلت هاى چندگانه بسر مى برند نقطه مقابل مردم متعالى دولت اسلامى هستند. وضعشان بدين قرار است : از پى ايشان نسلى پديد آمد كه نماز را واگذاشتند و از علائق پست تبعيت كردند (به اسارت علائق پست در آمدند) و بر اثرش بزودى به عذابى كه نتيجه قهرى گمراهى و بيراهه روى است افكنده خواهند شد كه مگر آنكس كه توبه آورده از آن راه برگشت و ايمان آورد و كار شايسته كرد كه چنين كسانى به بهشت در مى آيند و ذره اى از پاداششان كم نمى شود(36)... آيا آن مرد را ديدى كه به آيتهاى ما كافر گشت و گفت : مرا مال و فرزند دهند؟ آيا او از آينده ناپيدا (ى آخرت ) آگاه شد يا از خداى رحمان تعهدى گرفته است !؟ نه چنان است . ما آنچه را مى گويد مى نويسيم و عذابش را دوام مى دهيم . و آنچه را مى گويد (يعنى مال و فرزندش را) به ميراث مى بريم تا او ((تنها)) پيش مى آيد. و بجاى خداى يگانه خدايانى (= قانونگذارانى ) برگرفتند و انتخاب كردند تا ايشان را مايه اقتدار و آزادى باشند. چنان نباشند. بزودى پرستش آنان را منكر و ناسپاس شوند و در برابرشان و ضديت ايستند. آيا ننگريستى كه ما نظريه پردازى الحاد و قانونگذاران طاغوتى را عليه كافران (مستضعف ) گماشتيم تا آنها را آسيب زنند و تحت فشار گذارند؟ بنابراين عليه آنان شتاب مورز. زيرا در حقيقت ما براى آنان روزشمارى مى كنيم ، روزگارى كه در آن پرهيزكاران را به صورت گروهى محترم و ميهمان نزد خداى رحمان فراهم آوريم تبهكاران را پياده و تشنه به سوى دوزخ برانيم در حالى كه نمى توانند شفيعى بياورند مگر كسى كه از خدا رحمان پيمانى و ماموريتى گرفته باشد. و (دسته هاى از كافران ) گفتند: خداى رحمان فرزندى گرفته است در واقع چيز سهمگين بس بدى آورده ايد يا (ساخته و بافته ايد). چيزى نمانده كه آسمانها از اين حرف باطل بگسلد و زمين بشكافد و كوهستان شكسته فرو پاشد از اين كه براى خداى رحمان فرزندى انگاشته اند. شايسته خداى رحمان نيست كه فرزندى بگيرد. جز اين نتواند بود كه هر كس در آسمانها و زمين است بنده وار نزد خداى رحمان آيد. در واقع او آنان را در حساب گرفت و بشمرد، شمردنى به كمال ، و همه آنان در دوران رستاخيز تنها تنها به آستان وى آيند بيگمان كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند خداى ، رحمان ميانشان مودتى بنهد و نسبت به ايشان مهرى بورزد اين كه قرآن را بر زبانت روان كرديم جز به اين منظور نيست كه با آن پرهيزكاران مژده دهيم و قومى گرد نفر از اسلام ناپذير را تهديد كنى . و چه بسا نسلها كه پيش از اينها نابود كرديم . آيا يك از آنان را مى يابى يا هيچ حركت و آوايى از آنان مى شنوى ؟!(37)
از اين مجموعه آيات و نظايرش استنباط مى شود كه سير بعد از خداى دو گروه اجتماعى مستكبران و دنياداران سلطه گر با اراده و گزينش يكى از دو زندگى پست استكبارى و دنياداى - و بالضرورده ترجيح آن بر زندگى انسانى و بر حيات طيبه - و ايجاد علائق استكبارى يا علائق دنيادارى آغاز گشته به اسارت آنان در قيد و بند اين علائق پست مى انجامد بطورى كه ((تابع )) آن مى گردند و آزادى - عزتشان را از كف مى دهند. دنياداران علاوه بر اسارت علائق پست دنيادارى كه محصول خودشان است در قيد و بند آز - كه محركى موروثى در ساختار هر انسانى است - نيز هستند. به علت همين اسارت - ذلت در محيط درونى خويش ، فاقد اعمال صالحه و نيكوكارى و بخشندگى و اطعام و خدمت رسانى ((بخيل ))اند؛ بى خيراند. در زندگى آنان كار شايسته و نيكى يافت نمى شود. بعكس ، زندگ آنها پر است از كار زشت ، ستم در حق ديگران ، تجاوز، غارت ، استثمار، دزدى ، اختلاس ، رباخوارى ، استعمارگرى ، زورگويى ... همه اين زشتكارى ها و ستم را نسبت به مردم مستضعف مغلوب تحت امر خويش روا مى دارند. و نسبت به ملتهاى جهان و منطقه خويش از هيچ تجاوز و ستم و تبهكارى و اذلالى خوددارى نمى نمايد.
در بعد معرفتى ، بدانديش ؛ منكر معارف حقه ؛ و كافر نسبت به آن ؛ مبتلا به اختلال در داورى و استدلال هاى مربوط به واقعيت هاى اجتماعى و انسانى ؛ جاهل نسبت به جهان ، انسان شناسى توحيدى و وحيانى ؛ باطلساز، و باطل انديش و گمراهگى ؛ و در ظلمات اند. مشخصه ديگر فرهنگى آنان ، بى ايمانى و بى اميدى است . كورى نسبت به واقعيات تاريخ ، و نسبت به پيشامدهاى قطعى و محتمل آينده است .
مردم دام وار و مردم دون جانورى كه به ابزار سلطه گران مستكبر و دنياوار تبديل شده اند گذشته از مشركاتى كه با سير بعد از خداى سلطه گران دارند از ويژگى هايى برخوردارند كه مى توان عدم مقاومت در برابر ستم و سلطه گران ، قبول اسارت - ذلت سياسى ، ادغام در نظام سلطه گرى ، و نوكرى طاغوت در عرصه بين المللى و مشاركت با آن در استعمارگرى و تبهكارى جهانى را نام برد. هربرت ماركوزه ، متفكر اجتماعى آمريكايى ، مساءله ادغام پرولتاريا در نظام سرمايه دارى ايالات متحده آمريكا را به زيبايى تشريح كرده است . او دراين كار، چهارده قرن از وحى خاتم عقب است . خداوند متعال از آن پديدار با عبارت ((شفاعت سيئه )) ياد مى فرمايد. و آن به معنى انضمام و قبول تابعيت سياسى - نظامى ، اطلاعاتى و دفاعى دولتهاى الحادى و طاغوتى است .(38)
اكنون آياتى را درباره فروگرد دنيادارى بعد از خدا از نظر مى گذرانيم :
كلا بل لاتكرمون اليتيم و لاتحاضون على طعام المسكين و تاءكلون التراث اءكلا لما و تحبون المال حبا جما... فيومئذ لايعذب عذابه احد و لايوتق و ثاقه احد
چنان نيست (كه شما دنياداران كافر مى گوييد مى پنداريد). حقيقت اين است كه شما يتيم را گرامى و عزيز نمى داريد و چيز نمى بخشيد و يكديگر را به خوراك دادن بيچاره بر نمى انگيزيد و ميراث را (كه دسترنج و فرآورده نسلهاى پيشين جامعه و بشريت و ملك عمومى است ). يكجا مى بلعيد و به ثروت عشق مى ورزيد چه عشقى ! چنين شايسته نيست ! هنگامى كه زمين پاره پاره و شكسته شود آن در هم شكستن را و آثار قدرت و قهر و دادگسترى پروردگارت درآيد همراه صفهاى فرشتگان و در آن هنگام دوزخ را بياورند (دوزخى كه جز خود دوزخيان نيست ). در آن روزگاران آدمى پندگيرد و به يادآرد و يادگيرى و پند و يادگيرى وى را چه سود! مى گويد: كاش براى زندگانيم چيزى فراپيش نهاده بودم . در آن روزگاران عذابش را هيچكس نمى كشد و نه بندى اش را هيچكس بندى خواهد گشت .
بهتر و مفيدتر آن است كه فروگردهاى استكبارى و دنيادارى را به همان ترتيبى كه خداى متعال برحسب ايام عصر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و نزول وحى بيان فرموده است از نظر بگذاريم و بشنويم : اولين مستكبرى كه مالدار و ثروتمند هم هست و در برابر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، وحى ، پيام اخطار الهى ، و خداى يگانه مى ايستد و در جمع مردم مكه در دامن كوه صفا پيامبر خدا را ناسزا گفته مورد تكذيب و حمله قرار مى دهد ابولهب است عموى پيامبر خدا، همسايه ديوار به ديوارش ، و كسى كه دو دختر حضرت خديجه ، سلام الله عليها - عروس هاى اويند او مى گويد: تبا لك . اءلهذا دعوتنا! خير نبينى ! براى همين يك جمله ما را فراخوندى !
صدر سوره ((تبت )) ردى بر حله اوست كه بلافاصله نازل شده براى شناساندن يك مستكبر سرمايه دار: زيان ديده بادا دو دست ابولهب و زيانكار گشت خودش . مالش و آنچه بدست آورد بكارش نيايد. بزودى به آتشى شعله ور درآيد...
سپس كه زن ابولهب به دشمنى و مخالفت بر مى خيزد و تتمه سوره براى شناساندن يك زن مستكبره نازل مى شود: و زنش آن هيزمكش ، در حالى كه در گردنش ريسمانى از ليف تابيده است .
((وقتى تبت يدا ابى لهب ... نازل مى شود ام جميل ، دختر حرب بن اميه ، (زن ابولهب ، و خواهر ابوسفيان ) مى گويد: محمد زبان به بدگويى ما گشود. و پسرش عتبه را وادار مى كند كه رقيه نامزدش (دختر پيامبر) را طلاق دهد. پدرش (ابولهب ) نيز پسرش را به طلاق رقيه تشويق مى كند. و عتبه هم اين كار را مى كند)).(39) ام جميل و ابولهب ، عتيبه را نيز بر آن مى دارند كه نامزدش ام كلثوم را طلاق دهد، و طلاق مى دهد.(40)
چندى بعد با نزول سوره ((اعلى )) از فروگرد بعد از خدا چنين ياد مى شود:
قد اءفلح من تزكى و ذكر اسم ربه فصلى . بل توثرون الحيوة الدنيا. و الاخرة خير و اءبقى
((بيگمان هر كس رشد معنوى يافت و نام پروردگارش را ياد كرده وانگهى نماز گزارد پيروز گشت . اما واقعيت اين است كه شما كافران زندگى پست را بر ((زندگى طيبه و رشد معنوى )) ترجيح مى دهيد با آنكه زندگى بازپسين يعنى ((پس از مرگ )) بهتر و ماندگارتر است . مسلما اين حقيقت در كتاب هاى پيشين آمده است در كتاب هاى ابراهيم و موسى .(41)
و در سوره ((ليل )) كار و كوششتان سخت گوناگون است ؛ به اين ترتيب كه هر كس (از نعمتهايى كه دارد) بخشيد و پرهيزگارى نمود و وجود نيكويى را تصديق كرد ما او را روانه آسايش خواهيم كرد. و هر كس بخل ورزيد و خود را توانگر بى نياز جلوه داد و نيكويى را دروغ شمرد ما او را روانه دشوارى خواهيم كرد كه چون به آن در افتد داراييش بلا از او نگرداند. بيگمان آنچه بر ماست راهنمايى است ، و زندگى بازپسين و زندگى نخستين در قبضه قدرت ماست . به همين جهت شما را از آتش زبانه كش بيم دادم آتشى كه جز آن حق ناپذيرترين كه دروغ شمرد و روى بگردانيد به آن در نيافتد...
در سوره فجر:... مگر نديدى كه پروردگارت با قوم عاد چه كرد؟ با اهالى ((ارم )) آن شهر پرستون كه نظيرش در هيچ كشورى پديد نگشت ، و با قوم ثمود كه در دره صخره تراشيدند و بريدند، و با فرعون داراى چندين لشكر، آن كسان كه در كشورها به نافرمانى خدا برخاستند ((تا طاغوت شدند)) و بر اثرش در آن بسى تباهى كردند تا سرانجام پروردگارت تازيانه عذاب برسرشان نواخت ؟ بيگمان پروردگارت در كمين است . اما آدمى هنگامى كه پروردگارش او را بيازمايد و در اين راه او را سلطه بر طبيعت داده نعمت بسيارش دهد مى گويد: پروردگارم مرا سلطه بر طبيعت داد (به دليل كار و استحقاقم ). ولى وقتى او را بيازمايد و در اين راه روزيش را كم گرداند مى گويد: پروردگارم مرا خوار داشت . چنان نيست حقيقت اين است كه شما يتيم را گرامى و عزيز نمى داريد و چيز نمى بخشيد و يكديگر را به خوراك دادن بيچاره بر نمى انگيزيد و ميراث را يكجا مى بلعيد و به ثروت عشق مى ورزيد چه عشقى !...
در سوره عصر: سوگند به اين دوران تاريخى كه آدمى البته در حال زيانكارى فرهنگى (يا سير بعد از خدا) است مگر كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته (يا پسنديده ) كردند و يكديگر را به حق (سنت فرهنگى و سياسى توحيدى ) سفارش كردند و يكديگر را به مقاومت (در برابر عوامل اخلالگر و مفسد محيط مانند مستكبران ، طاغوت و سلطه گران ) فراخواندند.
در سوره عاديات : بنام خداى بخشنده مهربان . سوگند به اسبان تيزتك نفس ‍ زن كه از سمشان برق مى جهد و بامدادان شبيخون مى زنند و بدين كار گرد از پى بر مى انگيزند تا خود را يكباره به ميان خصم افكنند كه اين آدمى (اشاره به كافر دنيادار) قطعا نسبت به پروردگارش ناسپاس است و مسلما خود بر اين حق نشناسى گواه است و براستى او بعلت عشق به مال سخت بخيل و فرو بسته دست است . مگر نمى داند هنگامى كه آنچه در گورستان است بشورد و آنچه در دلهاست فراپيش آرند و باز نگرند البته پروردگارشان در آن هنگام از كارشان كاملا خبردار است ؟(42)
سوگندها مقدمتا به بخشى (43) از قدرت ملى و نظامى آتى همين جامعه حدود هفت تا ده نفره اى كه در سوره عصر به آن اشاره مى رود ياد مى شود تا بياد آرند كه تهديد الهى منحصر به لحظه بعد از مردن و به زندگى مرگبار قيامت و شوريدن گورستان نيست بلكه همين دولت بسيار كوچك بزودى قدرت ملى و نظامى جنگ بدر و احد و فتح مكه را پيدا خواهد كرد و آن را بر سر مترفان و مستكبران قبائل حجاز و يمن خواهد آورد كه بعدها آورد.
((دو عشيره بنى عبدمناف و بنى سهم كه از قبيله قريش اند با هم رقابت دارند. سران و اشرافشان با هم به مجادله بر مى خيزند كه كدام پرشمارتراند؟ عبدمناف ادعا مى كنند ما بيش از شما سرو سرور داريم و بيش از شما عزت و اقتدار و بيش از شما عضو و نفر. بنى سهم همين ادعا را براى خود مى كنند. پس از بررسى معلوم مى شود عبدمناف بيشتر دارند. آنگاه بنى سهم مى گويند: بياييد مردگان خود را بشماريم . و به گورستان رفته و شمارش مردگان مى پردازند و معلوم مى شود بنى سهم بيشترند چون در جاهليت پرشمارتر از بنى عبدمناف بودند. پس سوره تكاثر فرود مى آيد.(44) قتاده مى گويد: ((درباره يهوديان نازل شده است كه گفتند: ما از فلان قبيله پرشمارتريم و فلان قبيله از بهان قبيله پرشمارتراند تا اين تفاخر به كثرت نفرات وادار و سرگرم بازيچه شان كرد تا گمراه مروند))(45)
((رقابت در بيش جويى و افتخار به فزونى عدد و كميت ، شما را چندان سرگرم كرد تا به ديدار گورستان رفتيد. چنين نيست (ارزش ها و مايه هاى برترى ). بزودى خواهيد دانست . هم باز ايستيد كه بزودى خواهيد دانست . زنهار كه اگر بيقين دريابيد البته دوزخ را مى بينيد، وانگهى آن را بديده يقين خواهيد ديد و در آن هنگام درباره نعمت ها (از جمله كثرت و كميت آن ) باز خواست خواهيد شد.))
به استناد كميت هاى مادى ، و شماره نفرات ، و تعداد آرا، و شماره سرباز و نفرات نظامى تفاخر كردن و احراز آن و كسب اكثريت آراء را ملاك حكمرانى و مشروعيت شمردن بديها توجه و ارزيابى و ملاحظه كيفيت اشخاص و رشد معنوى ، صلاح ، تقوا، آگاهى سياسى ، سطح دانش و تخصصى مربوط و ضرورى آنان ، تصورى باطل و عمل زشت و بى اعتبارى نيست كه به جاهليت عرب يا يهوديان جايز از شريعت موسى كليم اختصاص داشته باشد، بل جزئى از سنت فرهنگى - سياسى الحادى و طاغوتى است كه از بدو تاريخ تا به حال در كنار سنت توحيدى - وحيانى وجود داشته و خواهد داشت ، در مدينه هاى هزارگانه اروپاى جنوبى باستان در يك دوره طولانى كه از آن با دوره جمهورى ياد مى شود، و نيز در مدرنيته در الحاد سرمايه دارى همين تصور باطل ، ارزيابى و داورى باطل ، و حكمرانى ابلهانه و ظالمانه رواج دارد. متفكران منتقد ليبرالى دموكراسى همواره تاءكيد كرده اند كه شركت اكثريت مردم در يك فكر و يا احساس و تصور و داورى و راءى ، دليل ارزشمند بودن يا صحت آن نيست ارزش و حقيقت را بايد از راههاى ديگر شناخت ، و آن را معيار ارزيابى و داورى درباره هرگونه فكر، احساس ، تصور، داورى ، و راءى و نظريه اى قرار داد. همان گونه كه مى بينيم دو نفر مشتركا و منعقا يك انديشه و قضاوت نادرستى دارند يا يكصد نفر در يك موضوع بر خطا مى روند امكان دارد كه ميليون ها نفر در داشتن يك انديشه و داورى و نظر نادرست و باطل شركت داشته باشند. صاحبان اين انديشه باطل كه 49 ميليون نفر را به بهانه اين كه 51 ميليون نفر راءيى خلاف آنان دارند تخطئه مى كنند يقين دارند كه گاه ، و بسيار گاه شده است كه يك نفر نظر و راءيى صائب يافته كه هيچ يك از افرادى كه بشر توفيق نيل به آن را نداشته اند. طرفدارى ميليونها نفر از يك انديشه ، راءى ، و نظريه صحت و ارزش و اصالت آن را اثبات نمى كند.
((ابوسفيان پسر حرب بن اميه ، هفته اى دو گوسفند مى كشد. يتيمى پيش او آمده تقاضاى پاره اى گوشت مى كند. ابوسفيان او را با خشونت مى راند و با چوبدستى مى زند.(46))) خداوند با فرو فرستادن سه آيه طليعه ماعون به اين پديدار توجه مى دهد: ((آيا آنرا كه قيامت را دروغ مى شمارد ديدى ، او همان است كه يتيم را با خشونت مى راند و به خوراك دادن به بيچاره بر نمى انگيزد)). كلبى مى گويد وصف حال عاص بن وائل سهمى است . سدى و مقاتل بن حيان مى گويند: وصف حال وليدبن مغيره است .
عطاء از ابن عباس نقل مى كند كه درباره يكى از منافقان نازل شده است .(47) لكن ترتيب نزول قرآن ، روايت اخير را رد مى كند.(48) اما آيات ياد شده بر ساير كفار مستكبر يا دنيادار نامبرده صدق مى نمايد و براقرانشان در سراسر تاريخ .
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مسجد الحرام كنار ديوار كعبه ، ولى رو به بيت المقدس ، به نماز مى ايستد آشكار و پيش روى انجمن هاى عشايرى كه آنجا حلقه زده اند. شكل تازه عبادت كه بيانگر دين جديد است و خلاف سنت فرهنگى - سياسى الحادى و طاغوتى ، نوعى مبارزه جويى به حساب مى آيد و سلطه گران و قدرت نفوذشان را تهديد مى كند و به ستيزه مى طلبد. بخصوص كه نماز خواندنش همراه است با خواندن چند سوره كوتاه و چند مجموعه آياتى كه صدر سوره هايى است كه بعدها اتمام مى يابد و همه آيات وصف حال كفار مستكبر و دنيادار را كه در صفحات اخير آورديم در بردارد و در واقع پرده از حال و هواى سران مشركى را كه در مسجد الحرام حلقه زده اند بر مى دارد. در نتيجه توده مستضعف و ناآگاه را آگاه و بيداد و با مصالحشان آشنا مى گرداند. به همين سبب ابوجهل كه از سران قريش است - شايد با مشورت و موافقت ساير سران و متنفذان - پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را از خواندن نماز در مسجد الحرام منع مى كند و به او مى گويد نماز نخواند. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اعتنايى به حرفش نمى كند. بعد وقتى ((پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به نماز مى ايستد ابوجهل آمده مى گويد: ترا از اين كار منع نكردم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به او تشر مى زند و تهديدش مى كند. ابوجهل مى گويد: مرا تهديد مى كنى : خودت مى دانى كه انجمن من در اينجا از همه انجمن ها پرشمارتر است )) و به اين ترتيب ، قدرت و كثرت عشيره اش را به رخ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى كشد. ديرى نمى گذرد كه بخش ‍ دوم و اخير سوره علق فرود مى آيد(49): زنهار كه آدمى براستى چون خويشتن را توانگر و بى نياز ببيند البته در برابر خدا نافرمانى كند. بيگمان ، بازگشت به نزد پروردگار تو است . آيا ديدن آنرا كه پرستنده اى را كه نماز مى گزارد و باز مى دارد آيا به نظرت در آن حال به راه راست بود يا فرمان به پرهيزگارى داد؟! آيا به نظرت اگر دروغ شمرد و روگردانيد آيا ندانست كه خدا مى بيند! چنان نيست (كه او مى پندارد). اگر دست از اين كارش برندارد قطعا از همان موى پيشانى اش گرفته با خشونت بكشمش از پيشانى دروغگوى خطا كارش . آنوقت بگذارد انجمنش را به كمك بخواند، ما نيروى عذابگر را فرا خواهيم خواند. زنهار! از او فرمان مبر، و به سجده در آى و تقرب جوى .
سران قريش چون از تهديد پيامبر خدا طرفى بر نمى بندند حيله اى اندشيده تصميم مى گيرند به وى پيشنهاد سازش دهند و دينى التقاطى از اختلاط دو سنت فرهنگى - سياسى توحيدى و الحادى بتراشند تا او و دينش را بى اعتبار جلوه داده خود ساخته معرفى كنند و او را مهار نمايند.
((گروهى از قريش اسود بن مطلب بن اسد، وليد بن مغيره ، امية بن خلف ، عاص بن وائل سهمى كه از ريش سفيدان قبيله اند در حالى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مشغول طواف كعبه است .(50) - به او مى گويند: اى محمد، بيا تو دين ما را پيروى كن و ما دين ترا. تو يكسال خدايان ما را بپرست و ما يكسال خداى تو را مى پرستيم . اگر آنچه تو آورده اى سنت توحيدى و وحيانى بهتر از اين بود كه ما داريم ما با تو در آن خير شركت داشته و از آن بهره برده ايم . هرگاه آنچه ما داريم بهتر از آن بود كه تو دارى تو در كار ما شركت داشته از آن بهره مند گشته اى پيامبر خدا در جوابشان مى فرمايد: پناه مى برم از اين كه ديگرى را شريك او بدانم و يا او انباز بگيرم .(51)
پيشنهاد كفار قريش توسط ((اخنس بن شريق ثقفى ، حليف بنى زهره ، كه از اشراف مكه است و از او حرف شنوى دارند(52))) به رسول خدا تكرار و تجديد مى شود. در اين هنگام مطلع سوره مباركه قلم تكميل مى گردد با اشاره به اين جريان و حمله به تكذيب كنندگان و اخنس بن شريق ثقفى (53):