پاى درس پروردگار ، جلد ۸

جلال الدين فارسى

- ۱ -


53 - درس پروردگار درباره قرب به او، و بُعد از او
قرب به خدا - بعد از خدا
ما، مسلمانان ، در هر شبانه روز دست كم پنج بار نماز مى خوانيم و هر نمازى را با قصد قرب به خدا آغاز مى كنيم ، روزه ماه مبارك رمضان ، مناسك حج و هر عبادت و كار خيرى را با همين نيت و هدف انجام مى دهيم . همه اين كارها يا اعمال صالحه بنحو آگاهانه و ارادى صورت مى گيرد. بنابراين بايد به روشنى و وضوح بدانيم قرب به خدا چيست كه آن را خواهانيم و اينهمه كار نيك براى تحقق آن در طول عمرتان انجام ميدهيم ؟ همچنين بايد با دقت و وضوح تمام بدانيم كه بعد از خدا چيست كه بايد از آن بپرهيزيم و دورى گزينيم ؟
قرب و بعد، دو معناى متقابل اند كه در زبان عربى در مورد نسبت مكانى اشياء و اشخاص به يكديگر بكار مى روند. سپس كاربرد آنها توسعه يافته بر نسبت زمانى ، نسبت خويشاوندى و امور معنوى هم اطلاق شده اند. خداوند همه اينها را در كلام مجيدش بكار برده است .
قرب و بعد، مثلا براى افاده سنخيت و همانندى و عدم سنخيت و عدم همانندى با ديگرى بكار مى رود. همچنين براى تعبير از نسبت مكانى كه در مكالمات و زبان روزمره عرب اصلا براى آن وضع شده و بتدريج معانى ديگرى هم توسط آن افاده شده است . از جمله نسبت زمانى ، نسبت خويشاوندى ، نسبت برخوردارى از محبت و احترام و رحمت و احساس ، نسبت سرپرستى و نسبت احاطه قدرت و سرورى ، با تاءملى در اين معانى مى توان به وجه مشترك آنها پى برد و دانست كه دو شخص يا دو چيز در تمامى اين نسبت ها و روابط تحت تاءثير يكديگر قرار دارند و قرب يا نزديكى در آنها به معنى افزايش اثر گذارى يكى به ديگرى در عين اثرپذيرى دومى از اولى است . گاهى نسبت اثر گذارى هر دو نسبت به يكديگر برابر است . در مواردى فقط يكى ديگرى را از رعايت و احسان و محبت و جذب به خود برخوردار مى گرداند. زمانى هم هر يك به ديگرى نزديك مى شود. هر چند كنش هاى دو طرف يكسان نباشد و مثلا يكى با اطاعت از اوامر و نواهى ديگرى كه تواءم با عشق ورزى و عبادت است به ديگرى نزديك مى شود و آن ديگرى با احسان و رحمت خاصه پاداشى و مهربانى ويژه واختصاصى خود او را جذب و به خود نزديك مى گرداند.
راغب اصفهانى متوفاى 502 مى گويد: قرب بنده به خدا در حقيقت اتصاف او به بسيارى از صفاتى است كه مى توان خدا را به آن وصف كرد، هر چند درجه اتصاف يا كيفيت اتصاف انسان به آن صفات در حدى نباشد كه خدا موصوف به آن است ، مانند حكمت ، علم يا دانستن ، حلم ، رحمت ، و غنا.(1) سير تقرب بنده به خدا را سعى وى در تخلق به اخلاق الهى مى داند كه نوعى مشابهت يافتن به خداى متعالى است يا خداگونه شدن در حد امكانى كه خداى متعال براى بشر مقدر فرموده است .
دو خويشاوند را هم كه قريب به يكديگر يا با يكديگر خوانده اند علاوه بر نزديكى مكانى و زمانى آنان به يكديگر، بلحاظ سرپرستى يكى بر ديگرى و اثر نهادن و اثر پذيرفتن از هم يا تعليم و تربيت و برخوردارى بيشتر و ارث بردن از ديگرى است .
در اين ميان قرب خدا به انسانها از ويژگى وصف ناپذير غير قابل تصورى برخوردار است . آنچه مى توان گفت اين است كه قرب خدا به بنده ، قربى وجودى ، احاطه محض ، حاكميت تكوينى و مالكيت تكوينى محض و مطلق است . ذره اى گسست ميان ما و خدا وجود ندارد و روى نمى دهد. ان رحمة الله قريب من المحسنين .(2) ميان احسانى كه از انسان مومن پرهيزگار سر مى زند و با قصد تقرب به خدا هم هست و رشد معنوى او و ارتقاى منزلتش در نظام هستى نه فاصله زمانى هست و نه فاصله وجودى . رخ دادن رحمت رحيميه خدا كه پاداشى است با انجام عمل صالح ((احسان )) يا نيكى به ديگران يك رخداد بيش نيست نه اين كه پس ‍ از رخداد احسان پاداش يا رحمت رحيميه الهيه روى ديد. همينگونه است . دعاى مومن و اجابت آن از جانب خداى متعال . دعا همان و اجابت همان . هر دعايى كه مومن مطابق آدابى كه خداى متعال آموخته بلند مستجاب است به اين معنى كه علايق دعا كننده را اعتلا مى بخشد، يعنى بزرگترين رخداد رشد معنوى كه اساس ساير اعمال صالحه و خيرات است تحقق مى پذيرد. زيرا رخدادى بزرگتر از اعتلا يافتن علايق يك انسان يافت نمى شود. چه با وقوع اين رخداد درجه ايمان و تقوايش هم بالاتر رفته اعمال و انديشه ها و عواطف ، هيجانش به همان نسبت صالح تر مى گردد و بالنتيجه بر سرعت سير تقربش مى افزايد. اين كه آنچه در دعايش از خدا خواسته تا تحقق يابد به تحقق برسد يا نرسد اثرى در فرايند اجابت دعا كه همان اعتلاى علايق باشد ندارد. عوام تاكنون به حقيقت دعا و اجابت حتمى آن كه اين آيه كريمه بر آن دلالت دارد پى نبرده اند. يكى از عواملى كه مقام و اثر نماز را به حدى بالا برده تا ((خيرالعمل )) شده است اشتماش بر دعايى است كه در سوره حمد بر زبان مى آوريم . و اذا ساءلك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان .(3)
اجابت خدا، و دعاى طبق آداب بنده پرستنده ، دو رخداد پياپى نيستند. يك رخداد در نظام هستى اند. اين است معناى قرب خدا به بنده و اجابتش ؛ عينا مانند رحمت خدا به ((محسنين )) و به ((احسان ))؛ و مثل قرب خدا به فرد محتضر و به حادثه مرگش و انتقالش به زندگى برزخى . ((مالك يوم الدين ))، بودنش نيز به همين معنى است كه زندگى برزخى جميع مردگان كه با حسابرسى و پاداش و كيفر به صورت مراتب بهشت و دوزخ برزخى همراه است و زندگى قيامت آنان جملگى جز تجلى مالكيت او نيست .
در برابر قرب خدا به عامه بندگان ، قرب ويژه اى هم براى خدا نسبت به بعضى از بندگان هست كه ديگران را نصيب نمى شود. و آن نزديك آوردنشان از راه رازگويى ، يا ((نجوا)) است . چنانكه در مورد موسى كليم مى فرمايد: و نا ديناه من جانب الطور الايمن و قربناه نجيا و او را از سمت فرخنده طور ندا داديم و راز گويانه او را به خود نزديك كرديم .(4) و در مورد پيامبر اكرم : ((به سجده در آن و به قرب ما در آى ))(5)
قرب خدا به بنده يا به خود نزديك كردن خدا يكى از پرستندگانش را به معناى اثر گذاشتن رحيمى بر آن بنده است . و تقرب بنده به خدا به معناى اثر پذيرى او از خدا يا افزايش اين اثر پذيرى و دريافت رحمت رحيمى است . چنانكه در مورد موسى كليم ، آموزشى كه خدا رازگويانه به موسى مى دهد و دريافت و از آن خود كردن موسى نمونه بارز و همه كس فهم آن بشمار مى آيد. از يكسو فيض رحيمى است و از سوى ديگر فيض پذيرى و نعمت گيرى و اين همان نسبت بر خوردارى و ((حظوه اى است )) كه راغب اصفهانى به آن اشارت دارد.
سير تقرب بنده ، سيرى اعتلايى به سوى خدا، و در جهت علو - بالا و بلندى و رفعت و به سوى هستى برين لايتناهى است . اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه پديدار و انسان طيب يا پاك به سوى خدا فرا مى رود و اين عمل صالح كارمايه اى است كه او را به فرا مى برد. در فيض پذيرى و نعمت گيرى از خدا و دريافت رحمت رحيمى اش به صفات او متصف و به اخلاقش متخلص گشته هر چه بيشتر و سريع تر از دنيا، هستى پست ، طبيعت ، خاك ، زمين اوج مى گيرد و در منازل عزت نظام هستى جاى مى گيرد و بر تواناييش در مشاركت با چرخه مغفرت و درهم شكستن عوامل مخل و مفسد زيستن و رشد معنوى و در راءس آنها مستكبران مفسد فى الارض افزوده مى شود. تا به نوبه خود بر حسب منزلت و توانايى اش در امر مصونيت يا بى مستضعفان روى زمين مدد رساند.
بنده در اثناى عبادت و اعمال صالحه اى كه در راءس آنها امر به معروف و نهى از منكر، قيام و براندازى طاغوت ، استكبار ستيزى و مبارزه ضد استعمارى قرار دارند به خدا هر چه نزديك تر مى گردد و محبوبش مى شود تا رحمت رحيميه اش را دريافت مى كند و تخلقش به اخلاق الهى هم صورت مى بندد. اين سه تعبيرى كه از فراگيرد تقرب به خدا كرديم جز از يك واقعيت و يك رخداد حكايت ندارند.
لكن نكته ظريف بسيار مهمى در اين جا هست كه ناگفته مانده است . و آن اين كه رحمت رحيميه اى كه بنده از خدا مى ستاند در واقع جاذبه اى است كه از سوى حق تعالى بر او وارد مى آيد به اين معنى كه بنده به سوى حق تعالى و در راستاى جهان برين فرا مى رود و خدا هم او را فرا مى كشد و جذب مى كند. از اين فرا كشيدن و جذب و به خود نزديك كردن - قربناه ... گاهى با ((يحبهم )) ياد مى فرمايد.
قرب خدا به چنين مؤ من عابد مجاهدى افزايش دهش او به وى و تنوع اين دهش است : از آن سو فيض رحيمى است و از اين سو فيض پذيرى و نعمت گيرى . و اين همان نسبت يا رابطه برخوردارى بنده از خداست . قرب بنده به خدا فيض گيرى از رحمت رحيميه او، اتصاف به صفات خدا، فرا رفتن هر چه بيشتر از دنيا و طبيعت و خاك و يافتن هستى برين و منزلت والا يا كسب قدرت بر مشاركت در چرخه مغفرت يا ارتقا دادن به مردم در مراتب قرب و رشد معنوى است . و اين همان معناى شفاعت ممكن براى انسانهاست .
از آشنايى با قرب به خدا اكنون مى توانيم با بعد از خدا كه نقيض آن است آشنا شويم . حركتى كه بنده با قصد قرب به خدا انجام مى دهد مانند نمازهاى پنجگانه و روزه رمضان يا استحبابى و حج ، تقرب نام دارد. بنده در اثناى عبادت و هر عمل صالح ديگر به خدا نزديك مى شود به همان معانى كه گفتيم . لكن خدا هم او را در همان اثنا و طى همان اعمال به خود نزديك مى گرداند و هستى برين و منزلت والا در نظام هستى مى بخشد. و اين جريانى تكوينى است مثل نمو و رشد گياهان . در اين جريان است كه گلها و گل بن ها و درختان بهشت ساخته و پرداخته مى شوند.
اشاربه انسانهايى كه در دينشناسى ، ايمان آوردن ، و عمل صالح ترك وابستگى به طاغوت و تابعيت سازمان سياسى دولت الحادى و استكبارى ، و پيوستن به سازمان سياسى ، دولت توحيدى و مشاركت اطلاعاتى ، امنيتى و دفاعى در آن كه همان شفاعت حسنه باشد بر ديگران پيشى گرفته اند و بيشى يا فضليت و برترى يافته اند مى فرمايد: والسابقون السابقون اولئك المقربون (6)
در برابر مقربان ، مردمى قرار دارند كه در يكى از چهار نوع زندگى پست بسر مى برند آگاهانه و به نحو ارادى مستكبر شده اند يا دنيا دار، يا داموار، يا دون جانور به معنى كالا، شى ء و ابزار: ((خود فروش )). اينها در جهتى خلاف رشد، تعالى ، و تقرب حركت كرده اند و از خدا دور شده اند. بعد از خدا يافته اند، پست شده اند زيانكار گشته و وجود خويش و نعمتها و استعدادها و توانايى هاى خدا داده را به هدر داده اند. اينها يا ((چارپا))ى اند و يا ((بدتر و گمراهتر از چارپا و دام )):
اولئك كالاءنعام بل هم اضل . و لكنه اخلا الى الارض و اتبع هواه فمثله كمثل الكلب
و لكن او زمين را چسبيد و علايق پستش يا آن ساختاريش را پيروى كرد تا سرگذشتش مانند داستان سگ بود.(7)
گاهى انسان راستين و يا انسان ديندارى كه برتر از انسان راستين است و در حيات طيبه بسر مى برد تصميم مى گيرد راه انحطاط را پيش گيرد. او بر سر يك دو راهى سرنوشت ساز قرار گرفته است : ((به دفاع مقدس برخيز و كمر مجاهدت و جانفشانى ببندد يا از صف مدافعان خارج شده جانش را حفظ كند تا دير زمانى به خوشى به سربرد يا حتى اندك زمانى را، و راه دوم را بر مى گزيند. خداوند از برگزيدن اين راه دوم با سنگينى خود را بر روى زمين انداختن ياد مى فرمايد: هان اى كسانى كه ايمان آورده اند، شما را چه مى شود كه وقتى به شما گفته مى شود در راه خدا بسيج شويد سنگينى خود را بر زمين مى اندازيد! آيا زندگى پست را به جاى آخرت پسنديده ايد؟! اگر چنين باشد بدانيد كه برخوردن زندگى پست در مقايسه با آخرت جز اندكى نيست . اگر بسيج نشويد شما را عذاب دردناكى كند و به جاى شما قومى ديگر آورد و هيچ زيانى به او نرسانيد، و خدا بر هر چيزى تواناست . اگر او (پيامبر) را يارى ندهيد بدانيد كه خدا او را يارى داده است آن زمان كه كسانى كه كافر شدند او را بيرون راندند...(8)))
وصف اول اين بود: ولكنه اخلد الى الارض ... و اما او با سير به طرف زمين جاودانگى خواست جستن . وصف سير بعد از خداى دوم : ((سنگينى خود بر روى زمين اندازيد.)) وصف سوم اين : ((خود را در خاك فرو برد)) سوگند ((خود)) و آنكه بساختش (يا ساختار آدمى را ترتيب داد و تقدير كرد.) پس زشتكاريهايش و پرهيزگاريهايش را به آن الهام كرد (يا به سرشتش ) بيقين هر كس آن يعنى ((خود)) را رشد داد پيروز گشت و هر كس آن را در خاك فرو برد ناكام گشت .
پس از اراده كردن زندگى پست و شكل گيرى علايق خاص آن نوع زندگى در فرد، رفتار و اعمالش اعم از انديشه ، داورى ، باور، نظر، استدلال ، عواطف هيجانات ، و كارها در فعاليت هاى زيستى و در لهو، لعب ، زينت ، تفاخر و تكاثر خلاصه خواهد شد، از خدا غافل ، و نسبت به معرفت دينى و حقايق اساسى نظام هستى ، تاريخ و آينده از جمله آخرت و معاد جاهل خواهد گشت .
در فروگرد، داموارگى و در فروگرد دون جانورى ، به دو حال يا احوال پست مشخص و ديدنى فرو مى غلتد. دلباخته و دلبسته طبيعت و زيستن مى شود و حيوانى مى گردد يا پست تر از آن : كالا، شى ء، پول .
ياءكلون كما تاءمل الاءنعام مى خورند همانطور و با همان كيفيت كه حيوانات مى خورند، خوردن ، كار بدى نيست . مردم ديندار و حتى پيامبران و مقربان خدا نيز مى خورند و در بازار و خيابان مثل ساير مردمان راه مى روند. ولى خوردن داريم تا خوردن . خوردن مردم دامواره مثل دام است . خواه از نظر قصد و هدف و خواه از نظر راه كسب خوراك ، و طرز خوردن و نوع خوراك ، و خواه از حيث جايگاهى كه خوردن و خوراك در برنامه زندگى آنها دارد... ((از گونه گون گياه فرا رويانديم كه بخوريد و چارپايانتان را بچرانيد! بيگمان در آن قطعا آيت هاست براى خردمندان ژرف انديش ))!
خداى متعال انسان را توجه مى دهد به خوراكش كه بيشتر از روييدنى هاست و پس از فهرست كردن انواع روييدنى ها مى فرمايد: برخورداريى است براى شما و براى چارپايانتان !))
بسيارى از مردم از سطح زندگى انسانى كه در زمان بلوغ و نوجوانى در آن بسر مى برند تنزل آگاهانه و ارادى كرده دامواره مى شوند؛ يا پس از مدتى كه ديندار شدند از حيات طيبه وابسته اغلب از درجات پايين آن به زندگى داموارگى سقوط مى كنند. يهوديانى كه به لطف الهى و به بركت وحى و طى بعثت انقلاب تكاملى موسى كليم از يوغ سلطه جابرانه فرعون رسته و نجات يافته آزادى ، عزت سياسى پيدا كرده اند قدر رهايى ، ايمان و آزادى ، عزت سياسى پيدا كرده اند قدر رهايى ، ايمان ، و آزادى - عزت سياسى و اجتماعى را ندانسته يكباره هوس سبزى و خيار و سير و عدس و پياز مى كنند همانچه در مصر فرعون وجود دارد و در صحراى سينا يافت نمى شود. هوس مى كنند ((خود)) را در خاك فرو ببرند، زمين را بچسبند، و سنگينى خود را بر روى زمين بيندازند: اثاقلتم ! ((و آنگاه كه گفتيد: اى موسى ، هرگز بر يك غذا صبر نكنيم . بنابراين از پروردگارت براى بخواه تا براى ما از آنچه زمين مى روياند از سبزى و خيار و سير و عدس و پيازش ‍ بيرون آورد. گفت : آيا مى خواهيد آنچه را پست تر است جايگزين آنچه بهتر و برتر است كنيد؟ به مصر (فرعون ) آييد كه آنچه مطالبه مى كنيد برايتان در آنجا هست . خوارى و بيچارگى (اسارت ، ذلت ) بر آنان مقدر گشت و به خشمى از خدا گرفتار شدند))
فروگرد بعد از خدا، در يك فرد، قابل تشخيص است . چه ، علائمى آسيب شناختى دارد كه از روى آنها مى توان وجودش و وقوعش را تشخيص داد. چنين فردى ديگر يك انسان طبيعى و سالم نيست . چه ، يكى از خصوصيات انسان سالم و طبيعى ، كرامت به معناى فاتح محيط بودن است . كرامت يعنى توانايى و استعداد چيرگى بر عوامل محيط طبيعى و به خدمت گرفتن آنها، و در اسارت - ذلت آنها نبودن و بر آنها فائق آمدن . ((و به يقين ، ما آدميزادگان را كرامت بخشيده و آنان را در خشكى و دريا بربنشانديم و از پاكيزه ها روزيشان داديم و آنان را بر بسيارى از آنها كه آفريديم برترى داديم چه برتريى ))(9) حال فاتح محيط طبيعى بودن و فتح هر محيط ديگرى حال سلامت است . حال كرامت بسر بردن در سلامتى است و در قرب خداى كريم . قرب به خداى كريم زمانى دست مى دهد كه بر قواى طبيعى ، بر اشياء، كالاها، و عوامل محيط حاكميت داشته باشيم . با سيادتمان بر آنها و با مغلوب كردن عوامل مخل زيستن و مفسد رشد معنوى بر آنها برترى يافته باشيم . استفاده مان از اشياء و نعمت هاى طبيعى خدادادى در چهار چوبه ارزشها و قواعد اخلاقى يا آموزه هاى حيات باشد: و از طيبات ، يا پاكيزه ها، روزيشان داديم )) با آن توانايى و دانايى و اين قدرت اخلاقى و دينى ، بر همه اشياء، جانوران ، گياهان ، و عوامل طبيعى برترى يافته باشيم .
همين آدم وقتى به زندگى داموارگى يا به زندگى دون جانورى تنزل كرد هم آن چيرگى بر طبيعت و اشياء و قواى طبيعى را از كف داده است و هم فاقد قدرت اخلاقى - دينى شده است كه خوردن و خفتن و جفتگيرى او را بر مدار شريعت مى گرداند. به بيانى دقيق تر، وقتى چنين شد به يكى از آن دو زندگى پست فرو افتاده است ، چنانكه وقتى بندگى كالا، پول ، سرمايه ، سازمان اقتصادى يا نهاد فنى و امثال آن بكند دنيادار گشته كرامت را فاقد شده از خداى كريم دور افتاده است . از آن پس به جاى اين كه اقتصاد نيروهاى توليد، سازمان توليد، و نظامش و محصولات صنعتى تابع مصالح او و محكوم اراده اش باشد او اسير چرخه اقتصاد و اقتضاهاى آن شده است . به جاى اينكه در روند توليد رشد كند و بارور و خلاق باشد مسخ يا به تعبير متفكران غربى ((بيگانه از انسانيت )) گشته است . شى ء و كالا مى شود، دنيادار مى گردد، با عبدالدرهم و عبدالدينار شدن (10) به پول ، سرمايه ، و اندوخته بانكى ، تبديل مى شود.
دامواره ، دون جانور، دنيادار، و مستكبر از نظر معرفت شناختى هم تنزل و سقوط دارند. از لحاظ خرد و معرفت هم افت كرده از خداى حكيم عليم فاصله مى گيرند. از خدايى كه تاريخ و گذشته آنان و آينده شان را مى داند و آنان به او احاطه علمى نتوانند يافت .(11) چندان فاصله و بعد پيدا مى كنند كه مصداق اين آيه مى شوند: و سدى برابر نظرشان به تاريخ قرار داديم و سدى برابر نظرشان به آينده تا بر آنان پرده پوشانديم به طورى كه بصيرت و بينايى ندارند.(12) از خداى بخشنده محسن رحمان رحيمى كه همه موجودات روزى خوار خوان نعمتش هستند فاصله مى گيرند به طورى كه ((اذامسه الشر منوعا)) مى شود: چون خيرى ، دانشى ، قدرتى ، مهارتى ، مال و ثروتى ، به او برسد سخت بخيل و دريغ ورز باشد.(13) و مناع للخه معتد اءثيم از اعطاى خير دريغ ورز است و تجاوزگر و گناهكار.(14) مناع للخير معته مريب از اعطاى خير دريغ ورز است و نجاوزگر و شك آور(15) ((و كسانى كه زر و سيم مى اندوزند و آنرا در راه خدا انفاق نمى كنند)).(16)
از خداى داناى بيناى شنوايى كه ((لاتاءخذه سنة و لانوم (17))) او را نه خواب مى گيرد و نه چرت ، فاصله مى گيرند تا جاهل و غافل مى شوند: قال : هل علمتم ما فعلتم بيوسف واخيه اذ اءنتم جاهلون .(18) ((اينها مثل چارپايانند بلكه اينها منحطترند. اينها همان غافلانند.(19)
54 - فايده اين درس ؟
مى دانيم اگر پاى درسى كه پروردگار درباره قرب به خودش به ما داده است . بنشينيم اين فايده را مى بريم كه آن را ياد گرفته در صورت بكار بستنش در وجودمان به قرب خدا نائل مى آييم به اين معنى كه منزلتى والا در نظام هستى پيدا مى كنيم و آزاد عزيز گشته آرامش و خشنودى خاطر مى يابيم . اما درسى كه پروردگار درباره بعد از خودش به ما داده است چه فايده اى مى تواند داشته باشد؟ مگرنه اين است كه آن راه - راه بعد از خدا - براى پيمودن نيست بلكه براى پرهيز از آن و پيمودن است ؟ پس شناختن راه رسمى از زندگى كه نبايد پيش گيريم چه سودى به حال دارد؟
پاسخ به اين پرسشها چنين است :
راه بعد از خدا، چند راه و رسم زندگى پست بيش نيست كه در صورت پيش ‍ گرفتن هر يك از آنها به نوعى اسارت ، فرست گرفتار مى شويم و ماهيت بدى پيدا مى كنيم كه يك هستى جديد است اما هستى پست و زيانبار و فاجعه آميزى كه به آن متحول مى شويم ، همانچه كه اگر توبه نكرده از آن باز نگرديم و به يكى از دو زندگى عالى انسانى و اسلامى در نياييم تا ابد همان هستى پست و پليد و عذاب آور را خواهيم داشت .
براى پرهيز از اين نوع زندگى ها و در امان ماندن از عواقب شوم و دردناك آنها چاره اى جز شناختن آنها نيست . چنانكه معرفت به كارهاى زشت و ستم لازمه پرهيز از آنها و خوددارى از ارتكاب آنهاست .
وانگهى شناخت دو گروه اجتماعى پرشمار و بزرگ مستكبران و مترفان كه سلطه گر و مخل زيستن ديگران و مفسد رشد معنوى آنان براى مقابله با آنها و دفع آنها ضرورت مبرم دارد.
از اينها گذشته ، دو زندگى انسانى و اسلامى در حالتى بهتر شناخته و قابل پيمودن و پيش گرفتن مى شود كه در كنار يا در برابر زندگى هاى پست استكبارى دنيادارى ، داموارگى ، و شى ء وارگى قرار گرفته باشد.
در عالم واقع ، در هر جامعه بزرگ و اقليمى ، زندگى هاى پست و عالى در كنار هم به چشم مى خورند. اما تشخيص و تميز آنها به انديشيدن ژرف ، خردورزى ، و گفتگو درباره آنها نياز دارد. به ادبياتى كه به موضوع معناى زندگى و ارزش آن تعلق داشته باشد. سرآمد اين ادبيات ، آموزه هاى وحيانى است .
از طرفى شناخت ژرف و دقيق انواع زندگى و تشخيص آنها از يكديگر بستگى به سطح خردورزى و فهم اشخاص دارد و به ميزان فراغت و وقتى كه صرف اين امر مى كنند. همچنين بسته به اين است كه خود شخصا كدام زندگى را تجربه كرده باشند. چه ، آگاهى هر يك از ما نسبت به تجربه ها، حالات ، علائق ، و اعمالى كه خود داريم بيشتر از تجربه ها، حالات ، علائق و كارهايى است كه نداريم . افراد يك گروه اجتماعى تعالى شناختى بهتر از ديگران مى توانند همديگر را درك كنند و از نوع زندگى مشتركشان آگاه باشند. از طرف ديگر، آن نوع زندگى و علائق ، رفتارها، انگيزه ، و پديدارهاى معرفت شناختى اش شناخته تر است كه در يك يك جامعه معين عموميت و شيوع بيشتر داشته باشد. افراد يك جامعه و تمدن و فرهنگ آسان تر و بهتر از ديگران معنى هر رفتارى را كه از آنان سر مى زند درك مى كنند. با وجود اينها، شناختن يك نوع زندگى معين بسى بيشتر از داشتن تجربه همان زندگى خاص است .
مشكل بزرگ ديگرى كه بر سر راه شناختن انواع زندگى و تشخيص و تميز آنها از يكديگر قد علم مى كند معلول پديدارهاى معرفت شناختى خاص ‍ زندگى هاى پست است . مانند انكار واقعيات كفر و پوشاندن حقائق و آگاهى ها، به فراموشى سپارى ، خود فريبى ، و نظائرش ، مردم پست و منحط غالبا بيش از يك نوع زندگى و همان زندگى پستى را كه دارند قائل نبوده به رسميت نمى شناسند. اين مثل داير در ايران كه ((كافر همه را به كيش خود پندارد)). محصول تجربه اى هزاران ساله از همين مردم است كه سر از روانشناسى عاميانه برآورده است . بسيارى از همين مردم ، حتى به علت ترس از آگاهى نسبت به پستى و زشتى خويش كه با احساس گناه و ندامت همراه است خود را از خودشان پنهان مى سازند، يا خود را مى فريبند و چيز ديگرى جلوه مى دهند.