انسان شناسى جلد پنجم
جلال الدين فارسى
- ۵ -
ارزش يادگيرى و
افاده آن در درجه اول بستگى به منابع آن دارد و در درجه دوم به قصد و آگاهى شخص در
اين كار. منابع آنهم از لحاظ ارزش درجه بندى شده اند. بر حسب مورد، پدر و مادر و
آموزگار فرد هستند در مرتبه اى دون مرتبه پيامبران قرار دارند. معرفت وحيانى در
فراز معارف بشرى جاى دارد آن هم با فاصله اى فوق العاده زياد.
علاوه بر آن ، ديندار مكلف به سير در روى زمين و تحقيق در احوال گذشتگان براى گرفتن
درس و عبرت است . در كارهاى مهم بويژه خدمات اجتماعى و سياسى بر حسب وظيفه دينى
اقدام به مشورت و تبادل نظر ميكند. وانگهى پندپذير است و از هركس كه پندى از سر
دلسوزى و خيرخواهى به او بدهد پند ميگيرد. و از مجموع اين راه ها به بسط عقلانى
نائل ميآيد.
3. بسط هويت :
از آگاهى به تن تا احساس امت بودن
آگاهى هر كس از تشخيص خود جسمانى اش آغاز گشته به تشخيص هويت خود به عنوان موجودى
كه با نام خاص از ديگران متمايز شده و مداومتى در ايام دارد مى انجامد. ميان خود با
اشياء و اشخاص ديگر فرق مى گذارد و خود را از محيط طبيعى و محيط اجتماعى جدا و
مستقل مى يابد. در عين حال مى بيند كه به همنوعان به اشياء و به جهان خارجى بستگى
دارد و بدون آنها نمى تواند زندگى كند. رفته رفته علائقى در او نسبت به اطرافيان و
همنوعان شكل مى گيرد. نسبت به بعضى اشياء و نيروها و پديدارها و اشخاص محبت و نسبت
به برخى از آنها نفرت و دشمنى پيدا مى كند. ما با رشته هايى از مهر و كين با
موجودات ديگر و با همنوعانمان هر قدر هم از نظر مكانى و زمانى با ما فاصله داشته
باشند در ارتباطيم . يك پدر يا مادر از مرگ فرزندش بيش از قطع شدن يكى از اعضاى
بدنش رنج ميبرد و ماتم ميگيرد. در بعضى افراد قطع يك رشته محبت ممكن است به مرگ
بيانجامد.
رشته هاى علائق هم چيزى است كه اشياء و اشخاصى را به پاره تنمان تبديل مى كند. اگر
ميتوانستيم علائق گوناگون افراد مختلف را درك كنيم و بفهميم رشته هاى محبت و علاقه
آنان به كجا ختم و وصل ميشود به هويت حقيقى آنان با دقت تمام پى ميبرديم . در آن
صورت با اشخاص عجيب و غريبى روبرو ميشديم . مى ديديم در توده اى از مردم اين رشته
ها جز رشته هايى كه آنان را با خورد و خوراك و پوشاك و مسكن و جفت مى پيوندد نيست .
در عده اى اين رشته ها به گاوصندوق بانك يا به دستگاه جنسى موجود ديگرى يا به غذاى
خاصى يا به ويسكى و شامپانى و مواد مخدر ميرسد. در جمعى به آثار هنرى ، به مجموعه
اى تمبر، به خانه و ويلايى يا حتى به يك سگ كشيده ميشود. در مردى ديگر اين رشته ها
به اعضاى خانواده به جمع دوستان به كوه و دشت و خاك ميهن وصل مى شود. در مردمى ديگر
به خدمتگزاران بزرگ ، به مصلحان اجتماعى ، به راهنمايان معنوى ، به پيامبران ، به
شخصيتهاى انقلاب هاى توحيدى ، به قهرمانان آزادى و استقلال ميرسد. شخصيت اين مردم
را به بزرگى همه گيتى مى ديديم ، شخص باعظمتى كه ملل و اقوام و قاره ها را و زمين و
دريا و آسمان پرستاره را در ميان دستهاى نيرومندش گرفته است و در آغوش مى فشارد.
چنين مردان و زنانى با دلبستگيهاى پهناور، ژرف ، و ارزنده شان در بسيط زمين و در
آفاق كيهان گسترده اند. دامنه احساس مسؤ وليتشان حد و مرزى ندارد. هر يك از آنان نه
يك شخص كه يك شخصيت و يك (امت
)اند. چه هر چيزى را كه يك امت بتمامى دارد آنان به تنهايى دارند.
(بيگمان ابراهيم امتى بود حقگراى تسليم به خدا، و از مشركان نبود)(255)
چنين مردانى در هر عصرى نادرند. در عصر ما به تعداد انگشتان يكدست رسيدند.
4. بسط عاطفى :
از خود شيفتگى تا محبت سرشار به خالق و مخلوق
با خشمى تند و آتشين نسبت به مستكبران و ستمگران
شخصيت چنين مردان و زنانى در سير تقربشان از جنبه عاطفى - هنجانى هم گسترش مى يابد.
علائقشان از تن و لوازمش فاصله مى گيرد و چون مهر رحيمى بر همه مؤ منان و صالحان و
پاكدامنان مى گسترد و بسان مهرى رحمانى بر مستضعفان و محرومان سايه مى افكند و هر
چه را در هستى است در بر مى گيرد.
خشم او نيز دامنگستر است و مرزهاى جغرافيايى ، نژادى ، و سياسى را درمينوردد و تا
عمق تاريخ هم فرو ميرود. با عده اى دوست و با دسته اى دشمن است ، و اين دوستى و
دشمنى كه بر سراسر بشريت سايه گسترده است كسى را استثنا نمى كند. هر قدر بر عظمت و
اعتلاى شخصيتش بيفزايد جاذبه و دافعه اش افزونتر ميشود. بسيارى دوستدار و پشتيبانش
مى شوند و دسته هاى بيشمارى به دشمنى اش بر ميخيزند. نه خنثى است و نه بى دوست و
دشمن .
نقطه مقابل شخصيت متعالى اديان الهى ، دون جانوارنى هستند كه نه دشمنى و مبارزه مى
كنند و نه كسى با آنها دشمنى دارد. حافظ در تمجيد آنها مى گويد:
چنان با نيك و بد سر كن كه بعد از مردنت حافظ
مسلمانت به زمزم شويد و هندو بسوزاند
بهترين وضعيت و رفتار را اين ميدانند كه شخص نه دشمنى بورزد و نه كسى دشمن او باشد.
ابوبكر واسطى مى گويد: خلق عظيم (كه در آيه چهارم سوره قلم در وصف رفتار پيامبر
اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - آمده است ) آن است كه دشمنى نورزد و مورد دشمنى
قرار نگيرد.(256)
(بايزيد بسطامى را پرسيدند از امر به
معروف و نهى از منكر، گفت : در ولايتى باشيد كه آنجا امر به معروف و نهى از منكر
نباشد، كه اين هر دو ولايت خلق است . در حضرت وحدت [ حال خلسه ] نه امر به معروف
باشد و نه نهى از منكر.
(257)
شخصيت هاى متعالى و مقرب ، بر خلاف دستورالعمل نحله مراقبه منتهى به خلسه ،
اشداء على الكفار و رحماء بينهم
(258) هستند و الامرون
بالمعروف و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود الله
(259)
5. بسط در مكان و در زمان
چنين شخصيتى با انديشه ها، جهان بينى ، علائق ، اهتمام ، و عواطفش در بسيط زمين و
در وجود مردم ديندار و امت خداپرست خداجوى گسترده است . وجود قابل بسطى شده است .
مانند آميبى كه ميتواند يكى از پاهاى كاذبش را تا فاصله هاى دوردست بفرستد عواطف و
اهتماماتش را در سطح جامعه و در سطح امت مى افشاند و دائره تاثير و تاثرش جغرافيا و
تاريخ را درمى نوردد. در زمان همچون مكان امتداد دارد و مرز زمانيش مانند مرزهاى
مكانيش نامحدود است .
نه تنها بدين سبب كه عضوى از امتى است كه از آدم تا خاتم و از او تا به امروز دوام
داشته است و نه فقط به اين جهت كه در همه اعمالش نظر به پس از مرگ و هنگامه قيامت و
ايستادن در پيشگاه داور دوران جزا دارد بلكه به اين سبب نيز كه با آثارش ، از خيرات
و تعليم و تربيت تا آثار معمارى و علمى و دينى اش در نسل هاى آينده نفوذ مى كند و
اثر ميگذارد. پس به طرق متعدد به ماوراء زمان و مكان راه مى يابد و حدود مكانى و
زمانيش تعيين بردار نيست . او به گذشتگان و به آيندگان پيوسته است و از اولى ها
عبرت و درس ميگيرد و در دومى ها اثر مى نهد و تعيين كننده مى شود.
6. بسط كردارى :
مشاركت اخلاقى با پروردگار عالم هاى آفريدگان
حضور در متن واقعيت اجتماعى و در دل و ذهن مردم
ما درباره خود دو گونه آگاهى دارم : 1. در مقام فعلپذيرى 2. در مقام فاعلى . وقتى
از اوضاع طبيعى آگاه شده روزى را نشاطانگيز و شادى بخش مى يابيم يا غم انگيز و
دلگير يا هنگامى كه درد اندامهاى خود را يا تشنگى و گرسنگى و سيرى يا لذت جنسى را
احساس مى كنيم در مقام فعلپذيرى اين آگاهى براى ما دست مى دهد. اما زمانى كه نسبت
به كارى كه در محيط طبيعى يا در محيط جامعه انجام مى دهيم آگاهى داريم اين آگاهى در
مقام فاعلى است . در اين حالت ضمن آن كه از آنچه رخ ميدهد و انجام ميدهيم آگاه
ميشويم از اين هم آگاهى داريم كه (ما)
كننده كار و فاعل امر هستيم . جنبه صورى خودآگاهى ، آگاهى از اين مطلب است كه من
شخص يا (من
) هستم و جنبه ديگرش محتواى آن است .
در سير تقرب شخصيت از لحاظ كردارى هم بسط مى يابد. و اين بسط دو جنبه كيفى و كمى
دارد. از يك سو چنان كه پيشتر گفتيم كردارش را از روى اوامر و نواهى آفريدگار تنظيم
ميكند چنان كه عواطف و انديشه ها و ساير رفتارهاى عقليش بر پايه درس پروردگار صورت
ميگيرد. بدينسان ميان او با خداى متعال در افعال توعى مشابهت و مطابقت پديد مى آيد
و اين همان تخلق به اخلاق الهى است . هر گاه او را با كسانى مقايسه كنيم كه كار و
فعاليتى جز ارضاى تمايلات زيستى ندارند و در واقع جانورسان اند به عظمت وى و
پهناورى دامه شخصيتش پى خواهيم برد.
از ديگر سو، آفرينش و خلاقيت و ثمربخشى پيدا مى كند و وجودش در دستاوردها و
توليداتش امتداد ميابد. و اين نوعى ديگر از بسط شخصيت محسوب مى شود. براى مثال معلم
دلسوز و استاد خير خواه در وجود شاگردانش دوام پيدا ميكند. پزشك نوعدوست در وجود
بيماران شفايافته اش ، و سرباز دلير در وجود امنيت ، استقلال آزادى ملت و ميهنش مى
گسترد. در همين حال شاهدان اين كارهاى خير و خدمات بشر دوستانه به عاملش توجه كرده
او را با ديده تحسين و تقدير مى نگرند و در دل به او عشق مى ورزند و شيفته اش
ميشوند. گويى وجودش در ذهن و قلبشان بسط يافته است .
حضورش در ذهن و در قلب مردم ، معلول آن است كه با خير رسانى با اهتمامش به امور
مسلمين ، با جهادش در راه مردان و زنان و كودكان مستضعف و با شورش و قيامش عليه
طاغوت و طاغوتيان در متن واقعيت اجتماعى و در صحنه بين المللى حضورى فعال و جدى
يافته است . با خدايى كه اراده اش بر سرنگونى مستكبران و اقتداريابى مستضعفان تعلق
گرفته همراه و همرزم شده است . با آفريدگارى كه مستصلح امور مفسدين يا به تعبير علم
سياست جديد (انقلابى
) است همپيمان و همدست و همراه گشته است . و اين ، گمال ديندارى بشمار
مى آيد. اميرالمومنين على عليه السلام مى فرمايد:
من كمال السعاده السعى فى اصلاح الجمهور(260)
7. حضور در ذهن و دل ديگران
كودك ميكوشد توجه ديگران را به خود جلب كند و در ذهن آنان قرار گيرد. همچنين سعى
دارد مورد محبت قرار گيرد يعنى در دل ديگران جا داشته باشد. بعدها و در سنين مختلف
، جا داشتن در ذهن و دل مردم برايش مطرح و مطلوب است . اين ، نوعى ديگر از بسط
(خود)
بشمار مى آيد.
درس پرورگار كه راهنماى عمل مسلمان است نيز از او مى خواهد چنان رفتار كند كه مورد
رضاى خدا و پيامبر باشد. چنان كه او را توجه ميدهد به اين كه خدا و پيامبر و مومنان
ناظر بر كارهايش هستند. افكار عمومى معتبر و قابل عنايت جز اين نيست ، به همين دليل
سعى وى بر اين است كه مورد عنايت و رضايت خداى متعال قرار گيرد و پيامبر و مؤ منان
به او با ديده احترام و تكريم بنگرند و او را دوست بدارند. مى داند كه
ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا(261)
كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند بزودى خداى بخشنده بر ايشان در دل
ديگران محبتى قرار ميدهد. خدا حتى به پيامبرش يادآورى مى فرمايد كه او را در جهان
بلند آوازه و نيكنام كرده است : و رفعنا لك ذكرك
(262) و مولاى متقيان مى فرمايد:
(علم (دينشناسى ) راه و رسمى است كه پيش گرفته مى شود و بوسيله اش انسان
در زندگى به طاعت نائل گشته پس از مرگ به نيكنامى ميرسد(263))
و مى فرمايد: (نام نيكى كه خدا براى شخص
بر زبان مردم جارى ميكند بهتر از مالى است كه آن را براى ديگران به ارث بگذارد.(264))
8. بسط احترام به خود
احترام كه در كودك براى خودش پديدار ميشود اين است كه ياد ميگيرد كارهايى را مستقلا
انجام دهد يا چيزهايى بسازد و به دخل و تصرف در محيط پيرامونش بپردازد يا درباه
حادثه و چيزى كنجكاوى كند. با موفقيت در اين امور و پيشرفت در آن و انجام كارهاى
بزرگتر و مهم تر احساس احترام بيشترى در خود مى يابد طبيعى است پس از آن كه به
يادگيرى درس پرورگار به آگاهى و حافظه تاريخى نائل آمد و به فضائل و كمالاتى متصف
گشت كه مورد احترام و تكريم مردم هست و مورد رضاى خدا هم ميباشد يا وقتى به فداكارى
و خيررسانى و احسان پرداخت روند افزايش مستمر احترام به خود سريع تر شود. از احترام
به خودى كه حاصل سير تقرب و انجام اعمال صالحه است در فرهنگ توحيدى با رضايت خاطر
يا خشنودى تعبير مى كنند: يا ايتها النفس المطمئنة
ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى .
9. بسط تصوير خود:
از صاحب بازيچه تا متصف به فضائل و كمالات ، و خداگونگى
رفتارى
تصويرى كه كودك براى خود مى پردازد از يادگيرهاى ساده ، از مهارت در انجام كار، و
داشتن اشيايى چون بازيچه مايه ميگيرد. تصوير موجودى است كه فلان چيز را دارد يا
مالك است يا فلان كار ساده را ميتواند انجام بدهد، و چيزهايى را ميداند. اين تصوير
با مايه دار شدن زندگيش روشن تر و درخشان تر مى شود. بويژه در صورتى كه در كنار
اشياء يا بدون آنها كيفيت هاى معنوى در شخصيت او شكل بگيرد همانچه در فرهنگ هاى
پيشرفته مورد تجليل و احترام فوق العاده است . مسلمانان پيوسته خود را با افراد
مختلفى كه در محيطش زندگى ميكنند مقايسه كرده تمايزهايى را كه پيدا كرده و
امتيازاتش را نسبت به ديگران در تصويرى كه از خود دارد مداخله مى دهد و آن را
درخشان تر مى گرداند. البته چون آن را با تصور يا خاطره اى كه از شخصيت هاى متعالى
و اسوه ها دارد مقايسه كند از نقص ها و كاستى هايش آگاه مى شود و تصميم به جبران و
تكامل گرفته همت به اعتلاى بيشتر مى بندد. نفرتى كه از نقايص يا از انحطاط و گمراهى
ديگران پيدا ميكند و گريز و پرهيزى كه از اين طريق در او بوجود مى آيد دست به دست
شوق حاصل از رويت يا خاطره اسوه ها داده توانش را براى ارتقا مى افزايد. رقابتى كه
خداوند در قرآن از آن در ميان نيكان بيكران ياد مى فرمايد كه با نفس نفس زدن و
شدت هيجانى همراه است تا حدى از تصوير رو به درخششى سرچشمه مى گيرد كه انسان متعالى
هر چند گاه يكبار از خود ترسيم مى كند.
|