انسان شناسى جلد پنجم

جلال الدين فارسى

- ۱ -





30

سير تقرب به پروردگار


سير تقرب ، فراگردى است كه با يادگيرى سنت - و حياتى و توحيدى - كه جهان و انسان شناسى و معارف حقه باشد - آغاز مى گردد آنهم فقط در كسى كه زنده به حيات انسانى بوده خردورزى داشته باشد ان هو الا ذكر و قرآن مبين لينذر من كان حيا(1) و از سلامتى عاطفى برخوردار بوده خشيت از مقام پروردگار داشته باشد اذهبا الى فرعون انه طغى فقولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشى (2) چون مرحله يادگير سنت و حياتى - توحيدى را پشت سر نهاد در نظرش رشد معنوى از فروگردهاى بعد از خدا متمايز و برايش روشن شده است . همچنين عوامل مخل و مفسد زيستن و رشد معنوى را مى شناسد و مى داند كه طاغوت در محيط اجتماعى و در محيط بين المللى بزرگترين مانع هم در راه زيستن او و هم بر سر راه رشد معنوى اوست . از اسارت - ذلت خويش آگاهى ميابد. بر سر يك دو راهى ديگر قرار دارد. مى تواند همچنان مطيع طاغوت مانده احكام تكليفى و احكام وضعى او را بر زندگى خويش جارى سازد تا اسير و ذليل بماند. چنانكه مى تواند به طاغوت و مشروعيت او كافر گشته سر از اجراى قوانينش درباره خود و خانواده اش باز زند يا حتى عليه او بشورد و اقدام و قيام كند. و به خدا كه آفريننده و پروردگار اوست ايمان آورد در حالت اخير انسانى انقلابى ، ضد طاغوت ، مبارز و مجاهد و استكبار ستيز خواهد شد، شدنى تكاملى و آگاهانه و حساب شده و سنجيده و سرنوشت ساز قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يومن بالله فقد استمسك باالعروة الوثقى لاانفصام لها و الله سميع عليم .(3)
پس از طى دو گام كفرورزى به طاغوت ، و ايمان به خدا و برخوردارى از علم به سنت توحيدى و وحيانى و مجهز بودن به جهان - انسان شناسى آن و آگاهى از واقعيت شوم و پستى اسارت و ذلت سياسى و اسارت و ذلت فرهنگى ميكوشد تا درس ديندارى يا آموزه ههاى الهى را در مورد خودش بكار گيرد، (معروف ) - پسنديده را انجام دهد و از (منكر) - قبيح عقلى - بپرهيزد. زندگيش سرشار از اعمال صالحه شده است از فيض رسانى به خلق خدا و از همكارى فرهنگى و روانى و سياسى بر سر نيكى بيكران و تقوى (4) الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند و يكديگر را به معارف حقه و جهان - انسان شناسى وحيانى و توحيدى وآموزه هاى الهى سفارش كردند و يكديگر را به مقاومت در برابر عوامل مخل و مفسد(5) محيط سفارش كردند.
لكن در راءس همه اعمال صالحه ، نماز و دعا كه عبادات محض باشند قرار دارند. نماز و دعا كه رابطه اش را با پروردگار هر چه مستحكم تر ميگرداند. نماز و دعايى كه به دليل همين نقش و اثر رشددهنده و تقرب آفرين (خيرالعمل ) نام گرفته است . نماز، آكنده از دعاست (دعا) و خواندن خدا به اسماى حسنايش از الله تا رحمن ، رحيم ، عزيز، قدير، عليم ، و عالم ... سير تقربش را دوام و سرعت مى بخشد. چه ، دو اثر تعالى بخش - دست كم - در او دارد. اول ، اثر معرفتى ؛ و آن اين است كه با انديشيدن به اسماى حسناى الهى و فهم اين معنا كه از رحمت گسترده و ابتدايى رحمانى ، و رحمت خاصه و پاداشى رحيمى ، عزت ، قدرت بيكران ، علم بى پايان و غير منفعل ، و علم يا دانايى ، تنها مطلق و بى نقص آن كه حتى در تصور ما نمى گنجد به خدا تعلق دارد و درباره اش صدق مى كند نه نعوذ بالله از آنگونه كه ما در جهان انسانى تجربه مى كنيم و با آن آشنايى داريم ؛ آرى با چنين انديشه هايى و به زبان آوردن آنها كه موجد استماع و انديشه مجدد به آنهاست جهان - انسان شناسى توحيدى ما در حافظه اش راسخ ‌تر ميگرداند: (طه . قرآن را بر تو فرو نفرستاديم تا به ناراحتى در آيى جز يادگيريى نيست براى كسى كه خشيت داشته باشد. فرو فرستادنى است از آنكه جهان طبيعى لايه هاى جهان برين را آفريد. آن رحمان كه فرمانرواييش بر همه چيز و سراسر هستى گسترده و يكسان است . هر آنچه در جهان برين هست و آنچه در جهان طبيعى باشد و آنچه ميان آندو (يعنى جهان انسانى ) و آنچه زير خاك يا (جهان پست ) هست از آن اوست . و اگر سخن ، آشكار گويى بدان كه او راز گفته را بداند و پنهان تر از آن (يا نيت ، هدف ، علائق ، و اراده آدمى ) را نيز. خداى يگانه كه معبودى جز او نيست . اسماء حسنى مر اوراست .)(6) (اسماء حسنى از آن خداست ، بنابراين او را به آنها بخوانيد و كسانى را كه با نامهايش كافرى ميورزند واگذاريد كه بزودى (در همين دنيا يا لحظه مردن ) بسزاى آنچه مى كردند برسند.)(7) (بگو خداى را بخوانيد يا رحمان را بخوانيد - هر كدام را بخوانيد - اسماء حسنى از آن اوست ، و نمازت را به آواز بلند بخوان و آن را آهسته مكن و ميان آن راهى بجوى . و بگو: سپاس خداى راست كه فرزندى نگرفت و در فرمانروايى شريكى ندارد و نگاهدارنده از اسارت - ذلت براى او نيست و او را بزرگ دار بزرگداشتى در خور.)(8)
دوم ، اثر اعتلاى علائقش كه بنياد همه انديشه ها، عواطف - هيجانات و كردار و موضعگيريهاى سياسى و اجتماعى اوست . (دعا) گوهرش خواستن توام با دوست داشتن است . در اين حركت خودسازى و ايجاد علائق ، چون آداب ويژه اش را كه خدا به ما آموزش ‍ داده رعايت كنيم لايه اى از هستى علائق عاليه و والا برخود ايجاد مى كنيم . طى آن حركت علائق پست را وا مى نهيم ، تحريكات مستمر (آز) را پس مى زنيم ، به هوس انگيزى هاى اشيا، آدميان ، و امور بيرونى وقعى نمى نهيم ، از سطح سائقه هاى عضوى فرارفته آرمان مى يابيم آرمانهايى كه با دوست داشتن هاى خدا و خشنوديش مطابقت دارند راضى به رضاى او ميشويم در نتيجه ، اعمالمان با افعال خدا همگون مى شود. آنچه مى كنيم در راستاى اراده الهى است : بخشيدن نعمت هاى گران و باشكوه به مستضعفان جهان كمك فرهنگى به آنان ، كمك سياسى - نظامى تا از اسارت ذلتهاى سياسى و اقتصادى ... و فرهنگى بدر آمده حاكمان بر خود و مالكانى ميراث بر و ميراث گذار باشند، و بتوانند قدرتى ملى بر روى زمين تشكيل دهند كه فرعون و هامان و لشكريان آندو از آن بترسند و بر حذر باشند.(9) كسانى كه اگر آنان را صاحب دولت و قدرتى ملى در روز زمين كنيم نماز را اقامه ميكنند و زكات مى پردازند و امر به كار پسنديده و نهى از كار زشت ناپسند ميكنند و فرجام كارها با خداست .(10)
به چنين انسانى در لحظه ترك زندگى طبيعى يا دنيا از خدا چنين خطاب مى آيد يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضية مرضية ... هان اى خود قرار و آرام گرفته ! سوى پروردگارت باز گرد خشنود و پسنديده ؛ و به جرگه پرستندگانم درآى و به بهشتم اندر آى .(11)
براى نيل به اين منزلت والا در نظام هستى منزلتى كه پس از ختم زيستن هم دوام يافته در قيامت به جاودانگى ميپيوندد بايد يكايك اسماى حسنايش را بخواند و آرزوى قرب به آن كند و سعى - بقدر ظرفيت و مرزهاى وجوديش - براى وصول به آن . بداند و بخواند كه والله خير و ابقى (12) و بداند كه چون عمل صالحى انجام دهد خدا - همانطور كه زندگى جانورى او را با روزى و كارمايه تامين مى كند به حيات طيبه اش كارمايه ويژه اى عطا ميفرمايد كه آن هم (خير و ابقى ) است و رزق ربك خير و البقى .(13) هستى اين (روزى معنوى ) دقيقا از همان هستى عمل صالح مبتنى بر ايمان است : ويلكم ثواب الله خير لمن آمن و عمل صالحا.(14) اركعو و اسجدوا و اعبدوا ربكم و افعلوا الخير(15) و ما عند الله خير والبقى للذين آمنوا و على ربهم يتوكلون .(16) و لكن ليبلوكم فى ما آتاكم فاستبقوا الخيرات .(17) و جعلنا هم ائمه يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات .(18) اولئك يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون .(19)
با اين اعمال صالحه و خير، عاملانش كه حيات طيبه يافته به سوى خدا فرا ميروند و كارمايه عمل صالح و ثواب الهى و رزق پروردگار كه مترتب بر آن است آنان را در صعودشان سرعت ميبخشد اليه يصعدون الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه (20)
در نتيجه ، و سرانجام (خير البريه ) ميشوند: ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك خير البريه (21) گروه انسانى متضادشان (شر الدواب ) بدترين حيوانات و حشرات (22) ميشوند: ان شر الدواب عندالله الذين كفروا فهم لايومنون (23)...الصم البكم الذين لا يعقلون (24)
اعمال صالحه در صورتى كه مداومت داشته باشد لايه هاى هستى برينى را بر (خود) اصلى ما - لايه خودمختارى يا اراده و اختيار، ذات الصدور - ايجاد ميكند، و به بيان دقيقتر لايه هايى ميشود كه خداى متعال از آنها با دو واژه (خيرات ) و (حسنات ) ياد ميفرمايد و در چگونگى تكوين ارادى آنها بر وجود عاملش مى فرمايد كه آنها جايگزين لايه هاى پست ارادى ميگردند: ان الحسنات يذهبن السيئات (25). سيئات و ارتكابش اكتساب لايه هاى پست و از آن خود كردن آن لايه هاست . چنانكه مى فرمايد: ام حسب الذين اجترحوا السيئات ان نجعلهم كالذين آمنوا و عملو الصالحات سواء محياهم و مماتهم (26) شيخ طبرسى - قرن ششم - در مجمع البيان ميگويد: اجتراح به معنى اكتساب است .
بدينسان (وجود) چنين انسانى مثل بدنش رفته رفته پوست مى اندازد تا دم مرگ طبيعى ، ولى خود اصليش ثابت مى ماند تا در زندگى برزخى آثار اعمال صالحه اش كه در سنت فرهنگى - سياسى توحيدى و وحيانى سهم دارد بر آن بنشيند تا قيامت كه هنگام رسيدگى نهايى است . اين است معناى آنكه اگر فرزندان ، شاگردان ، پيروان و دعاگويان ما خيرات و مبراتى بكنند يا دعايى و خواندن حمدى يا سوره اى بر وجود و عاقبت ما اثر ميگذارد: و ما تفعلوا من خير فان الله به عليم .(27) و ان تصوموا خيرا لكم ان كنتم تعلمون .(28) و ما تنفقوا من خير فلانفسكم .(29) و ما تقدموا الانفسكم من خير تجدوه عند الله .(30) و آنچه از خير براى خودتان از پيش انجام دهيد يا فرستيد آن را نزد خدا دريافت كنيد. يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا(31) يومئد يصدر الناس اشتاتا فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يرا...(32) 6
بنابراين به حكم آيات قرآن مجيد احادث صحيحه و تجارب مستمر و انبوه تاريخى انسان آن گونه هستى را در همين زندگى پيدا مى كند و پس از مردن مى يابد و با آثارش كه در زندگى برزخى او برايش ايجاد ميشود حشر و به صورت عضوى از يك گروه انسانى يا امت - كه گروهى فرهنگى و سياسى باشد - گروهى گرد مى آيد كه حاصل اساسى ترين و مهمترين تصميم ها و گزينشهاى اوست . همه اين تحولات كيفى از اعلى ترين هستى تا پست تريش برمى گردد به لايه هستى خودمختارش كه خود اصلى اوست . بر ميگردد به اين كه آدم كدام زندگى را از ميان شش گونه زندگى ممكن برگزيند؟ يكى از دو زندگى انسانى و طيبه يا يكى از زندگى هاى پست استكبارى ، دنيادارى ، جانورى محض ، و دون جانورى را؟ الذين يستحبون الحياة الدنيا على الاخره ...(33) ذلك بانهم استحبوا الحياة الدنيا على الاخرة .(34)

به چه چيزى و چه كسى علاقه ببندد و آن را بپرستد. به ديگر بيان چه علائقى را از عالى ترين تا پست ترين نوع ممكنش را در خويشتن ايجاد كند؟ همسرش ، خانواده اش ، فرزندانش ، گنجينه هاى زر و سيم ، يا حسابهاى بانكى اش ، وسائل نقليه ، دامدارى ، باغ و مزرعه ، و كارخانه را...؟(35) يا به خدا عشق بورزد و او را بپرستد؟ عشق و ارادتى كه عشق به قرآن و (كتاب )، محبت به پيامبران - (ميزان )ها - (مودت فى القربى ) و عشق به عترت را كه با قرآن (ثقيلن ) را تشكيل ميدهند؟ و محبت و احترام و تكريم و تجليل فقيهى و اسلام شناسى را كه صائنا لنفسه باشد و حافظا لدينه مخالفا لهواه مطيعا لامر مولاه ؟ يا رقاصه هاى پادشاهان ، كشورگشايان خونخوار، و دلقك ها... را؟ عشق ورزى به خدا عشق به هر كمال و جمال معنوى ، (استقلال ، آزادى ، جمهورى اسلامى ) خير، احسان و هر عمل نيك و پسنديه اى را در پى دارد؛ عشق به دانايى و حكمت و خردورزى را... عشق به دفاع مقدس ، احترام به شهيدان و عشق ورزى به آرمانهاى آنان را كه به عشق به خدا برميگردد و از آن سرچشمه ميگيرد: (بيشك عاملان نيكى بيكران - (ابرار) - از جامى مى نوشند كه آمزه اش خنكى باشد (نه آتش )، از چشمه اى كه پرستندگان خدا از آن مى نوشند؛ آن را برون مى فشانند چه برون فشاندنى . همانان كه به نذر وفا كنند و از دورانى همى ترسمند كه گزندش گسترده باشد و خوراك را به همه دوست داشتنى بودنش به بيچاره و يتيم و اسير مى خورانند كه در حقيقت شما را براى خاطر خود خوراك مى دهيم ، پاداش از شما نمى خواهيم و نه سپاسى و تشكرى ، بيقين ما از پروردگارمان بيم دورانى را داريم كه چهره درهم كشيده و تيره و تار است ...(36)
بستگى به اين دارد كه انسان حكومت دينى را كه قانونگذار و مصدر احكام تكليفى و احكام وضعى و امر و نهى اى جز خدا ندارد يا حكومت و نظام غير دينى يعنى طاغوتى سلطه گرى را بپزيرد؟ اگر حكومت خدا بر خود بپذيرد و به ولايت او درآيد حكومتى كه هم زيستن را تامين مى كند و هم رشد معنوى يا سير تقرب الى الله را تسخيل و تمهيد، حالات اسارت - ذلت را يكايك پشت سر نهاده به حالات و كيفيت هاى وجودى آزادى - عزت ارتقا ميابد در اين حال او به سنت فرهنگى - سياسى توحيدى و وحيانى پيوسته است و با زندگى كردن و با مردن مطابق آن ، به تداوم آن سنت كمك كرده است . در نتيجه پس از مردن - وانهادن لايه طبيعى - در يكى از درجات بهشت برزخى بسر مى برد: نكتب ما قدموا و از آن پس هر قدر بر تداوم آن سنت فرهنگى سياسى يارى رسانده و اثر نهاده بتدريج آن آثار بر وجودش مى نشيند تا به قيامت : نكتب ... آثارهم و كل شى ء احصيناه فى امام مبين (37)
بستگى به اين دارد كه به سنت فرهنگى - سياسى توحيدى و وحيانى بپيونديم يا به سنت فرهنگى - سياسى الحادى و طاغوتى كه در سده هاى اخير (مدرنيته ) نام گرفته است و از بدو تاريخ بشر تاكنون در كنار هم و رودرروى هم ايستاده اند و جارى در وجود دو گروه اجتماعى انبوه و بيشمار، و در كشمكش با يكديگر: حق و باطل و لكل اهل ...(38) آفريدگار عالم هستى ميفرمايد: نظام هستى بازيچه اى نيست كه براى خودم آفريده باشم بلكه تا با حق ، و اهل حق بر پيكر باطل - كه جز فراورده هاى فرهنگى - سياسى بشر پست ، و سنت فرهنگى - سياسى الحادى و طاغوتى نيست - بكوبم تا آن را از فرق سر تا پاشنه پا بشكافد و از هم بپاشد.
سنت فرهنگى - سياسى توحيدى و وحيانى آن هستى برينى است كه مردم از روى (كتاب ) و با قرار دادن (ميزان ) - پيامبران و عترت - پيش روى خود در زندگانى و چگونه مردن خويش تبلور بخشيده اند. و جز اين دو، باضافه لايه خودمختارى و مجموعه ساختار تعالى شناختيشان ، سرچشمه ندارد. پس سنت فرهنگى - سياسى توحيدى و وحيانى (امام مبين ) است و دو سر چشمه اش يعنى (عترت و پيامبران ) و (كتاب آسمانى ) هم (امام مبين ) است . و (امام مبين ) بودن سنت توحيدى امتداد و تحت تاءثير على (ميزان ) است و ميزان يا پيامبران و عترت و فقهاى واجد آن شرايط، امتداد و تحت تاءثير على (كتاب ) يا قرآن ، و انجيل و تورات و وحى الهى از ادم تا خاتم . و امام مبين و هدايتگر بودن هر سه براى بشريت بر آنان صدق ميكند. مولاى متقيان رابطه على آنها را چنين بيان مى فرمايد: (آنگاه كتاب - قرآن - را بر او - پيامبر - نازل كرد بمثابه نورى كه چراغدان هايش ‍ خاموشى ندارد و چراغى كه از اشتعال و فروزش باز نمى ايستد. دريايى كه به ژرفايش نتوان رسيد و راه زندگى پهناورى كه پيمودنش ‍ يكسره وصول حق است . تشعشعى كه پرتوش تيرگى نيارد، و تميز آفرينى (فرقانى ) كه برهانش كندى نپذيرد. بيانى مستدل بر پايه اركانى كه رخنه و شكست نيابد و شفايى كه در سايه اثرش جايى براى نگرانى از بيماريهاى مربوط به آن نماند... خداوند، آن را چشمه سارى ساخته براى فرونشانى عطش علما و بهارستانى براى دلهاى فقها و راه روشنى براى صالحان انقلابى و دوايى كه با بكارگيريش دردى باقى نماند و نورى كه در محيطش تاريكى را بزدايد. رشته اى على يا عليتى استثناناپذير و گسست ناپذير است كه ما را فرا مى برد، و دژى است در اوج بلندى و والايى مصون از دسترسى عوامل مخل و مفسد چهار محيط كه براى كسى كه با آن عشق ورزيده . در خود پياده كند عزت (مجموعه آزادى ها را) ميبخشد و براى كسى كه با آن درآيد ايمنى و سلامت را ببار مياورد و براى كسى كه آن را امام خويش قرار دهد هدايت را...(39))
(چگونه در ترديد و حيرت مى لوليد حال آنكه عترت پيامبرتان در ميان شما هست عترتى كه آيت حق اند و پرچم ديندارى و زبان صدق ؟! بنابراين آنان را در بهترين جايى كه قرآن در وجودتان قرار ميگيرد (يعنى در دلتان ) قرار دهيد و با چنان سرعتى براى كسب معرفت و هدايت نزدشان بشتابيد كه شتران تشنه به سرچشمه ميدوند... مگر من نبودم كه در ميان شما به (ثقل اكبر) - يعنى قرآن - عمل كردم و (ثقل اصغر) يعنى فرزند يا فرزندانم را كه عترت باشند - را به ميراث مى گذارم ، و پرچم ايمان را در ميان جامعه شما برافراشتم ، و مرزهاى حلال و حرام را به شما شناساندم ، و با عدل خويش شما را ايمنى بخشيدم ، و با گفتار و رفتارم (معروف ) - سنت پسنديده عملى - را بر شما گستردم و از شخص خودم تمامى رفتارهاى عاليه كرامت بخش را به شما نمايش ‍ داردم ؟(40))
انسانى كه كتاب نازل شده از مبداء هستى و كمال و جمال جلال را، (ميزان ) را، ائمه هدايتگر، و معارف حقه اى را كه جهان - انسان شناسى توحيدى ، و سنت آن باشد معيار چگونه زندگى كردن و چگونه مردنش قرار داده و چنين (امامانى ) داشته باشد به حكم خدا كه همان سنت جاريه در نظام هستى باشد در لحظه مردن و وانهادن لايه طبيعى هستى اش جذب آنان خواهد گشت . آنان (شفيع ) اويند و خداى متعال در راس شفيعان كه بدون اذنش شفيعى شفاعت نكند و جز راست در حق اين انسان نگويند و شهادت جز به حق ندهد. آنان ، مقتدا، معلم ، سرمشق - يا اسوه - (ولى ) يعنى عهده دار امور فرهنگى ، تربيتى ، اجتماعى و سياسيش هستند يا رساننده و آموزنده معارف حقه اى كه سنت توحيدى - وحيانى در برش دارد و از آدم تا خاتم و عترت و فقيهان واجد آن كمالات و بركات تداومش بخشيده اند و او آن را براى خودسازى و سازماندهى اجتماعى پيش رويش نهاده است . محال است چنين انسانى به گونه هستى برينى كه آنان دارند در نيايد، آنهم در همين دنيا و زندگى آزمايشى ، و در زندگى برزخى كه (آثار) اعمالش در او ميرويد، و در قيامت كه به ثبات ، قرار، و (سلام ) مى رسد، ثبات و سلامى كه جز اعمال صالحه اش و آثار آنها بر چهار محيط، نيست .
او در همين زندگى ، در همين جهان انسانى و در حالى كه لايه طبيعى ساختار موروثيش را هنوز واننهاده است هستى برينى مى يابد كه پيامبران ، امامان هدايتگر معصوم ، و حتى قرآن دارند. (خود)ش همان سنت فرهنگى - سياسى توحيدى و وحيانى مى گردد كه از بدو تاريخ تا عصر وى دوام و استمرار داشته در (كتاب ) و تفسيرها و بيانهاى گفتاريش ، در سنت و حديث و شرح زندگى معصومان ، در درس فقيهان ، در وجود مردم ديندار پرهيزگار مجاهد و آزاد. او به امامى براى متقيان معاصرش و آينده تبديل مى شود چنانكه در سير تقربش و در دعايش آن را آرزو ميكرده است . در حيات طيبه با آنان اشتراك مى يابد. همه حركات ، رفتارها، و اعمالش ‍ مثل آنان ميشود. جهان - انسان شناسى او همان است كه آنان دارند، باورهايش ، انديشه هايش ، عواطف ، هيجاناتش و همه كارهايش ‍ از جمله دوستى و دشمنيهايش و صلح و جنگش . او از نظر امنيتى و دفاع به آنان پيوسته و عضو يك سپاه و نيروى دفاعى است . با همان تهديدها و دشمنانى روبرو است كه آنان روبرو بوده و روبرو خواهند بود. پيوستگى تام و نهايى همين است .
از اين پيوستن فرهنگى ، سياسى ، دفاعى و نظامى خداوند حكيم عليم با لفظ (شفاعت ) به معنى پيوستن به همانندان خويش و ملحق شدن به آنان براى يارى متقابل و همكارى ياد مى فرمايد.
راغب اصفهانى - مفسر عظيم الشان متوفاى 502 - مينويسد: الشفع ضم الشى ء الى مثله ... و الشفاعه الانضمام الى آخر ناصرا له و سائلات عنه و اكثر ما يستعمل فى انضمام من هو اعلى حرمة و مرتبة الى من هو ادنى ... آيه و من يشفع شفاعة حسنة ... و من يشفع شفاعة سيئة به اين معنى است كه كسى بپيوندد و ملحق شود به ديگرى و او را يارى دهد و با او همكارى نمايد تا همانندش گردد در كار خير يا در كار شر بطورى كه با وى همكارى كرده نيرومندش ساخته و در نفع و ضرر با او مشاركت داشته باشد. و بعضى هم گفته اند شفاعت در اين آيه بدين معنى است كه انسانى براى ديگرى يا ديگران رويه اى باب كند يا سنتى پديد آورد اعم از سنت خير و حسنه يا سنت شر و سيئه بطورى كه مقتداى آنان بشود كه در اين صورت منضم و ملحق به او شده همانند و همجنسش گشته است . و اين به همان معنى است كه حضرتش (41) عليه السلام ميفرمايد: من سن سنة حسنة فله اجره اجر من عمل بها. ومن سن سنة سيئه فعليه وزرها و وزر من عمل بها يعنى گناه ايجاد رويه و سنت و گناه كسى كه به آن عمل مى كند... و از پيامبر عليه السلام داريم كه القرآن شافع مشفع و شفعه عبارت است از اين كه بخواهد چيزى را كه در آن سهم دارد و شريكش آن را به ديگرى فروخته از او به همان قيمت مورد معامله بگيرد و بخرد تا ضميمه كند آن را به مال خودش .)(42)



31

شفاعت حسنه پيوستن به سازمان سياسى توحيدى


ما با پديدار و رخداد سرنوشت سازى روبرو هستيم كه پيوستن و ملحق و منظم شدن ارادى در جهان انسانى و همين زندگى دنيا است . انظمام و پيوستن و عضويتى كه وجه امنيتى - دفاعى آن بسيار برجسته است و دو گونه متضاد خوب و بد (حسنه ) و (سيئه ) دارد، و مشمول امر و نهى است . (شفاعت حسنه ) به اين معنى است كه آگاهانه و با اراده استوار به دولت و سازمان سياسى - نظامى توحيدى و اسلامى بپيونديم و (شفاعت سيئه ) به اين معنى كه به عضويت دولت و سازمان سياسى - نظامى طاغوتى ، الحادى ، در آييم .
آيه كريمه 85 نساء سياقى دارد كه از آيه 44: الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يشترون الضلالة و يريدون ان تضلوا السبيل شروع و با آيه 100 ختم مى گردد. نزول اين آيات از اوائل سال ششم هجرى تا ذيقعده آن سال زمان ميبرد.(43) آيه 85 نساء و من يشفع شفاعة حسنة ... مربوط به همه حوادث آن مدت بويژه هشت نفر منافق از قبيله غرينه است كه پيشتر به مدينه مهاجرت و اظهار ايمان مى كنند. بعد كه بيمارى مسرى مردم مدينه را به زحمت مى اندازد به دستور پيامبر اكرم در كنار رمه اى از شتران دولتى اسكان داده و پرستارى مى شوند. در شوال سال ششم هجرى تصميم مى گيرند به دولت الحادى - طاغوتى بپيوندند. يسار - آزاد شده رسول خدا - را به طرز فجيعى كشته شانزده شتر دولتى را پيش انداخته راهى منطقه خود مى شوند. پيامبر اكرم بيست سواره را به فرماندهى كرز بن جابر به تعقيب و دستگيرى آنان مى فرستد تا آنان با شتران باز گردانده و به دستورش ‍ دست و پاى آنان بريده مى شود.(44) مسلمانان در مورد رفتار و حكومت پيامبر اكرم درباره اين منافقان - و شايد يهوديان منافق پيشين - دچار دودستگى مى شوند؛(45) و آيات 88 تا 91 نساء در اين خصوص ولى با احكامى عام نازل مى گردد. كيفر قتل انسان مومن ، معين مى شود و از برترى مجاهدان و كسانى كه به صفوف دفاع مقدس و پاسدارى از نظام توحيدى پيوسته اند بر آنان كه به اين هستى والا نائل نشده اند به ميان مى آيد و به تن سپردگان به طاغوت كسانى كه اسارت ذلت سياسى را پذيرفته و از آن (خود) كرده اند خبر داده و اخطار مى شود كه در لحظه مرگ و جان سپردن ((از آنان مى پرسند: در چه حال و وضعيت اجتماعى - سياسى بوديد؟ گويند: مستضعفينى در روى زمين بوديم . گويند: آيا سرزمين خدا پهناور نبود تا در آن هجرت كنيد؟ پس اينها آشيانشان دوزخ باشد و بر سرنوشتى است مگر مردان و زنان و كودكان مستضفينى كه تدبيرى نتوانند و راه به جايى نبرند... و هر كس ‍ در راه خدا هجرت كند در زمين اقامتگاه بسيار و فراخى در معيشت بيابد و هر كس از خانه اش هجرت كنان سوى خدا و پيامبرش بدر آيد آنگاه مرگ به او رسد بيقين پاداشش بر خدا باشد و خدا آمرزنده اى مهربان است .(46))
(شفاعت سيئه ) اشاره به پيوستن و انضمامم سياسى - نظامى اين منافقان و ساير كفار است از جمله يهوديان كه نامشان در تاريخ ثبت است و در همين سال تحركاتى سياسى نظامى به نفع مشركان مكه و عليه دولت اسلامى مدينه دارند(47) و آيه 51 نساء و بعدش بيان احوال آنهاست .
در زمان نزول آيه 100 نساء نه تنها مرزهاى جغرافيايى نظامى دولت اسلامى مشخص شده است بلكه با اجراى احكامى كه تا آنوقت نازل و اجرا گشته مرز انسانى يا جمعيتى و سياسى نظامى هم ترسيم شده است . خودى از بيگانه دقيقا جدا گشته است . خودى يا مومن كسى است كه نه تنها از نظر اظهار و اسلام بلكه از نظر سياسى ، نظامى ، اطلاعاتى و امنيتى با مومنان در دائره نظام اسلامى و مؤ سسات رهبرى آن همكارى فعال دارد و نسبت به كفار و منافقان موضع خصمانه و تدافعى گرفته و بهيچوجه حالت بيطرفى ندارد و تماشاچى نيست .
در اين وقت كه ذيقعده سال ششم هجرى باشد، پيامبر اكرم آهنگ سفر به حديبيه ميكند. هنگامى كه پيامبر آهنگ مكه ميكند و مردم از قصدش آگاه مى شوند حاطب بن ابى بلقعه نامه اى به سه تن از سران قريش بدين مضمون مى نويسد: (رسول خدا به مردم اطلاع داده كه قصد لشكر كشى دارد فكر مى كنم هدفش شما باشيد. من با نوشتن اين نامه به شما خواستم خدمتى كرده باشم .) پيامبر از طريق وحى از خدمت اطاعتى خاطب به دشمن آگاه مى شود. نامه كشف و ضبط مى گردد و حاطب را پيامبر محاكمه مى كند. اظهار مى دارد: (اى رسول خدا من به خدا و پيامبرش ايمان دارم و عهد بيعتم را تغيير نداده و نشكسته ام . حقيقت اين است كه من در ميان قريش ريشه خانوادگى و عشيره اى ندارم . در عين حال خويشاوندان و فرزندانم در ميان آنها زندگى ميكنند. خواستم با آنها طرح سازشى بريزم !) پس خداوند صدر سوره مباركه ممتحنه را فرو مى فرستد درباره حاطب : بسم الله الرحمن الرحيم يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا عدوى و عدوكم اولياء تلقون اليهم بالمودة (48) هان اى كسان كه ايمان آوردند، دشمن مرا و دشمن خودتان را (ولى ) مگيريد چنانكه طرح محبت با ايشان افكنيد حال آنكه بدانچه از معارف حقه به شما رسيده است كافر شده اند، پيامبر و شما را بدين سبب كه به خداى پروردگارتان ايمان آورديد بيرون مى رانند، بدين صورت كه اگر براى جهاد در راه من و جوياى خشنودى ام آهنگ سفر كرديد پنهانى پيام محبت آميز برايشان بفرستيد حال آنكه من از آنچه پنهان بداريد و آنچه آشكار گردانيد آگاهم . و هر كس از شما چنان كارى بكند قطعا راه راست (تقرب ) را گم كرده باشد. اگر دستشان به شما برسد دشمن شما خواهند بود و قدرتهايشان و زبانهايشان را عليه شما بكار خواهند برد و دوست دارند كه شايد شما كافر شويد. در دوران رستاخيز خويشاوندانتان هرگز سودتان ندهند و نه فرزندانتان . ميان شما و آنان جدايى مى افكند و خدا به آنچه مى كنيد بيناست . بيقين در وجود ابراهيم و كسانى كه با او بودن سر مشقى نيكو است آنگه كه به قوم و خويشانشان گفتند: ما از شما و از آنچه بجاى خدا مى پرستيد بيزاريم . به شما كافر گشته ايم و ميان ما و شما دشمنى و كينه پديدار گشته است براى هميشه تا آن لحظه كه به يكتايى خدا ايمان آوريد مگر سخن ابراهيم به پدرش كه برايت آمرزش مى طلبم در حالى كه برايت در برابر خدا هيچ چيزى در اختيار ندارم . پرودگار ما، مگذار ما به زير سلطه و فشار تباهگرانه كسانى كه كافر شده درآييم و ما را مصونيت بخش ، چون تو، همين تويى كه شكست ناپذير حكيمى . براستى براى شما در وجود آنان سر مشقى نيكوست براى كسى كه خدا و دوران آخرت (پس از مردن ) را اميد برد. و هر كس روى بگرداند بايد بداند كه خداست كه بى نياز ستوده است . اميد است خدا ميان شما و آنكسان كه با آنان دشمنى پيدا شده دوستى قرار دهد و خدا تواناست و خدا آمرزنده اى مهربان است . خدا شما را از كسانى كه با شما بر سر ديندارى بجنگيدند و شما را از ديارتان بيرون راندند باز نمى دارد از اين كه به آنان نيكى كنيد و با ايشان عادلانه و برادرانه رفتار كنيد زيرا خدا رفتاركنندگان به عدالت و برابرى را دوست مى دارد. فقط خدا شما را از كسانى باز مى دارد كه با شما بر سر ديندارى جنگيدند و شما را از ديارتان بيرون راندند و جهت بيرون راندن شما هم پشت شدند آنهم از اين كار باز مى دارد كه آنان را در ولايت گيريد. و هر كه آنان را (ولى ) خويش بگيرد پس چنان كسانى ستمكار باشند.(49)
پيش از آن كه در ذيحجه سال ششم هجرى حديبيه را ترك و آهنگ مدينه كند در حالى كه دست على عليه السلام را گرفته مى فرمايد: هذا امير البرره و قاتل الفجره . منصورى من نصره . مخذول من خذله .(50) اين فرمانرواى نيكمردان است و قاتل زشتكاران تبهكار. هر كه ياريش كند پيروز است و هر كه او را بى دفاع گذارد خوار است . آنگاه با صداى بلند و رسا مى فرمايد انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد البيت فلياءت الباب من شهر علم هستم و على دروازه آن است بنابراين هر كس ‍ ميخواهد آهنگ اين خانه كند بايد به دروازه اش روى آورد.)(51)
بنابراين ، (شفاعت حسنه ) - شفاعت و پيوستن و عضو شدن خوب كه تكليف خدا براى ماست و ما با آگاهى و اراده مان انجامش ‍ مى دهيم پيوستن سياسى - نظامى ، اطلاعات و امنيتى ما به دولت توحيدى و سازمانى سياسى است كه در داس آن فقيه يا اسلام شناسى واجد آن صلاحيت هاى معروف قرار دارد و سلسله مراتبى به اين شكل دارد: امامت ، نبوت ، قرآن ، وحى و خدايى كه مبدا هستى و كمال و جلال باشد. (شفاعت سيئه ) پيوستن بدى كه از آن نهى شده ايم پيوستن به ، عضويت در، و همكارى با دولت الحادى طاغوتى ، و سكولار است . در اولى همكارى بر سر (بر و تقوى ) - نيكى كردن بيكران و پرواگيرى از خدا - جريان دارد؛ و در دومى تعاون بر سر (اثم و عدوان ) گناه ورزى و تجاوزگرى به حقوق مردم و اموال و ايمان و دينداريشان ...
پيوستن به دولت توحيدى و همكارى اطلاعاتى ، سياسى و نظامى با آن سير تقرب به خدا را كه متضمن ارتقا از وضعيت هاى محيطى اسارت - ذلت به كيفيات آزادى - عزت است در پى دارد و ببار مى آرد. پيوستن دوم ، سير بعد از خدا، فرو بردن خود به زير و ژرفاى خاك را كه متضمن تنزل از حالات آزادى - عزت به وضعيت هاى محيطى اسارت - ذلت باشد بدنبال دارد: من يشفع شفاعة حسنة يكن له نصيب منها و من يشفع شفاعة سيئة يكن له كفل منها و كان الله على كل شى ء مقينا اين آيه كريمه از پيوند تكوينى و رابطه علت و معلولى شفاعت ارادى ما با شفاعت تكوينى كه سنتى جارى در نظام هستى است پرده بر مى دارد. و نشان ميدهد كه ميان وجود ما يا جهان انسانى كانونى خودمختار با جهان برين ، به جهان پست و با مبداء هستى روزنه اى على هست .
مى فرمايد: چون ما انسانها با ديگران - كه تنوعى وجودى هم دارند - در يك همكارى و يارى رسانى متقابل قرار گيريم آثارى بر هستى مان بار مى شود. در همكارى و يارى رسانى به خدا كه پس از كافر شدن به طاغوت و ايمان به خدا و تمسك به عروة الوثقاى قرآن و معارف حقه و شريعتش رخ ميدهد آثار خير و بركت بر هستى بار ميشود: ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم (52) قرآن شافع مشفع است هم يارى مى رساند و هستى برين در ما ايجاد مى كند و هم مى تواند از جانب ما يارى شود. ما به آن كمك مى كنيم و آن به ما. همين گونه اند (ميزان )ها و امامان ديگر كه ما با پيروى از آنان و يارى به آنان جذبشان مى شويم و به فرا، به سوى مبدا هستى ، ميروم با كمك آنان كه ما را جذب خود كرده فرامى برند.
اين جريان و سنت تكوينى را مبداء هستى در نظام هستى بر قرار كرده است : قل لله الشفاعة جميعا بگو: فرا بردن و به قرب در آوردن بتمامى و مطلقا از آن خداست فرمانروايى جهان هاى برين و جهان طبيعى متعلق به اوست . شما به جز او نه (ولى )اى داريد و نه شفيعى (فرابرنده به خود پيوست دهنده اى )، آيا با وجود اين بيادنمى آوريد؟(53) امر را از جهان برين به سوى جهان طبيعى تدبير مى كند، آنان در دوره اى از زمان كه با حسابگرى شما هزار سال باشد به سوى او عروج مى كند (قوانين حاكم بر عالم طبيعت و پديدار هايش مدت دار است )(54) (هان اى كسانى كه ايمان آوردند از آنچه روزيتان كرده ايم انفاق كنيد پيش از آنكه دورانى فرا رسد كه در آن نه خريد و فروشى هست و نه دوستى و نه شفاعتى ... خدا كه معبودى جز او كه حى قيوم است وجود ندارد( نه خواب سبك و نه خواب عارضش مى شود آنچه در جهان هاى برين و جهان طبيعى هست از آن اوست ، كيست آنكه جز به اذن وى شفاعت نمايد؟! گذشته آنان (و نيز زندگى دنياى آنان ) و آينده شان (و زندگى پس از مرگ و عاقبتشان ) را مى داند و ديگران به چيزى از علمش احاطه نيابند مگر به مقدارى كه او بخواهد.(55)
(و گفتند: خداى رحمان سپرى براى خود انتخاب كرده است . منزه است او. حقيقت اين است كه امثال او بندگانى صاحب منزلت (در نظام هستى و در جهان انسانى )اند كه در سخن بر خدا پيشى نگرفته همواره به امرش عمل مى كنند از گذشته شان و از آينده شان آگاه است و آنان شفاعت نمى كنند مگر در مورد كسى كه خدا خشنود باشد از او، و آنان چندان حق پذير و پرواگيراند كه دلسوزند.)(56)
در آيات ديگر هم تحقق شفاعت پيامبران و امامان منوط به اذن خدا شده است اين كه در مورد شخصى كه مى خواند او را به خود ضميمه كنند به حق و راستى شهادت بدهند يعنى از روى علم يقين باشد و همين علم و آگاهى جز به امر خدا و در عالم تكوين روى نميدهد. شفاعت آنان همواره در جهت خشنودى خداست يعنى اين شفاعت جز رابطه تكوينى ميان ايمان و تقوى و اعمال صالحه با ارتقاى منزلت در نظام هستى يا پاداش نيست كه شناختش از طريق تشريع الهى و از طريق خردورزى و تجربه بشرى و مشاهده هم امكان پذير است
چون شفاعت تكوينى تابع پيوستن و نپيوستن ارادى و آگاهانه انسانها است سلسله مراتب شفيعان براى مومنان پرهيزگار نيكوكار بكار مى افتد به صورت كاركرد نظام هستى ؛ و در مورد كافر زشتكار كه (خفت موازينه ) و ايمان و عمل صالحى ندارد كاركردى ندارد و اگر در اين دنيا مى پندارند چنين چيزى هست انديشه اى باطل و بى اساس است : ما لظالمين من حميم و لا شفيع يطاع (57) فما تنفعهم شفاعة الشافعين (58) تتمه اين مطلب در (سير بعد از خدا) خواهد آمد.
از جمع آيات شفاعت و آيات بسيارى كه شرط سير تقرب را ايمان و اعمال صالحه مى داند مى فهميم كه شفيعان جز براى مومنان نيكوكار شفاعت نمى كنند. كمكى كه به اين گروه انسانى جهت مغفرت گناهانشان مى كنند كمكى است مترتب بر آثار وجودى شفيعان بر جريان سير تقرب ، سير از وضعيت هاى محيطى اسارت - ذلت به حالات و كيفيات ازادى - عزت سير از ضلالت به هدايت و از باطل به حق و معارف حقه ، و از ظلمات به نور. در نتيجه اين آثار وجودى شفيعان ، مردم ديندار نيكوكار توفيق مى يابند اعمال صالحه جديدى داشته باشند كه خود لايه هايى از هستى برين است كه (حسنات و خيرات ) ناميده مى شوند و لايه هاى هستى پست را كه گناهان خاصى - و نه هر گناهى - باشد مى زدايند: و اقم الصلاة طرفى النهار و زلفا من الليل ان الحسنات يذهبن السيئات ذلك ذكرى للذاكرين و اصبر فان الله لا يضييع اجر المحسنين . فلولا كان من القرون من قبلكم اولو بقية ينهون عن الفساد فى الارض الا قليلا...(59)
معنى اين آيات وقتى فهميده مى شود كه بدانيم جزئى از مجموعه آيات 119-109 سوره هود است و آن مجموعه به منزله نتيجه گيرى از آيه اول سوره تا آيه 108 بشمار مى آيد و يك قطعه منسجم است با انسجام بنيانى مرصوص . و بدانيم كه اين سوره از ابتدا تا آيه 119 در چه شرايط تاريخى نازل گشته و طرحى است براى چه كارى كه پيروان پيامبر خاتم به رهبرى او بايد پياده كنند تا به سرانجام برسد و سر مشق و طرحى باشد براى جدايى و گسستن از دولتهاى الحادى - طاغوتى و پيوستن و انضمام - يا شفاعت حسنه - به دولت توحيدى وحيانى ، براندازى آن نظامها و برپايى انقلاب توحيدى و استقرار دولت اسلامى در آينده بشريت .



32

برپايى دولت اسلامى در دره ابوطالب


در ايام نزول سوره مباركه هود محيط فرهنگى سياسى مكه به اين شرح است :
شمار مسلمانان كه از شدت آزار و شكنجه و اهانت مشركان مكه به حبشه مهاجرت كرده اند به هشتاد و سه تن رسيده و اين بدون بچه ها و فرزندانى است كه در آن سرزمين ، خدا به آنان ميدهد.(60) چند نفرى هم كه به مكه باز مى گردند از بيم جان در حمايت يكى از رؤ ساى عشاير مشرك وارد شهر ميشوند. (عثمان بن مظعون در حمايت وليد بن مغيره وارد مى شود و ابو سلمه در حمايت دايى خويش ابوطالب . پس از چندى عثمان بن مظعون مى بيند ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در سختى و آزارند و او در پناه وليد بن مغيره در امان بسر مى برد. نزد وليد رفته مى گويد: من به حمايت و ولايت خدا راضى ام و نمى خواهم به كسى جز او پناه ببرم .(61) سران قريش در مذاكره با رسول خدا پيشنهاد اعطاى ثروت هنگفت و مقام سياسى و سلطنت بر مشركان مكه مى كنند و جواب رد ميشنوند. بعد ابوجهل تصميم ميگيرد رسول خدا را در حالى كه ميان ركن يمانى و حجرالاسود به سوى بيت المقدس نماز مى گزارد در حضور انجمن هاى مشركان با ضربه سنگى به قتل برساند اما دستخوش وحشت شده مى گريزد.(62) چندى بعد از او مى خواهند قرآنى بياورد كه در آن دعوت به ترك پرستش لات و عزى نباشد.(63) دسته اى از مشركان به صفوف نمازگزاران كه مخفيانه در يكى از دره هاى مكه نماز مى گزارند حمله برده ناسزا مى گويند و كار به زد و خورد مى كشد و فرق سر يكى از مهاجمان ميشكافد. و اين نخستين خونريزى در تاريخ اسلام است .(64) كار نمازخواندن در دره و كوه و كمر دشوار مى شود. آزار و اهانت و شكنجه مومنان توسط كفار مكه ادامه مى يابد. (ابوجهل ، زشتكارى كه همراه عدهاى از قريش عليه مسلمانان تحريك ميكند هر گاه خبر مى شود كه مردى از آنان كه داراى نسب عالى خانوادگى و متكى به دفاع قبيلگى اند مسلمان شده است او را سرزنش و تحقير كرده ميگويد دين پدريت را كه از تو بهتر است ترك كرده اى . آرمانت را ابلهانه خواهيم خواند و عقيده ات را تخطئه خواهيم كرد و افتخارانت را بر باد خواهيم داد و اگر تاجر است به او ميگويد تجارتت را كساد و بى رونق خواهيم كرد و ثروتت را از بين خواهيم برد و اگر ناتوان و بيدفاع است او را كتك زده ديگران را تحريك به آزارش ‍ مى كند...)(65)
چون مسلمانان در كشور حبشه به ايمنى و آسايش مى رسند و هر مومن تحت فشار و آزادى امكان مى يابد از مكه به حبشه پناه برده هجرت نمايد و (اسلام در ميان قبائل مى گسترد قريش به مذاكره نشسته با هم قراردادى مى نويسند عليه بنى هاشم و بنى مطلب به اين مضمون كه به آنان زن ندهند و از آنان همسر نگيرند و چيزى به آنان نفروشند و چيزى از آنان نخرند. آن را بر ورقه اى ثبت كرده قرائت نموده براى تاكيد و تحكيمش به درون كعبه مى آويزند. در پس اين واقعه دو عشيره بنى هاشم و بنى مطلب در اول محرم سال هفتم بعثت به جانبدارى از ابوطالب برخاسته همراه وى به دره اى كه متعلق به اوست هجرت مى كنند. از بنى هاشم تنها ابولهب - كه از پسران عبدالمطلب است - به قريش مى پيوندد و از آنان پشتيبانى مى كند ((شفاعت سيئه )). ابوطالب اشعار معروفش را در اين باره مى سرايد در نهايت سختى و تنگدستى زندگى مى كنند. هيچ چيزى به آنان نمى رسد مگر پنهانى و دور از چشم دشمنان و توسط افرادى كه ميخواهند حق خويشاوندى را نسبت به آنان ادا كنند.)(66) (چنانكه حكيم بن حزام بن خويلد كه شترانى با بار گندم از شام برايش مى رسد بعضى را به دهانه دره ابوطالب برده مى راند تا گندمها به بنى هاشم برسد.)(67)
رسول خدا و بنى هاشم و بنى عبدالمطلب در آن دره محاصره اند و جز در ذيحجه كه موسم حج است و در عمره رجب به مكه نمى آيند در اين دو موسم رسولخدا به دعوت و تبليغ همت مى گمارد و ديگران به خريد و فروش و تامين آذوقه و ديگر امور حياتى . سوره مباركه هود در چنين اوضاع و احوالى نازل ميشود.(68)
دو آيه 115 و 116 سوره هود جزئى از مجموعه آيات 109 تا 119 است و آن مجموعه به منزله نتيجه گيرى از تاريخ كشمكش حق و باطل و پيروان حق با پيروان باطل ، انقراض دولتها و زوال جوامع بشرى طاغوتى بشمار ميآيد، تاريخى كه از ابتداى آن سوره تا آيه 108 بطول مى انجامد. در آيه اول اين مجموعه ، و سر آغاز نتيجه گيرى و عبرت آموزى از اشتراك آن دولتها و جوامع در پيروى از سنت الحادى و طاغوتى - از جمله سنت حاكم پرستى و شاه پرستى آنها - سخن مى رود. سپس به انقلاب موسى كليم الله و تاسيس حكومت بر اساس (كتاب ) و سنت توحيدى - وحيانى اشاره مى شود تا تقابل و تضاد اين دو سنت و دو نوع سازماندهى اجتماعى و دو جامعه را تفهيم فرمايد. به تعريف آن گونه از سازماندهى و دولت الحادى - طاغوتى اكتفا نشده نوع ديگرى از آن را كه (حكومت جائر) يا منحرف از سنت توحيدى مورد قبول مردم باشد و از درون يك جامعه توحيدى و اسلامى سر بر مى آورد تعريف فرموده به ظهور گرايش الحادى - طاغوتى سكولار در درون جامعه انقلابى موسى كليم مى پردازد كه دسته اى منافق - كافر از طريق دينسازى و تعبيه باطلى و نااسلامى به نام حق و اسلام در برابر موحدان آزاده قرار مى گيرند تا بر مردم سلطه گرى كنند. اما به حكم سنت الهى جارى در نظام هستى و در جهان انسانى عاقبتى مثل فرجام جامعه اى منقرض شده دارند.آنگاه بصورت درس عبرت و دستور اجرايى برپايى حكومت توحيدى مى فرمايد فاستقم كما امرت و من تاب معك و لا تطغوا انه بما تعملون بصير . بنا بر آنچه گذشت تو و هر كه همراهت به حق گراييد بايد چنان بر پا ايستى كه دستور يافتى و نا فرمانى مكنيد زير او به آنچه انجام مى دهيد بس بيناست .
اين ما امرت اين اوامر و نواهى ، احكام تكليفى و احكام وضعى رسيده از راه جبرئيل امين به پيامبر اكرم كه او و پيروانش - و من معك - بايد بكار بندند و پس از آنان نسلهاى بشريت تا به قيامت چيست و كدام است ؟ اوامر و نواهى مربوط به طهارت و نجاست و حيض و نفاس وضو و تيمم يا نكاح و طلاق ؟ نه اينها مربوط به طهارت و نجاست سياسى است كه يكى قرب به خدا مى آورد وديگرى بعد از خدا با نيرويى بيش از هر چيز ديگر. درباره كار براندازى رژيم طاعوتى قبيله اى خانوادگى نژادپرستانه ، شاهنشاهى ، امپراتورى ، و فرعونى - قارونى - سامرگى است مربوط به تاسيس هسته دولت اسلامى در دره ابوطالب و سپس در مدينه و در محيط بين المللى ايران روم مصر و يمن ... تا اقصا نقاط گيتى . نهى آن كدام است و مربوط به چه كارى ؟ پاسخ را از خداوند متعال بشنويد: و لا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار و مالكم من دون الله من اولياء ثم لا تنصرون كسانى را كه ستم كردند (مشرك شدند و به مردم ستم كردند و به خود نيز) (دوست نداشته باشيد به انان كمك فكرى دلسوزانه [نصيحت ] نكنيد و از آنان فرمان نبريد)(69)... و نماز صبح و عصر و ساعاتى از شب را كه به روز نزديك است (يعنى مغرب و عشاء) را - يا نمازهاى پنجگانه واجب را - بگزاريد زيرا اعمال ، صالحه ، اعمال بد را مى زدايند و جايگزين مى شوند، و آن (نماز خواندن ) يادگيرى است براى يادگيرندگان . و (در برابر عوامل مخل و مفسد محيط اجتماعى و بين المللى ...) مقاومت كنيد.(70) مقاومتى كه در سه حالت و وضعيت محيطى ضرورت دارد: و الصابرين فى الباءساء و الضراء و حين الباءس وضعيت تنگدستى ، وضعيت بيمارى ، و زخمى شدن در جريان مبارزه ضد طاغوت يا ضد مهاجم ، و وضعيت جنگى يا دفاعى . (صبر) يا مقاومت در برابر مهاجمان و دشمنان طاغوتى و مستكبر و دنيادار در دفاع از جامعه و دولت توحيدى همان (شفاعت حسنه ) و پيوستن دفاعى - امنيتى - اطلاعاتى - اقتصادى ، و فكرى است . متمايل و علاقه مند شدن به گروه مشرك و متكبر و دنيادار، و به سازمان سياسى طاغوت ، كمك فكرى به آن ، كار اطلاعاتى براى آن ، كمك اقتصادى به آن ، و اطاعت از آن و در يك كلمه ، (پيوستن ) به آن به معنى (شفاعت سيئه ) است عملى ارادى و آگاهانه كه ميتواند سر بزند و نتيجه اش فتمسكم النار تماس با آتش - منشاء ابليس يا تمامى عوامل مخل و مفسد محيط از مرئى و نامرئى و از آدميان شرير و مستكبر تا غير آنان - است حال آنكه شما به جز خدا اوليايى نداريد، وانگهى يارى هم نميشويد يا كسى بداد تان نتواند رسيد.
(پيوستن ) به جامعه كوچك توحيدى كه در دره ابوطالب تاسيس شده است ، بار گندم از شام برايش آورن ، خبر تحركات مشركان مكه را به آن رساندن ، دلسوزى براى آن و گريستن و اظهار همدردى نمودن ، ديگران را به يارى آن خواندن و تشويق كردن و حمايت نظامى و كمك مسلحانه به آنان ، نمايان ترين اعمال صالحه اى است كه عنوان پيوستن يا شفافت حسنه به خود مى گيرد.
آيات هود جنين ادامه مى يابد: (بنابراين چرا در نسلهاى پيش از شما نبايد صاحبان هستى جاودانه اى باشند كه با فساد در روى زمين مبارزه (عاطفى ، زبانى ، و با تمام نيرو(71)) كنند جز اقليتى كه آنان را به آزادى نائل آورديم . و ديگران ستم كردند و (شرك ورزيدند) و در پى مايه هاى خوشگذرانيشان رفتند و گروه تبهكارى بودند. و پروردگارت آن مدينه ها - دولتشهرها - را در حالى كه مردمش مصلح مى بودند با ستمى منقرض نمى ساخت . و اگر پرودرگارت مى خواست آدميان را يك امت - واحد فرهنگى و سياسى يگانه اى - مى ساخت حال آنكه با يكديگر در خلاف و كشمكش اند مگر كسى كه پروردگار مشمول رحمت رحيميش گرداند و براى همين خلقشان كرد و اراده پروردگارت دائر بر ايجاد بتماميت رسيد آن اراده كه دوزخ را از نامرئيان و آدميان (ما قبل ايمان و سير تقرب ) جملگى خواهم انباشت . همه اينها كه برايت از تاريخ مى گوييم بخشى از گزارشهاى مربوط به پيامبران است و اين خاصيت را دارد كه بدانوسيله دلت را محكم و اميدوار مى كنيم و در اين گزارشها حقيقت به تو مى رسد و براى مومنان موعظه و يادگيرى است (از فلسفه تاريخ ). و به كسانى كه ايمان نمى آورند بگو: بر حسب قدرت و جايگاهتان هر كارى مى توانيد بكنيد چون ما هم پيوسته در همين كاريم . و منتظر آينده باشيد چون ما هم منتظريم و غيب (از جمله رخدادهاى آفتى و وقوع انقلاب عليه مشركان و تاسيس دولت توحيدى ) آسمانها و زمين از آن (از جمله در علم ) خداست و سر رشته همه رخدادها به دست اوست . بنابراين او را بپرست و بر او توكل نما؛ و پروردگارت از آنچه مى كنيد غافل نيست )(72)
چون آينه فاستقم كما امرت و من تاب معك نازل ميشود. پيامبر اكرم به (من معك )، پيروانش مى فرمايد: (آستين ها را بالا بزنيد و مهياى قيام شويد) و ديگر كسى او را خندان نمى بيند)(73) تا چند سال .

next page

fehrest page