انسان شناسى جلد سوم
جلال الدين فارسى
- ۳ -
هر چيزى از جمله
انسان ، و حتى قرآن ، ابتدا تقدير و سپس خلق مى شود يعنى تعين و تحقق در عالم طبيعت
پيدا مى كند. چنانكه هر حادثه طبيعى از قبيل وزش باد، ريزش قطره اى باران ، افتادن
برگى از درختان ، مرگى ، تولدى ، رشد و انحطاطى نخست تقدير مى شود و بعد در عالم
طبيعت تحقق مى يابد. البته نخست و بعدى از ديد كاركرد ذهنى ما
و كل شى ء عنده بمقدار(85)
و ان من شى ء الا عنده خزائنه و ما تزله الا بقدر معلوم
(86) الا امراءته قدرناها
من الغابرين مگر همسر لوط را كه تقدير كرديم از تباه شدگان باشد.(87)
گردش حسابشده و منظم خورشيد و ماه در لايه برين (تقدير)
تنظيم شده است والشمس والقمر حسبانا ذلك تقدير
العزيز العليم
(88) والشمس تجرى لمستقر
لها ذلك تقدير العظيم العليم .(89)
انا كل شى ء خلقناه بقدر بيگمان ، ما هر چيزى را با تقدير (تواءم با
تقدير) خلقش كرديم .(90)
بنابراين خلق شدن ، به دنيا آمدن ، و وارد چرخه عالم طبيعت شدن همان نازل شدن
(91) است و وجود پست طبيعى به خود گرفتن يا امتداد و تجلى يافتن از
لايه هاى هستى برين از جمله لايه اخيرش - قدر يا تقدير - به لايه طبيعت .
به چه دليل مى گوييم لايه وجودى تقدير مصاحب و تواءم با لايه طبيعى وجود است . به
اين دليل كه خداوند از تحولات طبيعى نطفه تا آدمى شدن - همانچه از آن با خلق تعبير
مى شود - با تقدير كردن او ياد مى فرمايد: من اى شى
ء خلقه ؟ من نطفة خلقه فقدره اين آدمى را از چه چيزى آفريد؟ از نطفه اى
آفريدش . وانگهى او را طرح افكند و تقدير كرد.(92)
و تحولات طبيعى ماه را: والقمر قدرناه منازل حتى
عاد كالعرجون القديم
(93) و حركت خورشيد و تغيير جايگاهش در عالم طبيعت را:
هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا و قدرناه منازل
(94) و شب و روز را: و
الله يقدر الليل و النهار.(95)
تقدير، همان طراحى ، اندازه گيرى ، اندازه دهى ، تعيين حد و رسم ، تمايز بخشيدن
تكوينى - و نه شبيه كار ما انسانها - و خلق يا تعين طبيعى دادن به چيزى ، پديدارى
يا رخدادى است بطورى كه زمانى - مكانى گرديد و مناسبات معينى با ساير موجودات پيدا
كرد در حاليكه اصل هستى آن بسيط، ثابت ، عارى از تغيير و زوال ، و استهلاك و بمصرف
رسيدن ، و غير متزمن و غير متمكن است .
حتى هستى قرآن مجيد استثنايى بر اين قاعده نيست . قرآنى كه در دسترس ما و قابل
ادراك و آموختن و يادگيرى براى ماست (قرآنا
عربيا) است :
انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب ارينا لعلى حكيم
بيگمان ، ما آن را قرآنى عربى ساختيم مگر شما به خرد دريابيد و بيگمان ، آن را در
اصل كتاب هستى (لدينا)
نزد ما (عندنا)
است البته بسى برين و والا و حكيم
(96). انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون
لا يمسه الا المطهرون
(97) قرآنى است كه در نظام هستى مقام بلند و كريمانه اى
دارد بطورى كه جز آنان كه خدا طهارتشان بخشيده است با آن تماس نتوانند يافت . مردم
با چه لايه اى از هستى قرآن مى توانند تماس و ارتباط برقرار كنند؟ با لايه تفريق
شده يا تفصيل شده و از بساطت و ثبات لايه غيب و كتاب مكنون و ام الكتاب بيرون آمده
. و قرآنا فرقناه لتقراءه على الناس على مكث و
نزلناه تنزيلا(98)
قرآنى را كه موجوديتش در اصل كتاب هستى است و در لوح محفوظ و كتاب مكنون مثل ساير
موجودات و رخدادها و هستى ها و پديدارها كه كلمات پروردگارند و ساطع از سرچشمه هاى
هستى در يك شب قدر تفصيل داديم يا تفريق كرديم تا تو بتوانى آن را بر آدميان بخوانى
و به آنان بشنوانى آنهم به تدريج و با آهستگى و در بستر زمان . بدينگونه و بدين
معنى كه (نزلناه تنزيلا)
آن را از مراتب برين هستى پايين تر و پايين آوريم تا سطحى كه بر قلب تو قرار يابد و
از زبانت جارى گردد و اين در ليلة القدر رخ مى دهد همان شبى كه
فيها يفرق كل امر حكيم .
و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو و يعلم ما فى
البر و البحر و ما تسقط م ورقة الا يعلمها و لا حبة فى ظلمات الارض و لا رطب و لا
يا بس الا فى كتاب مبين گنجينه هاى - سرچشمه هاى - غيب نزد اوست ، نمى
داند آنها را مگر او و مى داند آنچه را در خشكى و درياست و برگى نيفتد مگر اين كه
آن را ميداند و نه دانه اى در ژرفيهاى زمين باشد و نه ترى و نه خشكى كه آن در هستى
مبين هست
(99). اين كتاب مبين همان (قدر
معلوم )
در آيات سوره مباركه حجر است و براى تفهيم اين معنا به ما كه علم خدا و احاطه عليش
به اشيا و رخدادها و پديدارها و هر چيزى علمى است
قبل الاشياء و مع الاشياء و بعد الاشياء
چون لايه هاى هستى برين نه متزمن اند و نه متمكن ، و بيرون از ظرف زمان و مكان اند
و عارى از تغير، جا به جايى ، زوال ، تاءخر و تقدم ، تجلى آنها در يكديگر در بى
زمانى - بى مكانى روى مى دهد. اما تجلى آنها به يكديگر، و به بيان دقيق تر، تجلى
لايه برتر هستى برين به لايه پايين تر (از نظر مرتبه وجودى ) چگونه و به چه معنى
است ؟ تجلى به معناى قبول جلاء و ظهور است . پس عبارت است از ظهور هستى برتر براى
هستى فروتر تا برسد به ظهور هستى تقدير شده براى هستى طبيعى يا مادى كه با حس درك
مى كنيم و فروترين لايه هستى است و از آن به همين التفات ، خداى متعال با واژه
(دنيا) يا فرودين و پست هم
تعبير مى فرمايد. اين عالم براى ما
(ظاهر)،
مشهود، و محسوس است در حالى كه لايه هاى برين هستى (باطن
) همان لايه طبيعى و مادى هستى است .
فهم اين حقايق از عالى ترين دانايى هاست و همان است كه خداوند متعال علم حضورى و
درونى به آن را به ابراهيم خليل ارزانى مى دارد. و
كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين .(100)
همين علم يقينى كه علم حضورى درونى شبيه علم حضورى ما به احوالات درونى خويش از
دوست داشتن و نفرت و اراده و تصميم و امثال آن است مى تواند به هستى دوزخ هم تعلق
گيرد: كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم
لترونها عين اليقين
(101) هم علم يقينى به آن براى انسان پيدا مى شود و ديدن
يقينى كه البته ديدن با چشم نيست بلكه ديدن درونى مانند علم حضورى ماست به اميد و
آرزو و محبت و كينه و تصميم ها و اراده و اهداف خويشتن . نوعى از همين علم حضورى پس
از مرگ براى انسان هاى صالح نسبت به خداى متعال ظهور مى نمايد كه از آن با لقاء
پروردگار ياد شده است : اءولم يكف بربك اءنه على كل
شى ء شهيد، اءلا انهم فى مرية من لقاء ربهم ، اءلا انه بكل شى ء محيط(102)
شرط تحقق اين علم حضورى پس از مرگ ، اعمال صالحه اى است كه خود بر پايه ايمان ،
تقوى ، و اميد به لقاء پروردگار استوار است : فمن
كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا(103)
به همين سبب زشتكاران كافر از آن محروم و محجوب اند:
كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون . كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون
(104)
نقطه مقابل محروم كنندگان خود از لقاء پروردگارشان كسانى هستند كه هستى انسانى سير
تقرب يافته اى دارند يا پيدا و كسب كرده اند، هستى انسانى با
(طراوتى )، هستى اى كه از راه
ديندارى كسب كرده اند و با (طراوتى
) كه اين طريق بدست آورده اند در قيامت مى تونند به پروردگارشان نظاره
كنند: وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة .(105)
توانايى نگريستن بشيوه اى كه طى آن انسان بتواند به لقاء پروردگارش نائل آيد
واقعيتى است كه گر چه در همين دنيا كسب مى شود ولى ظرف تحقق و فعليت يافتن آن فقط
قيامت است . بعيد نيست سطح پايين ترى از آن نگريستن و ديدن براى انسانهاى صالح پس
از مرگ و در زندگى برزخى روى دهد.
آنچه در زندگى دنيا يا عالم طبيعت ممكن است براى انسانهاى صالح و حتى پيامبران
اولواالعزم در نسبت با خداى متعال روى دهد علم از روى آيات آفاقى و انفسى و
پديدارها و موجودات مخلوق خدا به خداست كه علم نظرى ، عقلى ، و استدلالى باشد.
پيامبران علاوه بر آن از روى پديدار وحى و شنيدن آواى هستى برين هم به خدا آگاهى
مخصوص مى يابند. موسى كليم آرزو و درخواست آن ديدن خدا يا علم حضورى به او را كه
فقط در قيامت براى صالحان امكان پذير است مى كند. خداوند در جوابش مى فرمايد:
(لن ترانى ) هرگز مرا تا در
عالم طبيعت واقع باشى و قيامت بر پا نشده باشد نمى بينى . و بلافاصله تجربه عظيمى
را ويژه او پديد مى آورد. مى فرمايد: (هرگز
مرا نمى بينى ، ولى به آن كوه نگاه كن تا اگر بر جايش برقرار ماند آنگاه امكان ديدن
من برايت خواهد بود. پس چون پروردگارش براى آن كوه تجلى كرد آن را از هم فرو پاشيده
ساخت و موسى مدهوش در غلتيد. پس وقتى به هوش آمد گفت : منزهى تو (از اين كه هستى تو
برايم در اين عالم قابل نگريستن باشد) به تو روى مى آورم (توبه ) و من اولين مؤ من
به اين واقعيت ام )(106)
علت پيدايى همه پديدارها، حوادث ، و موجودات عالم طبيعت از جمله بدن ما و حركات
زيستى آن ، تجلى لايه هاى هستى برين - يا خزائن عندالله - پس از
(تقدير معلوم
) است ، قدر معلومى كه آن هستى برين را
زمانى - مكانى مى سازد و رابطه آن موجود را با ساير موجودات و پديدارها و حوادث
تعين مى بخشد. براى تفهيم اين معنا خداوند متعال پيدايى روز به امر خود را چنين
بيان مى فرمايد: به خورشيد و روشنى چاشتگاهش سوگند، و به ماه بگاهى كه از پى آن
برآيد سوگند و به روز آندم كه (خدا) تجلى دهدش (يا به ظهور آوردش )(107)
(به شب سوگند بگاهى كه فرا گيرد و فرو پوشد و به روز سوگند بگاهى كه
نمايان گردد. والنهار اذا تجلى
(108) و پيدايى قيامت يا رستاخيز و بر چيده شدن بساط اين
عالم طبيعت و تحولش به گونه اى ديگر را چنين بيان مى دارد: از تو درباره هنگام
قيامت مى پرسند كه آن كى برپا شود؟ بگو: يقينا دانش آن را فقط پروردگار دارد، جز وى
آن را در هنگامش بظهور نيارد:
لايجليها لوقتها الا هو(109)
و نمونه اى از تجلى دادن خود بر كوه را كه به فرو پاشى آن مى انجامد يا به لحظه اى
فناى طبيعى و بازگشت آن به عالم طبيعت ، چنين :
(و چون موسى به وعده گاه آمد و پروردگارش
او را سخن گفت ، گفت : اى پروردگار من ، مرا بنما تا نگرشى به تو داشته باشم (نگرشى
خود آگاهانه و همچون علم حضورى به احوال درونى خويش ). فرمود: هرگز مرا نبينى (حتى
به علم حضورى ) در عوض ، كوه را بنگر تا اگر بر جايش ماند در آن صورت مرا خواهى ديد
(به علم حضورى ) پس چون پروردگارش براى آن كوه تجلى كرد آن را در هم شكسته بريخت و
موسى مدهوش به خاك در غلتيد، چون بهوش آمد گفت : منزهى تو (از اين كه حتى به علم
حضورى آيى ) توبه مى آرم و به تو روى مى
آرم و من نخستين گرونده (به اين امتناع و محال بودن ، و آگاهى از مرزهاى وجود خويش
)ام .)(110)
مرزهاى شناسايى ما را كه يكى از گونه هاى وجود ماست يا لايه اى از هستى انسانى ، به
پيامبر اولى العزم خويش و از آن طريق به ما مى شناساند تا بدانيم قادر به چگونگى
فهم و درك دقيق (تجلى
) يا ظهور لايه هاى هستى برين در صورت هاى انديشه ، اعتقاد، اميد، عمل ،
گياه ، جانور، حادثه ، و پديدار و نظائرش - كه در عالم طبيعت با آن آشناييم -
نيستيم . فقط در پرتو مثالهايى مى توانيم به آن حقيقت نزديك شويم بى آنكه هرگز آن
را به تمام و كمال دريابيم . از جمله مثالهايى كه خداوند براى تفهيم اين حقيقت به
ما مى زند اين است : الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى
(111) آن كه خلق كرد (يا به عالم طبيعت در آورد) بنابراين
پرداخته كرد، و آن كه تقدير كرد (يا تعين بخشيد). كاركرد و رفتار هر شى ء، موجود، و
نيرو، دستگاه و سازواره طبيعى پيش از موجوديت آن در عالم طبيعت ساخته و پرداخته شده
است .
هدايت ، تسويه ، و تقدير كه به خلق مى انجامد و طى آن لايه هاى برين هستى هر چيز،
انسان ، رخداد، و پديدارى متعين و متمايز از غير خود گشته گوهرى مى يابد مبدلى
نامتناهى و فراگيرنده دارد: انه بكل شى ء محيط(112)،
و كان الله بكل شى ء محيطا(113)،
ان الله على كل شى ء قدير(114)
فسواهن
(115) سبع سماوات و هو بكل شى ء عليم
(116) وسع ربنا كل شى ء
علما(117)
بل له ما فى السموات و الارض ( مراتب برين هستى ، و طبيعت ) كل له قانتون .(118)
فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء و اليه ترجعون
(119) و هو على كل شى ء
وكيل
(120)
محيط بودن خداى - تبارك و تعالى - يا فرا گيرندگيش بر لايه هاى متدرج هستى و بر
رخدادها و پديدارها براى ما جلوه اى گوناگونى دارد. به ديگر بيان ، اين واقعيت عظيم
و پرشكوه براى ذهن ما يا براى ما در مقام شناسا، به چند صورت ظهور مى نمايد. يكى
احاطه علمى بر هر چيز.
لايه هاى هستى از برين تا طبيعى و مادى هم جلوه گرى دارند و هم سخنورى .
تسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا
تفقهون تسبيحهم
(121) و يسبح الرعد بحمده
و الملائكة من خيفته .(122)
خدا كه مبداء هستى و قيوم همه موجودات و رخدادهاست پيوسته بواسطه آيات آفاقى و
انفسى به ما جلوه گر و با ما سخنور است : ان الله
على كل شى ء شهيد(123)
و الله شهيد على ما تعملون
(124) اءو لم يكف بربك
اءنه على كل شى ء شهيد.(125)
اما براى پيامبرانش به نحو عالى ترى ظهور و سخنورى دارد تا پيامش را كه حقائق عاليه
باشد به آنان ، و از طريق آن بزرگان به بشر تفهيم فرمايد. چنانكه به محض دريافت آن
خواه بواسطه فرشته وحى يا بيواسطه يقين مى كنند كه پيام خداست . در لحظه اى هم كه
كلام الهى با واسطه يا بيواسطه را مى شنوند هيچ انديشه ، استدلال ، و فعاليت ذهنى
ديگرى كه متناسب با چنين ادراك و معرفت حقائق عاليه اى باشد نكرده اند. به همين سبب
انتظار رخ دادن آن معرفت بيسابقه ، بى نظير، حيرت انگيز و تكان دهنده را ندارند.
شبانى مستضعف ، گريخته از سلطه جبارى فرعون ، آواره بيابانها كه سالها دورى از يار
و ديار را تجربه كرده با زن و بچه اش گله را به چراگاه مى برد اما نگرشش به هستى ،
جهان ، انسان ، زندگى ، جامعه ، و اشياء و امور و رخدادها توحيدى - وحيانى است . نه
علمى - بويژه علم مدرن - و نه متافيزيكى و يونانى و هندى و رومى مى نگرد و مى
انديشد و مى بيند. آتشى را كه از دور مى بيند منحصر در لايه طبيعى آن نمى داند و
اميد آن دارد كه مايه هدايتى بشود. و چوبدستى خود را تنها تكه چوبى كه فقط چيزى
طبيعى و مادى باشد و كاركردى جز تكيه دادن به آن ، و هى كردن گله نداشته باشد نمى
پندارد بلكه به هستى همان چوبدستى اميدها مى ورزد. در چنين جايگاه بلندى از نگرش و
بينش و با ديد لايه هاى برين و فرودين هستى ، و شناخت مبداء متعالى و نامتناهى و
منزه هستى قرار دارد كه اميد مى ورزد ذره ذره عالم طبيعت و لايه لايه عالم هستى با
فرشتگانش به خدمت هدايت ، آزادى - عزت ، و استقلال ملى و سير تقرب وى به خدا در
آيند تا مستضعفان بتوانند بر سرنگونى فرعون ، سركوبى قارون ، تبعيد و رسوايى سامرى
، و خاكستر كردن بتان و ابزارهاى اسارت نائل آيند و حاكميت توحيدى بر خويشتن برقرار
كنند: (آيا سرگذشت موسى به تو رسيده است
آنگاه كه آتشى از دور ديده به خانواده اش گفت : درنگ كنيد كه من از دور آتشى ديدم
شايد افروزه اى از آن براى شما بيارم يا در كنارش هدايتى بيابم . آنگاه چون به
آتش رسيد ندايى شنيد كه اى موسى ، اين منم ، من پروردگار توام ، پس كفش از پا بدرآر
زيرا تو با طى سيرى طولانى به منزلت مقدسى در آمده اى .(126)
و من ترا به پيامبرى برگزيدم ، بايد به آن چه به تو وحى مى شود گوش بسپارى . اينك
منم ، من خدايم ، جز من خدايى نيست ، بنابراين مرا بپرست و نماز را براى ياد آوردنم
بپا دار. هنگام رستاخيز آمدنى است ، من آن را پنهان مى دارم تا هر كس آنچه را به
كردار آرد پاداش گيرد. پس مبادا كسى كه به رستاخيز ايمان ندارد و پيروى هواس نفس
كند (مثل فرعون ) ترا از كار به مقتضاى رستاخيز باز دارد تا به انحطاط در افتى . و
آن چيست كه در دست تو است اى موسى ؟ گفت : اين چوبدستى من است ، به آن تكيه مى دهم
و با آن برگ درخت را براى گله خويش مى ريزم و به آن اميدهاى ديگر دارم . گفت : اى
موسى آن را بيفكن . آن را بيفكند و بناگهان مارى گشت روان . فرمود: آن را بگير و
مترس ، ما آن را به سيرت نخستينش باز مى گردانيم ...)(127)
در آيه 144 اعراف به امتياز كم نظير تكلم بيواسطه خود با موسى اشاره مى فرمايد،
تكلمى كه فرشته وحى در آن حضور ندارد. همانچه برتر از آن براى پيامبر خاتم در معراج
رخ مى دهد. اين بدان معناست كه خداوند، موسى را به عالم غيب ، به لايه هاى برين
هستى فرا مى برد تا آواى آنها را بشنود و معارف عاليه اى را ادراك نمايد كه به كار
رشد معنوى توده هاى بشر مى آيد.
حقيقت ، بيش و پيش از آن كه امرى باشد كه ذهن انسان با انديشه و تاءمل و تعقل
دريابد ظهور لايه هاى برين هستى براى قواى مدركه اوست . حقيقت نه مطابقت فهم امور و
فهم ما از اشياء و رخدادهاى طبيعى با خود امور و اشياء و رخدادها(128)
بلكه ظهور لايه هاى برين هستى آنها براى فهم ماست . شنيدن ، گوش سپردن ، نيوشيدن
آواى هستى است . هستى به گونه آيات آفاقى و انفسى الهى خود را بر ما آشكار مى
گرداند و ما به تفقه به آن نائل مى شويم و همين نيل و وصال را حقيقت مى ناميم .
حقيقت نه در انديشه و نه در داورى و احكام ما بلكه در هستى لايه هاى برين آن است .
به همين سبب انكار حقيقت و كتمان و پوشاندنش - يعنى كفر - براى ما امكان پذير شده
است . امور و رخدادها و واقعيت ها ناپوشيده و ظاهر، گويا و آيت اند. در ذهن ما و با
انديشه ماست كه گاهى پوشيده و ناديده و نابوده انگاشته مى شوند. اراده مستكبر يا
دنيادار است كه پرده بر روى حقايق انعكاس يافته در ذهن خويش مى كشد و آن حقيقت ، يا
باطل را به صورت انديشه ، اعتقاد، تصديق ، و داورى بيان مى دارد و انتشارش مى دهد.
چنانكه همانچه پنهان و مكتوم نگهداشته شده است مى تواند آشكار و بر ملا گردد. هستى
يا واقعيت ظاهر است و امكان ظهورش در شكل حقيقت براى هر ذهنى هست .
هستى در ذهن آدم كافر و انسان مؤ من هر دو ظهور دارد، كافر آن را مى پوشاند چون
شيوه زندگى اى كه اراده كرده و برگزيده است آن را بر نمى تابد، اما انسان غيركافر،
به آن آرامش مى گيرد، خود را بتمامى به حقيقت مى سپارد تا حالت اطمينان يا آرامش
پيدا كند چون با حيات طيبه اش مطابقت و سازگارى دارد.
حقيقت در ذهن جاهل بدان سبب نيست كه او هستى يا واقعيت را فهم نمى كند، و آغوش به
روى ظهور هستى نمى گشايد. با ظهور هستى و آغوش گشايى به رويش ، حقيقت در ذهن ما
پديدار مى گردد. نشانه پديداريش آن است كه مى توانيم آن را بدانيم و در عبارتى يا
حكمى و گزاره اى براى ديگران حكايت كنيم . قادر مى شويم آن را بكار بنديم .
باطل ، واقعيتى به معناى امر يا چيزى كه هست ، نيست . انديشه ، يا وهم يا تصور
ساخته ذهنى است كه مانند حقيقت قابليت بيان شدن و تعبير را دارد. اما محتواى آن
بيان بكار آمدنى نيست از آن گونه كه حقيقت بكار برده مى شود و ثمر مى بخشد. همان
دروغ است . به همين سبب ، دروغ و باطل در مورد يك رخداد، پديدار، امر يا چيز، متعدد
و حتى بيشمار است ، در حاليكه حقيقت جز واحد نيست :
فوقع الحق و بطل ما كانوا يعملون
(129) فذلكم الله ربكم
الحق فماذا بعد الحق الا الضلال
(130). ضلال پندار، انديشه ، تصور و نظريه اى است كه در
فردى رخ مى دهد و با واقعيت امور و با نظام هستى و احكام تكوينى آن مطابقت ندارد و
به همين سبب به نتيجه و ثمر نمى رسد. عملى هم كه بر اساس يا به كمك آن صورت بگيرد
به هدر مى رود. آن پديدارها كه در ذهن فرد روى مى دهد
(باطل )
است و بكارگيرى آنها هيچ هستى ارزشمندى را پديد نمى آورد و به هيچ پاداش تكوينى و
عاقبت خيرى نمى انجامد.
باطل يكى از فرآورده هاى ارادى ذهن است . فعاليت هاى ذهنى ما مى توانند حقيقت را
ببار آورند كه معرفت به امرى است يا باطل را بسازند. درونمايه هر فعاليت ذهنى مانند
هر كارى كه مى كنيم قصد يا نيت است . انما الاعمال
بالنيات . هر حكمى كه صادر مى كنيم محصول فعاليت داورى ماست . اين حكم
ممكن است حق يا صادق باشد و ممكن است باطل يا كاذب . حكم صادر از داورى آگاهانه ،
قصدى را در اساس دارد كه نتيجه و چگونگى داورى و حكم را تعيين مى نمايد. ما مى
توانيم به اشيائى كه وجود ندارند بينديشيم و درباره آنها حكم صادر كنيم . همچنين
درباره امور، اشخاص ، و اشياء واقعى مى توانيم حكم حق يا باطلى صادر كنيم . در حالى
كه انديشه ، داورى ، و نيت ما كه پايه و درونمايه هر يك از ين دو كار ماست واقعيت
دارند ولى ممكن است در مواردى انديشه درباره چيزى باشد كه وجود ندارد يا داورى
باطلى باشد و حتى موضوعى غير واقعى داشته باشد. اينها انديشه هايى باطل و احكامى
كاذب است .
ساخته هاى باطل ذهن در عين اين كه يك واقعيت اند فعليت ندارند. بهدر رفتن باطل يا
در ضلالت بودن آن ، بدين معناست : اولئك الذين
خسروا انفسهم و ضل عنهم ما كانوا يفترون
(131) اءلم يجعل كيدهم فى
تضليل
(132)
(باطل )
يك هستى است كه فقط در لايه فرودين هستى - در عالم طبيعت پديد مى آيد و چون برخلاف
(حق ) يا حقيقت كه امتداد لايه
هاى هستى برين در عالم انسانى باشد ريشه در لايه هاى غيب هستى ندارد
(فى ضلال )، به هدر است . نسبت
باطل به هستى نسبت كفى است كه بر روى آب رودخانه اى پديد مى آيد و نسبت كف بيقدرى
كه بر روى گدازه زر و سيم و مس و آهن پديد مى آيد. آب و فلزات كه براى مردم سودمند
هستند هستى است و باطل همان كف دور ريختنى بهدر رفتنى :
(بگو: خدا آفريننده هر چيز است . از آسمان آبى فرود آورد تا رودبارها هر
يك به اندازه خود روان گشت ، آنگاه سيل كفى بلند بر زبر آورد؛ و از آنچه در آتش مى
گدازند در طلب زيورى يا كالايى كفى همانند كف آب بر مى آيد. بدينگونه خدا
(حق ) و
(باطل )
را مثل مى زند. اما كف وازده مى شود و اما آنچه آدميان را سود دهد در زمين باقى مى
ماند. بدينسان خدا مثل ها مى زند. براى كسانى كه دعوت پروردگارشان را اجابت كردند
(و سير تقرب يافتند) لايه هاى برين و نيكوى هستى است و كسانى كه دعوتش را اجابت
نكردند (و سير بعد از خدا يافتند) اگر همه آنچه در زمين است (سراسر عالم طبيعت را)
و همانند آن را با آن مى داشتند قطعا آن را براى جبران زيان و نقصى كه يافتند مى
پرداختند. اينها بدحسابى دارند و آشيانشان دوزخ است . و بد جايگاهى است . آيا، با
وجود اين واقعيت كه بيان شد كسى كه مى داند آنچه از جانب پروردگارت ، بر تو نازل شد
حق است مثل كسى است كه او كور (و نادان ) است ؟ شك نيست كه فقط صاحبان مغزهاى بزرگ
اين حقايق عاليه را ياد مى گيرند، همان كسانى كه به عهد خدا وفا كنند و پيمان را
نمى شكنند و كسانى كه آنچه را خدا فرمان داده كه پيوسته و برقرار باشد پيوسته و
برقرار نگاه مى دارند و از پروردگارشان پروا دارند و از بدى حساب همى ترسند، و
كسانى كه جوياى هستى برين پروردگارشان (در برابر فشار و تهديد عوامل مخل و مفسد
محيطى ) مقاومت ورزيدند و نماز را اقامه كردند و از آنچه به ايشان روزى داديم در
پنهان و آشكار انفاق كردند و هر كار بدى را كه (از خودشان يا از ديگران نسبت به
ايشان ) سر زد با كارى نيك جبران و مقابله نمودند، اينان سراى آخرت را دارند).(133)
همواره دو گروه بزرگ اجتماعى يافت مى شوند كه هر يك سيرى ويژه در هستى دارد در جهت
عكس آن ديگرى . يكى علائق عاليه اى دارد و جوياى قرب خداست جوياى لايه هاى هستى
برين ؛ و به همين سبب در اين راه يكسره تلاش مى كند و مجاهدت مى ورزد مجاهدتى كه بر
دو گونه است : اول ، مقاومت در برابر عوامل مخل و مفسد چهار محيط:
والذين صبروا ابتغاء وجه ربهم كسانى كه جوياى لايه هاى هستى برين
مقاومت مى ورزند. دوم ، عبادات محض كه خاصيت خودسازى داشته به فتح محيط درونى مى
انجامد (جهاد نفس ): والذين اقاموا الصلوة و عبادات اجتماعى با ماهيت خير رسانى و
فيض بيكران نسبت به ديگران و انفقوا مما رزقناهم
سرا و علانية و يدرؤ ون بالحسنة السيئة و
الذين يوفون بعهدالله و لاينقضون الميثاق و الذين يصلون ما امر الله به اين يوصل
. كارهايشان در سراسر زندگى و شب و روز با حساب و كتاب و دقت و نظم ، و تحت برنامه
و طرح معينى است چون از خدا پروا دارند و او را حاضر و ناظر مى دانند و به زندگى پس
از مرگ ايمان دارند و از بدى حساب بيمناك اند:
يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب
(134).
طرح زندگى و مسير تقربشان به خدا چگونه در ذهنشان پيدا شده است طرحى كه از لايه هاى
هستى برين است و راهنماى زندگيشان ؟ از طريق وحى خدا به پيامبرش ، تجلى لايه هاى
هستى برين بر قلب پيامبر كه بصورت آيات كتاب آسمانى مسجل گشته و در ذهن صاحبان خردى
كه خرد را بكار مى برند (دانسته
) شده است ، صاحب خردانى كه دل يا ذهن را به روى اين ظهور هستى برين
گشوده اند (شرح صدر) تا تبديل شده اند به من يعلم
اءن ما انزل اليك من ربك الحق ... انما يتذكر اولوا الالباب
(135) و نقطه مقابل گروه اجتماعى ديگر شده اند:
(من اعمى )(136)
الذين لم يستجيبوا له
و الذين ينقضون عهدالله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به اءن يوضل و يفسدون
فى الارض اولئك لهم اللعنة (بعد از خدا) و لهم سوء الدار(137)
خردورزان دينشناس و عاملان به معرفت وحيانى كه ايمان به آن معارف حقه داشته اند به
سبب بكارگيرى معارف حقه ، سير تقرب پيدا كرده و به لايه هاى هستى برين كه از ثبات و
جاودانگى برخوردار است . و (عندالله ،
عندنا) است نائل شده اند.
جنات عدن يدخلق و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم ...(138)
محيطى كه همه صالحان نسلهاى بشر و صالحان خويشاوند انسان صالح از زن و مرد در آن
گرد هم اند و عارى از تمامى عوامل مخل و مفسد چهار محيط عالم طبيعت است . نه مستكبر
و دنيادارى در آن يافت مى شود. و نه كاهن و صاحب رسانه بين المللى گمراهگرى ، نه
طاغوتى و نه مهاجمى . از لايه هاى پست هستى ، از كف روى آب و كف روى گدازه زر و سيم
و مس و آهن ، در آن اثر و خبرى نيست . لايه هاى برين هستى آن محيط را در آغوش گرم و
پر مهرشان گرفته اند: ... و الملائكة يدخلون عليهم
من كل باب : سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار(139)
به امنيت و سلامتى رسيده ايد به سبب - و به دليل - مقاومتى كه در عالم طبيعت و
زندگى دنيا در برابر عوامل مخل و مفسد چهار محيط درونى ، طبيعى ، اجتماعى ، و بين
المللى نشان داديد و مبارزه اى كه عليه آنها كرديد و از بذل مال و وقت و جان دريغ
ننموديد.
24
|
جهان برين لايه ها، و رخدادها
|
از مبداء هستى مى شنويم
(140) كه سرچشمه آنچه در جهان طبيعى هست - از جمله بدن ، مغز ما حتى
قلم و كاغذى كه كلام مجيد الهى با آن و بر آن نوشته مى شود - خزائنى است كه نزد ما
- عندنا - است و نازلش نمى كنيم مگر با تقديرى معلوم . از اين آيه و دهها آيه
استنباط مى كنيم فوق جهان طبيعى جهانى است كه ميان آن با عالم طبيعت روزنه اى على
هست ، عليتى كه دو صورت رخدا نزول (يا تنزيل ) و رخداد تقدير يا
(قدر معلوم )
دارد و البته صورتهاى ديگرى هم .
از آيات ديگر استنباط مى شود كه نه تنها اشياء و موجودات جهان طبيعى از
(خزائن )
- يا لايه هاى - جهان برين سرچشمه مى گيرند بلكه حوادث و پديدارهاى جهان طبيعى و
جهان انسانى - اجتماعى هم بنياد در جهان برين دارند جهان برينى كه قائم بر مبداء
هستى است و با امر و تدبيرش اداره مى شود.
بالاتر از اينها، آيات بسيارى دلالت قاطع بر اين حقيقت دارند كه بزرگترين حادثه
جهان طبيعى و جهان انسانى كه برچيده شدن و زوال جهان طبيعى كنونى باشد و پيدايى دو
جهان طبيعى و انسانى جديد به جاى آن از پيش در جهان برين طراحى شده است . همچنين
زندگى برزخى آدميان در كنار دو جهان طبيعى و انسانى طبق طراحى پيشين از ابتداى
تاريخ بشر تاكنون برقرار است و تا به قيامت - كه بزرگترين و انقلابى ترين حادثه دو
جهان طبيعى و انسانى به شمار مى آيد - دوام دارد. و آن جريان - عالم برزخى - نيز با
برپايى قيامت مانند دو جهان طبيعى و انسانى برچيده مى شود تا جهانى نو را كه فقط با
وعده آن و وصفش در كلام وحيانى آشناييم تجربه كنيم
يوم نطوى السماء كطى السجل لكتب كما بداءنا اول خلق نعيده وعدا علينا انا كنا
فاعلين
(141) اين (آسمان
) كه در آغاز بر پايى قيامت
(طومارش چنان در هم پيچيده مى شود كه كاغذ با پيچيده شدن نوشته متنش را
در هم پيچيد آسمان جهان طبيعى است . در حالى كه همين كلمه بسيارى موارد براى اشاره
به (جهان برين
) بكار مى رود تا نسبتش با جهان طبيعى را به نسبت آسمان عالم طبيعت با
كره زمين تشبيه نمايد. چنانكه در سوره مزمل تمامى وقايع پيشين و قريب به وقوع قيامت
و خود آن را سرشته شده در (آسمان
)
يعنى جهان برين مى داند: فكيف تتقون ان كفرتم يوما
يجعل الولدان شيبا. السماء منفطر به كان وعده مفعولا.(142)
در اينجا از جهان برين با لفظ مفرد (سماء)
ياد فرمود ولى در بسيارى موارد براى تفهيم تنوع رخدادهاى جهان برين از آن با لفظ
جمه (آسمانها)
ياد مى فرمايد تا بفهماند كه جهان برين مانند جهان طبيعى لايه لايه است و همانند
وجود انسان و نيز جهان انسانى .
لايه لايه بودن هستى جهان برين به طرق ديگرى نيز تفهيم مى گردد. از فاعلانى در آن
ياد مى شود كه هر يك كاركرد ويژه خود را دارند ولى در يك چيز اشتراك دارند كه آن هم
تحقق (امر)
است به معنى ايجاد و تكوين . والذاريات ذروا
فالحاملات وقرا فالجاريات يسرا فالمقسمات امرا انما توعدون لصادق و ان الذين لواقع
و السماء ذات الحبك انكم لفى قول مختلف يؤ فك عنه من افك قتل اخراصون ... و فى
الارض آيات للموقنين و فى انفسكم افلا تبصرون و فى السماء رزقكم و ما توعدون . فورب
السماء و الارض انه لحق مثل ما انكم تنطقون
(143) به وزندگان سريع سوگند همچنين به گرانباران و به
روانشدگان به آسانى و به آنها كه تقسيم كننده (امر)
اند كه آنچه به شما وعده داده ميشود (حوادث آينده و در راس آنها قيامت ) البته
راست است و بيگمان زندگى پس از مرگ و حساب و كتاب و قيامت البته بوقوع پيوسته است .
و به جهان برين - اسماء - چندين روزنه ى سوگند كه شما عقايد (و اقوال ) متضادى
داريد. از عقيده به آن (محتواى قرآن از جمله جهان برين ، و قيامت و زندگى پس از مرگ
) منحرف و رويگردان شويد آنكس كه منحرف و رويگردان ميشود. مرگ بر ياوه گويان ،
همانان كه رد منجلاب بيهوده گويى غافل مانده اند، مى پرسند: دوران جزا (زندگى برزخى
و زندگى قيامت كى خواهد بود؟ زمانى خواهد بود كه آنان بر آتش شكنجه شوند كه شكنجه
تان را بچشيد؛ اين همان است كه وقوع سريعش را مطالبه ميكرديد!... و در عالم طبيعت -
(الارض ) - آيتهايى براى يقين
آورندگان هست و در (خود)
شما نيز؛ آيا با اينهمه باز نگرديد؟ و در اين نمى نگريد كه روزيتان و حوادث آينده
كه به شما وعده داده مى شود در جهان برين
(اسماء)
است ؟ پس سوگند به پروردگار جهان برين و جهان طبعى كه آن البته بوقوع پيوستنى است
درست مثل همين سخن گفتن و انديشيدن شما.
در صدر سوره ذاريات فرمود لايه هاى ذيشعور جهان برين تقسيم كنندگان
(امر) - المقسمات امرا - هستند
يعنى در كار ايجاد و بخشيدن تعين به موجودات اشياء، و حوادث جهان طبيعى و جهان
انسانى ، و انجام كارهايى كه وصف كرد اما عقل ما از روى آن اوصاف هم جز به تقريب و
با بخاطر آوردن پاره اى از پديدارهاى دو جهان طبيعى و انسانى نمى تواند تصورى
درباره آنها داشته باشد. در ذيل سوره مباركه طلاق از چند لايه بودن جهان برين ، و
چند لايه بودن جهان طبيعى ، و شايد متناظر بودن حقيقت را به ما بفهماند كه چندين
روزنه على ميان جهان برين با دو جهان طبيعى و انسانى هست .
(خدا كه هفت - يا چند آسمان آفريد و از زمين - يا عالم طبيعت - همانند
آنها؛ امر ميان آنها فرود مى آيد تا بدانيد كه خدا بر هر چيزى قادر است و خدا البته
بر هر چيزى احاطه علمى دارد).(144)
از عبارت
يتنزل الامر بينهن در مى يابيم كه هفت - يا چند آسمان نه آسمانهاى جهان
طبيعى بلكه لايه هاى هستى برين است ، آنچه از آنها با
(عندنا خزائنه ) يا
(كتاب مبين )
و (ام الكتاب
) و نظائرش هم ياد مى فرمايد.
(امر)
يا امر الهى هم در آيه 83 سوره يس تعريف مى شود كه همان كلمه ايجاد يا رخداد ايجاد
و تكوين است : انما امره اذا اراد شيئا اءن يقول له
كن فيكون . پس تنزل امر ميان جهان غير زمانى - مكانى برين با جهان طبيعى
به اين معنى خواهد بود كه قادر عليم حكيم هر چه را اراده فرمايد از حوادث طبيعى يا
اعيان طبيعى و آثار آنها مانند رويش گياهان ، زاد و ولد جانوران ، رشد آدميان ،
تولد و مردن آنان ، سيل و زلزله و توفان يا افتادن يك برگ درخت ، تكوين يافته در
عالم طبيعت و در جهان انسانى رخ خواهد داد.
براى تصور اين حقايق و واقعيت ها مى توان گفت : جهان برين داراى چندين لايه است كه
هر لايه اش روزنه اى على به جهان طبيعى و جهان انسانى دارد و رخداد يا مجموعه اى از
رخدادها را سبب مى شود يا تسهيل و تمهيد مى نمايد:
1. لايه خزائن غيب
همانچه مى فرمايد هر چيزى كه در جهان طبيعى و جهان انسانى هست از آنها نازل مى وشد.
و شرح آن گذشت .
2. لايه كتاب مبين
و عنده الغيب لايعلمها الا هو و يعلم ...
گنجينه هاى غيب (ماوراء عالم محسوس طبيعى كه قمرو علوم بشرى است ) نزد اوست . نمى
داند آن را مگر او، و مى داند آنچه را در خشكى و دريا هست و برگى نمى افتد مگر اين
كه آن را مى داند و دانه اى در طبقات زير و تاريك زمين - يا عالم طبيعت - وتر و
خشكى نيست مگر اين كه در كتاب مبين هست .(145)
علم به كتاب مبين را كه لايه اى از غيب باشد منحصر به خود مى فرمايد. هر حادثه اى
پيش از وقوع در جهان طبيعى و در بدن و مغز آدمى پيش از آن كه به وقوع پيوسته مشهود
و محسوس و قابل ادراك براى ما بشود در يك لايه جهان برين كه همين
(كتاب مبين ) باشد وجود دارد
به گونه اى از وجود كه ويژه هستى برين است : ما
اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل اءن نبراءها(146)
و ما يعزب عن ربك من مثقال ذرة فى الارض و لا فى السماء و لا اصغر من ذلك و لا اكبر
الا فى كتاب مبين .(147)
لايعزب عنه مثقال ذرة فى السموات و لا فى الارض و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى
كتاب مبين
(148). قال : فما بال
القرون الاولى ؟ قال : علمها عند ربى فى كتاب لايضل ربى و لاينسى
(149) مى بينيم لايه اى از جهان برين را كه جهان غيب - در
نسبت به حوادث ، مصائب ، و موجودات عالم طبيعت و بدن و مغز آدميان تقدم وجودى داشته
بعد از فناى آنها نيز باقى مى ماند و در نسبت با بشر - باشد
(كتاب ) مى نامد با اين وصف
متمايز كننده از ساير لايه هاى جهان برين كه (مبين
) است روشنگر، بيانگر. لايه اى كه نسبت به حوادث ، مصائب ، و موجودات
عالم طبيعت و بدن و مغز آدميان تقدم وجودى داشته بعد از فناى آنها نيز باقى مى ماند
و در نسبت با آن حوادث و موجودات ، به محتواى طرح و برنامه اى مى ماند كه حاوى خطوط
اعمال متنوع و پيچيده ولى منتظمى است كه پيش از تحقق يا اجرا و پياده كردن به صورت
خطوطى در كتابى مندرج باشد و پس از تحقق و اجرا همچنان باقى بماند. حوادث و موجودات
عالم طبيعت علاوه بر اين كه تجلى يا امتداد وجودش (خزائن
غيب )اند. تجلى يا امتداد وجودى طرح اصلى
يا (كتاب مبين
) هم هستند. چنانكه در مورد رخداد عظيم و بيمانند قيامت مى فرمايد:
السماء منفطر به كان وعده مفعولا(150).
خداوند متعال از (كتاب مبين
) در مواردى ياد مى فرمايد كه مى خواهد احاطه علميش را به رخدادهاى جهان
طبيعى و موجودات آن تفهيم نمايد خواه رخدادهاى گذشته و تحقق يافته باشد و خواه
رخدادهاى آتى كه براى ما هنوز در پرده غيب اند. تنها موردى كه علم به پاره اى از
آنچه در لايه كتاب مبين است براى انسانهاى معينى ممكن شناخته مى شود. آيه 79 سوره
واقعه است : فى كتاب مكنون لايسمه الا المطهرون
...جز پاك شدگان به آن دسترسى ندارند.
آگاهى از بخش اعظم (كتاب مبين
) را نه تنها براى بشر عادى بلكه حتى براى پيامبران محال مى شمارد:
قل لا يعلم من فى السموات و الارض الغيب الا الله و ما يشعرون اءيان يبعثون
(151)
3. لايه (امام
مبين )
امام مبين ، اسم عامى است براى لايه اى فوق طبيعى در وجود فرد بشر كه هر چه مى كند
و آثار و نتايج اعمالش بر روى ديگران و نسلهاى آينده و در چهار محيط درونيش ، طبيعى
، اجتماعى ، و بين المللى نه تنها در دروه عمرش بلكه در طول زندگى برزخيش تا به
قيامت در آن ثبت ، ضبط، و درج مى شود و (خودش
) پس از آنكه مرد و لايه طبيعى وجودش را فرو نهاد تبديل به آن مى گردد
تا آثار و نتايج اعمالش از لحظه مرگش تا قيامت بر روى آن بنشيند يا
(استنساخ ) و
(حفظ) شود تا در لحظه حشر - يا
احياى مردگان - هستى نهايى خويش را حاضر بيابد. بطورى كه خود آگاهيش تام و تمام
باشد: و اذا الجحيم سعرت و اذا الجنة ازلفت علمت
نفس ما احضرت ...هر كسى بداند كه چه را حاضر ساخته است .(152)
(و دورانى كه ... (كتاب
) - لايه هستى عملى و اثرى هر كسى - نهاده شود تبهكاران را بينى كه از
آنچه در آن لايه هست سخت اندوهگين و وحشت زده اند و مى گويند: واى بر ما كه اين
لايه هستى هيچ كار خرد و كلانى را فرو نگذاشته و همه را احصا كرده است . و آنچه
كرده اند را حاضر مى يابند و پروردگارت به هيچ كسى ستم نمى كند.)(153)
(بگو: اگر آنچه را در درون شما (از نيات ، انديشه ها، و حافظه كارهاى
گذشته تان ) هست پنهان سازيد يا اظهار بداريد خدا آن را مى داند و آنچه را در
آسمانها (جهان برين ) و در زمين (يا عالم طبيعت با آسمانها و زمين آن ) هست مى داند
و خدا بر هر چيزى احاطه قدرت دارد. دورانى كه هر كس آنچه كار خوب كرده است حاضر شده
- و مورد آگاهى و حضور خويش - مى يابد و هر كار بدى كه كرده است آرزو مى كند كه كاش
ميان او و آن كار بدش فاصله دورى مى بود).(154)
عبارت اخير هم صراحت دارد بر اين كه كارهاى بد هر كسى لايه هستى جاودانه اش را
تشكيل مى دهند و از او جدايى ناپذيرند كه آرزو مى كند كاش با او فاصله مى داشتند و
هستى او نمى بودند.(155)
از آنچه گفته شد اين توهم ممكن است در ذهن پديد آيد كه
(امام مبين ) دانه هاى بيشمارى
است به عدد آدميان در طول تاريخ كه مانند ساير عناصر طبيعى خاصيت جذب معلوماتى يا
داده هايى را دارد. لكن واقعيت امر غير از آن است . هر فردى از طريق اين لايه وجودش
كه لايه اى از هستى برين باشد با ساير جهان ها در نظام هستى مرتبط است و در حال شدن
و بودن . خداوند حكيم اين واقعيت را با بيانى تفهيم مى فرمايد جز آنچه گفتيم . نخست
اين واقعيت را اعلام مى دارد كه انا نحن نحيى
الموتى بيگمان ما، آرى ما مردگان را زنده مى گردانيم . و بلافاصله براى
اثبات حكمت آفرينش آدميان و جهان ها و زنده كردن مردگان اشاره به نظام
(شدن ) و سير قرب به خدا و بعد
از خدا و تحولات آدميان بر حسب اعمال ، نيات ، علائق و اراده شان مى فرمايد:
و نكتب ما قدموا و آثارهم و كل شى ء احصيناه فى امام مبين آنچه انجام
داده اند را و آثارشان را مى نگاريم (به ارج وجودشان ) و هر چيزى را در لايه اى
بيانگر روشنگر احصا مى كنيم .(156)
(بگو: خدا شما را زنده مى كند آنگاه مى ميراند سپس تا به دوران قيامت
كه در آن شكى نيست گردتان مى آورد ولى بيشتر آدميان نمى دانند. و فرمانروايى بر
آسمانها (لايه هاى برين هستى ) و زمين (عالم طبيعت ) متعلق به خداست و دورانى كه
قيامت بر پا گردد باطلسازان زيان برند. و هر گروه فرهنگى انسانى (امة ) را مى بينى
كه زانو زده اند، هر گروه فرهنگى انسانى از روى لايه هستى اش فرا خوانده شود كه
واقعيت را در مورد شما - يا عليه شما - به زبان مى آورد. بيگمان ما بوديم كه آنچه
را شما انجام مى داديد استنساخ مى كرديم . پس - بر اساس اين واقعيت ها و حقايق -
كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالحه انجام دادند پروردگارشان آنان را وارد رحمتش
مى گرداند. آن ، همان پيروزى درخشان (مبين ) است اما كسانى كه كافر شدند، مگر نه
اين بود كه آيات من براى شما تلاوت مى شد و شما استكبار مى ورزيديد و قومى تبهكار
بوديد؟ و چون گفته مى شد وعده خدا حق است و قيامت شك بردار نيست مى گفتند ما نمى
فهميم قيامت چيست ، فقط گمانى درباره اش داريم نه بيش و ما هنوز يقين نكرده ايم .
سيئات - يا لايه هاى پست نفرت انگيز - آنچه مى كردند براى آنان هويدا گشته است و
آنچه را به تمسخر و ريشخند گرفته بودند دامنگيرشان شده است و به ايشان تفهيم شده كه
اينك مورد عنايت نيستند چنانكه همين ديدار امروزتان را به فراموشى سپرديد. و آشيانه
تان آتش و هيچ ياورى هم نداريد. آن بدين سبب است كه آيات خدا را به مسخره گرفتيد و
زندگى پست شما را بفريفت ، در نتيجه امروز از آن بيرون نيايند و عذرشان پذيرفته
نيست . بنابراين ، ستايش خداى راست ، پروردگار لايه هاى برين هستى و پروردگار جهان
را كه پروردگار جهان هاى آفريده است . و بزرگى هم او راست در لايه هاى برين هستى و
در جهان طبيعى ؛ و او عزيز حكيم است ).(157)
4. لايه حفاظت
سواء منكم من اسر القول و من جهر به و من هو مستخف
بالليل و سارب بالنهار. له معقبات من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امر الله . ان
الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم و اذا اراد الله بقوم سوء فلا مرد له و
ما لهم من وال
(158) سخن درباره انسانهاست انسانهايى با رفتارهاى مختلف
و حالات رفتارى و وضعيت هاى محيطى متفاوت : گوينده سخن آشكار، و گوينده در گوشى و
رمز گويى كسى كه در ظلمت شب پنهان شده است ، و كسى كه در روشنايى روز تند روان است
همه آنان حافظانى دارند كه از لايه برين هستى - من امر الله - هستند و هر انسانى را
در هر حال ، وضعيت محيطى ، و رفتارى باشد پيش از آنكه به آن كار بپردازد و يا به آن
حال و وضعيت محيطى در آيد حفاظت مى كنند و نيز پس از انجام آن كار و يا در آمدن به
آن حال و وضعيت محيطى .
اكنون ببينيم معنى اين حفاظت چيست و (حافظان
) چه مى كنند؟ كلا بل تكذبون بالدين . و
ان عليكم لحافظين كراما كاتبين يعلمون ما تفعلون . ان الابرار لفى نعيم و ان الفجار
لفى جحيم يصلونها يوم الدين و ما هم عنها بغائبين
(159)
آنطور كه شما ادعا مى نماييد نيست ؛ واقعيت اين است كه شما دوران - يا رخداد -
قيامت و حساب كتاب را دروغ مى شماريد. حال آنكه حافظانى بر شما گماشته است صاحبان
منزلت والايى در نظام هستى كه هستى نگارند، آنچه را انجام ميدهيد ميدانند بيگمان ،
صاحبان نيكى بيكران در نعمت فراوانند و بى شك منحرفان زشت كار در آتشى شعله ورند،
به دروان حساب و جزا به آن افكنده مى شوند و خود از آن در پرده و به دور نى اند.
( به نام خداوند بخشنده مهربان . به آسمان
سوگند و به پيدا شونده در شب و چه دانى كه شباينده چيست ؟ ستاره درخشنده . هيچ كس
نيست كه بر او حافظى هست . بنابراين انسان بايد بنگرد كه از چه آفريده شد؟ از آبى
جهنده افريده شد كه از ميان ستون پشت (مرد) و استخوانهاى لگن (زن ) بيرون مى آيد.
قطعا خدا قادر به بازگرداندنش هست . در دوران كه لايه هاى پنهان آدميان به روشنى
آشكار و بازشناخته شود در آن دم انسان را نه نيرويى هست و نه ياورى . به آسمان كه
بازگرداننده (آب به صورت باران ) است سوگند و به زمين كه شكاف بردار (دانه پذير و
دانه پرور) است سوگند كه قرآن سخنى قاطع و بازنماينده حق از باطل است و آن سست و
شوخى نيست . قطعا آنان حيله بدخواهانه ميورزند و من تدبير خيرخواهانه مى نمايم . پس
كافران را درنگ ده ، پاسى چند فروگذارشان )(160)
نظير همين حفاظت براى پيامبران رخ مى دهد: عالم
الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من
خلفه رصدا ليعلم اءن قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بمالديهم و احصى كل شى ء مدادا
داناى غيب است ، بنابراين به هيچكس در اطلاع يابى از غيبش كمك نمى كند مگر
پيامبرى را كه بپسندد براى پيامبرى . در آن صورت ديده بانى بر او مى گمارد تا از
جهت گذشته و پيش از اقدامش و نيز از جهت آينده و بعد از اقدامش او را بپايد تا
بداند كه پيامهاى پروردگارشان را رساندند؛ و احاطه دارد به آنچه پيامبران انجام
دهند و هر چيزى را احصاى عددى مى فرمايد.(161)
اگر حقايقى را كه بخش اندكى از حقايق دسترسى ناپذير براى بشر است به انسان با
صلاحيت و پسنديده اى مى سپارد تا براى هدايت مردم و بندگان خدا به آنان برساند و
ابلاغ كند مسير دريافت آن حقايق يا پيامها از مبداء هستى و جهان برين تا به قلب
پيامبر و از قلب پيامبر تا به زبانش و بر خواندش براى مردم و از آنجا تا به رسيدنش
به محيط اجتماعى و بين المللى و به نسلهاى آينده از طريق سنت مستمر وحيانى - توحيدى
تا به قيامت همگى و سراسر اين مسيرها تحت حفاظت و امنيت تكوينى و تحقق تضمين قرار
دارند و ديده بانى و نگهبانى و (احصا)
مى شوند اين غير از (كتاب مبين
) است كه همه اين رخدادها پيش از وقوع در جريان طبيعى و جهان انسانى
طراحى شده است و اين علم فعلى خداست كه عبارت است از تحقق ابلاغ در اين دو جهان .
چنانكه مى فرمايد: فليعلمن الله الذين صدقوا و
ليعلمن الكاذبين .(162)
از آنچه گذشت استنباط مى شود كه عصمت پيامبران در دريافت معارف حقه و شريعت از طريق
وحى ، و ابلاغ آن به مردم به دو شيوه قرائت و زندگى مطابق قرآن به گونه سرمشق و
اسوه و قرآن متبلور و درخشنده ، كه ما آن را به صورت صفت پيامبر تصور مى كنيم وجود
و رخدادى است بر بنياد لايه هاى برين هستى ، و طرحى كه در تكوين جهان - انسان در
افكنده شده ، به اجرا در آمده ، و دوام يافته است . و همه اينها قائم بى مبداء هستى
است . چنانكه مى فرمايد: انا نحن نزلنا الذكر و انا
له لحافظون .(163)
5. لايه روح
چون آخرين بار در سوره مباركه (شعرا)
سخن از روح به ميان مى آيد: و انه لتنزيل رب
العالمين . نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربى مبين
. بيگمان ، آن (قرآن ) البته فرو فرستادن پروردگار عالمهاى آفريده است . آن را روح
الامين بر قلب تو نازل كرد تا از بيم دهندگان باشى به زبان عربى روشن
(164)، كفار مكه مى پرسند: روح چيست ؟ خداوند مدتى بعد در سوره
مباركه اسراء در پاسخ آنان چنين خبر مى دهد: (و
از تو درباره روح مى پرسند. بگو: روح از امر پروردگار من است و به شما از علم جز
اندكى داده نشده است ).(165)
ذيل آيه افاده اين معناست كه آنچه درباره روح گفتيم اندكى از بسيار است و روح لايه
اى از هستى برين است با نقش ها و آثارى شگفت انگيز و تعيين كننده سرنوشت بشر در دو
جهان طبيعى و انسانى ، و بتدريج آن مقدار كه عقل شما ظرفيت ادراكش را دارد درباره
اش به شما اطلاع خواهيم داد.
|