زندگی شناسی

استاد جلال الدين فارسی

- ۲ -


ترتيب نزول درست سوره هاى قرآن همين است به دلائل متعدد. چه ، اين ترتيب از طرق و در منابع تاريخى ديگر با تغيير و كمى و زيادى كه ناشى از سهو و نسيان راوى يا اشتباه و لغزش مستنسخان ، و گاهى دخالت بيجاى آنان است كه بسيار اتفاق افتاده است . چنانكه در اتقان سيوطى - اواخر سده نهم يا اوايل سده دهم - ترتيب نزولى به نقل از عكرمه - آزاد شده عبدالله بن عباس - و حسين بن ابى الحسن مى آيد بدين سند... على بن الحسين بن واقد عن ابيه ، حدثنى يزيد الخوى عن عكرمه و الحسين بن ابى الحسن ، قالا:... (79) در آن از 85 سوره فقط نام 2 سوره اعراف و مريم از قلم مى افتد و سوره دخان از جاى اصلى سه سوره فراتر مى رود و جاى سوره هاى انفطار و انشقاق كه در پى هم اند عوض مى شود.
در اين ميان شخصيت كسى كه ترتيب نزول صحيح را از عبدالله بن عباس - شاگرد امير المومنين على عليه السلام - براى ديگران حكايت مى كند قابل توجه است : عطاء بن ابى رباح كه در 115 هجرى در هشتاد و هشت سالگى از دنيا مى رود، (80) و خود گويد: قتل عثمان را به خاطر دارم . (81) ابن اسحاق پيشكسوت سيره نبوى نويسان به روايات وى بسيار استفاده مى كند. (82) ابن سعد - متوفاى 230 - درباره عطا مى نويسد: گفته اند كه مورد وثوق ، فقيه ، عالم و كثير الحديث است . (83)
بعدها ابن ضريس در كتاب فضائل القرآن همين ترتيب نزول را بدين عبارت ثبت مى كند: حدثنا محمد بن عبدالله بن الى جعفر الرازى . انبانا عمر بن هارون . حدثنا عثمان بن عطاء عن ابيه عن ابن عباس ... و از طريق اتقان جلال الدين سيوطى در كنار ساير روايات در دسترس ما قرار مى گيرد. (84) همچنين شيخ طبرسى - اعلى الله مقامه - مفسر قرن ششم ، آن را در مجمع البيان به ثبت مى رساند در تفسير سوره انسان (85) و مى افزايد: همين ترتيب نزول را استاد احمد الزاهد با سند روايى خويش از عثمان پسر عطاء (ابن ابى رباح ) از پدرش از ابن عباس در كتاب الايضاح روايت مى كند.
همين ترتيب نزول چون به جاى روايت از طريق عطاء بن ابى رباح و پسرش از طريق ابوصالح از ابن عباس روايت مى شود به مرور زمان و بر اثر عوامل ياد شده به چند شكل درمى آيد. يكى كه در مقدمه المبانى - قرن پنجم - است (86) تغييرات كمترى پيدا مى كند تا آن كه در تاريخ يعقوبى - متوفاى 282 - ثبت است . (87) مثلا اگر در اولى دو سوره پياپى فلق و ناس از قلم مى افتد در دومى سوره اخلاص هم كه در پى آن دو است از قلم مى افتد. ترتيب نزولى هم كه در الفهرست ابن النديم (88) تاليف شعبان 337 به روايت محمد بن نعمان بن بشير صحابى - مى آيد جز نقل غير دقيق همين ترتيب نزول نيست .
وانگهى طريق ما به معرفت ترتيب نزول سوره ها منحصر به اين روايات نيست . اين معرفت از طرق متنوعى حاصل شده است . چه ، اعضاى جامعه - دولت اسلامى در طول عمرشان هر چه را براى خود يا نزديكانشان يا در جامعه اتفاق مى افتد و كارهاى مهمى را كه انجام مى دهند يا از ديگران بويژه اشخاص سرشناس مى بينند يا مى شنوند به خاطر سپرده براى فرزندان و ديگران نقل مى كنند. (89) بدينسان شرح بخش مهم زندگى آنان و احوال و كردار رجال كشور و سيره پيامبرشان كه مهم ترين وقايع جامعه - دولت را در بردارد از جمله نزول سوره ها و مجموعه آيات و آيه هاى ويژه و معينى بشكل متواتر - يا پياپى و گفت ناپذير - در دسترس ‍ نسلهاى آينده ، و ما قرار مى گيرد. خود قرآن كريم متواتر مى شود. مسلسله اى سيره نبوى مكتوب همراه با مجموعه آيات و آيه هاى معينى از ابتدا تا به امروز در دست ما قرار مى گيرد. البته در برخى از نخستين سيره هاى مكتوب قصد دفاع نامشروع از اهل و عشيره در كنار قصد قربت و نشر حقيقت كاملا مشهود است . اما اين ناخالصى ، آن آثار را يكباره از فايده عارى نمى گرداند و ديده تيزبين محققان به كمك و در پرتو روايات صحيح مردم صالح و خير انديش ‍ مى تواند به آسانى سره را از ناسره ، و واقعيت را از مجهول و باطل و تميز داده جدا كند و بكار گيرد. چنانكه وقتى محمد بن اسحاق - متوفاى حدود 152 - در مدينه دست به كار مى شود آنچه را پيشتر عروه پسر زيد بن عوام - متوفاى تقريبا 92 - ابان سير عثمان بن عفان - متوفاى 105 - و وهب بن منيبه يمنى - (90) متوفاى 110 - نوشته اند و بااقوال و روايات ديگران و ترتيب زمانى سوره هاى قرآن كه سرگذشت پيامبر و جامعه اسلامى در عصر وى را در بردارند و در اندك مواردى با محتواى آن سوره ها سنجيده و در حد توان انديشه اش ارزيابى و سپس رد و تصديق مى نمايد. بدينسان زمينه براى محققان و مورخان آينده فراهم تر مى گردد. پيش از او چهار مورخ ديگر به كارهاى نظامى رسول خدا صلى الله عليه و آله پرداخته اند كه عبارتند از: شر جبيل بن سعد - متوفاى 123 - ابن شرماب زهرى متولد 51 و متوفاى 124 - (91) عاصم بن عمر بن قتاده - متوفاى 120 - و عبدالله ابى حزم - متوفاى 135. و تنى چند معاصر و همسن و سال او هستند: موسى بن عقبه - متوفاى 141 - عمر بن راشد - متوفاى 150 - و برخى ديگر.
اهميت و عظمت كار علمى ابن اسحاق در اين است كه او از نزديك و با تمام وجودش كفر و تبهكارى امويان را تجربه و زندگى مى كند و عميقا درمى يابد كه تا چه پايه با پيامبر خدا و دشمنى دارند و مى كوشند تا آن سراج منير را خاموش كنند. و در اين سقوط آن سلسله گر و جائر را به چشم ديده از اين فرصت زرين براى احياى سنت نبوى و آموزه هاى وحيانى بهترين استفاده را مى برد. چه ، آن كافران سلطه گر خون آشام و سگان فرهنگيان كه در سراسر دوره تسلط خويش مورخان سيره نبوى را تحت فشار تهمت و آزار و تعقيب قرار مى دهند او را نيز شيعى و پيرو اهل بيت عصمت و طهارت يافته سركوب مى زنند. تا جايى كه با توجيه اتهام زندقه به وى در مدينه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله او را شلاق مى زنند. عبدالملك بن مروان پرده از كفر و نيات پليد خود و سلسله تبهكارش برگرفته صريحا اظهار مى دارد: كاش هيچ كس به نقل و كتابت سيره نبوى كه در آن از فضيلت و سبقت بنى هاشم و انصار بر ديگران سخن مى رود نپرداخته بود. (92)
با سقوط امويان ، محمد بن اسحاق كه ظاهرا بيشتر سيره نبوى را نوشته ولى امكان و توان انتشار و تدريس آن را ندارد از مدينه به كوفه آمده در جمع كثيرى از فضلا، طلاب ، و دانشمندان تدريس مى كند. بعد به بغداد آمده در آنجا هم درس مى دهد، چنانكه از حوزه درسش مورخانى مانند يونس ‍ بن بگير - متوفاى 199 - زياد بن عبدالله بكائى - متوفاى 183 - و محمد بن سلمه حرانى - متوفاى 191 - برمى خيزند كه آثارشان اكنون در دسترس است . سپس به رى و از آنجا به خراسان مى رود تا به تدريس سيره نبوى همت بگمارد.
در سيره اى كه مى نگارد و تدريس مى كند چنين ميخوانيم سلمان فارسى گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدم : اى رسول خدا، پيامبرى نبوده كه وصى و دو بازمانده (93) نداشته باشد. بنابر اين وصى و دو بازمانده ات چه كسانى هستند؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله خاموش ‍ مانده چيزى نگفت .
من از خدمتش برفتم و با خود مى گفتم واى بر من (94) عده اى از مسلمانان از من مى پرسيدند: ترا چه شده است اى سلمان خوب ؟ مى گفتم : از رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى پرسيدم . جوابى به من نداد. مى ترسم شايد بر من خشم گرفته باشد. چون رسول خدا نماز ظهر را خواند به من فرمود: سلمان (95) بيا پيشم . آهسته در حالى كه مى گفتم پناه بر خدا از غضبش و از غضب پيامبرش ، نزدش رفتم . فرمود: درباره چيزى از من پرسيدى كه دستورى درباره اش ‍ نيامده بود. اكنون اين را دريافت كردم كه خداى - عزو جل - چهار هزار پيامبر را برانگيخته است و چهار هزار وصى و هشت هزار بازمانده نسبى پيدا شده است . بنابراين سوگند به آن كه جانم در قبضه قدرت اوست البته من بهترين پيامبرم و وصى من بى شك بهترين اوصياست و دو نواده ام بهترين بازماندگان گسترنده وجودى اند ... و الحمد لله حق حمده و صلواته على محمد سيد المرسلين و على آله الطيبين الطاهرين و سلم تسليما كثيرا، و حسبنا الله و نعم الوكيل (96)
پس از ابن اسحاق ، ابو عبدالله محمد بن عمر واقدى متوار 130 هجرى از نوجوانى همت به تحقيق و جمع معلومات درباره عمليات دفاعى و نظامى پيامبر اكرم و زندگانى او مى گمارد و تخصص و اجتهادى نسبت تاريخ دوره مدنى جامعه دولت اسلامى پيدا مى كند. خود مى گويد: هر مردى از پسران اصحاب پيامبر و پسران شهدا، و آزادشدگان آنان يافتم از او پرسيدم : از افراد خانواده ات درباره عمليات و جنگهايى كه شركت كرده اند و از نقطه اى كه در آن به شهادت رسيده است چيزى شنيده اى ؟ و چون اطلاعاتى از او مى گرفتم رهسپار نقطه و محلى مى شدم كه به من گفته بود تا آن را بدقت ببينم . چنانكه به مريسيع رفته آنجا را بررسى كردم . نمى شد از درگيرى و لشگر كشى اى خبر دارم شوم و به محل آن سر نكشم براى ديدن و بررسى آن (97) معاصرانش بر صحت گفته اش گواهى مى دهند. هارون فردى ميگويد: واقدى ما در مكه ديدم كه ظرف آبى همراه داشت . از او پرسيدم : قصد كجا دارى ؟ گفت : مى خواهم بروم به حنين تا ميدان جنگ و چگونگى جنگ را بررسى و مطالعه كنم (98) وقتى هارون حاكم عباسى و يحيى برمكى در سفر حج به مدينه مى روند جوياى كسى مى شوند كه مزار شهيدان و ميدان هاى نبرد را به آنان نشان بدهد. اشاره به واقدى مى شود و او در زيارت و بازديد شان همراهشان رفته يكايك مزارها و ميدانها را به آنان نشان و توضيح مى دهد. (99)
نتيجه تحقيقات و مطالعاتش كتاب هزار و صد صفحه اى المغازى است .
اين كتابها و نظارش ما را از صحت ترتيب نزول سوره ها و مجموعه آيات بدان گونه كه در آن روايات تاريخى آمده است مطمئن مى گرداند. متقابلا روايت صحيح ترتيب نزول ، و مهم تر از آن ، تاريخ زندگى پيامبر اكرم و حوادث و جنگهايى كه در عصرش روى مى دهد و خداى متعال بيانش مى فرمايد ما را در تصحيح اشتباهها و لغزش هاى راويان و مورخان يارى بى نظير و خدايى مى بخشد. چنانكه وقتى مى بينيم عروه پسر زبى بن عوام در سيره اش و به تبع وى ابن اسحاق و مورخان بعدى مى گويند اولين كسى كه در مكه قرآن را آشكارا تلاوت كرد پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله عبدالله بن مسعود بود كه سوره الرحمان را قرائت كرد. (100) پى به نادرستى آن روايت و عدم وقوع آن رويداد مى بريم بويژه چون به شرح حالش در طبقات ابن سعد (101) بينديشيم كه چه شخصيتى از او ساخته مى شود تا وصى رسول خدا صلى الله عليه و آله تحت الشعاع او قرار گيرد.
محروم كردن و محروم نگهداشتن مردم از معرفت به ترتيب نزول قرآن ، شان و سبب و شرايط محيطى نزول آيات و سوره ها، و آنچه قرآن مجيد از تاريخ تكامل جامعه - دولت اسلامى و چگونگى سير پيشرفتش و سيره نبويى كه در بر دارد امكان گمراهگرى و تبهكارى هاى فرهنگى سياسى متنوعى را فراهم مى سازد كه نمونه ذكر شده جز اندك و ناچيزى از آن بيش نيست .
نمونه ديگرش انكار فضائل اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام است . بدتر از آن انكار عظمت پيامبر خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - است . بدتر از همه تقليل ارزش ‍ آموزه هاى وحيانى است بطورى كه مسلمانان در طول بيش از يكهزار سال قدر خدا را چنان كه بايسته است نمى شناسند: و ما قدروا الله حق قدره ... (102) و با آموزه ها و درسهايش از طريق پيامبران عليهم السلام فاصله زيادى دارند.
شيخ طبرسى ، مفسر قرن ششم ، كه از حصون اسلام و مدافعان آموزه هاى الهى است در برابر برخى قبيله پرستان كه با ادعاى مكى بودن سوره انسان - يا دهر منكر نزولش ‍ درباره فاطمه زهرا، على بن ابيطالب ، حسن و حسين عليهم السلام شده اند ناچار مى شود علاوه بر اجماع مفسران بر اين شان نزول ، روايات متواتر ترتيب نزول سوره ها را مفصلا بياور.
با وجود اين ، آن مفسر بزرگ همانچه را در اين مورد بكار مى برد بطور عام هم اذعان دارد كه معرفت به ترتيب نزول سوره ها علمى است كه از پرتوش ره به حقايق آموزه هاى الهى توان برد (103) اين علم را جز در مواردى در تفسيرش بكار نمى برد و در نتيجه بارها در اظهار نظر خطا مى كند و مفسران پس از خود را نيز كه از اين علم بى بهره اند به اشتباه مى افكند.
قرآن چون به ترتيب زمانى نزول مرتب و با استفاده از كتاب هاى مغازى و سيره و اسباب النزول مرتب شود يگانه تاريخ اصيل و صحيح دوره رسالت مى شود و تاريخى كه هيچ نوشته دست بشر در صحت روايت و امانت نقل بپاى آن نمى رسد. چنين قرآنى و تاريخى ، تاريخى را كه در شان و اسباب نزول نوشته و نقل گشته و روايات مختلف و متناقضى را هم در بردارد تصحيح مى كند، مهمترين حوادث عصر نبوى را كه نزول سوره ها و مجموعه آيات باشد بيان مى دارد، آنچه را به نام حديث از پيامبر اكرم ما نقل گشته و جزئى از تاريخ حيات وى است ارزيابى و رد و قبول مى كند، سيره حضرتش ‍ را و تاريخ امت را در مرحله رشد و قوامش مى نگارد و آنچه را كه درباره وقايع وا عمالى آن دوره گفته و نوشته اند بر محك خويش مى آزمايد.
نگاشتن سيره رسول خدا بدون استثنا به قرآن بى حرمتى به پيامبر و حقيقت و فاحش ترين جنايت است . از اين روست كه نخستين سيره نويسان متعهد بسيار آيه و سوره را شاهد و دليل و مستند سخن خويش مى آورند و خيلى از روايات را مقرون با آيات قرآنى مى سازند. چنانكه در صفحات سيره نبوى محمد بن اسحاق ، مغازى واقدى و سپس طبقات ابن سعد ديده مى شود.
در جريان مطالعه و تحقيقى كه سالها پيش از پيروزى انقلاب اسلامى شروع شد ديدم كه سياق آيات و دلالت تاريخى آنها بر صحت ترتيب نزول منقول گواهى مى دهد. اسناد و روايات تاريخى و بسيارى از شان و اسباب نزول ها و احاديث بر صحت ترتيب نزول آيات و وقايع به همان گونه كه در روايت امام صادق عليه السلام و عبدالله بن عباس - (104) شاگردان مولاى متقيان - آمده است گواه اند. بدينسان قرآن - به عنوان تاريخ عصر رسالت - و روايت صحيح تربيت نزولى ، و اسناد تاريخى همداستان شده اند.
و قرآن در ميان روايات مختلف تاريخى حكمى صادق و قاطع گشته و فرقان است ، درست همان گونه كه اختلافات اهل كتاب را در مسائل زندگيشان فيصله مى دهد.
3- موضوع درس : زندگى و درسهاى آن 
هر يك از علوم طبيعى - زيستى موضوع و روش خاص خود را دارد و نگاهى به عالم طبيعت است از زاويه اى معين كه همان موضوع خودش باشد. چنان كه هيچ علمى تمامى جهان طبيعى را نمى بيند و فقط جزئى از آن را پژوهش مى كند و در مى يابد. علوم خاصى داريم و نه يك علم جريان طبيعى . با اينهمه روشهاى آنها از مشتركاتى برخوردار است و آن بكار بستن روش علمى گرد آورى اطلاعات حاصله از شمارش ، اندازه گيرى و آزمايش است تا مشاهده صورت پذيرد، بعلاوه استنتاج ، صورتبندى فريضه و بيان نظم و ترتيب پديدارهاى طبيعت به شكل قانون آمارى و چندين موردى در صورت امكان در قالب قانون عالم جهانشمول كه به شكل ، منطقى گزاره شرطى عالم بيان مى شوند.
هر علم زيستى - طبيعى يكى از اشياء، پديدارها، و رخدادهاى مرتبط به هم را موضوع مشاهده ، مطالعه ، پژوهش ‍ و بيان خود گرفته است . كار علمى ، قاعده مند شده و سامان يافته مشاهدات و تجارب ما در زندگى روزمره است . چه ، محتواى اصلى هر دو شناسايى و آگاهى از پديده هاى تكرارى و نظم و ترتيبى در عالم طبيعت از جمله بدن انسان و پيكره طبيعى جامعه - است و يقين به آن ، بكارگيرى آن در زندگى .
قوانين علمى ، اعم از قوانين تجربى و قوانين نظرى ، امور واقع جهان طبيعى و پاره اى از جهان اجتماعى - انسانى يا به اصطلاح فاكترهاى طبيعت را با مفاهيم روه بند، مفاهيم قياسى ، و مفاهيم كمى - مفاهيمى با مقادير عددى توصيف مى كنند تا اخبار مناسبترى و مفيدترى درباره موضوعات خاص رشته خود ادامه دهند و آن امور را قابل پيش بينى ساخته تحت اختيار چاره جويى و تدبير بگيرند.
علوم طبيعى - زيستى نوين كه از سده هفدهم به بعد در اروپا شكل گرفته بخشى است از يك جريان علمى و شناسايى كه رياضيات و منطق و غير آن را در برگرفته و از راه فن نتايج و آثارى در زيستن بشر بوجود آورده است كه در تاريخ سابقه ندارد. انگيزه در همه اين تلاشها و پژوهشها سودجويى و لذت بردن در زيستن و قدرت طلبى بوده است گرچه سرانجام علاقه به خود موضوع هم در كنار آن انگيزه ها بكار افتاده است .
اين رشته هاى علمى و پنج ويژگى دارند:
1- اطلاعاتى حاصل از روش را در بردارند.
2- يقينى و همه كس فهم اند.
3- اعتبارى جهانشمول دارند.
4- ناتمام بوده و همواره چنين خواهند ماند.
5- پيشرفتى پايان ناپذير مى يابند.
اينها دانش پديدارهاى جريان طبيعى از جمله بدن آدمى و پيكره مادى جامعه است . زيستن را تامين مى كند، رفاه پديد مى آورد، و به انسان در برابر مخل زيستن قدرت و امنيت نسبى ، و يا نتيجه در محيط طبيعى به وى آزادى مى بخشد. در عين حال قدرت تخريب منابع طبيعى ، انهدام كره زمين ، كشتن برق آسا و دسته جمعى ملتها و توده هاى مستضعف و بى دفاع را برايش فراهم مى آورد. فساد فى الارض و استعمارگرى و جهانخوارى تسهيل مى شود.
در اين علوم ، رشد معنوى ، تخلق به اخلاق الهى ، آزادى در محيطهاى درونى و اجتماعى و بين المللى ، احراز منزلت والا در نظام هستى ، و نيله به هستى برين مورد مطالعه ، پژوهش ، انديشه ، و نظريه پردازى قرار نمى گيرد. فن ، تنها نيازهاى جانورى ما را ممكن است بر طرف كند. وسيله اى است براى هدفى كه زيستن باشد در بهترين حالت بكار گيريش . در علوم زيستى - طبيعى و ابزارهايش نظير رياضيات و منطق ، موضوع هدف بايسته و معناى زندگى مطرح نيست . مساله زندگانى و انواع راه و رسمش مطرح نمى شود. تنها تندرستى آدم . ساير جانوران مطرح است .
اين مسائل غريب مانده ، زندگى شناسى و هستى شناسى و مساله هستى برين ، و آزادى - عزت در سه محيط درونى و اجتماعى و بين المللى ، در درس خدا به مردم مطرح شده است . انديشيدن به الحسنى - هستى برين و بهترين - و باور به آن ، و سپس ايجاد لايه هاى آن در خويشتن با انجام كارهاى شايسته : اعمال صالحه اى مانند بخشش نعمت هاى گوناگون به ديگران و پروا گرفتن از كار زشت و ستم . ان سعيكم لشتى . فاما من اعطى واتقى و صدق بالحسنى فسنيره لليسرى ...
كار و كوششتان سخت گوناگون است . به اين ترتيب كه هر كس ‍ بخشيد و پروا گرفت و هستى برين و نيكوترين را راست شمرد ما او را روانه آسايش خواهيم كرد. و هر كس بخل ورزيد و اظهار بى نيازى و مالدارى كرد و هستى برين و نيكوترين را دروغ شمرد ما او را روانه دشوارى و فشار خواهيم كرد كه چون به آن سقوط كند داراييش بكارش نيايد و بلا و پستى از او نگرداند. آنچه برماست رهنمايى است ، و زندگى بازپسين و نخستين از آن ما و به اختيار ماست . در نتيجه شما را از آتشى زبانه كش بيم دادم آتشى كه جز آن سنگدل ترين كه دروغ شمرد و رو گردانيد به آن در نيفتد و آن پرهيزگارترين كه مالش را داد تا رشد معنوى يابد حال آنكه نعمتى از هيچ كس در دست ندارد كه پاداش بايدش داد و جز در جستجوى هستى پروردگارش ، آن برترين ، نيست از آن بر كنار ماند، و بزودى خشنود خواهد گشت .
آيات سوره مباركه ليل كه در ماههاى اوليه بعثت نازل مى شود و ترجمه اش را در درس اول اين كتاب از نظر گذرانديم .
در همين سوره كه از اولين درسها - سوره هاست از تنوع رفتارها و اختلاف آنها از حيث چگونگى و ماهيت تا حد تضاد سخن مى رود و نيز از حيث در برداشتن آثار و نتايج مفيد و مضر، اعتلا بخشنده و پست كننده ، رشد دهنده و انحطاط آورد، آزادى - عزت بخش و اسارت - ذلت بار... ان سعيكم لشتى !
به يك رفتار هم اشاره نمى رود بل سعى در گسترده ترين معنايش را افاده نمايد بطورى كه اعطاى مطلق و بخل ، پرهيزگارى و استغنا و استكبار، انديشه به هستى برين و برترى و بهترى و كمال ، و تصديق عقلى و زبانى آن و تكذيب آن و روگردانى از آموزه هاى وحيانى را در بر مى گيرد و به يك زندگى نزديك مى شود. فرجام و حاصل يك نوع زندگى ، وضعيت محيطى آزادى - عزت در زندگى نخستين الاولى و زندگى بازپسين الاخره - كه خود از دو دوره برزخى و قيامت متشكل است - همان يسرى است آزادى - عزت در همين زندگى و در دو دوره زندگى بازپسين .حاصل و فرجام نوع زندگى متضادش عسرى است : دشوارى ، زير سلطه بودن ، اسير آز ساختارى و اسير علائق پس مالدارى بودن ، اسارت در چنبره سرمايه دارى و انباشت سود و سرمايه و كار... اسارت در ژرفاى چاهى كه به آن فرو مى افتد: و ما يغنى ماله اذ تدى ! و امتدادش پس از مرگ جز اسارتگاه جهنم - سجين - نيست ، زندانى به نهايت اسارتبار و ذلتبار و فاقد كرامت و بسى دشوار: عسرى !
آن كسى كه اعطا مى كند به انسانها از هر گونه دارايى و مالى كه دارد در عين پرهيزگارى از هر كار زشت و ستمى ، خواه از اشياء و ثروت و املاك باشد و خواه از دانش و مهارت و تخصصى و نيروى كارش او تكوينا و به حكم سنن جارى در نظام هستى ، رشد معنوى و قرب به خدا پيدا مى كند:
يتزكى . (105) و روانه وضعيت محيطى يسرى آسايش ، رهايى از ءاحر و اغلال و حالت آزادى - عزت مى شود و در لحظه مردن به عالم برين بهشت و فضاى عارى از عوامل مخل رشد معنوى درمى آيد، به درجه اى از درجات بهشت .
ان علينا للهدى . و ان لنا للاخره و الاولى بيگمان ، هدايت بشر بر عهده ماست . چون زندگى بازپسين و زندگى نخستين بشر در قبضه سنن جارى در نظام هستى و محكوم امر و تدبير ماست . ماييم كه اين نظام و سننش را بپا و جارى كرده ايم عواقب و آثار و نتايجى بر هر كى از انواع زندگى و بر هر انديشه ، باور، عاطفه - هيجان ، و كارى بار شده است و عايد يكايك افراد بشر مى گردد. در نتيجه فقط ما مى توانيم اين نظام و سننش را براى مردم بيان كنيم و تفهيم و تعليم نماييم و بگوييم مثلا هر كس عطا كرد و پرهيزگارى نمود و رفتار احسان به ديگران را پيش گرفت در اين زندگى رشد معنوى و قرب به ما پيدا مى كند و در لحظه مردن مراتب بهشت برزخى و سپس بهشت قيامت را مى پيمايد.
اما آغاز كارش يادگيرى آموزه هاى وحيانى - توحيدى است كه با نشستن پاى درس پروردگار مترادف است و گام بعدى آن تفكر در همين درس هاست :
و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون (106)
و آن درس را به سوى تو فرستاديم تا آنچه را به سوى آدميان فرو فرستاده شد براى آنان روشن و بيان كنى و شايد آنان بينديشند.
در وحى شدن درس قرآن منظور اين است كه آن را تو براى مردم بيان كنى و آنان اگر اراده كردند با انديشيدن به محتواى آن درس دگر انديش شوند و وحيانى - توحيدى بينديشند، انديشه اى حكيم ، مبتنى بر هستى ها و واقعيت هاى نظام هستى پيدا كنند نه انديشه اى باطل ، انديشه اى كه پايه اى در هستى ها ندارد.
چون موضوع درس ، زندگى ها از جمله حيات طيبه - زندگى پاك عطر آگين است انديشه مطلوب و مورد نظر انديشيدن به زندگى هاى پست و عالى است چون زندگى هاى پست را آدمها پاكوركورانه و بى انديشه و برون علم به آن پيش ‍ مى گيرند يا دانسته يكى از آنها را اختيار مى كنند. با توجه به اين واقعيت ، و به همين دليل است كه پيش از هر چيز بايد از انتخاب كوركورانه ولى انديشه و برون علم زندگى پرهيز كرد: و لا تقف ما ليس لك به علم ان استمع و البصر و الفواد كل اولئك كان عنه مسوولا (107)
اى انسان ! هيچ سنت ، امر و نهى ، مجموعه قوانين ، دستگاه آمر و حكومت ، فرد راهنما و دستور دهنده ، مجلس ‍ قانونگذارى و آدمى را كه مدعى سرمشق زندگى است نبايد بدون انديشيدن درباره اش و نتايج و آثارى كه پيروى و اطاعت از آن بر جودت دارد پيروى و اطاعت كنى . آغاز زندگى تو بايد انديشيدن درباره انواع زندگى و چگونگى آن و آثارش بر وجودت باشد وجودى كه جز حاصل آن پيروى و اطاعت نيست و پس از وانهادن بدنت تا ابد باقى مى ماند بدون كمترى تغييرى . گوش تو، چشم تو، و مغز تو مسئوول وضعى هستند كه براى خودت پيش مى آورى .: چه با انديشه و آگاهانه راه يك نوع زندگى را پيش گيرى و چه بدون انديشيدن و بطور كوركورانه . چه ، در هر دو صورت ، آگاهانه از يك شخصى سياسى يا فرهنگى ، از يك سنت سياسى - فرهنگى ، از يك سرمشق و نمونه تقليد و اطاعت كرده اى . تو چيزى جز گوش ، چشم ، و فواد - عقل توام با علائق ، و شايد با اراده - نيستى . (108)
نخستين گام درست و غلط، راه صواب و بيراهه اى كه امكان دارد در طريق زندگى برداريم اطاعت و پيروى انديشمندانه يا كوركورانه ولى انديشه است . اگر دچار اين خطا شديم باز مى توانيم از آن بيراهه برگشته (توبه ) به انديشه درباره آن مرجع آمر و ناهى و قانونگذار بنشينيم و به تحقيق و پرسش و مطالعه بپردازيم تا روشن شود كه به زيان ما بوده است و بايد به راه رشد معنوى و به سنت سياسى - فرهنگى و به شارع مقدسى كه پروردگار و آفريدگار و معلم است فرو فرستادن اين كتاب از خدا عزيز حكيم است . بيگمان ، ما به سوى تو آن كتاب محتوى حقيقت را فرو فرستاديم ، بنابراين خدا را در حالى اطاعت و پرستش كن كه زندگانى را سراسر و يكپارچه براى او كرده باشى . هان ! زندگى سراسر هستى و نظام هستى و نظام و شيوه اش مال خداست .
آنچه در آسمانها و آنچه در زمين (يا در عالم بتمامى ) هست و از هر جنبنده اى و فرشتگان براى خدا سجده مى كنند و آنان استكبار نمى ورزند. از پروردگارشان كه به فراز هستيشان است مى ترسند و هر چه را دستور بگيرند عمل مى كنند ... و له ما فى السماوات والارض و له الدين واصبا. و آنچه در آسمانها و زمين هست مال خداست و زندگى سراسر هستى مال خداست آنهم بطور پيوسته و استمرارى و پايان ناپذير: واصبا. آيا با وجود همه اينها از غير خدا پروا مى گيريد و ترسانيد؟!
در اين مجموعه آيات و بعضى ديگر مى بينيم خداى متعال دين را بر واقعيتى اطلاق مى فرمايد كه وابسته به او يا مال اوست : و له الدين واصبا و اين دين غير از آن دينى است كه هر انسانى دارد و عبادت است از يكى از انواع زندگى كه پيش مى گيرد و در واقع رخدادى است كه آگاهانه و به نحو ارادى در خويشتن ايجاد مى كند.
پرسشى كه در اين نقطه از درس پيش مى آيد اين است كه چرا خداوند واژه دين را بر دو واقعيت متفاوت اطلاق فرموده و براى واقعيت ديگر واژه ديگرى بكار نگرفته است ؟
دو واقعيتى كه خداى حكيم براى اشاره به آنها از واژه دين استفاده مى فرمايد چنان به يكديگر پيوسته اند و از يكديگر تفكيك ناپذيرند و به هم شباهت دارند و به هم شباهت دارند كه براى تفهيم آنها واژه اى مناسب تر از دين يافت نمى شود.
در آفرينش جهان هاى گوناگون هستى و برقرارى نظام ، و تقدير چگونگى رويدادهاى هر يك از آن جهان ها خداوند به هر هستى ، هر جهان ، و هر چيز و رويداد و پديدارى هنجارهايى ويژه و قواعد رفتارى و حركتى ويژه اى را بخشيده است كه بر اثرش ما قادريم قوانينى را استنتاج كرده حركات ، رفتارها، و چگونگى رويدادهاى آتى را پيش بينى كنيم .
هنجارها و حركات همه آنچه در آسمان ها - يا جهان هاى برين - و همه آنچه در عالم طبيعت از جمله بدن آدمى هست تكوينى و غير ارادى است و بنابراين تخلف ناپذير و مستمر و يكنواخت است . تنها در جهان انسانى دو گونه هنجار يا قواعد رفتارى يافت مى شود. در كنار هنجارهاى تكوينى ، تشريع خدا برقرار است . بخشى از آدميان با پيروى از قواعد رفتارى تشريع شده الهى هنجارهاى آگاهانه ارادى خاص را بروز مى دهند كه با تشريع الهى مطابقت دارد. ديگران رفتار و زندگيشان خلاف آن قواعد است . لكن چه در انسان هايى كه از شارع اطاعت مى كنند و چه در آنها كه از طاغوت يا هواى نفس تبعيت مى نمايند آثار و نتايجى بر رفتارها و اعمالشان بار ميشود كه تكوينى و گريزناپذير و غير قابل تخلف و بى استثناست .
هر كس به اراده خود و آگاهانه كارى بكند از انديشه و توجه و استدلال و داورى گرفته تا هيجان - عاطفه و شغل و حرفه و داد و ستد و فعاليت هاى اجتماعى و سياسى آثار و نتايجى تكوينا بر آن كار مترتب است آن هم مستمرا و بى وقفه و بى هيچ فاصله زمانى ميان عمل و تحقق اثر و نتيجه - كه از آن با پاداش و كيفرى دنيوى و اخروى هم ياد مى شود. به همين سبب هستى متغير و درگرگونى پذير ما گوهرى لحظه به لحظه جديد پيدا مى كند گوهرى از پست ترين مرتبه هستى تا على ترين درجه اش كه در لحظه مردن ما ثبات نسبى يافته در دو دوره يا عالم زندگى برزخى و رستاخيزى دوام مى يابد.
بدينسان بخشى از زندگى ما آگاهانه و ارادى است و بخشى از آن تكوينى و چاره ناپذير با خدا دارد. دو دين - يا شيوه و راه و رسم زندگى - هست : يكى آن كه به اختيار و آگاهانه پيش ‍ مى گيريم ، و ديگرى آن كه بر ما وقوع مى يابد. از اين دومى است كه خدا چنين ياد مى فرمايد: و له ما فى السماوات والارض و له الدين واصبا (109)
واژه دين در اين آيه كريمه و نظائرش هم معنى زندگى مى دهد و هم به معنى اطاعت است اما اطاعت تكوينى از آن گونه كه خداى متعال به جهان هستى نسبت مى دهد و به فرشتگان . زندگى و گردش نظام هستى پيوسته چنين است . هر آنچه در جهان هاى برين و در عالم طبيعت هست تابع و مطيع اوامر و نواهى يا قواعد رفتارى و حركتى آفريدگارند.
اطاعت در موجودات بيرون از جهان انسانى - باستثناى بدنش تكوينى است ، و حاكميت هنجارها بر رفتارها و حركات همه موجودات آن جهان ها تكوينى و غير قابل تخلف و طفره است . اما در جهان انسانى اطاعت تكوينى از خدا و از قواعدش در مورد اعمال و نيات و فعاليت هاى آگاهانه و ارادى به صورت تحقق آثار و نتايج يا پاداش و كيفر روى مى دهد و در مورد بدن آدمى به همان شكل كه در مورد ساير موجودات طبيعى برقرار و جارى است .
اين همان نظام هستى است كه دين خوانده مى شود و بخشى از آن نظام علت و معلولى نوع زندگى و اعمال اختيارى و آگاهانه ما آدميان و آثار و نتايج تكوينى آن است كه مى تواند نظام حساب و كتاب و پاداش و كيفر اعمال هم تلقى شود.
در كنار اين دين و به گونه اى جدايى ناپذير از آن ، دينى واقع است كه ما آگاهانه و به نحو ارادى برمى گزينيم و از اعمال بيشمار و متنوعى تشكيل شده است . اين دين با يكايك ما نسبت دارد.
در سوره هود كه بلافاصله پس از پيمان مشركان مكه دائر بر عدم همكارى با مسلمانان و محاصره شدن مسلمانان در دره ابوطالب نازل مى شود بعد از تدريس تاريخ پيامبران عليهم السلام چنين نتيجه مى گيرد:... در اين سوره و آيات ، حق را موعظه اى را و درسى را كه براى مومنان است دريافت كردى . و تا به كسانى كه ايمان نمى آورند بگويى : در همان جايگاه هستى شناختى تان رفتار كنيد چون ما هم در رفتاريم ، و انتظار (آثار و نتايج اعمالتان را) بكشيد كه ما هم در انتظاريم ، و پنهان جهانهاى برين و عالم طبيعت وابسته به خدمت و سررشته امور، جملگى به او راجع است . بنابراين او را پرستش و اطاعت كن (110) و بر او توكل نما چون پروردگارت از آنچه مى كنيد غافل نيست . (111)
مجموعه رفتارها يا كارهاى هر كس زندگانى او و نوع زندگيش ‍ را تشكيل مى دهد كه از آن در كلام الهى با واژه دين تعبير ميشود. هر كس يك دينى دارد و هيچ آدم بى دينى يافت نمى شود. يكى از دين ها يا راه و رسم هاى زندگى دين پيامبر اكرم ما و پيروان اوست همانچه دين ساير پيامبران و اقامتشان هم هست و گاهى اسلام ناميده مى شود و زمانى حيات طيبه . براى تفهيم اين واقعيت ، درسى در سوره زمر مى آيد به اين عبارت :
قل انى امرت ان اعبدالله مخلصا له الدين و امرت لان اكون اول المسلمين . قل انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم . قل الله اعبد مخلصا له دينى . فاعبدوا ما شئتم من دونه ... (112) بگو: به من دستور داده شده است كه خدا را در حال بپرستم و اطاعت كنيم كه زندگى را پاك و بتمامى براى او كرده باشم ، و دستور دارم كه اولين كسى باشم كه سراسر وجودش را تسليم اوامر الهى مى كند. بگو: من ترس ‍ اين را دارم كه با نافرمانى در برابر پروردگارم گرفتار عذاب درونى بزرگ و هولناك شوم . بگو: خدا را در حالى مى پرستم و فرمان مى برم كه زندگيم را پاك و يكباره براى او كرده ام . بنابراين شما (كافران ) هر چه را غير خدا مى خواهيد بپرستيد و اطاعت كنيد.
واژه حيات به معنى زندگى هفتاد و شش بار در كلام الهى بكار مى رود و انواع آن تشريح مى شود از پست تا عالى . زندگى پست گاهى چنين توصيف مى شود: انما الحياه الدنيا لعب و لهو و ان تومنوا و تتقوا يوتكم اجوركم ولايسئلكم اموالكم (113) بدانيد كه زندگى پست بازى نفرات و طرفداران و آراء و جمعيت ... و مثل بارانى است كه كشاورزى را با رويش گياهان (يا محصولات ) خشنود و شگفت زده مى سازد بعد هم خشك مى شود و مى بينى زرد شد سپس پوشال مى گردد و در آخرت (زندگى پس از مرگ ) عذاب شديدى مى شود.
(114)
واژه زندگى در تمامى زنانها و ميان عامه مردم و حتى ميان اغلب دانشمندان بر پديدارهاى مختلفى اطلاق مى شود. همين سبب شده است تفاوت ماهوى آن پديدارها از ديده مردم پنهان بماند. گاهى به مجموعه فعاليت هاى زيستى كه عبارتند از تغذيه ، رشد و تكثير، شاخت محيط و واكنش ‍ نسبت به شرايط آن ، زندگى مى گويند. صحيح آن است كه بر آن واژه زيستن را كه به جانوران اختصاصى دارد اطلاق كنيم . اين پديدار، موضوع زيست شناسى و جانورشناسى است . آدمى ، در حال عادى و بى آبى كه تحولى در كيفيت او رخ دهد داراى زيستن يا زندگى است و در عين حال حيات آدميت هم دارد. موجودى با دو حيات جانورى و آدميت است . همو استعداد و امكان ساختارى دارد تا زندگى خود را به پنج كيفيت ديگر در آورد. به ديگر بيان ، به يكى از پنج زندگى ديگر در آيد: به حيات طيبه - اسلام ، دين الله - به زندگى جانورى محض ، زندگى دون جانورى ، زندگى دنيا دارى ، و زندگى استكبارى .
در هر يك از اين شش نوع زندگى ، رفتارهاى خاصى بروز مى دهد كه در انواع ديگر يافت نمى شود. چنانكه در زندگى داموارگى انديشه ، استدلال ، خرد ورزى ناياب ميگردد و در زندگى دون جانورى يا شيى وارگى حتى از شنيدن و ديدن با اجيرت ، و گفتگو و تبادل فرهنگى خبرى يافت نمى شود. صم بكم عمن فهم لا يعقلون (115) ... فهم لا يرجعون . (116) ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لا يعقلون . (117) به نظر مى رسد دواب و دامورگان باشند و شر آنها شى ء وارگان .
سخن درباره تنوع مردمان و طبقات و درجات آنان در سراسر سوره ها - درسها شنيده مى شود. (118) تنوعى كه ناشى از تنوع زندگى و امكان گزينش و پيشه ساختن هر يك از آنها براى آدمى است . بدينسان ما با تنوع دين ها به معنى راه و رسم هاى گوناگون و پست و اعلاى زندگى روبرو هستيم .
نخستين بار كه خداى متعال واژه دين را بكار مى برد اشاره نه به واقعيت نوع زندگى خاصى دارد بلكه به نظامى كه بر هستى حاكم است و ترتب آثار و عواقب و نتايج مختلفى را بر رفتارها و زندگى هاى گوناگون در بر دارد اشاره مى فرمايد:
بسم الله الرحمن الرحيم
اءراءيت الذى يكذب فذلك الذى يدع اليتيم و لا يخفى على طعام المسكين
به انسان معينى كه پيش روى مردم است اشاره مى فرمايد: به ابوسفيان كه به يتيم بينوايى تشر مى زند كه چشمش به لاشه گوسفند او افتاده و مى گويد تكه از آن به او بدهد، و همين عملش دلالت بر اين دارد كه به نظام هستى كه زندگى پس از مرگ و حساب و كتاب و پاداش و كيفر و مترتب شدن على قرب به خدا و بعد از خدا بر اعمال ارادى و آگاهانه افراد را در بردارد باور ندارد و آن نظام على را دروغ مى شمارد.
يك درس تجربى و مشاهده اى به مردم و به نسل هاى آتى مى دهد.
واژه دين در اين اولين كاربردش در درس پروردگار به بشر بر نظام هستى كه مل خداست و نسبت با او دارد اطلاق مى شود.
در دومين كاربردش كه شايد چند ماهى بيش با اولى فاصله نداشته باشد بر انواع زندگى ، و به بيانى دقيق بر دو زندگى استكبارى و دنيا دارى و بر زندگى پيامبر اكرم كه حيات طيبه و دين الله و اسلام باشد اطلاق مى گردد:
به نام خداوند بخشنده مهربان
بگو: همان اى كافران ! من آنچه را مى پرستيد نمى پرستم و نه شما پرستنده آن هستيد كه من مى پرستم ، و نه من پرستنده آن خواهم بود كه پرستيده ايد، و نه شما پرستنده آن خواهيد شد كه من مى پرستم . شما دينى - نوعى زندگى - داريد و من دينى - نوعى زندگى .
مى بينيم دين به معنى مهم ترين كارهايى است كه فرد آگاهانه و به نحو ارادى درگذشته كرده و اكنون مى كند. ايجاد علائق پست يا عالى در خودش ، عشق ورزيدن به اشيا و اشخاص يا آفريدگار انسان و جهان ، اطاعت از اين يا آن بطورى كه بنده و مطيع اين و آن گردد، بكار بستن اوامر و نواهى اين يا آن كه بالضروره او را بر حسب ماهيت آن اوامر و نواهى و اراده يا علائقى كه پشت سر آنها و بر حسب ميزان اطاعتش از مصدر آنها متحول ميگرداند تحولى اعم از پست شدن و بهتر و برتر شدن ، و رفتن به اسفل سافلين يا به اعلى عليين ، چنانكه كافران در درجات پستى و بعد از خدا و دركات ، حجيم و پيامبر اكرم در اعلى مراتب عليين قرار ميگرد.
اين معانى را از آيه ديگرى هم استنباط مى كنيم : و قال فرعون ... انى اخاف ان يبدل دينكم او يظهر فى الارض ‍ الفساد.(119)
فرعون كه در راس هرم حاكميت مصر قرار داشته قانونگذار و مصدر امر و نهى است و مردم با اطاعت از او عابدش به شمار مى آيند احساس ميكند كه اطاعت مردم از موسى كليم و شناختن و ايمان آوردن به اوامر و نواهى الهى و تسليم شدن به موسى و به آفريدگار حكيم ، تغيير احوالات آنان و دگرگونى زندگيشان و بالنتيجه يك انقلاب اجتماعى بزرگ و تكاملى را در پى خواهد داشت همانچه او آن را يك افساد فى الارض تلقى و معرفى مى نمايد.
پس دين عبادت است از نوعى زندگى ، و شيوه يا راه و رسمى از آنكه اطاعت از اين يا آن مصدر حاكميت و صدور اوامر و نواهى در تعيين چگونگى و ماهيت آن زندگى نقش اساسى دارد. اراده كردن هر نوع زندگى - از پست تا عالى - با اختيار يك نوع مصدر حاكميت - يا قانونگذار - و قبول اطاعت از آن و تسليم شدن به آن ملازمه وجودى دارد. و به عكس ، قبول هر نوع قانونگذار و مصدر حكومت مستلزم پذيرش و گزينش ‍ يك نوع زندگى از پست تا عالى است .
اينها دو واقعيت جدايى ناپذيرند. تن دان به حاكميت فرعون و هر طاغوتى - همان و داموار يا دون جانور شدن همان . قبول و تسليم شدن به حاكميت پروردگار عالمهاى آفريدگان و به حكومت و اداره پيامبرش و اطعت از اوامر و نواهى الهى - شريعت - همان و اعتلا به حيات طيبه همان .
زندگى مجموعه اى كاراست ، كارهاى متنوع از رفتارهاى عقلى : انديشه ، استدلال تجريد و تعميم ، داورى ، و تخيل و يادگيرى و حافظه ، و رفتارهاى هيجانى - عاطفى ، تا كارهاى عملى نظير انتخاب شغل و همسر و يا خوردن و پوشيدن . در راس آنها اراده ، تصميم گيرى گزينش نوع زندگى ، موضعگيرى سياسى - امنيتى - دفاعى ، و ايجاد علائق پست و عالى كه بعدا انگيزه رفتارها و اعمال و انديشه هاى ما مى شوند قرار دارند. اين اعمال حتى حركات بيرون و بى فايده - يا لهو - و بازى را در بر مى گيرند. چنانكه زندگى پستى هست كه فقط تركيبى از لهو و لعب است : الذين اتخذما دينهم لهوا و لعبا و عزتهم الحياه الدنيا (120) اينها گروهى از كافران اند. زندگى پست دنيا دارى متنوع تر از اين است : اعلموا انما الحياه الدنيا لعب و لهو و زينه و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و الاولاد كمثل غيث اعجب الكفار نباته ... (121)
انديشه ها، استدلال ها، و داورى ها و گزاره هاى زندگى هاى پست داموارگى ، دون جانورى ، دنيا دارى ، و استكبارى حول همين موضوعات و كارها ميچرخد چنانكه ادبيات مدرنيته را همين ها پر كرده است . تفاوتى كه زندگى استكبارى با ساير زندگى هاى پست دارد اين است كه مفهوم سلطه يا قدرت سياسى - نظامى در آن برجسته تر است نسبت به زندگى دنيا دارى كه سرمايه دارى يكى از شاخه هاى آن به شمار مى آيد. سلطه مالكانه يا سرمايه همين جايگاه را در انديشه و فرهنگ و فلسفه زندگى دنيا دارى بازى مى كند و در خود آن زندگى .
ما با زندگى پستى كه تركيبى از لهو و لعب باشد هم در محيط اجتماعى و محيط بين المللى خويش آشناييم و هم اگر مطالعه اى در تاريخ بشر كرده باشيم با آن آشنا شده ايم .
ديندارى اروپاييان عهد باستان اين گونه است . معبودشان ژوپيتر از غيبت آمفى تريون سردار دو لتشهر تب كه به جنگ دشمن رفته سوء استفاده رده خود را به شكل او درآورده به همسرى كه زنى زيباست نزديك مى شود و او را مى فريبد همانچه موضوع نمايشنامه آمفى تريون اثر پلوتوس نمايشنامه نويس روحى سده هاى سوم و دوم پيش از ميلاد است . روميان كه معتقد بودند ژوپيتر مانند همه زنبارگان بزهكار و پست از بازگويى داستانهاى عيش و عشرت و هرزگى خويش غرق سرور مى شود براى ارضايش در هر گرفتارى و شكستى يا پيشامد قحطى و طاعونى دستور مى دادند تا بار ديگر اين نمايشنامه به روى پرده بيايد. (122) آريستوفانس بزرگترين نمايشنامه نويس يونان كه حدود 450 تا 380 ق .. مى زيسته است تاريخ ديندارى بازيگرانه و بلهوسانه اروپاييان قديم را با مهارت و هنرمندى مى نگارد.
در حالى كه انديشه در زندگى ديندارانه به مفهوم وحيانى - توحيدى آن ، همچنين ساير رفتارهاى عقلى با محرك حقگرايى - پاكى گرايى - كه از آن با حنيفيت ياد شده است - صورت مى پذيرد. نقطه مقابلش در زندگى دنيا دارى آزاست و در زندگى استكبارى ، علائق استكبارى كه نه فطرى - ساختارى بلكه با ايجاد ارادى آن در خود برقرار و دست اند كار مى شود. انديشه حقگرايانه گام نخست در صراط مستقيم رشد معنوى و سير تقرب الى الله است . اينگونه انديشه كه در سرگذشت ابراهيم خليل در كلام الهى مى آيد و ارائه مى گردد گشايش خود است به روى ظهور آيات آفاقى و انفسى ، و نيل به حقيقت . آنگاه نوبت به آرميدن در آغوش حقيقت مى رسد يعنى ايمان . در اين حال از زمان مكان بمثابه ناآفريده ، آرامش در آغوش حقيقت را براى خود مى آفرينيم . ايمان به نحو آگاهانه و ارادى در ما آفريده ميشود.
نه ما سوژه دكارتى هستيم و نه آيات آفاقى و انفسى ، ابژه هاى آن هستند تا موضوع پژوهش و انديشه مان واقع شوند، و نه معرفت ، شناخت و نيل به حقيقت بدان گونه كه دكارت و كانت و ديگر اخلافش در مدرنيته مى پندارند روى مى دهد.
ما، چنانكه جهان - انسان شناسى وحيانى و توحيدى مى گويد به رويداد خود آفرينى و حاكميت بر چهار محيط، يا محكوميت ، ذلت در آن سپرده شده ايم . به دو امكان رشد، و بيراهه روى ، قرب به خدا و بعد از او، فراگرد ارتقا از وضعيت هاى محيطى اسارت - ذلت به وضعيت هاى محيطى و كيفيت هاى تكاملى آزادى - عزت ، سپرده شده ايم : قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يومن بالله فقد استمسك بالعروه الوثقى لانفصام لها... (123)
به ريسمانى سپرده شده ايم كه بسيار محكم است و در سير الى الله پاره نمى شود تا به قعر پستى و دركات جهنم سقوط كنيم . در عين حال به تبعيت از ابليس سپرده شده ايم به طورى كه مى توانيم گوش به تلقينات كاهنان قديم و سلاطين رسانه اى و مدعيان دانش اجتماعى مدرنيته بسپاريم و به اباطيل آنها باور بسته قواعد رفتارى آنان را بكار ببنديم تا هستى پستى را كه آنان براى ما مى پسندند و تكيه گاه سلطه آنان به شمار مى آيد از آن خود سازيم .
اين آيه كريمه و نظائرش بر خلاف متافيزيك يونانى كه به علت توجه دارد و بر آن متمركز است از آينده خبر مى دهند. به موجب آنها دين : هر گونه زندگى از پست تا عالى ، و هر رفتار و كار از بد تا خوب و از صالح تا فاسد، و نيز تحولى كه به بار مى آورند جملگى يك رخداد آگاهانه و ارادى است و نحوه اى از خود آفرينى .
و انا منا المسلمون و ما القاسطون فمن اسلم فاولئك تحروا رشدا. و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا (124)
آن گونه از زندگى و آن رفتار و كار دين : هر گونه زندگى و رفتار و كار آگاهانه و ارادى ، و نيز تحولى كه در عامل و فاعل خود ايجاد مى كنند يك رخداد است رخدادى در يك انسان . براى مثال ، حيات طيبه را يك فرد برمى گزيند و پيش مى گيرد تا طى آن كيفيت هايى تكاملى پيدا كند. كارهايش از انديشه و استدلال و داورى تا گفتگو و خوردن و آشاميدن و رفتن و خفتن عمل صالح مى گردد همانچه رشدش داده اعتلايش مى بخشد و به يك يا چند آزادى - عزت نائلش ‍ مى گذارند تا به منزلتى والا در نظام هستى فرا رود. مثلا شخصيت او در مكان و زمان - در بسيط جغرافيا بگونه امت و در طول تاريخ و دوران آينده - بسط مى يابد و خود بر چهار محيط اثر مثبت مى نهد آثارى كه به صورت باقيات صالحات بعد از مردنش هم دوام دارند. براى بشريت و براى نسلهاى آينده نافع شده است و فيضى از خير و صلاح از وجودش جارى گشته است .
دين كفار دنيادار و كفار مستكبر هم چنين است . رخدادى است در خود آن ها، رويدادى آگاهانه و ارادى كه پيامدهايى براى خودشان و نيز در محيط اجتماعى ، طبيعى ، و بين المللى دارد.
آنچه سرمايه داران استعمارگر و مستكبران جنگ افروز و مفسد فى الارض در سده هاى اخير كرده اند رخدادهايى بيش ‍ نيست .
علت تفاوت بلكه تضاد ماهوى اين چند دسته رخداد، اين است كه مردمى خدا را ولى خويش و شارع - يا قانونگذار - و مصدر امر و نهى خود گرفته اند و بسيار هم در برابرش طغيان - يا سركش و نافرمانى - نموده تابع علائق دنيا داران ، سلطه گر شده اند و داموارگان و دون جانوران سلطه پذير و اسير - ذليل آنها. دو گونه دولت يا سازمان سياسى در كنار هم در طول تاريخ بر قرار مانده اند:
1- الحادى - طاغوتى 2- وحيانى - توحيدى .
آن دو راهى سرنوشت ساز و تعيين كننده ماهيت انسان ها عبارت است از دوراهى گزينى حاكميت و شريعت الهى ، و گزينش طاغوت . اسلام يا تسليم شدن به خدا، و سرسپارى به طاغوت ، طاغوتى كه خود اسير - ذليل علائق پست دنيا دارى و آز درونى خويش است يا اسير - ذليل علائق استكبارى كه خود در خويشتن ايجاد كرده است .
كشمكش پيامبران با متسرفان و مستكبران بر سر همين دو راهى است . كشمكش ما در صحنه بين المللى و حتى در درون سرزمين و ميهن اسلامى در حال حاضر بر سر همى دو راهى است .
4- ولايت تشريعى خدا بر ما، و اطاعت ما از او در زندگى 
مى دانيم كه گزينش هر نوع زندگى از شش نوع ممكن با گزينش يك قانونگذار يا شارع ملازمه تكوينى دارد. هر گزينش ‍ و پذيرش آگاهانه و ارادى چنين مرجعى توام با عاطفه - هيجان عشق ورزى است . از اين اطاعت و عشق ورزى به مرجع مطاع در عربى با يك لفظ: عبادت ، تعبير مى شود. بنابراين ترجمه ما از سوره كافرون كه در آن عبادت به پرستش ‍ و نه پرستش مسبوق به اطاعت برگردانده شده است كاملا رسا نيست مگر اين كه توجه داشته باشيم عشق ورزى و اطاعت در چنين موردى واقعا جايى ناپذيرند و اطاعت از مرجع قانونگذارى نيست كه توام با هيجان عاطفه عشق ورزى نباشد و چنين معادل عاطفى را نداشته باشد.
بنابراين ، هر نوع زندگى ممكن را كه پيش گيريم خواه ارادى باشد و خواه اجبارى و تحميلى ما در رفتار و اعمالمان و حركات زندگى تابع و مطيع يك مرجع سياسى - فرهنگى و يك حكومت هستيم . تاريخ بشر و جغرافياى فرهنگى گواه بر اين است كه انواعى بشرى از مرجع تعيين كننده رفتار و زندگى هست كه حكام و مرجع در آن جز دو گروه اجتماعى و بشرى مستكبران و دنيا داران - يا مترفين - نيستند. دو گروه اجتماعى و انسانى مطيع و تابع آن گونه از حكام و مراجع هم جز دو مردم دامواره و دون جانور - يا شى ء واره - نيستند.
اگر در قلمرو حاكميت و سلطه دولتهاى استكبارى و دنيا دارى غير از داموارگان و شى ء وارگان مستضعف اما سلطه پذير كسانى يافت شوند به دو گروه اجتماعى انسان راستين ، و انسانى مسلمان تعلق دارند كه بر حسب مرتبه ايمان و تقوايشان با آن مرجع قانونگذار و حكام اجرايى و قضايى سلطه گر در ستيزه و كشمكش اند.
چه مردم مسلمان ، خود را به اوامر و نواهى و هدايت فرهنگى پروردگار سپرده اند و سير فمن يكفر بالطاغوت و يومن بالله را طى كرده اند و از ديگر سو قبول و بكار بستن دو گونه متضاد از قواعد رفتارى و هنجارهاى زندگى بر خود محال است .
بدينسان ، ستيزه و كشمكش از بالاترين درجه شدت تا پايين ترين آن همواره در تاريخ واقع شده است و امروز و فردا نيز هست و خواهد بود.
اين كشمكش و ستيزه كه با از دست رفتن مال و وقت و جان همراه است چه فايده عقلائى براى مجاهدان راه خدا و مسلمانان شهادت طلب دارد؟
به عبارت ديگر، طى فراگرد كفر ورزيدن به طاغوت و ايمان آوردن به خدا چه خاصيت و اثرى بر عاملش دارد؟ و آيا علاوه بر اثر مثبت و مفيد بر عامل ، بر مردم همان كشور - جامعه و بر بشريت و نسلهاى آينده هم اثرى دارد يا نه ؟
كار تشريعى خدا چه فايده اى براى زندگى و رفتار ما دارد؟  
تشريع كه در آيه شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا... و غير آن آمده است بيان كردن ، توضيح دادن و روشن كردن راه زندگى و كار را افاده مى نمايد. يا اگر از شرعه و شريعت باشد به معناى رسيدن انسان به جوى يا چشمه آبى گوارا و قطع نشدنى است كه مى توان مستقيما و بدون احتياج به وسيله اى از آن نوشيد چنانكه وقتى مى گويند شرع يشرع به اين معناست كه با دهان نوشيد.
اين آب حياتبخشى كه خدا از راه وحى به پيامبرانش در دسترس مردم قرار مى دهد چيست ؟ معارف حقه يا جهان - انسان شناسى و احكامى است كه هم زندگى هاى پست و فرو گردهاى بعد از خدا را معرفى مى نمايد و هم چگونگى حيات طيبه را روشن مى كند. يك زندگى شناسى تطبيقى مقايسه اى است كه ما هم در زندگى شخصى و هم با مشاهده و مطالعه زندگى ديگران و هم در گزارشهاى مكتوب و شفاهى دانشمندان و متفكران مى توانيم تا حدودى با آن آشنا شويم و پى ببريم كه خدا با اراده اين معرفت فوق العاده با اهميت و غير قابل چشم پوشى از آن امكان بهترى و برترى را براى ما فراهم آورده و لطفش به ما را به نهايت رسانده است . بخشى از اين معارف حقه آموزه ها و طرحى است درباره سازماندهى اجتماعى يا حكومت و اداره محيط اجتماعى . چه ، محيط اجتماعى يكى از سه عنصر اصلى موثر در رشد و انحطاط ماست .
مجموعه معارف حقه و اوامر و نواهى الهى يا احكام وضعى و احكام تكليفى يك كاركرد دارد و آن بيان چگونگى حيات طيبه است تا آن را در پيش گيريم و از زندگى هاى پست اجتناب نمائيم .
اين كلام الهى را بشنويد: استجيبوالله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم ... وقتى خدا و پيامبر شما را دعوت مى كنند به آنچه كه شما را زنده مى كند (به حيات طيبه ، به زندگى بايسته ) دعوتشان را اجابت كنيد و بپذيريد. (125)
در زندگى طيبه ، و زندگى بايسته - دين الحق - ما زندگى جديدى پيدا مى كنيم كه فوق زندگى انسانى است ، از سطح عادى و عامى فرا رفته فاتح محيط شده عوامل مخلى زيستن و مفسد رشد معنوى را شكست داده مقهور خويش ساخته يا زدوده به دوازده وضعيت محيطى آزادى - عزت نائل مى شويم ؛ مقامى هر چه والاتر در نظام هستى يافته به قرب خدا تامل مى گرديم . افعال ما رنگ - يا صبغه - و ماهيت فعل خدا پيدا مى كند. با برادران و خواهرانمان بر سر نيكى بيكران و تقوى همكارى مى كنيم ، از جمله فعل وصايت يا سفارش را كه خدا نسبت به پيامبرانش داشته است نسبت به يكديگر انجام مى دهيم : الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر همان جهان - انسان شناسى و زندگى شناسى و احكام و اوامرى را كه خدا به پيامبرانش از آدم و نوح تا ابراهيم و موسى و عيسى و پيامبر خاتم سفارش كرده است و همان زندگى را كه به ايشان آموخته است به يكديگر مى آموزيم . همچنين در دفاع از اين زندگى ، و در جريان براندازى طاغوت و مستكبران و متسرفان سلطه گر، يكديگر را به ادامه جهاد و انقلاب و پايدارى در برابر آن دشمنان تبهكار فرا مى خوانيم و سفارش و دعوت مى كنيم ، دعوتى كه تكرار دعوت خدا و پيامبر است . بدينسان با پيامبران و خدا در صحنه تاريخ ، و در محيط اجتماعى و محيط بين المللى ، حتى در نظام هستى همكار و همنوا مى شويم . و اين همان ولايت همگانى مومنان نمازگزار زكات پرداز صدقه دهنده دينشناس است بر يكديگر كه در راستاى ولايت امامان معصوم و پيامبران گيرنده وحى ، ولايت الهى قرار دارد و همواره تاريخ جارى بوده است .
كارهاى ما در زندگى - اولويت تكوينى انتخاب مرجع قانونگذارى
رخدادهاى ارادى و آگاهانه اى كه جمعا نوعى زندگى يا دين را تشكيل مى دهند از لحاظ زمانى تقدم و تاخر دارند. چه محال است همزمان روى دهند. دليل اين تقدم و تاخر زمانى آنها رابطه عليت است كه ميان برخى با ساير رخدادها برقرار است . نخستين رخداد، گزينش نوعى از زندگى - دين است . دومين رخداد، تسليم شدن به ، و اطاعت از يك شارع يا قانگذار و مجموعه قوانين است . به ملاحظه همين حقيقت خداوند متعال از طاعت و يا اطاعت با لفظ دين تعبير مى فرمايد تا بفهماند كه ما با اسلام يا تسليم شدن به او و اطاعت از اوامر و نواهيش و رعايت احكام وضعى او به نوعى از زندگى كه همان حيات طيبه باشد و به فرجامى معين نائل مى گرديم و با تسليم شدن به او و اطاعت از غير او، طاغوت ، به نوعى متضاد از زندگى : استكبارى ، دنيا دارى ، دامواره ، و دون جانورى و به فرجامى مى رسيم نقطه مقابل فرجام مردمى كه احكام الهى را اطاعت كرده و جوشان را به شريعت سپرده اند. و بفهماند كه هيچ يك از انواع زندگى بدون طاعت از يك مصدر امر و نهى يا حاكميت و حكومت و سازمان سياسى - فرهنگى روى نمى دهد.
مى بينيم در آيات بسيارى براى اشاره به طاعت و اطاعت از لفظ دين استفاده مى شود. براى مثال : و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه و يكون الدين كله لله (126)
مستكبران و دنيا داران سلطه گرا بجنگيد و سلطه و تخت و تاجشان را براندازيد تا شرايط فرهنگى سياسى لغزنده فريبنده گمراه كننده اى نمانده مستضعفان - يا مردم دامواره و مردم دون جانور - بتوانند فارغ از ترس و تهديد، نوع زندگى انسانى يا نوع ديندارانه را برگزيده راه آزادى - عزت بسپارند و اطاعت - دين - فقط براى خدا باشد.
نوع زندگى ما، و نوع زندگى كافران  
هر يك از ما و كافران نوعى زندگى داريم ، بطورى كه خدا به پيامبرش مى آموزد و تا به كافران بگويد:... لكم دينكم ولى دين . شما راه و رسمى از زندگى دارد و من راه و رسم ديگرى .
در عين حال ، زندگى پيامبر اكرم و ما با زندگيهاى مستكبران ، دنياداران ، دامواره ها، و دون جانورها وجوه مشتركى هم دارد. براى مثال زندگى ما و زندگى آنها را يك مجموعه قوانين و يك قانونگذار - يا شارع - شكل مى دهد و ما مطيع يك شارع و اوامر و نواهيش هستيم و آنها هم مطيع يك قانونگذار و مجموعه احكام وضعى و احكام تكليفى او هستند. اطاعت از اين مجموعه احكام يا قوانين و اين قانگذار، كار بسيار مهمى و جزء بنيادين شيوه زندگى است . سرنوشت ما و سرنوشت كفار هر دو با همين تصميم گيرى و كار رقم مى خورد.
در اين نقطه عطف زندگى است كه راه ما از را آنها جدا مى شود و هر يك از ما و آنها چيزى مى شويم كه ديگرى نمى شود. ما قانونگذارى و ولايت طاغوت را مردود و نامشروع شمرده به آن كافر مى شويم و خدا را شارع و ولى خويش مى گيريم ، و كافران ، طاغوت را ولى و حاكم خويش ‍ گرفته به خدا كافر مى شوند: فمن يكفر بالطاغوت و يومن بالله فقد استمسك بالعره الوثقى لا انفصام لها...
در زندگى نسل حار كفار، طاغوت هاى زنده و اسلاف مرده آنها كه بيشترين احكام و اوامر را وضع كرده و به صورت سنت فرهنگى - سياسى الحادى - طاغوتى بجا نهاده اند مشاركت دارند، مشاركتى بر سر ثم وعدوان . در زندگى ما مسلمانان از زندگى پيامبران نخستين مسلمان و مومن قوم و جامعه خويش اند خدا از دو طريق ، مشاركت ولايت دارد:
الف . مشاركت - ولايت تكوينى
ب . مشاركت - ولايت تشريعى
بنابراين درست گفتيم كه دين رخدادى آگاهانه و ارادى در وجود ما - اعم از مومن و كافر - است . اما با اين توضيح و متمم كه آن رخداد از چندين جهت و نظر با خدا نسبت دارد.
همه ما آفريده او و پرورده رحمت رحمانى او هستيم . ساختارى به ما داده كه ريشه و پايه در نظام هستى دارد و با روابط على به جهان برين و لايه هايش تا مبدا هستى و كرسى فلك و عرش امرش پيوسته است . لايه خود مختارى - يا اراده - ما مخلوق اوست . و او اجازه و امكان و توان به ما داده است تا كيفيت هاى مختلف بپذيريم و زندگى هاى متفاوت و متضاد برگزيده پيش گيريم . از هر يك از راههاى بعد از خدا و قرب به او برويم يا از آن كه رفته ايم بازگشته در ديگرى طى طريق و كسب تحول كنيم و بسر بريم . توبه آريم ، و توبه بشكنيم .
همچنين بر هر رفتى و هر گونه زندگى كردنى آثار و نتايجى مترتب فرموده كه ما عملا به تجربه درمى يابيم و درك و احساسش مى كنيم و بسيارى در همين زندگى و در طول عمرمان براى ما مشهود است و پاداش و كيفرى پيوسته و لا ينقطع نيست و بى آنكه فاصله اى زمانى ميان عمل و نتيجه اش وجود داشته باشد بر ما كه عملش هستيم باز مى گردد: ... فمن عمل صالحا فلنف و من اساء فعليها - فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره .
هم رحمت رحمانى خدا كه به كافر و مومن و هر آدمى ارزانى مى شود فيض بى انقطاعى از نعمت و امكان است و هم رحمت رحيميش كه پاداش عمل صالح است و به مومنان نيكوكار تعلق مى گيرد يك رخداد است ، رخدادى كه تواما با رخداد عمل صالح سير تقرب اتفاق مى افتد و در وجود عاملش . انحطاط و بعد از خدا هم كه در كافر رخ مى دهد از كيفر زشتكارى و كفرش جدا نيست . اين پاداشها و كيفرها از نخستين روز تاريخ بشريت پيوسته روى داده است و روى مى دهد و روى خواهد داد. طول تاريخ و تمامى ايام عمر يكايك ما يوم الحساب است . پاداش و كيفر را در تمام روزهاى عمرمان مى بينيم و مى گيريم و پس از مرگ كه جز فقدان زيستن نيست در دو مرحله زندگى برزخى و زندگى قيامت هم متناسب با آن دو عالم متفاوت با اين عالم ، جارى و برقرار است . زندگى برزخى ما هنوز شروع نشده است ولى زندگى برزخى رفتگان و نسلهاى گذشته با درجات بهشت آن و دركات جهنم آن برقرار بوده و هست و تا به قيامت دوام دارد: انما توعدون لصادق . و ان الدين لواقع آنچه به شما وعده داده مى شود از دو زندگى برزخى و قامتى پس از مرگ راست است و حساب و پاداش و كيفر البته در حال وقوع و رخدادن مستمر لا ينقطع است . و له ما فى السماوات والارض و له الدين واصبا افغير الله تتقون (127)
آنچه در جهان هاى برين و در عالم طبيعت هست متعلق به اوست و چرخه مستمر و بى انقطاع طاعت تكوينى و پاداش ‍ و كيفريابى به او تعلق دارد. با وجود اين آيا از غير خدا پروا ميگيرد (و اطاعت مى نماييد)؟
منتهى شدن كفر و زشتكارى و ستمگرى به انحطاط و بعد از خدا و آتش و عذاب و ذلت اسارت در چنگال آنها مانند مترتب شدن اعتلا و قرب به خدا و نعيم بهشت و رضوان و كاميابى و آزادى - عزت بر ايمان و تقوى و توكل و رجاء و صبر و اعمال صالحه اى امر تكوينى و تخلف ناپذير و مستمر و بى انقطاع است : واصبا. و حفظا من كل شيطان مارد لا يسمعون الى الملا الاعلى و يقذفون من كل جانب دحورا و لهم عذاب و اصبا (128) پاداش اسلام و ايمان و اعمال صالحه و خلق عظيم پيامبر اكرم هم مستمر و بى انقطاع است : ما انت بنعمه ربك بمجنون و ان لك لا جرا غير ممنون و انك لعلى خلق عظيم (129)
كيفر و پاداش دقيقا مانند بعد از خدا و قرب به خدا، و پستى مرتبه يا خلود الى الارض و والايى منزلت در نظام هستى با انجام عمل زشت و زيبا يا منكر و معروف هرماه است بلكه تعبير از آن به همراه ناصواب و اشتباه آور است . بالضروره در همين زندگى و در لحظه انجام عمل و تعيين رفتار و زندگى تحقق يافته دوام يا تثبيت آن در لحظه مردن صورت گرفته در زندگى برزخى به سبب آنكه آثار آن اعمال بر ديگران هنوز به نتيجه نرسيده و خاتمه نيافته فقط ثبات نسبى پيدا مى كند با بر چيده شدن دو جهان طبيعى و انسانى ، و رخداد حشر و نشر در قيامت ثبات مطلق و جاويد پيدا كند.
براى تفهيم اين حقيقت آيات متعدد نازل مى فرمايد: از جمله ويل لكل همزه لمزه الذى جمع ما لا وعدده ... كلا لينبذن فى الحطمه . و ما ادراك ما الحطمه . نار الله الموقده التى تطلع على الافئده . انها عليهم موصده . فى عمد ممده .
در جاى ديگر مى فرمايد: و بگو: حق از جانب پروردگار شماست . پس هر كس بخواهد ايمان آورد و هر كس بخواهد ناباور شود. ما براى ستمكاران مشرك آتشى آماده كرده ايم كه سراپرده اش آنها را احاطه كرده است و اگر فرياد درسى خواهند با آبى به فريادشان رسيده شود چون مس گداخته كه روى آنها را بريان كند. آشاميدنى بدى است بد آرامشگاهى
فعل ماضى احاط را بكار مى برد تا بفهماند كه به آينده و پس از مردن اختصاص ندارد و در همين زندگى بر كفر و شرك و تبعيت از طاغوت و ستم كردن برخود و بر ديگران مترتب مى شود.
دين در آيات وله الدين واصبا، و ان الدين لواقع و نظائرش دلالت قطعى دارد بر ولايت تكوينى خداى متعال در نظام هستى با جريان هاى مختلفش : جهان برين ، جهان انسانى ، جهان طبيعى ، و جهان پست . اين ولايت در دو جهان انسانى و طبيعى به صورت تحقق حساب و پاداش و كيفر، و نيز ترتب آثار عمل و زندگى بر عامل و اختيار كننده آن رخ مى دهد كه جز وجه ديگرى از همان امر نخستين يعنى حساب و پاداش و كيفر نيست ، بلكه همان است و اين وجه چيزى جز تصور ناشيانه و اشتباه آميز از آن در بعضى اذهان نيست . اين دين رخدادى از خدا، و فعل اوست كه مترتب مى شود بر عمل آگاهانه و ارادى ما از بد و خوب ، چنانكه مشتق آن : مدينون ، مدينين در آيات 53 صافات و 86 واقعه دلالت بر حالت تكوينى محكوميت بشر در برابر ولايت تكوينى خدا دارد و مى فهماند كه ما چه در زيستن و عمر كوتاهمان و چه پس از فقدان زيستن ، و در دو زندگى برزخى و قيامت محكوم سنن حاكم بر نظام هستى هستيم ، محكوم محاسبه و پاداش و كيفر: ءاذا متنا و كنا ترابا و عظاما ءانا لمدينون . - فلولا ان كنتم غير مدينين ترجعونها ان كنتم صادقين پس چرا آنگاه كه جوان به گلو رسد و شما آنگاه با چشم خود (آن جان به لب رسيده را) نگاه كنيد و در همان حال ما از شما به او نزديكتريم ولى شما به ديده بصيرت در نمى يابيد، آرى اگر شما محكوم ولايت تكوينى ما نيستيد و اگر راست مى گوييد چرا آن جان (به لب رسيده ) را باز پس نمى گردانيد!؟
بدينسان ، آفريدگار جوان و انسان كه پروردگار او هم هست در دين - زندگى ما - خواه زندگى هاى پست باشد و خواه زندگى انسانى و حيات طيبه - على رغم ارادى و آگاهانه بودن آن زندگى ها كه اختيار مى كنيم ولايت تكوينى دارد. زندگى هاى ما بدون ولايت تكوينى او گذران نمى شود. مى ماند بحث ولايت تشريعى او.
ولايت تشريعى آفريدگار  
اين ولايت مستند به ولايت تكوينى اوست . چه تنها اوست كه بر حقائق نظام هستى و جهان انسانى ، بر ساختار ما و رابطه تحولات انحطاطى و تكاملى بشر با اعمالش ، و انديشه ها، باورها و نوع زندگى كه اختيار مى نمايد احاطه علمى دارد و لطيف خبير بصير عليم حكيم است . به همين دليل هدايت ما را بر عهده گرفته صراط مستقيمى را به ما نشان مى دهد كه حيات طيبه نام دارد و پيمودنش ما را متخلق به اخلاق الهى ساخته به قريش نائل مى گرداند.
هدايت را از راه وحى به پيامبران صورت داده كه قابل تدوين و كتابت هم هست : ناز كردن كتاب . همچنين از طريق اعطاى عصمت تكوينى به پيامبران و ائمه اهل بيت پيامبر خاتم و توفيق دادن به آنان تا هدايتش را بر وجود خويش با دقت تمام بكار بندند از آنان ميزان ساخته است : كتاب متبلور، امام ، اسوه ، سرمشق . هم قرآن و انجيل و تورات ، نازل شده خداست و هم پيامبران . ... انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط. (130)

next page

fehrest page

back page